بيماري و وفات پدر

بيماري و وفات پدر

همه‌ي ما به وجود پدر دلخوش بوديم ولي متأسفانه چند ماهي بيش طول نكشيد كه پدر مريض شد. به پزشكان نجف‌آباد مراجعت كردند كه در آن زمان با داروهاي گياهي طبابت مي‌كردند، ولي معالجات مؤثر نبود و حال پدر روز به روز بدتر مي‏شد. ناچار شدند او را به سده (خميني­ شهر) ببرند، چون پزشكان حاذق‏تري داشت. فاصله‌ي نجف‌آباد تا سده در حدود سه فرسخ و نيم است. در آن زمان ماشين و آمبولانس هم وجود نداشت، به ناچار سبد بزرگي روي قاطر بستند و بستر پدر را بر آن سبد پهن كردند. پدر در آن بستر خوابيد و با چند همراه به سوي سده حركت كردند. فرداي آن روز با مقداري داروهاي گياهي جديد به نجف‌آباد مراجعت كردند. همه اميدوار بوديم و براي سلامت پدر دعا و نذر و نياز مي‌كرديم. من در آن زمان تقريباً پنج ساله بودم. گاهي كه نزد بستر پدر مي‏رفتم سرش را به سوي آسمان برمي‏داشت و با صدايي ضعيف مي‌گفت: «خدايا اميد بچه‏ام را نااميد مكن».

متأسفانه معالجات مؤثر نبود و حال پدر روز به ­روز بدتر مي‏شد. بيماري او در حدود هفت ماه طول كشيد. شب نوزدهم ماه مبارك رمضان فرا رسيد. پدر بي‌هوش بود. ناگهان به ‌هوش آمد و با صداي ضعيف گفت: «برايم گل گاوزبان دم كنيد». همه خوشحال شدند، يك نفر از اتاق بيرون رفت تا گل گاوزبان بجوشاند، ولي هنوز گل گاوزبان تهيه نشده بود كه پدر از دنيا رفت. مادرم بر سر جنازه‌ي او شيون مي‏زد و مي‌گفت: «برخيز گل‏ گاوزبان آماده شده است».

منظره­ ي تشييع جنازه و گريه و شيون مادر و خواهران برايم بسيار تلخ و ناگوار بود. از گريه‌ي آنها‏ من هم گريه مي‌كردم ولي معناي مردن را خوب نمي‏فهميدم و آن را سفري طولاني مي‏پنداشتم. پدر هنگام وفات تقريباً 45 ساله بود. قدي بلند و صورتي گندمگون و محاسني متوسط داشت. خدا او را رحمت كند و با پيامبر محشورش گرداند.

 

بعد از فوت پدر

بعد از فوت پدر وضع خانواده دگرگون شد. سرپرستِ خانواده را از دست داده بوديم. من بودم و برادرم جعفر كه پانزده ساله بود و مادر و جده. مادرم مخصوصاً شب‏ها در مرگ پدر خيلي گريه مي‌كرد. من و برادر نيز از گريه‏ هاي او گريه مي‌كرديم. مادر و جده نسبت به من خيلي محبت مي‌كردند، ولي گريه ‏هاي مداوم مادر و احساس يتيمي مرا رنج مي‏داد.

يكي از كارهاي خوب پدر اين بود كه در زمان حيات، با كسب اجازه از ورثه مجموع اموالش را به مادر منتقل كرد. و در وصيت نامه نوشت: تا مادر زنده است اموال در اختيار او باشد، زندگي دو فرزندش را اداره كند و آنان را به سامان برساند. به همين جهت زندگي ما از هم نپاشيد. مادر وصي و قيّم ما بود و يكي از شوهرخواهرها ناظر. من و برادرم چون كوچك بوديم، قدرت اداره‌ي كار كشاورزي را نداشتيم. صلاح را در اين ديدند كه مزرعه را در اختيار يك كشاورز قرار دهند، و نصف محصولش را به ما بدهد، و چند رأس گوسفند را هم براي ما نگهداري كند. بدين­وسيله زندگي ما به صورت عادي درآمد. ولي مزرعه چون كوچك بود نصفِ درآمد آن در تأمين هزينه‌ي زندگي ما كفايت نمي‌كرد و در مضيقه بوديم، اما دشواري‏ها را تحمل مي‌كرديم و آبرومندانه زندگي مي‌كرديم. با اينكه مادرم نسبتاً جوان بود و خواستگار هم داشت ولي از ازدواج مجدد خودداري كرد و ما را با مهر و محبت در دامن خود پرورش داد، و به سامان رسانيد. گرچه سرپرستي و محبت‏هاي پدر براي فرزندان يك نياز غيرقابل جبران است، ولي نوازش‏ها و محبت‏هاي يك مادر فداكار مي‏تواند تا حدي آن كسري را جبران كند. اينكه در مثل گفته شده: «مادر در كپه‏اي از خاكستر مي‏تواند فرزندانش را بزرگ كند، ولي پدر در خرمني از جواهرات نمي‏تواند» يك واقعيت است. چنين مادراني لياقت مادري دارند و قطعاً نزد خداي متعال بهترين پاداش را خواهند داشت.