اساتید من در اصفهان
ملا رمضانعلی املائی، آشیخ قنبرعلی کوشکی، آشیخ نعمتالله صالحی، آسید جواد غروی، آشیخ هبةالله موحدی هرندی، آسید محمدباقر ابطحی سدهی، آشیخ محمدعلی حبیبآبادی، آشیخ محمدجواد اصولی، حاج میرزا محمود معین نجفآبادی، ملاهاشم جنتی، و آشیخ یحیی فقیه ایمانی و آشیخ ابوالقاسم محمدی قهدریجانی
اساتید سطح فقه و اصول: حاج شیخ محمدحسن عالم نجفآبادی، آسیدعباس صفی دهکردی، حاج آقا رحیم ارباب، حاج شیخ مرتضی اردکانی، آشیخ حیدرعلی برومند، حاج شیخ محمدرضا جرقویه، حاج شیخ علی قدیری کفرونی، آسید علیاصغر محقق برزونی و حاج آقا حسین خادمی.
اساتید منطق: سیدمحمد هاشمی قهدریجانی، حاج آقا صدر هاطلی کوپایی و آسید حسین مهدوی اردکانی.
اساتید اخلاق: حاج میرزا علی آقا شیرازی حاج شیخ محمدحسن عالم نجفآبادی.
هممباحثهها: آسید کمالالدین موسوی اصفهانی، احمد غفاریان اصفهانی، محمد هویدای اصفهانی، آسید علی خوراسگانی، محمود انتظاری نجفآبادی، میرزا محمود صادقی، وحید دستگردی و آشیخ محمد کرباسی اصفهانی.
تدریس: در اصفهان کتابهای جامعالمقدمات، سیوطی، بعضی ابواب مغنی، حاشیهی ملاعبدالله را تدریس کردم.
شرح حال کوتاهی از اساتید
ملا رمضانعلی املایی: اهل سدهی اصفهان بود. بعضی کتب جامعالمقدمات از جمله شرح صمدیه را نزد ایشان خواندم. مردی فاضل، متدین، خوشاخلاق و متواضع بود و در درس فقه حاج آقا رحیم ارباب شرکت میکرد. برای تأمین زندگی روزهای پنجشنبه و جمعه و ایام تعطیلات به سده میرفت و کشاورزی میکرد. از سهم امام و وجوهات استفاده نمیکرد. نمیدانم به چه علت معمم نشد و تا آخر عمر نیز عمامه نپوشید. خانوادهاش در سده زندگی میکردند. بهطور مرتب روزهای شنبه به اصفهان میآمد و تا عصر روز چهارشنبه به درس و بحث و تدریس اشتغال داشت او تا قدرت بدنی داشت به این روش ادامه داد.
آسید محمدجواد غروی نائینی
مردی فاضل، ادیب و دقیق بود. در حدود یک ثلث کتاب جامی را نزد ایشان خواندم. گاهی منبر میرفت و مریدان و علاقهمندان خاصی داشت. معمولاً مطالب شاذ را در جلسات دینی مطرح میساخت و به همین جهت گروهی از طلاب و مردم با او مخالفت میکردند. یکی از مطالبی که مطرح میکرد، این بود که حضرت زهرا (علیها السلام) نیز مانند سایر زنان حائض میشده است. در درس فقه حاج آقا رحیم ارباب شرکت میکرد و به ایشان ارادت میورزید. نماز جمعه را واجب میدانست و قبل از خطبهها سخنرانی میکرد.
آشیخ محمدعلی حبیبآبادی
از اساتید معروف ادبیات بود. در تدریس کتاب مغنی تخصص داشت، به طور مرتب آن را تدریس کرده و کاملاً بر مطالب و آیات و اشعار تسلط داشت. خوشبیان و اهل شوخی و متلک بود. درس او شلوغ و پرجمعیت بود. در مدرسهی نیماورد درس میگفت. نزد سید محمدباقر درچهای، آخوند کاشی و جهانگیرخان درس خوانده بود.
آشیخ ابوالقاسم محمدی قهدریجانی
از طلاب فاضل مدرسهی جده بزرگ بود. یکی از کتابهای جامعالمقدمات را نزد ایشان خواندم. بعداً در قم هممباحثه شدیم. وضع مادی او نسبتاً خوب بود، چون در قهدریجان کشاورزی داشت. در نهایت به وطن خود بازگشت، نماز جماعت میخواند و منبر میرفت.
آسید محمد باقر ابطحی
اهل سده و مقیم اصفهان بود. درس فقه و اصول را نزد آشیخ محمدتقی نجفی و سیدمحمد باقر درچهای و فلسفه را نزد آخوند کاشی خوانده بود. در مدرسهی صدر برای طلاب ادبیات و فقه و اصول تدریس میکرد. بخشی از کتاب مطول را نزد ایشان خواندم. دقیق و خوشبیان بود. در ضمن درس فصاحت و بلاغت از اشعار و امثال فارسی بهعنوان شاهد استفاده میکرد. میگفت افراد فصیح حتی در دشنامدادن هم فصاحت را رعایت میکنند و در این رابطه سخنانی را از استادش آخوند کاشی نقل میکرد. در ضمن درس به داستانهای شیرین و آموزنده اشاره میکرد. به استادش آخوند کاشی شدیداً اظهار ارادت میکرد. داستانهای زیادی را از او نقل میکرد که به بعضی آنها اشاره میشود:
میگفت: مرحوم آخوند دوگونه نماز میخواند: در یکی از آنها کوتاه و به اقل واجبات اکتفا میکرد، و دیگری طولانی و غیرعادی، گاهی بیخود میشد و بر زمین میافتاد و گاهی نمازش به اتمام نمیرسید.
میگفت: نماز شب و تهجد آخوند هیچگاه ترک نمیشد و حالات خوشی داشت. یک شب وقت سحر برای وضو از حجره بیرون آمدم، در همان حال آخوند کاشی را دیدم که از حجره بیرون آمد، نگاهی به آسمان کرد و گفت: «سبّوح قدّوس». در این هنگام صدای سبّوح قدّوس را از درختان کاج مدرسهی صدر نیز شنیدم.
میگفت: مرحوم آخوند با مرحوم جهانگیرخان بنا گذاشته بودند که امام جماعت نشوند. گروهی از بازاریها با اصرار زیاد جهانگیرخان را به امام جماعتشدن راضی کردند. جهانگیرخان در همین ایوان (مدرسهی صدر) مشغول جماعت بود. آخوند کاشی برای تجدید وضو از حجرهاش بیرون آمد، وقتی به حوض و ایوان رسید آفتابه را آب کرد و بر لب حوض گذاشت و با عصبانیت گفت: «تو که فلسفه را (...) ضایع کردی».
میگفت مرحوم آخوند از صدای خوب خوشش میآمد. یک روز طلبهی خوشصدایی مشغول اذان بود و مرحوم آخوند به اذانش گوش میداد. در همین حال یکی از طلاب از حجره بیرون آمد و بهعنوان نهیازمنکر به اذانگو اعتراض کرد که چرا غنا میخوانی و حرام است. آخوند کاشی با عصبانیت گفت: «اذان گفتن زیبای این بچه سید حرام است ولی صدای انکرالاصوات تو خوب و حلال؟؟».
میگفت: آخوند کاشی بسیار زودرنج و تندخو بود. با اندک امر ناملایمی بهجوش میآمد و نمیتوانست تحمل کند، فریاد میزد و بدزبانی میکرد. ولی فوراً پشیمان میشد و اظهار تأسف و عذرخواهی میکرد. برعکس جهانگیرخان که بسیار بردبار، متین و مهربان بود. و به همین جهت طلبهها و مردم با او انس میگرفتند و درد دل میکردند. او هم با کمال ادب و مهربانی به آنان پاسخ میداد.
میگفت آخوند کاشی ازدواج نکرد و تا آخر عمر مجرد و در حجرهی مدرسه زندگی کرد. ولی در آخر عمر پشیمان بود و به طلاب سفارش میکرد ازدواج کنند.
آشیخ هبةالله هرندی
بخشی از کتاب مطول را نزد ایشان خواندم. بسیار دقیق و خوشبیان بود. در درس تکیه به صوت صحبت میکرد. در درس ادبیات مخصوصاً مطول تخصص داشت و اهل نظر و تحقیق بود.
آسید محمد هاشمی قهدریجانی
مردی دانشمند و محقق بود، ولی در تدریس خوشبیان نبود، و به همین جهت درس او غالباً مورد توجه طلاب واقع نمیشد و شاگردان کمی داشت. حاشیهی ملاعبدالله را نزد ایشان خواندم. درس فقه و اصول را در اصفهان از محضر حاج میر سیدعلی نجفآبادی و سیدمحمد نجفآبادی و آشیخ محمدرضا مسجدشاهی و دیگر علما استفاده کرده بود.
حاج شیخ محمدحسن عالم نجفآبادی
از مجتهدان و علمای بزرگ اصفهان بود. شرح لمعه و معالم را درس میگفت، شرح لمعه را مکرراً تدریس کرده بود و بر مطالب آن کاملاً تسلط داشت؛ ولی در عین حال بیمطالعه درس نمیگفت. او در مدرسهی جده بزرگ حجره داشت. شبها بعد از نماز مغرب و عشا تا پاسی از شب مطالعه میکرد. در مدرس مدرسه نماز جماعت اقامه میکرد. بازاریها به وی ارادت داشتند و در نمازش شرکت میکردند. مردی زاهد و عابد و متهجد بود و در کمال سادگی زندگی میکرد. طلاب را نیز به زهد و ساده زیستی دعوت میکرد، لباس و خوراکش ساده بود و گیوه میپوشید. گاهی او را میدیدیم که میوه های ارزانقیمت را میخرید در دستمال بزرگی میریخت و خودش به منزل میبرد. در منزلی ساده و قدیمیساز زندگی میکرد و تا آخر عمر در همان منزل زندگی کرد. با وجود این از علمای بزرگ و مورد توجه تجار و بازاریها بهویژه کازرونیها بود و میتوانست مرفه زندگی کند ولی زهد و سادهزیستی را ترجیح میداد. همسر و فرزندانش نیز با همین وضع عادت کرده بودند و نشنیدم که برای تهیهی زندگی بهتر او را تحت فشار قرار دهند. از لحاظ فقهی عقیده داشت مادام که سادات فقیر وجود داشته باشند غیر سادات حق ندارند از سهم مبارک امام (علیه السلام) استفاده کنند، و به همین جهت خودش و خانواده اش از سهم امام استفاده نمیکردند. چون از استادش آیتالله سیدجمالالدین گلپایگانی وکالت داشت سهم امام میگرفت، در بین طلاب سید و غیرسید تقسیم میکرد ولی در زندگی شخصی خود از وجوهات استفاده نمیکرد. وقتی این مطلب به گوش سیدجمال رسیده بود، به ایشان پیغام داده بود که تو و خانواده ات مهمان من، که سید هستم باشید و از وجوهات استفاده کنید، ولی باز هم ایشان قانع نشد و همچنان از مصرف وجوهات اجتناب میورزید. با توجه به اینکه راه درآمدی نداشت، ناچار بود برای تأمین هزینهی زندگی منبر برود. البته نذورات و هدایای شخصی را میپذیرفت و از آن استفاده میکرد.
دو نفر از فرزندانش به نام آقا جعفر و آقا رضا طلبه بودند ولی به آنها هم سهم امام نمیداد، بلکه در حد امکان از پول منبر به آنان کمک میکرد. عصرهای پنجشنبه و جمعه در مدرسهی جده بزرگ برای طلاب درس اخلاق میگفت. طلاب را به زهد و تقوا و اخلاص و جدیت در تحصیل دعوت میکرد. سخنان او در عمق جان شنوندگان نفوذ میکرد. میتوانم بهطور قطع بگویم این عالم زاهد به آنچه میگفت عمل میکرد. رضوان الله تعالی علیه.
آخرین خاطره از استاد
در قم شنیدم که استاد به بیماریِ فراموشی مبتلا شده و در منزل بستری است. در سفری که به اصفهان داشتم از ایشان عیادت کردم. بسیار ضعیف و لاغر بود و در بستر نشسته بود. سلام کردم ولی مرا نشناخت. خودم را معرفی کردم ولی باز هم نشناخت. عرض کردم: پسرت آقا جعفر خوب بود و سلام رسانید، باز هم توجهی نکرد و گویا نشناخت. کنار بسترش نشسته بودم و به چهرهی نورانی او نگاه میکردم. ناگهان به سخن آمد، آیه ای از قرآن را تلاوت و ترجمه کرد و چند دقیقه ای اطراف آن سخن گفت و موعظه کرد. در نهایت ذکر مصیبتی از علیاصغرِ امام حسین(علیهالسلام) کرد و به سخن خود خاتمه داد. برای من عجیب بود که این عالم ربانی همه چیز حتی نام فرزندانش را فراموش کرده ولی خدا و قرآن و اهل بیت را فراموش نکرده است. آقای دکتر رضا عالم دربارهی پدر چنین مینویسد: حضرت آیتالله حاج شیخ محمدحسن عالم نجفآبادی متوفی 17 ربیعالاول 1343 از اوان جوانی و آغاز به تحصیل قناعت و مناعت را پیشه و زهد و تقوی و توسل به ائمهی اطهار را شیوهی خود نموده و همراه با تحصیل و فراگیری علوم دینی به تزکیهی نفس پرداخته و با آنکه از نظر مالی سخت در مضیقه بوده اند به قوتِ لایموت ساخته و استفاده از وجوه شرعیه را بر خود حرام نموده و تا آخر عمر این پرهیز ادامه داشت. زمانی که در نجف اشرف به تحصیل مشغول بودند، برای امرار معاش ساعاتی از روز را به استنساخ کتب جهت دیگران پرداخته و در قبال آن اجرتی دریافت میکردند. پس از بازگشت از نجف اشرف و تا آخر عمر نیز به هیچ عنوان حتی در شرایط سخت زندگی در زندگی شخصی از وجوه شرعیه استفاده نمیکردند و در این مسیر، همسرشان ایشان را یاری مینمودند و چنین به خاطر دارم که روزی به من فرمودند: بهیاد ندارم که مادرتان حتی یک روسری از من درخواست کرده باشد. تا آنجا که ممکن بود لباس بزرگترها را سروسامان میدادند و بر کوچکترها میپوشاندند. بهیاد دارم که روزی یکی از فرزندانشان از ایشان درخواستِ داشتن یک پیراهن از جنس «پوپلین» کرد که بهعلت عدم امکان مالی با مخالفت روبهرو شد و باز به یاد دارم که مرحوم محمد محققیان شاعر و دبیر از اهالی «گورتان» میخواستند بابت وجوه، یک جلد لغتنامهی المنجد را به فرزند ایشان بدهند ایشان قبول نکرده فرمودند او تحت تکفل من است و میتواند عنداللزوم از کتابخانه استفاده کند. باز بهیاد دارم که یکی از پسران ایشان در کارخانه وطن متعلق به آقایان کازرونی کار میکرد، قصد ازدواج داشت. مرحوم حاج میرزا محمدجعفر کازرونی توسط مرحوم حاج میرزا علیاکبر کازرونی در سه نوبت (شبهای قدر) مبلغی را خدمت ایشان دادند و نپذیرفتند و بالاخره فرمودند آقای کازرونی اگر میخواهند هدیه ای بدهند خودِ شخص را بخواهند و به خودِ او بدهند و از این قبیل موارد بسیار اتفاق میافتاد. ایشان بسیار متواضع بودند. در مجالس هر کجا جا بود مینشستند. کفشهای خود را در دستمالی میگذاردند و همراه خود میبردند و میفرمودند میترسم هنگام خروج کسی بخواهد کفشها را پیش پای من بگذارد. ممکن نبود اجازه دهند کسی حتی فرزندانشان دستشان را ببوسد. به دنیا هیچگونه دلبستگی نداشتند. از نزدیک شدن به مراکز قدرت جداً پرهیز میکردند و بعضاً که از ایشان دعوت بهعمل میآمد تا در استانداری همراه با سایر علما با شخصیتهای مملکتی که به اصفهان میآمدند ملاقات کنند پشت پاکت دعوت مینوشتند: «به علت کبر سن و کهولت از حضور معذورم» و به نامهرسان میدادند.
هنگام وارد شدن به منزل، اول به اهل خانه با صدایی بلند سلام میکردند، سپس به همسرشان سلامی جداگانه میدادند. در منزل بسیار خوشخلق بودند به کسی بهخصوص به همسرشان چون سیده بودند امر نمیکردند، فقط در مورد واجبات شرعی بود که اگر سستی میدیدند عصبانی و آشفته میشدند و واکنش نشان میدادند.
از مطرح شدن بهعنوان «آیت الله» و عناوین دیگر ابا داشتند. خود را خدمتگزار و مبیّن احکام دین میدانستند. برای انجام کارهای مردم و مراجعان وقت و ساعتی معین نداشتند و هرکس در هر زمان مراجعه میکرد با رویی خوش از او استقبال میکردند. با آنکه در بین مردم بودند اما با آنها نبودند، در خانه ای مخروبه و در اتاقی محقر ساعاتی بسیار خوش را با راز و نیاز با خدا میگذارندند و این خانه را به کاخ شاهی ترجیح میدادند. حتی اینکه آقایان کازرونی برای ایشان منزلی در خیابان عباسآباد در جوار مسجدی که در آن اقامهی جماعت میشد ساختند و ایشان قبول نکردند. بسیار وقتشناس بودند. جلسات درس ایشان از منظم ترین جلسات درس حوزه بود، همیشه با وضو بودند و بهخصوص بههنگام حضور در جلسات درس مقید بودند وضو بگیرند. از منزل تا مدرسه و از منزل تا مسجد در بین راه به ذکر مشغول بودند و بیشتر «لااله الا الله» میگفتند، چون میفرمودند در ذکر لاالهالاالله فقط زبان حرکت دارد و لبها حرکتی نمیکند و از ریا و تظاهر بهدور است. به غذای تهیهشده در منزل هیچگاه ایراد نمیگرفتند و از یک نوع خورش در هر وعدهی غذا بیشتر استفاده نمیشد که یک وعدهی آن نان و ماست و یا نان خشک و دوغ بود. صبحانه هم نان و پنیر یا نان و چای. شبها بعد از بازگشت از مسجد و صرف شام جهت آماده شدن برای درس روز بعد به مطالعه مشغول میشدند و چند ساعتی هم استراحت میکردند. حدود دو سه ساعت بعد از نیمهشب جهت خواندن نماز شب بیدار میشدند و مشغول خواندن نوافل میشدند. حالتی داشتند که قابل وصف نیست، درک حالت روحانی آن مخصوص خودشان بود و ما فقط میدیدیم که همچون ابر بهار میگریستند و هیچگونه توجهی به اطراف خود نداشتند. بسیار دعا میکردند به همسایگان، به اساتیدشان، به شاگردانشان و در پایان به وابستگان خود و خلاصه اینکه ایشان عاشقِ شب بودند تا بتوانند دور از چشم نامحرمان با معبود خود به راز و نیاز بپردازند. عالمی که در آن سیر میکردند برای ما قابل درک نیست و آنچه ما دیدیم برای دیگران که میشنوند جنبهی افسانه و قصه دارد: «طوبی لهم و حسن مآب». پس از ادای فریضهی صبح و تعقیبات ساعتی استراحت میکردند و پس از صرف صبحانه ای مختصر تطهیر میکردند، وضو میگرفتند و جهت تدریس عازم مدرسهی جده میشدند. در بین راه به ذکر مشغول بودند و بیشتر «لااله الا الله» میگفتند. جمعه ها صبح پس از ساعتی استراحت و صرفِ صبحانه حدود ساعت 9 به خواندن نماز جعفر طیار و زیارت عاشورا مشغول میشدند تا ظهر و ادای فریضهی ظهر و عصر. ایشان در مجالس ختم شرکت میکردند ولی در مجالس پذیرایی که در این جهت ترتیب داده میشد شرکت نمیکردند و می فرمودند چه بسا که متوفی را فرزندی صغیر باشد که بازماندگان برای حفظ آبروی خود و بدون توجه در مالی که صغیر در آن سهمی دارد تصرف کرده و بابتِ هزینهی این مجالس از مال صغیر کسر شود. ایشان حتی در ایام سختِ بیماری یا مشکلات دیگر هیچگاه کلام یا کلمه ای که بوی نارضایتی و شکوه داشته باشد شنیده نمیشد. همیشه شاکر بودند و چنان مینمود که از هر جهت در رفاه هستند و هیچ مشکلی ندارند.
به یاد دارم در سالهای آخر عمر که در خانه بستری بودند و بههیچوجه قادر به حرکت نبودند. روزی مرحوم دکتر محمد ریاحی که از دوستانشان بود به عیادتشان آمد و احوالپرسی کرد، فرمودند: «الحمدلله بسیار خوبم... مرحوم دکتر ریاحی که به حیرت فرو رفت و گفتند چگونه است که در این حالت هم باز هم راضی و شاکر هستند؟»
همیشه آرزو داشتند که پس از مرگ در کنار سیدی و اگر بشود. در کنار یکی از اساتید خود به خاک سپرده شوند و بالاخره این آرزو برآورده شد و در کنار قبور مطهر اساتید خود در تکیهی کازرونی (در کنار قبر مرحوم آیت الله گزی، آیت الله آقای سید محمدباقر درچه و مرحوم آیت الله آقا سید مهدی درچه ای) به خاک سپرده شدند. عاش سعیداً و مات سعیداً رحمت الله و برکاته علیه.
علاقه و ارادت ایشان به سادات به علت انتسابشان به خانوادهی عصمت و طهارت وصفناپذیر و زبانزد خاص و عام بود و در هر مجلس و موقعیتی سادات را متوجه وظایفشان مینمودند، وقتی مصرّ بودند که سادات باید با داشتن نشانی مخصوص در جامعه شناخته شوند تا مبادا که مورد بیاحترامی قرار گیرند و هم با داشتن این نشان بیشتر متوجه بر موقعیت خود شوند و در حفظ شئون اسلامی قدم بردارند. کتاب «فضیلت السادات» را نیز بههمین منظور نوشتند که مقدمه آن به طبع رسید.
حاج آقا رحیم ارباب
از اساتید معروف فقه و اصول بود که گروهی از فضلا در درسش شرکت میکردند. مقداری از کتاب مکاسب را نزد ایشان خواندم. عالمی بود وارسته، مهذّب، عابد، مخلص و متواضع، عبا و قبا میپوشید ولی عمامه بر سر نمیگذاشت. علت عمامه نپوشیدن او را نمیدانم ولی بعضی از شاگردانش نیز به او تأسی میکردند مانند ملا رمضانعلی املایی سدهی. نماز جمعه را واجب تعیینی میدانست و مرتب آن را میخواند. گروهی از طلاب و مردم اصفهان در نماز جمعه شرکت میکردند. من نیز به نماز جمعه علاقه داشتم و از فاصلهی دور حضور مییافتم و دیگران را به شرکت در نماز تشویق میکردم، با همکاری هممباحثه ام سید کمالالدین موسوی، در تشویق مردم به شرکت در نماز جمعه اعلامیهای را تهیه و چاپ و پخش کردیم. در علم فقه، اصول، فلسفه و کلام تخصص داشت، با ریاضیات نیز آشنا بود. از شاگردان سید محمدباقر درچهای و جهانگیرخان قشقایی و آخوند کاشی بود.
آسید عباس صفی دهکردی: در فقه و اصول خوب بود ولی خوشبیان نبود و به همین جهت شاگردان چندانی نداشت. خوشاخلاق و متواضع بود، در مدرسهی جدهی بزرگ و در جوار اتاق حاج شیخ محمدحسن عالم حجره داشت و در همان حجره درس میگفت. مقداری از کتاب رسائل شیخ انصاری را به اتفاق یکی از دوستان سید جعفر میردامادی سدهی نزد ایشان خواندیم.
حاج شیخ محمدرضا جرقویهای
در فقه و اصول فردی دقیق و عمیق و خوشبیان بود. مکاسب محرمه را نزد ایشان خواندم. در اصفهان نزد سید محمدباقر درچهای و آخوند کاشی و در نجف نزد سید محمدکاظم یزدی و شیخالشریعهی اصفهانی درس خوانده بود.
آسید علیاصغر محقق برزونی
فقیهی بزرگ و دقیق بود. در تدریس کتاب قوانین معروف بود و تخصص داشت. بسیار خوشبیان و دقیق بود. به اتفاق دو سه نفر از دوستان خدمت ایشان رسیدیم و پیشنهاد کردیم درس قوانین شروع کند. گفت: «حاضرم، مشروط به اینکه تعداد شاگردان حداقل هفت نفر باشند. هر وقت آماده شدید، خبر بدهید». فرمود: «برای تدریس این درس ناچارم چند ساعت فکر و مطالعه کنم، باید ارزش آن را داشته باشد و افراد بیشتری استفاده کنند». از حضورش مرخص شدیم و دنبال تکمیل عدد همدرسان برآمدیم. شش نفر فراهم شد و یک نفر کم داشتیم. از یکی از طلاب که قصد خواندن کتاب قوانین را نداشت، تقاضا کردیم مدتی در درس شرکت کند، وقتی شاگردان زیاد شدند میتواند درس را ترک کند. او در این جهت با ما همراهی کرد. بدینوسیله عدد تکمیل شد و درس را در مدرسهی صدر شروع کرد. وقتی طلاب از شروع درس خبردار شدند تعداد شرکتکنندگان روزبهروز زیادتر شد.
سید صدرالدین هاطلی کوپائی
فقیهی بزرگ و حکیمی دقیق و خوشذوق بود. در نجف از درس فقه و اصول سید کاظم یزدی و آخوند خراسانی، و درس فلسفه را از محضر شیخ عبدالصمد سبزواری و دیگر اساتید بهره گرفته بود و در مراجعت به اصفهان از درس آخوند کاشی و جهانگیرخان و دیگر اساتید استفاده کرده بود. در حوزهی علمیهی اصفهان فقه و اصول و فلسفه را تدریس میکرد. در ایام تعطیل و شبهای پنجشنبه و جمعه درس تفسیر میگفت. به تفسیر روحالبیان علاقهی خاصی داشت و گاهی به لطایفی از آن اشاره میکرد. مردی زاهد، خوشاخلاق، لطیف و خوشذوق بود. بنده در درس منطق منظومهی حاجی سبزواری در خدمت ایشان بودم و در همین درس با سیدمحمد بهشتی آشنا شدم. در آن ایام یکی از فرزندان آیتالله شاه آبادی نیز در آن درس شرکت میکرد.
حاج میرزا علیآقا شیرازی
مدرس اخلاق بود. اخلاق را ضمن درس نهجالبلاغه یا تدریس کتاب ریاضالسالکین شرح صحیفه سجادیه سیدعلی خان بیان میکرد. بر نهجالبلاغه تسلط کامل داشت و حقایق نورانی نهجالبلاغه با جسم و جانش عجین شده بود. هنگامی که لب به سخن میگشود گویا حقایق را در جهان دیگری مشاهده میکند و از آن جهان خبر میدهد. سخنان او بر دل مینشست و در عمق جان نفوذ میکرد. ساده میزیست و اسیر تجملات زندگی نبود. لباسی ساده و گیوه میپوشید. خوشاخلاق و متواضع بود. از قبول منصب رسمی امام جماعت امتناع داشت ولی گاهی که در مدرسهی صدر یا جای دیگر به نماز میایستاد، ارادتمندان به وی اقتدا میکردند.
در نجف اشرف از درس فقه و اصول سید محمدکاظم یزدی و آخوندخراسانی و در اصفهان از درس سید محمدباقر درچهای و آخوند کاشی بهره گرفته بود. با طب قدیم نیز آشنا بود. بعضی طلاب و مردم عادی در معالجه به او مراجعه میکردند و بهرهمند میشدند. گاهی به قم میآمد و در جمع محدود علاقهمندان درس اخلاق میگفت که یکی از آنها شیخ مرتضی مطهری بود. در اصفهان وفات کرد و جنازهاش را به قم آوردند و در قبرستان شیخان دفن شد. در تشییع جنازهاش جمع کثیری از فضلا حضور داشتند. بنده نیز توفیق حضور یافتم. آقای سیدموسی صدر نیز از ارادتمندان و در تشییع جنازهاش حضور داشت.
نام تعداد دیگری از علمای معروف اصفهان
اصفهان از دیرزمان همواره مرکز پرورش طلاب و اهل علم و نشر معارف اسلام بوده است. در آن زمان که من در اصفهان به تحصیل اشتغال داشتم، تعداد کثیری از علما در گوشه و کنار این شهر بزرگ به انجام وظایف و ارشاد و هدایت مردم اشتغال داشتند. از باب نمونه بهنام تعدادی از آنان اشاره میشود: آیات و حجج اسلام حاج آقا منیرالدین بروجردی، آقای حاج شیخ محمود مفید، آقای حاج سیدعلی فانی، آقای حاج سید محمدرضا خراسانی، آقای حاج شیخ احمد فیاض، آقای حاج شیخ عباسعلی ادیب حبیب آبادی، آقای حاج سید عبدالحسین طیّب، آقای حاج آقا حسین خادمی، آقای حاج آقا ضیاء علامه. آقای حاج سید مصطفی مهدوی هرستانی، آقای حاج شیخ حیدر علی محقق، آقای حاج سید ابوالحسن شمسآبادی، آقای حاج سید مهدی بدری، آقای حاج شیخ علی یزدی، آقای حاج سید عبدالله ثقةالاسلام، آقای حاج میرزا رضا کلباسی، آقای حاج شیخ محمد باقر کرمانی، آقای حاج شیخ محمدباقر فشارکی، آقای حاج میرزا علی حصّهای واعظ، آقای حاج سیدعلی آیت نجفآبادی، آقای حاج سیدمحمدباقر میرمحمدصادقی، آقای حاج شیخ علی مشکات، آقای حاج شیخ حیدر علی صلواتی، حاج آقا مصطفی فقیه ایمانی، حاج آقا مصطفی زانیانی، آقای حاج شیخ امیر آقا فلاورجانی، آقای سید مهدی حجازی سدهی، حاج آقا عطاء امامی، آقای سید مرتضی موحد ابطحی، حاج آقا مجد العلماء، حاج آقا جمال صمدی، آقای حاج سید محمد علی مبارکهای واعظ آقای حاج میرزا ابوالقاسم تویسرکانی، آقای حاج آقا مقدس، آقای حاج جمال خوانساری، آقای حاج سید عبدالحسین ملاذ، آقای حاج سید باقر رجائی، آقای حاج رضا شفتی، آقای حاج شیخ محمد باقر دولتآبادی، آقای حاج شیخ طیّب کفرانی، آقای حاج سید ابوتراب مرتضوی، آقای حاج شیخ فاضل کوهانی، آقای حاج شیخ اسدالله طهانی(معروف به گیوهای) آقای حاج شیخ محمدتقی فهامی، آقای سید محمدعلی میرمحمدصادقی، آقای حاج سید محمد مهدی سلطان العلماء (امام جمعه سابق)، آقای حاج ملا حسینعلی صدیقین، آقای حاج شیخ مهدی نجفی، آقای حاج شیخ رضا حسامالواعظین، آقای حاج شیخ مهدی حسامالواعظین، آقای حاج شیخ برهانی واعظ، آقای حاج میرزا عبدالجواد کلباسی، آقای حاج شیخ محمدباقر کلباسی، آقای حاج شیخ محمدحسین اشنی، آقای حاج شیخ نورالدین اشنی، آقای حاج شیخ عبدالحسین فقیه ایمانی، حاج آقا حسین مهدوی اردکانی، آقای آسید حسین جرقویهای (میرجهانی)، آقای حاج شیخ اسماعیل معزی(معروف به پشمی) و آقای حاج شیخ مرتضی اردکانی.