حمله‌ي مزدوران رژيم به مدرسه‌ي فيضيه

حمله‌ي مزدوران رژيم به مدرسه‌ي فيضيه

 

حمله در روز دوم فروردين 1342، مصادف با وفات حضرت صادق(ع) انجام گرفت. اواخر اسفند 1341 علما و مراجع در يك نشستي تصميم گرفتند به مردم اعلام كنند كه به‌عنوان اعتراض به دولت در تصويب لايحه‌ي انجمن‏هاي ايالتي و ولايتي از مراسم عيد نوروز صرف‌نظر نمايند. در آن روز در منزل امام، مراسم عزاداري براي امام صادق(ع) برپا بود. من به منظور شركت در آن مراسم به‌سوي منزل امام حركت كردم. در بين راه ديدم تعدادي اتوبوس درب مدرسه‌ي حكيم نظامي توقف كردند. افرادي از آنها پياده شدند و به داخل مدرسه رفتند. افراد لباس شخصي داشتند ولي از قيافه‌ي آنها پيدا بود كه نظامي هستند. به سوي منزل امام حركت كردم. مراسم روضه‌خواني در منزل برپا بود ولي امام در منزل مقابل منزل خود سكونت داشت. خدمت ايشان رسيدم. آقاي منتظري و آقاي خلخالي و چند نفر ديگر نيز حضور داشتند. من جريان مسافران مشكوك اتوبوس‌ها را نقل كردم و گفتم: «ظاهراً نظامي و كماندو بودند و بعيد نيست كه قصد حمله داشته باشند». آقاي خلخالي گفت: «اين حرف‌ها چيست، جرأت چنين كاري را ندارند». چند دقيقه بعد از داخل مجلس خبر دادند به هنگام سخنراني يكي از وعاظ چند نفر از گوشه و كنار مجلس بي‌جهت صلوات مي‏فرستند و در نظم جلسه اخلال مي‌كنند. امام به يكي از حاضران (گويا خلخالي) فرمود: «برو و به اينها بگو: اگر اخلال‏گري كنيد، به مردم مي‌گويم شما را تنبيه كنند». خود امام هم در جلسه حاضر شدند. اخلالگران ترسيدند و از هرگونه اقدامي خودداري كردند. گويا خود آنها هم احساس كردند كه منزل امام جايگاه مناسبي براي اجراي هدف (سركوب) نيست و واقعاً هم همين‌طور بود. اگر در آنجا اقدامي كرده بودند با توجه به محدود بودن مكان و كثرت جمعيت و راه فرار نداشتن مردم، تلفات زياد مي‏شد. گويا نقشه‌ي آنها عوض شد.

بعد از ختم جلسه به منزل رفتم. شنيدم كه قرار است بعدازظهر آيت‌الله گلپايگاني در مدرسه‌ي فيضيه مجلس روضه‌خواني داشته باشند. بعد از صرف ناهار و استراحت جهتِ شركت در مجلس سوگواري به مدرسه‌ي فيضيه رفتم. گروهي از همان چهره‏ها را كه صبح درب مدرسه‌ي حكيم نظامي ديده‌بودم، در اطراف حوض مدرسه‌ي فيضيه مشاهده كردم. آيت‌الله گلپايگاني و جمعي از علما و طلاب و جمعي از مردم قم در جلسه حضور داشتند.

سخنران مجلس آقاي حاج انصاري قمي واعظ معروف بود. در اوايل منبر ايشان از گوشه و كنار مجلس سروصدا و صلوات‏هاي بي‌جا شروع شد. آقاي انصاري سعي مي‌كرد آنها را ساكت كند ولي نمي‏شد. من با مشاهده‌ي وضع موجود به سوي منزل امام حركت‌كردم تا جريان را به اطلاع ايشان برسانم. امام در اتاق بيرون با چند نفر از علما و فضلا نشسته بودند. طولي نكشيد كه چند نفر از طلاب كتك­ خورده و سر و دست شكسته وارد بيت امام شدند و جريان فيضيه و ضرب و شتم طلبه ‏ها را تعريف كردند. وضع خطرناكي بود. احتمال مي‏رفت مزدوران رژيم به بيت امام نيز حمله كنند. بعضي حاضران پيشنهاد كردند درب منزل امام بسته شود. آيت‌الله لواساني نيز كه در نزديك امام نشسته بود اين پيشنهاد را خدمت امام عرضه داشت و تأييد كرد. امام فرمود: «نه!». اصرار كردند امام برآشفت و گفت: «نه! اين چوب‌ها را بايد بر سر من مي‏زدند، اكنون درب خانه‏ام را به روي افراد كتك‌خورده ببندم. اگر اصرار كنيد به سوي فيضيه حركت مي‌كنم».

طولي نكشيد كه منزل پر از جمعيت شد. نزديك غروب بود. امام از اتاق بالا به قصد اقامه‌ي نماز مغرب و عشا پايين آمد. نماز مغرب و عشا را به امامت ايشان خوانديم، درحالي­كه احتمال حمله‌ي كماندوها وجود داشت. بعد از خاتمه نماز عشا امام به اتاق بالا رفت و براي انبوه حاضران سخنراني كرد. در حدود بيست دقيقه صحبت كرد. متأسفانه متن كامل سخنراني را به ياد ندارم، آنچه را به ياد دارم اين بود كه فرمود: «رژيم رفت، گور خود را كند، حمله به مدرسه‌ي فيضيه و مراسم عزاداري حضرت صادق(ع) كار كوچكي نيست، اينها اسباب سقوط خود را فراهم كردند». بعد از ختم سخنراني داغ و تحريك‌كننده و اميدبخش امام به منزل رفتم. اخبار اسفناكي از ضرب و شتم و حتي قتل تعدادي از طلاب و علما به گوش مي‏رسيد و جو ترسناكي را به‌وجود آورده بود. فرداي آن روز يا روز بعد براي مشاهده‌ي آثار جنايت‌ها به مدرسه‌ي فيضيه رفتم.

حياط مدرسه پر از سنگ و آجر و چوب بود. درب بسياري از حجره ‏ها شكسته بود. آجرهايي كه در طبقه‌ي دوم به‌عنوان نرده به كار رفته بود همه تخريب شده بود. فرش‌ها و زيلوها و اسباب و وسايل زندگي طلبه‏ ها به اين طرف و آن طرف پراكنده و شكسته بود. كتاب‌هاي طلاب پراكنده يا پاره شده بود.

شاهدان عيني جريان حوادث تلخ و وحشيانه‌ي آن روز را چنين تعريف مي‌كردند:

«در اواخر منبر آقاي حاج انصاري درب مدرسه بسته شد. با فرمان يك نفر (گويا سرهنگ مولوي) كماندوهاي حاضر به‌عنوان دهقان‌ها شعار «جاويد شاه و مرگ بر مرتجع» شروع شد. مجلس به‌هم ريخت. آيت‌الله گلپايگاني را بعضي اطرافيان به يكي از حجره‏ ها هدايت كردند. كماندوهاي وحشي با باتوم و بوكس به جان طلاب و علماي بي‌دفاع افتادند. مي‏زدند و دشنام مي‏دادند و مي‌گفتند، بگوييد: «جاويد شاه». طلاب و علماي حاضر به حجره ‏ها پناه برده درب‏ها را بستند. بعضي طلاب هم از درب پشت مدرسه به رودخانه گريختند. گروهي هم به طبقه‌ي دوم رفتند و براي دفاع از طلاب در صحنه آجرها را مي‏كندند و به سروكله‌ي كماندوها پرتاب مي‌كردند.

مزدوران رژيم از پله‏ ها بالا رفتند و طلاب مدافع را شديداً مورد ضرب و شتم قرار دادند، تعدادي از آنها را به پايين پرتاب كردند، درب يك يك حجره‏ ها را مي‏شكستند و كساني را كه در آنجا پناه برده بودند مورد ضرب و شتم قرار مي‌‌دادند و مي‌گفتند: «بگوييد جاويد شاه». يكي از اساتيد (گويا آشيخ علي قديري) مي‌گفت: «باتوم شديدي بر سر من زدند و گفتند: بگو جاويد شاه. من هم از ترس جانم گفتم جاويد شاه. ثانياً چماق را بالا برد و گفت: "بلند بگو جاويد شاه". ناچار شدم بلند و با حضور قلب بگويم جاويد شاه».