مراجعت به نجف‌آباد

مراجعت به نجف‌آباد

تابستان را در نجف‌آباد و در كنار مادرم زندگي كردم. در آن زمان نجف‌آباد مدرسه‌ي علميه نداشت و طلابي كه از قم مي‌‏آمدند جايگاهي نداشتند. يكي از افراد نيكوكار، منزل بزرگِ خود را در اختيار آشيخ ابراهيم رياضي قرار داد تا به‌صورت موقت محل درس­و­بحث و اجتماع طلاب باشد. به درس‌وبحث مشغول شدم و براي ناهار و شام به منزل مي‏رفتم. تعدادي از بازاري‏ها مبالغي را به عنوان سهم امام (عليه‌السلام) در اختيار آقاي رياضي قرار مي‏دادند تا در بين طلاب تقسيم كند. در نجف‌آباد نيز مانند قم ارزاق گران و كمياب بود، ولي به‌هرحال مي‌گذشت.

يكي از خاطرات آن زمان اين بود: از بعضي علما شنيدم كه مي‌گفتند هر كس بر بالاي كوه بلندي نماز جعفر طيار را با كيفيت مخصوص بخواند و بعد از نماز با صداي بلند بگويد «يا اباصالح المهدي»، حضرت مهدي يا خضر پيامبر به او پاسخ مي‏دهد و حاجاتش برآورده مي‌گردد. در يكي از روزها براي انجام اين عملِ بزرگ عازم كوهستان‏هاي شمال نجف‌آباد شدم. از نجف‌آباد تا دامنه‌ي كوتاه در حدود شش كيلومتر بود. پياده اين فاصله را پيمودم تا نزديك كوه رسيدم. به سوي قله‌ي كوه مرتفعي (كوه نكي) حركت كردم. با كوه و كوهنوردي آشنا نبودم و از تنهايي و محيط كوهستان وحشت داشتم. تشنگي غلبه‌ كرد و پاهايم قدرت حركت نداشت ولي عشق به ديدار حضرت مهدي (عليه‌السلام) و اجابتِ خواسته‌هايم مرا به قله‌ي مرتفع كوه كشيد. نماز جعفر طيار را با وحشت و اضطراب خواندم و با صداي بلند اباصالح المهدي را ندا كردم ولي با كمال تأسف نه حضرت مهدي را ديدم نه خضر پيامبر را. با اندوه فراوان و نااميدي به سوي پايين كوه سرازير شدم. در سه كيلومتري كوه و در حاشيه‌ي شهر باغي داشتيم. وارد باغ شدم، آبي نوشيدم و صورتم را شست‌وشو دادم. از ميوه‏‌هاي باغ تناول كردم و رفع گرسنگي شد. پس از رفع خستگي به سوي نجف‌آباد روانه شدم ولي اين داستان را به هيچ‌كس نگفتم. نرسيدن به هدف را براي خودم چنين توجيه مي‌كردم كه لابد قرائت نماز من درست نبوده و الّا بايد به مطلوب مي‏رسيدم. تصميم گرفتم يك مرتبه‌ي ديگر اين عمل را تكرار كنم ولي متأسفانه چنين توفيقي حاصل نشد. شايد به برخي خواسته‌‏هايم عنايت شده ولي ملاقات حضوري مصلحت نبوده است.

ايام تابستان سپري شد. اميدوار بودم براي ادامه‌ي تحصيلات به حوزه‌ي علميه‌ي قم مراجعت كنم، ولي با توجه به گراني و كمبود ارزاق، علما و فضلاي نجف‌آباد مراجعت به قم را صلاح ندانستند و توقف در حوزه‌ي علميه‌ي اصفهان را ترجيح دادند. مي‌گفتند اگر در اصفهان بماني به نجف‌آباد نزديك هستي، تهيه‌ي ارزاق آسان‌تر است و از كمك‏هاي مادر بهتر مي‏تواني استفاده كني. مادر و برادرم نيز همين توصيه را داشتند. به ناچار تصميم گرفتم براي ادامه‌ي تحصيلات به اصفهان منتقل شوم.