مسكن امام زمان
فهيمي: درزمان غيبت، مسكن امام زمان كجاست؟
هوشيار: مسكن آنجناب تعيين نشده وشايد مسكن معينى نداشته باشد وبه طور ناشناس، در بين مردم زندگي ورفت وآمد كند ونيز ممكن است نقاط دورافتاده را براى زندگى انتخاب كند. در احاديث وارد شده است كه درموسم حج حاضر مى شود ودر اعمال حج شركت مىكند او مردم را مى شناسد اما مردم او را نمى شناسند.(1)
فهيمي: من شنيده ام شيعيان عقيده دارند كه امام زمان در شهر سامره، درهمان سردابى كه منسوب به اوست ومحل زيارت است، غائب شده ودر همانجا زندگى مى كند واز همانجا ظهور خواهد كرد.اگر در آن سرداب است چرا ديده نمى شود؟ كى برايش آب وغذا مى برد؟ چرا از آنجا خارج نمى شود؟يكى از شعراى عرب اشعارى در اين موضوع سروده بدين مضمون: آيا وقت آن نشده كه سرداب برون آرد آنچه را شما به گمان خودتان انسانش مى ناميد؟ خاك برخردهاى شما كه براى عنقا وغول خيالي، موجود سومى را نيز توهم كرده ايد.
هوشيار: اين نسبت دروغ محض واز روى عناد صادر شده است وشيعيان چنين عقيده اى ندارند. درهيچ روايتى گفته نشده كه امام دوازدهم در سرداب زندگى مى كند واز آنجا ظهور مى كند، هيچ يك از دانشمندان شيعه هم چنين مطلبى را نفرموده اند. بلكه در احاديث منصوص است كه در بين مردم زندگى ورفت وآمد مى كند. سديرصيرفى ازامام صادق(عليه السلام) روايت كرده كه فرمود: صاحب الامر(عليه السلام) از اين جهت به يوسف شباهت دارد كه برادران يوسف با اينكه عاقل ودانا بودند وقبلاً هم باوى معاشرت داشتند، وقتى وارد بر او شدند تا خود را معرفى ننمود او را نشناختند وبا اينكه بين او ويعقوب بيش ازهيجده روز راه فاصله نبود، يعقوب از وى اطلاعى نداشت پس چرا اين مردم انكار مى كنند كه خدا همين عمل را نسبت به حجت خود حضرت صاحب الامرنيز انجام دهد؟! آنجناب هم، در بين مردم تردد كند ودر بازارشان راه برود وبرفرششان قدم بگذارد ولى او را نشناسند وبه همين وضع زندگى كند تا هنگاميكه خدا اذنش دهد، خودش را معرفى نمايد.(2)
داستان كشورهاى اولاد امام
جلالي: من شنيده ام: امام رضا(عليه السلام) داراى فرزندان بسيارى است كه در كشورهاى وسيع وآبادى كه پايتخت آنها بنامهاي: (ظاهره) و(رائقه) و(صافيه) و(ظلوم) و(عناطيس)، ناميده مى شوند زندگى مى كنند وپنج نفر از فرزندان شايستهء آنجناب به نامهاي: طاهر وقاسم وابراهيم وعبدالرحمن وهاشم، در آن كشورها سلطنت وحكومت مى نمايند. در وصف آن ممالك گفته شده كه:آب وهوا ونعمتهاى آنها نمونه اى است از بهشت برين. در آنجا صلح كل برقرار بوده گرگ وميش با هم زندگى مى كنند. درندگان را با انسان كارى نيست. ساكنين آن دريا را افراد صالح وشيعيانى كه در مكتب امام زمان تربيت يافته اند، تشكيل مى دهند. تقلب وفساد درآنجا راه ندارد، خود امام زمان هم گاهگاهى ازآن كشورهاى نمونه ديدن مى كند وصدها از امثال اين مطلب شيرين.
هوشيار : داستان اين كشورهاى مجهول بى شباهت به افسانه نيست، ويگانه مدرك آن، حكايتى است كه در كتاب(حديقة الشيعة) و(انوارنعمانيه) و(جنة المأوي) نقل شده است. ما براى روشن شدن موضوع ناچاريم سند آن داستان را ذكر كنيم.
داستان به اين كيفيت نقل شده: على بن فتح الله كاشانى مى گويد: محمد بن على بن حسين علوى در كتابش، از سعيد بن احمد نقل كرده كه گفت: حمزة بن مسيب در تاريخ هشتم ماه شعبان سال544 براى من حكايت نمود كه عثمان بن عبدالباقى در تاريخ هفتم جمادى الثانى سال 543 برايم حكايت كرد كه احمدبن محمد بن يحيى انبارى در تاريخ دهم ماه رمضان سال 543 به من گفت: من باتفاق چند نفر ديگر در خدمت عون الدين يحيى بن هبيره وزيرحاضر بوديم، در همان مجلس مرد محترم وناشناسى نيز حضور داشت. مرد ناشناس اظهار داشت: در يكى از سالها كه بوسيلهء كشتى مسافرت مى كردم، اتفاقاً كشتى راه را گم كرد وما را به جزاير مرموزى برد كه قبلاً از آنها بى خبر بوديم، ناچار از كشتى پياده شديم وداخل آن سرزمين گشتيم. ـ در اينجا احمدبن محمد داستان شگفت انگيز آن كشورها را از قول مردناشناس تفصيلاً نقل مى كند ودر ذيل داستان مى گويد ـ وزير بعد از استماع آن حكايت، داخل اطاق مخصوص خويش شد سپس تمام ما را احضار كرده گفت: تا من زنده هستم حق نداريد داستان مذكور را براى احدى نقل كنيد.
ماهم تا وزير در قيد حيات بود جريان را براى هيچ كس اظهار نكرديم.(3)
سند داستان اجمالاً ذكر شد تا خوانندگان به سستى وبى پايگى اصل داستان پى ببرند، اگر تفصيل قضيه را بخواهيد مى توانيد به كتب مذكور مراجعه نماييد.
بردانشمندان مخفى نيست كه با امثال اين حكايتها نمى توان وجود چنين كشورهائى را اثبات كرد زيرا اولاً ناقل اين داستان مهم، يكمرد ناشناس ومجهول الهويه اى بيش نيست كه سخنش اعتبار ندارد وثانياً ممكن نيست چنين كشورهاى نمونه اى در زمين وجود داشته باشند اما احدى از آنها اطلاع نداشته باشد،
مخصوصاً در اين عصر، كه تمام نقاط زمين نقشه بردارى شده ومورد توجه دانشمندان است. ليكن بعضيها به طورى از اين داستان ووجود كشورهاى مجهول دفاع كرده اند كه گويا از اركان مسلم اسلام دفاع مى كنند.
گفته اند: شايد آن كشورها الآن هم موجود باشند ولى خدا آنها را از نظر اغيار ونامحرمان مخفى بدارد! اما گمان نمى كنم اين سخن احتياجى به پاسخ داشته باشد، اصلا نمى دانم چه ضرورتى ايجاب كرده كه در مورد يك همچو موضوع بى مدركى باين گونه احتمالات سست وباورنكردنى متوسل شوند!! گفته اند: بر فرض اينكه چنين كشورهايى اكنون وجود نداشته باشند، باز هم مى توان گفت: در اعصار گذشته موجود بوده اند ليكن بعداً خراب شده وساكنينشان منقرض گشته اند. اين احتمال نيز، چندان اساس وپايه اى ندارد، زيرا اگر چنين كشورهاى وسيع وآباد وشيعه نشينى در زمين وجود داشت، بايد كثيرى از مردم از آنها اطلاع داشته باشند واوضاع واحوال شگفت انگيز آنها را ولو به نحو اجمال، در تواريخ ثبت نموده باشند، عادتاً بعيد بلكه محال است كه چندين كشوربزرگ وجود داشته باشد ولى هيچكس از وجود آنها اطلاع نيابد واين سعادت فقط نصيب يك مرد ناشناس ومجهول الهويه اى گردد. بعداً هم به طورى آثارشان از صفحهء روزگار برداشته شود كه حتى درحفاريها وصفحات تاريخ نيز، نام واثرى از آن كشورها وساكنينشان ديده نشود!!
علامهء محقق آقاى شيخ آغا بزرگ تهراني، در صحت داستان مذكور تشكيك كرده مى نويسد: اين داستان در آخر يكى از نسخه هاى كتاب(تعازي) تأليف محمدبن على علوى مرقوم بوده است. پس على بن فتح الله كاشانى گمان كرده كه داستان مرقوم، جزء آن كتابست، در صورتيكه اشتباه كرده وممكن نيست داستان، جزء آن كتاب باشد، زيرا يحيى بن هبيره وزير كه اين قضيه در منزلش اتفاق افتاده، در تاريخ (560) وفات كرده ومؤلف كتاب(تعازي) قريب دويست سال بروى تقدم داشته است. علاوه بر آن، در متن داستان نيز، تناقضاتى ديده مى شود زيرا احمدبن محمدبن يحيى انبارى كه ناقل داستان است مى گويد: وزير از ما پيمان گرفت كه داستان مذكور را براى احدى نقل نكنيم، ما هم به عهد خويش وفا كرديم وتا زنده بود براى هيچكس ابراز ننموديم. بنابراين بايد حكايت آن داستان، بعداز تاريخ وفات وزيريعني(560) اتفاق افتاده باشد، در صورتى كه در متن داستان، عثمان بن عبدالباقى مى گويد: احمدبن محمدبن يحيى انباري، داستان را در تاريخ(543) براى من حكايت كرد.(4)
درجاى ديگر مى گويد: (... عثمان بن عبدالباقى در هفتم جمادى الثانى سال 543 برايم حكايت كرد كه احمدبن محمد در دهم رمضان سال 543 به من گفت...)! وشما توجه داريد كه ماه رمضان دو ماه بعداز ماه جمادى الثانى است، چگونه ممكن است در ماه جمادى الثانى يعنى دو ماه قبل از آن، اتفاقى كه در ماه رمضان روى داده براى كسى حكايت شود.
بالجمله:ما درموضوع محل سكونت امام زمان مجبور نيستيم با تكلفات زياد وبراهين سست وبى پايه، (جزائرخضراء) يا شهر (جابلقا) و(جابرصا) را اثبات نماييم يا بگوييم: آن حضرت اقليم ثامن را براى سكونت انتخاب كرده است.
فهيمي: پس اين داستان (جزيره خضراء) چيست؟
هوشيار: چون وقت مقدارى گذشته اجازه دهيد بقيه مطالب در جلسه بعد كه اگر دوستان موافقت كنند در منزل ما تشكيل مى شود ــ مطرح گردد
جزيره خضراء
جلسه رأس ساعت مقرردر منزل آقاى هوشيار تشكيل شد:
جلالي: مثل اينكه درجلسه قبل آقاى فهيمى در مورد جزيره خضراء سؤالى داشتند.
فهيمي: شنيده ام كه امام زمان عليه السلام وفرزندانش در جزيرهء خضراء زندگى مى كنند. عقيده شما دراين باره چيست؟
هوشيار: داستان جزيرهء خضراء نيز بى شباهت به افسانه نيست. مرحوم مجلسى داستان را به طور تفصيل در كتاب بحار الأنوار ذكرنموده كه اجمالش چنين است: در كتابخانهء اميرالمؤمنين در نجف اشرف رساله اى را يافتم كه مشهور به داستان جزيرهء خضراء بود. مؤلف آن رساله خطى فضل بن يحيى طيبى است. وى نوشته است كه داستان جزيرهء خضراء را از شيخ شمس الدين وشيخ جلال الدين درحرم مطهر اباعبدالله عليه السلام شنيدم (در نيمهءشعبان سال 699) كه آنها داستان را از قول زين الدين على بن فاضل مازندرانى نقل كردند. پس من علاقه پيدا كردم كه داستان را ازخودش بشنوم.
خوشبختانه در اوائل ماه شوال همان سال چنين اتفاقى افتاد كه شيخ زين الدين به شهر حله سفركرد ومن او را در منزل سيد فخرالدين ملاقات نمودم. ازاو خواهش كردم كه آنچه را براى شيخ شمس الدين وشيخ جلال الدين نقل كرده براى منهم بيان كند واو چنين گفت: من در دمشق خدمت شيخ عبدالرحيم حنفى وشيخ زين الدين على اندلسى به تحصيل علوم اشتغال داشتم. شيخ زين الدين مردى خوش نفس ونسبت به شيعه وعلماء اماميه خوشبين بود وبآنها احترام مى گذاشت. مدتى از محضرش استفاده نمودم. پس چنين اتفاق افتاد كه عازم سفر مصر شد وچون خيلى بهم علاقه داشتيم تصميم گرفت كه مرا نيز به همراه خود به مصر ببرد. با هم به مصر رفتيم ودر شهر قاهره قصد اقامه كرد. مدت نه ماه در آنجا با بهترين وجه زندگى كرديم. در يكى از روزها نامه پدرش بدستش رسيد كه نوشته بود شديداً بيمارم وآرزو دارم كه قبل از مرگ ترا ملاقات نمايم.
استاد از نامه پدر گريه كرد وتصميم گرفت كه به اندلس سفر كند. من در اين سفر با او همراه شدم. هنگاميكه به اولين قريهء جزيره رسيديم من شديداً بيمار شدم كه قادر به حركت نبودم. استاد از وضع من بسيار ناراحت شده مرا به خطيب قريه سپرد كه از من پرستارى كند وخودش به سوى شهرش حركت نمود. بيمارى من سه روز طول كشيد وسپس حالم روبه بهبود رفت. ازمنزل خارج شدم ودر كوچه هاى قريه به گردش پرداختم. در آنجا قافله هائى را ديدم كه از كوهستان آمده واجناسى را با خود آورده بودند. از احوالشان جويا شدم. درجوابم گفته شد:
اينها از سرزمين بربرمى آيند كه نزديك جزائر رافضى ها است. وقتى نام جزائر رافضى ها را شنيدم مشتاق شدم كه آنجا را ببينم، گفتند: از اينجا تا آن جزائر مقدار بيست وپنج روز راه فاصله دارد كه به مقدار دو روزش آب وآبادانى وجود ندارد. براى پيمودن آن دو روز الاغى را كرايه كردم وبعد از آن پياده حركت نمودم. رفتم تا به جزيره، رافضى ها رسيدم. اطراف جزيره با ديوارهائى محصور بود وبرجهاى محكم وبلندى داشت. وارد مسجد شهر شدم، مسجد بسيار بزرگى بود. صداى مؤذن را شنيدم كه به روش شيعه اذان مى گفت وبعد از آن براى تعجيل فرج امام زمان دعا كرد. از خوشحالى گريه ام گرفت. مردم به مسجد آمدند وبرطبق فقه شيعه وضوگرفتند مرد خوش سيمائى وارد مسجد شد وبه سوى محراب حركت كرد ومشغول نماز جماعت شدند. بعداز فراغ از نماز وتعقيبات از احوال من جويا شدند. شرح حالم را بيان كردم وگفتم عراقى الاصل هستم. وقتى فهميدند كه شيعه هستم به من احترام كردند ودر يكى از حجرات مسجد جائى برايم معين كردند. امام مسجد به من احترام مى كرد وشب وروز جدا نمى شد. در يكى از روزهابه او گفتم:
خوراك ومايحتاج اهل اين بلداز كجا مى آيد؟ من كه در اينجا زمين مزروعى نمى بينم. گفت: طعام اينها از جزيرهء خضراء مى آيد كه در بين بحرابيض واقع شده است. غذاى اينها هر سال در دونوبت به وسيله كشتى از جزيره وارد مى شود. گفتم: چند مدت باقى مانده تا كشتى بيايد؟ گفت: چهارماه. پس من از طول مدت ناراحت شدم ولى خوشبختانه بعداز چهل روز كشتيها وارد شد. هفت كشتى يكى بعد از ديگرى وارد شد.از كشتى بزرگ مرد خوش سيمائى پياده شد، به مسجد آمد وبرطبق فقه شيعه وضو گرفت ونماز ظهر وعصر را خواند. بعد از فراغ از نماز متوجه من شد وسلام كرد واسم خودم وپدرم را ذكر كرد. از اين حادثه تعجب كردم. گفتم شايد درسفر از شام تا مصر يا از مصر تا اندلس با اسم من آشنا شده اي؟ گفت: نه. بلكه نام تو وپدرت وشكل وقيافه وصفاتت به من رسيده است. من تورا به همراه خودم به جزيرهء خضراء خواهم برد. يك هفته در آنجا توقف كرد وبعداز انجام كارهاى لازم با هم حركت نموديم. بعد از اينكه مدت شانزده روز در دريا حركت كرديم، دروسط دريا آبهاى سفيدى نظر مرا جلب كرد. آن شيخ كه نامش محمد بود به من گفت: چه موضوعى نظرت را جلب نموده است؟ گفتم: آبهاى اين نقطه رنگ ديگرى دارد؟ گفت: اينجا بحرابيض است واينهم جزيرهء خضراء مى باشد اين آبها همانند ديوارى اطراف جزيره را احاطه نموده است واز حكمت خدا چنين است كه كشتيهاى دشمنان ما اگر بخواهند باين نقطه نزديك شوند، به بركت صاحب الزمان(عليه السلام) غرق مى گرداند. مقدارى از آبهاى آن نقطه را خوردم مانند آب فرات شيرين وگوارا بود. بعد از اينكه آبهاى سفيد را پيموديم به جزيرهء خضرا رسيديم. از كشتى پياده ووارد شهر شديم. شهرى بود آباد وپراز درختان ميوه، بازارهاى زيادى داشت پرازاجناس واهالى شهربا بهترين وجه زندگى مى كردند. دلم از ديدن چنين مناظر زيبائى لبريز شادمانى شد.
رفيقم محمد مرا به منزل خودش برد وبعد از استراحت به مسجد جامع بزرگ رفتيم. در مسجد جماعت زيادى بودند ودر بين آنها شخصى بزرگ وبا ابهت بود كه نمى توانم ابهت وجلالش را توصيف كنم. نامش سيد شمس الدين محمد بود. مردم نزدش علوم عربى وقرآن وفقه واصول دين را مى خواندند. هنگامى كه خدمتش رسيدم، به من خوش آمد گفت، نزديك خودش نشانيد،احوال پرسى كرد وگفت من شيخ محمد را به سراغ تو فرستادم. پس دستور داد در يكى از حجرات مسجد جائى برايم تهيه كردند. درآنجا استراحت مى كردم وغذا را با سيد شمس الدين واصحابش صرف مى كرديم. مدت هيجده روز بدين صورت گذشت. در اولين جمعه اى كه براى نماز حاضر شدم ديدم كه سيد شمس الدين نمازجمعه را دوركعت وبه قصد وجوب خواند. از اين موضوع تعجب كردم سپس بطور خصوصى به سيد شمس الدين گفتم: مگر زمان حضور امام است كه نماز جمعه را به قصد وجوب مى خوانيد؟! گفت: نه امام حاضر نيست ليكن من نائب خاص او هستم. گفتم: آيا تاكنون امام زمان (عليه السلام) را ديده اى؟ گفت: نديده ام ليكن پدرم مى گفت كه صدايش را مى شنيده ولى خودش را نمى ديده است. اما جدم هم صدايش را مى شنيده هم خودش را مى ديده است.گفتم: آقاى من! علت چيست كه بعض افراد او را مى بينند وبعضى نه؟ گفت: اين لطفى است كه خداوند متعال نسبت به بعض بندگانش دارد.
سپس سيد دست مرا گرفت وبه خارج شهر برد. باغها وبوستانها ونهرها ودرختان فراوانى را مشاهده كردم، كه درعراق وشام نظيرش را نديده بودم. به هنگام گردش مرد خوش سيمائى بما برخورد نمود وسلام كرد. به سيد گفتم: اين شخص كه بود؟ گفت: آيا اين كوه بلند را مى بيني؟ گفتم: آرى. گفت: در وسط اين كوه مكانى زيبا وچشمه آبى گوارا زير درختان وجود دارد ودر آنجا گنبدى است كه از آجر ساخته شده است اين مرد با رفيق ديگرش خادم آن قبه وبارگاه مى باشند. من هر صبح جمعه به آنجا مى روم وامام زمان عليه السلام را زيارت مى كنم وپس از خواندن دوركعت نماز كاغذى را مى يابم كه تمام مسائل مورد نيازم در آن نوشته است. سزاوار است توهم بروى آنجا وامام زمان را در آن قبه زيارت كني.
پس من به سوى آن كوه حركت نمودم. قبه را همان طور يافتم كه برايم توصيف نموده بود. همان دوخادم را درآنجا ديدم. خواستار ملاقات امام زمان عليه السلام شدم گفتند: غيرممكن است وما مأذون نيستيم. گفتم: پس برايم دعا كنيد،قبول كرده برايم دعا كردند. سپس از كوه پائين آمدم وبه منزل سيد شمس الدين رفتم. او درمنزل نبود. به خانه شيخ محمد كه در كشتى با من بود رفتم وجريان كوه را برايش تعريف كردم وگفتم كه آن دو خادم به من اجازه ملاقات ندادند. شيخ محمد به من گفت: هيچكس حق ندارد بآن مكان برود جز سيد شمس الدين. اواز فرزندان امام زمان عليه السلام مى باشد. بين او وامام زمان پنج پدر فاصله است واو نائب خاص امام زمان مى باشد.
بعد از آن از سيد شمس الدين اجازه خواستم كه بعضى مسائل مشكل دينى را از او نقل كنم وقرآن مجيد را نزدش بخوانم تا قرائت صحيح را به من ياد بدهد. گفت: اشكال ندارد، ابتداءً قرآن را شروع كن. در بين قرائت اختلاف قاريان را ذكر مى كردم. سيد به من گفت: ما اينها را نمى شناسيم. قرائت ما مطابق قرآن على بن ابيطالب عليه السلام است. آنگاه داستان جمع قرآن به وسيله على بن ابيطالب را بيان كرد. گفتم: چرا بعض آيات قرآن ربطى به ماقبل ومابعدشان ندارند؟ گفت:آرى چنين است وجريان جمع قرآن به وسيلهء ابوبكر ونپذيرفتن قرآن على بن ابيطالب(عليه السلام) را تعريف نمود. به دستور ابوبكر قرآن جمع آورى شد ومثالب را از قرآن حذف نمودندو از همين جهت مى بينى كه بعض آيات باقبل وبعد غيرمربوط هستند.
از سيد اجازه گرفتم ودر حدود نود مسأله از او نقل كردم كه جز به خواص مؤمنين به كسى اجازه نميدهم آنها را ببيند.
آنگاه داستان ديگرى را كه مشاهده كرده نقل مى كند ومى گويد: به سيد عرض كردم. از امام زمان(عليه السلام) احاديثى بما رسيده كه هركس درزمان غيبت كبرى مدعى رؤيت شد دروغ مى گويد. اين احاديث چگونه سازگاراست با اينكه بعض شما او را مى بينيد. گفت: صحيح است، امام اينطور فرموده ليكن اين مال آن زمانى است كه دشمنان فراوانى از بنى عباس وديگران داشت اما در اين زمان كه دشمنان مأيوس شده اند وشهرهاى ما هم از آنها دور است وهيچكس بما دسترسى ندارد ملاقات خطرى ندارد.
گفتم: سيدمن! علماء شيعه حديثى را از امام نقل مى كنند كه خمس را براى شيعيان اباحه نموده آيا شما هم اين حديث را از امام داريد؟ گفت: امام خمس را در حق شيعيان اباحه نموده است. آنگاه مسائل وسخنان ديگرى را از سيد نقل مى كند ومى گويد: سيد به من گفت: تونيز تا كنون دو مرتبه امام زمان را ديده اى ولى او را نشناخته اي.
در خاتمه مى گويد: سيد به من تكليف كرد كه در بلاد مغرب توقف نكن هرچه زودتر به عراق برگرد ومن بدستورش عمل كردم.(5)
هوشيار: داستان جزيره خضراء چنين است كه من خلاصه اش را برايتان بيان كردم. درخاتمه لازم است يادآور شويم كه داستان مذكوراعتبارى ندارد وشبيه افسانه ورمان است زيرا:
اولاً: سند معتبر وقابل اعتمادى ندارد. داستان از يك كتاب خطى ناشناخته نقل شده وخود مرحوم مجلسى درباره اش مى نويسد: چون من داستان را در كتب معتبر نيافتم باب جداگانه اى را بآن اختصاص دادم( تا با مطالب كتاب مخلوط نشود).
ثانياً: در متن مطالب داستان تناقضاتى ديده مى شود. چنانكه ملاحظه فرموديد در يك جا سيد شمس الدين به راوى داستان مى گويد: من نائب خاص امام هستم وخودم آن حضرت را تا كنون نديده ام. وپدرم نيز آن جناب را نديده ليكن سخنش را شنيده است. اما جدم هم خودش را ديده هم حديثش را شنيده است. اما همين سيد شمس الدين در جاى ديگر به راوى داستان گفت: من هر روز صبح جمعه براى زيارت امام به آن كوه مى روم وخوب است توهم بروي. وشيخ محمدهم به راوى داستان گفت كه: فقط سيد شمس الدين وامثالش مى توانند خدمت امام زمان(عليه السلام) مشرف شوند.چنانكه ملاحظه مى فرمائيد اين مطالب با هم تناقض دارند. نكته قابل ذكر اينكه سيد شمس الدين كه مى دانست جز خودش كس ديگرى رابه ملاقات امام نمى برند چرا به راوى داستان پيشنهاد كرد كه براى ملاقات به بالاى كوه برود.
ثالثاً: در داستان مذكور به تحريف قرآن تصريح شده كه قابل قبول نيست ومورد انكار شديد علماء اسلام مى باشد.
رابعاً: موضوع اباحه خمس مطرح شده ومورد تأييد قرار گرفته كه آن هم از نظر فقها مردود مى باشد.
بهرحال داستان به طور رمانتيك تهيه شده كه خيلى غريب وعجيب به نظرمى رسد. يك نفر بنام زين الدين از عراق به قصد تحصيل علوم به شام مى رود، از آنجا به همراه استادش به مصر مى رود، از آنجا باز هم به همراه استادش به اندلس(اسپانيا) سفر مى كند اين همه مسافت زياد را مى پيمايد، در آنجا مريض مى شود، استادش او را رها مى كند، وبعداز بهبودى با شنيدن نام جزيرهء روافض آن چنان به ديدن آن جزيره مشتاق مى گردد كه استادش را فراموش مى كند با پيمودن راه دور وخطرناك به جزيره رافضيها مى رسد. جزيره غيرمزروع بوده لذا سؤال مى كند غذاى اين مردم از كجا مى آيد؟ درجواب مى شنود كه از جزيره خضراء برايشان غذا مى آورند. با اينكه گفته بودند، چهار ماه ديگر كشتى ها مى رسند، ناگهان بعد از چهل روز در ساحل لنگر مى اندازند وبعد از يك هفته توقف او را به همراه خود به دريا مى برند. دروسط بحرابيض آبهاى سفيدى رامى بيند كه شيرين وگوارا هم هست، سپس از آن نقطه غيرممكن العبور گذشته وارد جزيرهء خضراء مى شودو...تا آخرداستان.
جالب اينجاست كه يك نفرعراقى اين همه راه دور ودراز را طى مى كند، در كشورهاى مختلف با مردم صحبت مى كند وزبان همه را مى داند. آيا مردم اسپانيا هم به زبان عربى صحبت مى كردند؟
نكته ديگرى كه قابل ذكراست داستان بحرابيض است. شما مى دانيد كه بحرابيض در شمال كشور اتحاد جماهير شوروى قرار دارد كه اين داستان نمى تواند درآنجا اتفاق افتاده باشد. البته به بحر متوسط هم بحرابيض گفته مى شود، كه اين داستان مى تواند در آنجا اتفاق افتاده باشد. ليكن بازهم همه اين دريا بحرابيض ناميده مى شود، نه نقطه خاصى ازآن كه ناقل داستان آنجا را سفيد يافته است. اگر كسى در متن داستان بيشتر دقت كند مجعول بودن برايش روشن مى شود.
در خاتمه لازم است متذكر شوم، چنانكه قبلاً ملاحظه فرموديد در احاديث ما چنين آمده كه امام زمان عليه السلام بطور ناشناس در بين مردم زندگى ورفت وآمد مى كند، در مجامع عمومى ودر مراسم حج شركت مى نمايد ودرحل برخى از مشكلات هم به مردم كمك مى كند.
با توجه به اين مطلب، معرفى يك نقطه دورافتاده وغيرممكن العبور وسط دريا را به عنوان جايگاه امام زمان واميد مستضعفين جهان ودادرس حاجت مندان، كمال بى انصافى وبى سليقگى را نشان مى دهد. درخاتمه معذرت مى خواهم كه وقت گرانبهاى شما را براى تشريح يك چنين داستان غير معتبرى صرف نمودم.
جلالي: امام زمان اولادى هم دارد يا نه؟
هوشيار: دليل معتبرى در دست نداريم كه موضوع ازدواج آنجناب ووجود اولاد را بطور قطع اثبات كند يا نفى نمايد، البته ممكن است بطور ناشناس ازدواج كرده واولاد ناشناسى هم داشته باشد وهرطور صلاح بداند عمل كند، گرچه بعضى از دعاها دلالت دارند كه از آن حضرت فرزندانى به وجود آمده يا بعد از اين بوجود خواهدآمد(6)..
چه وقت ظاهرمى شود
دكتر: پس مهدى موعود كى ظهور مى كند؟
هوشيار: براى ظهور وقتى تعيين نشده بلكه ائمه اطهارعليهم السلام تعيين كننده وقت ظهور را تكذيب كرده اند. از باب نمونه:
1. فضيل مى گويد: خدمت امام باقر(عليه السلام) عرض كردم: آيا ظهورمهدى وقت معينى دارد؟ حضرت در پاسخ سه مرتبه فرمود: هر كس براى ظهور وقتى تعيين كند دروغ مى گويد.(7)
عبدالرحمن بن كثيرمى گويد: خدمت امام صادق(عليه السلام) بودم كه مهزم اسدى وارد شده عرض كرد: فدايت شوم، ظهور قائم آل محمد وتشكيل دولت حق كه در انتظارش هستيد طول كشيد پس كى واقع مى شود؟ حضرت پاسخ داد: تعيين كنندگان وقت ظهور دروغ مى گويند، تعجيل كنندگان هلاك مى گردند وتسليم شوندگان نجات مى يابند وبه سوى ما بازگشت مى كنند.(8)
2. محمد بن مسلم مى گويد: امام صادق(عليه السلام) به من فرمود: هركس وقت ظهور را برايت تعيين كرد از تكذيب نمودنش باك نداشته باش، زيرا ما براى ظهور وقتى تعيين نمى كنيم(9) وده حديث ديگر.
از اين احاديث كثيره استفاده مى شود كه: نه پيغمبراكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) ونه هيچ.
3. امامى وقت ظهور را تعيين نكرده اند وراه هرگونه سو استفاده اى را بسته اند. پس اگر حديثى نسبت به امامى داده شده كه وقت ظهور در آن، تعيين گشته اگر قابل تأويل وتوجيه باشد بايد تأويلش نمود والا يا بايد مسكوت عنه بماند يا تكذيب شود. مانند حديث ضعيف ومجمل ابولبيد مخزومى كه مطالبى را بامام نسبت داده ودر ضمن آنها مى گويد: قائم ما در (الر) قيام مى كند.(10)
1) بحار الأنوار ج 52 ص 152.
2) بحار الأنوار ج 52 ص 154.
3) الانواريه النعمانيه چاپ تبريز ج 2 ص 58.
4) الذريعه ج 5 ص 106.
5) بحار الأنوار ج 52 ص 159 تا ص 174.
6) مانند: اللهم اعطه فى نفسه واهله وولده وذريته وامته وجميع رعيته ماتقربه عينه ( مفاتيح الجنان) ودر صلواتى كه از ناحيه مقدسه صادرشده مى گويد:اللهم اعطه فى نفسه وذريته وشيعته ورعيته وخاصته وعامته وعدوه وجميع اهل الدنيا ما تقربه عينه(مفاتيح الجنان). ليكن بردانشمندان پوشيده نيست كه دعاهاى مذكور بهآن مرتبه حجيت واعتبار نيستند كه بتوان به آنها استدلال نمود وچنين موضوعى را اثبات كرد، لكن در عين حال، داشتن فرزندهم بعيد نيست. امام صادق(عليه السلام) در حديثى فرمود: كانى ارى نزول القائم فى مسجد السهله باهله وعياله(بحار ج 52 ص 317).
7)عن الفضيل قال سئلت اباجعفر عليه السلام: هل لهذا الامر وقت؟ فقال: كذب الوقاتون، كذب الوقاتون، كذب الوقاتون ـ بحار الأنوار ج 52 ص 103.
8)بحار الأنوار ج 52 ص 103.
9)محمد بن مسلم عن ابيعبدالله عليه السلام قال: من وقت لك من الناس شيئاً فلا تها بن ان تكذبه فلسنا نوقت لاحد ـ بحار الأنوار ج 52 ص104 و117.
10)بحار الأنوار ج 52 ص 106.