آيت‌الله حاج آقا حسين بروجردي

 آيت‌الله حاج آقا حسين بروجردي

آيت‌الله بروجردي در سال 1323 به دعوت جمعي از اساتيد و فضلاي حوزه‌ي علميه، و با استقبال كم‌نظير گروه كثيري از مردم شريف و شخصيت‏هاي بزرگ در شهر مقدس قم سكونت گزيد. حتي علماي بزرگي همچون آيت‌الله سيدمحمد حجت كوه ‏كمري، آيت‌الله سيدصدرالدين صدر اصفهاني و آيت‌الله سيدمحمدتقي خوانساري، كه خود از مراجع تقليد و مديران حوزه‌­ي علميه بودند مقدم ايشان را گرامي داشتند و نهايت ادب و احترام را به‌عمل آوردند و عملاً زعامت حوزه را به او واگذار كردند. آقاي صدر مكان نماز جماعت خود را در صحن بزرگ حضرت معصومه تقديم كرد. گرچه قبلاً درس‏هاي خارج فقه و اصول گفته مي‏شد، ولي با توجه به موقعيت خاص آقاي بروجردي شروع تدريس خارج ايشان رونق تازه‏اي به حوزه بخشيد. تعدادي از مدرسين بزرگ در درس او شركت مي‌كردند. بعد از وفات آيت‌الله سيد ابوالحسن اصفهاني در سال 1325 و بعد از ارتحال آيت‌الله حاج آقا حسين قمي، با كوشش جمعي از علما و اساتيد، اكثر مردم در تقليد به آقاي بروجردي رجوع كردند و ايشان به‌عنوان بزرگ‌ترين مرجع تقليد درآمد. قم موقعيت خاصي پيدا كرد و نظرها به سوي آن متوجه شد.

من نيز كه در آن زمان در اصفهان بودم، تصميم گرفتم براي ادامه‌ي تحصيلات به حوزه‌ي علميه‌ي قم هجرت كنم. در سال 1326 به قم آمدم. پس از اتمام بقيه‌ي دروس سطح در سال 1328 در درس خارج فقه و اصول آيت‌الله بروجردي شركت كردم. درس اصول او در آن زمان، جلد اول كفايه بحث مفهوم و منطوق بود. بعد از اتمام جلد اول، جلد دوم كفايه را شروع كرد. من نيز تا اواسط بحثِ برائت در اين درس شركت مي‌كردم. درس اصول را عصرها و در حياط مدرسه‌ي فيضيه و در مواقع سرما در مدرس همان مدرسه مي‏فرمود.

در درس خارج فقه ايشان نيز شركت كردم. در آن زمان كتاب صلاة بحث نماز جمعه مطرح بود. تعدادي از اساتيد و علماي بزرگ كه خود مدرس خارج بودند مانند، آيات عظام سيدمحمدرضا گلپايگاني، حاج آقا روح‌الله خميني، سيدمحمد محقق داماد، در اين درس شركت مي‌كردند. درس ايشان بزرگ‌ترين درس‏ها بود و در حدود هفتصد نفر شاگرد داشت. درس فقه را در صحن بزرگ حضرت معصومه و در زمستان‏ها در مسجد بالاسر و گاهي در مسجد عشقعلي مي‏فرمود. بعد از اتمام ساختمان مسجد اعظم درس فقه را به آنجا منتقل كردند. بعد از كتاب صلاة كتاب‌هاي اجاره، غصب، وصيت، ارث، قضا و شهادات را تدريس كرد.

 

امتحان درس خارج

در آن زمان كه در درس خارج جلد دوم كفايه شركت داشتم، قصد كردم درس خارج را امتحان بدهم. امتحان درس خارج بدين‌گونه بود كه بايد در يكي از مباحث فقه يا اصول رساله‏اي به زبان عربي مي‏نوشتيم و قبلاً خدمت اساتيد امتحان درس خارج مي‏فرستاديم تا مطالعه كنند، سپس در روز معين براي تشريح و دفاع از رساله در جلسه‌ي امتحان حاضر مي‏شديم. بدين‌منظور رساله‌ي كوچكي در مسئله حجيت علم اجمالي نوشتم، و پس از ثبت‌نام براي اساتيد فرستادم. در موقع مقرر در جلسه‌ي امتحان حضور يافتم. اساتيد امتحان عبارت بودند از: آيات عظام سيدمحمد محقق داماد و حاج آقا روح‌الله كمالوند خرم‌آبادي. از من خواستند ازبر مطلب را توضيح دهم. بعد از بحث و گفتگوهاي فراوان فرمودند: «ما شما را قبول مي‏كنيم مشروط به اينكه عبا و عمامه بپوشيد». (من در آن زمان هنوز معمم نبودم) بدين­صورت در درس خارج قبول شدم و بعد از چندي به لباس روحانيت ملبّس گشتم.

 

ويژگي‏هاي علمي و درس آيت‏الله بروجردي

آقاي بروجردي در فقه و اصول بسيار عميق و اهل نظر و مبنا بود و جمع كثيري از فضلاي حوزه از محضرش استفاده مي‌كردند. درس او ويژگي‏هايي داشت كه به برخي از آنها اشاره مي‏شود:

1 ـ خوش‌بيان و درس او براي همگان قابل فهم بود. تكرار زياد داشت، گاهي چند مرتبه و حتي چند روز يك مطلب را با عبارت‏هاي مختلف تكرار مي‌كرد تا شاگردان آن را خوب بفهمند.

2 ـ در ابتدا موضوعِ بحث را خوب روشن مي‌كرد، آنگاه احتمالات مسئله را مطرح مي‏ساخت سپس مختار خودش را مي‌گفت و به ادله ‏اش اشاره مي‌كرد. اگر دليل اصولي داشت آن را توضيح مي‏داد.

اگر دليل آن حديث بود متن حديث را مي‏خواند و به‌صورت كان يكون ترجمه مي‌كرد. اگر در معناي حديث احتمالات مختلفي وجود داشت، آنها را بيان مي‌كرد و مختار خودش را توضيح و ترجيح مي‏داد. ولي به نقل اقوال ديگران و نقد آنها عنايت چنداني نداشت.

3 ـ احاديث را از روي وسايل‌الشيعه مي‏خواند، ولي قبلاً به مصادر آن در كتب اربعه و غير آنها مراجعه كرده بود. اگر اختلاف نسخه يا سقطي وجود داشت بدان اشاره مي‌كرد. عقيده داشت صاحب وسائل در اثر كثرت مشاغل در نقل احاديث دقت‏هاي لازم را انجام نداده است.

4 ـ گاهي به سير تاريخي مسائل مهم فقهي اشاره مي‌كرد و اقوال فقهاي سلف را از كتب مربوطه مانند مفتاح­الكرامه نقل مي‌كرد. به اقوال فقهاي اهل سنت نيز عنايت داشت. آنها را از منابع خودشان و گاهي از كتاب خلاف شيخ طوسي يا تذكرة­الفقهاء نقل مي‌كرد. مي‏فرمود: «ائمه‌ي اطهار (عليهم‌السلام) و فقهاي سلف ما به فقه اهل سنت نظر داشته‏اند، و آشنايي با آنها در استنباط احكام تأثير دارد».

5 ـ نسبت به فتاواي علماي قديم مانند شيخ صدوق، شيخ مفيد، سلّار و ابن­برّاج نظر خاصي داشت. شهرت يا اجماع بين قدما را معتبر مي‏دانست و مي‏فرمود: «مسائل كلي فقه اصول متلقاة از ائمه معصومه (عليهم­السلام) است و آنها را بايد در مرتبه‌ي احاديث مرسل به‌شمار آورد. اما در فروعات فقهي كه از زمان شيخ طوسي به بعد و از طريق استنباط و اجتهاد تدوين شده اين عقيده را نداشت و شهرت يا اجماع فقها را معتبر نمي‏دانست.

6 ـ در استدلال به احاديث، اسناد آنها را مي‏خواند و شرح حال هر يك از روات را بيان مي‌كرد و به توثيقات يا تضعيفات وارده اشاره مي‌كرد. در علم رجال اهل نظر و اجتهاد بود. اگر در سند حديث يك يا چند واسطه حذف شده بود تذكر مي‏داد. گاهي يك حديث با يك مضمون به‌وسيله‌ي يك راوي از يك امام نقل شده كه صرفاً به جهت اختلافات اندكي در متن و اختلاف اسناد به‌صورت چند حديث به شمار رفته درصورتي‌كه اگر پهلوي هم قرار گيرند معلوم مي‏شد يك حديث بيش نيستند. آقاي بروجردي اين قبيل احاديث را پهلوي هم قرار مي‏داد و متذكر مي‏شد كه يك حديث بيش نيستند. بدين‌وسيله برخي مشكلات و تعارضات حل مي‏شد. گاهي در معناي يك حديث مي‏فرمود راوي آن اهل فلان شهر يا فلان كشور بوده كه مردمانش از فلان فقيه اهل سنت تقليد مي‌كردند كه فتوايش اين بوده، بنابراين با توجّه به چنين ذهنيتي مسئله را از امام سؤال كرده و پاسخش را دريافت كرده است.

7 ـ آقاي بروجردي علاوه بر نظرهاي عميق فقهي در علم رجال و درايه نيز تخصص داشت. در شناختِ احوال راويان احاديث از روش طبقه‌بندي روات استفاده مي‌كرد. راويان احاديث را طبقه‌بندي كرده بود و بدين‌وسيله روشن مي‌كرد كه هر راوي در چه طبقه‌‏اي قرار گرفته و از چه كساني مي‌تواند حديث نقل كند و چه كساني مي‏توانند از او حديث نقل كنند. با اين روش اگر در سندِ بعضي روايات يك يا چند واسطه حذف شده بود به­خوبي شناخته مي‏شد و چه بسا از اعتبار حديث كاسته مي‏شد.

وي در علم رجال كتاب سودمندي تأليف كرده بود كه متأسفانه در اثر وسواسي‌گري‏هاي او، در زمان حياتش به چاپ نرسيد ولي بعد از ارتحال ايشان با زحمات بعضي محققان تكميل و به چاپ رسيد و اكنون در دسترس علاقه‏مندان مي‏باشد.

8 ـ از اساتيد و شاگردان هريك از راويان و مقدار دقت او در ضبط احاديث و كيفيت متن حديث، در جهت شناخت و وثاقت راوي و اعتبار حديث بهره مي‏‌گرفت.

9 ـ با توسعه‌ي علم اصول و دقت در مسائل غيرضروري مخالف بود. مي‏فرمود: «علم اصول با جذب مباحثي از علوم ديگر و فرض فروع غيرلازم متورم شده و بسياري از مباحث آن، براي استنباط احكام كاربرد عملي ندارد و جز تضييع عمر نتيجه‌‏اي نخواهد داشت». مي‏فرمود: «استاد ما آخوند خراساني با تأليف كفايه خواست علم اصول را خلاصه كند ولي حاشيه‌نويسان به توسعه‌ي آن افزودند».

 

كتاب جامع احاديث الشيعه

يكي از كارهاي مهم فرهنگي آيت‌الله بروجردي تأليف كتاب «جامع احاديث‌الشيعه» بود، كه مي‏توانست يك اثر ماندگار در خدمت به فقه شيعه باشد. ايشان در درس فقه بارها و بارها و به هر مناسبت به نقاط ضعف كتاب‏هاي وسائل الشيعه‌ي شيخ حر عاملي و مستدرك‌الوسائل حاجي نوري اشاره مي‌كرد، به گونه‌‏اي كه حجيت آنها مورد ترديد شنوندگان قرار مي‏گرفت. تا اينكه در سال 1331 يا 1332 در ضمن درس فقه فرمود: «كتاب وسائل الشيعه، در عين اينكه از ذخاير كتب حديث است و مرحوم شيخ حر عاملي در تأليف آن زحمات فراواني كشيده است ولي نياز به تنقيح و تكميل دارد، و انجام آن كمك بزرگي به فقه و فقها خواهد بود». بعد از درس تعدادي از فضلا خدمت‌شان رسيده عرض كردند: «ما حاضريم تحت اشراف و با راهنمايي‏هاي شما اين كار را انجام دهيم». ايشان خوشحال شدند و قرار شد اين كار به‌صورت جمعي انجام بگيرد. هر يك از آنان يك يا چند نفر از فضلايي را كه مي‏شناختند و آمادگي داشتند دعوت كردند. تا آنجا كه به ياد دارم افراد زير همكاري داشتند:

آقايان: آشيخ حسينعلي منتظري، آشيخ عبدالرحيم رباني شيرازي، آسيد محمدباقر ابطحي اصفهاني، آسيد محمدعلي ابطحي اصفهاني، آشيخ اسماعيل معزي ملايري، آشيخ علي‌پناه اشتهاردي، سيد عبدالحسين بهشتي بروجردي، آشيخ محسن حرم‌پناهي، آشيخ عبدالرحيم بروجردي، آشيخ محمدتقي ستوده، آشيخ جلال‌الدين طاهر شمس، آسيد حسين كرماني، آشيخ علي ثابتي همداني، سيدمصطفي كاشفي (خوانساري تهراني)، محمد واعظ‌زاده خراساني آشيخ حسين نوري همداني و آسيد محمدحسين درچه‏اي؛ من نيز يكي از همين افراد بودم.

براي اعلام آمادگي و رهنمود گرفتن جمعي از آقايان خدمت آقاي بروجردي رسيدند. ايشان در آغاز از مرحوم شيخ حر عاملي تجليل و از زحماتي كه در تأليف كتاب ارزشمند وسائل­ الشيعه كشيده قدرداني كرد و فرمود: «اين عالم بزرگوار با جمع و تبويب احاديث فقهي كار فقها را آسان كرد و بر گردن ما حق دارد، ولي متأسفانه كار او بي‌نقص نيست. ما نيز وظيفه داريم به نوبه‌ي خودمان در تكميل اين عمل خير و رفع نواقص كوشش كنيم». آنگاه به رفع برخي نواقص اشاره كرد:

1 ـ در هر باب همه‌ي احاديثِ مربوطه به‌طور كامل نيامده، بلكه مقداري از آنها را به ابواب گذشته و آينده حواله داده و در ذيل اكثر ابواب نوشته شده است: «و تقدم ما يدل علي ذلك و يأتي». بنابراين كسي كه درصدد اجتهاد و استنباط احكام است، نمي‌تواند به احاديث مذكور اكتفا كند بلكه ناچار است براي تحصيل اطمينان و حجت شرعي به ابواب ديگر نيز مراجعه كند و اين كار دشواري است.

2 ـ احاديث مذكور در وسايل از يك يا چند كتاب ديگر نقل شده است. با مراجعه به مصادر كتاب، غالباً مشاهده مي‏شود متن مذكور در هريك از آنها با متن مذكور در وسايل كم يا بيش اختلافاتي دارند. ولي صاحب وسايل به اختلاف نسخه‏ ها اشاره‏اي ندارد. معلوم مي‏شود نسخه‏هاي موجود نزد صاحب وسايل ناقص بوده يا هنگام نقل حديث اشتباهي رخ داده است. به‌هرحال فقيه در حال استنباط ناچار است به كتب مصدر مراجعه كند.

3 ـ برخي احاديث تقطيع شده و هر بخشي از آن در بابي آمده است؛ با اينكه امكان دارد فهم صحيح مفاد هر بخشي به مطالعه‌ي بخش ديگر نيز ارتباط داشته باشد.

4 ـ مؤلف وسائل در تدوين احاديث به صورت يك فقيه در حال استنباط وارد عمل شده است؛ فتواي خودش را عنوان باب قرار داده و احاديث مورد استناد خود را در ذيل آن نگاشته است. اگر احاديث معارضي وجود داشته آنها را يادداشت كرده و در صدد توجيه و تفسير و جمع ميان آنها برآمده است. مي‏توان گفت كتاب وسائل به كتب فقهي شبيه ‏تر از كتب حديث است. درصورتي­كه بهتر بود ايشان همه‌ي احاديث مربوطه را گردآوري مي‌كرد و استنباط و اجتهاد را برعهده‌ي مراجعان مي‌گذاشت.

5 ـ فرمود: گاهي يك حديث كه از يك امام نقل شده و راوي بلاواسطه نيز يك نفر است، به‌صورت احاديث متعدد آمده است. صرفاً بدين­دليل كه اندك اختلافي در متن آنها وجود داشته يا در كتب مختلف بوده يا با اسناد مختلف از همان راوي نقل شده است. درصورتي‌كه اگر کنار هم قرار گيرند به­ خوبي روشن مي‏شود كه يك حديث بيش نيستند، چون بعيد به نظر مي‏رسد كه يك راوي يك مسئله را چند مرتبه از يك امام سؤال كرده باشد.

6 ـ مرحوم شيخ حرّ در تدوين احاديث استقصاء كامل به‌عمل نياورده و به همين جهت نياز به تأليفِ مستدرك‌الوسائل بوده كه مرحوم حاجي نوري اين عمل را انجام داده است. چه بهتر كه احاديث كتاب مستدرك ­الوسائل نيز به احاديث وسائل ضميمه شود.

7 ـ مرحوم شيخ از ذكر آيات ­الاحكام غفلت كرده؛ بهتر است اگر در بابي از ابواب فقه آياتي وجود دارد در اول باب آورده شود.

8 ـ با توجه به اينكه احاديث اهل بيت غالباً به فقه اهل سنت و احاديث آنها اشاره دارند، مناسب است در پايان هر فصل يا در پاورقي احاديث اهل سنت نيز آورده شود.

با توجه به نواقص مذكور و مانند اينها تهذيب و تكميل كتاب وسائل‌الشيعه را امري ضروري دانسته و به تدوين كتاب جامع­الاحاديث توصيه و تأكيد كرد.

نظر ايشان اين بود كه تأليف اين كتاب عظيم بايد در دو مرحله انجام بگيرد: مرحله‌ي اول جمع‌آوري و استقصاي كامل احاديث فقهي از مصادر و كتب اوليه‌ي حديث، و در صورت عدم دسترسي به مصادر اوليه از مصادر و كتب ثانويه و دست دوم استفاده شود. مرحله‌ي دوم تنظيم و تبويب احاديث، به سبك و ترتيب كتاب وسائل ­الشيعه و هماهنگ‌سازي و مقابله و تصحيح آنها با نسخه‏ هاي تصحيح ­شده بعد از رهنمودهاي لازم از حضورشان مرخص شديم.

آقايان براي شروع و تقسيم كار در جلسه‏اي گرد آمدند؛ به گروه‏هاي مختلف تقسيم شدند و هر گروهي گردآوري احاديث مربوط به يكي از كتاب‏هاي فقهي مانند كتاب طهارت، صلاة، زكات، صوم، خمس، حج و... را برعهده گرفت. از جمله من به اتفاق آشيخ حسينعلي منتظري مسئوليت گردآوري احاديث كتاب ارث را برعهده گرفتيم و مشغول شديم. در روزهاي درسي چند ساعت را بدين كار اختصاص مي‏داديم ولي بيشترين وقت را در ايام تعطيلات صرف مي‌كرديم. در حل مشكلات گهگاه حضور آقاي بروجردي مشرف مي‏شديم و رهنمود مي‏خواستيم. تعطيلي تابستان فرا رسيد و به نجف‌آباد رفتيم. در آنجا نيز جدي‏تر و با صرف وقت بيشتر مشغول بوديم. بعد از مراجعت به قم نيز همچنان مشغول بوديم.

تابستان سال 1332 فرا رسيد. آقاي بروجردي طبق مرسوم هر ساله به روستاي خوش آب و هواي «وشنوه» تشريف بردند. اكثر محققان و مؤلفان كتاب جامع‌الاحاديث نيز در خدمت ايشان به وشنوه رفتند و به كار خود ادامه دادند. من نيز از جمله‌ي آنان بودم.

كساني كه هنوز جزوه‌ي خود را به اتمام نرسانيده بودند كار خود را ادامه مي‏دادند. افرادي كه خوشنويس بودند، جزوه ‏ها را پاكنويس مي‌كردند. جمعي هم به تنظيم و مقابله و تصحيح جزوه ‏ها با كتاب‏هاي تصحيح شده مي‏پرداختند. گهگاه در ميان افراد اختلاف سليقه‏ هايي به‌وجود مي‏آمد كه با مراجعه به آقاي بروجردي و رهنمود گرفتن مشكلات و اختلافات برطرف مي‏شد. بر روي هم تابستان خوش و زيبايي بود. در اوقات فراغت در استخر بزرگ آن روستا ساعتي را شنا مي‌كردم. شنا در آن آب و هواي سرد سبب شد وقتي به قم آمدم به درد پا و رماتيسم مبتلا شدم و تا مدتي بيش از دو سال ادامه داشت ولي با مراجعه به پزشك و دارو و درمان بحمدالله آثار آن مرتفع شد.

بعد از مراجعت به قم كارها همچنان ادامه داشت. درست به ياد ندارم كه مرحله‌ي اول جمع احاديث چند سال طول كشيد، ولي گويا در حدود سه سال به طول انجاميد. شايد بعضي گروه‏ها زودتر كار خود را به اتمام رسانيدند و بعضي ديرتر. بستگي داشت به كتابي كه مسئوليت تهيه‌ي آن را برعهده گرفته بودند و مقدار اوقاتي را كه در اين راه صرف كرده بودند. ناگفته نماند كه در طول اين مدت نظر آقاي بروجردي در ضميمه كردن احاديث اهل سنت عوض شد و انصراف خود را به نويسندگان اعلام كرد. به اين عذر كه امكان دارد احساسات تحريك شود و بگويند از اهل سنت و كتب آنها ترويج شده است.

بعد از پايان مرحله‌ي اول و تهيه‌ي همه‌ي جزوه‏ ها چنين به نظر مي‏رسيد كه آقاي بروجردي مرحله­ي دوم كار يعني تصحيح و مقابله و تنظيم نهايي نوشته ‏ها را برعهده‌ي همه‌ي آقايان خواهد گذاشت تا با تقسيم كار اين مرحله را نيز به‌صورت جمعي ادامه دهند و به اتمام برسانند. ولي چنين نشد؛ آقاي بروجردي همه‌ي محققان را به منزل خودش دعوت كرد، جزوه‏ها را تحويل گرفت و فرمود: بحمدالله كار گردآوري احاديث تمام شده است. بعد از اين بايد نوشته‏ ها يكنواخت و منظم شوند و در اين كار به همه‌ي آقايان نياز نيست. آنگاه اتمام كار را برعهده‌ي دو نفر از آقايان آشيخ علي‌پناه اشتهاردي و آشيخ اسماعيل معزي گذاشت و ساير افراد مرخص شدند. شايد منظور ايشان از تجديدنظر در روش كار امور زير بوده است:

1 ـ جلسات عمومي انسجام درستي نداشت. جرّ و بحث‏ها و اختلاف سليقه ‏هاي طلبگي از پيشرفت صحيح كارها جلوگيري مي‌كرد و طبعاً اخبار آن به گوش آقاي بروجردي مي‏رسيد.

2 ـ تعداد كمي از آقايان درست انجام وظيفه نمي‌كردند، كم‌كاري و وقت‌گذراني داشتند و كنار گذاشتن آنان براي آقاي بروجردي محذور اخلاقي داشت.

3 ـ خودمحوري‏ها و تحميل عقيده‌ي بعضي افراد ذي‌نفوذ را نيز بعيد نمي‏دانم.

منظور آقاي بروجردي اين بود كه با روش جديد، كار تدوين اين اثر بزرگ بهتر و زودتر به پايان برسد. به‌هرحال آقايان آشيخ اسماعيل معزي و آشيخ علي‌پناه اشتهاردي كار تنظيم و تكميل كتاب را برعهده گرفتند و مدت‏ها همكاري داشتند. متأسفانه آن دو نفر نيز نتوانستند به همكاري خود ادامه ‌دهند. بعد از چندي آقاي اشتهاردي نيز كنار رفت و آقاي معزي به تنهايي اين مسئوليت بزرگ را برعهده گرفت. بدين‌وسيله يك كار عظيم جمعي در نهايت به يك كار فردي درآمد. آقاي معزي با همت بلند و پشتكار قابل تقدير به‌تنهايي اين مسئوليت را برعهده گرفت و با استخدام افراد دلخواه كار را ادامه داد. متأسفانه در اين زمان آيت‌الله بروجردي، كه پشتوانه‌ي نيرومندي براي اين عمل بود، از دنيا رفت.

ولي با وجود همه‌ي مشكلات كار تأليف همچنان ادامه يافت و بعد از چند سال به اتمام رسيد. حمد خداي را كه نيت خير آقاي بروجردي و نتيجه‌ي زحمات آقايان محققان و مؤلفان عقيم نشد و كتاب جامع احاديث‌الشيعه در 26 جلد تدوين، چاپ و منتشر شد و در اختيار علاقه‏مندان قرار گرفت.

در خاتمه تذكر اين نكته را لازم مي‏دانم: گرچه تأليف كتاب با همه‌ي فراز و نشيب‌ها در نهايت به پايان رسيد ولي متأسفانه اهداف بزرگ و مورد انتظار آقاي بروجردي تأمين نشد. هدف اوليه‌ي ايشان اين بود كه با همكاري جمعي از محققان و حديث‌شناسان حوزه‌ي علميه‌ي قم و با اِشراف و رهنمودهاي خودش كتاب حديث جامعي تدوين شود كه فاقد نواقص و كمبودهاي كتاب وسائل و مستدرك بوده، امتيازات روشني بر آن دو كتاب و ديگر كتب جامع احاديث داشته باشد، به­ گونه‏اي كه جايگاه ممتاز خود را در حوزه‏ هاي علميه باز كرده، عملاً جايگزين آنها گردد. متأسفانه چنين نشد. گرچه كتاب جامع ‌احاديث‌الشيعه چاپ شده و در كتابخانه‏ هاي عمومي و كتابخانه‌ي شخصي بعضي فقها و فضلا موجود است ولي هنوز يك كتاب جنبي است و با همه‌ي مزايايي كه دارد كمتر مورد مراجعه و استفاده قرار مي‌گيرد. در توجيه اين عدم موفقيت به چند نكته مي‌توان اشاره كرد:

1 ـ تنظيم و چاپ كتاب به صورت جالب و مطلوب نيست. مي‌توان گفت كتاب شلوغي است كه استفاده از آن دشوار است. برخلاف كتاب‌هاي وسائل‌الشيعه و مستدرك الوسائل كه اخيراً به‌صورت جالب و زيبا و با پاورقي‏هاي مفيد چاپ و منتشر شده و در اختيار علاقه‏مندان مي‏باشد.

2 ـ كتاب وسائل و مستدرك در حوزه‏هاي علميه و در ميان فضلا و محققان كتاب‏هايي شناخته‌ شده ‏اند و جايگاه خود را از پيش اشغال كرده ‏اند. جايگزين­شدن كتاب ديگري به جاي آنها نياز به پشتوانه‌ي نيرومندي دارد كه متأسفانه كتاب جامع احاديث‌الشيعه چنين پشتوانه ‏اي ندارد: نه در زمان آيت‌الله بروجردي انتشار يافت تا از پشتوانه‌ي ايشان برخوردار گردد، نه به‌صورت دسته‌جمعي به پايان رسيد تا مورد تأييد آنان قرار گيرد و از اين مزيت برخوردار شود، نه از نظم و ترتيب و چاپ ممتازي برخوردار است تا نظرها را به سوي خود جلب كند و نه ناشر نيرومندي دارد كه در ترويج و نشر آن كوشش كند.

بنابراين بايد گفت كتاب ناشناخته‌‏اي است كه تاكنون در مجامع علمي جايگاه خود را باز نكرده و در قفسه‌ي كتابخانه‏‌ها متروك شده است. نه اهداف بزرگ آقاي بروجردي را تحقق بخشيده نه زحمات چندين ساله‌ي محققان را آشكار ساخته است. متأسفانه در چاپ كتاب اثري از محققان اوليه ديده نمي‌شود، به‌گونه‌‏اي كه گويا از آغاز كار فردي بوده است. اميدوارم كه با كمك خيّرين و اقدامات جدي محققان، نواقص كتاب برطرف و به‌صورتي كه منظور آن فقيه بزرگ بوده چاپ و در اختيار فقها و طلاب قرار گيرد.

 

آيت‌الله بروجردي و فدائيان اسلام

نام نواب صفوي را در سال 1324 در اصفهان شنيدم. در آن زمان در حوزه‌­ي علميه‌ي اصفهان به تحصيل اشتغال داشتم. در ضمن درس‏هاي حوزوي كتاب‌هاي متفرقه را مطالعه مي‌كردم. در آن زمان كتاب‏هاي سيداحمد كسروي در ميان جوانان پخش و خوانده مي‏شد. كسروي مردي اديب، خوش‌قلم، روشنفكر ولي منحرف بود. به نوآوري و نقد مطالب ديني علاقه داشت و بي‌باك و گستاخ بود. قرآن را كلام خدا و معجزه نمي‏دانست. به پيامبر اسلام نسبت جنون مي‏داد و به امام صادق (عليه‌السلام) توهين مي‌كرد. گفته مي‏شد قرآن و مفاتيح را سوزانيده است. كتاب‌هاي شيعي‌گري، بهائي‌گري، شيخي‌گري، صوفي‌گري، داوري، دين و سياست، پيرامون اسلام و ده‏ها كتاب ديگر از نوشته‌‏هاي اوست. علاوه بر اينها روزنامه‌‏اي داشت به‌نام «پرچم» كه افكار او را منتشر مي‏ساخت. اين مرد منحرف گستاخانه به نشر افكار خود مي‏پرداخت. آنچه به ياد دارم، در آن زمان تنها كسي كه با او مبارزه‌ي قلمي و فرهنگي داشت آقاي حاج سراج انصاري بود كه كتاب‏هاي «شيعه چه مي‏گويد»، و «دين چيست و براي كيست»، از نوشته‏‌هاي اوست.

مردم ديندار و به ­ويژه طلاب جوان از ادامه‌ي تبليغات گسترده‌ي كسروي و به انحراف كشيده ­شدن نسل جوان شديداً ناراحت و نگران بودند. در چنين وضعي خبر رسيد كه شخصي به‌نام نواب صفوي با شليك چند گلوله كسروي را ترور كرد. از شنيدن اين خبر همه‌ي ما شاد شديم. به‌ويژه اينكه شنيديم تروركننده يك طلبه‌ي معمم مي‏باشد. متأسفانه اين ترور نافرجام بود و كسروي بعد از سه ماه معالجه بهبود يافت. شنيديم كه آقاي نواب بعد از اين ترور دستگير و زنداني شد، ولي در اثر اقدامات جدي علماي بزرگ و افكار عمومي بعد از يك هفته آزاد شد. آقاي نواب از آن زمان به‌عنوان يك قهرمان مدافع اسلام شناخته شد و طلاب جوان اصفهاني به او عشق مي‏ورزيدند. اما همه ناراحت بوديم كه چرا ترور نافرجام بود و كسروي به حيات شيطاني خود ادامه مي‏داد. خوشبختانه بعد از چند ماه و در همان سال اطلاع يافتيم كه كسروي در دادگستري تهران به‌وسيله‌­ي دو نفر از فدائيان اسلام دوباره ترور شد و اين مرتبه موفق بود. از اين خبر مسرت‌بخش خشنود شديم.

بعد از آن ديگر از نواب صفوي و فدائيان خبري نداشتم. در سال 1326 از اصفهان براي ادامه‌ي تحصيل به قم آمدم. در سال اول نيز چندان اطلاعي از آنان نداشتم، زيرا آقاي نواب در تهران ساكن بود و در قم فعاليت آشكاري نداشتند يا من توجه نداشتم. نخستين مرتبه‌‏اي كه در قم با فدائيان آشنا شدم، در اوايل سال 1327 و به هنگامه‌ي جنگ اعراب و اسرائيل بود. در يكي از روزها سيدعبدالحسين واحدي در مدرسه فيضيه سخنراني داغ و جاذبي ايراد كرد و با شور و احساسات فراوان طلاب را به شركت در جنگ فلسطين و دفاع از اسلام و مردم فلسطين تشويق كرد. سخنراني او تأثير عميقي در شنوندگان گذاشت و مورد تأييد قرار گرفت، به گونه‏‌اي كه گروهي از طلاب جوان ثبت‌نام و براي حركت به سوي فلسطين اعلام آمادگي كردند. آقاي واحدي جواني بلند قد، زيبا و خوش‌بيان بود. فدائيان به او احترام مي‏گذاشتند و مرد شماره‌ي دو فدائيان به شمار مي‏رفت. در قم زندگي مي‌كرد و منزل او محل رفت‌وآمد و اجتماع فدائيان بود. در همين ايام نيز آقاي نواب صفوي به قم آمد و در مسجد امام حسن در همين رابطه سخنراني داغ و پرشوري ايراد كرد. از آن پس سخنراني‏هاي سياسي در مدرسه‌ي فيضيه زياد شد. عصرها فيضيه مركز تجمع طلاب متفرقه بود. فدائيان اسلام و هوادارانشان هرچند يك‌بار از اين فرصت استفاده كرده به ايراد سخنراني مي‏پرداختند. سنگي در كنار حوض فيضيه بود كه سخنرانان روي آن ايستاده سخنراني مي‌كردند. آن سنگ «حجر انقلاب» ناميده مي‏شد.

موضوع سخنراني‏ها انتقاد از مفاسد اخلاقي و اجتماعي، بي‌بندوباري و بي‌حجابي بانوان، رواج فحشا و مشروب‌خواري، سكوت علما و مراجع، ترك امر به معروف و نهي از منكر، و مانند اينها بود. بسيار تند و آتشين صحبت مي‌كردند و شنوندگان جوان را مجذوب خود مي‏ساختند؛ به گونه‏اي كه حتي در خارجِ مدرسه، گروهي از طلاب جوان همراهشان راه مي‏افتادند.

شنيده مي‏شد در جلسات خصوصي گهگاه، صريحاً يا به‌صورت كنايه حتي آيت‌الله بروجردي را متهم به سكوت و از او انتقاد مي‌كردند. من در جلسات خصوصي آنان كه غالباً در منزل آقاي واحدي تشكيل مي‏شد شركت نمي‌كردم و از اهداف و برنامه‌هايشان اطلاع درستي نداشتم. اطلاعات من در حدود شنيدني‏هاي پراكنده بود، ولي چون از اسلام و ارزش‏هاي اسلامي شجاعانه دفاع مي‌كردند از گفتار و رفتارشان خوشم مي‏آمد. كسي در ايمان و اخلاص و حسن‌نيت آنان ترديد نداشت، گرچه افرادي تند و بي‌باك شناخته مي‏شدند. شنيده مي‏شد براي اجراي احكام اسلام و مبارزه با مفاسد اجتماعي برنامه و تشكيلات دارند. آيت‌الله سيد محمدتقي خوانساري و آيت‌الله سيد صدرالدين صدر نسبت به آنان خوش­بين بودند. حاج ­آقا روح‌الله خميني نيز نسبت به آنان خوش‌بين بود. ولي آنان را جواناني تند و بي‌تجربه مي‏دانستند و در موفقيت‌شان ترديد داشتند.

طلاب دو دسته بودند: گروهي حركات آنان را مي‏پسنديدند و از آنان حمايت مي‌كردند و گروهي ديگر مخالف بودند و حركات تند آنان را مزاحم درس و بحث طلاب مي‏پنداشتند. اكثر اطرافيان آقاي بروجردي نيز همين عقيده را داشتند و گاه و بيگاه نزد ايشان سعايت مي‌كردند كه سخنان تند فدائيان اسلام آرامش را از حوزه سلب كرده، مانع درس و بحث طلاب مي‌شوند، به علما و مراجع جسارت مي‌كنند و حوزه را در معرض خطر قرار داده‏‌اند بايد فكري كرد. سرانجام اين وسوسه‏‌ها در روح آقاي بروجردي كه به حفظ آرامش حوزه و اشتغال طلاب شديداً علاقه داشت، تأثير گذاشت. روزي ضمن درس عبارتي قريب به اين مضمون فرمود که اينها كه نظم حوزه را بر هم مي‏زنند و مزاحم درس و بحث طلاب مي‏شوند، چه منظوري دارند مي‏خواهند چه كنند، نمي‏دانم درباره‌ي آنها چه بگويم؟

حاضران منظور ايشان را به خوبي فهميدند. چند نفر از طلاب بروجردي و خرم‌آبادي و ملايري خدمت آقاي بروجردي رسيده براي جلوگيري از مزاحمان كسب اجازه و اعلام آمادگي كردند. در يكي از شب‏ها در وسط نماز مغرب و عشاي فيضيه يكي از فدائيان (سيدعلي نيشابوري) خواست اطلاعيه‏اي پخش كند. چند نفر از طلاب مانع شدند که در ميان موافقان و مخالفان درگيري به‌وجود آمد. در اين هنگام شيخ... خرم‌آبادي(لر) و شيخ... ملايري كه قبلاً با چوب‌دستي مجهز شده بودند، به جان فدائيان اسلامِ حاضر در نماز افتادند و بزن و بكوب شروع شد. فدائيان از مدرسه فرار كردند. از آن پس سخنراني فدائيان در مدرسه‌ي فيضيه ممنوع شد. شنيده شد آقاي بروجردي دستور داده شهريه‌ي تعدادي از طلاب عضو فدائيان را قطع كنند. فدائيان اسلام تسليم شدند، به سخنراني‏ها و فعاليت‏هاي علني خود در قم خاتمه دادند و كارهاي سياسي را به تهران منتقل ساختند؛ چون متدين بودند و مخالفت با آقاي بروجردي را به صلاح اسلام و مسلمانان نمي‏دانستند. آقاي بروجردي هم گويا در ديانت و اخلاص فدائيان ترديد نداشت، ولي با فعاليت‏هاي سياسي آنان مخصوصاً در حوزه‌ي علميه‌ي قم موافق نبود. عقيده داشت با اين حركات تند نمي‌توان در اجراي احكام اسلام و جلوگيري از مفاسد اجتماعي به پيروزي رسيد.

به نظر من مسئله­‌ي فدائيان اسلام بدون توسل به چوب و چماق نيز قابل حل بود و اگر چنين شده بود، شايد حوادث بعد از آن نيز به‌وقوع نمي‏‌پيوست.

نواب صفوي در تهران به‌صورت مخفي زندگي مي‌كرد و در جلسات مخفيانه به جذب و پرورش افراد مي‏پرداخت. در قم نيز فعاليت‏هاي فرهنگي مخفيانه داشتند.

در آن زمان مبارزات جبهه‌ي ملي براي ملي‌كردن صنعت نفت شروع شد و به‌تدريج اوج گرفت. در همان زمان چندين ترور به‌وسيله‌ي فدائيان اسلام انجام گرفت كه نمي‌تواند نسبت به حركت ملي‌گراها بي‌ارتباط باشد.

اولين حادثه‌ ترور هژير وزير دربار در آبان 1328 در مسجد سپهسالار به‌وسيله‌ي سيد حسين امامي عضو فدائيان بود. در اثر اين ترور انتخابات تهران باطل و تجديد شد. پيرو آن مصدق و كاشاني به نمايندگي مجلس انتخاب شدند و آيت‌الله كاشاني از تبعيد بازگشت. سيدحسين امامي دستگير و با يك محاكمه‌ي سريع محكوم به اعدام شد. براي جلوگيري از اجراي حكم اعدام او اقداماتي به عمل آمد ولي مؤثر نيفتاد و بعد از چند روز به اجرا درآمد.

دومين حادثه‌ ترور رزم‌آرا نخست‌وزير وقت در اسفند 1329 به‌وسيله‌ي خليل طهماسبي عضو فدائيان اسلام در مسجد شاه تهران بود (شنيده مي‏شد در اين ترورها از آقاي كاشاني اجازه گرفته‌‏اند). مصدق در سال 1329 به نمايندگي مجلس انتخاب شد و در اسفند همين سال قانون ملي‌شدن صنعت نفت با فشار افكار عمومي به تصويب مجلس رسيد و در ارديبهشت سال 1330 براي اجراي قانون و خلع يد از شركت سابق نفت نخست‌وزيري را پذيرفت، ولي در اثر اختلافي كه با محمدرضاشاه در انتخاب وزارت دفاع پيدا كرد، از تشكيل دولت امتناع ورزيد. شاه قوام‌السلطنه را به نخست‌وزيري منصوب كرد. ولي با قيام خونين مردم در 30 تير قوام‌السلطنه ناچار شد از نخست‌وزيري كناره‏ گيري كند، پيرو آن مصدق بار ديگر به نخست­وزيري به انضمام پست وزارت دفاع ملي منصوب شد.

در زمان مبارزات، مصدق و آيت‌الله كاشاني، جبهه‌ي ملي و فدائيان اسلام كاملاً فعال بودند. اكثر ترورها در همان زمان به‌وقوع پيوست. خيلي روشن بود كه اين حوادث با يكديگر بي‌ربط نيستند. شنيده مي‏شد آقاي كاشاني و بعضي سران جبهه‌ي ملي، پنهاني به آقاي نواب صفوي وعده داده ‏بودند كه بعد از پيروزي و تشكيل حكومت ملي در اجراي احكام اسلام و مبارزه با مفاسد اجتماعي اقدام خواهيم كرد.

متأسفانه نه‌تنها به وعده ‏هاي خود عمل نكردند، بلكه جوانان بااخلاص و ساده‌لوح فدائيان اولين قرباني اهداف آنان شدند. در سال 1330 و اوايل نخست‌وزيري مصدق نواب صفوي دستگير و زنداني شد. چندين ماه زندان بود تا اينكه در اثر اقدامات و توصيه ‏هاي بعضي علما و مراجع و شخصيت‏ها آزاد شد.

روابط آيت‌الله كاشاني با فدائيان اسلام در آغاز خوب بود و از آنان حمايت مي‌كرد. حتي شنيده مي‏شد در اعدام‌هاي انقلابي از ايشان كسب اجازه مي‌كنند، ولي پس از چندي به سردي بلكه مخالفت گراييد. گويا علت قضيه اين بود كه آقاي كاشاني به فدائيان وعده داده بود پس از رسيدن به حكومت در اجراي احكام اسلام كوشش خواهيم كرد اما پس از رسيدن به حكومت در عمل به وعده‏ هاي خود طفره مي‏رفتند. زيرا مصدق كه اصولاً به اجراي احكام اسلام عقيده نداشت و به تذكرات آقاي كاشاني گوش نمي‏داد. فدائيان عقيده داشتند كاشاني بايد نسبت به اين امر جدي‏تر با مصدق برخورد كند و در صورت تعلل دست از حمايت او بردارد، ولي كاشاني عقيده داشت در شرايط دشوار زمان بايد از مصدق حمايت كند تا زمينه‌ي مناسب‌تري براي اجراي احكام فراهم شود.

پيرو آن فدائيان مخالفت خود را با آقاي كاشاني آشكار ساختند. پس از كودتاي آمريكايي مرداد 1332 و سقوط حكومتِ آقاي مصدق آقايان نواب صفوي مرد شماره يك، سيد عبدالحسين واحدي مرد شماره دو، و خليل طهماسبي قاتل رزم‌آرا و مظفر ذوالقدر، ضارب حسين علاء به‌وسيله‌ي عمال رژيم پهلوي پس از زندان و محاكمه و به اعدام محكوم شدند. براي نجات آنان از سوي بعضي علما و مراجع از جمله آقاي سيدمحمد بهبهاني اقداماتي به‌عمل آمد ولي مؤثر نيفتاد. سرانجام در سال 1334 حكم اعدام به اجرا درآمد و جمعيت فدائيان متلاشي شد. شنيده شد آقاي واحدي در دفتر كار تيمور بختيار و با اسلحه‌ي كمري وي به شهادت رسيد. شهادت آنان براي حوزه ‏هاي علميه مخصوصاً طلاب جوان بسيار دردناك بود. من از نزديك با فدائيان اسلام ارتباط نداشتم و به همين جهت نمي‏‌توانم تحليل كاملي در‌باره‌ي اهداف و برنامه ‏ها و فعاليت‏هاي سياسي، فرهنگي آنان داشته باشم. آنچه مي‏توانم در اين رابطه بگويم اين‌ است كه نواب صفوي و واحدي انسان‌هايي ديندار، متعصب، مخلص، فداكار، جذاب، شجاع و متهور ولي ساده‌لوح و بي‌تجربه بودند. هدفشان مبارزه با مفاسد اجتماعي، اخلاقي و اجراي احكام اسلام از راه امر به معروف و نهي از منكر در همه‌ي مراحل آن حتي ترور بود. ولي متأسفانه نه اوضاع و شرايط زمان مساعد بود، نه رهبري آن از موقعيت اجتهاد و مرجعيت ديني برخوردار بود تا در ميان دينداران نفوذ كلام داشته، اوامرش مطاع باشد. تصور مي‌كردند با تهديد و ترور چند نفر از شخصيت‏هاي سياسي مي‏توان به چنين هدف بزرگي رسيد.

 

تشييع جنازه­ ي رضاشاه پهلوي

در سال 1329 خبردار شديم كه قرار است جنازه‌ي رضاشاه پهلوي را از خارج به ايران بياورند و در قم تشييع و در حرم حضرت معصومه (سلام‌الله عليها) طواف داده شود، سپس به تهران منتقل و در آرامگاهش مدفون گردد. عوامل دربار سعي داشتند تشييع آبرومندي انجام بگيرد. فدائيان اسلام عكس‌العمل شديدي نشان دادند و طلاب را از شركت در مراسم تشييع برحذر داشتند. بعضي منبري‏ها را كه احتمال مي‏دادند در مجالس ختم منبر بروند تهديد كردند. آن روز طلاب و علما از منزل و مدارس خارج نشدند. آيت‌الله بروجردي هم روز قبل به خارج شهر رفتند. تشييع بسيار سردي به‌عمل آمد، از علما و طلاب كسي در تشييع جنازه و مجلس ختم شركت نكرد.

 

آيت‌الله بروجردي و كودتاي 28 مرداد

آقاي بروجردي در آن زمان در روستاي وشنوه بود. من نيز به اتفاق گروهي از نويسندگان كتاب جامعِ احاديث ­الشيعه به وشنوه رفته بودم. اختلافات مصدق و محمدرضا شاه در موضوع ملي­كردن صنعت نفت و تقاضاي پي‌درپي اختيارات به اوج خود رسيده بود. توده ‏اي‏ها از آزادي‏هاي موجود سوء‌استفاده كرده كاملاً فعال بودند و بر ضد شاه و دربار تظاهرات و سخنراني و انتقاد مي‌كردند. آنها اطلاعيه مي‏دادند، به آقاي كاشاني و فلسفي و روحانيت توهين مي‌كردند و شعار مي‏دادند. در چنين اوضاعي علما و متدينان و طلاب از آينده‌ي كشور و دين نگران بودند. در همين ايام نامه‌هاي فراواني به دست جمعي از علماي بزرگ و ائمه‌ي جماعت و وعاظ رسيد كه تهديد به قتل شده بودند.

ظواهر اوضاع چنين نشان مي­داد كه قدرت توده‌اي‌ها روزبه‌روز در حال گسترش است و بيم آن مي‌رود كه قدرت را به‌دست گيرند و بر حاكميت تسلط يابند و اين همان خطري بود كه روحانيون و دينداران از آن نگران بودند. طبعاً مصدق مسئول همه‌ي اين ناامني‌ها شناخته مي‌شد چون او اين آزادي‌ها را تجويز كرده است. ولي احتمال ديگري نيز وجود داشت كه عوامل ناپيدا و پشت پرده‌ي شركت نفت انگليس اين حوادث و آشوب‌ها را به‌وجود آورده‏‌اند تا احساسات علما و دينداران را تحريك نمايند تا آنها احساس خطر كنند. از رژيم شاهنشاهي كه پشتوانه‌ي امنيت كشور شناخته مي‌شد، در برابر حكومت ملي مصدق كه مسئول اين آشوب‌ها به حساب مي‌آمد حمايت كنند. در نتيجه شركت نفت در پناه رژيم پهلوي به سلطه‌ي خويش ادامه دهد.

در چنين اوضاع و شرايط حساسي پاي رجال سياسي با اتومبيل‌هاي آخرين سيستم و برخي از علماي تهران به روستاي دورافتاده‌ي وشنوه باز شد كه اطلاعات و تحليل‌هاي سياسي خود را خدمت آيت‌الله بروجردي، بزرگ‌ترين و قدرتمندترين مرجع شيعه عرضه مي‌داشتند و حل مشكل و اقدام جدي را خواستار مي‌شدند. ولي ايشان از هرگونه اقدامي امتناع مي‌ورزيد. در يكي از همين ايام به اتفاق گروه محققان خدمت ايشان رسيديم. از وضع موجود و حركات گسترده‌ي توده‌اي‌ها اظهار نگراني كرديم که در جواب فرمود: «نمي‌دانم اينها توده‌‏اي واقعي و طرفدار شوروي هستند يا توده‏اي ظاهري و در خدمت اهداف بيگانگان؟!». به‌هرحال اقدامي نكردند.

بعداً از قول ابوالقاسم پاينده مدير مجله‌ي صبا و از وابستگان به دربار نقل شد كه گفته بود نامه‌هاي تهديد علما را من و بعضي دوستان نوشتيم و فرستاديم.

در آن ايام بحراني  دربار كودتايي انجام کرد كه نافرجام بود. پيرو آن شاه از ايران به خارج فرار كرد. در نتيجه اوضاع كشور بحراني‌تر و توده‏اي‌ها فعال‌تر شدند. چند روز بعد و در 28 مرداد سال 1332 كودتاي ديگري انجام گرفت كه موفق بود. اين كودتا با طرح و بودجه‌ي آمريكا و به‌وسيله‌ي عوامل او در ارتش و شهرباني و گروهي از اراذل و اوباش و چاقوكش‌ها به‌وقوع پيوست. مصدق و يارانش دستگير و زنداني شدند.

محمدرضا پهلوي از رم به آقاي بروجردي تلگراف كرد و سلامت خود را اعلام نمود. ايشان در آن شرايط حساس چاره‏اي نديد جز اينكه به تلگراف او پاسخ دهد. در جواب نوشت: «اميد است ورود مسعود اعليحضرت همايون شاهنشاه به ايران مبارك و موجب اصلاح مفاسد ماضيه و عظمت اسلام و مسلمين باشد».

چندي بعد كه اوضاع آرام شد و زمينه‌ي مراجعت فراهم گشت، به دستور آمريكا به ايران بازگشت تا در خدمت ولي‌نعمت خود انجام وظيفه كند. در اين جهت ترديد نبود كه اين كودتا به‌وسيله‌ي عوامل آمريكايي و با بودجه‌ي آنان انجام گرفت ولي در آن زمان در اين رابطه دو نظر وجود داشت: اكثر مردم آن را صرفاً يك عمل آمريكايي مي‌دانستند، اما گروهي از سياسيون عقيده داشتند كه عوامل پنهاني انگليس نقشه‌ي كودتا را طرح و آمريكا را به انجام آن تشويق كردند. با توجه به اينكه انگليسي‏ها ساليان دراز بر ايران حكومت كرده بودند و دوستان و عواملي داشتند، وقتي نتوانستند جلوي مبارزات را بگيرند و از شركت نفت خلع يد شدند، ناچار نقشه‌ي كودتا را طرح كردند. آنها با تحريك توده‌‏اي‏هاي قلابي و تحريك عواطف و احساسات متدينين و روحانيون زمينه را براي كودتا فراهم ساختند و آمريكا را كه خود نيز نسبت به توده‌‏اي‏ها حساس بود به انجام آن تشويق كردند. بدين‌وسيله آمريكا را وارد ميدان كردند تا خود نيز از اين سفره‌ي يغماگري بي‌بهره نمانند.

در آن زمان به‌ مناسبتي به كاشان رفتم و خدمت آيت‌الله آسيد علي يثربي رسيدم. در ضمن سخناني فرمود: «همه‌ي اين كارها و سروصداها از انگليسي‏هاست، چون همه‌جا نفوذ دارند.» عرض كردم: «احتمال نمي‏دهيد همين فكر شما نيز از افكار القائي انگليسي‏ها باشد؟» ايشان با اندكي تأمل فرمودند: «شايد هم».

 

غائله‌ي سيدعلي‌اكبر برقعي

سيد علي‌اكبر برقعي يك روحاني‌نماي آزاد و كج‌انديش بود. بي‌دين نبود ولي از افكار حزب توده حمايت مي‌كرد. گاه در حضور هواداران خود مي‌گفت: «به عدل سوگند: صلح پيروزي است». درست همان شعار توده‌‏اي‏ها. توده‏اي‏ها از او حمايت مي‌كردند. كتاب‏هايش مورد توجه توده‌‏اي‏ها بود. فردي بود تنگدست و مفلوك، محبوبيت اجتماعي و حوزوي نداشت و يك چهره‌ي روحاني محبوب به‌شمار نمي‏آمد. برقعي در سال 1331 به شركت در كنگره‌ي حزب توده در وين دعوت شد. علما و طلاب حوزه با شركت يك روحاني در چنين كنگره‏اي مخالف بودند و پنهاني او را از شركت در آن برحذر داشتند ولي مؤثر نيفتاد. دعوت را پذيرفت و در تاريخ مقرر در جلسه شركت كرد و بر منفوريت خود افزود.

او به هنگام مراجعت به قم مورد استقبال توده‌‏اي‏ها واقع شد و يك‌سره به حرم حضرت معصومه (سلام الله عليها) رفت. هنگام خروج و در ميدان آستانه هوادارانش به نفع او و حزب توده شعار دادند. گروهي از طلاب و مردم متدين قم عكس‌العمل نشان داده عليه شخص او و حزب توده شعار دادند. آنان اتومبيل او را سنگباران كردند و با هواداران او درگير شدند. انبوه جمعيت به‌عنوان اعتراض به سوي فرمانداري و شهرداري حركت كردند. پليس براي متفرق كردن مردم وارد عمل شد. در اين هنگام يكي از طلاب با يكي از پاسبان‌ها درگير شد و او را بر زمين زد. پليس براي پراكنده كردن تظاهرگنندگان از گاز اشك‌آور و تيرهوايي استفاده كرد ولي مردم مقاومت كردند. اين درگيري تا اوايل شب ادامه داشت و گفته مي‏شد در اثر تيراندازي پليس تعدادي از طلاب و ديگر تظاهرکنندگان كشته شدند.

آيت‌الله بروجردي از اين حادثه‌ي تلخ و توهين به روحانيت شديداً عصباني شد و براي مقامات مسئول نسبت به اين عمل ددمنشانه و توهين ‏آميز پيام اعتراض فرستاد و تعقيب و كيفر رئيس شهرباني و پليس را خواستار شد.

پيرو آن دولت مصدق شخصيت‌هايي را براي دلجويي و عذرخواهي خدمت آيت‌الله بروجردي فرستاد. رئيس شهرباني عوض شد. به هيئتي نيز مأموريت داد تا به قم بيايند و علت حادثه و آمار مقتولان و زخمي‏ها را از نزديك مورد بررسي قرار دهند.

هيئت اعزامي به قم آمد و در هتل ارم مشغول به كار شد. من به اتفاق آقاي موسوي اردبيلي و تعدادي ديگر از فضلا در هتل با هيئت اعزامي ملاقات و گفتگو كرديم و جريان وقوع حادثه را شرح داديم. اسامي مقتولان و مفقودان را از ما خواستند، ولي متأسفانه در اختيار نداشتيم تا ارائه دهيم. گفتند: «مگر حوزه‌ي علميه براي طلاب ساكن قم و اسامي آنان دفتر خاصي ندارد؟» به‌هرحال قضيه را به‌گونه‏اي توجيه كرديم. گفتيم: «احتمالاً مأموران پليس كشته‌‏ها را در گورستان دفن كرده‌‏اند، چنان‌كه آثار آن مشاهده شده است». به همراه آنان به گورستان رفتيم ولي در آنجا نيز چيزي كشف نشد. درنهايت تحقيقات به جايي نرسيد و معلوم نشد كشته‌‏اي بوده يا نه.

 

آيت‌الله بروجردي و مبارزه با بهائيت

بهائي‌گري مذهب باطلي است كه توسط سيدعلي محمد باب در ايران به‌وجود آمد. در آغاز فرقه‌ي كوچكي بودند ولي در اثر زاد و ولد و تبليغات توسعه يافت. يكي از فرقه ‏هاي شيعه به‌شمار رفته‏ ولي همواره مطرود شيعه و سني بوده و موجب اختلافات و كشمكش‏هاي فراواني شده‏ است. انگليس و آمريكا آن را به‌عنوان يك اقليت مذهبي شناخته و هميشه از آن حمايت مي‌كنند. آنان نيز متقابلاً در خدمت تأمين منافع بيگانگان بوده و هستند. آنها در شهرها و روستاهاي مختلف سكونت دارند. از زمان نوجواني خود به ياد دارم كه تعدادي از آنها در نجف‌آباد ساكن بودند. در كنار شهر محله‏اي را به خود اختصاص داده بودند كه «ازل‌آباد» ناميده مي‏شد. حمام و گورستان مخصوص و حظيرة­القدس و محفل داشتند و تعدادي از آنها در ادارات دولتي و آموزش و پرورش كار مي‌كردند. مدير مدرسه ‏اي كه من در آن درس مي‌خواندم يك نفر بهائي بود. در نجف‌آباد پنج نفر پزشك داشتيم كه دونفرشان بهائي بودند. با اينكه اقليت مطرودي بيش نبودند، اما آثار تحرك و قدرت‏ طلبي در آنان مشاهده مي‏شد. چنين احساس مي‌شد كه مورد حمايت شاه و مقامات بالا هستند و تبليغات آنها نيمه‌علني بود. در عين حال از مزاحمت جوانان مسلمان متعصب در امان نبودند و در شهرهاي ديگر و در بعضي روستاها نيز فعال بودند و پيرواني داشتند.

در زمان سلطنت محمدرضاشاه فعاليت و تبليغات آنان گسترده ‏تر و علني‏‌تر شد. بهايي­ها سعي مي‌كردند در مدارس و دانشگاه‏ها و ادارات دولتي نفوذ كنند و پست‏هاي حساسي را در اختيار بگيرند. آنها در ارتش و پليس نيز نفوذ داشتند. پزشك مخصوص شاه نيز دكتر ايادي بهائي بود. او يك پزشك معمولي كه به‌منظور تأمين سلامت شاه آمده باشد نبود، بلكه يك عامل نفوذي، مرموز، زبردست و مقتدر بود که او مورد اعتماد شاه و مشاور او بلكه فعال مايشاء بود. در شئون مختلف كشور دخالت مي‌كرد. بهائي‏ها نيز از قدرت او استفاده مي‌كردند و پست‏هاي حساس را در اختيار مي‌گرفتند. نفوذ و گسترش بهائيت علما را نگران كرده بود. آقاي آشيخ محمود حلبي براي مبارزه با بهائيت انجمن حجتيه را به‌وجود آورد. گروهي از جوانان را پرورش داد تا با آنها مباحثه و مناظره کنند و از تبليغاتشان مانع شوند. انصافاً در آن زمان خدمات قابل توجهي را انجام دادند. نويسندگان نيز در رد آنها‏ كتاب‌هايي را نوشتند؛ اما اقدامات مذكور، كافي به نظر نمي‏رسيد. در چنين وضعي آيت‌الله بروجردي شديداً نگران بود. علما و مؤمنان شهرستان‏ها فعاليت‏ها و نفوذ بهائي‏ها را به‌وسيله‌ي نامه يا حضوراً خدمت ايشان عرضه مي‏داشتند و به نگراني‏هاي او مي‏افزودند.

يك مرتبه به‌وسيله‌ي آقاي فلسفي براي شاه پيام فرستاد كه فرقه‌ي ضاله‌ي بهائيت به‌قدري در ادارات نفوذ كرده و پست‏هاي حساس را در اختيار گرفته ‏اند كه جان شخص شاه نيز در امان نيست؛ براي جلوگيري از نفوذ آنها اقدامي بفرماييد. ولي متأسفانه پيام ايشان نيز سودي نبخشيد و معمولاً التزامات و فشارهاي بين‌المللي بهانه مي‌­کرد.

در سال 1334 آقاي فلسفي در قم با آيت‌الله بروجردي ملاقات داشتند، با مشورت و صلاحديد ايشان تصميم گرفت مسئله‌ي بهائيت را در سخنراني‏هاي ماه مبارك رمضان كه مستقيماً از راديو پخش مي‏شد مطرح سازد. ولي آقاي بروجردي فرمود: «لازم است قبلاً موضوع را به اطلاع شاه برسانيد». آقاي فلسفي گفت: «دو سه روز قبل از ماه رمضان به دفتر شاه تلفن كردم و وقت ملاقات خواستم. در ملاقات گفتم: آقاي بروجردي موافق هستند كه مسئله‌ي نفوذ بهائي‏ها را، كه موجب نگراني مسلمانان شده، در سخنراني‏ها مطرح سازم. آيا اعليحضرت هم موافق هستند؟ شاه بعد از لحظه ‏اي سكوت گفت: بگوييد مانع ندارد».

پيرو آن آقاي فلسفي در اواسط ماه مبارك رمضان با بيان شيواي خود مسئله‌ي فرقه‌ي ضالّه‌ي بهائيت را مطرح كرد و تبليغات گسترده و نفوذ آنها را در ادارات به‌عنوان يك خطر جدي براي كشور و موجب نگراني علما و مراجع و مسلمانان معرفي نمود. سخنان او به‌طور مستقيم از راديو پخش مي‏شد.

اكثر منبري‏ها در تهران و شهرستان‏ها از آقاي فلسفي پيروي كرده، در رد اين فرقه‌ي‌ ضاله در منبرها سخن مي‌گفتند. مؤمنان به هيجان آمدند و در بعضي شهرستان‏ها حظيرة‌القدس و مراكز تبليغات آنها را تصرف كردند، ولي آقاي فلسفي مردم را به آرامش و رعايت ضوابط دعوت مي‌كرد. در تهران نيز هيجان افكار عمومي به‌گونه ‏اي بود كه مي‌خواستند بريزند و حظيرة‌القدس بهائي‏ها را تخريب كنند. شاه براي جلوگيري از حركت عمومي به نيروهاي نظامي دستور داد حظيرة‌القدس را اشغال كنند و درب آن را ببندند. مردم اين عمل را كافي ندانسته اصرار داشتند تخريب شود ولي دولتي‏ها از انجام تخريب طفره مي‏رفتند، اما سرانجام ناچار شدند گنبد آن را تخريب كنند و به همين مقدار اكتفا كردند. پس از ماه رمضان و ختم مجالس ديني مسئله‌ي بهائيت نيز به‌تدريج به فراموشي سپرده شد و پس از مدتي حظيرة‌القدس را تحويل بهائي‏ها دادند. گرچه آيت‌الله بروجردي و فلسفي و مسلمان‏ها به اهداف خود نرسيدند و استخدام بهائي‏ها در ادارات ممنوع نشد، اما در افكار عمومي منفوريت پيدا كردند، از تبليغات علني آنها كاسته شد. استخدام آنان در ادارات تا حدي محدود شد. گروه انجمن حجتيه و ديگر مخالفان قدرت پيدا كردند تا مزاحمت بيشتري برايشان فراهم سازند.

در آن ماه رمضان آيت‌الله بروجردي، جمعي از طلاب و فضلا را براي جلوگيري از تبليغات بهائي‏ها به شهرها و روستاهايي فرستاد كه بهائيت در آنها نفوذ داشت. من به اتفاق چند نفر از دوستان به برخي روستاهاي فريدن اعزام شديم. من به روستاي چيگون رفتم که يك سوم ساكنان آنجا ارمني و يك سوم بهائي و يك ثلث مسلمان بودند. ارمني‏ها كليسا و كشيش و بهائي‏ها محفل داشتند ولي مسلمانان نه مسجد داشتند، نه روحاني و جايي براي اقامه‌ي نماز جماعت و منبر نداشتيم. در بعضي منازل اقامه‌ي نماز مي‌كرديم. متأسفانه مسلمان‏هاي بي‌تفاوتي داشت، به طوري که با بهائي‏ها ارتباط و رفت‌وآمد داشتند و در مجالس ديني كمتر شركت مي‌كردند. ولي ارمني‏ها با بهائي‏ها مخالف بودند و در بعضي موارد از من حمايت مي‌كردند. به‌هرحال ماه رمضان بسيار سختي بود. برنامه‌ي اعزام مبلغ به نقاط بهائي‌نشين تا چند سال ادامه داشت. از جمله من در محرم همان سال به يكي از روستاهاي بهائي‌­نشين به نام محمديه اعزام شدم. محمديه از دهات كرون چندين فرسخي نجف‌آباد است. ميزبان من كدخدا بود که به ترياك اعتياد داشت و زياد هم مي‌كشيد. او در منزل غالباً مشغول به ترياك كشيدن بود و من هم چاره‏اي جز تحمل دود و دم نداشتم.

 

آيت‌الله بروجردي و اصلاح حوزه

آقاي بروجردي از آغاز ورود به حوزه نسبت به انجام اصلاحات حوزوي عنايت داشت. براي ورود طلاب جديد و ترفيع رتبه، امتحاناتي را مقرر كرد. نسبت به اخلاق طلاب نيز عنايت داشت و خودش در درس هفته‌‏اي‏ يك مرتبه به يك حديث اخلاقي اشاره مي‌كرد و درباره‏اش توضيح مي‏داد. به ديگر اساتيد نيز توصيه مي‌كرد همين عمل را انجام دهند. به تعدادي از فضلا مأموريت داده بود به‌صورت مخفي مراقب اخلاق و رفتار طلاب باشند و مراتب خلاف را به هيئت حاكمه‌ي طلاب گزارش دهند. طلاب جدي و خوب را مورد عنايت و تشويق قرار مي‏داد و به فضلا توصيه مي‌كرد در ايام محرم و ماه رمضان براي تبليغ به شهرها و روستاها بروند. گاهي رسماً بعضي افراد را به بعضي شهرها و روستاها مي‏فرستاد و هزينه‌ي آن را قبول مي‌كرد، ولي اساتيد و فضلاي روشنفكر حوزه اين مقدار را كافي نمي‏دانستند و عقيده داشتند براي امتحانات ورودي طلاب از جهت هوش و استعداد و سوابق اخلاقي بايد دقت بيشتري به‌عمل آيد و به توصيه‌‏هاي علما و شخصيت‏هاي شهرستان‏ها نبايد اكتفا كرد. امتحانات ترفيع رتبه را نيز كافي نمي‏دانستند و به امتحانات ساليانه معتقد بودند. درس‏هاي رسمي را تأمين‌كننده‌ي نيازهاي فرهنگي مسلمانان داخل و خارج نمي‏دانستند و عقيده داشتند دروسي مانند فلسفه، كلام، تفسير، حديث، اديان و مذاهب و اخلاق بايد از صورت درسِ جنبي خارج و به‌صورت رسمي تدريس شود. به ضرورت تخصصي­شدن رشته‌‏هاي علوم نيز عقيده داشتند.

اين قبيل افكار در ذهن فضلا مخصوصاً طلاب جوان وجود داشت ولي به آيت‌الله بروجردي دسترسي نداشتند تا در اين باره گفتگو كنند. اين قبيل مطالب را گاه‌ و ‌بيگاه خدمت اساتيد بزرگ درس خارج مانند: آقاي حاج آقا روح‌الله خميني و آسيد محمدرضا گلپايگاني و حاج آقا مرتضي حائري عرضه مي‏داشتند. به‌تدريج آقايان به فكر افتادند تا در اين رابطه اقدامي به‌عمل آورند. تعدادي از علماي خيرانديش و دلسوز را در منزلي دعوت و راجع به اصلاح حوزه و راهكارها گفتگو كردند. سرانجام تصميم گرفتند در اين رابطه با آقاي بروجردي ملاقات كنند و موضوع ضرورت اصلاح حوزه را در ميان بگذارند. خدمتِ ايشان مشرف شدند و به‌طور تفصيل در اين رابطه صحبت كردند و موافقت كلي او را جلب نمودند. اولين پيشنهادشان اين بود كه مديريت حوزه را به شخص مورد اعتماد و خوش­فكري كه فرصت كافي داشته باشد واگذار كند که از اختيارات كافي برخوردار باشد و براي تصدي اين مقام آقاي حاج آقا عبدالله آل‌آقا را كه آقاي بروجردي هم نسبت به ايشان شناختِ كامل داشت معرفي كردند. آل­آقا مورد پذيرش قرار گرفت و طي حكمي مكتوب بدين مقام منصوب گشت. افراد آن جلسه چند نفر بودند كه از جمله‌ي آنها مي‏توان به آقاي حاج آقا روح‌الله خميني و حاج شيخ مرتضي حائري اشاره كرد. آقايان از اين موفقيت شادمان بودند و فضلاي ديگر نيز اميدوار و خوشحال شدند. آقاي آسيد عبدالله نيز به تهيه‌ي مقدمات كار پرداخت. متأسفانه اين اميد چندان دوامي نداشت، زيرا فرداي همان روز يا روز بعد آقاي بروجردي به‌وسيله‌ي خادم خود، حاج سيد عبدالله را به منزل خود احضار كرد و فرمود: «آن نوشته را بدهيد و همين‌طور مشغول باشيد». حاج آقا عبدالله نوشته را مي‏دهد و از منزل خارج مي‏شود و جريان انصراف آقاي بروجردي و پس‌گرفتن حكم را براي آقايان تعريف مي‌كند. آقايان ناراحت شدند و تا مدت‌ها كمتر به منزل آقاي بروجردي رفت‌وآمد مي‌كردند.

به قرار مسموع علت پشيماني آقاي بروجردي اين بوده كه بعضي اطرافيان كه مخالف اين كار بودند خدمت ايشان عرض مي‌كنند: حضرتعالي را مسلوب‌الاختيار كرده ‏اند، معلوم نيست چه اصلاحاتي را مي‌خواهند انجام دهند. بدين­صورت طرح اصلاح حوزه به فراموشي سپرده شد.

روزي مسئله‌ي اصلاح حوزه را با آقاي خميني در ميان گذاشتم و عرض كردم: «چرا آقاي بروجردي در مسئله‌ي اصلاح حوزه كوتاهي مي‏كند؟ آيا از مشكلات حوزه اطلاع ندارد؟» در جواب فرمود: «آقاي بروجردي هم مشكلات را مي‏داند، هم به ضرورت اصلاحات توجه دارد. بعد از فوت آيت‌الله آسيد ابوالحسن اصفهاني وقتي به آقاي بروجردي پيشنهاد مرجعيت كرديم، فرمود: "من نمي‏خواهم صراف باشم، وجوهات را از مردم بگيرم و در ميان طلاب تقسيم كنم. اينكه ارزش ندارد". عرض كرديم ما نيز به‌همين علت به شما پيشنهاد مرجعيت مي‏دهيم. اميدواريم در راه اصلاح حوزه و خدمت به مسلمين قدم‏هاي بزرگي برداريد. بدين­صورت مرجعيت را پذيرفت. ولي اكنون كه به مقام مرجعيت رسيده اين‌گونه عمل مي‌كند، گويا لازمه‌ي مرجعيت همين است».

 

عنايت به تبليغ و دفاع از تشيع

آيت‌الله بروجردي نسبت به تبليغ دين و هدايت مردم در داخل و خارج كشور كاملاً عنايت داشت به طلاب و فضلا همواره تأكيد مي‌كرد در ايام تبليغ و تعطيلات تابستاني به شهرها و روستاها بروند و در ارشاد مردم كوشش كنند. مخصوصاً نسبت به شهرها و روستاهاي دورافتاده و محروم عنايت خاصي مبذول مي‏داشت. گاهي هم هزينه‌ي آن را قبول مي‌كرد. براي برخي شهرها و روستاهايي كه نياز به روحاني مقيم داشتند، افرادي را مي‏فرستاد. نسبت به مسلمانان خارج كشور نيز عنايت داشت. از جمله مسجد هامبورگ در آلمان به دستور ايشان ساخته شد و برايشان روحاني فرستاد.

ايشان در حفظ وحدت بين شيعه و اهل سنت همواره تأكيد داشت و از آقاي شيخ مرتضي قمي كه براي تقريب بين مذاهب در دانشگاه الازهر فعاليت داشت حمايت مي‌كرد. در اثر همين عمل، شيخ شلتوت مفتي اعظم الازهر مذهب شيعه را به‌عنوان يكي از مذاهب رسمي اسلام معرفي نمود. متأسفانه بعد از ارتحال آقاي بروجردي اين هدف مهم تعقيب نشد.

 

تأسيس گروه بحث و تحقيق

تعدادي از فضلاي خوش‌فكر كه نسبت به برنامه ‏هاي رسمي حوزه احساس خلأ و كمبود مي‌كردند، تصميم گرفتند اين خلأ را با تأسيس جلسات بحث و تحقيق جبران كنند. جمعي از فضلا را در جلسه‏ اي دعوت كردند و مسئله را در ميان نهادند. پس از يك سري بحث‏هاي طلبگي اصل ضرورت جبران اين خلأ مورد اتفاق قرار گرفت. در عناويني كه نياز به بحث و تحقيق داشت به توافق رسيدند، در ترتيب اين تحقيقِ جمعي بدين ­نتيجه رسيدند كه هرچند نفر از آقايان بر طبق دلخواهشان يكي از عناوين را انتخاب كنند و مسئوليت مطالعه و يادداشت كتب مربوطه را در بين خودشان تقسيم كنند. حداقل هفته ‏اي يك جلسه‌ي مشترك بحث و تحقيق داشته باشند و نتيجه‌ي بحث و تحقيق را يك نفر يادداشت و تنظيم كند. مقرر شد همه‌ي گروه‏ها نيز هفته ‏اي يك بار جلسه‌ي مشترك داشته باشند. در آن جلسه سخنگوي يك گروه نتيجه‌ي تحقيقات گروه خود را براي حاضران تشريح كند و اگر اشكال يا ايرادي از سوي حاضران وارد شد پاسخ دهد. نتيجه‌ي اين جلسه نيز يادداشت مي‏شد تا در تكميل يا اصلاح مطلب مورد بحث از آن استفاده شود. تا آنجا كه به ياد دارم، عناوين مورد بحث عبارت بود از:

ماترياليسم، خداشناسي، نبوت، امامت، معاد و اخلاق. اديان و مذاهب مانند: مسيحيت، يهوديت، زردشتي، بهائيت، صوفيگري، شيخي‌گري و ديگر مذاهب.

تعداد اين جمعيت و اسامي آنان را دقيقاً به ياد ندارم، ولي از جمله مي‌توانم به افراد زير اشاره كنم:

آشيخ مرتضي مطهري، آشيخ حسينعلي منتظري، سيدموسي صدر، آسيد محمد بهشتي اصفهاني، آشيخ اسدالله نوراللهي نجف‌آبادي، آشيخ عباس ايزدي نجف‌آبادي، آسيد مهدي روحاني، آسيد مهدي آقايي، آقا موسي زنجاني، آشيخ احمد آذري قمي. و جمعي ديگر كه حدس مي‏زنم در حدود سي نفر بودند.

من به اتفاق آقاي منتظري و سيد مهدي روحاني موضوع بررسي بهائيت را پذيرفتيم. منابع و كتب اصلي بهائي‏ها را كه تهيه‌ي آنها بسيار دشوار بود به‌دست آورديم و مشغول بحث و تحقيق شديم.

كار تحقيقات خوب پيشرفت مي‌كرد و جلسات بسيار مفيدي داشتيم. اگر جلسات همان‌گونه ادامه يافته بود، قطعاً آثار عميقي در حوزه و فرهنگ تشيع به جاي مي‌گذاشت، ولي متأسفانه پس از مدتي تعطيل شد. علت تعطيل­شدن را نيز به ياد ندارم.

 

مسجد اعظم؛ يك يادگار

يكي از كارهاي ارزشمند و ماندني آيت‌الله بروجردي تأسيس مسجد اعظم است. تأسيس چنين مسجدي براي آن زمان و زمان‏هاي بعد يك ضرورت به‌شمار مي‏آمد و نيازهايي را تأمين مي‌كرد. در آن زمان براي تدريس درس‏هاي پرجمعيت مانند درس خود آقاي بروجردي و ديگر اساتيد جايگاه مناسبي وجود نداشت. درس اصول ايشان در صحن مدرسه‌ي فيضيه و درس فقه‌شان در صحن مطهر حضرت معصومه گفته مي‏شد، ولي در زمستان‏ها و ايام باراني جاي مناسبي نداشت. درس فقه او در اين ايام در مسجد بالاسر گفته مي‌شد كه علاوه بر كمبود فضا با مزاحمت‏ها و سروصداهاي زائران مواجه بود. ديگر درس‏هاي خارج و سطح نيز با همين مشكل روبه‌رو بودند. مشكل ديگر، نبودِ مكان مناسبي براي اقامه‌ي نماز جماعت در جوار حرم حضرت معصومه(س) بود. در ايام عادي نماز جماعت در صحن مطهر برپا مي‏شد ولي در زمستان‏ها و ايام باراني جاي مناسبي وجود نداشت. با توجه به اين ‌قبيل نيازها، آقاي بروجردي تصميم گرفت در جوار حضرت معصومه(س) مسجد آبرومندي بنا كند. زمين مسجد بدين‌وسيله تهيه و خريداري شد. يك قطعه زمين باير در كنار رودخانه وجود داشت كه قبلاً به‌وسيله‌ي آيت‌الله حجت خريداري يا واگذار شده بود كه به آقاي بروجردي واگذار كرد. چند قطعه زمين كه از اوقاف حضرت معصومه (س) بود و به‌صورت يك دبستان (باقريه) و دستشويي مورد استفاده بود. چند باب خانه‌ي مسكوني و مغازه كه خريداري شد. خانه‌ي كوچكي در آنجا بود كه صاحبش به فروش آن حاضر نشد و گرچه به چند برابر قيمت خواستند بخرند ولي در اثر لجبازي از فروش امتناع ورزيد. آقاي بروجردي كه نسبت به حِلّيت مكان كاملاً عنايت داشت به مهندسان فرمود از آن صرف نظر كنيد. نقشه را به‌گونه‏اي تهيه كردند كه خانه باقي بماند. در وسط كار مالك خانه پشيمان و حاضر به فروش شد ولي كار از كار گذشته بود و نقشه قابل تغيير نبود. به‌هرحال خانه را خريدند، تخريب شد و به عنوان ايوان در كنار مسجد قرار گرفت. گرچه نقصي در شبستان‏ها مشاهده مي‏شود ولي از سوي ديگر از مراتب تقواي آيت‌الله بروجردي حكايت مي‌كند. ايشان مي‏توانست از اقتدار مرجعيت استفاده كند و مالك منزل را به فروش آن مجبور سازد ولي چنين عملي را انجام نداد. هزينه‌ي ساختمان به‌وسيله‌ي بعضي تجار و ثروتمندان خيرانديش تأمين مي‏شد. مهندس آن آقاي مهندس لرزاده معروف‏ترين مهندس آن زمان بود. خود آقاي بروجردي نسبت به ساختمان عنايت داشت و بارها از آن بازديد به‌عمل مي‏آورد. در آن زمان گروهي كج‌انديش و كوتاه‌بين با تأسيس مسجد مخالف بودند و پشت سر آقاي بروجردي ولنگاري مي‌كردند. حرفشان اين بود كه چرا آقاي بروجردي اين وجوه را صرف ايجاد يك كارخانه نمي‌كند تا هم به توسعه‌ي توليدات كشور كمك كند و هم براي گروهي وسيله‌ي اشتغال فراهم سازد. اين افكار غالباً به‌وسيله‌ي توده ‏اي‏ها القا مي‏شد، اما در ميان طلاب نيز افرادي بودند كه تحت تأثير اين القائات قرار گرفته بودند. به‌هرحال با تحمل صدها مشكل ساختمان مسجد به اتمام رسيد. درس آقاي بروجردي و تعدادي ديگر از اساتيد بدان‌جا منتقل شد. با پيشنهاد جمعي از فضلا و طلاب شخص ايشان امامت جماعت را پذيرفت و اقامه جماعت مي‌كرد، ولي متأسفانه جمعيت قابل توجهي در نماز شركت نمي‌كرد. گاهي طولاني ­بودن نماز و گاهي مسائل ديگر را بهانه مي‌كردند.

 

گوشه‌اي از اخلاق آيت‌الله بروجردي

آقاي بروجردي مردي تيزهوش و خوش­ حافظه بود. از دوران زندگي خود مخصوصاً دوران تحصيل در اصفهان و نجف مطالب فراواني را به ياد داشت که در مواقع مناسب بدان‏ها اشاره مي‌كرد. اهل قلم بود و مطالب قابل توجه را يادداشت كرده بود: نظيف، خوش‌لباس، خوش‌قيافه، منيع‌الطبع و بزرگ‌منش بود. يكي از دوستان مي‌گفت: يكي از ثروتمندان پول قابل توجهي را براي آقاي بروجردي فرستاده بود و روي يك كاغذ كوچك نوشته بود: «اين پول وجوهات است، لطفاً قبض آن را مرحمت فرماييد». آقاي بروجردي آن نوشته را يك نوع توهين تلقي ‌كرد. پول را با همان كاغذ براي او پس فرستاد و فرمود: «من نياز به اين پول ندارم». فضل‌دوست و طلبه‌پرور بود و طلبه‏هاي زحمت‌كش و جدي را مورد تشويق قرار مي‏داد. نسبت به علماي گذشته احترام مي‌‌گذاشت و براي تأمين شهريه‌ي طلاب قم و نجف كاملاً عنايت داشت. در آن زمان سهم امام كمتر پرداخت مي‏شد و به همين جهت مراجع در پرداختِ شهريه در مضيقه بودند، اگر در بعضي مواقع به مقدار شهريه پول نداشت قرض مي‌گرفت. از اختلافات بين شيعه و اهل سنت رنج مي‏برد و در تقريب بين آنها عنايت داشت. به‌همين منظور آقاي قمي را براي تدريس فقه شيعه و تقريب بين مذاهب به دانشگاه الازهر فرستاد. نسبت به مسلمانان كشورهاي اروپايي و ارشاد و هدايت آنان عنايت داشت. مسجد هامبورگ در آلمان به دستور ايشان ساخته شد و يك روحاني را براي اداره‌ي آن فرستاد.

بهتر است در شرح حال اين فقيه و مرجع بزرگ از سخنان يكي از نوه‏هاي دختري ايشان آقاي سيد محمدجواد علوي طباطبايي استفاده كنيم. ايشان در تاريخ 20 آذر 1375 ضمن نامه ‏اي به گوشه‌هايي از زندگي جد بزرگوارش اشاره كرد: «1ـ آقاي محسني ملايري گفت: مرحوم آقا جعفر احمدي داماد آقاي بروجردي به من گفت: "من در درس خارج شركت مي‌‌كنم و احتياج به كتاب جواهر دارم. شما 160 تومان از آقاي بروجردي بگيريد تا اين كتاب را خريداري كنم". من تقاضاي او را خدمت آقا عرض كردم، فرمود: "آسيد جعفر طلبه‌ي فاضلي است ولي مي‌تواند براي مطالعه به كتابخانه برود. من نمي‏توانم چنين پولي را از وجوهات در اختيار ايشان بگذارم"».

2 ـ آقاي فاضل لنكراني فرمود: «آقا احمد، فرزند آقاي بروجردي تازه ازدواج كرده بود و ماهيانه مبلغ يكصد تومان از آقا شهريه مي‌گرفت. به من گفت: "من مهمان زياد دارم و اين شهريه برايم كافي نيست، از پدرم بخواهيد شهريه‌‏ام را اضافه كند". من به آقاي بروجردي تقاضاي او را عرض كردم. فرمود: «شهريه‌ي طلاب متأهل 85 (يا 72) تومان است. من به احمد يكصد تومان مي‏دهم، چطور كفاف مخارج او را نمي‏دهد؟» من عرض كردم: «شهريه‌ي معمولي حوزه كفاف زندگي هيچ طلبه‌‏اي را نمي‏دهد. بقيه را از راه‏هاي ديگر به‌دست مي‏آورند ولي كسي به پسر آقاي بروجردي كمك نمي‏كند». فرمود: «من بيش از اين نمي‌توانم به احمد بدهم. سعي كند زندگي خود را با همين مبلغ تطبيق دهد».

3 ـ پدرم مي‏فرمود: «مرحوم آقا احمد كتاب منظومه‌ي حاجي سبزواري را به مبلغ دوازده تومان خريده بود. از من خواست پول آن را از آقاي بروجردي بگيرم. من تقاضاي او را خدمت آقا عرض كردم. فرمود: «گرچه احمد طلبه است ولي در اين زمان نياز به كتاب منظومه ندارد». و پول را نداد.

4 ـ آقاي محسني ملايري مي‏فرمود: «آقا محمدحسن آقازاده‌ي آقاي بروجردي در اثر وضعِ حمل خانواده‏‌اش مبلغي در حدود پانصد تومان مقروض شده بود، چون از بروجرد مهمانان زيادي برايش آمده بودند. من اين مطلب را خدمت آقاي بروجردي عرض كردم و از او خواستم قرض او را ادا كند. در جواب فرمود: «اگر آقا محمدحسن پايش را از گليم خود درازتر نكرده بود مقروض نمي‏شد. طلبه نبايد اهل تشريفات باشد. از اين به بعد در مصارف زندگي خود صرفه‏جويي كند تا قرضش را بپردازد».

5 ـ خانواده‌ي آقاي بروجردي مي‏فرمود: «در يكي از ايام، آقا كسالت پيدا كرد و بهبودي به تأخير افتاد. پزشك ايشان آقاي دكتر مدرسي به عيادت آمد و به من گفت: "مشكل اساسي آقا ضعف است. شما بايد به‌وسيله‌ي غذاهاي مقوي ايشان را تقويت كنيد". اتفاقاً غذاي آن روز ما آش عدس بود، بدون گوشت. وقتي دكتر مدرسي مطلع شد گفت: اين غذا به درد پيرمرد نود ساله نمي‏خورد، امروز براي آقا كباب درست كنيد. من خادم را فرستادم چهار سير گوشت كبابي تهيه كرد. آن را كباب كردم، قدري هم زعفران به آن زدم، زير نان گذاشتم و جلو ايشان نهادم. عرض كردم دكتر مدرسي دستور داده امروز كباب برايتان تهيه كنم. فرمود: «براي همه‌­ي اهل منزل كباب تهيه كرده‌‏ايد؟» عرض كردم: «ما چهار سير گوشت بيشتر خريداري نكرديم، آن هم فقط براي شما، ما خودمان آش عدس داريم». آقا فرمود: «من چطور غذايي را بخورم كه ديگران بويش را شنيده‌‏اند» و كباب را ميل نفرمود.

6 ـ باز هم خانواده‌ي آقاي بروجردي مي‌گفت: «ما هميشه با دكتر مدرسي در رابطه با غذاي آقا درگير بوديم. دكتر مي‌گفت غذايي كه شما تهيه مي‏كنيد مناسب حال و سن آقا نيست. پيرمرد نود ساله كه نمي‏تواند هر روز آبگوشت يا كشك يا آش بخورد. بايد براي ايشان آب‏جوجه تهيه كنيد. برطبق دستور دكتر روزي براي آقا جوجه طبخ كرديم. غذا را حاضر كردم و گفتم: دكتر مدرسي به من تأكيد كرده كه براي شما جوجه بپزم. آقا جوجه را كنار زد و گفت: مردم فرزندانشان را به اميد من به حوزه مي‏فرستند. با شهريه‏‌اي كه به آنها مي‏دهم به زحمت مي‏توانند نان و ماست يا پنير تهيه كنند. من چگونه هر روز جوجه بخورم، جواب امام زمان را چگونه مي‏توانم بدهم! اين در حالي بود كه مصارف زندگي داخلي ما از ملك شخصي تهيه مي‏شد، و سهم امام مصرف نمي‌كرديم».

7 ـ باز خانواده‌ي آقاي بروجردي مي‌گفت: «دم آستين پيراهن آقا پاره شده بود، عرض كردم بايد براي شما پيراهن نو تهيه كنيم؟ فرمود: عمر من اقتضاي پيراهن نو ندارد. جايي را كه پاره شده تو بگذاريد و بدوزيد. گفتم: آستين كوتاه مي‏شود. فرمود: مانعي ندارد».

8 ـ خانواده‌ي ايشان همچنين مي‌گفت: «پرده‌ي در اتاق ما كه چلوار بود پاره شد. به آقا گفتم پرده پاره شده، اجازه بدهيد پرده‌‏اي تهيه كنيم. فرمود: آن را وصله كنيد، كساني كه به منزل من مي‏آيند تشريفات نمي‏خواهند. پرده‌ي وصله‌دار براي من عيب نيست».

9 ـ آقاي بروجردي وصيت كرد بعد از فوتشان به هريك از فرزندانشان كه چهار نفر بودند مبلغ ده هزار تومان بدهند. فرمودند: «اينها كه چيزي ندارند، خوب نيست بعد از فوت من دست‌شان پيش كسي دراز شود».

10 ـ وقتي آقاي بروجردي فوت شد، مبلغ ششصد هزار تومان به مرحوم حاج شيخ نصرالله خلخالي بابت شهريه‌ي نجف مقروض بود كه قرض ايشان را حاج سيد عبدالهادي شيرازي و آقاي خوانساري پرداخت كردند.

11 ـ پدرم مي‏فرمود روزي آقا احمد، فرزند آقاي بروجردي استفتائي آورد در جلسه‌ي استفتاء و گذاشت روي نامه ‏هاي استفتاء تا زودتر جواب داده شود. آقا متوجه شد و علت آن را سؤال كرد؟ آقا احمد عرض كرد: «از يكي از دوستان است و در جواب آن عجله دارد». آقا فرمود: «استفتاء آقا احمد را زير همه‌ي استفتائات بگذاريد تا ديگران بدانند كه اگر با من كاري دارند بايد از راه‏هاي عادي وارد شوند. بدانند كه احمد طلبه‌‏اي بيش نيست».

12 ـ حاج آقا علي صافي­گلپايگاني مي‌گفت: «شبي با پدرم در منزل آقاي بروجردي بودم، پول زيادي از باب وجوهات خدمت ايشان آورده بودند. آقا با يك حالت بغض و گريه فرمود: «آقاي صافي آخر عمر صراف شده‏ام».(پايان نوشته ­هاي علوي)

از آنجا كه هيچ انساني غيرمعصوم، از نقص خالي نيست، مناسب ديدم به يكي از نقاط ضعف آقاي بروجردي نيز اشاره‌ي كوتاهي داشته باشم. متأسفانه ايشان تندخو و عصباني بود. گاهي در درس نسبت به بعضي شاگردان كه در اشكال خود اصرار مي‏ورزيدند عصباني مي‏شد داد مي‏زد و گاهي نسبت به او توهين مي‌كرد، ولي بعداً پشيمان مي‏شد و عذرخواهي مي‌كرد. گاهي براي دلجويي از او مبلغي هم به او مرحمت مي‌كرد. روزي نسبت به يكي از شاگردان كه او نيز عصباني ­مزاج بود  ناراحت شد و توهين كرد. او گفت: «آقاي بروجردي بعداً مرا خواست و نسبت به توهين روز گذشته عذرخواهي كرد. من عرض كردم اين كه درست نيست شما در حضور چند صد نفر به من توهين كني و در داخل منزل از من معذرت بخواهي. نه، من راضي نمي‏شوم جز اينكه در حضور همان جمع عذرخواهي كني». آقاي بروجردي روز بعد در درس از ايشان معذرت خواست و گفت: «چه كنم. گاهي نمي‏توانم خودم را كنترل كنم». در اثر همين برخوردهاي تند بود كه تعداي از فضلاي محترم حوزه رنجيده‌خاطر مي‏شدند و با همه‌ي ارادتي كه به شخص ايشان داشتند ارتباطشان را قطع مي‌كردند يا كمتر حضور مي‏يافتند، با اينكه رفت‌وآمدشان به بيت موجب تقويت و آبروي ايشان بود.
 

ارتحال آيت‌الله بروجردي

آقاي بروجردي از سلامت نسبي و عمري طولاني برخودار بود. كوتاه قد و فربه بود و تا آخر عمر به انجام مسئوليت‏ها اشتغال داشت. بدون عينك مي‏خواند و مي‏نوشت. در اواخر عمر كمي ثقل سامعه پيدا كرد. هوش و حافظه‌‏اش بسيار قوي بود. گاهي اشعار الفيه ابن مالك را كه در جواني ازبر كرده بود مي‏خواند. در اواخر سال 1339 به بيماري قلبي مبتلا و در منزل بستري شد. پزشكان متخصص براي معالجه‌ي او با تجهيزات لازم از تهران به قم آمدند و به معالجه و مراقبت پرداختند. پزشك متخصصي نيز از فرانسه به قم دعوت شد. او نيز معالجات پزشكان ايران را تأييد و دستورات لازم را صادر كرد. حوزه‌ي علميه‌ي قم و علماي بزرگ و مقلدان و مؤمنين شهرستان‏ها از بيماري آن مرجع بزرگ شيعه شديداً نگران بودند و براي سلامتي او مجالس دعا و توسل برگزار مي‌كردند.

متأسفانه معالجات مؤثر نبود و بعد از سيزده روز، در 10 فروردين 1340 شمسي دارفاني را وداع گفت و به لقاء‌الله پيوست. خبر ارتحال او به تهران و شهرستان‏ها رسيد و براي تشييع ‌جنازه‏ اش انبوه جمعيت به سوي قم روانه شدند. پس از تشييع بسيار عظيم و بي‌نظيري در راهرو مسجد اعظم به خاك سپرده شد. فقدان آن مرجع بزرگ براي حوزه‏ هاي علميه و جهان تشيع ضايعه‌ي بسيار اسفناكي بود، زيرا بزرگ‌ترين پشتوانه‌ي خود را كه در مدت شانزده سال در مقام مرجعيت مطلق همواره از حريم اسلام و تشيع دفاع مي‌كرد از دست داد. درس‏هاي حوزه تعطيل گرديد و در مساجد و حسينيه‏ها مجالس ختم برگزار مي‏شد. در مجالس مهمي كه از جانب علماي بزرگ برگزار مي‏شد آقاي فلسفي سخنراني مي‌كرد. در ساير شهرستان‏ها نيز به همين مناسبت مجالسي برپا مي‏شد، علماي بلاد و مؤمنين به‌صورت فردي و اجتماعي براي عرض تسليت به قم مي‏آمدند، به‌ويژه در روز هفتم و چهلم كه با علم و كتل و مراسم سينه‌زني و زنجيرزني به قم مي‏آمدند و عرض ارادت مي‌كردند.

در همين ايام اساتيد و فضلاي روشنفكر و علماي بزرگ حوزه‌ي علميه‌ي قم و ساير شهرستان‏ها نسبت به حراست از حوزه‏ هاي علميه و دفاع از اسلام و ارزش‏هاي اسلامي شديداً نگران بودند، زيرا با فقدان آقاي بروجردي اسلام قدرت بزرگي را از دست داد. البته رژيم پهلوي خواستار چنين وضعي بود تا در كارهاي خلاف خود مزاحمي نداشته باشد. به همين جهت بعد از فوت آقاي بروجردي با وجود فقهاي بزرگي در قم و تهران و مشهد كه صلاحيت مرجعيت داشتند، به آيت‌الله حكيم در نجف تسليت گفت. هدف رژيم اين بود كه افكار را به سوي نجف متوجه سازد تا در ايران مرجعيت نيرومندي به وجود نيايد. علماي بزرگ ايران و اساتيد و فقهاي حوزه از اين توطئه بي­ اطلاع نبودند و در جلسات خصوصي مطرح بود. چاره‌­ي كار را در اين ديدند كه اولاً براي دلگرمي طلاب درس‏هاي حوزه را شروع كنند و ثانياً قرار شد آقاياني كه رساله‌ي عمليه‌ي آنان به چاپ رسيده و احياناً گروهي مقلد دارند و وجوهاتي در اختيارشان هست مانند آيات عظام سيد محمدرضا گلپايگاني، سيد كاظم شريعتمداري و نجفي مرعشي، به مقدار توانشان شهريه‌ي طلاب را بپردازند، گرچه با استقراض باشد. پيرو آن درس‏ها شروع شد. از جهت درس خارج كمبودي وجود نداشت. علاوه بر اساتيد مذكور، آيات عظام ديگر مانند حاج آقا روح‌الله خميني، آسيد محمد محقق داماد، حاج شيخ محمدعلي اراكي، حاج شيخ عباسعلي شاهرودي و ديگر فقهاي بزرگ خارج فقه و اصول را تدريس مي‌كردند. علماي بزرگ شهرستان‏ها نيز سعي مي‌كردند به هر طريق ممكن وجوهاتي را براي آقايان بفرستند تا شهريه طلاب تأمين شود و حوزه محفوظ بماند. فضلا و اساتيد قم و علماي شهرستان‌ها آيات مذكور را به‌عنوان مرجع تقليد معرفي و از آنان حمايت مي‌كردند. طلابي كه به قصد منبر به شهرستان‏ها مي‏رفتند در اين رابطه نقش مهمي را ايفا نمودند.

البته بعضي علما هم مؤمنين را به تقليد از مراجع مهم نجف اشرف ارجاع دادند. ولي بر روي هم توطئه‌ي رژيم موفق نبود و حوزه‌ي علميه‌‌ي قم همچنان استوار باقي‌ماند. اين وضع تا سال 1342 ادامه داشت. در آن سال كه مبارزات علما با رژيم پهلوي و دفاع از اسلام شروع شد، توجه مؤمنين بلاد نيز نسبت به علماي قم بيشتر و وجوهات بيشتر پرداخت مي‏شد. در همين سال مرجعيت امام خميني بيشتر مورد عنايت قرار گرفت و با چاپ رساله‌ي عمليه‌ي فارسي موافقت كرد. تعدادي از طلاب و فضلاي انقلابي رسماً به تأييد و ترويج مرجعيت ايشان اقدام كردند و در تأمين وجوهات براي پرداخت شهريه طلاب كوشش كردند. ناگفته نماند كه بعد از فوت آقاي بروجردي هم تعدادي از فضلاي و شاگردان امام مؤمنين را به تقليد از امام ارجاع مي‌دادند ولي تعداد آنان زياد نبود. از جمله اكثر مردم نجف‌آباد با معرفي آقاي آشيخ حسينعلي منتظري در تقليد به امام رجوع كردند. متأسفانه در آن زمان رساله‌ي فارسي نداشت.