سفر به عراق
در روزهاي آخر تلكس از پاريس رسيد كه وسيلهي ويزاي شما به عراق فراهم شده است، اگر مايل باشيد ميتوانيد به ادارهي مربوطه مراجعه كنيد. از اين بشارت خوشحال شديم.
به ادارهي مربوطه مراجعه كرديم، ظرف دو ساعت ويزاي عراق صادر شد. بليت هواپيما را كه از دمشق به تهران بود، از دمشق به بغداد و از بغداد به تهران تغيير داديم و به سوي بغداد پرواز كرديم. در فرودگاه پياده شديم و به سوي كاظمين حركت كرديم. نزديك مغرب بود که به حرم مشرف شديم و بعد از خواندن نماز، زيارت كرديم و از حرم خارج شديم. عازم كربلا بوديم ولي نميدانستيم با چه وسيله اي برويم. در حال خروج محمد منتظري گفت: «آقاي دعايي ماشين سواري دارد. اگر بتوانيم او را پيدا كنيم ميتوانيم حداكثر استفاده را از فرصت بكنيم». در همين حال يك نفر از پشت سر سلام كرد. ديديم آقاي دعايي است. بعد از سلام و احوالپرسي جريان را به او گفتيم. گفت سوار شويد تا دير نشده قبر نواباربعه را زيارت كنيم. بعد از زيارت و صرف شام و چاي به سوي كربلا حركت كرديم. به منزل امام خميني وارد شديم. شديداً خسته بوديم شب را استراحت كرديم و صبح زود به زيارت قبر امام حسين (عليه السلام) و حضرت ابوالفضل مشرف شديم. به منزل آمديم و بعد از صرف صبحانه از شهر و جاهاي ديدني ديدار كرديم. بعدازظهر به سوي نجف اشرف حركت كرديم، بعد از زيارت مرقد مطهر حضرت امير عليهالسلام و نماز و زيارت بعضي مقابر اطراف حرم و قبر حاج آقا مصطفي فرزند امام به سوي كربلا حركت كرديم. گويا سه روز يا پنج روز به همين طريق، منزل ما در كربلا بود و براي زيارت به نجف اشرف ميرفتيم و مراجعت ميكرديم. به واديالسلام مشرف شديم. و فاتحه خوانديم. در كربلا نيز به همهي زيارتگاهها مشرف شديم. مرقد مطهر حضرت مسلم، هاني و دو طفلان مسلم را زيارت كرديم. يكمرتبه به شهر سامرا رفتيم و مرقد مطهر دو امام غريب حضرت امام هادي و امام عسكري (عليهم االسلام) را زيارت كرديم. يك مرتبه هم از كاخ مدائن ديدن كرديم.
منتظر بوديم فرودگاه مهرآباد باز شود به ايران بازگرديم، ولي باز نشد. آقاي منتظري گفت بايد هرچه زودتر بازگرديم من با ماشين برميگردم. ولي من با توجه به اينكه نزديك اربعين و سفر اولم بود تصميم گرفتم از آنها جدا شوم و چند روز ديگر بمانم. آقاي دعايي، آقاي منتظري را به مرز خسروي رساند. من تنها ماندم و بهتر دانستم از منزل امام به يكي از حسينيه ها منتقل شوم. به حسينيهي تهرانيها رفتم تا اتاقي تهيه كنم. از باب اتفاق يا با الطاف الهي به مرد نيكي برخورد كردم بعد از سلام و احوالپرسي گفت: «من به اتفاق خانواده در همين حسينيه ساكن هستم. ماشين سواري هم دارم. شما براي صرف غذا مهمان ما باش». اتاقي براي استراحت تهيه كردم ولي شام و ناهار را مهمان آن مرد خيّر بودم. همانند سابق هر روز به زيارت نجف مشرف ميشديم و به كربلا مراجعت ميكرديم. خانوادهي بسيار بامحبتي بودند، خدا جزاي خير به آنها بدهد. متأسفانه بعداً آدرسي از آنها پيدا نكردم تا تشكر كنم. بعد از اربعين با ماشين كرايهاي به مرز خسروي آمدم. در آن زمان وضع ايران مخصوصاً غرب ناامن و آشوب بود. شنيدم علياللهي ها جلوي ماشينها را ميگيرند و اذيت ميكنند، چون من عمامه داشتم بيشتر جلب نظر ميكردم، بعضي مسافران پيشنهاد كردند عمامه را بردارم. بدينصورت سوار مينيبوس شدم و به كرمانشاه آمدم. مشكلي هم در راه پيدا نشد و پس از توقف كوتاهي رهسپار قم شدم.