امر به معروف و نهی از منکر
ضرورت امر بهمعروف و نهی از منکر[251]
« کنْتُمْ خَیرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنّاسِ تَأْمُرُونَ بِالمَعْرُوفِ وَتَنْهَوْنَ عَنِ المُنْکرِ »؛[252]
شما بهترین امتی بودید که به سود انسانها آفریده شدهاند، [چه اینکه] امر به معروف و نهی از منکر میکنید.
ضرورت امر بهمعروف و نهی از منکر در جامعه بر کسی پوشیده نیست. ازاینرو، علما همواره مباحث «علم الاجتماع» را مدّ نظر قرار داده و خواستهاند قوانینی برای سعادت و رفاه جامعه، وضع نمایند. شاید اوّلین دانشمندی که به این فکر افتاد، «ابن سینا»؛ فیلسوف نامی و مایه افتخار ایران، بلکه دنیا بود. بعد از او «خواجه نصیر الدّین طوسی» و بعد «ابن خلدون» در «مقدمه»اش و سپس «اگوست کانت» فرانسوی، بهطور کامل پی به ارزش و ضرورت این مباحث بردند. امروزه؛ مخصوصاً در زمان حاضر، علم الاجتماع به صورت یک علم و رشته دانشگاهی در آمده و دانشمندان و متخصصینی پیدا کرده و در مورد آن کتابهایی نگاشته شده است. هر فردی در اجتماع به اندازه خود در تحولات جامعه مؤثر است و متقابلاً اجتماع هم بر افراد تأثیر میگذارد. دانشمندان طبیعی میگویند: بدن انسان از سلولهای زنده، شکل گرفته است و هر سلولی به اندازه خود در بدن، اثرگذار است. لذا کارهای محول شده به خود را انجام میدهد؛ همانگونه بدن انسان نیز متقابلاً بر سلولها مؤثر است. افراد در یک جامعه، تابع قوانین اجتماع هستند؛ فَساد و صلاح آنان فساد و صلاح اجتماع است و بالعکس. انسان در یک مجلس حالت دیگری دارد، در خیابان حالتی دارد و در قهوهخانه حالتی دیگر. افکار او در یک مجلس طوری است و در مجلسی دیگر به گونهای دیگر. اگر راستگو باشد و وارد اجتماعی دروغگو شود، دروغگو میشود؛ صالح، خاین میشود؛ امین، دزد میگردد و درست کردار، کلاهبردار میشود.
پیش خود میگوید: چون همه چنین هستند من هم باید مثل آنها باشم. از بابِ «خواهی نشوی رسوا، همرنگ جماعت شو»[253] چنین میشود! اگر عملی قبیح باشد، اما زیاد تکرار شود، به مرور در اجتماع، قُبحش معدوم میشود و خود اجتماع مشوق بدی میگردد، تا حدی که خوب، بد و بد، خوب میشود. مرد امین و خوشرفتار که نتوانسته به واسطه دزدی و کلاهبرداری ثروتی به دست آورَد، از سوی زن و فرزندان و رفقایش مذمت و سرزنش میگردد و نزد او از فلان شخص رشوهخوار و کلاهبردار، تعریف و تمجید میکنند! به ناچار او هم تحت تأثیر افکار و گفتار آنها واقع و خواهی نخواهی به جرگه آنها وارد میشود! ازاینرو، دین اسلام از حضور مسلمان در مجلس معصیت و رفاقت با فاسق و فاسد نهی نموده است، چرا که رفاقت و مؤانست با افراد معصیت کار و فاسد به مرور آثار مخرّبی روی شخصیت انسان میگذارد، مگر اینکه این رفاقت و همنشینی از باب امر به معروف و دعوت به خیر و خوبی صورت پذیرد. حضرت رسول صلیاللهعلیهوآله فرمود:
روش آدمی بر طبق مذهب و سیره دوست صمیمی و رفیق دلبندش خواهد بود.[254]
ببینید اسلام تا کجا را مراعات نموده و حساسیت به خرج میدهد. امام صادق علیهالسلام میفرماید:
شایسته نیست مؤمن در مجلسی بنشیند که در آن گناه میشود و او قادر به تغییر آن نیست.[255]
مسلمان اجازه ندارد با هر کسی رفیق و جَلیس شود و در هر مجلسی بنشیند. لذا اسلام از حضور در مجلس شراب و قمار و فحشا نهی کرده و از رفاقت با کذّاب و فاسق و بخیل و احمق و قاطع رَحِم منع فرموده است، زیرا مسلمان باید غیور باشد. پیامبری که راضی نمیشد دیوار خانه کفار از دیوار خانه مسلمانان بلندتر باشد اگر سر از خاک بردارد به ما چه میگوید؟ ما متأسفانه در بسیاری از موارد، عمل به قرآن را ترک کرده و دنبال بیگانگان و دشمنان قرآن میرویم. با اینکه اسلام برای ما همه چیز آورده، دست گدایی به طرف آنها دراز میکنیم. اگر بخواهیم جامعه اصلاح شود و افراد تربیت شوند، همه باید مراقب یکدیگر باشیم و همدیگر را به حق و عدالت دعوت کنیم. برای همین دین اسلام دعوت به حق و امر به معروف[256] را جزء وظایف مسلمانان قرار داده است. اگر مردم به این وظیفه شرعی عمل میکردند جامعه اصلاح میشد و جلوی تعدیها و بدرفتاریها گرفته میشد. اما چون متأسفانه به این وظیفه عمل نمیشود، وضع به این حالت در آمده که نه زن، حقّ مرد را ادا میکند و نه مرد به حقِّ خود قانع است. نه فرزند، نه پدر، نه کوچک، نه بزرگ، نه شهری، نه روستایی، نه اداری، نه رعیت، نه رئیس، نه مرئوس هیچکدام آنگونه که باید حقشان رعایت شود، نمیشود!
امر به معروف و نهی از منکر؛ هدف قیام امام حسین علیهالسلام
همانطور که میدانیم مقصود امام حسین علیهالسلام در کربلا احیای حق و عدالت بود، چون میدید یزید و بنیامیه حق را پایمال میکنند و اسلام با این شیوه حکومت به زودی واژگون میشود. جنگ حسین و یزید را باید جنگ حق و باطل دانست.[257] حسین علیهالسلامبرای سلطنت قیام نکرد. حسین و یزید هر دو در خلافت نزاع داشتند، با این تفاوت که یزید خلافت را برای شهوترانی و عیاشی و ظلم و تعدی و بادهگساری و قماربازی میخواست، اما امام حسین، برای اجرای حق و عدالت. حسین برای حق، قیام کرد و مردانه جان داد، زیرا حق و حقیقت نزد او ارزش داشت. ازاینرو، حاضر شد خودش و گرامیترین فرزندانش را در این راه بدهد؛ در صورتی که به تصدیق خود معاویه که دشمن اهلبیت بود، امام حسن و امام حسین علیهماالسلام سزاوارترین مردم به خلافت بودند.
عمل به حق و دعوت دیگران به رعایت آن
«حق» در لغت بهمعنای «ثابت» است. حقّ، یحقّ اَی ثبت، یثبت. حق در دو مورد استعمال میشود. اوّل: در فقه بر سلطنت ضعیفه، مقابل ملک و دوم: وظیفه هر کس به دیگری. وظایف مسلمان بر چهارگونه. است: اوّل وظیفه هر کس به خداوند متعال؛ دوم: وظیفه هر کس به خودش؛ سوم: وظیفه هر کس به دین اسلام و چهارم: وظیفه هر کس با دیگران. وظیفه هر کس به خدا، رعایت تقوا و پرهیزکاری است. مسلمان باید خدا را شاهد و ناظر بر اعمالش ببیند و بداند که خداوند این همه نعمت را به او ارزانی داشته که در رأس همه آنها نعمتِ وجود است و بعد نعمتِ ایمان و هدایت؛ نعمتهایی که انسان هر چه تلاش کند آنها را به شماره آورد، نمیتواند:
و اگر نعمتهای خدا را بشمارید، هرگز آنها را شماره نتوانید کرد.[258]
در عوض، دستورهایی به صلاح آدمی که نفعش نیز عاید خودش میشود، داده است. آیا سزاوار است آدمی از نعمتهای الهی استفاده نماید، ولی مخالف اراده او عمل نماید؛ در حالی که میداند خداوند عالم، اعمال او را ضبط میکند و در قیامت از او حساب میکشد؛ یعنی با اینکه باید خود را در مقابل خدا مسئول بداند، از فرمانهای الهی سرپیچی نماید. اما وظیفه هر کس به خودش این است که بکوشد تا حقیقتاً متدین و با تقوا باشد و از معاصی بپرهیزد و خود را در مَهلکه و عذاب ابدی گرفتار نسازد. همچنین وظیفه هر کس به دین اسلام این است که آن را محترم بدارد و کاری نکند آبروی اسلام بریزد و مسلمانان در دنیا بد معرفی شوند و دیگران از اسلام زده شوند. امام صادق علیهالسلام فرمود:
پس مایه زینت ما باشید، نه مایه آبروریزی ما.[259]
انسان باید بداند که مسلمانان و متدینین صدر اسلام، سبب ترقی دین اسلام بودند. وقتی چند نفر مسلمان وارد مملکت یا شهری میشدند چون رفتارشان نیکو بود، مردم هم به دین آنها مایل میشدند. بر خلاف رفتار امروز ما که اگر کسی هم بخواهد مسلمان شود، وقتی به بازار مسلمانان میآید از اسلام فرار میکند! اما وظیفه هر کس به دیگری. وقتی اجتماعی تشکیل شد و افراد آن اجتماع خواستند در مملکت یا شهر یا قصبهای زندگی کنند، قهراً با هم تصادم و تزاحم پیدا میکنند، لذا اگر بخواهند زندگیشان به خوشی و آسایش اداره شود باید هر کدام برای دیگری وظیفهای را انجام دهد و خودش را مسئول و موظف بداند که به آن حق که در واقع حقّ النّاس است عمل کند. قرآن کریم و دین اسلام بهطور کامل این حق را مراعات نموده و دستورهایی داده است؛ همانگونه که معنای مدنیت و انسانیت نیز همین است. اگر ملتی به قانون و حق پایبند بودند و به وظیفه خود عمل نمودند این ملت را میتوان مترقی و مدنی دانست. اما اگر جامعه به زور و قوّه قهریه، متوسل شد این دیگر مدنیت نخواهد بود، زیرا حیوانات هم به زور متوسل میشوند. گرگها هم وقتی گرسنه میشوند از ترس هم به دور یکدیگر حلقه میزنند و اگر یکی به خواب رفت بقیه او را میدرند! اگر در جامعه، حقّ افراد مراعات نشود و هر کس فقط به فکر خودش باشد، زندگی در آن اجتماع بسیار سخت و ناگوار خواهد بود و این جامعه روی سعادت را به خود نخواهد دید.
اگر فرزند به فکر خود بود و حقّ والدین را مراعات ننمود و یا مرد به فکر آسایش خود بود و حقوق همسرش را مراعات ننمود و یا ثروتمند، تنها به فکر خود بود یا اداری به فکر خود، رعیت به فکر خود، تاجر به فکر خود، زارع به فکر خود، رئیس به فکر خود، مرئوس به فکر خود و خلاصه اینکه هیچ کس حقّ دیگری را مراعات ننمود، وای به حال آن ملت و آن اجتماع، چرا که تا ابد روی سعادت را نخواهد دید. در حالی که بنیاد اسلام بر حق و عدالت بنا شده است و همین امر سبب پیشرفت این دین میباشد، اما جای بسی تأسف است که ملت مسلمان با بینظمی و قانونشکنی عمدتاً خودش را در برابر آموزههای اسلام و دیگران مسئول نمیداند و تا میتواند به هر قیمتی به نفع خود کار میکند، گر چه هر چه بشود و هر کجا خراب شود و هر کس نابود و بیچاره شود!
اسلام یکی از وظایف مسلمانان را دعوت یکدیگر به حق و خیر میداند. لذا هر مسلمانی، حافظ و پاسبان برادر مسلمانش است و باید او را به کارهای نیک، دعوت کند و از کردار بد، باز دارد. پیامبر گرامی اسلام صلیاللهعلیهوآله فرمود:
همه شما سرپرست جامعه و مسئول شهروندان هستید.[260]
همچنین میفرماید:
خداوند مبغوض میدارد مؤمن ضعیف العقیده بی دین را! عرض کردند: مؤمن ضعیف العقیده بی دین کیست؟ پیامبر فرمودند: کسی که نهی از منکر نکند.[261]
و نیز فرمود:
هرگاه امتم امر به معروف و نهی از منکر را به یکدیگر واگذار کنند، پس منتظر عذابهای الهی باشند.[262]
مسلمان حق ندارد در برابر منکرات، چشم خود را ببندد و بگوید به من چه! یا اگر امری را خیر میدانست، به برادر مسلمانش نگوید. در صدر اسلام مسلمانها حق را میگفتند، هر چند به قیمت جانشان تمام شود.
بیان حق با پشتوانه ایمان
«سعید بن جبیر» را نزد «حَجّاج بن یوسف» بردند. او حق را گفت و وحشت نکرد؛ در حالی که در آن زمان، 120 هزار نفر در زندان حَجّاج بودند! مردان حق و حقیقت ترسی ندارند، چون دلشان به خداوند عالَم و عالَم غیب، گره خورده و با آن ارتباط دارند.
آنها کسانی هستند که ایمان آوردهاند و دلهایشان به یاد خدا مطمئن (و آرام) است آگاه باشید، تنها با یاد خدا دلها آرامش مییابد.[263]
حَجّاج به او گفت: شنیدهام علی علیهالسلامرا دوست داری؟ گفت: راست است، چون بهتر از علی سراغ ندارم. مثل علی را به من نشان بده تا او را دوست داشته باشم! گفت: شنیدهام مردم را به علی بن الحسین دعوت میکنی؟ گفت: آیا مردم دین میخواهند یا نه؟ گفت: بله. گفت: پس باید شخصی مشکلات آنها را حل کند. اگر میتوانی تو مشکلات دینی آنها را حل کن تا مردم را پیش تو فرستم! گفت: تو سعید نیستی، بلکه شقی هستی. جواب داد: مادرم مرا سعید نامید، اما اسم تأثیر ندارد؛ آنچه مهم است عمل است. تو هر چه خواهی بخوان. گفت: عقیدهات درباره عمر و ابوبکر چیست؟ جواب داد: عقیده من در آنها اثری ندارد؛ خوب باشند یا بد. پرسید: در بهشت هستند یا در جهنم؟ گفت: نَه در بهشت و نه در جهنم، تا قیامت به حسابشان رسیدگی شود. پرسید: عقیدهات درباره من چیست؟ گفت: عقیده من عقیده قرآن است:
به عصر سوگند، که انسانها همه در زیانند، مگر کسانی که ایمان آورده و اعمال صالح انجام دادهاند و یکدیگر را به حق سفارش کرده و یکدیگر را به شکیبایی و استقامت توصیه نمودهاند![264]
گفت: عَجَب! گویا من تا حال این آیات را نشنیده بودم! جواب داد: شنیده بودی، ولی تأمل نکرده بودی. ای حجّاج! به قدری ظلم کن که بتوانی جواب دهی! از تو بزرگتر و ظالمتر بسیار بودند، اما از اعمال خود نتیجهای غیر از شقاوت نبردند. فرعون و شَدّاد با آن همه ظلم و سلطنت کجا هستند؟ حَجّاج گفت: حالا که حرف خود را زدی، تو را میکشم! جواب داد: حمد خدای را که حرفم را زدم، بعد از آن باکی از کشته شدن ندارم، شاید حرف من اثر خود را گذاشته باشد. پرسید: دوست داری چگونه کشته شَوی؟ جواب داد: رو به کعبه، چون قبله من است. گفت: من تو را پشت به قبله خواهم کشت! گفت: آن قبله نماز من است:
و به هر سو رو کنید، خدا آنجاست! خداوند بینیاز و داناست.[265]
گفت: بلکه من تو را بر زمین زده، میکشم. گفت: باکی ندارم، زیرا من از خاک هستم و باز هم معادم به خاک است:
ما شما را از آن [ زمین ]آفریدیم و در آن بازمیگردانیم و بار دیگر [در قیامت] شما را از آن بیرون میآوریم.[266]
وقتی که من و تو سر از خاک برداریم در میزان عدل سلطان حقیقی، دادخواهی میکنم؛ هر چه میخواهی بکن. حَجّاج! به حکومت خود غِرّه مشو، چرا که چند روز بیش در این مَسند نیستی و تو هم به من ملحق خواهی شد. وعده من و تو روز قیامت. ببینم آنجا هم میتوانی از چنگ عدالت فرار کنی. سرانجام حجّاج دستور داد سر از تن سعید بن جبیر جدا کنند.[267] واقعاً اینگونه اشخاص را میتوان مؤمن واقعی نامید. ببینید شَجاعت و شهامت و مردانگی تا چه حد، نه از مرگ وحشت دارند و نه از حبس! حکومت اسلامی نیز باید این چنین باشد؛ یعنی با تربیت مردم جامعه، روحیه شَجاعت و شهامت و مردانگی را در بین ملت و امت اسلام ترویج دهد و برای این کار ابتدا حاکمان و دولتمردان خود باید چنین باشند.
استقامت در حقجویی
« إِنَّ الَّذِینَ قالُوا رَبُّنا اللّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَیهِمُ المَلائِکةُ أَلاّ تَخافُوا وَلا تَحْزَنُوا وَأَبْشِرُوا بِالْجَـنَّةِ الَّتِی کنْتُمْ تُوعَدُونَ »؛[268]
به یقین کسانی که گفتند: پروردگار ما خداوند یگانه است، سپس استقامت کردند، فرشتگان بر آنان نازل میشوند که: نترسید و غمگین مباشید، و بشارت باد بر شما به آن بهشتی که به شما وعده داده شده است.
هر موجود مادی، دو وجهه دارد؛ جهت فعلیت و ثَبات او؛ یعنی صورت فعلیه که عارض بر او که حافظ اوست و دیگری جهت قوّه و لیاقت ترقی و از این صورت به صورت دیگر آمدن و رسیدن به کمال ثانوی، بعد از کمال اوّل را حرکت نامند. گندم، وجودی دارد فعلی که همان صورت دانه گندم است که ارزشش این است که میشود آن را آسیاب کرده، نان پخت و علاوه بر این، قوّه و لیاقتی هم دارد که زیر خاک پنهان شود و از آن بوتهای روییده و گندم بدهد. البته رسیدن به کمال ثانوی، محتاج فعالیت، تکاپو و حرکت است، والاّ اگر در جای خود بماند، به کمال، نایل نخواهد شد و هر چه استقامت این موجود در این راه زیادتر باشد، ارزشش بیشتر میشود.
اصولاً ارزش هر چیزی به استقامت و بردباری و ثبات و دوام آن است. آهن، ارزش دارد، چون ثبات دارد. سنگ سیاه و سنگ مرمر و طلا چون استقامت و استحکام دارند، ارزش دارند. چون اجزای آنها به سرعت به دور هم میچرخند، قیمت دارند. ازاینرو، ممکن است طلا، قرنها زیر خاک بماند، ولی به مجرد اینکه آن را از زیر خاک بیرون بیاورند و صیقل بدهند، صورت اوّل را به خود میگیرد، بر خلاف آهن. ارزش انسانها هم به اندازه فعالیت و استقامت آنهاست. خدا انسان را طوری آفریده که لیاقت هرگونه ترقی را دارد، ولی اگر لیاقت و قوّه خود را به کار بیندازد. لیاقت انسان است که او را به این درجه از ترقی مادی رسانیده که در هوا پرواز کند و در اعماق اقیانوسهای عظیم حرکت نماید. لیاقت اوست که توانسته این همه اختراع انجام دهد. البته گروهی این قوّه را به کار بستند و ترقی کردند و عدهای دیگر هم در کنج ذلت خزیده و عقب ماندند. در امور معنوی نیز همین گونه است؛ هر اندازه جدّیت انسان بیشتر باشد، بیشتر به کمال میرسد.
سلمان فارسی؛ نمونه انسان حقجو
انسان میتواند «سلمان فارسی» شود که دربارهاش گفته شود: «سلمان از ما اهلبیت است»[269] و میتواند «ابوجهل» شود. قاضی «نوراللّه شوشتری» میگوید: سلمان فارسی از ابتدای جوانی در طلب دین حق، میکوشید و نزد علمای ادیان از یهود و نصاری تردد میکرد و در شدایدی که از این راه به او میرسید، استقامت و صبر میکرد تا در این راه زیاده از ده خواجه او را فروختند و عاقبت نوبت به خواجه کائنات رسید. پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله او را از قوم یهود خرید و کار او به جایی رسید که دربارهاش فرمود: «السّلمان منّا اهل البیت» و در سلک اهل بیت عصمت و نبوت قرار گرفت. «و لنعم ما قیل: کانت مودة سلمان له نسباً و لم یکن بین نوح و ابنه رحماً».[270]
«منصور بن بزرج» روایت میکند که به امام صادق علیهالسلام عرض کردم: ای مولای من! از شما بسیار ذکر سلمان فارسی را میشنوم، سبب چیست؟ فرمود: نگو سلمانِ فارسی، بگو سلمانِ محمدی. علت آن سه چیز است: اول، اختیار نمودن هوای امیرالمؤمنین علیهالسلام بر هوای نفس خود؛ دوم، دوست داشتن فقرا و اختیار داشتن ایشان بر صاحبان ثروت از سوی او؛ سوم، محبت او به علم و علما.
سلمان بندهای شایسته، پاکآیین، موحّد و مسلمان بود و هرگز از مشرکان نبود![271]
حضرت امام محمد باقر علیهالسلامفرمود: جماعتی از صحابه با هم نشسته بودند و نَسَب خود را ذکر مینمودند و به آن افتخار میکردند. پس «عمر» از سلمان پرسید: ای سلمان! اصل و نسب تو چیست؟ گفت:
من سلمان پسر عبداللّه هستم. گمراه بودم، خداوند به وسیله پیغمر اکرم مرا هدایت کرد. فقیر بودم، به وسیله آن حضرت مرا غنی کرد، بَرده بودم، به وسیله آن حضرت مرا آزاد نمود. این است حَسب و نَسب من.[272]
رسول خدا صلیاللهعلیهوآله در فضیلت او فرمود:
سلمان بحر لا ینزح و کنْز لا ینفد سَلمان منّا اهل البیت یمنح الحکمه و یؤطی البرهان.[273]
و حضرت امیرالمؤمنین علیهالسلاماو را مثل لقمان حکیم و حضرت صادق علیهالسلام او را بهتر از لقمان دانسته و حضرت باقر علیهالسلام او را از متوسمین شمرده است. از روایات معلوم میشود که سلمان اسم اعظم را میدانسته است و چنانچه از برای ایمان، ده درجه است و او در درجه دهم بوده و عالم به غیب بوده و از تحفههای بهشت در دنیا میل فرموده و بهشت، مشتاق و عاشق او بوده و خدا و رسول او را دوست میداشته و حق تعالی حضرت رسول را امر کرده به محبت چهار نفر، که سلمان، یکی از آنهاست و جبرئیل از جانب پروردگار به واسطه پیامبر به او سلام میرسانده و شبها با نبی اکرم، مجلس خلوتی داشته و ایشان او را تعلیم میکرده به علومی که غیر او قابلیت تحمل آن را نداشته و رسید به مرتبهای که حضرت صادق علیهالسلامفرمود:
سلمان درک کرد علم اوّل و آخِر را و او دریایی است که هرچه از او برداشته شود تمام نشود و او از ما اهل بیت است.[274]
روزی «ابوذر» بر سلمان، وارد شد در حالتی که دیگی روی آتش گذاشته بود. ساعتی با هم نشستند و حدیث میکردند. ناگاه دیگ از روی سه پایه غلتید و سرنگون شد و قطرهای از آن نریخت. سلمان آن را برداشت و به جای خود گذاشت. بار دیگر هم تکرار شد، اما قطرهای از آن نریخت. ابوذر وحشت زده از نزد سلمان بیرون رفت و در حالت تفکر بود که حضرت علی علیهالسلام را ملاقات و حکایت را نقل کرد. آن حضرت فرمود: ای ابوذر! اگر خبر دهد سلمان تو را به آنچه میداند، هر آینه خواهی گفت: «رَحِمَ اللّهُ قاتِل سَلمان؛ خدا قاتل سلمان را رحمت کند!» ای ابوذر! سلمان، باب اللّه است در زمین، و هر که به او معرفت داشته باشد، مؤمن است و منکر او کافر. و سلمان از ما اهل بیت است.[275]
هنگامی که سلمان در مدائن وفات کرد، حضرت امیر در همان شب با طی الارض بر جنازه او حاضر شد و او را غسل داده و کفن کرد و نماز خواند. وقتی بر سر جنازهاش حاضر شد، ردا از صورت او برداشت. سلمان به صورت آن جناب تبسمی کرد، حضرت فرمود:
خوشا به حال تو ای اباعبداللّه! که به ملاقات رسول خدا صلیاللهعلیهوآله میروی. هنگامیکه رسول خدا صلیاللهعلیهوآله را ملاقات کردی به ایشان بگو که چه مصیبتها از قومت بر برادرت ـ علی علیهالسلام ـ رفته است.[276]
[251] برای مطالعه بحث تفصیلی درباره امر به معروف و نهی از منکر به کتاب «واجب فراموش شده» از همین قلم مؤسسه بوستان کتاب مراجعه فرمایید.
[252]. آل عمران، آیه 110.
[253]. مولوی، دوازده هزار مثل فارسی... ، ص 472.
[254]. «الْمَرءُ عَلی دینِ خَلیلِه وَ قَرِینِهِ» کلینی، الکافی، ج2، ص642.
[255]. «لا ینبغی للمؤمن أن یجلس مجلساً یعصی اللّهُ فیه و لا یقدر عَلی تغییره» همان، ص374.
[256]. این قلم در چهاربخش مستقل به جایگاه، شناخت، شرایط و مراتب امر به معروف و نهی از منکر، پرداخته است. ر.ک: مهمترین واجب فراموش شده: امر به معروف و نهی از منکر، بوستان کتاب، 1392.
[257]. ر. ک: ابراهیم امینی، همه باید بدانند، فصل سوم امامت، امام سوم، ص 92 ـ 95.
[258]. « وَ إِنْ تَعُـدُّوا نِعْمَتَ اللّهِ لا تُحْصُوها » ابراهیم، آیه 34.
[259]. «کونوا لَنا زیناً، وَ لا تَکونوا عَلَینا شَیئاً» حرّ عاملی، وسائلالشّیعه، ج12، ص194.
[260]. «کلُّکم راعِ وَ کلّکم مَسؤول عَنْ رَعِیتِه» مجلسی، بحارالانوار، ج72، ص39.
[261]. «إِنَّ اللّهَ لَیبغض المُؤْمِنَ الضَّعیفَ الَّذی لا دینَ لَهُ، فَقِیلَ لَهُ: مَنْ مُؤمِنُ الَّذی لا دینَ لَه؟ قالَ: الَّذی لا ینْهی عَنِ الْمُنْکرِ» حرّ عاملی، وسائلالشیعه، ج11، ص397.
[262]. «قال الامام الرضا علیهالسلام: کانَ رَسُول اللّهِ یقُول: اذا اُمَّتِی تَواکلَتِ الاَمرُ بِالْمَعرُوفِ وَ النَّهْی عَنِ المُنْکرِ، فَلْیأَذَنُوا بِوِقاعٍ مِنَ اللّهِ» کلینی، الکافی، ج5 ، ص59 .
[263]. « الَّذِینَ آمَنُوا وَتَطْمَئِنُّ قُلُوبُـهُمْ بِذِکرِ اللّهِ أَلا بِذِکرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ القُلُوبُ » رعد، آیه 28.
[264]. « وَالعَصْرِ * إِنَّ الإِنْسانَ لَفِی خُسْرٍ * إِلاّ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصّالِحاتِ » عصر، آیات 1 ـ 3.
[265]. « فَأَینَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ إِنَّ اللّهَ واسِـعٌ عَلِـیمٌ » بقره، آیه 115.
[266]. « مِنْها خَلَقْناکمْ وَفِـیها نُعِـیدُکمْ وَمِنْها نُـخْرِجُـکمْ تارَةً أُخْری » طه، آیه 55 .
[267]. محمد جواد مغنیه، الشیعه و الحاکمون، ص 96 ـ 97.
[268]. فصلت، آیه 30.
[269]. «السَّلمان منّا اهل البیت» مجلسی، بحارالانوار، ج 108، ص 286.
[270]. سید علی بروجردی، طرائف المقال، ج2، ص598 .
[271]. «إِنَّ سَلمانَ کانَ عَبْداً صالِحاً حَنِیفاً مُسْلِماً وَ ما کان مِنَ المُشرِکینَ» مجلسی، بحارالانوار، ج22، ص327.
[272]. «فقال سلمان: أنا سَلمانُ بن عَبْداللّه کنتُ ضالاًّ فَهَدانی اللّه بِمُحَمَّد، وَ کنتُ عائِلاً فَاغنانی اللّهُ بِمُحَمّد، وَ کنتُ مَملُوکاً فَاعتقنی اللّه بِمُحَمّد، فَهذا نَسَبِی و حَسَبی» همان، ص382.
[273]. «سلمان، دریایی است ناپیدا، کرانه و گنجی است پایانناپذیر، سلمان از ما اهل بیت است؛ علم و حکمت میبخشد و برهان و دلیل قاطع میگوید» سید حسین بروجردی، جامع احادیث الشّیعه، ج14، ص75.
[274]. «أدرک سَلمانُ العِلمَ الأوّلَ وَ العِلْمَ الآخِرَ وَ هُوَ بَحْر لا ینزُحَ، و هُوَ مِنّا أهلَ البَیت» مجلسی، بحارالانوار، ج22، ص373.
[275]. همان، ص374.
[276]. «مَرحباً یا اَباعبداللّه! اِذا لقیتَ رَسولَ اللّه صلیاللهعلیهوآله فَقُل لَه: ما مَرّ علی اَخیک مِن قَومک» همان، ص373.