اولين مسافرت به قم

اولين مسافرت به قم

از بس مادر گريه و بي‌تابي مي‌كرد، خويشان پيشنهاد كردند سفري به قم و زيارت حضرت معصومه (عليها‌السلام) برويم. در اين سفر خواهرم خديجه و شوهرش مشهدي اسدالله همراه ما بودند. من در آن زمان پنج شش ساله بودم. قرار شد با اتومبيل كه تازه در ايران آمده بود و اوصافش را شنيده بوديم سفر كنيم. اساس سفر را بستند و به سوي گاراژ قنبرعلي خان حركت كرديم. جمعي از خويشان و دوستان ما را تا گاراژ بدرقه كردند. در ازدحام بدرقه‌كنندگان سوار ماشين شديم و به سوي قم حركت كرديم. مسافرت با ماشين براي من بسيار جالب و زيبا بود. تا آنجا كه به ياد دارم اتومبيل آن زمان را توصيف مي‏كنم: صندلي نداشت بلكه اثاث را كف ماشين ريخته بودند و مسافران روي آنها نشسته بودند، شيشه نداشت و به جاي شيشه از توري‏هاي فلزي استفاده كرده بودند. چراغ نداشت و براي روشنايي از چراغ‏هاي نفتي كه چراغ بغدادي ناميده مي‏شد استفاده مي‌كردند. با سرعت كم حركت مي‌كرد. راه‏هاي آن زمان نه‌تنها آسفالت نبود بلكه راه خاكي خوبي هم نبود. بسيار كم ­قدرت بود و وقتي به گردنه ‏اي مي‏رسيد بزرگ‌ترها پياده مي‏شدند و ماشين را هل مي‏دادند، ولي به زنان و بچه ‏ها اجازه مي‏دادند در ماشين بمانند. گرد و غبار غوغا مي‌كرد و بر سر و روي مسافران مي‏نشست. هرجا به آب و سبزه‏اي مي‏رسيديم توقف مي‌كرديم تا هم مسافران سر و صورت خود را بشويند هم موتور ماشين خنك شود.

دقيقاً به ياد ندارم كه تا قم چند ساعت طول كشيد ولي حدس مي‏زنم در حدود 24 ساعت باشد. ولي به‌هرحال راضي بوديم چون سرعت آن خيلي بيشتر از الاغ بود.

نزديك ظهر بود كه به گردنه ‏اي نزديك قم رسيديم. گنبد حضرت معصومه از دور نمايان شد و زائران از شوق چندين مرتبه صلوات فرستادند ماشين توقف كرد، شاگرد راننده كلاهش را برداشت و در بين مسافران مي‏چرخيد و «گنبدنما» مي‏خواست. هركس به مقدار توانش پولي در كلاه او ريخت تا ماشين زودتر حركت كند. وارد قم شديم و در يكي از مسافرخانه ‏هاي نزديك حرم ساكن شديم. بعد از اندكي استراحت و صرف ناهار به حرم مشرف شديم. مشاهده‌ي ضريح مطهر، در اولين مرتبه براي من بسيار جالب بود. رياست حوزه‌ي علميه‌ي قم در آن زمان بر عهده‌ي آيت‌الله حاج شيخ عبدالكريم حائري بود ولي من او را نديدم و چيزي به ياد ندارم. اما در اين سفر با آيت‌الله رياضي نجف‌آبادي كه از فضلاي حوزه‌ي علميه‌ي قم بود آشنا شدم. او زياد به مسافرخانه‌ي ما رفت‌وآمد مي‌كرد و حتي يك مرتبه در همان مسافرخانه براي ما چلو و خورش پخت، زيرا همسرش از نجف‌آباد به همراه ما به قم آمده بود. خاطرات چنداني از آن ايام ندارم جز اينكه يك مرتبه مريض شدم و آقاي رياضي مرا نزد پزشك برد. گويا در حدود ده روز در قم توقف داشتيم. با خريد مقداري سوهان و چند عدد گلدان سراميك آماده‌ي مراجعت به وطن شديم. سوهان قم در آن زمان از روغن حيواني و زعفران تهيه مي‏شد که بسيار خوشبو و خوشمزه بود. بعد از طي مسافت به نجف‌آباد رسيديم. خويشان و نزديكان به استقبال آمده بودند، با سلام و صلوات ما را به منزل بردند.