ایمان و اسلام
نقش ایمان در آرامش نفْس
« یا أَیها الَّذِینَ آمَنُوا هَلْ أَدُلُّـکمْ عَلی تِجارَةٍ تُنْجِـیکمْ مِنْ عَذابٍ أَلِـیمٍ * تُـؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَرَسُولِهِ وَتُجاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللّهِ بِأَمْوالِکمْ وَأَنْفُسِکمْ ذ لِکمْ خَیرٌ لَکمْ إِنْ کنْتُمْ تَعْلَمُونَ* یغْفِرْ لَکمْ ذُنُوبَکمْ وَیدْخِلْکمْ جَنّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِها الأَنْهارُ وَمَساکنَ طَیبَةً فِی جَنّاتِ عَدْنٍ ذ لِک َ الفَوْزُ العَظِـیمُ »؛[187]
ای کسانی که ایمان آوردهاید! آیا شما را به تجارتی راهنمایی کنم که شما را از عذاب دردناک رهایی میبخشد؟ به خدا و رسولش ایمان بیاورید و با اموال و جانهایتان در راه خدا جهاد کنید. این برایتان [از هر چیز] بهتر است اگر بدانید! [اگر چنین کنید] گناهانتان را میبخشد و شما را در باغهایی از بهشت داخل میکند که نهرها از زیر درختانش جاری است و در مسکنهای پاکیزه در بهشت جاویدان جای میدهد. و این پیروزی عظیم است.
خداوند عالم، قسم یاد کرده که تمام افراد انسان در زیانند، و فقط کسانی استثنا شدهاند که ایمان بیاورند. آیات از «ایمان» به «تجارت»، تعبیر کردهاند؛ تجارتی که سبب رستگاری و نجات از عذاب الیم و ورود در جَنّات[188] پروردگار است. خداوند متعال از باب لطف، انبیایی را بر انگیخته تا مردم را به ایمان دعوت کنند و راه تحصیل توشه آخرت را برای آنها بیان نمایند. ایمان در لغت عرب به اعتقاد و باور نفس و دل و ثبات و قرار آن بر امری گویند، بهطوری که شک را زایل کند و هیچ احتمال خلاف آن را ندهد و تصدیق او را بنماید. بنابراین، ایمان به خدا؛ یعنی تصدیق به وجود حق و ارتباط نفس انسان به عالم غیب و یقین به آن مثل یقین به شب و روز. دل انسان، متزلزل است و به واسطه ایمان، ثابت و مطمئن میشود. غزالی مینویسد:
دل آدمی مانند اتاقی است که چندین در داشته، از هر دری چیزی وارد آن شده. یا مانند آینهای است که صورتهای گوناگون پشت سر هم در آن منعکس شود. یا مانند حوضی است که از جویهای مختلف آب وارد آن شود. معلوم است که منشأ کلیه اعمال و آثار آدمی دل اوست و چون دل همواره در گردش است. از آدمی کارهای مختلف سر میزند و دل که فرمانده تمام قوای اوست همیشه در تحول و انقلاب است، یا از محسوسات خارجی متأثر میشود به واسطه حواس خَمس یا از احساسات باطنی یا از خاطرهای متسلسلی که پیوسته در خودش وجود دارد و مانند نهر آبی در جریان است.[189]
پیامبر گرامی اسلام صلیاللهعلیهوآله فرمود:
در دل انسان دو نوع اندیشه وجود دارد: یک نوع، اندیشه که او را به خیر نوید دهد و به حق وا میدارد. هر کس چنان اندیشهای یافت، بداند که از خداست و شکر کند. و نوع دیگر، اندیشهای که وی را به بدی دعوت میکند و از حق منصرف سازد. هر که چنین اندیشهای در خود یافت باید از شرّ شیطان به خدا پناه برد.[190]
آنگاه این آیه را تلاوت فرمود:
شیطان، شما را [ هنگام انفاق] وعده فقر و تهیدستی میدهد و به فحشا [ و زشتیها] امر میکند.[191]
هر اندازه آدمی بیشتر پی هوای نفس رَود، دلش برای پذیرفتن خاطرهای بد، آمادهتر و تسلط شیطان بر آن بیشتر میشود تا حدی که دلش یک باره آشیانه شیطان و به کلی از خدا غافل گردد و به هر اندازه که رو به خدا آوَرد و از گناهان خودداری کند، به همان نسبت دلش برای پذیرفتن خاطرهای نیک آماده میشود و یاد خدا بر آن غالب و مجال شیطان کم میشود. پس منشأ تمام افعال انسان، دل اوست و دل هم چیزی نیست که بشود درش را بست و اطرافش را گرفت؛ چشم را میشود بست، ولی دل را نمیشود بست. وحشی بافقی میگوید:[192]
بُوَد هر جا دری از خشت و از گِل
برآوردن توان، الاّ درِ دل
تنها چیزی که میتواند حصار دل شود و دل با این وسعت را که از هیچ چیز پر نمیشود، پر کند و مانند لنگر محکم و سنگینی کشتی دل را آرام و ثابت نگاه دارد ایمان و اعتقاد به خداست. وقتی دل به خدا بسته و ساحت دل از یاد او پر شد، دیگر مجالی برای وسوسهها و افکار شیطانی باقی نخواهد ماند. یاد خدا، دل را از غیر خدا منصرف میکند، حتی آدمی خودش را هم فراموش مینماید و نفس را از کارهای بد دور کرده و به کارهای نیک وا میدارد و سلامت و صحت و خوشی انسان را در دنیا تأمین میکند.
حدیث ولایت
هنگامی که امام رضا علیهالسلام از مدینه به سوی خراسان میرفت در نیشابور، علمای حدیث در محضرش جمع شدند و تقاضا کردند تا حدیثی بگوید که از پدرانش شنیده باشد. حضرت، سرِ مبارک از کجاوه بیرون آورد و فرمود: از پدرم؛ موسیبنجعفر شنیدم که از قول پدرانش، از پیامبر نقل میکرد که: خداوند فرمود: «کلمه «لا اله الاّ اللّه» دژ مستحکم من است. پس آنکه به دژ من وارد شود، از عذابم ایمن و آسوده است.[193]
نیشابور در آن دوران بزرگترین شهر خراسان بود و اصحاب حدیث هم در آنجا زیاد بودند و این حدیث را با آب طلا نوشتند. امام علیهالسلام جامعترین سخن را به آنها فرمود. عظمت حدیث از این باب نیست که به آب طلا نوشته شده، بلکه چون دارای بهترین دستورها برای تأمین سعادت دنیوی و اخروی است، قدر و منزلت دارد. از حضرت صادق علیهالسلام درباره آیه «او کسی است که آرامش را در دلهای مؤنان نازل کرد»[194]، سؤال کردند، حضرت فرمود: «هو الایمان. قال: «و با روحی از ناحیه خودش آنها را تقویت فرموده».[195] قال: هو الایمان و عن قوله عزّوجلّ «و آنها را به حقیقت تقوا، ملزم ساخت»[196] قال. هو الایمان». خداوند حکیم، کیمیایی گرانبهاتر از دین و ایمان برای بشر نیافریده است. ایمان به خدا سبب آسایش دنیا و آخرت او میشود و از بدبختیاش جلوگیری میکند.
عوامل سلب آسایش آدمی
موجبات بدبختی انسان بهطور کلی چهار چیز است: اوّل، پریشانی روح، دوم، بیماریها؛ سوم، بدرفتاری افراد با یکدیگر؛ چهارم، بلاهای زمینی و آسمانی. اینها آسایش را از بشر سلب میکند و اگر نبودند، زندگی این جهان نمونهای از بهشت میشد. امروز بدترین بلایی که دامنگیر بشر شده و از او سلب آسایش نموده و با اینکه وسایل آسایش و تجملات زندگی زیادتر شده، ولی او نمیتواند آن را درمان کند همین پریشانی و ناراحتی روح است. انسان باید بداند سعادت او به دست خودش تأمین میشود و اگر موجبات بدبختی در نهادش باشد، اسباب بیرونی نمیتواند او را خوشبخت نماید. چه بسا فرد در اتاقی زیبا، در بهترین بستر و بهترین منزل آرمیده باشد، ولی از جهت افکار، چنان ناراحت و پریشان باشد که مثل پَرِ کاهی از این سو به آن سو میغلتد و خوابش نمیبرد. هر یک از ما گرفتار چنین افکاری شدهایم، حتی اضطراب درونی چهره جوانها را نیز در هم کشیده و افسردگی و نومیدی بر آنها حکمفرماست؛ موها را سفید و قامت آنان را خمیده میبینیم! آیا زندگی فقط همین است؛ هر چند بشر همواره میکوشد تا این گرفتاری را برطرف کند و به انواع راهکارها متوسل میشود، ولی فایدهای ندارد، چون راه را اشتباه میرود. تنها راهی که میتواند او را از چنگال پریشانی و اضطراب نجات دهد همانا ایمان به خدا و دینداری است. ایمان در دل انسان اثری میگذارد که میتواند بر خود مسلط شده و جلوی اسباب پریشانی و عدم تعادل روحی را بگیرد و خصلتهای بد از قبیل حسد، طمع، نارضایی و عداوت را از انسان دور سازد.[197] همانطور که در روایت امام صادق علیهالسلامآمده بود «سکینه» عبارت است از ایمان. پس اثر ایمان درونی، پدید آمدن سکینه و آرامش است. «ویلیام جیمز» میگوید:
مؤثرترین داروی شفابخش نگرانیها همانا ایمان و اعتقاد مذهبی است و امواج خروشان، آرامش او را بر هم نمیزند و در نظر کسی که به حقایقی بزرگتر دستآویزد، نشیبهای هر ساعته زندگی، چیزهای بیاهمیتی جلوه میکند.[198]
بنابراین، مؤمن حقیقی، تزلزلناپذیر و فارغ از هرگونه دغدغه و تشویش است و برای هرگونه وظیفهای که روزگار پیش آوَرد، با خونسردی آماده و مهیا میشود. «دیل کارنگی» میگوید:
فایده دین برای خوشی و آسایش من از برق و وسایل دیگر به مراتب بیشتر است؛ هیجان و اضطراب و ترس و نگرانی را از من دور میسازد و برای زندگی هدفی تعیین میکند و کمک میکند تا در میان طوفان و گردباد، حیات واحد، آرام و ساکنی برای خود ایجاد کنم.[199]
نقش ایمان در جلوگیری از بیماریها و مفاسد اجتماعی
گفته شد که چهار امر، اسباب آسایش بشر را سلب میکند؛ اوّلین امر: پریشانی روح بود که درباره آن مطالبی بیان شد. دومین امر: امراض گوناگونی است که دامنگیر بشر شده؛ امراضی که روز به روز هم در حال ازدیاد هستند. هر چه شیوههای معالجه و درمان زیاد و علم پزشکی پیشرفت میکند، باز نمیتوان با این بیماریها مبارزه کرد، اگر هم به راه درمانی پی میبرند، بیماری جدیدی، رخ مینماید. با این همه بیمارستان، پزشک، داروهای رنگارنگ و داروخانه، پیشرفت پزشکی و اختراع دستگاههای جدید، باز نمیتوان از بروز بیماری جلوگیری کرد. واقعاً با این آفت جان بشر چه باید کرد؟ آیا چیزی جز دین و ایمان به خدا میتواند با این بلایا مقابله کند؟ آیا راهی جز تغییر سبک زندگی و گرایش به زندگی دینی داریم؟ بسیاری از امراض از نوشیدن شراب پدید میآید؛ بیماریهایی مانند فشار خون، تصلّب شَرایین، سکتههای ناگهانی و زخم معده. آیا نه این است که دین جلوی خوردن شراب را گرفته است؟ و حال آنکه بسیاری از بیماریها با رعایت دستورهای اسلامی و رعایت حلال و حرام اصلاً پدید نخواهند آمد. مثلاً در بسیاری روایات وارد شده است که: شراب در تمام ادیان، حرام بوده است. پیامبر اسلام صلیاللهعلیهوآلهفرمود:
وقتی مشروبخوار مریض شد، عیادتش نکنید و بر جنازهاش حاضر نگردید و چون بر چیزی شهادت داد، برای شهادتش زمینه پذیرش به وجود نیاورید و چون از شما دختر خواست به او ندهید و او را در امانت گذاشتن نزدش امین ندانید.[200]
پیامبر گرامی اسلام صلیاللهعلیهوآله فرمود:
خداوند، خَمر را و کسی که آب انگور را برای آن بگیرد و کسی که آن را بجوشاند و کسی که آن را بنوشد و کسی که آن را حمل کند و کسی که شراب به سوی وی حمل شده است و فروشنده و خریدار آن و ساقی آن و کسی را که در ظرف وی شراب ریخته شود، لعنت کرده است.[201]
همچنین بسیاری بیماریها از داشتن صفات بد پیدا میشود؛ صفاتی همچون: حسد، طمع و چشمهمچشمی، که اسلام و سایر ادیان از آنها نهی کردهاند. شاید تعجب کنید که چگونه رعایت نکردن اخلاق دینی باعث بیماری میشود، ولی کسانی که از روانشناسی و بهداشت اطلاع دارند میدانند که علت غالب امراض، بداخلاقی است که پریشانی را به دنبال میآورد و سبب زخم معده و سوء هاضمه میشود، حتی بعضی علما، مدعی هستند اکثر امراض به دلیل پایبند نبودن به اخلاق است؛ حتی سرطان. «دکتر کارل جونک»، یک روانشناس است که مینویسد:
در طی سی سال اخیر، مردمانی از تمام کشورهای متمدن جهان به من مراجعه کردهاند و من صدها بیمار را معالجه کردهام، اما در بین تمام بیمارانم که نیمه دوم حیات خود؛ یعنی سنین بالاتر از 35 را میگذرانند یکی پیدا نشده است که مشکلش مربوط به پیدا کردن یک عقیده دینی، در زندگی نباشد. با اطمینان خاطر میتوانم بگویم هر یک از آنها از آن جهت مریض شده بود که آنچه را ادیان زنده هر عصر به پیروان خود عطا کردهاند از دست داده بود. آنها که عقیده دینی خود را باز نیافتند، واقعاً درمان نشدند.[202]
یکی از امراض عمومی، امراض عصبی در انواع و اقسام مختلف آن است که از بیایمانی و بیقراری دل، پیدا میشود و درمانی جز ایمان به خدا ندارند. اگر ایمان بود، این همه جنایتها، جنونها و خودکشیها نبود. یکی از روانشناسان غربی میگوید:
کسی که حقیقتاً به مذهب، معتقد است، هرگز گرفتار امراض عصبی نخواهد شد. اگر مذهبْ حقیقت نداشت زندگی بی معنا و پوچ بود و بازیچهای بیش نبود.[203]
همچنین دیل کارنگی میگوید:
در امریکا بهطور متوسط هر 35 دقیقه یک نفر خودکشی میکند و در هر دو دقیقه یک نفر دیوانه میشود. اگر مردم از تسکین خاطر و آرامشی که دین و عبادت به آدمی میبخشد نصیبی داشتند ممکن بود از اغلب این خودکشیها و بسیاری از دیوانگیها جلوگیری میشد.[204]
امروزه معالجه بیماران به واسطه تلقینات روحی و القائات نفسانی رواج پیدا کرده، البته ما نمیگوییم فقط با نماز و عبادت میتوان تمام بیماریها را درمان کرد؛ یعنی منکر علل و اسباب و دارو نیستیم، ولی میگوییم اگر دین باشد مرضها و ناخوشیها کمتر میشوند. اگر مردم، نظافت و بهداشت را که دین به آنها دستور داده رعایت کنند، بیماریهای مربوط به رعایت نکردن بهداشت، یا اساساً پیش نمیآیند و یا برطرف میشوند. اگر مردم دستورهای دین را درباره میزان خوردن غذا و نحوه خوردن و آداب آن مراعات نمایند از مرضهای مربوط به نحوه غذا خوردن جلوگیری میشود. خلاصه اگر دین باشد، بسیاری از امراض روی نمیدهد. انسان دین مدار میداند که حفظ نفس، واجب است، لذا طوری رفتار میکند که بدنش که امانتی الهی است در معرض هلاکت و بیماریها قرار نگیرد.
عامل سوم بدبختی بشر: رفتار افراد با یکدیگر است. هر چند برای جلوگیری از بدرفتاری مردم با یکدیگر قوانینی وضع شده، قانونِ خود بشر تا چه اندازه میتواند جلوی ظلم و تعدی افراد به یکدیگر را بگیرد؟ ازاینرو، مردم باید دارای قانونی آسمانی باشند تا نتوانند لغوش کنند. آنگونه که دین میتواند از تعدی و اجحاف مردم به یکدیگر جلوگیری کند، قانون وضع شده بشر نمیتواند. هیچ چیز مانند ایمان به خدا نمیتواند بر فکر و دل بشر مسلط شود و او را از کارهای بد و اجحاف در حقِّ دیگران مانع شود. بهترین چیزی که بشر در دنیا میتواند بر آن تکیه کند، خدا و ایمان به اوست. ایمان به خدا معلم را وا میدارد آنچه را صلاح شاگرد است بگوید و درس را به او خوب یاد دهد و مطلب غلط به او نیاموزد و گمراهش نکند و اخلاقش را فاسد نسازد و اوقاتش را تلف نکند و اخلاقش را نیکو تربیت کند و عیوبش را اصلاح سازد و او را پاکدامن و با تقوا تربیت نماید. ایمان به خدا گوینده و نویسنده را وا میدارد با فکر مردم به دلخواه خود بازی نکند و بذر فساد و بیعفتی و نفاق را در دلها نپاشد و مردم را درباره یکدیگر بدبین و بیاعتماد و مأیوس نسازد و آبرویشان را نریزد و برای کسب شهرت، آنچه نفهمیده نگوید و چیزهاییکه برای جامعه مفید است بگوید و از بیان مطالب بیثمر بپرهیزد، بلکه آنان را به کارهای نیک و پرهیز از گناهان تشویق کند و امانت و صداقت و درستی را به آنها بیاموزد و همه را با هم متحد و مهربان گردانَد. ایمان به خدا مانع کم فروشی و اجحافِ تاجر و کاسب به مردم میشود و جلوی احتکار را میگیرد، یا از ورود اجناس غیرمفید و غیرشرعی که باعث فساد اخلاق جامعه میشود و برای مردم لازم نیست جلوگیری میکند. ایمان به خدا انسان را از بسیاری جرایم اجتماعی دور نگه میدارد.
برکات ایمان به خدا
ایمان به خداست که کارگر و مزدور و خدمتکار را وا میدارد کارشان را به خوبی انجام دهند و خیانت نکنند. ایمان به خداست که زنان را وادار میکند به شوهران خود وفادار باشند و عفت و ناموس خویش را حفظ کنند و فرزندان را نیکو تربیت کرده و با تقوا و امانت و درستی تحویل جامعه دهند. ایمان به خداست که نمیگذارد مردان پی عیاشی و هوسرانی و چشمچرانی به ناموس دیگران باشند. ایمان به خداست که پسران و دختران جوان را در توفان جوانی از خطرهای روحی و جسمی نجات میدهد. و خلاصه ایمان به خداست که در جامعه هر فرد را وادار میکند با کمال حقیقت به وظیفه خویش عمل کند و در حقِّ دیگری تعدی نکند. ایمان به خدا تمام درهای فتنه و فساد را میبندد و دل مردم را متوجه خدا ساخته و از اندیشه بد جلوگیری میکند.
تفاوت ایمان و اسلام
« قالَتِ الأَعْرابُ آمَنّا قُلْ لَمْ تُـؤْمِنُوا وَلـکنْ قُولُوا أَسْلَمْنا وَلَمّا یدْخُلِ الإِیمانُ فِی قُلُوبِکمْ »؛[205]
عربهای بادیهنشین گفتند: «ایمان آوردهایم» بگو: «شما ایمان نیاوردهاید، بلکه بگویید اسلام آوردهایم. هنوز ایمان وارد قلب شما نشده است».
از آیات سوره عصر، استفاده شد که مردم همه در زیانند، مگر کسانی که مؤمن باشند، اما ایمان توضیح داده نشده. لذا باید دید ائمه اطهار علیهمالسلام این مفاهیم را چگونه معنا کردهاند. گفته شد که ایمان از واژگانی پُر استعمال ولی مجهولالمراد است. آیا به صرف گفتن شهادتَین و اظهار ایمان، شخص، مؤمن و نجاتیافته، تلقی میشود؟ مؤمن چه کسی است؟ یا ایمان چه شرایطی دارد؟ با مراجعه به کلمات ائمه علیهمالسلاماستفاده میشود که ایمان با اسلام تفاوت دارد. امام صادق علیهالسلاممیفرماید:
با اسلام، خون انسان محفوظ و ادای امانت او لازم و ازدواج با او حلال میشود، ولی ثواب بر ایمان مترتب میشود.[206]
اسلام، عبارت است از شهادتَین، اما عملکردن همراه با ایمان، مستلزم ثواب یا عِقاب است. آن حضرت علیهالسلام در روایت دیگری میفرماید:
ایمان، اقرار زبانی، تصدیق قلبی، و عمل با اعضا و جوارح است.[207]
همچنین در حدیث دیگری فرمود:
خدای عزّ و جلّ ایمان را هفت سهم کرده است: نیکی، راستی، یقین، رضا، وفا، علم و بردباری.[208]
یا فرمودند:
در هر مؤمن، این خصال هشتگانه لازم است: ثابت قدم و استوار در فتنهها، آشوبها و آشفتگیها؛ صبور و با استقامت در آزمایشها؛ شکرگزار در فراخی زندگی؛ قانع به آنچه خداوند، برایش مقدر نموده؛ به هیچ کس، ظلم روا ندارد، حتی به دشمنان؛ برای دوستی، شانه را زیر بار گناه نکشد؛ مثلاً اگر ضد دوستش از او گواهی خواهند، آن را کتمان ننماید؛ بدن خود را به زحمت و سختی بکشد، اما مردم از او در آسایش باشند.[209]
این است معنای ایمان. پس مسلمانی و ایمان به صرف گفتن «من مؤمن هستم» ثابت نمیشود. ایمان، آثاری دارد. ایمان؛ یعنی اعتقاد به خدا و روز جزا؛ هر چند این معنا با رفتار و اعمال بعضی از ما سازگاری ندارد! مؤمنین صدر اسلام چگونه بودند؛ آیا اعمالشان مثل ما بود؟
حضور قلب در نماز
«ابوطلحه انصاری»، باغی داشت. روزی در آنجا نماز میکرد در آن حال، مرغی شروع به خواندن کرد و دل او مشغول شد. گفت: باغی که مرا از حضور قلب در نماز باز دارد، به کارم نمیآید. آن را فروخت و قیمت آن را تصدق نمود![210]
پیشی گرفتن مؤمنان در نیکیها
«فضل بن شاذان» نزد «ابن ابی عُمَیر» آمد و او در سجده بود و سجده را بسیار طول داد، چون سر برداشت و از طول سجدهاش یاد آوردند، گفت: اگر سجدههای «جمیل بن درّاج» را میدیدی سجده مرا سهل میشمردی! گفت: سپس روزی نزد جمیل رفتم و او سجدهاش را بسیار طول داد، چون سر برداشت گفتم: سجده را طول دادید! گفت: اگر سجده «معروف بن خرَّبوذ» را میدیدی، سجده مرا سهل میشمردی![211] مسلمانان صدر اسلام در خیرو خوبی از یکدیگر سبقت میجُستند.
ایمان بدون عمل، نجاتدهنده نیست
« وَالوَزْنُ یوْمَئِذٍ الْحَقُّ فَمَنْ ثَقُلَتْ مَوازِینُهُ فَأُولـئِک هُمُ المُفْلِحُونَ * وَمَنْ خَـفَّتْ مَوازِینُهُ فَأُولـئِک الَّذِینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ بِما کانُوا بِآیاتِنا یظْلِمُونَ »؛[212]
وزن کردن [ اعمال و سنجش ارزش آنها] در آن روز، حق است! کسانی که میزانهای [ عمل] آنها سنگین است، همان رستگارانند! و کسانی که میزانهای [ عمل] آنها سبک است، افرادی هستند که سرمایه وجود خود را، برای ظلم و ستم خود به آیات ما، از دست دادهاند.
خدای متعال برای هدایت بشر و تأمین دنیا و آخرت او احکامی را توسط پیامبران و اولیای خود بیان کرده است. این احکام در واقع، برای عمل مردم به آنها بیان شده است و گفتیم ایمانی که سبب فلاح و رستگاری مردم میشود بر اساس روایات، ایمانی است که عمل، جزء یا لازمه لاینفک (جداییناپذیر) آن باشد. لذا بدون عمل نمیتوان امید به ثواب داشت. از آیه یاد شده هم استفاده میشود کسانی که اعمالشان در میزان عدل الهی، کم باشد در خسران و زیان هستند. همانطور که سوره «و العصر» نیز بر همین مسئله دلالت داشت؛ البته امیدواری به رحمت حق، از صفات ممدوح است و یأس از رحمت پروردگار در حدّ کفر به خدا. ولی معنای رجاء و امیدواری این است که آنچه از اعمال و اخلاق بر عهده آدمی است به جا آورده شود و بعد امید و رجاء به رحمت الهی داشته باشد؛ چنان که در امور دنیا نیز چنین است. کشاورزی که بذر نیفشاند یا شخم نزند، یا کود ندهد یا آبیاری نکند یا علفهای هرزه را از مزرعهاش نچیند و امیدِ برداشت داشته باشد، دیوانه شمرده خواهد شد. امام صادق علیهالسلام درباره قومِ گناهکاری که به فضل و رحمت خداوند امیدوارند، میفرماید:
اینان دروغ میگویند و اهل رجا و امید نیستند. قطعاً کسی که به چیزی امید دارد، در پی تحقق و طلب آن برآید و کسی که از چیزی میهراسد، از آن پرهیز میکند و میگریزد.[213]
همچنین امام باقر علیهالسلامفرمود:
مبادا مذاهب [ انحرافی] شما را با خود ببرند. به خدا سوگند شیعیان ما، فقط کسانی هستند که خدا را اطاعت میکنند.[214]
و نیز امام رضا علیهالسلام به نقل از امام باقر علیهالسلام میفرماید:
ای حیثمه! به شیعیان ما بگو: در دادگاه الهی، ما شما را از عمل بینیاز نمیکنیم (با اعتماد به ما از عمل باز نمانید) و به آنان بگو که فقط با عمل میتوان به خدا رسید. و نیز بگو: حسرتمندترین مردم در قیامت کسی است که از عدل و داد سخن بگوید و مردم را بدان فراخواند ولی خود خلاف عمل کند. و به آنها برسان که: اگر به وظایف خود قیام کنند و آنچه به آنان دستور داده شده انجام دهند، در قیامت رستگارند.[215]
بنابراین، اگر شیعه علی و ائمه اطهار علیهمالسلام هستیم، باید عملاً پیرو آنها باشیم. عبادت و وَرَع علی علیهالسلام مَثَل بود. از خوف خدا غش میکرد. تیر را در نماز از پایش بیرون میآوردند و او متوجه نمیشد. پیشانی مبارکش از کثرت عبادت، پینه بسته بود؛ البته همه ائمه بزرگوار ما این چنین بودند. امام صادق علیهالسلامفرمود:
جَدّم امام حسن، هرگاه حج میرفت، با پای پیاده و بسا با پای برهنه میرفت، و هرگاه از مرگ یاد میکرد، گریه میکرد، و چون عَرض اعمال را یاد میکرد، نعره میکشید و مدهوش میشد، و چون به نماز میایستاد بدنش میلرزید، و چون به یاد دوزخ میافتاد مثل مارگزیده به خود میپیچید، و همواره مشغول ذکر بود. وقتی میخواست وضو بگیرد رنگ مبارکش زرد میشد و میفرمود: کسی که میخواهد به ربُّ العزّة وارد شود باید چنین باشد. 25 بار حج به جا آورد و دو یا سه بار اموالش را با فقیران قسمت کرد.[216]
امام سجاد علیهالسلام نیز از عُبّاد روزگار بود. شبها به عبادت، مشغول و روزها روزه بود. هنگام وضو و نماز بدنش میلرزید و رنگش تغییر میکرد. شبها آن قدر عبادت میکرد که خسته میشد و مانند کودکان به رختخواب میرفت. وقتی در نماز به « مالِک یومِ الدِّینِ » میرسید آن قدر تکرار میکرد که نزدیک بود قالب تهی کند. فاطمه دختر علی علیهالسلام روزی به جابر فرمود:
تو از صحابه کبار ما هستی و بر تو حق داریم. از اهل بیت همین علی بنالحسین مانده و او در عبادت بر خود جور میکند؛ پیشانی و زانوها و پاهایش از عبادت پینه بسته و بدنش نحیف شده. از او بخواه شاید بر خود و ما ترحم کند! جابر خدمت حضرت رسید، حضرت او را اکرام کرد و پهلویش نشانید. عرض کرد: خداوند عالمیان بهشت را برای شما و جهنم را برای دشمنان شما خلق کرده چرا اینقدر به خودتان زحمت میدهید؟ فرمود: ای مصاحب رسول خدا! پیغمبر خدا با آن مقام، آنقدر عبادت کرد که ساق مبارکش ورم کرد. صحابه گفتند: چرا اینقدر زحمت میکشید؟ فرمود: «آیا بندهای سپاسگزار نباشم؟».[217]
امام صادق علیهالسلام نیز میفرماید:
پدرم فرمود: روزی بر پدرم علی بن الحسین وارد شدم دیدم عبادت در او اثر کرده، رنگش زرد و دیدهاش مجروح و پیشانیاش پینه بسته و پاهایش ورم کرده، نتوانستم طاقت بیاورم و گریان شدم. فرمود: بیاور بعضی کتابهای عبادت علی را. چون آوردم، نظری کرد و بر زمین گذاشت و فرمود: چه کسی طاقت عبادتهای علی را دارد؟[218]
ایمان امام سجاد علیهالسلام
«سُفیان بن عیینه» میگوید:
در یکی از سفرهای حج چون علی بنالحسین، خواست مُحرِم شَود، راحلهاش ایستاد، رنگش زرد شد و لرزه بر او عارض شد و نتوانست لبیک بگوید. پرسیدم: چرا تلبیه نمیگویید؟ فرمود: میترسم در جوابم گفته شود: لا لَبّیک وَ لا سَعْدیک. چون تلبیه گفت، غش کرد و به زمین افتاد!.[219]
ایمان واقعی غلام سیاه
«سعید بن مسیب» میگوید: «سالی قحطی شد. مردم، یمین و یسار به طلب باران شدند. غلامی سیاه بالای تَلی بر آمد و از مردم جدا شد. به سمت او رفتم؛ دیدم لبهایش را حرکت میدهد. هنوز دعایش تمام نشده بود که باران جاری شد. سپس حمد خدای را به جا آورد. باران به حدی بود که از غرق شدن ترسیدیم. من به دنبال او راهی شدم دیدم وارد خانه علی بنالحسین شد. خدمت حضرت رسیدم و عرض کردم: در خانه شما غلام سیاهی است؛ منّتگذار و او را به من بفروش. فرمود: چرا نبخشم! بزرگ غلامان را امر کرد تا همه را به من عرضه دارند. آنها را آوردند ولی او را ندیدم. گفتم: مطلوب من بین اینها نیست. گفت: دیگر نیست، مگر فلان میر آخور! امر کرد حاضرش نمودند. همو مطلوب من بود. حضرت فرمود: ای غلام! سعید، مالک تو شد. آن غلام سیاه به من رو کرد و گفت: چرا میخواهی بین من و مولایم فاصله بیندازی؟ جریان تل و دعای آن غلام سیاه را گفتم. غلام دست ابتهال به درگاه حق بلند کرد و عرض کرد: خدایا! رازی بود بین من و تو. حال که فاش شد، مرا بمیران! پس حضرت و حاضران گریستند. من با حال گریان بیرون شدم. چون به منزل رسیدم، غلام آن حضرت آمد که: اگر میخواهی، به جنازه آن غلام حاضر شو. برگشتم، دیدم آن غلام وفات کرده است».[220]
ایمان؛ رمز پیروزی
« یثَـبِّتُ اللّهُ الَّذِینَ آمَنُوا بِالقَوْلِ الثّابِتِ فِی الحَیاةِ الدُّنْیا وَفِی الآخِرَةِ »؛[221]
خداوند کسانی را که ایمان آوردند، به پاسِ گفتار و اعتقاد ثابتشان، استوار میدارد هم در این جهان، و هم در سرای دیگر.
منشأ خوبیها و بدیهای افراد از نظر اسلام، از «قلب» سرچشمه میگیرد. اگر قلب، پاک و مؤمن و منور به نور الهی بود، صاحب آن رستگار خواهد بود؛ اگر چه گاهی هم معصیتی از او صادر شود، ولی اگر کثیف و تاریک بود صاحبش را به گمراهی میکشاند؛ هر چند اعمال خوبی هم داشته باشد. دیده میشود افرادی مرتکب معصیت میشوند، ولی در همان هنگام دلشان لرزان است و از خوف خدا ناراحتند که چرا چنین کردیم. اکثرِ این اشخاص عاقبتشان به خیر است، چون قلب روشن و با ایمانی دارند. در مقابل چه بسا اشخاصی که در اعمال، بسیار مقید و اهل عبادت، ولی دلی دارند تاریک و بیایمان، و اعمال عبادی را یا از روی عادت به جا میآورند یا از روی حقهبازی. بسیاری از اینها عاقبتِ بدی دارند. درست است که اگر شخص، مؤمن باشد و بر طبق آن عمل کند خوب است، ولی ایمان درجاتی دارد.[222] بسیاری از معصیتکاران نیز ایمان دارند. در روایات آمده است:
گناهی که تو را دل آزرده کند، نزد خداوند از کار نیکی که شگفت زدهات کند، بهتر است.[223]
مثلاً دو رفیق یکی وارد مسجد میشود و نماز جماعت میخواند و دیگری هم به اِغوای شیطان به مجلس معصیت میرود. وقتی فارغ شدند، معصیتکار پشیمان شده، دست روی دست میزند و میگوید کاش به مسجد رفته بودم و دیگری به خود میبالد که من نماز جماعت خواندم و وقتی به معصیتکار میرسد میگوید: بدبخت! کجا رفتی؟ من رفتم مسجد، ثواب بردم و عمل خود را چندان مهم میداند و از آن تعریف میکند که صفت عُجب و خودپسندی عملش را باطل مینماید.[224] در روایات وارد شده است که: اگر مردم معصیت خدا را نمیکردند، خدا معصیتکارانی را خلق میکرد تا صفت مغفرتش ظاهر شود! برای مثال به دو نمونه اشاره میکنیم.
عاقبتِ شوم منصور دوانیقی
شخصی میگوید: در قتل عام مدینه من افسر ارشدی بودم میخواستم «عبداللّه زُبَیر» را بکشم. به «منصور دوانیقی» برخوردم. او گفت: میدانی چه میکنی؟ خون شخص عابد زاهدی را بیگناه میخواهی بریزی، از خدا بترس. متنبه شده تشکر کردم. ولی طولی نکشید نوبت سلطنت به خودش رسید. دستور داد همان عبداللّه زبیر را کشته، سرش را حاضر کردند. نزدش رفتم و گفتم: مرا میشناسی؟ گفت: بله، تو همان هستی که به واسطه پند من عبداللّه را نکشتی. من آن زمان مقامی نداشته، به عبادت مشغول بودم و حتی موری را نمیآزردم، ولی اکنون از کشتن انسانها لذت میبرم. این آمار کشتگان است که برایم فرستادهاند!
سرشت پاک حُر
در کربلا هم، چنین اشخاصی بودند. «عمر سعد» و بسیاری از لشکریان یزید، اهل نماز و عبادت بودند، ولی قلب آنها پست و پلید و بیایمان بود و در رویارویی با سیدالشّهدا علیهالسلام حقیقتشان ظاهر گشت. در مقابل، نمونههای دیگری در کربلا حضور داشتند؛ همچون «حرّبنیزید ریاحی» که به حسب ظاهر به جنگ امام حسین آمده بود، ولی با قلبی پاک و قابل، چون وقتی به لشکر امام حسین علیهالسلامبرخورد، با ادب، سلام کرده گفت: من مأمورم ملازم شما باشم تا دستور رسد. حر در آن هنگام فرمانده هزار سوار بود و در آن زمان فرماندهی هزار سوارکار بزرگی بود، ولی در کمال ادب با امام حسین صحبت میکرد. وقت نماز شد و حسین علیهالسلامفرمود: تو با لشکر خود نماز بخوان و من نیز با همراهان خویش نماز میخوانم. حر عرض کرد: نه! ما همه به شما اقتدا خواهیم کرد. نماز را خواندند. حسین خواست برگردد، اما حر مانع شد. حسین علیهالسلامفرمود: «مادرت به عزایت بنشیند؛ از ما چه میخواهی؟».[225] حر گفت: اگر جز شما نام مادرم را آورده بود جوابش را میدادم، ولی مادر شما فاطمه زهرا بهترین زنان است و من جز تعظیم چارهای ندارم. خلاصه اینکه من با شما جنگ نمیکنم، ولی از شما دست بردار هم نیستم! در بین راه چهار نفر به یاری حسین میآمدند،[226] حر خواست مانع شود. حضرت اباعبداللّه فرمود: اینها از جماعت من هستند و من از آنها حمایت خواهم کرد. حر دست برداشت تا به کربلا وارد شدند. عجیب است که بعد از این، نام حر برده نمیشود؛ مثل اینکه برای روشن شدن قضیه کنار کشید تا روز عاشورا آمد. از عمر سعد پرسید: میخواهی چه کنی؟ گفت: جنگ. پرسید: گرچه با کشته شدن حسین؟ گفت: بله، چه مقصد داری؟ گفت: هیچ، میخواستم بدانم! حر به میان لشکر خود آمد، سپس به بهانه آب دادن اسب حرکت کرد. یکی از مهاجرینِ «اوس» میگوید: حر را دیدم که بدنش میلرزید. گفتم: این چه حالت است؟ اگر از شجاعترین افراد از من میپرسیدند، از تو نمیگذشتم! گفت: ترس من از جنگ نیست، بلکه خود را میان بهشت و جهنم مخیر میبینم و به خدا قسم! بهشت را اختیار میکنم، هر چند بدنم پاره پاره شود. این را گفت و اسبش را حرکت داد. نزدیک خیمه سیدالشهدا که رسید، دست را به سر و سپر را، به نشانه امان خواستن، واژگونه کرد. حسین به استقبالش آمد. عرض کرد: آقا. من اوّل کسی بودم که راه را بر شما بستم و مانع حرکت شما شدم، آیا توبهام قبول است؟ حسین فرمود: بله. عرض کرد: «من همان کسی هستم که قلب دوستانت را لرزاندهام»[227] آقا! از زینب هم برایم معذرت بخواه. حسین فرمود: پیاده شو. عرض کرد: اجازه بده بروم اوّلین کشته باشم. فرمود: تو مهمان مایی. گفت: آقا! مگر شما مهمان اهل کوفه نبودی[228]؟ حُر به میدان رفت و به لشکر گفت: عَجَب مردم بدی هستید پسر پیامبر را دعوت کردید و الآن آب را به روی او و اطفالش بستهاید و قصد کشتنش را دارید؟ مردم! از خدا خجالت بکشید. حر را کشتند، حسین بر بالینش آمد فرمود: «تو همانگونه که مادرت نامت را «حر» گذاشته است، حر و آزادهای، آزاد در دنیا و سعادتمند در آخرت»[229] آقا! شما بر بالین همه آمدید، پس چه کسی بر بالین شما خواهد آمد؟
محبت مؤمنین به یکدیگر؛ محکمترین دستگیره ایمان
در کتاب شریف کافی از امام صادق علیهالسلام روایت شده است که پیامبر صلیاللهعلیهوآله از اصحابش پرسید: کدام یک از دستگیرههای ایمان محکمتر است؟ عدهای گفتند: نماز. بعضی عرض کردند: زکات. جماعتی پاسخ دادند: روزه. گروهی اظهار داشتند: حج. دستهای گفتند: جهاد. پیامبر فرمود: اینها هر یک به جای خود مهم و وسیله محکمی برای ارتباط و باعث شوکت و عظمت مسلمانان است، ولی محکمترین دستگیره ایمان، محبت قلبی مؤمنین به یکدیگر در راه خداست که افراد بدون هیچگونه غرض و پیوستگی خصوصی، فقط برای ایمان یکدیگر را دوست بدارند و دلهای آنها با هم مربوط و متحد باشد.
و این امت شما امت واحدی است و من پروردگار شما هستم. پس، از مخالفت فرمان من بپرهیزید.[230]
و نماز را به پا دارید، و زکات را بپردازید، و همراه رکوع کنندگان رکوع کنید (و نماز را با جماعت بگزارید).[231]
ابوبصیر میگوید:
از امام صادق علیهالسلام شنیدم میفرمود: کسی که بمیرد، در حالی که تندرست و توانگر باشد و به حج نرفته باشد، او از کسانی است که خداوند درباره آنان، فرموده است: در روز قیامت او را نابینا بر میانگیزم. راوی پرسید: سبحان اللّه! نابینا؟ حضرت فرمود: آری، خداوند، او را از راه حق نابینا کرده است.[232]
متانت و جامعیت دین اسلام
دانشمندان میگویند: تمام علوم بر دو علم، بنا نهاده شدهاند؛ علم ریاضی و علم حکمت که قواعد و مسائل آنها بر استدلال و برهان، متکی و نتایج آنها قطعی است. ازاینرو، کسی در یک مسئله ریاضی یا فلسفی، شک نمیکند یا منکر آن نمیشود، ولی ما معتقدیم احکام اسلام و قرآن از این دو علم نیز محکمتر است؛ به قدری محکم و متین است که اگر عقلای عالَم جمع شوند و بخواهند آن را جعل کنند نمیتوانند مانند احکام اسلام را بیاورند؛ آن احکام ارث که برای جزئیات مایحتاج بشر، حکم معلوم کرده با آن دقت و مطابق مصالح، آن احکام رضاع و نکاح و طلاق و حدود و دیات و ابواب معاملات و ابواب عبادات از نماز و روزه و حج و زکات و خمس، آن اخلاقیات دین اسلام، آن سیاسات و آن اجتماعیات این دین با آن ابواب معارف محکم و متینش بهگونهای است که اگر همه عقلای بشر گرد هم جمع شوند، نمیتوانند مثلش را بیاورند. لذا میبینید حُکام کشورها و قانونگذاران هر روز احکام و قوانین خود را تغییر میدهند؛ البته که باید چنین باشد. بشرِ جاهل را چه توانی برای جعل احکام خدای خالق عالم هست! خدایی که برای مخلوقاتش حکم جعل کرده و مصالح و مفاسد بشر را خوب میداند. لذا این دین بعد از 1400 سال هنوز با متانت باقی است و کسی نمیتواند خدشهای در قرآن و احکام این دین وارد نماید. در این باره، اشاره به سخن برخی از غیرمسلمانان و غربیان، خالی از لطف نیست. «ناپلئون بناپارت» مینویسد:
من امیدوارم طولی نکشد که عقلای عالم و متمدنین دنیا را گرد آورده و به کمک آنها قوانینی مرتب سازم که بر مبادی قرآن بنا شده باشد، زیرا قرآن، یگانه مبدأ حق و حقیقت است. این کتاب بهتنهایی عهدهدار سعادت بشر میباشد.[233]
پیشتر اشاره شد که «توماس کارلایل»؛ درباره حضرت محمد صلیاللهعلیهوآلهمیگوید:
بالاخره کلمات محمد، وحی آسمانی است و وجودش حقیقت صِرف، و خمیرهاش از قلب عالم وجود است. چنین شخصیتی بهترین دلیل بر وجود واجب الوجود است و حکمت و عرفان و فضیلت از ذهن چنین وجودی میتراود و بر هر فردی لازم است از سخنان حکیمانه و عام المنفعهاش استفاده نماید.[234]
حقانیت اسلام
این متانت، خود بزرگترین دلیل بر حقانیت دین اسلام است، زیرا به شهادت تاریخ، ائمه ما هیچکدام به صورت مرسوم، درس نخوانده بود، بلکه هر کدام از امام پیش از خود علوم را اخذ کرده بود. آیا واقعاً ممکن است که در زمان جاهلیت آن هم در محیط سرزمین حجاز، شخصی پیدا شود و احکامی بگوید که بعد از 1400 سال همچنان به متانت خود باقی باشد و دوست و دشمن بر جامعیت و متانت آن شهادت دهند؟ ولی متأسفانه ما مسلمانان، قرآن را رها کرده و دنبال بیگانگان میرویم. عمده جوانان ما اطلاعی از قرآن ندارند و فریفته فرهنگ غرب شدهاند. به خدا قسم! علم از اسلام و قرآن به غرب سرایت کرده است. ببینید «گوستاولوبون» فرانسوی در کتاب تمدن اسلام چه میگوید یا «موسیو لیبری» میگوید:
اگر نام اسلام و مسلمانان از تاریخ، خارج شده بود، عصر تجدید حیات علمی اروپا تا چند قرن عقب میافتاد.[235]
چرخ آموزش مراکز علمی اروپا تا پانصد سال بر اساس ترجمه کتابهای مسلمانان میچرخید. ما قدر قرآن را ندانستیم، اما آنها دانستند و ترقی کردند. ما عقب ماندیم و آنها قوی و ثروتمند شدند. اگر میخواهیم جایگاه واقعی دین اسلام باز گردد باید توجه بیشتری به قرآن کریم و آموزههای این دین نماییم. باید کاری کرد که جوانان با حقیقت قرآن آشنا شوند، چون کارِ ظاهری دوام ندارد. دینی که بر اساس وراثت و تقلید باشد، در محیطهای مختلف، دستخوش تغییر و تبدل میشود. دیندار ظاهری در عتبات، متدین است ولی در لندن بیدین میشود! دینی که از روی تقلید و ظاهری باشد، با یک مجلس مختلط از بین میرود! وقتی لشکر مسلمانان با ایرانیان روبهرو شدند؛ یعنی یک ملت ضعیف جاهل متفرق، بر ضدّ یک ملت قوی، اعلان جنگ کرد؛ یعنی دولت شاهنشاهی ایران که آن زمان بزرگترین و قویترین کشور و حکومت بود با مسلمانان به ظاهر ضعیف. اما مسلمانان به رغم ضعف ظاهری، به واسطه اتصال به وجود مبارک نبی اکرم صلیاللهعلیهوآلهقوی شده بود.
اسلام؛ تنها دین حقیقی
« إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللّهِ الاْءِسْلامُ وَما اخْتَلَفَ الَّذِینَ أُوتُوا الکتابَ إِلاّ مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ العِلْمُ بَغْیاً بَینَهُمْ وَمَنْ یکفُرْ بِآیاتِ اللّهِ فَإِنَّ اللّهَ سَرِیعُ الحِسابِ »؛[236]
دین نزد خدا، اسلام [و تسلیم بودن در برابر حق] است و کسانی که کتاب آسمانی به آنان داده شد، اختلافی [در آن] ایجاد نکردند، مگر بعد از آگاهی و علم، آن هم به دلیل ظلم و ستم در میان خود و هر کس به آیات خدا کفر ورزد، [خدا به حساب او میرسد، زیرا] خداوند، سریع الحساب است.
مسعدة بن صدقه از امام صادق علیهالسلام روایت کرده که حضرت امیرالمؤمنین علیهالسلامفرمود:
از مراء و خصومت بپرهیزید که این دو دلهای برادران را بیمار میکند و نفاق را میرویاند.[237]
عنبسة بن العابد نیز از امام صادق علیهالسلام روایت میکند:
از جدال بپرهیزید که همانا قلبتان را از یاد و ذکر خدا غافل میسازد و نفاق را به جای گذاشته، کینهها به بار میآورَد.[238]
همچنین عمر بن یزید، از امام صادق علیهالسلام روایت میکند که پیامبر صلیاللهعلیهوآلهفرمود:
هیچگاه نشد که جبرئیل نزد من آید، جز آنکه میگفت: ای محمد! از بغض و دشمنی مردم بپرهیز.[239]
پیامبر اسلام صلیاللهعلیهوآله فرمود:
بنده، حقیقت ایمان را کامل نکرده است، مگر وقتی که مراء را ترک کند؛ اگر چه حق با او باشد.[240]
سلیم بن یسار میگوید:
از مراء خودداری کنید که هنگام مراء، عالم، جاهل میشود و شیطان در مقام لغزانیدن او بر میآید.[241]
اکنون که مفاسد مراء و جدال دانسته شد در مقام این باشیم که از آن بپرهیزیم و بدانیم یکی از چیزهاییکه جامعه را از پا درآورده و مانع وحدت و اتفاق میشود، روح لجاجت و مراء است و تا این روح شیطانی کشته نشود نفس برای پذیرفتن حق، خاضع نمیگردد؛ البته این کار مجاهده میخواهد. لذا سعی کنیم تا وقتی که وظیفه دین، اقتضا نکرده، ایراد نگیریم و بیجهت برای خودمان دشمن درست نکنیم. هرگاه کسی را حقیقتاً بر راه خطا دیدیم با منتهای نرمی و تلطّف در مقام ارشادش برآییم و زود و بیجهت، مردم را تکفیر و تفسیق نکنیم و در حدّ امکان به مردم حُسن ظن داشته باشیم. پیامبر صلیاللهعلیهوآله فرمود:
زبان خود را از بدگویی مسلمانان باز دارید و اگر کسی مُرد، درباره او به نیکی سخن بگویید.[242]
پس برای محکم کردن روابط و اتفاق باید از مراء و جدال بپرهیزیم. این نکته هم معلوم است که منشأ اکثر شرور و جنگها و اختلافات کلی، یک امر جزئی یا کوچک بوده که حتی شاید به قتل و ضرب، منجر شود؛ مثلاً یک استهزا یا شوخی یا کوچکترین بیاحترامی در مجلسی، منجر به زد و خوردهای سخت میشود. ملتی که روح مراء و جدال در بین آنها باشد اگر هزار اتحادیه هم تشکیل دهند، متفرق خواهند بود. به ظاهر در اتحادیه نشستهاند، اما درصددند یکدیگر را خُرد کنند. تنهای آنها در کنار هم، ولی دلهایشان متفرق است. از چنین ملتی کاری پیش نخواهد رفت، چون هر روز یکی در مصدر کار مینشیند و بقیه در صدد عیبجویی از او هستند. نیروی آنها صرف خراب کردن و شکست دادن یکدیگر میشود و به مصرف واقعی نمیرسد و بیهوده تلف میشود. در نتیجه، همواره مملکتو اوضاع اقتصادی و سیاسی آنان خراب و عمرشان تلف میشود. گویند: عابدی از خدا خواست تا سه حاجتش را برآورَد، خواهشش پذیرفته شد. عابد دعا کرد زنش جوان شود؛ در حالی که زن جوان با مرد پیر سازگار نیست. پس زن، خاین از آب در آمد. دعا کرد: خدایا! او را مَسخ کن. زن به شکل سگ شد! فرزند او گریهکنان به پدر التماس کرد، و پدر دعا کرد تا به حالت نخست برگردد. این سه دعا صرف شد، اما بدون فایده و نتیجه! در صورتی که میتوانست دنیا و آخرت خود را اصلاح کند! ما هم به واسطه قوای خدادادی و اتحاد و برادری میتوانیم دنیای خودمان را بسازیم و آسایش و سیادت داشته باشیم، ولی افسوس که همان نیرو را صرف کارهای بیهوده و خردهگیری و مراء و جدال با یکدیگر میکنیم.
رشد فکری انسان در پرتو اسلام
با اندکی دقت در تاریخ اسلام میتوان دریافت که اَعراب قبل از اسلام، هدفی جز خوردن و گذران روزمره زندگی نداشتند. به همین روی، برای یک شکار، همدیگر را میکشتند. به اشعار پوچ و مبتذل، جایزهها میدادند و به شعری، شمشیر کشیده، جنگها راه میانداختند و بر همدیگر میتاختند و مال و ناموس هم را غارت میکردند، ولی در مقابلِ بیگانگان، خوار و زبون بودند. اما پس از ظهور اسلام، هدف آنها تغییر کرد و خدا، بر روحشان حاکم شد. برای خدا جنگ میکردند، سخن میگفتند، مینشستند و برمیخاستند. چون چنین شدند هدف همه یکی گشته و دروغ و نفاق از میان آنها رفت و معاونت و همکاری در بینشان پدید آمد و آن همه فتوحات نصیبشان شد، به گونهای که هیچ کس نتوانست به وسیله پول یا مقام و جاه، رخنهای در اتحادشان ایجاد نماید. در جنگ قادسیه، فرمانده لشکر ایران به این فکر افتاد که با تطمیع، سپاهیان اسلام را قانع ساخته، فریب دهد. چند تن از بزرگانشان را برای مذاکره دعوت کرده، به آنها گفت: ما ایرانیان در این مدت از شما همسایگان غفلت کردهایم و چون از حیث گندم و برنج و انواع میوه و خوراک و پوشاک در مضیقه بودید، باید به شما کمک میکردیم، ولی اکنون تلافی خواهیم کرد و هر ساله مقداری گندم و برنج به شما خواهیم داد، پس دست از جنگ بردارید. او میخواست بدین وسیله مسلمانها را بفریبد. اگر آنها مردم سابق بودند، قطعا فریب خورده، تسلیم میشدند. ولی جواب دادند: گذشت آن روزی که ما برای نان میجنگیدیم. ما امروز از شما جامه و نان نمیخواهیم بلکه در راه خدا و برای برقراری عدالت و مساوات میجنگیم. این سخن را عربهایی میگفتند که لباسشان جامه درشت و خوراکشان آرد جو بود که با کف دست به دهان میریختند و روی آن جرعه آبی مینوشیدند، اما چون مقصدشان ماورای پول و مال دنیا بود تسلیم نشدند و اسلام را رواج دادند. تا این روحیه در میان مسلمانان بود اسلام ترقی کرد، ولی از هنگامی که پول و ثروتاندوزی در مغز عدهای از رؤسای آنها جایگزین گشت، ورق برگشت و دوره تنزل اسلام آغاز و فتوحات اسلام متوقف شد و اختلافات داخلی بالا گرفت و چون مقصد پول بود، آنها که به ظاهر مسلمان بودند مرتکب فجیعترین جنایات شدند و برای پول با یگانه مرد کامل اسلام؛ علی علیهالسلامجنگیدند، فرزند رسول خدا؛ حسین علیهالسلامرا کشتند، و دختران رسول خدا را اسیر کردند و به طمع جایزه بر بدن اصحاب حسین، اسب تاختند. به امید پول، مردم مدینه را قتل عام و اموال و زنان آنان را مباح نمودند و مکه را به منجنیق بستند. به همین دلیل است که اسلام میخواهد محبت مال دنیا را از دل مردم بیرون کند.
امام صادق علیهالسلام میفرماید:
دورترین موقعیت بنده از خداوند زمانی است که برایش همتی جز شکم و شهوت نباشد.[243]
محمد بن مسلم از امام باقر علیهالسلامروایت میکند:
دو گرگ درنده در یک گله بی چوپان که یکی ابتدای گله و دیگری در انتهای آن باشد آنقدر ضرر نمیزنند که مال پرستی و جاه طلبی به دین مؤن ضرر میرسانند.[244]
همچنین رسول خدا صلیاللهعلیهوآلهفرمودند:
دینار و درهم، کسانی را که پیش از شما بودند، نابود کرد و شما را هم به نابودی میکشند.[245]
پس اگر علاقه به دنیا و پول و درهم و دینار برای انجام کارهای خیر و رسیدن به ثواب اخروی و آبادکردن سرای آخرت باشد، نه تنها بد نیست که خیلی هم خوب و نیکوست؛ در غیر این صورت، چیزی جز وبال و خسران نخواهد بود.
جایگاه اسلام و مسلمانان
روایت شده که: روزی موسیبنعمران عرض کرد. پروردگارا! بعضی درجات محمد و امت او را بر من بنما. خطاب رسید: تو را طاقت دیدن آنها نیست، ولی یکی از منازل آنها را به تو نشان میدهم که به واسطه آن ترجیح داده شدهاند. پس پرده از پیش دیده موسی برداشته شد. منزلی را دید که از پرتو نورش نزدیک بود قالب تهی کند. عرض کرد: پروردگارا! به چه چیز به این درجه رسیدهاند؟ فرمود: به واسطه ایثار. ای موسی! از امت او احدی پیش من نمیآید که فرد دیگری را بر خود ترجیح داده باشد، مگر اینکه او را بدون حساب در هر جای بهشت که بخواهد جای میدهم.[246] در یکی از جنگها عدهای از مسلمانان در میدان کارزار زخمی شده و همه تشنه بودند. یکی که آبی تهیه کرده بود، پیش آنان برد. پیش هر کدام که میبرد، میگفت: آن رفیق از من تشنهتر است! او هم به دیگری، حواله میداد و دیگری، به دیگری، تا به آخِر که رسید، دید از تشنگی جان داده است. آمد نزد قبلی، وی نیز جان داده بود! تا رسید به نفر اوّل، که دید او هم جان به جان آفرین تسلیم کرده و همه با تشنگی از دنیا رفتند.
اسلام؛ دین مواسات
اسلام، دین مواسات است. اگر به فقیران کمک نمیکنید، این قدر تظاهر به تجمل هم نکنید و دلِ آنان را نلرزانید. این کار، بسیار خطرناک است. خدا میداند این کارها به کجا منتهی خواهد شد! ما داریم به دست خودمان، خودمان را هلاک میکنیم. قرآن کریم میفرماید: و در راهِ خدا، انفاق کنید! و (با ترک انفاق،) خود را به دست خود، به هلاکت نیفکنید! و نیکی کنید! که خداوند، نیکوکاران را دوست میدارد.[247]
اگر انفاق نکنیم هلاک میشویم؛ همانگونه که آثار هلاکت در جامعه ما ظاهر شده. بسیاری از امتها که بسیار مهمتر و بزرگتر هم بودند، منقرض شدند و جز نامی در تاریخ از آنها باقی نمانده است. به حال جامعه خود ترحم کنید و برای سفر آخرت خود، توشه فراهم سازید. آنچه انفاق کنید، برایتان میمانَد. اموال ذخیره شده انسان هنگامِ مرگ به دردش نمیخورد. پس راه صحیح این است که انسان دست بیچارگان را بگیرد و نگذارد یتیمی از گرسنگی بمیرد، یا زنی به فلاکت افتد، یا فقیری از فقر کافر شود. هر کسی در حدّ تواناییاش سرپرستی عدهای را به عهده بگیرد. امام صادق علیهالسلامدرباره آیه: «آن چنان که آنان [امروز] از ما بیزاری جُستند! [آری،] خداوند این چنین اعمال آنها را به صورت حسرتزایی به آنان نشان میدهد»[248] فرمود:
مصداق آن، مردی است که ثروتش را بر جای میگذارد و از روی تنگ چشمی در راه خدا انفاق نمیکند و هنگام مرگ آن را برای دیگران (وارثان) رها میکند که در اطاعت یا معصیت خدا صرف کنند. حال اگر آن را در راه اطاعت خدا هزینه کنند. آن بینوا ثروت خویش را در کفه ترازوی دیگران میبیند و حسرت میخورد! و اگر آن را در راه نافرمانی خدا خرج کنند، او چنین معصیت کاری را با مال خود تقویت کرده که موجب حسرتش میشود!.[249]
در ایام حیات خودتان انفاق کنید. صِرفِ وصیت کردن فایده ندارد، چرا که اکثر اوقات، وارثین به آن عمل نمیکنند. به علاوه آن اجر را هم ندارد. از پیامبر اسلام صلیاللهعلیهوآله پرسیدند: چه صدقهای افضل است؟ فرمود:
اینکه صدقه دَهی در زمانی که سلامت باشی و امید زندگانی داشته باشی و از احتیاج بترسی و نگذاری تا وقتی که جان به گلو برسد [ بعد ]بگویی به فلانی این قدر بدهید و فلان را آن قدر.[250]
[187]. صف، آیه 10 ـ 14.
[188]. قالَ اَبوجَعفر علیهالسلام: «اَمَّا الجِنانُ المَذْکورَةُ فِی الکتابِ، فَإنّهُنَّ جَنَّةُ عَدْنٍ، وَ جَنَّةُ الفِردَوسِ، وَ جَنَّةُ نَعیم، وَ جَنَّةُ المَأوی، قالَ: وَ اِنَّ لِلّهِ جِنانا مَحفُوفةً بِهذِه الجِنانِ»؛ امام باقر علیهالسلام فرمود: بهشتهایی که در کتاب قرآن ذکر شده، بهشت عدن، فردوس، نعیم، ماوی است. خدای عزّوجل، بهشتهای دیگری نیز دارد که آن بهشتهای چهارگانه را در میان گرفتهاند (روضه کافی، ص 95 ـ 100).
[189] . غزالی، احیاء العلوم، ج 2، ص 175.
[190] . همان.
[191]. « الشَّیطانُ یعِدُکمُ الفَقْرَ وَیأْمُرُکمْ بِالْفَحْشاءِ » بقره، آیه 268.
[192]. کمال الدّین، یا شمس الدّین محمد بافقی، متخلص به «وحشی» از شاعران بنام قرن دَهُم هجری ر.ک: تاریخ نهضتهای فکری ایرانیان، ج 4، (از دشتکی تا نراقی، ص 62 ـ 63).
[193]. «کلمة لا إله إلاّ اللّه حصنی، فَمَن دَخَلَ فی حصنی اَمِن مِنْ عَذابی» مجلسی، بحارالانوار، ج49، ص127.
[194]. « هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ السَّکـینَةَ فِیقُلُوبِ المُـؤْمِنِـینَ » (فتح، آیه 4).
[195]. « وَأَیدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ » مجادله، آیه 22.
[196]. « وَأَلـْزَمَهُمْ کلِمَةَ التَّقْوی » فتح، آیه 26.
[197]. برای آشنایی با پارهای از صفات خوب و بد؛ ر.ک: ابراهیم امینی، همه باید بدانند، فصل پنجم اخلاق، ص 151 ـ 152.
[198]. انجمن اولیا و مربیان، نماز در سیمای خانواده مجموعه مقالات، ص169.
[199]. ر. ک: دیل کارنگی، آیین زندگی.
[200]. «شارب الخمر لا یعاد إذا مرض، و لا یشهد له جنازة، و لا تزکره إذا شهد، و لا تزوّجوه إذا خطب، و لا تأتمنوه علی أمانة» کلینی، الکافی، ج6، ص397.
[201]. «إنّ الله لعن الخمر، و عاصرها، و معتصرها، و بایعها، و مشتریها، و ساقیها، و آکلَ ثمنها، و شاربها، و حاملها، و المحمولة إلیه» حرّ عاملی، وسائلالشّیعه، ج17، ص224.
[202]. دیل کارنگی، آیین زندگی، ص154.
[203]. همان، ص 208.
[204]. همان، ص154.
[205]. حجرات، آیه 14.
[206]. «الإسلامُ یحْقَنُ به الدَمُّ، و تُؤَدّی بِه الأمانةُ، وَ تُستحلُّ به الفروجُ، و الثوابُ عَلَی الإیمانِ» حرّ عاملی، وسائلالشّیعه، ج20، ص557 .
[207]. «الایمانُ هُوَ الإقرارُ بِاللّسانِ، وَ عقْد فی القَلْبِ، وَ عَمَلٌ بِالاَرکانِ» کلینی، الکافی، ج2، ص28.
[208]. «إنَّ اللّهَ وضع الایمانَ عَلی سَبعَةِ أسهم: عَلَی البرّ، وَ الصِّدْقِ، و الْیقِین، وَ الرِّضا، و الوَفاء، وَ العِلْم، وَ الحِلْم» همان، ص42.
[209]. «ینبغی لِلمُؤمنِ أَنْ یکونَ فیه ثَمانی خِصالٍ: وَقوراً عِندَ الهَزائزِ، صَبورٌ عِندَ البلاءِ، شکورٌ عِندَ الرخاءِ، قانعاً بِمَا رَزَقَه اللهُ، لاَ یظلِمُ الأعداء، و لاَ یتَحاملُ لِلأصدقاءِ بَدنُهُ مِنْهُ فی تعبٍ، و النّاسُ مِنهُ فی راحةٍ» همان، ص 47.
[210]. غزالی، احیاء العلوم، ج4، ص347.
[211]. شیخ عباس قمی، تتمة المنتهی، ص217.
[212]. اعراف، آیه 8 ـ 9.
[213]. «هؤلاء قوم یترجّحون فی الأمانی، کذبوا لیسوا براجین، إنّ من رجا شیئاً طلبه، و من خاف من شیء هَربَ منه» کلینی، الکافی، ج2، ص68.
[214]. «لا تذهب بکم المذاهب، فواللهِ ما شیعتنا إلاّ من أطاع الله» حرّ عاملی، وسائلالشّیعه، ج15، ص233.
[215]. «یا حیثمة، أبلغ شیعتنا إنّا لانغنی من اللّه شیئاً، و أبلغ شیعتنا أنه لا ینال ما عندالله الاّ بالعمل، و أبلغ شیعتنا إنّ أعظم الناس حسرة یوم القیامة من وصف عدلاً ثمّ خالفه إلی غیره، و أبلغ شیعتنا أنّهم إذا أقاموا بما أمروا انّهم هم الفائزون یوم القیامة» همان، ج 1، ص 93.
[216]. مجلسی، بحارالانوار، ج84 ، ص258.
[217]. «اَلا اَکون عَبْداً شَکوراً» کلینی، الکافی، ج2، ص95.
[218]. مجلسی، بحارالانوار، ج46، ص74.
[219]. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج5 ، ص111.
[220]. محمدحسن شهیدی، تحفة الواعظین، ج1، ص75.
[221]. ابراهیم، آیه 27.
[222]. والاترین درجاتِ ایمان، از آنِ انبیا و اوصیاست.
[223]. «سَیئة تسوئک خَیر مِن حسنة تعجبک» میرزا حسین نوری، مستدرک الوسائل، ج1، ص140.
[224]. در حالی که امام صادق علیهالسلام به «عبدالعزیز قراطِسی» فرمود: مؤمن، درجات دهگانه ایمان را یکی پس از دیگری بالا میرود. پس آن که دو پله را طی کرده، نباید به کسی که در پله نخست است، بگوید: تو ایمان نداری!... زیرا اگر تو پایینتر از خود را ناامید سازی، آن که بالاتر از توست، تو را پَرتاب کند! سیدمصطفی دشتی، معارف و معاریف، ج 1، ص 1072.
[225]. «ثکلتک اُمّک ما ترید» مجلسی، بحارالانوار، ج46، ص377.
[226]. «مجمع بن عبداللّه عائذی» و سه تَن از یارانِ امام علیهالسلام، پس از کشته شدن «قیس بن مسهر صیداوی سفیر امام حسین علیهالسلام.
[227]. «ارعبت قلوب اولیائک» مجلسی، بحارالانوار، ج 46، ص 319.
[228]. از خصلتهای جامعه کوفی، سست عنصری آنان بود، که امام علی علیهالسلام در سالیان اقامت خویش در آن دیار میفرمود: «یا اَهلَ الکوفه؛ مُنِیتُ مِنکم بِثَلاثٍ وَاثْنَتَین:...؛ ای کوفیان! گرفتار شما شدهام که سه چیز دارید و دو چیز ندارید. کرهایی با گوشهای ناشنوا؛ گُنگهایی یا زبانِ گویا؛ کورانی با چشمهای بینا. نه در روز جنگ، از آزادگانید و نه هنگام بلا و سختی برادران یک رنگید!» نهجالبلاغه، خطبه 98.
[229]. «یا حُرّ اَنتَ حُرٌّ کما سُمّتْک اُمّک، وَ اَنتَ حُرّ فی الدُّنیا وَ اَنتَ، حرٌّ فِی الآخرة» مجلسی، بحارالانوار، ج45، ص14.
[230]. « إِنَّ هـذِهِ أُمـَّتُـکمْ أُمـَّةً واحِدَةً وَأَنَا رَبُّکمْ فَاعْبُدُونِ » مؤمنون، آیه 52 .
[231]. « وَأَقِـیمُوا الصَّلاةَ وَآتُوا الزَّکاةَ وارْکعُوا مَعَ الرّاکعِـینَ » بقره، آیه 43.
[232]. «سمعت أباعبدالله یقول: مَن مات و هو صحیح مؤسر لم یحجّ، فهو ممّن قالاللّه تعالی « وَنَحْشُرُهُ یوْمَ القِـیامَةِ أَعْمی » قال قلت: سبحان اللّه أعمی؟ قال: نعم. إنّ الله أعماه من طریق الحقّ» بحرانی، الحدائق الناضرة، ج14، ص23.
[233]. علی عطایی اصفهانی، اعترافات، ج1، ص74.
[234]. ر.ک: خلیل یاسین، حضرت محمد صلیاللهعلیهوآله در دیدگاه علمای غرب، ترجمه کاظم پور کاظم، سوسنگرد: انتشارات سرزمین خوز، 1379.
[235]. ر.ک: جرجی زیدان، تاریخ تمدن اسلام، ترجمه علی جواهر کلام، تهران: امیر کبیر، 1372.
[236]. آل عمران، آیه 19.
[237]. «إیاکم و المراء و الخصومَة، فإنّهما یمرضان القلوبَ علی الإخوان، و ینبت علیهما النفاقَ» مجلسی، بحارالانوار، ج 2، ص 139.
[238]. «إیاکم و الخصومة فإنّها تُشغل القلبَ، و تورث النفاقَ، و تکسب الضغائنَ» کلینی، الکافی، ج2، ص302.
[239]. «ما کاد جبرئیل یأتینی إلاّ قال یا: محمد اتّق شحناء الرجال، و عداوتهم» همان.
[240]. مجلسی، بحارالانوار، ج2، ص138.
[241]. ابن سعد، الطّبقات الکبری، ج7، ص187.
[242]. «اِرفعوا ألسِنَتکم عَنِ المُسلمینَ وَاِذا ماتَ اَحدٌ مِنْهُم فقُولُوا فیهِ خیراً» نهج الفصاحه، حدیث 264.
[243]. «اَبعَدُ ما یکون العَبْد مناللّه عزّوجلّ إذا لم یهمّه إلاّ بَطْنه و فَرْجه» کلینی، الکافی، ج2، ص319.
[244]. «ما ذئبان ضاریان فی غنم لیس لها راع هذا فی أوّلها و هذا فی آخِرها بِاَسرعُ فیها مِن حبّ المال و الشَّرَف فی دین المؤمن» همان، ص315.
[245]. «إنّ الدّینار و الدّرهم أهلکا مَن کانَ قبلکم، وَ هُما مُهِلکاکم» همان، ص316.
[246]. ورّام، مجموعه ورّام، ج1، ص172.
[247]. « وَأَنْفِقُوا فِی سَبِـیلِ اللّهِ وَلا تُلْقُوا بِأَیدِیکمْ إِلَی التَّهْلُکةِ وَأَحْسِنُوا إِنَّ اللّهَ یحِبُّ الُْمحْسِنِـینَ » بقره، آیه 195.
[248]. « کذ لِک یرِیهِمُ اللّهُ أَعْمالَهُمْ حَسَراتٍ عَلَیهِمْ » بقره، آیه 167.
[249]. «هُوَ الرَّجُل یدعُ مالَه لا ینفِقه فی طاعهاللّه بخلاً ثمّ یموتُ فَیدعَه لمن یعمل فیه بطاعهاللّه أو فی معصیهاللّه، فإن عمل به فی طاعهاللّه رأه فی میزان غیره، فرأه حسرة و قد کان المال لَه، و إن کان عمل به فی معصیهاللّه قوّاه بذلک المال حتّی عمل به فی معصیهاللّه» کلینی، الکافی، ج4، ص43.
[250]. شیخ طوسی، الامالی، ص398.