پایگاه اطلاع رسانی آیت الله ابراهیم امینی قدس سره

عدالت

عدالت

 

عدالت‌خواهی؛ سرلوحه دعوت پیامبران

« یا أَیها الَّذِینَ آمَنُوا کونُوا قَوّامِـینَ لِلّهِ شُهَداءَ بِالقِسْطِ وَلا یجْرِمَنَّـکمْ شَنَئانُ قَوْمٍ عَلی أَنْ لا تَعْدِلُوا اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوی وَاتَّقُوا اللّهَ إِنَّ اللّهَ خَبِـیرٌ بِما تَعْمَلُونَ »؛[330]

ای کسانی که ایمان آورده‌اید! همواره برای خدا قیام کنید و از روی عدالت، گواهی دهید! دشمنی با جمعیتی، شما را به گناه و ترک عدالت نکشاند! عدالت کنید که به پرهیزکاری نزدیک‌تر است! و از [معصیت] خدا بپرهیزید که از آنچه انجام می‌دهید، با خبر است.

اگر به دستورهای دین، درست عمل شود عدالت به‌معنای حقیقی در جامعه اجرا می‌شود و از ستم، ظلم و تعدی افراد به یکدیگر جلوگیری می‌گردد. عدالت در لغت به‌معنای تساوی دو شی‌ء است. اگر دو چیز را در ترازو گذاشتند و هیچ کدام بر دیگری رجحان نداشت هر یکی عِدْل دیگری است. در شریعت اسلام این لفظ در چهار موضع استفاده می‌شود؛ موضع اوّل در اصول دین است. اصول دین امامیه پنج‌تاست. اوّل: توحید، دوم: عدل، سوم: نبوت، چهارم: امامت، پنجم: معاد. امامیه معتقدند که خدای عالم، عادل است و عالَم بر اساس عدالت می‌چرخد و در دستگاه خداوند متعال، ظلم و فعل قبیحی وجود ندارد و افعال قبیحی که از مردم سر می‌زند افعال خود آن‌هاست. موضع دوم در علم اخلاق است. در علم اخلاق، برای عدالت دو تفسیر بیان شده است. اوّل: مطیع‌بودن قوّه عامله نسبت به قوّه عاقله و متابعت آن در جمیع تصرفاتی که در مملکت بدن می‌کند. دوم: عبارت است از اعتدال صفات و قوا؛ یعنی حدّ وسط بین صفات؛ مثلاً دو صفت تَهَوُر و ترس هر دو مذمومند. و فقط حدّ وسط آن‌ها یعنی شَجاعت، ممدوح است. هم‌چنین قاعده کلی در تمام صفات نیک، همان حدّ وسط است که مربوط به علم اخلاق می‌شود. موضع سوم در فقه است؛ مثلاً از شرایط امام جماعت و قاضی و مُفتی و حاکم و کسانی که دارای منصب عمومی هستند و با حقوق و نفوس مردم سروکار دارند، عدالت است. برای مثال: قاضی باید عادل باشد؛ یعنی مَلَکه عدالت داشته باشد، از گناهان کبیره بپرهیزد و اصرار بر صغایر نیز نداشته باشد، رشوه نگیرد، دزدی نکند، حقّ کسی را پایمال نکند، در حقّ مردم ملاحظه خویشاوندی و رفاقت و همسایگی نکند و همه را به یک چشم بنگرد.

امام جماعت نیز باید عادل باشد، هر چه را نمی‌داند، بگوید «نمی‌دانم» و خجالت هم نکشد. مسائل شرعی را اشتباه نگوید و اخلاق مردم را فاسد نکند، چون پیشوای دین مردم است. اگر خوب باشد مردم به او اقتدا می‌کنند و اگر بد باشد مردم از دین، بری‌ء می‌شوند. همین طور حاکم، راوی و شاهد باید عادل باشند. موضع چهارم، عدالت اجتماعی است؛ یعنی باید مَلَکه عدالت بر اجتماع حکومت کند. مردم جامعه سعادتمند و زندگی آن‌ها با آسایش همراه باشد. ولی اگر عدالت بر جامعه، حکومت نکند و مردم و حاکمان در طرف افراط یا تفریط باشند، جامعه هرگز روی خوشی و سعادت را نخواهد دید. جامعه‌ای که مَلَکه جُبْن و ترس بر آن حکومت کند، حقّش پایمال و زیر دست خواهد شد و جرئت قیام و گرفتن حقّ مشروعش را ندارد. در نتیجه، دیگران حقّ افراد جامعه را غصب خواهند کرد، هر چند اگر صفت تَهَوُر در بین مردم جامعه حکومت کند؛ یعنی بی‌گدار به آب بزنند و زمانی که نباید قیام کنند، قیام کنند و خلاصه کارهای‌شان از روی تدبیر و عقل نباشد؛ هم قوا و هم احساسات خود را بی‌مورد مصرف خواهند کرد و در نتیجه، شکست خواهند خورد و زمانی که باید قیام کنند، قوّه و نیرو نخواهند داشت. ولی اگر اعتدال در جامعه حاکم باشد؛ یعنی ملکه عدالت و حدّ وسط بین جُبن و تهوّر بر مردمان جامعه حکومت کند، مردم سعادتمند خواهند بود. هم‌چنین اگر در جامعه، صفت بخل حکومت کند، فقیر، بیچاره و مستأصل خواهد شد و فقرا به اغنیا خیانت خواهند کرد و در نتیجه، جمعیت آن‌ها متفرق خواهد شد. هم‌چنین صفات دیگر؛ مثل ظلم کردن و مظلوم واقع‌شدن و گذشت از حق و تحمل ظلم، که مذموم هستند. خلاصه، اگر اعتدال برقرار باشد، جامعه به خوبی اداره می‌شود، ولی اگر به افراط یا تفریط، گرایش داشته باشد جامعه سعادتمند نخواهد بود. این اطلاقات عدالت بود؛ اما در مقابل عدالت، ظلم قرار دارد.

 

معنای ظلم

ظلم به‌معنای «وَضعُ الشَّی‌ءٍ فِی غَیر مَحَلِّه» است؛ یعنی کار بی‌جا کردن. برای ظلم معنای خاص هم وجود دارد که آزاررساندن به دیگران است؛ از کشتن و زدن و بردن اموال و فحش‌دادن و غیر این‌ها. بیشتر آیات و اخبار وارد شده، مربوط به ظلم اصطلاحی است. بعد از دانستن معنای ظلم و عدالت و اطلاقات آن‌ها باید ببینیم شرع اسلامی، درباره آن‌ها چه گفته است. بر اساس اعتقاد ما سر لوحه برنامه‌های انبیای عظام، جلوگیری از ظلم و تعدی و دعوت مردم به عدالت و حق بوده و بر این موضوع بسیار پافشاری کرده‌اند؛ به‌طوری که می‌شود گفت از تمام مقاصد آن‌ها مهم‌تر بوده است.

 

حلف الفُضول

پس از واقعه جنگ مکه، بر اثر بروز اختلافات داخلی، اوضاع اجتماعی ـ سیاسی این شهر بسیار آشفته بود و جمعی از جوانان دست به تعدی و ظلم زدند. روزی پیرمردی، بارِ هیزمی از کوهستان به شهر آورد تا پول آن را صرف معاش خانواده‌اش کند یکی از اشراف‌زادگان قریش، پیرمرد را به خانه خود برد و دستور داد هیزم بشکند و در مطبخ منزلش بریزد. پیرمرد به دستور او عمل کرد و چون قیمت کالا را خواست، جوان او را با چند ضربت سیلی از درِ خانه‌اش براند. پیرمرد عصر همان روز در مجمع بزرگان قریش شکایت و تظلم کرد. طولی نکشید مردی از قبایل عرب نیز که با دختر زیبای خود به قصد زیارت کعبه به مکه آمده بود در حین طواف متوجه شد دخترش را اشراف‌زادگان ربوده‌اند؛ او نیز شکایت کرد و آن‌ها را بر عواقب وخیم این ظلم و تعدی تهدید کرد. در این هنگام یکی از بزرگان قریش، رؤسای بنی هاشم، زهره و تیم را به خانه «عبدالله بن جدعان» دعوت کرد و در همان مجلس، بزرگانِ طوایف پیمانی بستند و قسم خوردند تا جان در بدن دارند از مظلوم، حمایت و دفاع کنند. این پیمان با نام «حلف الفضول» شناخته می‌شود. یکی از اعضای مؤثر آن، شخص پیامبر اسلام صلی‌الله‌علیه‌وآله بود که حتی پس از بعثت نیز به شرکت در آن افتخار می‌کرد و می‌فرمود:

من پیمانِ خانه ابن جدعان را به دشتی از شتران سرخ موی نمی‌فروشم و اگر مرا بخوانند، در آن شرکت خواهم کرد.[331]

لذا پیامبر در جنگ‌ها ظلم نمی‌کرد و همیشه به لشکر خود سفارش می‌کرد تعدی نکنید. و چون لشکری را مأمور می‌کرد، بدین‌گونه وصیت می‌فرمود:

بروید به نام خدا و از خدا استقامت جویید و جهاد کنید برای خدا. ای مردم! مکر نکنید، از غنائم سرقت نکنید، کفار را بعد از قتل، مُثله نکنید (گوش و بینی و دیگر اعضای آنان را قطع نکنید)، پیران و اطفال و زنان را نکشید، رَهبانان را که در غارها و بیغوله‌ها جای دارند نکشید، درختان را از بیخ نزنید، نخلستان‌ها را نسوزانید و به آب غرق نکنید، درختان میوه‌دار را در نیاورید، حَرث و زَرع را مسوزانید، جانورانِ حلال گوشت را نابود نکنید، هرگز آب مشرکان را زهر آلوده نکنید و به آن‌ها شبیخون نزنید.[332]

 

امان غیر مسلمانان در پناه اسلام

در سال چهارم هجری «عامر بن مالک بن جعفر» خدمت حضرت رسول صلی‌الله‌علیه‌وآله رسید. حضرت، اسلام را بر او عرضه داشت. او گفت: اسلام آوردن من مانعی ندارد، ولی عده‌ای را همراهم ساز تا قوم مرا دعوت به اسلام کنند. حضرت فرمود: من ایمن نیستم! گفت: مطمئن باش. حضرت، چهل یا هفتاد نفر از عُبّاد و زُهّاد و قُرّاء خود را همراه او کرد، وقتی به اراضی آن‌ها رسیدند، حیله کرده و جمیع آن‌ها را کشتند، الاّ «عمرو بن امیه» و او را چون از قبیله «مضر» بود آزاد کردند. عمرو، همین که به اراضی «قرقره» رسید، به دو مرد از بنی‌عامر برخورد، چون به خواب رفتند آن‌ها را به عوض خون اصحاب خود بکشت. چون خبر به پیامبر رسید، فرمود:

این‌ها در امان من بودند باید دیه[333] ایشان تأدیه شود.[334]

حضرت در چنین مقامی که این قوم، اصحاب آن حضرت را کشته بودند از حق چشم‌پوشی نکرد و دیه آن‌ها را داد. آن حضرت، حتی قبل از بعثت هم هدفش همین بود و تا قدرت داشت، در راه اجرای عدالت، کوشید.

هم‌چنین امیرالمؤمنین علیه‌السلام اتاقی را با عنوان «بیت القصص» که بعدها به «دیوان مظالم» تغییر نام یافت، معین کرده بود که مردم شکایات خود را در آن بریزند و حضرت، شب‌ها به آن‌ها رسیدگی می‌نمود.[335]

 

قرآن و مبارزه با ظلم و ستم

« وَهذا کتابٌ مُصَدِّقٌ لِساناً عَرَبِـیاً لِـینْذِرَ الَّذِینَ ظَلَمُوا وَبُشْری لِلْمُحْسِنِـینَ »؛[336]

و این کتاب هم‌اهنگ با نشانه‌های تورات است، در حالی که به زبان عربی و فصیح و گویاست تا ظالمان را بیم دهد و برای نیکوکاران بشارتی باشد.

زندگی انسان با سایر حیوانات بسیار فرق دارد. حیوانات به‌تنهایی و بدون کمک یکدیگر می‌توانند به حیاتشان ادامه دهند. خلقت آن‌ها طوری است که احتیاجاتشان کم است و غذای آن‌ها غالبا در بیابان‌ها یافت می‌شود و احتیاج به لباس ندارند؛ ولی انسان برای تهیه غذا، لباس و مسکن احتیاجات زیادی دارد که همه را به‌تنهایی نمی‌تواند تأمین کند. در نتیجه، افراد انسان محتاج یکدیگر هستند و زندگی آن‌ها بدون تماس با یکدیگر و بدون برقراری ارتباط با هم‌نوعان بسیار مشکل است. در این‌جا تزاحم پیش می‌آید، زیرا اگر هر کسی بخواهد با آزادی زندگی کند و محدود به حدود و قوانینی نباشد، زندگی برای دیگران مشکل می‌شود. پس باید احکام و قوانینی وجود داشته باشد که برای هر یک از افراد جامعه در خور استعداد و کار، شغل و منصب او حکمی وضع کند تا طبق آن، عمل کنند زندگی بر آنان آسان باشد و هر یک از افراد از زندگی، نعمت آسایش و آزادی بهره‌مند شود و در دنیا سعادتمند و رشید باشد.

برای این منظور دو چیز لازم است: یکی، قوانین درست و منظمی که حقوق همه افراد کاملاً در آن مراعات شده باشد؛ دوم، تربیت صحیح افراد جامعه که از زمان کودکی، درست تربیت شده باشند و خود را ملزم به عمل به قوانین بدانند و حقوق دیگران را محترم بشمارند تا جلوی تعدی و تزاحم گرفته شود. این دو امر، بدون دین و تربیت دینی ممکن نیست، چون بشر نمی‌تواند به تمام جهات مصالح و مفاسد خود  احاطه داشته باشد. کسی می‌تواند قوانین جامع وضع کند، که عالِم به تمام امور باشد و او، بی‌تردید، ذات واجب الوجود است. هم‌چنین بر فرض که قوانین درست باشد، ولی آیا می‌تواند مردم را به عمل وا دارد، و جلوی تعدی و ظلم و اجحاف را بگیرد؟

 

حکایت

در یکی از سفرهایم به دانشمندی برخوردم که خود را کمونیست می‌دانست. شروع به صحبت و بحث کرد. اوّلاً: منکر خدا بود، لذا تا آن‌جا که ممکن بود جوابش را دادم، قانع شد. ثانیا: به اسلام اشکال داشت که احکامش نمی‌تواند زندگی دنیایی مردم را تأمین کند و جلوی تورّم پول و تعدی را بگیرد. در این موضوع هم بعد از بحث مفصّلی به حسب ظاهر قانع شد، ولی گفت: چون احکام اسلام، ضمانت اجرا ندارد، لذا اثری بر آن مترتب نیست، بلکه قانونی می‌تواند جلوی ظلم و تعدی انسان را بگیرد که عده‌ای مجری آن باشند و آن مرام کمونیسم است! گفتم: بسیار خوب اوّلاً: قوانین کمونیسم ناقص است و حقّ تمام افراد در آن مراعات نشده. بر فرض این‌که قوانین کمونیسم کامل بوده و اشکالی نداشته باشد، باز هم قوّه اجرایی نمی‌تواند مردم را ملزم به عمل کند، بلکه باید یک ایمان قلبی و واعظ باطنی و محرک نفسانی در کار باشد تا هر فردی در مقابل وجدان و عقیده خود ملزم به عمل باشد، تا به خودی خود جلوی تعدی و ظلم گرفته شود و افراد حقوق یکدیگر را مراعات کنند.

از او پرسیدم: کسانی که مجری قانون هستند، همین افراد هستند یا از ملائکه مقربین‌اند؟ گفت: از افراد همین مملکت هستند. گفتم: آیا طبیعت هر فردی این نیست که به نفع خود کار کند؟ گفت: چرا. گفتم: پس در صورتی‌که ایمان و رادع باطنی نباشد، از کجا می‌دانید این عده به نفع خود کار نکنند؟ اگر این‌ها از اغنیا باشند، به نفع اغنیا و اگر از فقرا باشند به نفع فقرا کار خواهند کرد، زیرا در نفع و ضرر هم شریک هستند و خلاصه منافع خود را ملاحظه می‌کنند و بس. گفت: جماعتی هم مافوق و ناظر به اعمال آن‌ها هستند. گفتم: از کجا که آن‌ها ملاحظه خود را نکنند و با هم شریک نشوند؟ گفت: همه مردم ناظر یکدیگرند و اگر دیدند آن‌ها به وظیفه خود عمل نمی‌کنند، از مصدر کار برکنارشان خواهند کرد و کیفرشان می‌دهند. گفتم: بسیار خوب، پس قوّه مجریه خود مردم هستند؟ گفت: بله. گفتم: پس چرا به قوانین اسلام عمل نکنند و قوّه مجریه‌اش هم خودشان باشند. علاوه بر این اگر چنین باشد، کار دائماً به زد و خورد و کشمکش خواهد انجامید و گروه غالب، بر دسته مغلوب تعدی خواهند کرد و حقوق آن‌ها پایمال می‌شود و اقلیت نیز نمی‌تواند کاری کند. پس اگر مردم ایمان داشته باشند، می‌توان تساوی حقوق و عدالت حقیقی را در جامعه برقرار کرد و الاّ نه. خلاصه باید قوّه مقننه متدین و با ایمان باشد تا قوانین را به نفع خودشان وضع نکنند و حقوق همه افراد را ملاحظه کنند. قوّه مجریه هم با عقیده و ایمان باشند، تا در اجرای قوانین، سستی و کوتاهی نورزند، رشوه نگیرند، دزدی نکنند، ملاحظه خویشاوندی و برادری را ننمایند و مقصودشان حق و عدالت باشد و حقوق ضعفا را پایمال ننمایند. و هیئت قُضات و متصدیان فصل خصومات نیز باید متدین و معتقد باشند تا حق و عدالت، اجرا و جلوی تعدی و ظلم گرفته شود، و الاّ اگر ایمان نباشد، خود آن‌ها نیز تعدی و ظلم خواهند کرد، تا چه رسد به افراد معمولی نسبت به هم‌دیگر! خلاصه مطلب این‌که برای افراد و اجتماع، قوانین الهی و تربیت دینی لازم است تا بتوان آن‌ها را با عدالت، اداره نمود، وگرنه با قوانین بشری نمی‌توان چنین کرد؛ چنان که تا کنون نشده و در آینده هم نخواهد شد.

گفتیم هدف اصلی و اساسی پیامبر اسلام صلی‌الله‌علیه‌وآله برقراری عدالت بوده و ثابت شد که از قبل از بعثت تا دم وفات اعمال ایشان بر این اساس بوده و به لشکرشان همین را توصیه می‌کرده‌اند. از آیه‌ای که به آن اشاره شد استفاده می‌شود که هدف قرآن نیز همین بوده است. قرآن برای انذار و ترساندن ظالمان و بشارت به نیکوکاران و مؤمنان نازل شده است. آیات بسیاری در مذمت ظلم و ظالمین و عاقبتِ آن‌ها و نتیجه ظلم وارد شده است؛ مانند این آیات:

کسی را که خدا گمراه کند، ولی و یاوری، جز او نخواهد داشت و ظالمان را [ روز قیامت] می‌بینی هنگامی که عذاب الهی را مشاهده می‌کنند، می‌گویند: آیا راهی به سوی بازگشت [ و جبران] وجود دارد؟ و آن‌ها را می‌بینی که بر آتش عرضه می‌شوند؛ در حالی که از شدّت مذلّت خاشعند و زیر چشمی [ به آن] نگاه می‌کنند و کسانی که ایمان آورده‌اند می‌گویند: زیان‌کاران واقعی آنانند که خود و خانواده خویش را روز قیامت از دست داده‌اند. آگاه باشید که ظالمان [ آن روز] در عذاب دائمند. آن‌ها جز خدا اولیا و یاورانی ندارند که یاریشان کنند. و هر کس را خدا گمراه سازد، هیچ راه نجاتی برای او نیست.[337]

اگر ستم‌کاران تمام آنچه را روی زمین است، مالک باشند و همانند آن بر آن افزوده شود، حاضرند همه را فدا کنند تا از عذاب شَدید روز قیامت رهایی یابند و از سوی خدا برای آن‌ها اموری ظاهر می‌شود که هرگز گمان نمی‌کردند. در آن روز اعمال بدی را که انجام داده‌اند، برای‌شان آشکار می‌شود و آنچه را استهزا می‌کردند بر آن‌ها واقع می‌گردد.[338]

و ظالمان این گروه [ اهل مکه ]نیز به زودی گرفتار بدی‌های اعمالی که انجام داده‌اند خواهند شد، و هرگز نمی‌توانند از چنگال عذاب الهی بگریزند.[339]

در آیات فراوانی نیز چنین آمده است: « وَاللّهُ لا یحِبُّ الظّالِمِـینَ ». « وَاللّهَ لا یهْدِی القَوْمَ الظّالِمِـینَ » و امثال این تعبیرات:

گمان مَبَر که خدا، از آنچه ظالمان انجام می‌دهند، غافل است! [ نه، بلکه کیفر ]آن‌ها را برای روزی تأخیر انداخته است که چشم‌ها در آن [ بر اثر ترس و وحشت] از حرکت بازمی‌ایستد، گردن‌ها را کشیده، سرها را به آسمان بلندکرده، حتی پلک چشم هایشان از حرکت بازمی‌ماند، [ زیرا به هر طرف نگاه کنند، آثار عذاب آشکار است! ]و [ در این حال] دل‌هایشان [ فرومی‌ریزد و از اندیشه و امید] خالی می‌گردد.[340]

از پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآلهروایت شده که:

پست‌ترین و ذلیل‌ترین خلق نزد خدا کسی است که امر مسلمانان در دست او باشد و میانِ آنان به راستی رفتار نکند.[341]

و نیز فرمود:

یک ساعت ظلم، بدتر است نزدِ خدا از شصت سال گناه.[342]

حضرت سجاد علیه‌السلامهنگام وفات به امام باقر علیه‌السلامفرمود:

فرزند عزیزم! بترس از ظلم به کسی که دادرسی به غیر از خدا ندارد، چون کسی دیگر ندارد، دست به درگاه مالک الملک بردارد و منتقم حقیقی را بر سر انتقام می‌آورَد.[343]

پیامبر اسلام صلی‌الله‌علیه‌وآلهدر آخِرین ایام حیات مبارکشان در مسجد، خطبه خواندند، سپس فرمودند: «خداوند حکم کرده و قسم خورده که نگذرد از ظلم ستم‌کاری. پس سوگند می‌دهم شما را به خدا که هر کس مَظلمه‌ای دارد، نزد محمد برخیزد و قصاص کند که آن نزد من محبوب‌تر است از قصاص عقبا نزد گروه ملائکه و انبیا. پس «سوادة بن قیس» برخاست و عرض کرد: هنگامی که از طایف می‌آمدی، به استقبالت آمدم بر ناقه‌ات سوار بودی و عصای ممشوق خود را در دست داشتی. چون خواستی به راحله خود بزنی، بر شکم من آمد. حضرت فرمود: معاذاللّه که عمدی باشد. بلال را فرمود: برو به خانه فاطمه و همان عصا را بیاور. چون بیرون آمد، در بازارهای مدینه ندا می‌کرد: «ای گروه مردم! کیست که قصاص کند نفس خود را پیش از قیامت؟ اینک محمد خود را در معرض قصاص درآورده.» چون عصا را پیش رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله آورد، فرمود: ای پیرمرد! قصاص کن، تا از من راضی شوی. چون شکم خود را گشود، پیرمرد گفت: پدر و مادرم فدای تو باد یا رسول اللّه! اجازه می‌دهی ببوسم؟ اجازه گرفت و بوسید و عرض کرد: تو را عفو کردم. حضرت فرمود: خداوندا! تو عفو کن از سواده، چنان که عفو کرد از پیامبر تو».[344]

 

نقش عدالت‌خواهی در گسترش اسلام

اسلام در مدت کمی پیشرفت‌های شایانی کرد و مملکت اسلامی، توسعه فراوانی یافت. سرزمین حجاز در عصر جاهلیت عبارت بود از چند ولایت کوچک و قبایل خودسر که همواره در نزاع بودند؛ ولی پس از گذشت یک قرن از ظهور اسلام، دامنه این دین از دریای سند تا اندلس، وسعت یافت و در تمام این ممالک پرچم اسلام به اهتزاز در آمد و بالاخره مسلمانان در اندک زمانی بر بیشتر از یک چهارم مساحت زمین حاکم گردید و ندای: «اشهد ان لااله الاّ اللّه و اشهد انّ محمداً رسول اللّه» در آن‌ها بلند بود. آثار تمدنی و سیاسی اسلام واقعاً محیرالعقول است. چگونه یک ملت کوچک در مدتی کم به این همه عظمت نایل شدند! بسی جای تعجب است و این امر افکار بسیاری از دانشمندان شرق و غرب را به خود معطوف داشته و در آن بحث‌ها و دقت‌ها کرده‌اند و کتاب‌ها نوشته‌اند. جمعی معتقدند: ترقی اسلام به واسطه زور سرنیزه و شمشیر بوده است و این را نقصی برای اسلام دانسته‌اند و از همین رو اسلام و مسلمانان را سرزنش کرده‌اند! ولی در مقابل اینان، جماعت فراوانی از دانشمندانِ با انصاف شرق و غرب، اعتراف کرده‌اند که ترقی دین اسلام، نه تنها به وسیله زور نبوده، بلکه در پرتو رفتار و اخلاق خوبِ مسلمانان با ممالک فتح شده و اجرای عدالت بوده است. پس پیشرفت اسلام به واسطه اجرای عدالت بوده و هدف اصلی پیامبر و قرآن نیز عدالت بوده است. این بحث احتیاج به بررسی تاریخی دارد، تا مطلب روشن شود. پیش‌تر بیان شد که هدف پیامبر اسلام صلی‌الله‌علیه‌وآله از ابتدا جلوگیری از ظلم و تعدی مردم به یکدیگر بود؛ چنان که عمل خودشان و اصحابشان نیز چنین بوده و همواره مسلمان‌ها را به این امر توصیه می‌کرده‌اند. برای روشن‌تر شدن این مطلب، بخشی از متن قرارداد پیامبر با مؤمنین یا کسانی را که از آن‌ها پیروی می‌کنند، بررسی کنیم:

به نام خداوند بخشنده مهربان، این نامه‌ای است از محمد پیامبر خدا؛ میان مؤمنان و مسلمانان از قریش و یثرب و کسانی که آن‌ها را پیروی کردند و به آنان ملحق شدند و با این‌ها به جهاد برخاستند. آن‌ها با صرف نظر از سایر مردم، ملت واحدی را تشکیل می‌دهند. مهاجران قریش بر رسوم خویش پایدارند که خون‌بهایی که به یکی از این‌ها تعلق گیرد، با هم ادا کنند و اسیران خود را به خوبی و برابری میان مؤمنان، فِداء دهند. بنی‌عوف نیز رسم خویش را حفظ کنند؛ خون‌بهای هم‌دیگر را به عهده گیرند و هر طایفه، اسیر خود را به نیکی و برابری میان مؤمنان فِداء دهند؛ مؤمنی با مؤمن دیگر بدون او پیمان نبندد. مؤمنان پرهیزکار، بر ضدّ آن کس که طغیان کند یا در صدد ظلم برآید یا مرتکب جرم شود یا تجاوزی از او سرزند یا در میان مؤمنان فساد کند، قیام کنند و اگر چه فرزند یکی از آن‌ها باشد، بر ضدّ او هم‌دست شوند. [ تا این‌که می‌گوید:] در جنگ، جز با عدالت و مساوات صلح نکنند.[345]

این بخش‌ها، قسمتی از متن قرارداد حضرت رسول با مؤمنین و پیروان خودشان بود. ملاحظه فرمودید که پیامبر، مسلمانان را متحد کرده تا جلوی ظلم و تعدی گرفته شود و عدالت اجرا گردد.

 

 

عدالت‌خواهی اسلام از دیدگاه اندیشوران

دکتر «حسن ابراهیم حسن»، درباره تاریخ سیاسی اسلام می‌گوید:

قبل از اسلام، اختلاف و فشارهای مذهبی در مصر زیاد بود؛ گاهی فشار به زرتشتیان وارد شد و گاهی به نصاری. در دوره تسلط رومیان، مصری‌ها حقِّ در دست گرفتن مناصب عالیه را نداشتند و مالیات گزاف می‌پرداختند، حتی از اشخاص و اشیا مالیات گرفته می‌شد. صاحبان حِرَف و صنایع و چارپایان مالیات می‌دادند. از کلّیه عابرین از زن و مرد و فقیر و غنی و از اثاث منزل و املاک، مالیات گرفته می‌شد، بلکه از مردگان نیز در قالب اجازه دفن، مالیات گرفته می‌شد. مصریان موظف بودند از هر یک از مستخدمین کشوری و لشکری روم که از مصر عبور کند پذیرایی نمایند، لذا ناچار بودند غذای سپاهیان را بدهند. از این جهت نسبت به دولت روم، خشمگین بودند و منتظر دولتی بودند که آن‌ها را از ظلم و جور برهاند و چون شنیده بودند عرب‌ها با مردم شام خوش‌رفتاری می‌کنند آرزو می‌کردند که به وسیله آن‌ها خلاص شوند و همین سبب شد «عمرو بن عاص» به آسانی با سپاه کوچکی آن کشور را فتح نماید.

هنگامی که مسلمانان در صدد حمله به شام و فلسطین بودند، این دو ناحیه تحت نفوذ روم شرقی بود. فرمانداران رومی با مردم بدرفتاری می‌کردند و از هیچ گونه سخت‌گیری درباره آن‌ها دریغ نمی‌کردند. مردم از جور رومیان به تنگ آمده بودند و می‌خواستند به هر وسیله ممکن از قید بندگی آن‌ها خلاص شوند. مسلمانان هر مملکتی را فتح می‌کردند، با مردم آن به انصاف و عدل رفتار می‌کردند، قتل عام نمی‌کردند. زن‌ها و کودکان و راهبان را نمی‌کشتند و حقیقت عدالت را اجرا می‌کردند.[346]

«گوستاولوبونِ» فرانسوی می‌نویسد:

بعد از فتح مصر، «عمرو بن عاص» با رعایا به عدل و انصاف رفتار کرده و عدالت‌خانه‌هایی منظم بر پا ساخت و نیز محاکمی برای استیناف تشکیل داد و آزادی مطلق به آن‌ها داد. البته یک عادت ناپسند را منع کرد و آن این بود که هر سال دخترِ پاکیزه‌ای را جبراً گرفته، به رود نیل می‌انداختند تا آب به مقدار معین، طغیان کند! قرار شد عوض آن مجسمه‌ای از گِل بیندازند. مردم ممالک مفتوحه در تمام شئون از حیث دین و عادات و آداب، آزاد بودند، حتی اجازه داشتند مجالس مذهبی خود را تشکیل دهند و کسی حقّ تعرض به معابد آن‌ها را نداشت. در زمان «معتصم عباسی» یکی از سرداران عرب، فرمان داد یک امام جماعت را با مؤذنش تازیانه زدند، بدین گناه که در ویران کردن یکی از معابد زرتشتی شرکت کرده و سنگ‌های آن را برای بنای مسجد به کار برده بودند. در فتح بیت المَقدِس، بعد از چهارماه محاصره، خلیفه بزرگ نصارا مجبور به تسلیم و صلح شد به شرط این‌که کلید شهر و قلعه‌ها را خودش به دست خلیفه بدهد. به عمرو، اطلاع دادند. تنها از مدینه حرکت کرد با یک شتر و مَشکی از آب و انبانی از برنج و جو و میوه خشک وارد بیت المَقدِس شد و اعلان عفو عمومی داد و با مردم با کمال ملایمت رفتار کرد. مسلمانان به قدری با این‌ها خوش‌رفتار بودند که اهالی آن‌جا شیفته رفتار و اخلاق آن‌ها شده، مذهبشان را قبول کردند.[347]

نویسنده تاریخ تمدن اسلام می‌نویسد:

اگر نصارا دین فاتحین خود را قبول نمودند، حتی زبان آن‌ها را اختیار نمودند، سبب اصلی‌اش این بود که در مقابل حُکامشان که زیر شکنجه ایشان بودند مسلمانان را عادل‌تر دیدند و مذهبشان را هم ساده‌تر و اقرب به حق یافتند؛ حتی اقوام ترک و  مغول با این‌که اعراب را مغلوب ساختند، دینشان را قبول کردند. در هندوستان که فقط عبور عرب به آن‌جا افتاد، اسلام چندان ترقی کرد که در حال حاضر میلیون‌ها مسلمان دارد.[348]

رفتار با عدل و احسان که از شاخصه‌های دین اسلام است، سبب گردید که اسلام تمام روی زمین را تسخیر کند. اقوامی مثل مصریان که از زمان امپراتور قسطنطنیه، پیرو مذهب مسیح بودند، به مجرد دعوت به دین محمدی، دیانت مسیح را ترک گفته و اسلام را پذیرفتند. به همین دلیل است که پیامبر اسلام صلی‌الله‌علیه‌وآله تا این اندازه به عدالت دعوت می‌کرد و فرمود: یک ساعت به عدالت رفتار کردن، از عبادت هفتاد سال که همه روزهایش را روزه بدارد و همه شب‌هایش را نماز بخواند بهتر است.

خداوند به عدل و احسان و بخشش به نزدیکان فرمان می‌دهد و از فحشا و منکر و ستم، نهی می‌کند. خداوند به شما اندرز می‌دهد، شاید متذکر شوید.[349]

بنابراین، اسباب ترقی و پیشرفت اسلام، اجرای عدالت است. اما با کمال تأسف، عدالت در بین ما فقط اسمی دارد و اثری از حقیقت و واقعیت آن نیست؛ در حالی که مسلمانان باید عدالت را به دیگران یاد بدهند. مسلمانان باید آینه تمام نمای عدالت باشند؛ همان‌گونه که مسلمانان در صدر اسلام چنین بودند. نباید این قدر ظلم و تعدی در بین ما وجود داشته باشد.

 

نقش ظلم و ستم در ویرانی کشور

« وَتِلْک القُری أَهْلَکناهُمْ لَمّا ظَلَمُوا وَجَعَلْنا لِمَهْلِکـهِمْ مَوْعِداً »؛[350]

این شهرها و آبادی‌هایی است که ما آن‌ها را هنگامی که ستم کردند هلاک نمودیم و برای هلاکتشان موعدی قرار دادیم! [ آن‌ها ویرانه‌هایش را با چشم می‌بینند و عبرت نمی‌گیرند!].

تلاش و کوشش هر موجود زنده‌ای برای دوام و بقای وجود و تأمین راحتی و آسایش خویش طبیعی است، چون حبّ ذات، نفس است؛ یعنی هر موجودی نفس خودش را دوست دارد و می‌خواهد محفوظ و باقی باشد. در واقع، تمام فعالیت‌ها و کوشش‌ها یا اکثرِ آن‌ها برای این است و انسان برای این کار، محتاج غذا و لباس و مسکن است تا راحت و خوش زندگی کند. تمام افراد در این احتیاج و هدف، شرکت دارند و از این‌جا کار و کوشش پیدا می‌شود، ولی چون همه نمی‌توانند تمام مایحتاج خودشان را تأمین کنند و همه کارهایشان را متکفل شوند، لذا هر کس بر اساس استعداد، افکار، محیط زندگی، تربیت خانوادگی، شغلی را برای خویش انتخاب می‌کند و می‌کوشد درآمدی از این راه به دست آورد تا به وسیله آن سایر مایحتاجش را تأمین کند و به واسطه این چرخ زندگی افراد مملکت یا شهر یا قصبه به گردش می‌افتد.

اگر تمام افراد از روی رغبت و شوق و جدیت مشغول کارشان باشند و آن را به خوبی انجام دهند، اجتماع یقیناً ترقیات شایانی می‌کند و روح صنعت و هنر و دانش در بین آن‌ها تقویت خواهد شد و روز به روز ترقی خواهند کرد؛ البته هر کس در خور شغل و استعدادش. اما اگر هر کسی از شغل خودش بیزار و از اجتماعش ناراضی باشد، جدّیت و دل‌گرمی لازم را برای کار نخواهد داشت. در نتیجه، جمعیت آن‌ها متفرق و از تمدن و نعمت آسایش محروم خواهند بود و روز به روز هم اوضاع بدتر می‌شود. برای این منظور، وجود امنیت، ضروری به نظر می‌رسد؛ یعنی باید هر کس زحمتی کشید، صنعتی ایجاد کرد و جدّیتی نمود، حاصل زحماتش محفوظ و صرف تأمین زندگی خودش شود و همه افراد از یکدیگر در امان باشند. برای این کار، عدالت لازم است. عدالت را پیش‌تر معنا کردیم. ازاین‌رو، همه مردم باید در مقابل حقِّ یکدیگر ایستادگی کنند و هیچ کس حقّ دیگری را تضییع نکند.

همه در مقابل حق و راستی و درستی، عِدْلِ یکدیگر باشند و حقوق همگان در جای خود قرار گیرد و نتیجه زحمت و کوشش هر کس عاید خودش شود. ولی اگر افراد به حقِّ خویش قانع نباشند و منظورشان تعدی به حقِّ دیگران باشد، دیگر به فکر هنر و صنعت و کار نخواهند بود و روح ظلم و تعدی در حقِّ دیگران بین آن‌ها رایج خواهد شد و این بیماری روز به روز هم پیشرفت می‌کند. در نتیجه، نعمت‌هایشان زایل و جمعیت آن‌ها متفرق و مملکت آن‌ها خراب و ویران و قوایشان ضعیف شده و ظالم قوی‌تر بر آن‌ها مسلط گشته و هستی آنان را از بین خواهد برد و آن‌ها در عین ظلم به یکدیگر، گرسنه و برهنه زندگی یا مُردگی می‌کنند! این است که علی بن ابی طالب علیه‌السلام؛ اسوه عدالت می‌فرماید: «ظلم، نعمت‌ها را زایل می‌کند»[351] و نیز می‌فرماید:

ظلم در دنیا باعث خرابی و در آخرت، موجب کیفر است.

اگر بنا باشد ارباب و مالک، حقِّ رعیت را مراعات نکند و به حقّ خود قانع نباشد و حاصل دست‌رنج او را به شیوه‌های مختلف از چنگش در بیاورد. گاهی به‌عنوان ربا و مساعده و گاهی به‌عنوان ظلم و تعدی، رعیت هم به کار خود راغب و دل‌گرم نخواهد بود و در نتیجه، هنگام برداشت حاصل، چیزی عاید نمی‌شود؛ نه ارباب و نه رعیت چیزی گیرشان نمی‌آید و در نهایت، وضع زراعت و کشاورزی بد می‌شود و روز به روز سطح تولید و صادرات پایین می‌آید. اگر مأمور مالیات به رعیت و کاسب، ظلم و تعدی نماید و در گرفتن مالیات، عدالت را مراعات ننماید و از آن‌ها مطالبه رشوه کند یا کارشان را به تأخیر بیندازد یا همیشه طرف قوی را بگیرد آن‌ها هم در مقابل اگر بتوانند مقابله به مثل می‌کنند و اگر قادر نبودند همه با هم بد می‌شوند و در صدد راهی برای تلافی هستند و از زندگی مأیوس می‌شوند و نتیجه چنین برخوردهایی معلوم است. اگر زن به وظیفه خود عمل نکند؛ حقِّ شوهر را مراعات ننماید، بدون اجازه او از خانه بیرون رود و اموالش را تلف کند، شوهر هم نفقه زن را نمی‌دهد، او را آزار می‌رساند و مراعات حقوقش را نمی‌کند. در نتیجه، الفت و مَحبت خانوادگی نابود می‌شود.

اگر بخواهیم کشورمان آباد شود، آسایش پیدا کند و مردم سعادتمند شوند، نباید از راه عدالت، منحرف شویم. هم‌چنین نباید گِردِ ظلم و تعدی بگردیم.

خداوند سرنوشت هیچ قوم [و ملتی] را تغییر نمی‌دهد، مگر آن‌که آنان آنچه را در خودشان است تغییر دهند![352]

اگر ما خودمان را عوض نکنیم، وضع همین طور خواهد ماند. اگر می‌خواهیم روی آبادی و سعادت را ببینیم باید دست از ظلم و تعدی در حق یکدیگر برداریم و به داد بیچارگان و ضعیفان برسیم.

 

سلطان سلجوقی و پیرزن فقیر

آورده‌اند: «سلطان ملک‌شاه سلجوقی» کنارِ زاینده‌رود به شکار مشغول بود ساعتی در مَرغزاری استراحت نمود. یکی از غلامانش گاوی را دید، آن را ذبح نمود و گوشتش را خوردند؛ در حالی که گاو از آن پیرزنی بود که چهار یتیم داشت و تنها راه گذران زندگی ایشان از شیر آن گاو بود. چون آن پیرزن شنید، داد از نهادش برخاست، مقنعه بر سرکشید و بر سر پلی که گذرگاه سلطان بود نشست تا سلطان رسید. با قد خمیده از جای جَست و با دیده گریان متوجه سلطان شد و گفت: اگر دادِ مرا سرِ این پل نمی‌دهی، روی پل صراط دستِ دادخواهی بردارم و دست از دامانت برندارم؛ کدام را اختیار می‌کنی؟ پادشاه بر خود بلرزید. پیاده گشته، گفت: مرا طاقت سرِ صراط نیست، بگو چه ستم بر تو شده؟ پیرزن قضیه را به عرض شاه رسانید. پادشاه، متأثر گشته، غلام را کیفر کرد و به عوض آن ماده گاو، هفتاد گاو [ و به روایتی دویست گاو] به پیرزن داد. گویند: چون پادشاه از دنیا رفت، پیرزن بر سرقبر او نشست و گفت: پروردگارا! من بیچاره بودم، او مرا دست‌گیری نمود؛ امروز او بیچاره است تو او را دست‌گیری کن. یکی از نیکان، سلطان را در خواب دید و از احوال او پرسید. شاه گفت: اگر نه دعای آن پیرزن بودی، مرا عذابی می‌دادند که اگر بر همه اهل زمین قسمت می‌کردند، همگی معذّب می‌شدند.[353]

و اگر خداوند مردم را برای ظلمشان مجازات می‌کرد، جنبنده‌ای را بر زمین باقی نمی‌گذارد، ولی آن‌ها را تا زمان معینی به تأخیر می‌اندازد و هنگامی که اجلشان فرا رسد، نه ساعتی تأخیر می‌کنند و نه ساعتی پیشی می‌گیرند.[354]

امام صادق علیه‌السلام فرمود:

آن‌گاه که قیامت برپا شود، مُنادی ندا می‌دهد: کجایند روگردانان از دوستانم؟ پس مردمی برمی‌خیزند که چهره آنان گوشت ندارد. گفته می‌شود: اینانند آن کسانی که مؤمنان را آزردند و در برابرشان ایستادند، با آن‌ها دشمنی کردند و با آنان در دینشان سخت گرفتند.[355]

کیفر ستم‌کار در دنیا

« إِنَّ اللّهَ لا یظْلِمُ النّاسَ شَیئَاً وَلـکنَّ النّاسَ أَنْفُسَهُمْ یظْلِمُونَ »؛[356]

خداوند هیچ به مردم ستم نمی‌کند و این مردمند که به خویشتن ستم می‌کند.

پیش‌تر گفته شد که ظلم و تعدی باعث ویرانی شهر و دیار و بر باد رفتن زندگی و زوال خیر و برکت است و سبب تفرّق جمعیت و پیدایی اختلاف و نزاع بین مردم و باعث تسلط اَقویا بر آن‌ها و ذلت و خواری ظالم و مظلوم است. اثر دیگر ستم این است که در بین تمام معاصی، علاوه بر کیفر اخروی، بخشی از کیفر آن در همین دنیا به ظالم می‌رسد. امام جعفر صادق علیه‌السلام فرمود:

هر کس به کسی ستم کند کیفر آن ستم یا به جانش یا مالَش یا اولادش می‌رسد.[357]

و نیز روایت شده:

هر کس ستم کند خدا کسی را مسلط خواهد کرد که بر او یا اَعقابش یا اعقاب اِعقابش ستم کند. راوی می‌گوید: پرسیدم شخصی ستم می‌کند، آن‌گاه خدا بر اعقاب او کسی را مسلط می‌کند که ستم کند؟ امام فرمود: بلی.[358]

خدا در قرآن می‌فرماید:

کسانی که اگر فرزندان ناتوانی از خود به یادگار بگذارند از آینده آنان می‌ترسند، باید [ از ستم درباره یتیمان مردم] بترسند!.[359]

حساب و کتاب دقیق عالَم

بلبلی بر شاخ گُلی نشسته با منقار بر آن می‌زد، شاهین او را گرفت، صیاد هر دو را با تیر زد، خواست آن‌ها را بگیرد که مار پایش را گزید. مار خواست فرار کند، خارپشت او را صید نمود، خواست زیرِ دیواری او را بخورد، دیوار بر سرش خراب شد. این است حساب منظم و قانون دقیق این عالم. هر چیز در این عالم اثر و انعکاسی دارد؛ اما نهایتِ بعضی آثار بر ما مخفی است و برای پیدا شدن اثرش مدتی لازم است.

دانه گندمی را که دهقان در خاک می‌کارد چندی زیر خاک پنهان است، سپس رشد می‌کند و سبزه نازکی از خاک بر می‌دمد. آن‌گاه نمو می‌کند تا ساقه می‌گیرد و خوشه می‌دهد و حاصلش می‌رسد. پس همین ثمر در تخم گندم بود، ولی در حال کمون بود و برای بروزش مدتی لازم بود. همین‌طور است بیماری‌ها؛ هر بیماری از زمانی که وارد بدن انسان می‌شود، تا زوالش چهار مرحله دارد: کمون، بروز، توقف و انحاط. هم‌چنین است اعمال انسان.

هر سخنی که آدمی بگوید و هر کاری بکند، مدتی دارد تا نتیجه آن کار از نیک و بد به وی باز گردد. اگر در آن مدت، خودش زنده باشد، به خودش باز می‌گردد و اگر از دنیا رفته باشد، به اَعقابش می‌رسد؛ مانند درختی که آدمی بنشاند و اعقابش میوه‌اش را بچینند یا قناتی که جاری کند و اعقابش با آن زراعت کنند؛ چنان‌که اگر به بیماری مبتلا شود و آن بیماری در وی مزمن گردد، ثمره تلخش به فرزندانش می‌رسد. یا کسی که مُسکر بنوشد، اثر جنون یا عوارض دیگر در فرزندانش پیدا می‌شود. این قانونِ جهان است و حسابش بسیار منظم، منتها ما درست، نقش و مدت اعمال را نمی‌دانیم. ازاین‌رو، گاهی ستم‌کارانی را می‌بینیم که در زندگی به کیفر اعمال خود می‌رسند و برخی دیگر نمی‌رسند و ما تعجب می‌کنیم، اما اگر بر حساب این جهان آگاهی داشتیم، می‌دانستیم به خودش یا ذریه‌اش می‌رسد. در حدیث است که:

دو خصلت است که در نیکی بالاتر از آن‌ها چیزی نیست: یکی، ایمان به خدا و دیگری، خیر رساندن به بندگان خدا. و دو خصلت است که در بدی از آن‌ها بالاتر چیزی نیست: یکی، شرک به خدا و دیگری، زیان رساندن به بندگان خدا.[360]

پس ثابت شد که نتیجه ظلم و ستم در دنیا حتماً به ظالم یا اولادش می‌رسد. ممکن است این سؤال به ذهن آید که: این چه عدالتی است که پدر، ظلم کند و عقوبتش به فرزندش برسد؟ جوابش این است که در تحقیقات علمی ثابت شده که فرزند عبارت است از همان سلول زنده که در صُلب پدر می‌زیست  و جزء بدن پدر بود، غایه‌الامر ترقی کرده و بزرگ شده. پس فرزند، پاره تن پدر و از بقایای عمر اوست و شاید حکمت دوستی فرزند هم همین باشد؛ اگر کسی فرزند داشته باشد، زنده است و عمرش طولانی، لذا شارع اسلام و عقلا به حقِّ ارث حکم می‌کنند. به علاوه هنوز بسیاری از امور بر ما مجهول است.

 

دنیا؛ دارِ مکافات

این دنیا، دارِ مکافات است. ستم کنندگان به کیفر اعمال خود در همین سرا خواهند رسید. چه بسیار ستم‌کارانی که خدا تخت و تاجشان را بر باد داد و دودمانشان را خراب کرد. شیخ عباس قمی می‌گوید: «محمد بن عبدالملک» در ایام وزارت خود، تنوری از آهن ساخته بود و آن را میخ‌کوب کرده بود؛ به‌طوری که سرِ میخ‌ها در باطن بود. هر که را می‌خواست عذاب کند، امر می‌کرد او را در آن تنور می‌افکندند تا به صدمتِ میخ‌ها و ضیق و تنگی مکان به سخت‌ترین وجهی معذّب و هلاک شود. چون خلافت به «متوکل عباسی» منتقل شد، بعد از چند ماه بر محمد غضب‌ناک گشت. دستور داد او را در همان تنور افکندند. چهل روز در آن تنور معذّب بود تا هلاک شد.[361] این عالَم گردون، هزاران عبدالملک مروان را از ملک و مروان بی‌نصیب ساخته و این روزگار خون‌آشام هزاران «ولید» و «هشام» را دست‌خوش حوادث و دواهی گردانیده و این فلک سبزفام بسی جبابره و ستم‌کاران را ناکام گردانیده. این روزگار غدّار، «فرعون» و «شَدّاد» را با آن ستم‌ها به زیر خاک کرده و «قارون» را با اموالش تباه ساخت و «یزید بن معاویه» را از صفحه روزگار بر انداخته است.

 

ظلم عبدالملک مروان

گویند: چون عبدالملک مروان، «مصعب بن زبیر» را کشت و عراق را تسخیر کرد، به کوفه رفته، داخل دارالاماره شد و بر سریرِ سلطنت تکیه داد و سرِ مُصعب را در مقابل خود نهاد و در کمال فرح و انبساط بود که ناگاه یک تن از حاضران را لرزه فرو گرفت و گفت: امیر به سلامت باد، من قصه عجیبی دارم!

 

یک سره مردی ز عرب هوشمند

گفت به عبدالملک از روی پند:

روی همین مسند و این تکیه‌گاه

زیر همین قُبّه و این بارگاه،

بودم و دیدم برِ ابنِ زیاد

آه! چه دیدم، که دو چشمم مباد!

تازه سری چون سپرِ آسمان

طلعت خورشید ز رویش نهان،

بعد ز چندی سرِ آن خیره سر

بُد برٍ مختار، به روی سپر!

بعد که مُصعب سر و سردار شد

دست‌کش او سرِ مختار شد

این سرِ مُصعب به تقاضای کار

تا چه کند با تو دگر روزگار

عبدالملک تا این قصه را شنید، لرزه تن او را فرا گرفت و امر کرد قصر الاماره را خراب کردند.[362] باید به عبدالملک گفت: لازم نیست قصر را خراب کنی، که تقصیری ندارد. خانه ظلم و ستم را خراب کن، دلت را ویران کن، ظلم و تعدی نکن، بنیاد ظلم را بر کن و الاّ عادل حکیم، تو را هم به کیفر اعمالت خواهد رسانید و سرِ تو هم یا در این قصر الاماره یا قصر الاماره دیگر پیش ظالم دیگری خواهد نهاد.

پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله در حدیثی می‌فرمایند:

همه مردم خوابند و تازه هنگامی که می‌میرند بیدار می‌شوند.[363]

روایت شده که: وقتی حضرت «موسی بن عِمران»، اصحاب خود را موعظه می‌فرمود، شخصی برخاست و پیراهن خود را چاک زد. به موسی وحی رسید که بگو پیراهن خود را چاک مزن، بلکه دلت را برای من چاک زن. خوب است از خواب غفلت بیدار شویم و دست از ستم بر زیردستان برداریم. آنچه به سِر ما می‌آید نتیجه اعمال ماست. ما به یکدیگر ظلم می‌کنیم در نتیجه، دیگران هم به ما ظلم می‌کنند؛ «ای مردم! ستم‌های شما، به زیان خود شماست!».[364] کمی هم یادی از روز حساب کنیم. خدا از ظلم و ستم نمی‌گذرد. در موقف عرض اعمال، نزد عادل علی‌الاطلاق چه جواب خواهیم داد؟

« إِنَّ رَبَّک َ لَبِالْمِرْصادِ »؛[365]

خدا در کمین ظالمان است.

از صراط نمی‌گذرد بنده‌ای که مَظلمه‌ای برگردنش بوده و ستمی بر دیگران کرده باشد.

و [ به این ترتیب] دنباله [ زندگی] جمعیتی که ستم کرده بودند، قطع شد. و ستایش مخصوص خداوند، پروردگار جهانیان است.[366]

ظالمان کجا رفتند و چه شدند؟ فرعون چه شد؟ شَدّاد چه شد؟ یزید با آن همه جنایت چه شد؟ قبرش کجاست؟ مردم درباره‌اش چه می‌گویند؟ ابن زیاد و شمر کجایند؟ نسل‌شان کجاست؟ در سرتاسر دنیا کسی را سراغ دارید که از نسل یزید یا شمر باشد؟ آن‌ها به جزای اعمال خود رسیدند؛ هم در دنیا و هم در آخرت. در کربلا فقط یک فرزند از نسل حسین علیه‌السلامماند که او هم بیمار بود. امروز دنیا پر است از نسل امام حسین، زیرا بنیاد کارش بر عدالت بود.

ما به تو کوثر [ خیر و برکت فراوان] عطا کردیم. پس برای پروردگارت نماز بخوان و قربانی کن [ و بِدان] دشمن تو قطعاً بُریده نسل و بی‌عقب است.[367]

 

چو بد کردی، مباش ایمنِ زِ آفات

که واجب شد طبیعت را مکافات[368]

امام سجاد علیه‌السلام فرمود:

دمِ آخر، پدرم به بالینم آمد؛ مرا در بغل گرفت و فرمود: نورِ دیده‌ام! زنهار بپرهیز از ظلم به کسی که یاوری جز خدا ندارد.[369]

نقل شده که: سلطان «محمود غزنوی» می‌گفت:

من از نیزه شیرمردان این قدر نمی‌ترسم که از دوک پیرزنان می‌ترسم![370]

 

همه باید عادل باشیم

« یا أَیها الَّذِینَ آمَنُوا کونُوا قَوّامِـینَ بِالقِسْطِ شُهَداءَ لِلّهِ وَلَوْ عَلی أَنْفُسِکمْ أَوِ الوالِدَینِ وَالأَقْرَبِـینَ إِن یکنْ غَنِـیاً أَوْ فَقِـیراً فَاللّهُ أَوْلی بِهِما فَلا تَتَّبِعُوا الْهَوی أَنْ تَعْدِلُوا وَ إِنْ تَلْوُا أَوْ تُعْرِضُوا فَإِنَّ اللّهَ کانَ بِما تَعْمَلُونَ خَبِـیراً »؛[371]

ای کسانی که ایمان آورده‌اید! قیام به عدالت کنید! برای خدا شهادت دهید، اگر چه [ این گواهی] به زیان خود شما، یا پدر و مادر و نزدیکانتان شما بوده باشد! [ چرا که] اگر آن‌ها غنی یا فقیر باشند، خداوند سزاوارتر است که از آنان حمایت کند. بنابراین، از هوا و هوس پیروی نکنید که از حق، منحرف خواهید شد! و اگر حق را تحریف کنید یا از اظهار آن، اعراض نمایید، خداوند به آنچه انجام می‌دهید، آگاه است.

از زمانی که آدم بر کره خاکی پا نهاد، حس می‌کرده که در زندگی، محتاج عدالت است و این‌که اگر افراد انسان، با هم عادلانه رفتار نمایند، بین آن‌ها الفت و مَحبت و تعاون پیدا خواهد شد و زندگی برایشان آسان و شیرین و گوارا خواهد بود. «معاویة بن وهب» از امام صادق علیه‌السلام نقل می‌کند که فرمود:

عدالت، از عسل شیرین‌تر و از کره نرم‌تر و از مُشک خوش‌بوتر است.[372]

هم‌چنین حلبی از امام صادق علیه‌السلام روایت می‌کند:

عدالت، شیرین‌تر از آبی است که به کام تشنه رسد. چه گشایشی است در عدالت وقتی که در امری عدالت شود؛ اگر چه اندک باشد.[373]

انسان این را می‌دانسته که اگر ظلم و ستم در جامعه حکومت کند زندگی جز دردسر چیزی نخواهد بود و نام آن را باید مُردگی گذاشت، نه زندگی. هدف انبیا هم برقراری عدالت بوده است. سال‌هاست کلمه عدالت، شعار همه اقدام‌های اجتماعی ما شده و در راه رسیدن به آن کوشش‌ها کرده‌ایم. با وجود این هنوز در هجران این معشوق می‌سوزیم و لحظه‌ای از سعادت وصالش برخوردار نگشته‌ایم. معروف است که «با حلوا حلوا کردن، دهان شیرین نمی‌شود.» با وصف عدالت و اظهار علاقه به آن نیز جامعه، عادل نمی‌شود. ما همواره داد از ظلم و تعدی و بی‌عدالتی می‌زنیم و از زندگی و رفتار اشخاص، اظهار نارضایی می‌کنیم و از برخورد اشخاص از قبیل دکتر و کاسب و تاجر و زارع و نوکر و ارباب، ناراضی هستیم. با این حال، روز به روز هم ظلم و ستم زیادتر می‌شود! علت این امر، چند چیز است: اول این‌که هیچ‌کدام حاضر نیستیم به نظم و قانون مقید باشیم و در زندگی، افسارگسیخته نباشیم. هر کدام از ما خود را جدای از جامعه می‌دانیم و می‌گوییم جامعه باید عادل باشد، ولی خودمان حاضر نیستیم هنگام عمل، تحت لوای قانون و عدالت باشیم. هر کسی می‌خواهد از حقِّ خود تجاوز کند. انواع ستم‌ها را می‌کنیم، ولی اگر کسی ستمی به ما کند، فریاد ما بلند می‌شود:

بِبَری مال مسلمان و، چو مالَت ببرند،

بانگ و فریاد بر آری که مسلمانی نیست![374]

 

ما از نخست بد تربیت شده‌ایم. اگر کارمان به اداره‌ای نیفتد و کارمندش نوبت ما را به دیگری بدهد، فریادمان بلند می‌شود، ولی خودمان کوشش می‌کنیم نوبت دیگران را بگیریم و این را اصلاً ظلم و ستم نمی‌دانیم، بلکه هنر و زرنگی حسابش می‌کنیم و نمی‌گوییم دیگری هم مثل ماست! روحانی می‌گوید: من روحانی‌ام، باید کارم زودتر اصلاح شود! اداری می‌گوید: من به دولت خدمت می‌کنم و با دیگران فرق دارم! تاجر می‌گوید: تجارت و ارزاق مردم دست من است و من محترم هستم! مقدّس می‌گوید: من نماز جماعت و نماز شب می‌خوانم، پس احترامم واجب است! محصل می‌گوید: من باید بروم درس حاضر کنم! پهلوان می‌گوید: من زور و قدرت دارم و شَجاعم! آن یکی رشوه می‌دهد، آن یکی توصیه می‌گیرد، خلاصه هیچ‌کدام حاضر نیستیم به حقّ خودمان قانع باشیم و بگوییم: همه در مقابل حق و قانون یک‌سان هستند؛ سیاه و سفید و شهری و روستایی  و اداری و رعیت و روحانی و تاجر، همه مساوی‌اند. بسی جای تأسف است که یک ملت مسلمان این اندازه بی‌نظم و بی‌قانون باشد!

 

ملاک برتری انسان از دیدگاه اسلام

شاه غسّانی (آخِرین پادشاهِ سلسله غسّانیان در شام)، بعد از قبول اسلام خواست به دیدن خلیفه مسلمانان (عمر بن خطّاب) بیاید. در بین راه، غلام سیاهی به او تنه زد، شاه در غضب شد و سیلی‌ای به او نواخت. پاسبانان اسلام او را گرفتند. گفت: مگر مرا نمی‌شناسید؟ من پادشاه غسّانم! گفتند: می‌شناسیم، ولی در مقام حقِ، شاه و رعیت یک‌سان است. نزد قاضی رفتند. قاضی نگاهی به او و نگاهی به غلام کرد، بدون این‌که امتیازی برای شاه قائل شود. پادشاه گفت: مگر در آیین شما سلطنت احترام ندارد؟ قاضی گفت: چرا، شاه محترم و ظل اللّه است، ولی در مقام حق و عدالت، شاه و گدا یک‌سان است. تو وقتی احترام داشتی که به دیگران تعدی نکرده بودی. قاضی حکم به قصاص کرد. گفت: آیا می‌شود غلام سیاهی شاه را قصاص کند؟!

قاضی گفت: بله، اگر بزرگ‌ترین سلاطین دنیا کوچک‌ترین افراد را بکشد، قصاص می‌شود. پادشاه گفت: اشهد ان لا اله الاّاللّه و اشهد انّ محمداً عبده و رسوله، من تا حال به ظاهر ایمان آورده بودم، زیرا خیال می‌کردم این کار شما برای جهان‌گیری و سلطنت است![375] ببینید حق و عدالت چه می‌کند! حق پیروز است، ولی تا وقتی که وضع ما چنین باشد، نباید امید اصلاح داشته باشیم. وقتی من به حقِّ دیگران تجاوز کنم، دیگران هم به حقّ من تجاوز خواهند کرد. جامعه اگر به طرف خیر و صلاح برود، افراد در خوبی با هم مسابقه می‌گذارند و تشویق می‌شوند. وقتی کسی می‌بیند که آن شخص، فلان عمل خیر را کرد، فلان پل را ساخت، به فقرا اطعام کرد، یتیمی را سرپرستی نمود، و... او هم می‌گوید: من هم نباید از او کمتر باشم و عملِ بهتری می‌کند؛

و [همواره] در راه نیکی و پرهیزکاری با هم تعاون کنید.[376]

لذا روز به روز وضع آن‌ها بهتر می‌شود. ولی اگر جامعه به طرف فساد و بی‌عدالتی برود، همه در بدی با هم مسابقه می‌گذارند! در جامعه ما خوبی‌های بسیاری وجود دارد؛ مثلاً افراد خیر، بیمارستان می‌سازند، مدرسه دایر می‌کنند، به بیماران دارو و به بینوایان، خوراک و پوشاک می‌دهند، در راه دست‌گیری درماندگان و مشکل‌گشایی گرفتاران می‌کوشند. بیشترِ مردم ما نوعاً خوبند و بدجنس و شریر کم داریم، اگر هم داشته باشیم قابل هدایتند؛ ولی با این حال، اخلاق اجتماعی ما خوب نیست. ما مردم که از یک سو در راه خدا کارهای نیک انجام می‌دهیم، مسجد می‌سازیم، زیارت می‌رویم و...؛ از دیگر سو، هم‌دیگر را آزار می‌دهیم و به هم ستم می‌کنیم. مثلاً کاسب، جنس بد و گران به مشتری می‌فروشد، در معامله دروغ می‌گوید، اما از آن طرف از فقرا دست‌گیری می‌کند! کارمند اداره، رشوه می‌گیرد، بر خلاف قانون رفتار می‌کند، ولی روضه‌خوانی هم می‌کند، به زیارت هم می‌رود! این‌ها نشان می‌دهد مردم ما ذاتاً بدجنس و بی‌دین نیستند؛ علت این است که ما دُرست تربیت نشده‌ایم و عادل و منظم بار نیامده‌ایم. ما از نظم و ترتیب گریزانیم، زیرا، یک نوع قید است و قید، ما را خسته می‌کند. ما می‌خواهیم به هیچ قیدی مقید نباشیم و زحمتی به خود راه ندهیم، اما غافلیم، زیرا تا زمانی که خود را به نظم و عدالت مقید نسازیم، بی‌نظمی در جامعه شایع می‌شود؛ یعنی مثلاً مأمور دولت کارش را به تعویق خواهد انداخت یا مثلاً نجّار سفارش شما را به موقع و درست انجام نخواهد داد.

 

هدف دین

دین می‌خواهد مردم را بنده خدا کند و به این وسیله از هزاران نوع بندگی دیگر آزاد سازد. دین می‌خواهد مردم را به نظم و عدالت مقید سازد و از زحمت طاقت فرسای بی‌نظمی و بی‌عدالتی برهاند، اما این معنا در ما خوب عملی نشده و غالباً دین را وسیله سرگرمی قرار داده و گاهی از آن سوء استفاده نیز می‌کنیم! ظلم و بی‌عدالتی در ما رایج شده و زندگی برای همه ناگوار و سخت. ما همه در ظلم و تعدی و ستم با یکدیگر مسابقه گذاشته‌ایم و معلوم نیست به کجا می‌خواهیم برویم. عاقبتِ این قافله چه می‌شود و مقصدش کجاست؟ دردها را می‌دانیم، ولی راه علاج را نمی‌دانیم. آیا باید چاره‌ای اندیشید یا تابع همین وضع باقی ماند و به مَثَل معروف که «خواهی نشوی رسوا، هم‌رنگ جماعت شو،» عمل کنیم؟ گمان نکنم تکلیف، شِقِّ دوم باشد. گمان نکنید چون بنای اجتماع بر دروغ و خیانت و ستم و نفاق گذاشته شده، باید هم‌رنگ جماعت شد و تقصیری بر ما نیست. از هر کس می‌پرسیم: چرا دروغ می‌گویی و ستم می‌کنی و رشوه می‌گیری؟ می‌گوید: ای آقا! همه این‌طور هستند! جامعه از همین افراد تشکیل شده است؛ در حالی که هر کدام از ما یک دروغ یا ستم یا خیانتی کنیم به سخت‌ترین وجهی کیفر خواهیم دید. در این هنگام است که افراد مسئولیت سختی بر عهده دارند. در این موقع است که افراد باید جامعه بیمار فاسدی که عقل خود را از دست داده و در پی شهوت و هوای نفس افتاده و راه عدالت را رها کرده و راه ستم را پیش گرفته، با عمل صالح و منظم کردن خود مداوا کنند. این راه را علی بن ابی‌طالب علیه‌السلام؛ پیشوای بزرگ اسلام به ما نشان داده، که فرمود:

شهوت را با عقل، مداوا کنید و ستم را با عدل و فقر را با انفاق.[377]

هر فردی از شما اگر بنا را بر این بگذارد که از امروز منظم شود، به حقّ کسی تجاوز نکند، درست گفتار و درست رفتار باشد، راست‌گو و آزاد باشد، قدمی بر خلاف حق برندارد و سخنی بر خلاف حق نگوید، همین عملش به اندازه خودش اثر دارد و جامعه به سوی صلاح و درستی می‌رود. علی علیه‌السلامفرمود:

هرگاه تو بر خودت مسلط شَوی و خویشتن را به عدالت واداری، مردم نیز به عدالت تو متوجه و امیدوار خواهند گشت.[378]

خلاصه رفتار عادلانه تو در دیگران اثر خواهد کرد و آنان را هم به عدالت تشویق می‌کند. نگویید: با این جامعه فاسد، از من یکی کاری ساخته نیست! هر ضعیفی به قوی اقتدا می‌کند. حال، این وجود و فعالیت خود را وسیله رواج راستی و عدالت کنید. اگر یک نفر عادل و منظم شود، هم در خانواده‌اش مؤثر است و هم در رفقایش. عده‌ای از کارش عبرت می‌گیرند و عادل و منظم می‌شوند. گروهی نیز که گمان می‌کردند با عدالت نمی‌شود زندگی کرد، به اشتباه خود پی می‌برند، لذا می‌فهمند که درستی و راستی بهتر است. آن‌ها هم خوب می‌شوند. ما مردم ذاتاً خوب هستیم، و وقتی خوبی را ببینیم، تشویق می‌شویم. ازاین‌رو، جامعه ما به طرف خوبی می‌رود و هر یک به دیگری تأسّی می‌کند. وقتی یک کاسب ببیند کار رفیقش با درست‌کرداری رونق گرفت، او هم درست‌تر می‌شود، لذا شهر یا قصبه ما اصلاح می‌شود و به شهرهای دیگر هم سرایت می‌کند. در واقع، ترقی اسلام در صدر اوّل به واسطه اخلاق مسلمانان بود. مردم با دیدن کردار درست، بیشتر متأثر می‌شوند تا استدلال صحیح. مردم عادی چندان اهل استدلال نیستند. وقتی ببینند کردار و رفتار پیروان یک دین خوب است می‌گویند: این دین حق است که مردم را این‌طور بار آورده ولی اگر دیدند کردار و رفتارشان بد است، می‌گویند: دینشان باطل است و حاضر نیستند ادله متین آن دین را بشنوند. آن‌ها بدی متدین را، دلیل بدی دین در نظر می‌گیرند.

 

همه ظالم هستیم

« إِنَّ اللّهَ یأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالإِحْسانِ وَ إِیتاءِ ذِی القُربی وَینْهی عَنِ الفَحْشاءِ وَالمُنْکرِ وَالبَغْی یعِظُکمْ لَعَلَّکمْ تَذَکرُونَ ».[379]

معنای ظلم و عدالت به حسب کلی روشن است، ولی ما چون بد تربیت شده‌ایم در تطبیق با جزئیات نوعاً اشتباه می‌کنیم. لذا بسیاری از کارها را اصلاً ظلم و تعدی در حقِّ دیگران نمی‌دانیم. گروهی از مردم چنین می‌پندارند که از حق و مال خود مطلقاً و بدون هیچ قید و شرطی می‌توانند استفاده کنند، غافل از این‌که انسان در هر قدمی که برای زندگی‌اش بر می‌دارد، با حقوق هزاران نفر ارتباط دارد و باید همه را در نظر بگیرد. امیرالمؤمنین علیه‌السلام در صفّین، خطبه خواندند و فرمودند:

حق در مقام وصف، بسیار آسان، ولی در مقام عمل، سخت دشوار است.[380]

حق یک طرفه نیست، بلکه هر کسی حقی بر دیگران نیز دارد؛ همان‌گونه که برای دیگران نیز حقی بر او هست و تنها خداست که برای او بر دیگران حق است و برای کسی بر او حقی نیست، زیرا خدا بر بندگان، قدرت مطلق دارد. با این حال از باب تفضّل، مقرر داشته است که هر کس اطاعتش کند، پاداشش دهد. خداوند پس از آن، حقوقی برای مردم برعهده یکدیگر قرار داده و همه آن‌ها را برابر و متوازن فرموده است.

بنابراین، بقّالی که کم بفروشد و زیاد بگیرد، ستم‌کار است. کفّاشی که کفش معیوب بسازد و عیب آن را بپوشاند، ستم‌کار است. نانوایی که نان خوب، تحویل مردم ندهد ستم‌کار است. قصابی که گوشت‌های خوب را به اغنیا بدهد و گوشت‌های نامرغوب را به بیوه‌زنان و درماندگان، ستم‌کار است. کسانی که در معامله کم و زیاد کنند، یا دروغ بگویند یا غش کنند، ستم‌کارند. کسانی که از بازار آشفته استفاده کنند و جنس را از میزان مشخص گران‌تر بفروشند، ستم‌کارند. کارفرمایی که مزد کارگر را به اندازه کار و حقش ندهد، ستم‌کار است. کارمندی که کار مردم را هر روز برای رشوه گرفتن به تأخیر بیندازد و در مقام حق، فقط مراعات آشنایی و خویشاوندی را کند و از زیر دست خود مطالبه حق و حساب کند، به موقع در محلّ کار و شغل خود حاضر نشود، زودتر از وقت بیرون برَود، هنگام کار وقت را به بطالت بگذراند، حق را همواره به قوی بدهد و از حقِّ ضعیفان بیوه‌زنان و یتیمان جلوگیری کند، ستم‌کار است.

اگر مردی، نفقه عیال خود را ندهد و در خانه او را آزار دهد، ستم‌کار است. زنی نیز اگر رعایت اقتصاد و صرفه‌جویی در مال شوهرش را نکند، ستم‌کار است. پدر و مادری که فرزندان را نیکو تربیت نکنند، اخلاق و آداب دینی به آن‌ها نیاموزند و راست‌گو و درست کردار بارشان نیاورند، ستم‌کارند. فرزندانی که احترام پدر و مادر را نگاه ندارند و از آن‌ها اطاعت نکنند و هنگام بیچارگی و درماندگی به آنان کمک نکنند، ستم‌کارند. روضه‌خوانی که برای گریاندن مردم، دروغ بگوید، ستم‌کار است. ثروتمندانی که در تهیه لباس و خرید آن اسراف کنند، در حالی که همسایگانشان لباس ندارند، ستم‌کارند و هنگامی که مردم بر اثر تغذیه نامناسب بیمار می‌شوند، مبالغ گزاف خرج تجملات زندگی و مهمانی‌های آن‌چنانی و شب‌نشینی‌های عجیب کنند، ستم‌کارند.

علی علیه‌السلام؛ نمونه واقعی حاکم اسلامی

حضرت علی علیه‌السلامبه عنوان حاکم جامعه اسلامی می‌فرماید:

من اگر می‌خواستم، می‌توانستم از عسل پاک و مغز گندم و بافته‌های ابریشم، برای خود غذا و لباس فراهم آورم، اما هیهات که هوای نفس بر من چیره گردد و حرص و طمع مرا وادارد که طعام‌های لذیذ برگزینم؛ در حالی که در «حجاز» یا «یمامه» کسی باشد که به قرص نانی نرسد و یا هرگز شکمی سیر نخورد، یا من سیر بخوابم و پیرامونم شکم‌هایی که از گرسنگی به پشت چسبیده و جگرهای سوخته وجود داشته باشد. یا چنان باشم که شاعر[381] گفت: این درد، تو را بس که شب را با شکم سیر بخوابی و در اطرافت شکم‌هایی گرسنه و به پشت چسبیده باشد.[382]

در جامعه‌ای که این روحیه در آن حاکم باشد و هیچ کس به حقِّ خود قانع نباشد، حق به حق‌دار نمی‌رسد. آیا این جامعه در مسیر عدالت است؟ با گفتن تنها، جامعه اصلاح نمی‌شود. تا زمانی که به قانون، دین و تربیت دینی پای بند نباشیم، امید نجات و ترقی وجود ندارد. حال که تا اندازه‌ای با معنای عدالت و ظلم آشنا شدیم، بیاییم در راه رضای خدا، عادل، راست و درست شویم تا جامعه ما اصلاح شود و از بسیاری از بلیات جلوگیری شود و نعمت به ما روی آورَد. علی بن ابی طالب علیه‌السلامفرمودند:

اگر ستم دوام یابد، نعمت‌ها را از میان می‌برد و بدبختی‌ها پیش می‌آورد.[383]

آیا بدبختی بیش از این هم می‌شود؟

هم‌چنین امام صادق علیه‌السلام فرمود:

مسلمان، برادر مسلمان است، به او ستم نکند، فریبش ندهد، او را وانگذارد، غیبتش نکند، به او خیانت ننماید و محرومش نسازد.[384]

و نیز فرمود:

هر کس به کارگری در مورد دست‌مزدش ستم روا دارد، خداوند عمل او را تباه می‌کند و بوی بهشت را که از فاصله پانصد سال راه استشمام می‌شود، به او حرام می‌گرداند.[385]

هم‌چنین می‌فرماید:

هر کس به اندازه یک وجب زمین به همسایه‌اش خیانت کند (آن را غصب کند)، خداوند آن را از طبقه هفتم زمین، مثل طوق بر گردنش می‌اندازد تا در قیامت، خدا را با همان حالت ملاقات نماید، مگر این‌که در این دنیا توبه کند و برگردد (صاحب زمین را راضی کند).[386]

هم‌چنین از چند کار، نهی فرمودند:

هر کس همسایه‌اش را اذیت کند، خداوند بوی بهشت را بر او حرام می‌کند و جایگاهش دوزخ است که بد جایگاهی است. و هر که حقِّ همسایه خود را از میان ببرد، از ما نیست.[387]

و:

کسی که شب را به صبح آورد و در دلش غشی به برادر مسلمانش باشد آن شب را در غضب خداوند صبح خواهد کرد و اگر شب را صبح کند و هم‌چنان در دلش غش باشد، آن روز نیز در سَخَط خداوند خواهد بود تا وقتی که به خود آید، توبه کند و دل را از آن اندیشه ناپاک منزه سازد.[388]

و:

شخصی که بر صورت و چهره مسلمانی سیلی بزند، خدای متعال در روز قیامت استخوان‌هایش  را خُرد خواهد کرد و آتش جهنم را بر او مسلط می‌سازد و در روز قیامت با دستان بسته وارد آتش جهنم خواهد شد، مگر آن‌که توبه نماید.[389]

 

عدالت قاضی

همان‌طور که اشاره شد، هر فردی از افراد انسان باید به حقِّ خود قانع باشد و به حقوق دیگران تعدی نکند تا زندگی انسان‌ها به خوبی اداره شود. اگر افراد به حقِّ خود قانع نباشند، نزاع و اختلاف در جامعه پدید می‌آید. لذا آن جامعه به کسانی که فصل خصومت کنند و جلوی تعدی را بگیرند، نیاز دارد. برای این کار به افرادی نیاز است که حکمشان نافذ باشد؛ اشخاصی برجسته و محترم و مشهور به امانت و صداقت، چون وضع قوانین، حقِّ خداوند عالم است و بشر نمی‌تواند برای بشر، قانون جعل کند. چنان که قبلاً هم گفته شد که در مورد اختلاف هم خداوند متعال باید فصل خصومت کند و فقط حکم او بر مردم، نافذ و واجب الاطاعه است، زیرا او مالک بندگان است. لذا خدای متعال این منصب را به پیامبران عطا فرموده است:

ای داوود! ما تو را خلیفه و جانشین خود قرار دادیم، پس به عدل و حق، بین مردم، حکم کن و از هوای نفس پیروی مکن که تو را از راه خدا منحرف سازد. کسانی که از راه خدا گمراه شوند، عذاب شدیدی به دلیل فراموش کردن روز حساب دارند.[390]

یعنی همین‌طور که من عادل هستم و دنیا به عدالت برپاست، تو هم به عدالت حکم کن؛ «و حکومت او را استحکام بخشیدیم، (هم) دانش به او دادیم و (هم) داوری عادلانه».[391]

این منصب همه انبیا بود. پس هدف پیغبمر و قرآن کریم برقراری عدالت است و اسلام بیش از سایر ادیان در این موضوع بحث کرده و در قضا نیز سیره پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله عدالت بوده است،

بگو: پروردگارم امر به عدالت کرده است.[392]

خداوند می‌فرماید:

پس به همین سبب تو نیز آنان را به سوی این آیین واحد الهی دعوت کن و چنان که مأمور شده‌ای، استقامت نما و از هوا و هوس‌های آنان پیروی مکن و بگو: به هر کتابی که خدا نازل کرده ایمان آورده‌ام و مأمورم در میان شما عدالت کنم.[393]

حق را بگو و بگو من امر شده‌ام که به عدل، حکم کنم و از حق، تجاوز نخواهم کرد. تا آن زمان که جمعیت مسلمانان کم بود، نبی اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله خودشان متولی این امر خطیر بودند. بعد از این‌که عده آنان زیاد شد، در هر شهری، شخصی عابد، زاهد و با وَرَع، با صداقت و درستی از طرف خلیفه برای قضا تعیین می‌شد. در این خصوص، بسیار دقت می‌شد که اشخاص امین و درست‌کار، انتخاب شوند، تا حقِّ مردم ضایع نشود.

پس شرایط قاضی از این قرار است: عدالت؛ یعنی مرتکب گناهان کبیره نشود و اصرار بر صغایر نیز نکند، خلاف مروت رفتار نکند، سابقه سوء نداشته باشد، امین و درست‌کار باشد، دزد و خاین نباشد، رشوه نگیرد، در حق، ملاحظه خویشی و آشنایی را نکند و در حکم به حق کردن، از غیر خدا باک نداشته باشد. پس از تعیین قاضی، خلیفه مسلمانان کاملاً بر اعمال او نظارت می‌کرد.

 

حکم ظالمانه یحیی بن میمون

«هشام بن عبدالملک»، خبر یافت که «یحیی بن میمون»؛ قاضی مصر درباره یتیمی که پس از بلوغ، دادخواهی کرده بود، به عدالت رفتار نکرده است. به عامل خود در مصر (ولید بن رفاعه) نوشت: یحیی را از کار قضا، عزل کن و مردی عفیف و زاهد را که عاری از عیب باشد و در راه حق از کسی باک نداشته باشد انتخاب کن. ازاین‌رو، قضا به بهترین وجه اداره می‌شد. آن زمان، جلسه محاکمه با حضور پنج طایفه تشکیل می‌شد: 1. نگهبانان؛ 2. قاضیان و حاکمان که قاضی مظالم را درباره مسائل مربوط به اصحاب دعوی، مطّلع کنند؛ 3. فقیهان که قاضی مظالم در مسائل شرعی به آن‌ها رجوع می‌کرد؛ 4. نویسندگان؛ 5 . شاهدان که موظف بودند تا که موافقت حکم قاضی را با حق و عدالت تصدیق کنند. رسیدگی به دعاوی مردم بر ضد مأموان دولتی از امتیازهای قاضی مظالم بود. وظیفه قاضی این بود که به حکم شرع، عالِم باشد و اگر علم ندارد، قضاوت نکند.

 

سخت بودن کار قضاوت

امام صادق علیه‌السلاممی‌فرماید:

قاضیان چهار دسته‌اند: سه دسته آن‌ها در آتش و فقط یک دسته در بهشت هستند؛ [ اوّل ]مردی که حکم به ستم و ناروا می‌کند و خود هم می‌داند که چه کرده است پس او اهل جهنم است. [ دوم] مردی که حکم به ناروا می‌کند، ولی نمی‌فهمد که حکمش نادرست است او نیز اهل آتش است. [ سوم] مردی که حکم به حق و راستی می‌کند، ولی خود نمی‌داند که چه کرده است [ به سلیقه خود حکم به صواب کرده است] او نیز اهل آتش است. [ چهارم] آن‌که حکم به حق می‌کند و خود نیز حق و باطل را می‌شناسد؛ این مرد اهل بهشت خواهد بود.[394]

لذا بزرگان از قبول این منصب امتناع می‌کردند، چون امر خطیر و سختی است، ولی اگر واقعاً کسی بتواند به حق حکم کند و به داد مظلومی برسد، ثوابی بسیار دارد. پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله فرمود:

زبانِ قاضی میان دو شعله آتش است تا این‌که میان مردم حکم کند و سرنوشت او معین شود. چنانچه عادلانه حکم کند، به سوی بهشت رفته و اگر ستم کند، به سوی دوزخ شتافته است.[395]

حضرت علی علیه‌السلام  می‌فرماید:

دست خدا بالای سر قاضی به رحمت بال می‌زند، هرگاه قاضی بی‌عدالتی ورزد، خداوند او را به خود وامی‌گذارد.[396]

در اسلام، حکم کردن بر اساس شک، جایز نیست. هم‌چنین صدور حکم، قبل از شنیدن کلام طرفین دعوا کراهت دارد. قضا در حال غضب نیز کراهت دارد، چون شاید حقّ یکی از طرفین پایمال شود. حتی دستور رسیده که: قاضی در مجلس قضا، هر دو را به یک چشم نگاه کند. حضرت علی علیه‌السلام به شریح قاضی فرمود:

آن‌گاه میان مسلمانان در نگاه و کلام ومجلست به مساوات رفتار کن تا (خویش) و نزدیکت به ستم تو چشم طمع ندوزد و (بیگانه) و دشمنت از عدالت تو ناامید نشود.[397]

مسلمانان، هرمنطقه‌ای را که فتح می‌کردند در آن عدالت‌خانه‌ای منظم تأسیس می‌کردند و در آن‌جا اشخاص صالح را به کار می‌گماشتند و اهل آن مملکت را مخیر می‌کردند که نزد قاضی خودشان ترافع کنند یا نزد قاضی مسلمانان. بسا اوقات که اهل ادیان دیگر خود را نزد مسلمانان می‌آوردند، چون به عدالت و درستی آن‌ها اطمینان داشتند. در کار قضاوت آن‌ها سفید و سیاه و شهری و روستایی و فقیر و غنی و شاه و گدا همه یک‌سان بودند. وقتی دو نفر؛ یکی غنی و یکی فقیر وارد دادگاه می‌شدند قاضی یک نگاه به فقیر می‌کرد و یک نگاه به غنی. اگر می‌نشستند، هر دو می‌نشستند و اگر می‌ایستادند هر دو می‌ایستادند و به حق، بین آن‌ها حکم می‌شد. در همین باره، قضیه شکایت غلام از پادشاه غسّان، پیش‌تر بیان شد. رشوه که تضییع کننده حقوق است، در کار آن‌ها دخالت نداشت. سماعه از امام صادق علیه‌السلامروایت می‌کند:

اما رشوه در قضا، کفر به خداوند بزرگ است.[398]

در کارِ قضا، حتی پدر اگر قاضی بود، ممکن بود به ضرر پسرش رأی بدهد و هم‌چنین درباره برادر و خویشانِ دیگرش. وضع قضا در اسلام این چنین است.

عدالتِ شهود

شاهدان در مَحاکم قضایی و مرافعات نیز باید عادل باشند. بر این اساس، شاهد نیز همچون قاضی باید عادل باشد؛ یعنی مرتکب گناه کبیره نشود و اصرار بر گناه صغیره نیز نکرده و خلاف مروت، مرتکب نشود. یکی از وظایف مسلمانان این است که اگر آن‌ها را برای ادای شهادتی خواستند، لازم است بپذیرند و بر خلاف حق نگویند. بر طبق واقع، شهادت دهند؛ بدون علم، شهادت ندهند و ملاحظه خویش و آشنایی را نکنند. اما بسیاری از ما اگر شاهد قضیه‌ای  باشیم، حاضر نیستیم شهادت بدهیم! می‌گوییم: چرا برای دیگری دردسر بکشیم! حاضریم حقی پایمال شود و بر کسی ظلم وارد آید، برای این‌که یک ساعت بیکار نشویم یا طرفِ دعوا با ما بد نشود! و حال آن‌که وظیفه ما ادای شهادت است. امام صادق علیه‌السلام می‌فرماید:

برای هیچ کس شایسته نیست که برای تحمل شهادت، خوانده شود و بگوید من بر این امر شاهد نمی‌شوم.[399]

البته بسیاری از اشخاص هم شهادت دروغ می‌دهند. در حالی که در قضیه حاضر نبوده‌اند می‌گویند حاضر بودیم و مطلب را بر خلاف حق و واقع وانمود می‌کنند؛ برای این‌که مثلاً رفیقشان از آن‌ها خواهش کرده که به نفع او شهادت دهد یا با او نسبتی دارند؛ مثلاً خویشاوند یا همسایه‌اند. این‌ها در رودربایستی گیر کرده، لذا برای شهادت، حاضر می‌شوند و حقی را پایمال می‌کنند. بسا اوقات که این شهادت دروغ، باعث قتل نفس محترمه‌ای می‌شود یا مال کسی از بین می‌رود. بسا شهادت‌های ناحقی که خانواده‌ای را بیچاره نموده و اصلاً به نظر این شخص به ظاهر مسلمان یا با وجدان نمی‌آید که این کار، خلاف انصاف و وجدان و ظلم است. چه ظلمی بالاتر از این‌که به واسطه شهادتی بی‌جا عایله‌ای بیچاره شوند! حضرت رسول صلی‌الله‌علیه‌وآلهفرمودند:

شهادت دهنده به دروغ قبل از این‌که قدمی‌بردارد، جهنم بر او واجب می‌شود.[400]

واقعاً حماقت عجیبی است که کسی برای خوش‌آیند دیگری، آتش را به جان خودش بخرد. هم‌چنین فرمودند:

کسی که گواهی دروغی بر ضدّ دیگری بدهد، روز قیامت به زبانش بسته می‌شود و همراه منافقان در پایین‌ترین درکه‌های دوزخ است. وهر کس چیزی از حقِّ برادر مسلمان خود را نگه دارد [ و به او ندهد]، خداوند، برکت روزی را بر او حرام می‌کند، مگر آن که توبه کند [ و جبران نماید]. و آگاه باشید کسی که کار زشتی را درباره دیگران بشنود و افشا نماید همانند کسی است که آن کار زشت را انجام داده است.[401]

بعضی از ما مقید نیستیم که مطلب را طبق واقع، ضبط کرده و بگوییم؛ یعنی بدون علم هم شهادت می‌دهیم! زُراره از امام صادق علیه‌السلامروایت می‌کند:

از حقیقت ایمان آن است که گفتار تو از دانشت بیشتر نباشد.[402]

پس شهادت بر طبق حق، یکی از وظایف مسلمانان است. مسلمانِ با وجدان، خیلی باید دقت کند که اگر در موضوعی علم داشت شهادت بدهد وگرنه سکوت کند و حقّ کسی را ضایع نکند. مطلب دیگر این‌که وقتی بناست شهادتی داده شود، تنها باید نزد حاکم ادای شهادت کند و حق ندارد هر جا می‌نشیند آبروی شخص را بریزد و مرتکب غیبت شود؛ همان‌گونه که در روایات آمده بود. وضع شهادت نزدِ ما مسلمان‌ها کاملاً تغییر کرده است. هیچ کس متوجه نیست که این هم مسئولیتی است که به آن دقت نمی‌شود. ممکن است با یک کلمه ما خون‌ها ریخته شود و ما هم در آن شریک باشیم. امام صادق علیه‌السلام از رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآلهروایت می‌کند:

خداوند عذاب می‌کند زبان انسان را به عذابی که هیچ یک از اعضا را آن طور عذاب نکرده باشد. پس زبان انسان می‌گوید: ای خالق من! عذاب کردی مرا آن‌گونه که هیچ یک از اعضا را آن طور عذاب نکردی؟در جواب گفته می‌شود: از تو یک کلمه خارج شد که به شرق و غرب عالَم رسید، به واسطه آن کلمه خون‌ها ریخته شد، عِرض‌ها پاره شد، مال‌ها غارت شد، لذا عذاب تو باید شدیدتر از همه اعضا و جوارح باشد.[403]

البته مسلمان نباید از گفتن حق بیم‌ناک باشد؛ چه در شهادت باشد و چه در قضا. نباید تابع هوا و هوس بود. احساسات و خویشی نباید جلوی ادای حق را بگیرد. ما نوعاً در قضاوت‌های خود واقع را مراعات نمی‌کنیم. مسلمان باید تابع حق باشد و حبّ و بغض او نباید تأثیری در بیان حقیقت داشته باشد، حتی با دشمنان هم به انصاف رفتار کند.

خداوند به شما فرمان می‌دهد که امانت‌ها را به صاحبانش بدهید! و هنگامی که میان مردم داوری می‌کنید، به عدالت داوری کنید! خداوند، اندرزهای خوبی به شما می‌دهد! خداوند، شنوا و بیناست.[404]

مسلمانان صدر اسلام، حق را می‌گفتند، هر چند به قیمت جانشان تمام می‌شد!

 

اِبن سکیت و بیان بی واهمه حقیقت

«ابن سکیت» از خواصّ امام جواد و امام هادی علیهماالسلام بود. او معلم و مربی فرزندان «متوکل عباسی» بود. روزی متوکل از او پرسید: دو پسر من؛ «معتز» و «مؤید» نزد تو بهتر هستند یا حَسَنین؟ ابن سکیت شروع به بیان فضایل حسنین کرد و گفت: «قنبر»؛ خادم علی علیه‌السلامبهتر است از تو و فرزندانت! متوکل امر کرد زبانش را از قفایش بیرون کشیدند و به نقلی دیگر: امر کرد غلامانش او را به شدّت کتک زدند و روز بعد وفات کرد.[405]

امام باقر علیه‌السلاماز پیامبر اسلام صلی‌الله‌علیه‌وآلهنقل می‌کند:

کسی که شهادتی را مخفی کند (و به آن گواهی ندهد) یا به مطلب [ باطلی] گواهی دهد تا خون مسلمانی پایمال شود و هدر رَوَد و یا [ باعث شود] مال مسلمانی را دیگری تصاحب کند، روز قیامت وارد می‌شود؛ در حالی که چهره‌اش تاریک [ و سیاه] است تا آن‌جا که چشم کار کند. و در صورتش زخم‌هایی دیده می‌شود که همه مردم او را [ به عنوان گناه‌کار] با اسم و نَسَب می‌شناسند. ولی اگر کسی به حق شهادت دهد، تا حقِّ مسلمانی را زنده کند، روز قیامت وارد محشر می‌شود؛ در حالی که چهره نورانی دیده می‌شود تا آن‌جا که چشم می‌بیند و مردم او را به اسم و نَسَب می‌شناسند.[406]

 

شهادت دروغ

اگر کسی عقلش رشید و کامل باشد، شهادت دروغ نمی‌دهد؛ نه موافق حق و نه مخالف حق. خلاف حق، شهادت نمی‌دهد چون با شهادت دروغش حقی را بر خلاف، اثبات می‌کند و ضرر بزرگی به جامعه می‌رساند و راه حق‌شکنی در جامعه باز می‌شود و خلاف رواج می‌گیرد و حتی ممکن است روزی صدمه‌اش به خود شهادت‌دهنده نیز برسد؛ «با تو همان می‌کنند که با دیگران می‌کنی».[407] حق باید بر همه چیزها مقدّم باشد. همین که حق محفوظ و برقرار ماند و در جامعه حاکم شد همه افراد از هرگونه تعدی و ضرر، مصون خواهند ماند و اگر حق در هم شکست و حکومتی آن را از دست داد، حقِّ هیچ فردی محفوظ نخواهد ماند. ما که خودمان حق را می‌شکنیم، چگونه توقع داریم به حق برسیم! به همین جهت است که حتی در موردی هم که کسی حقِّ مشروع دارد، نباید برای اثبات حقِّ او شهادت دروغ داد، زیرا اگر حقِّ مشروع یک نفر پایمال شود، بهتر از آن است که باب شهادتِ دروغ باز شود و در هزار جای دیگر با شهادت دروغ؛ هزاران حقّ نامشروع به کرسی نشانده شود. از امام صادق علیه‌السلامنقل شده که از آن حضرت پرسیدند: کسی بر دیگری حقی دارد، ولی بینه و شاهدی ندارد، لذا آن شخص حقش را منکر شده و می‌خواهد قسم بخورد تا تبرئه شود. آیا ما می‌توانیم برای اِحیای حقِّ این مرد، شهادت دروغ بدهیم؛ مثلاً شهادت بدهیم ما از خود شخص منکر شنیده‌ایم که این مرد بر او چنین حقی دارد؟ چون اگر ما چنین شهادتی ندهیم، حقِّ این مرد از بین می‌رود. امام فرمود: نه، چنین شهادتی جایز نیست. این تدلیس و تزویر است و حق را نمی‌توان با تدلیس و تزویر به چنگ آورد.[408]

کسی هم که حقی ندارد، نباید از مردم و دوستانش توقع شهادت به ناحق داشته باشد. باید به حق احترام بگزارد تا همگان از نعمت آن برخوردار باشند، حتی کسی هم که حقی دارد، نباید از مردم تقاضا کند بر خلاف علم و با جهل به نفع او شهادت دهند.

 

نقش قدرت‌مندان در گسترش عدالت

در اجتماع افرادی هستند که وجودشان مؤثر است و سر و کار بیشتری با کارهای اجتماعی دارند. بیشتر می‌توانند ظلم کنند و یا به عکس احیای عدالت نمایند. این‌گونه افراد اگر مجری عدالت باشند، اوّلاً: چون مردم محتاج آن‌ها هستند اگر درست، عدالت را اجرا کنند امر مردم به خوبی اداره می‌شود و ثانیاً: مردم نیز از این افراد مؤثر، تأثیر می‌پذیرند، چرا که اخلاق آن‌ها در مردم مؤثر واقع می‌شود. این اشخاص حتی اگر به ظاهر در سلک اهل ظَلَمه باشند، ملجأ و کمک و یاور اولیای خدایند. پناه و دادرس بیچارگانند. این‌ها قدرت خود را در راه اقامه حق صرف می‌کنند. نفوذ دارند، ولی به کسی تعدی نمی‌کنند. آن‌ها اولیای خدا و مؤمنان به قرآن هستند. امام رضا علیه‌السلامفرمود:

برای خدای تعالی در دربار ظالمین بندگانی است که به وسیله آن‌ها حجت را واضح کرده و در بلاد به آن‌ها قدرت و امکان داده است که به وسیله آن‌ها بلا و گرفتاری اولیای خدا دفع گردد و امور مسلمانان اصلاح شود، چون آن‌ها ملجأ و پناهگاه مؤنین هستند نسبت به هر ضرر و شری و شیعیان نیازمند ما به سوی آنان رو می‌کنند و به وسیله آنان مؤنین در دربار ظَلَمه و ستمگران در امانند و آنان مؤن حقیقی می‌باشند. ـ تا این که فرمود: ـ مانعی نیست بر اَحَدی از شما که چنین فضیلتی را درک کنید. محمد عرض کرد: چگونه ممکن است به دست آوردن آن یابن رسول‌اللّه ؟ فرمود: با آن‌ها باشد و ما را مسرور کند به مسرور کردن مؤنین و داخل کردن شادی بر قلب شیعیان ما. پس ای محمد! تو از آن‌ها باش.[409]

چنین افرادی در جامعه کم نیستند. «علی بن یقطین»؛ یکی از این آنان بوده که در دستگاه دولت عباسی کار می‌کرد، ولی امام کاظم علیه‌السلام به او اظهار علاقه می‌کرد. «داوود رقّی» می‌گوید: عید قربان، خدمت امام رسیدم، فرمود: در موقف عرفات پیوسته به یاد علی بن یقطین بودم و در قلب من جای داشت. در چندین حدیث آمده است که: آن حضرت فرمود:

بهشت را برای وی ضامن نمودم؛ به گونه‌ای که هیچ‌گاه آتش جهنم به او نرسد.[410]

در یک سال، احصا کردند در موقف عرفات، 150 نفر برای علی بن یقطین، تلبیه می‌گفتند. وقتی به حضرت از ابتلا به مجالست و وزارت هارون الرّشید، شکایت کرد، حضرت فرمود:

ای علی بن یقطین!از برای خداوند تعالی، اولیایی است با اولیای ظلمه تا دفع کند به واسطه آنان ظلم و اذیت را از اولیای خود. تو از آنان هستی ای علی!.[411]

عدالت‌ورزی علی بن یقطین در حکومت جور

هم‌چنین آمده است:

علی بن‌یقطین از امام هفتم علیه‌السلام اجازه گرفت که از کارش استعفا کند و برای حکومت وقت، کار نکند. امام اجازه نفرمود و دستور داد به کارش ادامه دهد. سپس فرمود: ما به تو اُنس داریم و تو مایه عزت برادرانت هستی، امید است خداوند به وسیله تو شکستگی‌ها را جبران نماید و قدرت مخالفین را دَرهم بشکند. ای علی! کفاره کارهای شما احسان و نیکی به برادرانتان است. ای علی ! کفاره خدمت تو در دربار سلطان، همان نیکی به برادران دینی است. تو یک چیز را برای من ضمانت کن، من سه چیز را برایت ضامن می‌شوم. ضمانت کن که هر یک از دوستان ما را دیدی، احترام کنی و حاجتش را برآوری، من ضامن می‌شوم که هرگز سقف زندان بر سرت سایه نیفکند و تیزی شمشیر، پیکرت را فرا نگیرد و فقر و تنگ‌دستی، به خانه‌ات راه نیابد. ای علی! هر کس مؤمنی را شاد کند، خدا و پیامبر و ما را شاد کرده است.[412]

 

خطای علی بن یقطین!

«عبداللّه بن یحیی الکاهلی» از مقربان امام صادق و امام کاظم علیهماالسلامبود و امام کاظم به علی بن یقطین فرمود: تو ضمانت کن برای من کفالت اهل و عیال او را و من برای تو بهشت را ضامن می‌شوم. علی قبول کرد و پیوسته طعام و پول و سایر نفقات را برای ایشان می‌فرستاد؛ آن‌چنان که عیالات و قرابات او مستغنی شده بودند. همین شخص می‌گوید: خدمت حضرت موسی بن جعفر علیهماالسلام بودم که علی بن یقطین، وارد شد. حضرت به اصحاب خود فرمود:

هر که می‌خواهد مردی از اصحاب پیامبر را ببیند، نظر کند به این که می‌آید. پس یکی گفت: پس علی اهل بهشت است؟ فرمود: من شهادت می‌دهم که اهل بهشت است.[413]

همین شخص وزیر با این‌که مقرب درگاه حضرت موسی بن جعفر بود. وقت دیگری خواست خدمت امام برسد، ولی حضرت اجازه نداد؛ چون وقتی «ابراهیم جمّال» که یکی از شیعیان بود خواست خدمت علی برسد به دلیل این‌که ابراهیم، ساربان و علی وزیر بود دربانان او را راه ندادند. علی‌بن یقطین در آن سال به حج مشرّف شد. در مدینه خواست خدمت موسی بن جعفر شرفیاب شود، حضرت او را راه نداد. روز دوم در بیرون خانه، آن حضرت را ملاقات نمود، عرض کرد: تقصیر من چه بود که مرا راه ندادید؟ فرمود: «چون برادرت ابراهیم را راه ندادی و خدا سعی تو را قبول نخواهد کرد تا ابراهیم از تو راضی شود». عرض کرد: من ابراهیم را در این وقت کجا ملاقات نمایم؟ فرمود: «شب تنها به بقیع برو، شتری خواهی یافت بر آن سوار شو». علی شب به بقیع رفته، سوار شتر شد ـ به اذن اللّه ـ وارد کوفه شده و در خانه ابراهیم رسید. در را کوبید. ابراهیم گفت: کیست؟ گفت: علی بن یقطین. ابراهیم گفت: علی بن یقطین در خانه من چه می‌کند؟ علی او را قسم داد که اذن دخول دهد و چون داخل شد، گفت: ای ابراهیم! آقای من ابا نمود که سعی مرا قبول کند، مگر این‌که تو از من راضی شوی. گفت: غَفَرَاللّهُ لَک. پس علی صورت خود را بر خاک نهاد و ابراهیم را قسم داد که پا روی من گذار و صورت مرا زیر پای خود بمال. ابراهیم امتناع ورزید. علی او را قسم داد، ابراهیم چنین کرد و علی می‌گفت: خدایا! تو شاهد باش. وقتی به مدینه آمد حضرت او را قبول نمود.[414]

ای کسانی که قُدرت دارید! به داد بیچارگان و درماندگان برسید، اگر مظلومی را دیدید که حقش پایمال می‌شود، از او دفاع کنید. برای خدا و روز جزا، دل دردمندان بیچاره را به دست آورید. قلب شکسته، خانه خداست، خانه خدا را آباد کنید. خودتان را به جای این مظلوم فرض کنید که در چه حالی است و چه توقعی از شما دارد. موسی‌بن جعفر علیه‌السلام فرمودند: «شدّت و سختی جور را کسی می‌داند که در حقّ او حکم به جور شده باشد». به عدل رفتار کنید، ببینید چه لذتی دارد. خدا را شاد خواهید کرد. پیامبر را شاد خواهید کرد. امام را شاد خواهید کرد. خودتان را محبوب کرده‌اید. این قدرت همیشه باقی نمی‌ماند. در دَمِ مرگ، نتیجه اعمالتان را خواهید دید. قدرت خودتان را پایدار کنید. این چند روزه دنیا ارزش ندارد، پس خودتان را رستگار کنید و بهشت جاویدان را ضمیمه قدرت دنیای خود کنید. حضرت علی علیه‌السلام فرمود: هر کس که به عدل و داد عمل کند، خدای تعالی دولت او را در حصار امن خود نگاه دارد و هر که جور و ستم کند، به زودی او را هلاک گرداند؛ «نیکویی سیاست، دوام ریاسَت را در بر دارد».[415]

خدای نکرده، حشمت و بزرگی شما مانع از دادرسی بیچارگان نشود. از ناله ستم‌دیدگان نرنجید. به تظلّم بی‌ادبانه بیچارگان گوش دهید. افغان و ناله بی‌تابانه مظلومین بی‌کس را ترتیب اثر دهید. علی بن ابی طالب علیه‌السلام در ایام خلافت، روزها به کار خلق، رسیدگی و شب‌ها به عبادت خالق مشغول بود. عرض کردند: یا علی! این همه تعب به خود مده، یا شب استراحت کن یا روز. فرمود: «اگر روز آسایم، کارِ رعیت ناساخته مانَد، اگر شب بیاسایم، کار من ناتمام مانَد». پادشاه هوش‌مندی از یکی از افراد اهل دل التماس پندی نمود، او گفت:

اگر سعادت دو جهان خواهی، شب‌ها در درگاه حق دادِ گدایی بده و روزها در بارگاه خود به دادِ گدایان برس.[416]

 

سلطان محمود و مرد مظلوم

مشهور است شبی سلطان محمود غزنوی در بستر خُفْت ولی خوابش نبرد. با خود گفت: لابد مظلومی در سرای من به تظلم آمده! پاسبانان را گفت که در سرای بگردید و ببینید مظلومی را می‌یابید. پاسبانان کسی را نیافتند. سلطان باز خوابش نبرد. امر به تجسس نمود تا سه بار. دفعه چهارم خودش بیرون آمد و می‌گشت تا گذارش به مسجد کوچکی افتاد. صدای ناله‌ای شنید که از جانِ پُر دردی کشیده می‌شد. نزدیک رفت دید بیچاره‌ای سر به سجده نهاده و از سوز دل خدا را می‌خواند. سلطان، فغان بر کشید که ای مظلوم! دست از دادخواهی نگه‌دار که از اوّل شب تا حال خواب را بر من حرام کرده، دنبال تو می‌گشتم. شکوه‌ای مرا به درگاه پادشاه جبّار نکنی که من در طلب تو نیاسوده‌ام. بگو به تو چه ستم شده؟ گفت: ستم‌کار بی‌باکی شب به خانه من آمده، مرا از خانه بیرون و دست ناپاکی به دامن ناموسم من دراز کرده، چون دستم به تو نرسید، شکایت خود را به درگاه پادشاه پادشاهان بردم. سلطان از شنیدن کلماتش آتش در نهاد افتاده، گفت: چون شبِ دیگر آید او را گذاشته، خودت را به من رسان. به پاسبانان گفت: هر وقت این شخص آمد زود او را به من رسانید، هر چند در خواب باشم. بعد از سه شب که قضیه تکرار شد، خود را به شاه رسانید. شاه بی‌درنگ از جا جَست با چند نفر از ملازمان به منزل آن شخص وارد شد. اوّل گفت: چراغ‌ها را خاموش کردند. سپس آن بدبخت را کشت. چراغ طلبید روی او را نگاه کرد و به سجده افتاد. از سبب خاموش‌کردن چراغ‌ها و سجده پرسیدند. گفت: از ذهنم گذشت که این کار باید کار یکی از فرزندان من باشد برای همین خود متوجه سیاست او شدم که دیگری تعلّل نکند. چراغ را خاموش کردم تا مِهر پدری مانع نشود و سجده به‌جا آوردم که دیدم بیگانه است و چنین عملی از اولاد من سرنزده.[417] خوب در این حکایت، تأمل کنید؛ چه پادشاهانی بودند و چه رفتاری داشتند و چه پادشاهانی که مُردند و نام آن‌ها از صفحه تاریخ محو شد، ولی نامِ سلطان محمود، هنوز به عدل برقرار است.

 

تقابل ظلم و ایمان

یکی از مقاصد مهمّ انبیا و رسولان الهی، جلوگیری از ظلم و تعدی و برقراری عدالت بوده است. چون با اندکی تأمل می‌توان دریافت که تمام عالم بر اساس نظم و عدالت می‌چرخد و هر چیز در این عالم، حساب معینی دارد و خداوند که عادل علی الاطلاق است حکمتش اقتضا کرده که موجودی مختار به نام انسان خلق کند و به او دستور دهد که عادل باشد و کار خودش را بر طبق نظام کلی عالم برقرار کند. این دنیا، دارِ عمل است. کسی نمی‌داند که از این سرای فانی، رستگار و با ایمان بیرون می‌رود یا نه. کسی نمی‌تواند بگوید من مؤمن هستم و با ایمان و مسلمان از دنیا خواهم رفت، زیرا ایمان فقط به نماز و روزه و حج نیست. بسیاری از اشخاص به حسب ظاهر، مؤمن هستند، ولی اثری از ایمان در دل آن‌ها نیست! باید دید قرآن و روایات چه کسی را مؤمن می‌دانند. از آیات قرآن کریم استفاده می‌شود کسانی که ظالم باشند در عاقبت امر، ایمان آن‌ها سلب می‌شود، زیرا خداوند، ظالمان را رستگار نمی‌کند.

بگو: ای قوم من! هر کار در قُدرت دارید بکنید! من [ هم به وظیفه خود] عمل می‌کنم اما به زودی خواهید دانست چه کسی سرانجامِ نیک خواهد داشت [ و پیروزی با چه کسی است! اما] به یقین، ظالمان رستگار نخواهند شد!.[418]

زود باشد که معلوم شود عاقبت به خیری از آن کیست. از بعضی آیات استفاده می‌شود که ظالمین، قابل هدایت نیستند:

[ آری،] آن‌ها که ایمان آوردند و ایمان خود را با شرک و ستم نیالودند، ایمنی تنها از آنِ آن‌هاست و آن‌ها هدایت‌ یافتگانند.[419]

فقط غیر ظالمین، مورد هدایت قرار می‌گیرند. از روایات نیز استفاده می‌شود که ایمان دو قسم است: ایمانِ ثابت (مُستقِر) و ایمان معار (مستودع و عاریه‌ای).[420] امام صادق علیه‌السلامفرمود:

همانا بنده بامداد کند در حالی که مؤن است و شام کند در حالی که کافر است و (بالعکس گاهی شود که ) صبح کند در حالت کفر و شام کند در حالت ایمان (و در این میان ) مردمی هستند که ایمانشان عاریت است و سپس از آن‌ها گرفته شود و آن‌ها را معارین (عاریت داده شدگان ) نامند. سپس فرمود: فلانی از آن‌هاست.[421]

پس ایمان می‌تواند عاریه‌ای باشد. ایمان ظالم هم این گونه است.

خداوند کسانی را که ایمان آوردند، برای گفتار و اعتقاد ثابتشان، استوار می‌دارد هم در این جهان و هم در سرای دیگر! و ستمگران را گمراه می‌سازد، [ و لطف خود را از آن‌ها برمی‌گیرد].[422]

در بسیاری از آیات آمده است:

خداوند، جماعت ستم‌کار را هدایت نمی‌کند.[423]

از این نوع آیات استفاده می‌شود که ظالم از شفاعت بی‌نصیب است و در قیامت کسی او را یاری نمی‌کند و مخلّد در آتش است.

آگاه باشید که ظالمان [ آن روز] در عذاب دائمند. آن‌ها جز خدا اولیا و یاورانی ندارند که یاریشان کند و هر کس را خدا گمراه سازد، هیچ راه نجاتی برای او نیست.[424]

و برای ظالمان ولی و یاوری نیست.[425]

پس انسان نباید خویش را با نماز و روزه و حج و صدقات و ایمان لفظی، فریب دهد و بداند که اگر ظلم کند، هیچ‌کدام از این‌ها فایده ندارد. باید بداند که اگر ظالم باشد و در مقابل، خیراتی انجام دهد برایش فایده ندارد.

اگر ستم‌کاران تمام آنچه را روی زمین است مالک باشند و همانند آن بر آن افزوده شود، حاضرند همه را فدا کنند تا از عذاب شَدید روز قیامت رهایی یابند و از سوی خدا برای آن‌ها اموری ظاهر می‌شود که هرگز گمان نمی‌کردند.[426]

حضرت علی علیه‌السلاممی‌فرماید:

به راستی خدای عزّوجلّ ایمان را چهار ستون نهاده: صبر، یقین، عدالت و جهاد.[427]

استقامت در برابر ظلم

« وَلا تَرْکنُوا إِلَی الَّذِینَ ظَلَمُوا فَتَمَسَّـکمُ النّارُ وَما لَکمْ مِنْ دُونِ اللّهِ مِنْ أَوْلِیاءَ ثُمَّ لا تُنْصَرُونَ »؛[428]

و بر ظالمان تکیه ننمایید که موجب می‌شود آتش، شما را فرا گیرد و در آن حال، هیچ ولی و سرپرستی جز خدا نخواهید داشت و یاری نمی‌شوید.

پیش‌تر اشاره شد هدف اساسی انبیا، جلوگیری از ظلم در جامعه بوده است. حال ببینیم وظیفه مردم چیست، زیرا آیات و مواعظ انبیا در بسیاری از مردم اثر نمی‌کند و آن‌ها به ظلم خود ادامه می‌دهند. آیا مردم باید به ظلم تن بدهند و صبر کنند تا خدا مکافات ظالم را بدهد و دست ظالم را از سر آن‌ها کوتاه کند یا وظیفه دیگری دارند؟ اگر شقِّ اوّل درست باشد، همیشه باید مظلوم و از حقوق اجتماعی خود محروم باشند، زیرا مواعظ انبیا در بسیاری از مردم اثر ندارد و ظالم هم از ظلم‌کردن سیر نمی‌شود. اصلاً خلقت بشر به‌گونه‌ای است که چه دنبال اعمال خیر برود و چه دنبال شر، سیر نمی‌شود.

دو پُر خورند که هیچ گاه سیر نمی‌شوند: جوینده دانش و جوینده دنیا.[429]

آن‌که ظالم باشد، به کم قانع نیست. یتیمی را بیچاره می‌کند و اگر به مانعی برنخورد لذت هم می‌برد! طمع در مال دیگری می‌کند آن را هم بیچاره می‌کند و اگر به مانعی برنخورد جرئت پیدا می‌کند و به ظلم‌های بزرگ‌تر دست می‌زند. میلیون‌ها ثروت دارد، ولی در عین حال از یک داروی بیمار نمی‌گذرد! کاخ و آسمان‌خراش او سر به فلک کشیده، اما از یک خانه محقّر یتیم نمی‌گذرد. حاضر است ضعیفی را از هستی ساقط کند، ولی میلیون‌ها پول او در بانک‌های داخلی و خارجی متمرکز باشد. این بشر چه موجودی است؟ این قدر ظلم برای چه؟ این قدر مال برای چه؟ در این اوضاع و شرایط، اوّلین وظیفه مظلوم این است که از ظالم تمکین نکند و تا قدرت دارد نگذارد کسی به او ظلم کند و تا پای جان از حقّ مشروع خود دفاع کند. نگذاریم بر ما ظلم کنند، تا ظلم کم شود. اگر چه طبیعت ظالم این است که ظلم کند، ما نباید اجازه بدهیم. ما باید ظلم را دفع کنیم؛ مثلاً نباید رشوه داد[430] تا رشوه‌گیر درست نشود. فرد اگر استقامت داشته باشد و از حقّ خودش دفاع کند و بینی ظالم را به خاک بمالد، جلوی ظلم را گرفته است. نظام این طبیعت بر این است که هر قوی‌ای ضعیف را نابود کند. پس ما نمی‌توانیم جلوی طبیعت را بگیریم، مگر قوی شویم.

 

برو قَوی شو اگر راحتِ جهان طلبی

که در نظام طبیعت، ضعیف پامال است.

در روایتی آمده است که: خداوند متعال در قیامت از ظالم و مظلوم، پرسش می‌کند؛ ظالم را برای ظلمش و مظلوم را برای پذیرش ظلم ظالم، زیرا پذیرش ظلم و زیر بار ظلم رفتن، سبب جرئت ظالم می‌شود.[431] مسلمانان صدر اسلام در مقام حق پایدار بودند. امام صادق علیه‌السلام می‌فرماید:

خداوند اختیار همه کارها را به مؤن داده اما این اختیار را به او نداده است که ذلیل باشد. مگر نشنیده‌ای که خدای تعالی می‌فرماید: «عزت از آنِ خدا و رسولش و مؤنین است»؟ پس، سزاوار است مؤن همیشه عزیز باشد و ذلیل نباشد.[432]

جای بسی تأسف است که مسلمانان این‌قدر تن به ذلت بدهند. بیگانگان هستی آن‌ها را ببرند و آن‌ها نشسته و نظاره کنند. وظیفه مظلوم این است که صبر کند و خودش را نبازد و بداند که خدا در کمین ظالمین است و آن‌ها را به مکافات اعمالشان خواهد رسانید.

البته مؤمن و مسلمان نباید خودش را در معرض هلاکت قرار دهد و به واسطه این عمل، موجب ظلم و تعدی دیگران شود.

و کسانی که هر گاه ستمی به آن‌ها رسد، [تسلیم ظلم نمی‌شوند و] یاری می‌طلبند.[433]

و کسی که بعد از مظلوم شدن یاری طلبد، ایرادی بر او نیست. ایراد و مجازات بر کسانی است که به مردم ستم می‌کنند و در زمین به ناحق ظلم روا می‌دارند؛ برای آنان عذاب دردناکی است.[434]

 

وظیفه مسلمانان در برابر ظالم

وظیفه سایر مؤمنین هم این است که از مظلوم دفاع کنند و نگذارند کسی بر دیگری ظلم کند. ابوالمأمول از امام صادق علیه‌السلام پرسید: «حقّ مؤمن بر مؤمن چیست؟» امام فرمود:

از حقوق مؤمن بر مؤمن این‌هاست: در سینه داشتن مودّت او، شریک کردن او در مال خود، یاری دادن به او در برابر کسی که به او ظلم می‌کند.[435]

حضرت رسول صلی‌الله‌علیه‌وآلهنیز می‌فرماید:

هر که تجاوز آب یا آتشی را از گروهی از مسلمانان بگرداند، بهشت برای او واجب خواهد بود.[436]

بیان شد که مسلمانان مثل پیکری واحد هستند، اگر بر یکی از آن‌ها ظلمی شود، مثل این است که بر همه ظلم شده. مسلمان باید سایر مسلمانان را جزئی از خودش ببیند و از حقّ همه دفاع کند و الاّ مسلمان نیست. پیامبر گرامی اسلام صلی‌الله‌علیه‌وآله فرمود:

هر کس فریاد انسانی  را بشنود که از مسلمانان کمک می‌خواهد و ندای او را پاسخ ندهد، مسلمان نیست.[437]

هم‌چنین در روایتی آمده است:

کسی که برادرش برای رفع گرفتاری یا حاجتی به او پناه ببرد و او بتواند پناهش دهد (مشکل او را حل نماید) اما ندهد، بی گمان پیوند ولایت خدای تبارک و تعالی را بریده است.[438]

هم‌چنین از امام باقر علیه‌السلامروایت شده است که شخص مؤمنی در مملکت پادشاه جبّاری بود، به منطقه کفار فرار کرده و به خانه مرد مشرکی رفت. مشرک او را جای داده و با او مهربانی نمود. چون هنگام وفاتش رسید، پروردگار عالَم به او وحی کرد که: به عزت و جلالم اگر کافر نمی‌بودی، تو را در بهشت ساکن می‌کردم. ای آتش! او را بترسان، اما نسوزان و روزی او خواهد رسید.[439]

پس اسلام اجازه نداده که انسانی زیر ظلم ظالمی باشد و سایر مسلمانان ساکت بنشینند و دفاع نکنند، بلکه باید هر فردی بکوشد کند تا از سرِ این مظلوم دفع ظلم بشود. اساساً مسلمانان مثل یک پیکر هستند. اگر امروز تو از او دفاع کردی، فردا که تو مبتلا شدی او هم از تو دفاع خواهد کرد و ظالم هم مجبور می‌شود دست از ظلم خود بردارد، ولی اگر امروز تو او را رها کردی و گفتی به من چه؟ ظالم فردا تو را قصد می‌کند و او هم تو را یاری نخواهد کرد. در نتیجه، ظالم هر دوی شما را ذلیل می‌کند. اساساً اگر همه از مظلوم دفاع کنند، ظلمی باقی نخواهد ماند. چه ثوابی بهتر از این‌که کمک مظلومی کنی و از او دفع ظلم کنی و عدالت را اجرا کنی. مسلمان باید غیور باشد. علت جنگ «بنی قینقاع» این بود که در بازار، زنی از مسلمانان جلوی دکان زرگری از یهود نشسته بود، آن زرگر یا مرد دیگری از یهود، جامه او را از پشت چاک زده و سپس گره زد. آن زن بی‌خبر چون برخاست، بدنش پیدا شد! یهودیان خندیدند. آن زن صیحه‌ای کشید. مردی از مسلمانان چون این را بِدید، آن جهود را به کیفر این کار زشت بکشت. یهودیان از هر سو مجتمع شده، آن مسلمان را کشتند. چون خبر به پیامبر رسید، جنگ را آغاز کرد.[440] نکته دیگر این‌که کسی که به ظالم، یاری رساند علاوه بر این‌که باعث رواج ظلم شده، خودش هم در عِقاب ظالم شریک است. امام صادق علیه‌السلام فرمود:

آن کس که ستم می‌کند و آن‌که وی را یاری می‌دهد و کسی که به آن کار خشنود است همه آن‌ها (در گناه ظلم) شریک هستند.[441]

در روایتی آمده است: حتی کسی که قلمی برای ظالم بتراشد یا دوات او را درست کند، شریک اوست. امام صادق علیه‌السلام در این باره فرمود:

هر کس ظلم ظالمی را توجیه کند، خداوند کسی را به او مسلط می‌سازد تا به وی ظلم نماید. و اگر خدا را بخواند، اجابتش نخواهد کرد. و در مقابلِ ظلمی که به او می‌شود پاداشی نخواهد داشت.[442]

معلوم است کسی که به ظلم، عادت کرد دیگر ملاحظه دوست و آشنا را هم نمی‌کند. لذا تا وقتی که شخصی کمک او کند او را می‌خواهد، اما به مجرد این‌که دید این شخص به درد او نمی‌خورد و به او احتیاج ندارد، باکی ندارد که به او هم ظلم کند! آن وقت است که در آن جامعه دعا هم مستجاب نمی‌شود. اگر ظالم تنها باشد و کمک نداشته باشد، قطعاً قادر به ظلم نیست. ظالم به واسطه اَعوان و اَنصار خود، ظلم می‌کند. شخصی خدمت معصوم عرض می‌کند: اگر من در دستگاه این ظالم نباشم، دیگری خواهد بود. حضرت علیه‌السلام فرمود: اگر تو نباشی، دیگری هم نباشد، آن یکی هم نباشد، آن‌گاه چگونه این شخص می‌تواند ظلم کند؟

بخش ششم از پیمان رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله این بود که مؤمنان پرهیزکار بر ضدّ کسی که طغیان کند یا در صدد ظلم بر آید یا مرتکب جرم شود یا تجاوزی از او سر زند یا در میان مؤمنان فساد کند قیام کنند؛ اگر چه فرزند یکی از آن‌ها باشد. «اَنَس بن مالک» از نبی اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله روایت می‌کند که فرمود: «برادرت را یاری کن؛ چه مظلوم باشد و چه ظالم». اصحاب عرض کردند: یا رسول الله! مظلوم را یاری کنیم درست، ولی ظالم را چگونه یاری کنیم؟ فرمود:

یاری ظالم این است که جلوی ظلمش را بگیرید و نگذارید ظلم کند. این خود بزرگ‌ترین یاری درباره اوست.[443]

همان‌گونه که ظلم، قبیح است، انظلام و پذیرفتن ظلم نیز قبیح است، بلکه پذیرش ظلم از خود ظلم قبیح‌تر است، زیرا علاوه بر زشتی ظلم، پستی ضعف و زبونی جامعه‌ای را که مردمش ظلم‌پذیر باشند نیز به همراه دارد؛ مانند آب گندیده که جانوران موذی در آن پدید می‌آیند. طبیعت این عالم، حساب معینی دارد. اگر می‌خواهیم ظلم نباشد، تن به ظلم ندهیم. ازاین‌رو، همواره در جامعه باید حسّ حق‌جویی و حقیقت‌خواهی زنده و بیدار باشد.

 


[330]. مائده، آیه 8 .
[331]. یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج1، ص371.
[332]. میرزا حسین نوری، مستدرک الوسائل، ج11، ص31.
[333]. دیه: مالی که به جبرانِ خونِ مسلمان، یا نقصِ بدن او پرداخت می‌شود.
[334]. یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج2، ص56 .
[335]. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج17، ص87 .
[336]. احقاف، آیه 12.
[337]. « وَمَنْ یضْلِلِ اللّهُ فَما لَهُ مِنْ وَلِی مِنْ بَعْدِهِ وَتَرَی الظّالِمِـینَ لَمّا رَأَوُا العَذابَ یقُولُونَ هَلْ إِلی مَرَدٍّ مِنْ سَبِیلٍ * وَتَراهُمْ یعْرَضُونَ عَلَیها خاشِعِـینَ مِنَ الذُّلِّ ینْظُرُونَ مِنْ طَرْفٍ خَفِی وَقالَ الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّ الخاسِرِینَ الَّذِینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ وَأَهْلِـیهِمْ یوْمَ القِـیامَةِ أَلا إِنَّ الظّالِمِـینَ فِی عَذابٍ مُقِـیمٍ * وَما کانَ لَهُمْ مِنْ أَوْلِـیاءَ ینْصُرُونَهُمْ مِنْ دُونِ اللّهِ وَمَنْ یضْلِلِ اللّهُ فَما لَهُ مِنْ سَبِیلٍ » شوری، آیه 44 ـ 46.
[338]. « وَلَوْ أَنَّ لِلَّذِینَ ظَلَمُوا ما فِی الأَرْضِ جَمِـیعاً وَمِثْلَهُ مَعَهُ لَافْتَدَوْا بِهِ مِنْ سُوءِ العَذابِ یوْمَ القِـیامَةِ وَبَدالَهُمْ مِنَ اللّهِ ما لَمْ‌یکونُوا یحْتَسِـبُونَ * وَبَدا لَهُمْ سَیـئاتُ ما کسَبُوا وَحاقَ بِهِمْ ما کانُوا بِهِ یسْتَهْزِؤُنَ » زمر، آیه 47 ـ 48.
[339]. « وَالَّذِینَ ظَلَمُوا مِنْ هؤُلاءِ سَیصِـیبُهُمْ سَـیئاتُ ما کسَبُوا وَما هُمْ بِمُعْجِزِینَ » همان، آیه 51 .
[340]. « وَلاتَحْسَبَنَّ اللّهَ غافِلاً عَمّا یعْمَلِ الظّالِمُونَ إِنَّما یـؤَخِّـرُهُمْ لِیوْمٍ تَشْخَصُ فِـیهِ الأَبْصارُ * مُهْطِعِـینَ مُقْنِعِی رُؤُسِـهِمْ لا یرْتَدُّ إِلَیهِمْ طَرْفُهُمْ وَأَفْئِدَتُهُمْ هَواءٌ » ابراهیم، آیه 42 ـ 43.
[341]. مجلسی، بحارالانوار، ج75، ص352.
[342]. همان.
[343]. کلینی، کافی، ج2، ص91.
[344]. محمد محمدی ری شهری، نهج الدّعاء، ج2، ص127.
[345]. ابن هشام، السّیرة النبّویة، ج2، ص147.
[346]. ر.ک: حسن ابراهیم حسن، تاریخ اسلام، 4جلدی، بیروت: دارالاندلس، 1964م.
[347]. ر.ک: جرجی زیدان و گوستاولوبون، تمدن اسلام و عرب، تهران: کتاب‌خانه صدر، 1352.
[348]. ر.ک: علی اصغر حلبی، تاریخ تمدن اسلام، تهران، چاپ و نشر بنیاد، 1365.
[349]. « إِنَّ اللّهَ یأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالإِحْسانِ وَ إِیتاءِ ذِی القُربی وَینْهی عَنِ الفَحْشاءِ وَالمُنْکرِ وَالبَغْی یعِظُکمْ لَعَلَّکمْ تَذَکرُونَ »؛ نحل، آیه 90.
[350]. کهف، آیه 59 .
[351]. قال علی علیه‌السلام: «بالظّلم تزول النّعم» محمدی ری شهری، میزان الحکمة، ج2، ص1772.
[352]. « إِنَّ اللّهَ لا یغَـیرُ ما بِقَوْمٍ حَتّی یغَیـرُوا ما بِأَنْفُسِـهِمْ » رعد، آیه 11.
[353]. ر.ک: ملا احمد نراقی، معراج السّعادة.
[354]. « وَلَوْ یـؤاخِذُ اللّهُ النّاسَ بِظُلْمِهِمْ ما تَرَک عَلَیها مِنْ دابَّـةٍ وَلـکنْ یـؤَخِّرُهُمْ إِلی أَجَلٍ مُسَمّی فَإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ لایسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَلایسْتَقْدِمُونَ » نحل، آیه 61.
[355]. «إذا کان یوم القیامة نادی مناد أین الصدود لأولیائی فیقوم قوم لیس علی وجوههم لحم فیقال: هولاء الذین آذوا المؤمنین، و نصبوا لهم، و عاندوهم، و عنفوهم فی دینهم ثمّ یؤمر بهم إلی جهنّم» کلینی، الکافی، ج2، ص351.
[356]. یونس، آیه 1.
[357]. حرّ عاملی، وسائل الشّیعه، ج16، ص47.
[358]. همان، ص50 .
[359]. « وَلْیخْشَ الَّذِینَ لَوْ تَرَکوا مِنْ خَلفِهِمْ ذُرِّیةً ضِعافاً خافُوا عَلَیهِمْ » نساء، آیه 9.
[360] . «خِصْلَتانِ مِنَ الخَیر لیسَ فوقَهما شَی‌ءٌ مِنَ البِرّ الایمانُ بِاللّهِ والنَّفْعُ لِعِبادِاللّه وَخِصْلَتانِ لَیسَ فوقهما مِنَ الشَّرّ شَی‌ء الشِرک بِاللّهِ والضُرُّ لِعِبادِاللّهِ» مجلسی، بحارالانوار، ج 74، ص 137.
[361]. ر.ک: شیخ عباس قمی، تتمة المنتهی فی وقایع ایام الخلفاء، قم، کتاب‌فروشی داوری، 1397ق.
[362]. سید محمد نجفی یزدی، پیش‌گویی‌های امیرالمؤمنین علیه‌السلام، ص7.
[363]. «اَلنّاسُ نِیامٌ اِذا ماتُوا انْتَبَهُوا» مجلسی، بحارالانوار، ج50 ، ص134.
[364]. « یا أَ یها النّاسُ إِنَّما بَغْیکمْ عَلی أَنْفُسِکمْ » یونس، آیه 23.
[365]. فجر، آیه 14.
[366]. « فَقُطِعَ دابِرُ القَوْمِ الَّذِینَ ظَلَمُوا وَالحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ العالَمِـینَ » انعام، آیه 45.
[367]. « إِنّا أَعْطَیناک َ الکوْثَرَ * فَصَلِّ لِرَبِّک َ وَانْحَرْ * إِنَّ شانِئَک َ هُوَ الأَبْتَرُ » کوثر، آیه 1 ـ 3.
[368]. نظامی گنجه‌ای.
[369]. حرّ عاملی، وسائل‌الشّیعه، ج11، ص339.
[370]. شیخ عباس قمی، تتمه‌المنتهی فی وقایع ایام الخلفاء، ص278.
[371]. نساء، آیه 135.
[372]. «العدل اَحلی مَن الشَّهد وَ الین مِن الزبد وَ اطیب رِیحاً مِنَ المِسْک» کلینی، الکافی، ج2، ص146.
[373]. «العدل احلی من الماء یصیبه الضمآن ما اوسع العدل اذا عدل فیه و ان قل» همان.
[374]. سعدی شیرازی.
[375]. یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج2، ص147.
[376]. « وَتَعاوَنُوا عَلَی البِرِّ وَالتَّقْوی » مائده، آیه 2؛ این آیه را، ویراستار، به نظم درآورده است:
ای اهل خِرَد! فریبْ‌کاری نکنید    ما را، از خدا و دین، فراری نکنیدفرموده حق است که: یکدیگر را    جُز در رَهِ خیر و نیک، یاری نکنید
[377]. آمدی، غررالحکم و دررالکلم، ح5156 .
[378]. همان، ح 4118.
[379]. «خداوند به عدل و احسان و بخشش به نزدیکان فرمان می‌دهد و از فحشا و منکر و ستم، نهی می‌کند. خداوند به شما اندرز می‌دهد، شاید متذکر شوید» نحل، آیه 90.
[380]. نهج البلاغه، خطبه 216.
[381]. منسوب به حاتم طائی.
[382]. «وَلَو شِئْتُ لاهدیت الطَّرِیقَ اِلی مُصَفّی هذَا العَسَلِ، وَ لُبابِ هذَا القَمحَ، وَ نَسائِج هذَا القَزَّ، وَ لکن هَیهاتَ أنْ یغلِبَنی هَوای وَ یقُودَنی جَشَعِی إلی تَخَیرِ الأطعِمَة، وَ لَعلَّ بِالحِجاز اَو بِالیمامَةِ مَن لا طَمَعَ لَهُ بِالقُرِصِ وَ لا عهد له بالشبع او أکون کما قال القائل:
وَ حَسبُک داءٌ أن تَبِیتَ بِبطنَة    وَ حَولَک أکبادٌ تَحِنّ اِلَی القِدّ»
میرزاحسین نوری، مستدرک الوسائل، ج 16، ص 301.
[383]. آمدی، غررالحکم و دررالکلم، ح760.
[384]. «المسلم أخو المسلم لایظلمه، و لایخذله، و لایغتابه، و لایحرمه، و لایخونه» میرزا حسین نوری، مستدرک الوسائل، ج9، ص42.
[385]. «من ظلم أجیراً أجرته أحبط اللّه عمله، و حرّم اللّه علیه ریح الجنّة، و أنّ ریحها لیوجد من مسیرة خمسمائة عام» حرّ عاملی، وسائل‌الشّیعه، ج19، ص107.
[386]. «من خان جاره شبراً من الارض جعله اللّه طوقاً فی عُنُقه من تخوم الأرض السّابِعة حتّی یلقی اللّه یوم القِیامة مطوّقاً اِلاّ أن یتوب و یرجع» همان، ج25، ص386.
[387]. «من آذی جاره حرّم الله علیه ریح الجنّة، و مأواه جهنّم، و بئس المصیر، و من ضیع حقّ جاره فَلَیسَ مِنّا» شیخ صدوق، امالی، ص514 .
[388]. «مَن بات وَ فی قَلبه غشّ لأِیه المُسلم باتَ فی سخط اللّه، وَ أصبَحَ کذلک حتی یتوب» همان، ص515 .
[389]. «مَن لطم خدّ امرئ مسلم أو وَجهه بدّد اللّه عظامه یوم القیامة، وَ حشر مغلولاً حتّی یدخل جهنّم اِلاّ أن یتوب» سیدحسین بروجردی،جامع احادیث الشّیعه، ج26، ص242.
[390]. « یا داوُدُ إِنّا جَعَلْناک خَلِـیفَةً فِـی الأَرْضِ فَاحْکمْ بَینَ النّاسِ بِالحَـقِّ وَلا تَـتَّبِـعِ الهَوی فَیضِلَّک عَنْ سَبِیلِ اللّهِ إِنَّ الَّذِینَ یضِلُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللّهِ لَهُمْ عَذابٌ شَدِیدٌ بِما نَسُوا یوْمَ الحِسابِ » ص، آیه 26.
[391]. « وَشَـدَدْنا مُلْکهُ وَآتَیناهُ الحِکمَةَ وَفَصْلَ الخِطابِ » همان، آیه 20.
[392]. « قُلْ أَمَرَ رَبِّی بِالْقِسْطِ » اعراف، آیه 29.
[393]. « فَلِذ لِک فَادْعُ وَاسْتَقِمْ کما أُمِرْتَ وَلا تَتَّبِـعْ أَهْواءَهُمْ وَقُلْ آمَنْتُ بِما أَنْزَلَ اللّهُ مِنْ کتابٍ وَأُمِرْتُ لِأَعْدِلَ بَینَکمُ » شوری، آیه 15.
[394]. «القُضاةُ أربعةٌ ثَلاثةٌ فی النّار وَ واحد فِی الجنّة: رَجُل قضی بجور و هو یعلم فهو فی النّار، و رجل قضی بجور و هو لا یعلم فهو فی النّار، و رجل قضی بالحقّ و هو لا یعلم فهو فیالنّار، و رجل قضی بالحقّ و هو یعلم فهو فی الجنّة» کلینی، الکافی، ج7، ص407.
[395]. «لسان القاضی بین جمرتین مِن نار حتی یقضی بین النّاس، فإمّا إلی‌الجنّة وَ إمّا إلی النّار» حرّ عاملی، وسائل‌الشّیعه، ج27، ص214.
[396]. «یداللّه فوق رأس الحاکم ترفرف بالرَّحمة، فَاِذا حاف وَکله‌اللّه إلی نفسه» همان، ص225.
[397]. «ثمّ واس بَین المُسلِمین بوَجهک وَ منطقک وَ مجلسک حتّی لایطمع قریبک فی حیفک، و لا ییأس عدوّک من عدلک» همان، ص212.
[398]. «وَ أمّا الرّشاء فی الحکم، فهو الکفر باللّه» همان، ج17، ص93.
[399]. «لاینبغی لأحد إذا دعی إلی شهادة لیشهد علیها أن یقول: لا أشهد لکم علیها» همان، ج27، ص310.
[400]. «إنّ شاهد الزّور لا تزول قدماه یوم القیامة حتی تجب له النّار» همان، ص326.
[401]. «مَن شهد شهادة زور علی أحَد مِنَ النّاس علّق بِلِسانه مَعَ المُنافِقینَ فِی الدَّرک الأسفل مِن النّار، وَ مَن حبس من أخیه المُسلمِ شیئاً من حقّ حرّم اللّه عَلیه برکة الرّزق اِلاّ أن یتوب، أَلا وَ مَن سمع فاحشة فأفشاها فهو کالَّذی أتاها» شیخ صدوق، امالی، ص516 .
[402]. «إنّ من حقیقة الإیمان أن لایجوز منطقک علمک» حرّ عاملی، وسائل‌الشّیعه، ج27، ص29.
[403]. «یعذّب اللّه اللسان بعذاب لا یعذّب به شیئاً من الجوارح فیقول: ربّ عذّبتنی بعذاب لم تعذّب به شیئاً فیقال له: خرجت منک کلمة فبلغت مشارق الارض و مغاربها فُسفک بها الدُم الحرام و انتُهِبَ بها المال الحرام، و انتُهِک بها الفرجُ الحرامُ، و عزّتی لأعذّبنّک بعذاب لا أعذّب به شیئاً من جوارحک» همان، ص22.
[404]. « إِنَّ اللّهَ یأْمُرُکمْ أَنْ تُؤَدُّوا الأماناتِ إِلی أَهْلِها وَ إِذا حَکمْتُمْ بَینَ النّاسِ أَنْ تَحْکمُوا بِالعَدْلِ إِنَّ اللّهَ نِعِمّا یعِظُکمْ بِهِ إِنَّ اللّهَ کانَ سَمِـیعاً بَصِـیراً » نساء، آیه 58 .
[405]. سید محسن امین، اعیان الشّیعه، ج10، ص306.
[406]. «من کتم شهادة أو شهد بها لیهدر بها دم امرئ مسلم أو لیزوی بها مال امرئ مسلم أتی یوم القیامة و لوجهه ظلمة مدّ البصر، و فی وجهه کدوح یعرفه الخلائق باسمه و نسبه، و من شهد شهادة حقّ لیحیی بها حق امرئ مسلم أتی یوم القیامة و لوجهه نور مدّ البصر یعرفه الخلائق باسمه و نسبه» شیخ صدوق، امالی، ص570 .
[407]. «کما تدین تدان» کلینی، الکافی، ج2، ص134.
[408]. حرّ عاملی، وسائل‌الشّیعه، ج18، ص247.
[409]. «إنّ للّهِ تعالی بابواب الظالمین من نوّراللّه به البرهان، و مکن له فی البلاد لیدفع بهم عن أولیائه، و یصلح الله به أمور المسلمین؛ لأنّهم ملجأ المؤمنین من الضرر، و إلیهم یفزع ذوالحاجة من شیعتنا، و بهم یؤمّن الله روعة المؤمن فی دارالظلمة، اولئک هم المؤمنون حقّاً [ إلی أن قال] ما علی أحدکم إن لو شاء لنال هذا کلّه، فان قلت: بماذا جعلنی الله فداک قال: یکون معهم فیسّرنا بإدخال السرور علی المؤمنین من شیعتنا فکن منهم یا محمد» همان، ج20، ص317.
[410]. «ضَمَّنَتُ لعلی بن یقطین الجنّة أن لا تمسّه النار أبداً» همان، ص273.
[411]. «یا عَلی! إنّ للّهِ تعالی أولیاء مع اولیاء الظلمة لیدفَع بهم عن أولیائِه، و أنت منهم یا علی!» مجلسی، بحارالانوار، ج72، ص350.
[412]. «استأذن علی بن یقطین مولانا الکاظم فی ترک عمل السلطان فلم یأذن له، و قال علیه‌السلام: لا تفعل، فإنّ لنا بک أنساً، و لإخوانک بک عزّاً، و عسی أن یجبر اللّه بک کسراً، و یکسر بک نائرة المخالفین عن أولیائه، یا علی! کفّارة أعمالکم الإحسان إلی إخوانکم اضمِن لی واحدة و أضمنُ لک ثلاثاً، اضمن لی أن لا تلقی أحداً من اولیائنا إلاّ قضیت حاجته و أکرمته، و أضمنُ لک أن لایظلَک سقف سجن أبداً، و لاینالک حدّ سیف أبداً، و لا یدخل الفقر بیتک أبداً، یا علی! من سرّ مؤمناً فبالله بدأ و بالنبی صلی‌الله‌علیه‌وآلهثنّی و بنا ثلّث» همان، ص379.
[413]. حرّ عاملی، وسائل‌الشّیعه، ج20، ص273.
[414]. مجلسی، بحارالانوار، ج48، ص85 .
[415]. «حسن السّیاسة یستدیم الریاسة» محمدی ری شهری، میزان الحکمه، ج2، ص1384.
[416]. ملا احمد نراقی، معراج السّعاده، ص496.
[417]. گلستان سعدی.
[418]. « قُلْ یا قَوْمِ اعْمَلُوا عَلی مَکانَتِکمْ إِنِّی عامِلٌ فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ مَنْ تَکونُ لَهُ عاقِبَةُ الدّارِ إِنَّهُ لا یفْلِـحُ الظّالِمُونَ » انعام، آیه 135.
[419]. « الَّذِینَ آمَنُوا وَلَمْ یلْبِسُوا إِیمانَهُمْ بِظُلْمٍ أُولـئِک لَهُمُ الأَمْنُ وَهُمْ مُهْتَدُونَ » همان، آیه 82 .
[420]. «فَمِنَ الإیمانِ ما یکونُ ثابِتا مُستَقِرّا فِی القُلُوبِ، وَ مِنْهُ ما یکونُ عَوارِی بَینَ القُلُوبِ وَالصُّدُورِ...» نهج‌البلاغه، خطبه 189.
[421]. «إنّ العبد یصبِح مؤمناً و یمسی کافراً، و یصبح کافراً و یمسی مؤمناً، و قوم یعارون الإیمان ثمّ یسلبونَه و یسمّون المعارین و فلان منهم» کلینی، الکافی، ج2، ص418.
[422]. « یثَـبِّتُ اللّهُ الَّذِینَ آمَنُوا بِالقَوْلِ الثّابِتِ فِی الحَیاةِ الدُّنْیا وَفِی‌الآخِرَةِ وَیضِلُّ اللّهُ الظّالِمِـینَ » ابراهیم، آیه 27.
[423]. « إِنَّ اللّهَ لا یهْدِی القَوْمَ الظّالِمِـینَ » مائده، آیه 51 .
[424]. « أَلا إِنَّ الظّالِمِـینَ فِی عَذابٍ مُقِـیمٍ * وَما کانَ لَهُمْ مِنْ أَوْلِـیاءَ ینْصُرُونَهُمْ مِنْ دُونِ اللّهِ وَمَنْ یضْلِلِ اللّهُ فَما لَهُ مِنْ سَبِیلٍ » شوری، آیه 45 ـ 46.
[425]. « وَالظّالِمُونَ ما لَهُمْ مِنْ وَلِی وَلا نَصِـیرٍ » همان، آیه 8 .
[426]. « وَلَوْ أَنَّ لِلَّذِینَ ظَلَمُوا ما فِی الأَرْضِ جَمِـیعاً وَمِثْلَهُ مَعَهُ لَافْتَدَوْا بِهِ مِنْ سُوءِ العَذابِ یوْمَ القِـیامَةِ وَبَدالَهُمْ مِنَ اللّهِ ما لَمْ‌یکونُوا یحْتَسِـبُونَ » زمر، آیه 47.
[427]. «إنّ اللّه جعل الإیمان علی أربع دعائم: علی الصّبر، وَ الیقین، و العدل، و الجهاد» نهج‌البلاغه، حکمت 31.
[428]. هود، آیه 113.
[429]. «مَنهُومانِ لا یشبعان: طالِبُ عِلْمٍ، وَ طالِبُ دُنیا» (نهج‌البلاغه، حکمت 457).
[430]. «رشوه، به هر صورت و به هر نامی، حرام است، نظیر: پول چای، کرایه ماشین، پولِ ناهار، هبه، نذر، هدیه، چشم‌روشنی و...» ابراهیم امینی، مهم‌ترین واجب فراموش شده، ص 70، انواع رشوه.
[431]. ر.ک: سید محمد حسین طباطبائی، تفسیر المیزان، ج17، ص484.
[432]. «إنّ اللّه فوض إلی المؤمن أموره کلّها و لم یفوّض إلیه أن یذلّ نفسه، ألم تسمع لقول اللّه « وَلِلّهِ العِزَّةُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُـؤْمِنِـینَ » فالمؤمن ینبغی أن یکون عزیزاً، و لا یکون ذلیلاً یعزّه الله بالإیمان و الإسلام» کلینی، الکافی، ج5 ، ص63.
[433]. « وَالَّذِینَ إِذا أَصابَهُمُ البَغْی هُمْ ینْتَصِرُونَ » شوری، آیه 39.
[434]. « وَلَمَنِ انْتَصَرَ بَعْدَ ظُلْمِهِ فَأُولـئِک ما عَلَیهِمْ مِنْ سَبِیلٍ * إِنَّما السَّبِیلُ عَلَی الَّذِینَ یظْلِمُونَ النّاسَ وَیبْغُونَ فِی الأَرْضِ بِغَیرِ الحَقِّ أُولـئِک لَهُمْ عَذابٌ أَلِـیمٌ » همان، آیه 41 ـ 42.
[435]. «ما حَقّ المُؤْمن عَلَی المُؤْمن؟ قال علیه‌السلام: المودة له فی صدره و المواساة له فی ماله و الخلف له فی اهله و النصرة له علی من ظلمه» کلینی، الکافی، ج2، ص171.
[436]. «من ردّ عن قوم من المسلمین عادیة ماءاً او ناراً وجبت له الجنّة» همان، ص165.
[437]. «من سمع رجلاً ینادی یاللمسلمین فلم یجبه فلیس بمسلم» حرّ عاملی، وسائل‌الشیعة، ج28، ص385.
[438]. «من قصد إلیه رجل من اخوانه مستجیراً به فی بعض أحواله فلم یجره بعد أن یقدر علیه، فقد قطع ولایة اللّه عزّوجلّ» همان، ج16، ص386.
[439]. محمد محمدی اشتهاردی، داستان‌های اصول کافی، ج2، ص233.
[440]. واقدی، المغازی، ج1، ص 176 ـ 177.
[441]. «العاملُ بالظلم و المعینُ له و الراضی به شرکاء ثلاثة له» کلینی، الکافی، ج2، ص334.
[442]. «من عذّر ظالماً بظلمه سلّطه الله علیه من یظلمه، فإن دعا لم یستجب له و لم یأجره اللّه علی ظلامته» شیخ صدوق، ثواب الاعمال، ص274.
[443]. المتقی الهندی، کنز العمال، ج3، ص414.