علائم ظهور
مهندس: علائم الظهور تا چه اندازه صحت دارند؟
هوشيار: براى ظهور حضرت صاحب الامر (عجل الله تعالى فرجه) علائم بسيارى در كتب حديث ثبت شده است ليكن اگر ما بخواهيم در يك يك آنها بحث كنيم سخن طولانى مى گردد وبدون جهت اوقات چندين جلسه اشغال مى شود. اما چند نكته را لازم است اجمالاً تذكر دهيم.
الف: مدرك بعضى از علائم، خبر واحديست كه اشخاص مجهول الحال يا غيرموثق در طريق آن واقع شده ومفيد يقين نيستند.
ب: احاديث اهلبيت علائم الظهور را بدو قسم تقسيم نموده اند: يكى از آنها علائم حتمى است كه به هيچ قيد وشرطى مشروط نيست وقبل از ظهور بايد واقع شود. قسم دوم را غير حتمى معرفى نموده اند وآن عبارتست از حوادثى كه به طور مطلق وحتم از علائم الظهور نيست بلكه مشروط به شرطى است كه اگر آن شرط تحقق يابد مشروط نيز متحقق مى شود واگر شرط مفقود گردد مشروط نيز تحقق نمى يابد ومصلحت بوده كه به طور اجمال از علائم الظهور شمرده شود.
ج: علائم ظهور چيزهايى هستند كه تا واقع نشوند حضرت صاحب الامر ظاهر نمى گردد وحدوث هر يك از آنها دليل است كه ايام فرج تا اندازه اى نزديك شده اما دلالتى ندارد كه بعد از حدوث آن علامت وبلافاصله، حضرت صاحب الامرظهور مى نمايد. ولى در مورد بعضى از آنها تصريح شده است كه مقارن ظهور آن حضرت واقع مى شود.
د: بعضى از علائم الظهور به طور اعجاز وخارق العاده واقع مى شوند تا صحت ادعاى مهدى موعود را تأييد كنند وفوق العادگى اوضاع را به جهانيان اعلام دارند.حكم اين علائم، با ساير معجزات يكسان است، وبه صرف اينكه با جريان عادى سازگار نيست نبايد مردود شناخته شود.
هـ. يك نوع از علائم الظهور در كتابها ديده مى شود كه وقوع آنها عادتاً محال به نظر مى رسد مانند اينكه گفته شده: در وقت ظهور مهدي، خورشيد از مغرب طلوع مى كند وخورشيد در نيمه ماه رمضان وماه در آخر همان ماه مى گيرد. بردانشمندان پوشيده نيست كه لازمه وقوع اينگونه حوادث اينست كه نظم عالم برهم بخورد وحركت منظومه شمسى تغيير يابد. اما بايد بدانيد كه مدرك اينگونه علائم، اخبار آحادى بيش نيست كه مفيد يقين نيستند واگر كسى در سند آنها خدشه كرد مى تواند آنها را مجعول خلفاى بنى اميه وبنى عباس وعمال آنها بداند. زيرا در آن اوقات افرادى به عنوان مهدى عليه دستگاه حاكمه وقت قيام ونهضت مى نمودند وبدان وسيله عده اى را بردوش خويش جمع مى كردند. خلفاى وقت چون مى ديدند اصل احاديث مهدى قابل انكار نيست لذا حيله ديگرى انديشيدند تا بدان وسيله مردم را منصرف سازند وكار نهضت علويين را مختل نمايند. بدان منظور علائم محال را جعل كردند تا مردم درانتظار آن علائم بنشينند ودعوت علويين را اجابت نكنند، اما اگر احاديث صحيح بود مانعى ندارد اين گونه علائم به طور اعجاز تحقق يابند تا فوق العادگى اوضاع را بجهانيان اعلام كنند واسباب پيشرفت دولت حق را فراهم سازند.
داستان سفياني
مهندس: سفيانى كه از علائم الظهور شمرده شده كيست وقضيه اش چيست؟
هوشيار: از احاديث بسيارى استفاده مى شود كه: پيش از ظهور حضرت صاحب الامر(عليه السلام) مردى از نسل ابوسفيان خروج مى كند. در توصيف وى گفته شده: مرديست ظاهر الصلاح وذكر خدا مرتباً برزبانش جارى است، اما از پليدترين وخبيث ترين مردم است. گروه كثيرى را فريب مى دهد وبا خود همدست مى كند. مناطق پنجگانه: شام وحمص وفلسطين واردن وقنسرين را تصرف مى نمايد ودولت بنى عباس براى هميشه به دستش منقرض مى گردد. گروه زيادى از شيعيان را به قتل مى رساند، سپس از ظهور حضرت صاحب الامراطلاع مى يابد. لشگرى را به جنگش مى فرستد اما به آنجناب دست نمى يابد ودر بيابان بين مكه ومدينه به زمين فرو مى روند.
جلالي: چنانكه اطلاع داريد: دولت بنى عباس، مدتها قبل منقرض شده اثرى از آن باقى نيست تا به دست سفيانى منقرض گردد!
هوشيار: حضرت موسى بن جعفر(عليه السلام) در حديثى فرمود: دولت بنى عباس برروى حيله ونيرنگ بنا شده است، آن دولت به طورى از ميان خواهد رفت كه اثرى از آن باقى نماند، ليكن دوباره تجديد مى شود به طوريكه گويى اصلاً آسيبى نديده است.(1)
از ظاهر اين حديث استفاده مى شود كه دولت بنى عباس باز تجديد مى گردد وانقراض آخرين دولت آنها به دست سفيانى به وقوع خواهد پيوست. ممكن است گفته شود گرچه اصل خروج سفيانى از حتميات شمرده شده ولى كيفيت وزمان خروجش معلوم نيست از حتميات باشد، مثلاً ممكن است موضوع انقراض دولت بنى عباس به دست سفيانى از حتميات نباشد وبه دست ديگران واقع شود.
فهيمي: من شنيده ام: خالدبن يزيد بن معاوية بن ابى سفيان چون آرزوى خلافت بردلش ماند وحكومت را به دست بنى مروان مى ديد، براى تسليت خويش وتقويت روحيه بنى اميه، حديث سفيانى را جعل كرد، صاحب اغانى درباره خالد مى نويسد: مردم عالم وشاعرى بوده ودرباره اش گفته شده كه: حديث سفيانى را جعل نموده است.(2)
1. طبرى مى نويسد: على بن عبدالله بن خالد بن يزيد بن معاويه در سال(159) در شام خروج نموده مى گفت: من همان سفيانى منتظر هستم وبدين وسيله مردم را به سوى خويش دعوت مى نمود.(3) از اين شواهد تاريخى استفاده مى شود كه موضوع سفيانى از مجعولات است.
هوشيار: احاديث سفيانى را عامه وخاصه روايت كرده اند وبعيد نيست متواتر باشد وبه صرف احتمال ووجود يك مدعى باطل، نمى شود حكم به مجعوليت وبطلان كرد. بلكه بايد چنين گفت: چون حديث سفيانى در بين مردم شايع بود ومردم در انتظارش بودند بعضيها از اين موضوع سو استفاده نمودند وخروج كرده مى گفتند: ما همان سفيانى منتظرهستيم وبدين وسيله گروهى را فريب دادند.
داستان دجال
جلالي: خروج دجال را يكى از علائم الظهور مى شمارند واو را چنين توصيف مى نمايند: مردى است كافر، يك چشم بيش ندارد آنهم در پيشانيش واقع شده ومانند ستاره اى مى درخشد، در پيشانى وى نوشته: كافر است به طوريكه هر باسواد وبى سواد آن را مى خواند. كوهى از طعام ونهرى از آب هميشه با اوست. برالاغ سفيدى سوار مى شود كه هر گامش يك ميل راه است. آسمان به دستور وى باران مى دهد وزمين گياه مى روياند اختيار گنجهاى زمين با اوست. مرده را زنده مى كند، با صدايى كه تمام جهانيان مى شنوند ندا مى كند: من خداى بزرگ شما هستم كه شما را آفريده روزى مى رسانم، به سوى من بشتابيد.
مى گويند: در زمان پيغمبراكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) موجود بوده ونامش عبدالله يا صائدبن صيد است. پيغمبراكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) واصحابش به قصد ديدار به خانه اش رفتند او مدعى خدايى بود. عمرخواست به قتلش برساند ولى پيغمبر(صلى الله عليه وآله وسلم) مانع شد. تا كنون زنده است ودر آخرالزمان، از شهر اصفهان قريه يهوديه خروج خواهد كرد.(4)
از قول تميم الدارى كه ابتدا نصرانى بوده ودر سنه نهم هجرى اسلام آورده، حكايت كرده اند كه گفته است: من دجال را در يكى از جزائر مغرب ديدم كه درغل وزنجير بود(5) هوشيار: دجال را به زبان انگليسى انتى كريست (Antichrist) گويند يعنى ضد يا دشمن مسيح، كلمه دجال نام شخص معينى نيست بلكه در لغت عرب هر دروغگو وحيله بازى را دجال نامند. در كتاب انجيل هم لفظ دجال زياد ديده مى شود.
در رساله اول يوحنا نوشته است: دروغگو كيست، جز آنكه مسيح بودن عيسى را انكار كند، آن دجال است كه پدر وپسر را انكار مى نمايد.(6)
بازدرهمان رساله مى نويسد: شنيده ايد كه دجال مى آيد الحال هم دجالان بسيارظاهر شده اند.(7)
در همان رساله مى گويد: وهر روحى كه عيسى مجسم شده را انكار كند از خدانيست واينست روح دجال كه شنيده ايد مى آيد والان هم در جهان است.(8)
در رساله دوم يوحنا نوشته است: زيرا گمراه كنندگان بسيار به دنيا بيرون شدند كه عيسى مسيح ظاهر شده در جسم را اقرار نمى كنند، آنست گمراه كنند ودجال.(9)
از آيات انجيل استفاده مى شود كه: دجال به معنى دروغگو وگمراه كننده است واستفاده مى شود كه: داستان خروج دجال وزنده بودنش، درآن زمان هم دربين نصارى شايع بوده ودر انتظار خروجش بوده اند.
ظاهراً حضرت عيسي(عليه السلام) خروج دجال را خبرداده ومردم را از فتنه اش برحذر مى داشته است، لذا نصارى در انتظارش بوده اند وبه احتمال خيلى قريب، دجال موعود حضرت عيسي، همان مسيح كاذب ودجالى بوده كه در حدود پنج قرن بعد از عيساى مسيح ظاهر شد وبه دروغ ادعاى پيغمبرى نمود واوست كه بدار آويخته شد نه مسيح پيغمبر.(10)
در اسلام نيز احاديثى راجع به وجود دجال در كتب حديث موجود است پيغمبر اسلام مردم را از دجال مى ترسانيد وفتنه اش را گوشزد آنان مى كرد ومى فرمود: تمام پيمبرانى كه بعد از نوح مبعوث شدند قوم خويش را از فتنه دجال مى ترسانيدند (34).پيغمبر(صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود: قيامت برپا نشود تا اينكه سى نفر دجال كه خود را پيغمبر مى پندارند ظاهر شوند.(11)
عن ابى هريرة قال قال رسول الله(صلى الله عليه وآله وسلم): لا تقوم الساعة حتى يخرج ثلاثون دجالون كلهم يزعم انه رسول الله ـ سنن ابى داود ج 2.
علي(عليه السلام) فرمود: از دو دجاليكه از اولاد فاطمه به وجود مى آيند برحذر باشيد. دجالى هم ازدجله بصره خروج مى كند كه از من نيست واومقدمه دجالهاست.(12)
پيغمبر(صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود: قيامت برپا نمى شود تا اينكه سى نفردروغگو ودجال ظاهر شوند وبرخدا ورسولش دروغ بندند.(13)
پيغمبر(صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود: پيش از خروج دجال، متجاوز از هفتاد نفر دجال ظاهر خواهند شد.(14)
از احاديث مذكور نيز استفاده مى شود كه دجال نام شخص معينى نيست وبه هر دروغگو وگمراه كننده اى اطلاق مى شود.
خلاصه: ريشه داستان دجال را بايد در كتاب مقدس ودر بين نصارى پيدا كرد. بعد از آن، اكثر احاديث آن وتفصيلاتش در كتب اهل سنت وبه طرق آنها است.
بهرحال: اصل قضيه دجال به طور اجمال، بعيد نيست صحت داشته باشد ليكن تعريفات وتوصيفاتى كه درباره اش شده مدرك قابل اعتمادى ندارد.(15)
پس برفرض اينكه اصل قضيه دجال صحت داشته باشد اما بدون ترديد با افسانه هايى آميخته شده صورت حقيقى خود را از دست داده است. مى توان چنين گفت: در آخرالزمان ونزديك ظهور حضرت صاحب الامر(عليه السلام) شخصى پيدا خواهد شد كه در دروغگويى وحقه بازى سرآمد اقرانش مى باشد ودر دروغگويى برتمام دجالهاى گذشته برترى دارد، با ادعاهاى پوچش گروهى را گمراه مى كند. چنين جلوه مى دهد كه: حيات وآب ونان مردم به دست اوست. مردم به طورى اغفال مى شوندكه گمان مى كنند: آسمان وزمين در اختيار اوست. در دروغگويى كارش به جايى مى رسد كه كارهاى خوب را بد وكارهاى بد را خوب معرفى مى كند. بهشت را جهنم وجهنم را بهشت جلوه مى دهد. ليكن كفرش برهر بى سواد وبا سوادى واضح است.
ليكن دليل معتبرى نداريم كه صائدبن صيد، دجال موعود واز زمان رسول خدا تا حال زنده باشد زيرا علاوه بر اينكه سند حديث ضعيف است، پيغمبر(صلى الله عليه وآله وسلم) درباره دجال فرمود: داخل مدينه ومكه نمى گردد در صورتى كه صائدبن صيددر اين دوشهر وارد شده در مدينه وفات نمود وگروهى از مردم شاهد مرگش بودند.(16) برفرض اينكه پيغمبراكرم، صائد را دجال ناميده باشد، دجال لغوى يعنى دروغگوست نه دجال موعود از علائم الظهور. به عبارت ديگر، پيغمبر اكرم، صائد را ملاقات نمود واو را به عنوان يكى از مصاديق دجال به اصحاب خويش معرفى كرد وچون بعداً از خروج دجال در آخرالزمان خبرداد، اين دو مطلب سبب اشتباه مردم شد وگمان كردند صائد كه پيغمبر او را دجال ناميده همان دجالى است كه بايد در آخرالزمان خروج كند واز همين موضوع، زنده ماندن وعمرطويل را برايش نتيجه گرفتند.
1) بحار الأنوار ج 52 ص 250.
2) الاغانى ج 16 ص 171.
3) تاريخ طبرى ج 7 ص 25.
4) بحار الأنوار ج 52 ص 193 تا 197 وصحيح مسلم ج 18 ص 46 تا 87. وسنن ابى داود ج 2ص212.
5) صحيح مسلم ج 18 ص 79 وسنن ابى داود ج 3 ص 214.
6) رساله يوحنا باب 2 آيهء 22.
7) رساله اول باب 2 آيه 18.
8) رساله اول يوحنا باب 4 آيه 3.
9) رساله دوم يوحنا آيهء 7.
10) در موضوع تعدد وجود مسيح رجوع شود به تفسير الميزان جلد 3 وكتاب (تاريخ وتقويم در ايران).
11) بحار الأنوار ج 52 ص 197.
12) ترجمهء الملاحم والفتن ص 113.
13) سنن ابى داود ج 2.
14) مجمع الزوائد ج 7 ص 333.
15) زيرا مدرك عمده آن توصيفات، دو حديثى است كه در كتاب بحار الأنوار وكتب ديگرنوشته شده است، باين سند: محمدبن عمربن عثمان بهذا الاسناد عن مشايخه عن ابى يعلى المصولى عن عبدالاعلى بن حماد عن ايوب عن نافع عن ابن عمرعن رسول الله. ودرحديث ديگر: الطالقانى عن الجلودى عن الحسين بن معاذ عن قيس بن حفص عن يونس بن ارقم عن ابى سيار الشيبانى عن الضحاك بن مزاحم عن نزال بن سبرة عن علي. بردانشمندان پوشيده نيست كه سند اين دو حديث قابل اعتماد نيست زيرا مامقانى دربارهء محمدبن عمربن عثمان مى نويسد: مجهول الحال است ودربارهء نافع نوشته: غلام ابن عمر مى باشد وگمراه وگمراه كننده بوده است. ودربارهء عمر نوشته:احوالش معلوم نيست ودربارهء ضحال بن مزاحم نوشته: مدركى كه او را از نيكان قرار دهد نيافتم. ودربارهء نزال بن سبره نوشته: احوالش معلوم نيست.
16) بحار الأنوار ج 52 ص 199.