آخرين ديدار
آخرين ديدار من با امام، زماني بود كه در بستر مرگ خفته بود و قلب او با دستگاه مصنوعي كار ميكرد و آخرين دقايق حيات خود را سپري ميكرد. هيچگاه تصور وقوع چنين روزي را نكرده بودم. غم فقدان امام، نامشخص بودن جانشين او، و احتمال وقوع توطئه هاي داخلي و خارجي، بر مغزم فشار ميآورد. دو سه قدميِ بستر امام ايستادم، براي شفاي او دعا كردم و سورهي حمد را چندين مرتبه قرائت نمودم، درحاليكه مأيوسانه به پيكر امام نگاه ميكردم اين فكر به ذهنم آمد: خدايا! اين همان ابرمرد نيرومندي است كه به محمدرضا پهلوي نهيب ميزد که «كاري نكن كه مردم ايران گوش تو را بگيرند و از ايران بيرونت كنند»، و سرانجام به رغم حمايتهاي همهجانبهي استكبار جهاني از او، همين عمل ناباورانه را انجام داد و پوزهي استكبار را به خاك ماليد. ولي همين شخصيت مقتدر اكنون در بستر مرگ افتاده و براي نجات او، نه از خودش كاري ساخته است و نه از ديگران. وه كه انسانها چقدر ضعيف و ناتواناند و چه مغرور و غافل!». دقايقي غرق اين قبيل افكار بودم تا اينكه به اتاق مجاور راهنمايي شدم. ساعتي بيش طول نكشيد كه حاج احمد آقا گريهكنان از ارتحال ملكوتي امام خبر داد. رضوان الله تعالي عليه.