در انتظار مهدى بودند

در انتظار مهدى بودند

عقيده به وجود مهدى طورى درمردم رسوخ ونفوذ نموده بود كه از همان صدر اسلام درانتظار ظهورش روزشمارى مى نمودند. پيروزى وتأسيس دولت حق را برايش حتمى مى دانستند. اين انتظار درايام هرج ومرج وبحران هاى موحش وحوادث ناگوار تاريخ، شدت مى يافت ودرهر آنى درانتظار تحقق مصداقش بودند وبسا اوقات افرادى را اشتباهاً  مصداق واقعى مى پنداشتند:

 

محمد بن حنفيه

مثلاً گروهى از مسلمين محمدبن حنفيه را چون همنام وهم كنيه رسول خدا بود مهدى مى پنداشتند.

طبرى مى نويسد: مختار وقتى خواست خروج كند واز قاتلين كربلا انتقام گيرد، مهدويت را به محمدبن حنفيه نسبت داد وخودش را فرستاده ووزير وى معرفى نمود ونامه هايى را دراين خصوص به مردم نشان داد.(1)

محمد بن سعد از ابوحمزه روايت نموده كه: مردم وقتى مى خواستند به محمد بن حنفيه سلام كنند مى گفتند: سلام عليك يا مهدي! اوهم درپاسخ مى گفت: بله، من مهدى هستم وشما را بسوى رشد وخيرهدايت مى نمايم، اسم من اسم رسول خدا وكنيه ام كنيه رسول خداست.

هروقت خواستيد سلام كنيد بگوييد: سلام عليك يا محمد، سلام عليك يااباالقاسم.(2)

از اين داستان وامثالش استفاده مى شود كه: جمع شدن نام وكنيه رسول خدا از خصوصيات وعلائم مهدى موعود بوده است. به همين جهت، محمد بن حنفيه به نام وكنيهء خودش اشاره مى نمود. ليكن بعداز بررسى تاريخ، روشن مى شود كه محمد بن حنفيه ادعاى مهدويت نداشته بلكه ديگران بودند كه وى را به اين عنوان معرفى مى نمودند. او هم درمورد اين لقب گاهى سكوت مى كرد  بلكه تأييد مى نمود. شايد علت سكوتش اين باشد كه اميدواربوده بدان وسيله از قاتلين كربلا انتقام گرفته شود وحكومت اسلامى به دست اهلش سپرده شود.

محمد بن سعد مى نويسد: محمدبن حنفيه به مردم مى گفت: آگاه باشيد كه اهل حق را دولتى است كه هروقت خدا خواست تأسيس مى شود. هركس آنرا درك نمايد به سعادت بزرگى نائل شده است وهركس پيش ازآن اجلش فرارسد به نعمت هاى بى پايان خدا مى رسد.(3)

محمد بن حنفيه درخطبه ايكه دربين هفت هزار نفر از اصحابش خواند اظهار داشت: شما دراين امر تعجيل نموديد، ليكن به خدا سوگند! دراصلاب شما اشخاصى وجود دارند كه به كمك آل محمد (صلى الله عليه وآله وسلم) جنگ مى كنند. دولت آل محمدبركسى پوشيده نيست ليكن وقوعش تأخير خواهد افتاد. سوگند به كسيكه جان محمد به دست اوست: حكومت درخانوادهء نبوت بازگشت مى كند.(4)

 

محمد بن عبدالله بن حسن

 

گروهى از مسلمين محمدبن عبدالله بن حسن را مهدى مى پنداشتند.ابوالفرج  مى نويسد: حميد بن سعيد روايت نموده كه وقتى محمدبن عبدالله متولد شد آل محمد خوشنود شدند واز پيغمبر روايت مى كردند كه نام مهدى محمد است. پس اميدوار بودند كه محمد، مهدى موعود باشد. او را دوست مى داشتند ودرمجالس از وى صحبت مى شد وشيعيان به يكديگر بشارت مى دادند.(5)

بازهم ابوالفرج مى نويسد: وقتى محمد بن عبدالله متولد شد خويشانش وى را مهدى ناميده گمان مى كردند مهدى موعود روايات است. ليكن دانشمندان آل ابيطالب، نفس زكيه اش مى دانستند كه مقدر شده دراحجارزيت كشته شود.(6)

بازهم مى نويسد: غلام ابى جعفر منصور نقل كرده كه منصور به من گفت: پاى منبر محمدبن عبدالله بنشين ببين چه مى گويد: منهم به دستور وى پاى منبر محمد حاضر شدم. شنيدم كه مى گفت: شما شك نداريد كه من مهدى هستم وواقع هم همين است. پس برگشتم وسخنش را براى منصور حكايت نمودم. گفت: محمد دروغ مى گويد بلكه مهدى موعود فرزند من است.(7)

سلمة بن اسلم اشعارى دربارهء محمدبن عبدالله سروده كه ترجمه اش اين است: آنچه دراحاديث وارد شده وقتى ظاهر خواهدشد كه محمدبن عبد الله دربين مردم ظاهر شود وزمام امور را دردست گيرد. محمد انگشترى دارد كه خدا آنرا به غيراو نداده است ودروى علاماتى از نيكى وهدايت وجود دارد. اميدواريم محمد همان امامى باشد كه به بركت وجودش قرآن زنده گردد به واسطهء او اسلام رونق گيرد واصلاح شود ويتيمان بيچاره وعيالمندان نيازمند با خوشى زندگى نمايند. زمين را پرازعدل وداد كند بعدازاينكه ازضلالت وگمراهى پرشده است واميدها وآرزوهايمان جامهء عمل پوشد.(8)

 

فقهاى مدينه واحاديث مهدى

 

ابوالفرج مى نويسد وقتى محمدبن عبدالله بن حسن خروج كرد محمدبن عجلان كه ازفقهاى مدينه بود باوى خروج نمود. هنگاميكه محمدبن عبدالله كشته شد جعفربن سليمان حاكم مدينه محمدبن عجلان را احضار نموده گفت: چرا با آن مرد دروغگو خروج نمودي؟  سپس دستور داد دستش را قطع نمايند. فقهاى مدينه وبزرگانيكه حاضر مجلس بودند بعنوان شفاعت عرضه داشتند: اى امير! محمدبن عجلان فقيه وعابد مدينه است اميدواريم مورد عفو قرارگيرد زيرا موضوع برايش مشتبه شده وخيال كرده كه محمدبن عبدالله همان مهدى موعود روايات است.(9)

درجاى ديگرمى نويسد: وقتى محمدبن عبدالله بن حسن خروج نمود، عبدالله بن جعفر كه از علما وفقها واصحاب حديث مدينه بود باوى خروج كرد. بعدازكشته شدن محمدبن عبدالله، فرار كرد. مخفى بود تااينكه امانش دادند. روزى برجعفربن سليمان حاكم مدينه وارد شد پس باو خطاب نموده گفت: بااين مرتبهء علم وفقاهت چرا با محمد خروج كردي؟! درپاسخ گفت: علت همكارى من با محمد بن عبدالله اين بود كه يقين داشتم مهدى موعودى است كه رواياتى درباره اش به ما رسيده است. من درموضوع مهدويت محمد شك نداشتم تا هنگامى كه ديدم كشته شد آنگاه فهميدم كه او مهدى نيست. بعدازآن ديگر گول كسى را نخواهم خورد.(10)

ازامثال اين حوادث به خوبى استفاده مى شود كه موضوع مهدويت ازهمان صدراسلام وزمانهاى نزديك به عصر پيغمبر(صلى الله عليه وآله وسلم) امر مسلمى بوده كه مردم انتظارش را مى كشيده اند. به همين علت مردم كم اطلاع ورنج ديده كه ازعلائم مهدى اطلاع كامل نداشتند، گاهى محمد بن حنفيه وگاهى محمدبن عبدالله بن حسن وگاهى افراد ديگر رامهدى موعود مى پنداشتند. ليكن دانشمندان ومطلعين اهل بيت حتى پدر محمد بن عبدالله مى دانستند كه وى مهدى موعود نيست.

ابو الفرج مى نويسد: شخصى به عبدالله بن حسن عرض كرد: محمد كى خروج مى كند؟ پاسخ داد: تا من كشته نشوم خروج نمى كند، ولى كشته مى شود.آن مرد گفت: انا لله وانا اليه راجعون، اگر محمد كشته شد امت هلاك مى گردند. عبدالله فرمود: چنين نيست. بازآن مرد عرض كرد: ابراهيم كى خروج مى كند فرمود: تا من هلاك نشوم خروج نمى كند، او هم كشته مى شود. آن شخص گفت: انالله وانا اليه راجعون، امت به هلاكت مى رسند. عبدالله پاسخ داد: نه، چنين نيست بلكه صاحب آنها ــ مهدى موعود ــ جوانى است بسن بيست وپنج سالگى كه تمام دشمنان را به قتل مى رساند.(11)

باز ابو الفرج مى نويسد: ابوالعباس نقل كرده كه به مروان گفتم: محمد ادعاى مهدويت دارد. پاسخ داد: مهدى موعود نه اوست نه ازنسل پدرش بلكه فرزند كنيزى مى باشد.(12)

باز مى نويسد: جعفربن محمد(عليه السلام) هروقت محمدبن عبدالله را مشاهده مى نمود گريه نموده مى فرمود: جانم فداى او(مهدى) باد، مردم گمان مى كنند، اين شخص مهدى موعود  است درصورتيكه وى كشته  مى شود ودر كتاب هاى على (عليه السلام) از خلفاى اين امت به شمار نرفته است.(13)

جماعتى دور محمدبن عبدالله بن حسن حاضربودند كه جعفربن محمد وارد مجلس شد ومورد احترام حضار واقع گشت. سپس از جريان پرسش نمود، پاسخ دادند: تصميم داريم با محمد كه همان مهدى موعود است بيعت نماييم. آنحضرت فرمود: از اين كار منصرف شويد زيرا هنوز موقع ظهور مهدى نرسيده است ومحمدهم مهدى نيست.(14)

 

اشعار دعبل ومهدى

وقتيكه دعبل اشعار معروف خود را نزد امام رضا(عليه السلام) قرائت نمود، درخاتمهء آنها اين شعر را خواند:

خروج امام لا محالة واقع *** يقوم على اسم الله والبركات

يعنى نهضت يك امام، مسلم وحتمى است، او بنام خدا وبابركت قيام مى نمايد. امام رضا(عليه السلام) گريهء سختى نموده فرمود: روح القدس به زبانت سخن گفت. آيا آن امام را مى شناسي؟ عرض كرد: نه، ولى شنيده ام كه امامى از شما قيام مى كند وزمين را پرازعدل وداد مى نمايد. حضرت فرمود: بعدازمن پسرم محمد امام است وبعدازاو فرزندش على وبعداز على فرزندش حسن وبعداز حسن پسرش حجت وقائمى است، كه درايام غيبت بايد درانتظارش بود وقتى ظاهر شد بايد از وى اطاعت نمود. اوست كه زمين را پرازعدل وداد مى كند. اما وقت ظهورش تعيين نشده بلكه از پدرانم روايت شده است كه: ناگهانى وبغتتاً ظاهر مى گردد.(15)

امثال ونظائر اين وقايع وشواهد درتاريخ زياد است اگر طالب باشيد مى توانيد به كتب تواريخ مراجعه نمائيد.

دراين موقع وقت خيلى گذشته بود وجلسه پايان يافت وجلسه بعد به شب شنبه ديگر موكول شد.

 

1) تاريخ طبرى ج 4 ص 449و 494 كامل التواريخ ط اول ج 3 ص339 و358.
2) الطبقات الكبير ط ليدن ج 5 بخش اول ص 66.
3) الطباقت الكبير ج7 بخش1 ص 71.
4) الطبقات الكبير ج 5 بخش 1ص80.
5) مقاتل الطالبين ص 165.
6) مقاتل الطالبين ص 157.
7) مقاتل الطالبين ص 162.
8) ان الذى يروى الرواة لبين اذا ما ابن عبدالله فيهم تجردا/له خاتم لم يعطه الله غيره وفيه علامات من البروالهـدي / انا لنزجوان يكون محمد اماماً به يحيى الكتاب المنــزل / ويحيى يتيم بائس ومعمــول به يصلح الاسلام بعد فساده / ويملاء عدلها ارضنا بعد ملئها ضلالا ويأتينا الذى كنت آمل.
9) مقاتل الطالبين ص 193.
10) مقاتل الطالبين ص 195.
11) مقاتل الطالبين ص 167.
12) مقاتل الطالبين ص 166.
13) مقاتل الطالبين ص 142.
14) مقاتل الطالبين ص 141.
15) ينابيع المودة ج 2 ص 197.