طلاق
با این که طلاق از نظر اسلام امری جایز و مشروع است، اما در عینحال، مبغوضترین و بدترین کارهاست.
امام صادق علیه السلام فرمود:
تزویج کنید، ولی طلاق ندهید؛ زیرا از وقوع طلاق عرش خدا میلرزد.[1]
و در سخنی دیگر فرمود:
خدا دوست دارد خانهای را که در آن عروسی واقع شود و بدش میآید از خانهای که در آن طلاق واقع شود. نزد خدا چیزی مبغوضتر از طلاق نیست.[2]
مسئله ازدواج، مسئله کفش و جوراب خریدن نیست که هرگاه آن را دوست نداشت دورش بیندازد و کفش دیگری بخرد.
زناشویی یک پیمان مقدس انسانی و پیوند معنوی است. دو انسان با هم عهد و پیمان میبندند که تا پایان عمر، یار و غمخوار و مونس هم باشند. به اعتماد همین پیمان مقدس است که دختر، پدر و مادر و خویشانش را رهاکرده، با صدها امید و آرزو به خانه شوهر قدم میگذارد و سرمایه عفت خویش را در اختیار او قرارمیدهد.
به اعتماد همین پیمان ملکوتی است که مرد مبالغ هنگفتی را برای عقد و عروسی و مرتب ساختن اسباب و لوازم زندگی هزینه میکند و شبانهروز برای آسایش خانوادهاش زحمت میکشد. ازدواج هوسبازی نیست تا مرد و زن به اندک بهانهای آن را برهمبزنند. درست است که طلاق امر مشروعی است، امّا شارع مقدس اسلام جداً از آن نهی کرده است.
متأسفانه همین امر مبغوض، در کشور اسلامی چنان شیوع پیدا کرده که بنیاد خانوادهها را متزلزل ساخته و اعتماد زناشویی را سلب نموده است.
کارشناسان و محققان مؤسسه تحقیقات و مطالعات اجتماعی دانشگاه تهران، ایران را چهارمین کشور طلاق دانستهاند ... از سال 1337 تا 1347 از مجموع 4000/ 36 مورد ازدواج به وقوع پیوسته حدود یک چهارم آن، یعنی 100/ 009 مورد طلاق درپیداشته است.[3]
طلاق جایز است، اما جز در مواقع ضروری نباید از آن استفاده کرد. پیغمبر اسلامه در این باره میفرماید:
آن قدر جبرئیل درباره زنان به من سفارش کرد که گمان کردم جز در مورد ارتکاب زنا، نباید آنان را طلاق داد.[4]
بیشتر طلاقهایی که صورت میگیرند، منشأ درست و قابل توجهی ندارند، بلکه با بهانههای کودکانه و در اثر لجبازی زن یا شوهر انجام میگیرند؛ یعنی موضوعات کوچک و بیاهمیتی باعث طلاق میشوند که ارزش آن را ندارند که به خاطر آنها کانون مقدس زناشویی از هم بپاشد، ولی نادانی و خودخواهی زن یا شوهر، یک امر جزئی را چنان مهم جلوه میدهد که سازش را غیر ممکن میگرداند.
به نمونههای زیر توجه فرمایید:
زن 24 سالهای به نام ... از شوهرش تقاضا میکند که سور مفصلی به پدر و مادرش بدهد و چون شوهر زیر بار نمیرود تقاضای طلاق میکند.[5]
مردی به علت این که زنش دخترزاست با داشتن پنج فرزند او را طلاق میدهد.[6]
زنی به علت این که شوهرش نیمچه عارف است و شوقی به زندگی ندارد تقاضای طلاق میکند.[7]
مردی به علت این که میخواهد با یک زن ثروتمند ازدواج کند تقاضای طلاق میکند.[8]
زنی به علت این که شوهرش پولهایش را در آسترکتش پنهان کرده تقاضای جدایی میکند.[9]
منشأ طلاقها غالباً از این قبیل امور جزئی و غیر قابل اهمیت است که اگر زن و شوهر، عاقل و عاقبتاندیش باشند، نباید بدانها ترتیب اثر بدهند.
زن و مردی که قصد جدایی دارند نباید عجله کنند. بهتر است قبلًا عواقب امر و آینده خویش را به خوبی بسنجند سپس تصمیم بگیرند. مخصوصاً در دو مطلب باید کاملًا بیندیشند:
مطلب اول، زن و مردی که جدا میشوند لابد در نظر دارند بعدها با شخص دیگری ازدواج کنند. مرد با خود میگوید: همسرم را طلاق میدهم و با زن دیگری که مطابق میلم باشد ازدواج میکنم، زن نیز با خود میگوید: از شوهرم طلاق میگیرم و با یک مرد ایدهآل عروسی میکنم، امّا این زن و مرد باید بدانند که در صورت جدایی، بدسابقه میشوند. هوسباز و خودخواه و بیگذشت و بیوفا معرفی میشوند. مرد به خواستگاری هر زنی برود آن زن پس از تحقیق میفهمد که زن سابقش را طلاق داده بدین جهت به او اعتماد نخواهد کرد. با خود میگوید: از این دو حال خارج نیست: یا زن از او طلاق گرفته، پس معلوم میشود که وی مرد خوبی نبوده است و یا این که او همسرش را طلاق داده، پس معلوم میشود او عهد و وفا ندارد.
زنی که از شوهرش طلاق میگیرد باید بداند که کمتر مردی حاضر میشود او را به همسری برگزیند؛ زیرا مردها فکر میکنند اگر این زن، زن خوب و با وفایی بود از شوهرش طلاق نمیگرفت. بدین دلیل مرد اگر برای خواستگاری هر زنی برود غالباً دست رد به سینهاش خواهد زد. زن نیز باید در انتظار خواستگار در خانه بماند. اگرباهمین حال تا پایان عمر، بمانند بدبخت و سیهروز خواهند بود. مرد ناچار میشود تا پایان عمر، تنها و پریشان احوال زندگی کند. زن نیز ناچار است تا آخر عمر، یا سربارِ پدر و مادر یا سایر خویشان باشد و یا تنها و بدون مونس زندگی کند و در حسرت داشتن شوهر بسوزد و بسازد. و یقیناً زندگی انفرادی بسیار دشوار و خسته کننده است.
بهطوری که گاهی انسان مرگ را بر آن ترجیح داده و دست به خودکشی میزند.
زن جوان 22 سالهای که با وجود یک فرزند طلاق گرفته و به منزل پدرش رفته بود، در شب عروسی خواهرش دست به خودکشی زد.[10]
بر فرض این که مرد بتواند با تحمل خسارتهای فراوان و دوندگیهای زیاد، زن دیگری اختیار کند، اما از کجا که از همسر اولش بهتر باشد، بلکه غالباً بدتر هم خواهدشد. به طوری که اگر از مردم خجالت نمیکشید و برایش امکان داشت حاضربود همسر دومش را طلاق بدهد و با همان همسر اولش آشتی کند. لیکن معمولًا این کار، امکانپذیر نیست.
مرد هشتاد سالهای در دادگاه گفت: در حدود شصت سال پیش وقتی با همسر اولم ازدواج کردم، زندگی شیرینی داشتم؛ ولی بعد از مدتها چون زنم بدرفتاری کرد طلاقش دادم؛ در طول این مدت 97 زن عقدی و صیغهای گرفتم و طلاق دادم، ولی پس از مدتی متوجه شدم که زن اولم از همه با وفاتر بود. بعد از جستجو او را پیدا کردم. چون او هم مانند من از تنهایی خسته شده بود، موافقت کرد با هم ازدواج کنیم.[11]
مردی به علت این که زن دومش نمیتوانست از دو فرزند زن اولش پرستاری کند، او را طلاق داد و با زن مطلّقه خود که پنج سال پیش وی را طلاق داده بود ازدواج نمود.[12]
مطلب دوم، زن و شوهری که در صدد جدایی هستند اگر دارای فرزند هستند باید بهفکر آنها نیز باشند. آسایش و خوشی فرزند دراین است که پدر و مادرش با هم باشند تا او زیر سایه پدر و در دامن عطوفت مادر پرورش یابد.
اگر این زندگی مشترک از هم بپاشد کانون امید بچه واژگون میشود و دوران خوشی او نیز خاتمه مییابد. اگر پدر از او نگهداری کند از مهر و محبتهای بیشایبه مادر محروم میگردد و چه بسا که زیر دست نامادری برود. و تکلیف نامادری هم که روشن است؛ زیرا او از بچه هوویِ سابق خوشش نمیآید و او را مزاحم و سربار خویش میداند. لذا تا بتواند او را اذیت و آزار میکند. پدر هم جز سکوت و صبر و حوصله چارهای ندارد.
عروس چهارده سالهای پیش از خودکشیاش در بیمارستان گفت: یک ساله بودم که پدر و مادرم از هم جدا شدند. و به طوری که شنیدهام، پدرم یک سال و نیم بعد با زنی ازدواج کرده که هم اکنون با هم زندگی میکنند. زن پدرم مرا مرتب کتک میزد حتی چند بار تنم را با سیخ کباب داغ کرد ... پدرم با این که از نظر مادی وضع خوبی داشت مانع مدرسه رفتنم شد و همواره حسرت درس خواندن را بر دلم گذاشته است. یک ماه پیش پدرم با تهدید و زور مرا به عقد مرد 45 سالهای در آورد.[13]
دختر سیزده سالهای به نام ... در تراس یکی از باغات دروس، خود را حلقآویز کرد. این دختر با دو برادر خود در این باغ زندگی میکردند. برادرش گفت: پدر و مادرم سه سال پیش از هم جدا شدند. مادرم با مرد دیگری ازدواج کرد و پدرم نیز دو ماه پیش درگذشت. من ساعت 6/ 5 بعدازظهر دیروز وقتی به خانه آمدم مشاهده کردم خواهرم خود را حلقآویز کرده است.[14]
و اگر پس از طلاق، مادر سرپرستی فرزند را به عهده بگیرد، آن طفل معصوم از سرپرستی و مراقبت پدر محروم میگردد و بسا اوقات زیردست ناپدری قرار گیرد.
مادری به کمک شوهرجدیدش دست و پای پسر بچه هشت ساله خود را در اتاق دربستهای به تختخواب بستند و به گردش رفتند. وقتی برگشتند دیدند اتاق آتش گرفته و بچه سوخته است.[15]
با وقوع طلاق، کانون گرم خانواده از هم پاشیده میشود و فرزندان آن خانواده بیسرپرست و بیپناه میگردند و گاهی پدر و مادر در اثر لجبازی و خودخواهی به کلی آن افراد بیگناه را رها میسازند. چهارکودک چهار ساله، ششساله، نه ساله و دوازده ساله سرگردان در پاسگاه متحصن شدند. پسر بزرگ گفت: چندی پیش پدر و مادرمان بر اثر اختلاف و دعواهای شبانهروزی از هم جدا شدند و دیگر هیچ کدام حاضر نیستند سرپرستی ما را قبول کنند.[16]
وقتی اطفال بیگناه سرپرست خویش را از دست دادند و پناهگاهی نداشتند، غالباً ولگرد و هرزه میشوند و در اثر بیتربیتی و عقدههای روحی ممکن است در زمان کودکی یا جوانی به دزدی و قتل و جنایت روی آورند.
چنان که آثار آن در صفحات مجلات و روزنامه ها منعکس میگردد، روزنامه اطلاعات مینویسد:
در تحقیقی که از کانون اصلاح و تربیت کودکان به عمل آمده، از 116 نفر جوان بزهکار تحت پوشش، هشتاد نفرشان نامادری داشتند و اغلب دلیل انحراف خود را وجود نامادری و سختگیریهای او ذکر کردهاند.[17]
آقای محترم و خانم گرامی! برای رضای خدا و به خاطر فرزندان بیگناهتان فداکاری کنید، گذشت داشته باشید، بهانهجویی نکنید، از هوسبازی دست بردارید، عیوب کوچک را نادیده بگیرید، لجاجت و ستیزهگری به خرج ندهید، به عواقب کار خود و فرزندان بیگناهتان خوب بیندیشید، آنها تقصیر ندارند.
به چشمهای فرو رفته و چهره افسرده آنان ترحم کنید.
این افراد بیگناه از شما انتظار دارند آشیانه آنها یعنی، کانون گرم خانوادگیشان را از هم نپاشید و آن جوجههای بیپر و بال را پراکنده و سرگردان نسازید.
اگر به خواسته درونی آنان توجه نکنید و دلشان را بشکنید، آه و ناله آنان بیاثر نخواهد بود، به یقین روی سعادت و خوشبختی را نخواهید دید.[18]
[1]. مکارم الاخلاق، ص 225
[2]. وسائل الشیعه، ج 15، ص 267
[3]. روزنامه اطلاعات، 26 بهمن 1350
[4]. مکارم الاخلاق، ص 248
[5]. روزنامه اطلاعات، 12 اسفند 1350
[6]. همان، 16 اسفند 1350
[7]. همان جا
[8]. همان، 8 اسفند 1350
[9]. همان، 16 اسفند 1350
[10]. همان، 17 اسفند 1348
[11]. همان، 21 بهمن 1348
[12]. همان، 8 دى 1348
[13]. روزنامه کیهان، 29 آبان 1348
[14]. روزنامه اطلاعات، 4 بهمن 1351
[15]. همان، 7 خرداد 1349
[16]. همان، 18 بهمن 1348
[17]. همان، 22 اسفند 1350
[18] امینى، ابراهیم، همسردارى، 1جلد، بوستان کتاب (انتشارات دفتر تبلیغات اسلامى حوزه علمیه قم) - قم، چاپ: بیست و نهم، 1389.