تعریف اخلاق
براساس آیات و روایات، مبارزه با زشت خویی و بیتقوایی و پس از آن، تحلیه و آراستن نفوس به اخلاق حسنه و اخلاق خوب انسانی از وظایف و برنامههای تمام پیامبران بوده است. اساساً جوامع اگر بخواهند مشکلاتشان حل شود، باید «تقوا» را رعایت کنند، چرا که با بیتقوایی نمیتوان مشکلات را حل کرد و این وظیفه آحاد جامعه است.
اما معنای اخلاق یا اخلاق نیک و اخلاق زشت چیست؟ با توجه به آنچه از کلمات اهل بیت علیهمالسلام استفاده میشود و علمای اخلاق نیز بر اساس آن سخن گفتهاند، اخلاق جمع «خُلْق» و در برابرِ «خَلْق» است. پس خُلق یعنی سرشت، خوی، طبیعت و امثال آن، که به معنای صورت درونی و باطنی و ناپیدای آدمی به کار میرود که با بصیرت، درک میشود.[1]
گاه منظور از اخلاق در اصطلاح اندیشمندان هرگونه صفت نفسانی است که موجب پیدایی کارهای خوب یا بد میشود؛ چه آن صورت نفسانی به صورت پایدار و راسخ باشد و چه به صورت ناپایدار و غیر راسخ.
شهید مطهری رحمهالله، تعریفی از اخلاق را میپذیرد که هم چگونه رفتارکردن و هم چگونه بودن را در خود گنجانده باشد. چگونگی رفتار، مربوط میشود به اعمال انسان که شامل گفتار هم میشود، و چگونه بودن، مرتبط با صفات و ملکات نفسانی است.[2] بنابراین، اخلاق، مجموعه صفاتی هستند که باطن انسان را شکل میدهند، در برابر ظاهر او که هر کسی شکل و قیافهای دارد. آدمی در باطن خود حقیقتی دارد؛ یعنی همانطور که ظاهرش از اعضایی تشکیل میشود، در باطن هم سریرهای هست که اخلاق فرد را تشکیل میدهد. بدین ترتیب، یک انسان، فقط با انجام یک کار خوب نمیتواند ارزیابی شود؛ چنان که با انجام یک کار بد هم نمیتوان او را متّصف به اخلاق بد دانست، چرا که اخلاق با تکرار یک عمل به صورت یک خُلْق و سریره باطنی درمیآید. انسان معمولاً در شکل ظاهریاش نمیتواند تغییر آن چنانی دهد؛ خَلْق او همان چیزی است که خدا آفریده است. اگر چه شاید بتواند آن را کمی تغییر دهد؛ اما به صورت کلی، همان است که خداوند آفریده است، ولی در اخلاق و خلق و خو میتواند تغییراتی ایجاد کند؛ یعنی تغییر شکل باطنی در اختیار خودش است.
جایگاه اخلاق در قرآن
در این بخش، سخن در این باره است که ما دستورهایی از جانب شرع مقدس داریم؛ یعنی اوامر و نواهیای داریم. اما سؤال این است که اینها چه جایگاهی دارند؟ آیا لزوماً باید اینها را رعایت کرد یا صرفاً اعمال مُستحسنی هستند که اگر هم بدانها عمل نشود چندان مهم نیست؟ یا همین که ما به احکام فقه آشنا باشیم و به آنها عمل کنیم، کافی است؛ حال اگر اخلاق را هم عمل کنیم چه بهتر وگرنه، چندان هم مهم نیست! آیا چنین است یا این اخلاقیات هم از جانب شرع مقدس برای عمل آمده و در سعادت دنیوی و اخروی انسان تأثیر دارند؛ به گونهای که کسی نمیتواند بگوید من تنها به واجبات دینی عمل میکنم و کاری با اخلاق ندارم. پس میتوانم دروغ بگویم، تهمت بزنم و مکارم اخلاق را رعایت نکنم. مهم این است که به وظایف عبادی و احکام رساله عملیه (توضیح المسائل) عمل کنم. آیا چنین برداشتی از دین صحیح است؟ آیا این تفکر با احادیثی که از پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآله که میفرمایند: دین، اخلاق است یا تمام دین، اخلاق است و یا به عبارت دیگر، نصف دین، اخلاق است، سازگاری دارد؟ بنابراین، مدعای ما این است که اگر احکام اخلاقی از احکام فقهی بالاتر نباشند کمتر هم نیستند و باید به آنها عمل کرد.
اکنون میخواهیم بدانیم که قرآن کریم درباره اخلاق چه فرموده است. کلمه خلق و اخلاق در قرآن، کمتر استعمال شده؛ بلکه تنها درباره اخلاق پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله آمده است:
و همانا تو بر مَلَکه نفسانی بزرگی استواری.[3]
اما در سایر موارد، تعبیر اخلاق و خُلْق نیامده است؛ البته قرآن یک کتاب اخلاقی است؛ به طوری که بخش عظیمی از آن در مورد اخلاقیات است، گرچه با واژه اخلاق نیامده باشد. از عایشه؛ همسر پیامبر صلیاللهعلیهوآلهپرسیدند: اخلاق پیغمبر چگونه بود؟ جواب داد:
خُلْق پیغمبر، خُلْق قرآن بود.[4]
یعنی مجموع چیزهایی که در قرآن هست اگر اجرا شود، میشود خُلْق پیغمبر. معمولاً در قرآن کریم از کلمه تزکیه و مشتقات آن استفاده شده که به معنای طاهر ساختن و پاک سازی است.
به یقین خداوند بر مؤمنان منّت نهاد، آنگاه که در میانشان فرستادهای از خودشان برانگیخت که آیات او را بر آنها میخواند و پاکشان میگردانَد و کتاب و احکام شریعت و معارف عقلی را به آنان میآموزد. و حقیقت این است که آنها پیشتر در گمراهی آشکاری بودند.[5]
در این آیه میفرماید: خداوند، بر مؤمنین «منّت» نهاد که رسولی را برای آنها فرستاد. منّت در اینجا به معنای خیر کثیر و ثقیل است. در واقع، خدا منّت نهاد که پیغمبری را فرستاد. یکی از نکات برجسته این آیه اشاره به اخلاق نیکوی پیامبر اسلام صلیاللهعلیهوآله که از معجزات آن حضرت بوده و فکر و عقل نمیتواندحقیقت آن را بفهمد تا چه برسد به آنکه آن را وصف کند. به راستی یکی از علتهای اصلی پیشرفت اسلام، خُلق نیکوی پیامبر بوده است. کلمه «منّ» در قرآن کریم، کمتر استعمال شده است، چون نعمتهای فراوانی داریم که در قرآن به آنها اشاره شده، ولی از تعبیرِ «منّ» در موردشان استفاده نشده است. هر چند رسولی که در قرآن به او اشاره شده و خدا منّت نهاده، از خود آنها و از همان جماعت عرب بوده و یک فرشته نبود ـ بلکه یک انسان بود ـ قرآن از تعبیر «منّت» استفاده میکند.
[1]. الزّبیدی، تاج العروس من جواهر القاموس، ج6، ص337.
[2]. مرتضی مطهری، آشنایی با علوم اسلامی، ج 3، ص 22.
[3]. « وَ إِنَّک َ لَعَلی خُلُقٍ عَظِـیمٍ » قلم، آیه 4.
[4]. «کانَ خُلقه قرآن» (احمد بن حنبل، مسند احمد، ج 6، ص 91).
[5]. « لَقَدْ مَنَّ اللّهُ عَلَی الْمُؤمِنِینَ إِذْ بَعَثَ فِیهِمْ رَسُولاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ یتْلُوا عَلَیهِمْ آیاتِهِ وَ یزَکیهِمْ وَ یعَلِّمُهُمُ الْکتابَ وَ الْحِکمَةَ وَ إِنْ کانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِی ضَلالٍ مُبِینٍ » آل عمران، آیه 164.