تردید عمر سعد
به «عمر سعد» گفتند: از ولایت «ری» باید منصرف شوی. یک شب مهلت گرفت و فکر کرد. تا عاقبت حکومت ری را چون نقد بود مقدّم داشت، لذا جهنمی شد. او اوّلین کسی بود که تیر به خیمههای امام حسین علیهالسلام زد. در مقابل، «حبیب بن مظاهر»؛ دربان حسین علیهالسلامهم تفکر نمود. وقتی نامه امام حسین به دست او رسید که ما را یاری کن. وارد منزل شد. همسرش احوالش را منقلب دید، و حبیب جریان را گفت. همسرش پرسید: منتظر چه هستی؟ پسر پیامبر را یاری کن. گفت: میترسم اموالم غارت شود و شما اسیر و خانه خراب شوید! زن گفت: جان همه ما قربان عزیز زهرا علیهاالسلام. پس، از منزل بیرون شد، «مسلم بن عوسجه» را دید که خضاب میخرد. گفت: مسلم! خضابی بخر که رنگش نرود. گفت: مگر ممکن است؟ گفت: بله، بیا این مَحاسن را در یاری پسر پیامبر از خون خضاب کن! شب شد. دو اسب به غلامشان دادند تا به بیرون شهر ببرد. دیر رسیدند، دیدند غلام دست به گردن اسب انداخته، زمزمه میکند: اگر آقایم از یاری پسر زهرا پشیمان شده، من خودم میروم. رسیدند و سوار شدند. در آن مدت همهاش برای یزید کمک میرسید. زینب در آن شب به برادر گفت: جانم به قربانت، ما یاوری نداریم! حضرت جواب داد: چرا داریم، دامن خیمه را بالا بزن. وقتی زینب نگاه کرد، چشمش به آن دو پیرمرد افتاد. اما یزیدیان حبیب را کشتند و شخصی سرش را به گردن اسب خود بست و وارد کوفه شد. پسر حبیب که منتظر پدر بود، سر پدر را دید. طفلک عقبِ سوار رفته تا اینکه او را اغفال کرده، سر پدر را ربوده، نزد مادرش برد. گفت: مادر جان! پدرم را آوردهام، سرِ حسین را هم به خرابه شام بردند.[111]
[111]. ر.ک: سید بن طاووس، لهوف و دیگر مقاتل.