فرضيه غيرمعروفى درعلت مرگ

در خاتمه بد نيست بدانيد كه: در اين موضوع ترديد نيست كه مرگ عبارت است از مفارقت روح از بدن، ليكن موضوع ديگرى قابل بحث است كه آيا بدن وعوارض آن، منشا وعلت اصلى مفارقت روح مى باشند، وجسم است كه اسباب مرگ را فراهم مى سازد؟ يا اينكه روح عامل اصلى مرگ است واوست كه در هنگام قصد رحيل، به بدن رسيدگى نمى كند، در نتيجه، فرسودگى وپيرى وامراض گوناگون برآن عارض مى شوند؟.

اكثر دانشمندان واطبا نظريه اول را مى پذيرند، آنان مى گويند:هنگامى كه حرارت غريزى بدن تمام شد. نظام عمومى مزاج برهم خورد وآلات وقواى آن د رانجام وظيفه ناتوان شدند واعضا رئيسه بدن فرسوده گشتند واستعداد بقا را از دست دادند، چون روح از اداره وادامه حيات اين مركب خسته وفرسوده، عاجز مى شود ناچار ازآن مفارقت مى نمايد ومرگ فرا مى رسد.

جان قصد رحيل كرد، گفتم كه مرو *** گفتا چكنم خانه فرو مى آيد

اما در مقابل اين دسته، فيلسوف بزرگ اسلامى مرحوم ملاصدرا نظريه دوم را اظهار داشته است. خلاصه اش ازاين قرار است: وى در كتاب اسفار مى نويسد:اداره ونگهدارى جسم برعهده  روح است، اوست كه به ميل خود بدن را اداره مى كند. تا هنگامى كه احتياج زيادى به بدن دارد در حفظ ونگهداريش كوشش مى نمايد ومراقبت كامل مبذول  مى دارد. اما هنگامى كه استقلال بيشترى يافت واحتياجاتش كمتر شد علاقه اش به بدن كمتر مى گردد وچندان توجهى بدان نمى كند. درنتيجه ضعف وسستى واختلالات توليد مى شود وپيرى وفرسودگى روى آور مى گردد. تا وقتى كه از اداره بدن به كلى منصرف گردد ومرگ طبيعى فرارسد.

اكنون دوستان توجه دارند كه: اگر نظريه دوم باثبات رسيد واختيار مرگ به دست نفس افتاد، موضوع طول عمر حضرت صاحب الامر(عليه السلام) راهش هموارتر مى گردد ومى توان گفت كه: روح مقدس آنجناب چون احساس مى كند كه وجودش براى جهان انسانيت واصلاح عالم ضرورى ولازم است، همواره در حفظ ونگهدارى تن كوشش مى كند وجوانى وشادابى خويش را محفوظ مى دارد.

در خاتمه لازم است تذكر دهم كه: من اكنون د رصدد اثبات صحت اين مدعا نيستم ونمى خواهم از آن دفاع كنم.فعلاً آن را به عنوان فرضيه غيرمعروفى به دوستان عرضه مى دارم وتصديق مى كنم كه: مطلب غيرمأنوس وتازه اى است. ليكن فعلاً نبايد عجله كرد وبا نظر سطحى وابتدائى آن را مردود وباطل شمرد. در صورتى مى توان به طور جزم قضاوت نمود كه حقيقت نفس ومقدار تأثيرش در بدن وكيفيت ارتباط وتأثيرو تأثر آنها به خوبى شناخته شود واين مسأله بسيار دشوارى است كه به يك سلسله مباحث مفصل فلسفى وروانى ويك سلسله آزمايشهاى دامنه دار وعميق بيولژى احتياج دارد.هنوز اطلاعات بشر بدان پايه نرسيده كه بتواند دراين باره قضاوت كند. مباحث نفس وروانشناسى مراحل ابتدائى خود را طى مى كنند. اگر دانش متوجه روح وتن آدمى شده بود جهان ما قطعاً نماى ديگرى داشت.

دكتر(الكسيس كارل) در كتاب(انسان موجود ناشناخته) مى نويسد: (ما از ساختمان وجودى خودمان جز اطلاعات ناچيز وناقصى نداريم، اگر گاليله ونيوتن ولاووازيه وامثال آنان، نيروى فكر خودشان را صرف مطالعه روى بدن وروان آدمى كرده بودند نماى دنياى ما با امروز فرقهاى زيادى داشت).