بیماریهای روح
انسان به دو نوع مرض مبتلا میشود؛ یکی: امراض جسم و بدن و یکی هم: امراض روح و روان. امروزه برای امراض جسمانی که شاید بر هر عضوی از اعضای بدن عارض شود، متخصصی وجود دارد. ازاینرو، انسان دوای بسیاری از بیماریها را یافته و موفق به کارهای خارقالعادهای برای درمان آنها گشته، ولی هر چه بیشتر میکوشد و بر بیماریها، غالب میشود، بیماری تازهای خودنمایی میکند.
اما نوع دوم، امراض روحیاند، که در اخلاق پدیدار میگردند؛ روحیات و اخلاق بدی همچون: حسد، کینه، ترس، ضعفِ نفس، ناامیدی از زندگی، مکر و حیله، تسلط نداشتن بر نفس، اعتماد به نفس نداشتن، بدبینی به دیگران، وسواس، حُسن ظنّ بیجا، غضب، جهل، عُجب و خودپسندی، تکبر، طمع و بسیاری دیگر از صفات ناپسند، که هرگز نباید نادیده گرفته شوند، چرا که ضررشان بیشتر و معالجهشان سختتر است، زیرا نتیجه بیماریهای جسمانی این است که انسان چند روز از درد، ناراحت و درک لذات جسمانی محروم میماند و در سختترین وضعیت و نهایت با یک بیماری میمیرد، ولی به هر حال، باید بداند که زندگی این دنیا و لذات و آلامش، محدود و موقت است؛ اما بیماریهای روح به مراتب آزاردهندهتر است، زیرا باعث هلاکت ابدی و محرومیت از نعمتهای بیپایان الهی میگردد، چون که شقاوت و سعادت اخروی بیپایان است.
چقدر تأسف آور است که انسان از این دنیا برود و جهنمی از اخلاق و صفات بد برای خود بسازد. به علاوه، کسی که به امراض روحی مبتلا باشد، در این دنیا هم روزگار خوشی ندارد. مثلاً حسود، اگر چه در انواع نعمتها زندگی کند و زندگیاش، ظاهر خوشی داشته باشد، یک ساعت خوش که روحش در عذاب نباشد ندارد؛ حتی در خواب نیز از خوشی و داشتههای دیگران رنج میبرد! شخص بد اخلاق و عصبانی نیز چنین است. در واقع، وجود همین اخلاق فاسد و صفات ناپسند است که زندگی را تلخ کرده، خواب خوش را از آدمی ربوده و زندگی خانوادگی افراد را بر هم زده است. اگر اخلاق جامعه اصلاح میشد، زندگی نمونهای از بهشت برین بود. اگر آدمی میدانست و میفهمید که مال و ثروت، انسان را خوش نمیدارد، بلکه آنچه انسان را خوش میکند، روح بلند اوست، وضع جوامع بهتر از این بود. خلاصه آدمی باید بداند که خوشی و خوشبختی از بیرون نمیآید، بلکه آن را باید در روح خود جستوجو کرد.
ازاینرو، خدای متعال ابزار معالجه امراض را فراهم نموده؛ به ویژه برای درمان امراض جسمانی؛ بهگونهای که امروزه تقریباً دیگر درد بدون دارو وجود ندارد و دانشمندان تمام تلاششان این است که داروها را بشناسند و در معالجه بیماریها به کار برند که این هم برای خود لطفی است از جانب پروردگار. ولی امراض روحانی به دلیل آنکه در نظر خداوند متعال اهمیت بیشتری دارند؛ هم خود امراض و هم دوای آنها را به وسیله انبیا بیان کرده؛ بهگونهای که انبیا و اولیا، طبیبان روح شمرده میشوند؛ کما اینکه در نهج البلاغه در صفت نبی اکرم صلیاللهعلیهوآله آمده است:
او (پیامبر) پزشکی است که با طبّ خویش پیوسته در گردش است، داروها و مرهمهای خود را به خوبی آماده ساخته و ابزار داغ کردن را [ برای سوزاندن زخمها] تفتیده و گداخته کرده است تا بر هر جا که نیاز باشد بگذارد؛ بر دلهای کور، گوشهای کر و زبانهای گنگ. او با داروهای خویش بیماران غفلت زده و سرگشته را رسیدگی و درمان میکند، همانهایی که از فروغ حکمت بهره نگرفته و اندیشه خود را به انوار دانشهایی که اعماق جان را روشنی بخشد، تابان و فروزان نکردهاند.[116]
فرق بین طبیبان جسم و روح این است که در بیماریهای جسمانی، مردم دنبال پزشک و طبیب میروند و با پرداختن ویزیت (نرخ معاینه) در صدد علاج بر میآیند، ولی در امراض روحانی، اطبا به دنبال مریضها میروند و چه زحمات و صدماتی که پیامبران در این راه نکشیدند. در این بین، امیرالمؤمنین علیهالسلامبه عنوان ولی خدا دوای جامعی برای درمان تمام امراض روحی و جسمی معرفی میکند و میفرماید:
ترس از خدا، داروی دلها، روشنایی باطنها و درمان بیماری اجساد به صلاح آورنده فساد سینه ها و زداینده آلودگی نفوس شماست. اوست روشنایی چشمان نابینایتان، ایمنی دلهایتان از هر بیم و هراس و روشنی بخشِ تاریکیهای شما.[117]
ولی اوّلین شرط بهبود و رهایی از مرض، احساس آن مرض است. اگر مریض، خود را مریض نداند، به سلامت نخواهد رسید. پس کوشش و زحمت لازم است. انسان ابتدا باید بداند روحش به کدام صفت ناپسند و کدام رذیله اخلاقی، مبتلاست. اگر حسود، حسد را یک مرض نداند، هرگز نمیتواند با آن مقابله کند. همچنین سایر بیماریهای روحی.
ابوبصیر و همسایه عاقبت بخیر
ابوبصیر میگوید: «همسایهای داشتم که از اَعوان سلاطین جَور بود. اموال حرامی را به دست آورده و همواره مشغول لهو و لعب و شرابخوردن بود و کنیزان آوازهخوان برایش میخواندند و من از این جهت آزرده بودم، هر چه میگفتم، توجهی نمیکرد تا بعد از زیادهروی در بادهگساری احساس مرض کرده، گفت: من مریض و اسیر شیطانم، اگر خدمت امام صادق علیهالسلام رسیدی احوال مرا عرضه دار، شاید از هوای نفس نجات یابم. ابوبصیر میگوید: وقتی در مدینه خدمت امام رسیدم و حالِ او را عرض کردم، حضرت فرمود: به همسایهات بگو تو از اعمالت دست بکش، من بهشت را برایت تضمین میکنم». وقتی به کوفه آمدم و آن شخص به دیدنم آمد، به او گفتم: که امام چنین فرمود. وی گریست و گفت: تو را به خدا قسم! امام صادق چنین فرمود؟ عرض کردم: بله. گفت: همین مرا بس است و بلند شد و رفت. سپس تمام اموالی را که از مردم با اجحاف و ظلم گرفته بود رد کرد و رفقای نابابش را رها نمود. مردم میگفتند: فلانی دیوانه شده! آنچه از اموال که صاحبانش را نمیشناخت صدقه میداد. پس از چند روز کسی را به دنبال ابوبصیر فرستاد. او میگوید: وقتی به درِ خانهاش رفتم، برهنه پشت در نشسته بود! گفت: ای ابوبصیر! آنچه داشتم دادم و الآن برهنهام. ابوبصیر میگوید: لباسی برایش تهیه کردم. پس از چند روز کسی را به سوی من فرستاد. رفتم و دیدم بیمار شده است، لذا هر روز میرفتم و احوالش را جویا میشدم تا وقتِ احتضار و جان دادنش رسید. گاهی بیهوش میشد و گاهی به هوش میآمد. ناگاه چشمش را گشود و گفت: ابوبصیر! امام صادق به وعده خود وفا نمود. سپس از دنیا رفت. ابوبصیر میگوید: وقتی خدمت امام رسیدم، هنوز در دالان خانه بودم که فرمود: ای ابوبصیر! ما به وعده خود وفا کردیم».[118] این است حال کسی که مرض خود را احساس کند و دنبال درمانش باشد. حضرت علی علیهالسلاممیفرماید:
سلامت جسم در پرهیز از حسد است.[119]
یکی از روانشناسان میگوید:
کسی که حقیقتاً به مذهب معتقد باشد، هرگز گرفتار امراض عصبی نخواهد شد. اگر مذهب حقیقت نداشته باشد، زندگی پوچ و بازیچهای بیش نیست.[120]
اسلام آوردن «عداس»
رسول خدا صلیاللهعلیهوآله برای هدایت و درمان بیماریهای روحی مردم زحمات طاقتفرسایی را متحمل گشت. وقتی از سفر طائف برمیگشت، در راه به باغی برخورد. در سایه درختی نشسته، شروع به مناجات نمود. صاحب باغ (شیبه) و جماعت حاضر، از سرِ ترحم، انگوری به غلامشان «عداس» دادند تا برای آن حضرت ببرند. حضرت، بسم اللّه گفته و آن انگور را میل فرمود. عداس عرض کرد: تو کیستی؟ این کلام (بسم اللّه) را از که شنیدهای؟ فرمود: تو کیستی؟ عرض کرد: غلامی نصرانیام. فرمود: از قریه «یونُس بن مَتّی»؟! عرض کرد: او پیامبر خدا و برادر من است. فرمود: من هم محمد هستم. عرض کرد: من نامت را در انجیل خواندهام. مردم تو را یاری نکنند، اما در نهایت پیروز خواهی شد! اکنون مرا راهنمایی کن که منتظرت بودهام. کلمه توحید را بر زبان جاری کرد و سپس دست و پای پیامبر را بوسه زد. «عتبه» که از دوستان شیبه بود، به او گفت: غلامت را گمراه نمود! به غلام گفتند: تو را از دین بیرون نمود؟ گفت: در دنیا بهتر از این دین یافت نمیشود.[121]
مسلمان شدن خلیفه دوم
ابوجهل چون آیات رسول خدا را دید، گفت: محمد، خدایان ما را دشنام میدهد هر کس او را بکشد؛ صد شتر و هزار کیسه طلا به او میدهم. عمر گفت: من این کار را انجام میدهم. سپس در خانه کعبه نزدِ هُبَل، عهد بستند. عمر، تیر و کمان برداشته، عازم شد. در راه به سعد بن ابی وقاص برخورد، جریان را به او گفت. سعد گفت: پس از آن از قتل ایمن هستی؟ عمر گفت: اگر تو هم مسلمانی، بگو تا سرت را برگیرم! گفت: از من نزدیکتر نیز هست. پرسید: چه کسی؟ گفت: خواهرت فاطمه و شوهرش سعید بن زید، که هر دو مسلمان شدهاند و علامتش این است که از ذَبیحه(قربانی) تو نخورند. عمر، عازم خانه خواهرش شد. در این وَقت، «خباب»، سوره طه را به فاطمه تعلیم میداد. عمر در را بکوفت. خباب پنهان شد و فاطمه، صحیفه را مخفی کرد. عمر دستور داد گوسفندی حاضر کرده ذبح نموده و بریان کرد و خواهرش را به خوردن امر نمود. فاطمه و شوهرش گفتند: ما عهد بستهایم از ذبیحه تو نخوریم. عمر، یقین کرد که آنها اسلام آوردهاند. پرسید: آن صدا در خانه شما چه بود؟ گفتند: با خود سخن میگفتیم! عمر خشمگین شد. سعید را گرفته، کتک میزد و میگفت: دین پدرانت را از دست دادهای؟ فاطمه به دفاع از شوهرش برخاست ولی عمر به او هم لطمهای زد. گفتند: ما مسلمان شدهایم و اگر جان خود را بر سرِ این کار گذاریم، دست برنداریم. دل عمر به حال خواهر مجروحش سوخته، نشست و گفت: آن صحیفه را نزد من بیاورید. فاطمه گفت: میترسم احترامش را نگه نداری! عمر قول داد بیاحترامی نکند. صحیفه را نزدش آوردند شروع به خواندن کرد تا به این آیه رسید:
اگر سخن آشکارا بگویی (یا مخفی کنی)، او اسرار- و حتی پنهانتر از آن- را نیز میداند.[122]
عمر گریست و گفت: چه نیکو کلامی است. در این وقت، خباب گفت: دوش از پیامبر شنیدم که فرمود:
خدایا! اسلام را به وسیله عمر بن خطّاب عزیز بنما.[123]
عمر به منظور اسلام آوردن، همراه خباب به طرف منزل حمزه؛ عموی پیامبر عازم شدند. حضرت محمد صلیاللهعلیهوآلهفرمود: به صلح آمدهای و الاّ سر از تنت برگیرند! عمر گفت: آمدهام تا مسلمان شوم و مسلمان شد. مسلمانان نیز شاد گشتند. عمر گفت: مردم، لات و عزّی را آشکارا عبادت کنند، حال چرا خدا در خفا عبادت شود؟ پس حمزه و ابوبکر و علی و عمر به اتفاق رسول خدا به طرف کعبه حرکت نمودند، مشرکین تعجب کردند. عمر گفت: مسلمان شدهام و اگر کسی اذیت کند، با این تیغ سرش برگیرم. رسول خدا، نماز خوانده و مراجعت فرمود. عمر به خانه ابوجهل رفته در را گشود. ابوجهل گفت: مرحباً و اَهلاً یا عمر! برای چه آمدهای؟ گفت: آمدهام بگویم مسلمان شدهام. ابوجهل در خشم آمد و در را بسته، گفت: خدا رسوایت کند، این چه کاری بود که کردی؟[124]
نمونهای از آیات و روایات
خداوند متعال در قرآن کریم میفرماید:
هر که از پروردگارش بترسد باید نفس را از خواستههایش باز دارد.[125]
یعنی اگر کسی خواهان سعادت خویش است و از ربوبیت پروردگار عالم میترسد، باید با خواستههای نفسانیاش مبارزه کند و اگر مبارزه کرد، جای او جنّت مأوی است. خدا در این آیه به صراحت میفرماید کسی جایگاهش در بهشت است که با خواستههای نفسانی خود مبارزه کرده باشد. حضرت یوسف علیهالسلام میفرماید:
من نمیتوانم نفس خودم را تبرئه کنم، پس چنین نمیکنم، زیرا نفس به بدی دستور میدهد.[126]
اهل فضل میدانند که آنکه دستور به بدی میدهد، نفس اَمّاره انسان است؛ یعنی مرتب و پیوسته به بدیها دستور میدهد. در حکایت یوسف و زلیخا با اینکه حضرت یوسف، پیامبر و معصوم است و هیچگاه مرتکب گناه نمیشود و نفس پیامبر در اختیار خودش است، میفرماید: «نفس، دستوردهنده به بدی است». در روایتی نبوی آمده است:
بزرگترین دشمن شما همان نفستان است که در بین دو جَنْب و پهلویتان قرار گرفته است.[127]
در این حدیث، پیغمبر اسلام، نفس انسان را بزرگترین دشمن انسان معرفی میکند. در حدیث دیگری از علی بن ابیطالب علیهالسلام چنین آمده است:
نفس، امّاره به سوء و بدیهاست؛ هر کس به آن اعتماد کند، نفس به او خیانت میکند.[128]
یعنی هر کس پیرو دستورهای نفس شد و پیش خود گمان برد که شاید نفس خیرخواهش باشد، نفس به وی خیانت میکند. اعتماد یعنی کسی به دیگری آنچنان باور داشته باشد که مهارِ حرکات و افعالش را در اختیار او قرار دهد. حضرت امیر علیهالسلام سپس در ادامه میفرماید:
هر کس به نفس اعتماد کند، نفس او را هلاک خواهد کرد و هر که از نفس خود راضی باشد نفس، او را به بدترین مَهالک گرفتار میسازد.
همچنین در حدیث دیگری میفرمایند:
شر و بدی در طبیعت هر انسانی نهفته است. طبیعت و نفس، دعوت به شر و بدی میکند. اگر صاحب این نفس بر خواستههای نفس خود، غلبه کند، این نفس (بدیهای نفس) پنهان میشود؛ و اگر او نتواند بر نفس خود غلبه کند، بدیها و شرور نفسش ظاهر میشوند.[129]
پس حضرت میفرماید در هر نفسی، بدی وجود دارد و نفس، مرکز بدیها، شرور و عیوب است. در واقع، مرکز گناه و زشتیها و اخلاق فاسد همین نفس است. پس اگر انسان بخواهد نجات یابد، باید با خواستههای نفس خود مبارزه کند. اگر مبارزه و نفس را سرکوب کرد و بر آن غالب شد، میتواند راه سعادت را طی کند و اما اگر نفس بر او چیره شد، به بدترین هلاکتها مبتلا میشود. از این گونه آیات و روایات، فراوان است که از مجموع آنها استفاده میشود نفس امّاره، موجودی است که باید از آن اجتناب ورزید و به خواستههایش ترتیب اثر نداد، باید با او جهاد و سرکوبش کرد. نفس در واقع، منشأ بدیها و نقایص است و انسان را هلاک میکند. اما آیات و روایات مزبور، شاید با مطالبی که قبلاً بیان شد، به حسب ظاهر، ناسازگار باشند. پیشتر گفتیم که نفس، شریف، عالی، حقطلب و دنبال کسب فضایل و کمالات است. پس آن را پرورش دهید و فراموشش نکنید و اگر از او اطاعت کنید، شما را به سعادت میرساند؛ اما این آیات و روایات هم میفرمایند که نفس شرّ است، باید سرکوبش کرد، باید با او مبارزه کرد. حال چگونه میتوان این به اصطلاح تعارض را حل کرد؟ بعضی علما گفتهاند که انسان، دو نفس دارد: یک، نفس انسانی که همان جوهر ملکوتی و نفخه الهی است و دیگر، نفس حیوانی که منشأ شرور است. نفس ملکوتی را باید اطاعت کرد و نفس حیوانی را مهار. با این تفصیل، این دو دسته آیات و روایات با هم هیچ تعارضی نخواهند داشت. البته تلاش کردهاند مطلب را با این تفصیل حل کنند، ولی مشکل آن است که نظریه آنان با علومی که درباره انسان و نفس او بحث میکند، چندان تناسب ندارد. چون ادلهای وجود دارد که ثابت میکند انسان یک حقیقت، بیشتر نیست؛ و نمیتواند یک روح حیوانی و بد داشته باشد و یک روح انسانی و خوب. بعضی هم خواستند بحث را کمی بازتر کنند، ولی ظاهراً انسان یک روح بیشتر ندارد. پس بر طبق تحقیق دانشمندان انسان یک روح بیشتر ندارد، اما دارای دو مرتبه وجودی است. یک مرحله درجهاش عالی و ملکوتی است و مرحله دیگرش حیوانی، که متعلق به این بدن خاکی میشود. در واقع، یک حقیقت با درجات و مراتب مختلف وجودی و دقیقا دو مرحله وجودی است که هر کدام از اینها دارای یک خواسته معین است. نفس انسانی به اعتبار آن روح ملکوتی، طالب کمال، فضل و خوبی و منشأ خیرات است و مرحله پایین وجود (نفس انسانی) منشأ نقایص، شرور و بدیهاست. وقتی هم آیات و روایات میگویند با نفس باید مبارزه و آن را سرکوب کرد، منظور همین مرحله از نفس است، و الاّ جنبه دیگر نفس، بسیار عالی است و باید حفظش کرد. البته اسلام نمیگوید خواستههای حیوانی را باید به کلی سرکوب و نابود کرد، بلکه معتقد است انسان باید زنده بماند، زندگی کند، کار و کوشش کند و دنیا را آباد سازد، پس به ناچار غذا میخواهد، احتیاج به ازدواج دارد و همین طور سایر نیازهای مادیاش باید به صورت مشروع تأمین شود. پس، در اینکه اصل اینها را اسلام تأیید میکند تردیدی نیست، ولی اگر انسان از این خواستهها و نیازهای حیوانی، صحیح بهره برداری کند، نه تنها بد نیست که ممدوح نیز هست؛ اما اگر بیش از حدّ لازم به این قوای حیوانی اهمیت داد، خطر پیش میآید و غالبا انسان به هلاکت میافتد.
[116]. «طَبِیبٌ دَوّارٌ بِطِبّهِ قَد أحکم مَراهَمه، و أحمی مَواسَمه، یضعُ من ذلک حیثُ الحاجةُ إلیه من قلوبٍ عمی، و آذان صُمٍّ و ألسنةٍ بُکمٍ مُتّبعِ بدوائِه مواضَع الغفلةِ و مواطنَ الحَیرةِ» نهجالبلاغه، خطبه 108.
[117]. «فَاِنَّ تَقْوَی اللّهِ دَواءُ داءِ قُلوبِکم، وَ بَصَرُ عَمی اَفْئِدَتِکم وَ شِفاءُ مَرَضِ اَجسادِکم، وَ صَلاحُ فَسادِ صُدورِکم، وَ طَهُورُ دَنَسِ اَنْفُسِکم، وَ جِلاءُ غَشاء اَبصارِکمَ، وَ اَمنُ فَزَعِ جَأشِکم» همان، خطبه 198.
[118]. شیخ عباس قمی، منتهی الآمال، ج2، ص 89 ـ 90.
[119]. «صِحَّةُ الجَسَدِ مِنْ قِلَّة الحَسَدِ» نهجالبلاغه، حکمت 256.
[120]. دیل کارنگی، آیین زندگی، ص208.
[121]. ابن هشام، السّیرة النّبویة، ج2، ص286.
[122]. « وَ إِنْ تَجْهَرْ بِالْـقَوْلِ فَإِنَّهُ یعْلَمُ السِّـرَّ وَأَخْفی »؛ طه، آیه 7.
[123]. «اللّهمَّ أیدِ الاِسْلامَ بِعُمَر» احمد بن حنبل، مسند احمد، ج1، ص456.
[124]. همان.
[125]. « وَأَمّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ وَنَهَی النَّفْسَ عَنِ الهَوی * فَإِنَّ الجَنَّةَ هِی المَـأْوی » نازعات، آیه 40 ـ 41.
[126]. « وَما أُبَرِّیءُ نَفْسِی إِنَّ النَّفْسَ لَأَمّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلاّ ما رَحِمَ رَبِّی إِنَّ رَبِّی غَفُورٌ رَحِـیمٌ » یوسف، آیه 53 .
[127]. «أَعْدی عَدوِّک نفسُک الّتی بَین جَنَبیک» ورّام، مجموعه ورّام، ج 1، ص 67.
[128]. «إنّ النّفس لأمّارة بالسّوء، فَمَنِ اعتَمدها خانَتْه، وَ مَنِ استنامَ عَلَیها أَهلکتْه، وَ مَن رَضی عَنها أَورَده شرَّ الموارد» آمدی، غررالحکم و درر الکلم، ص 237، ح 4782.
[129]. «الشرُّ کاَمِنٌ فی طبیعة کلِّ أحِدِ، فإن غَلبه صاحبُه بطَنَ، و ان لم یغلِبه ظَهرَ» (محمدی ریشهری، میزان الحکمه، ج 2، ص 1424).