انتقال به منزل پدر بزرگ
عمو غلامرضا در همسایگی پدربزرگ زندگی میکرد. بعد از فوت او پدر بزرگ و مادربزرگ که از مرگ عمو شدیداً ناراحت بودند تصمیم گرفتند ما را به منزل خودشان بازگردانند تا تنها نباشند. پدر هم بیمیل نبود زیرا خانهی مسکونی به فروش میرسید و مهریهی زنِ برادرم پرداخت میشد تا برای خودشان خانه تهیه کنند و بقیه را در راه پرداختِ بدهکاریها صرف نمایند. شبی در منزل بودیم که چندنفر از خویشان آمدند و اثاث منزل ما را برداشتند و به منزل پدربزرگ بردند؛ گرچه مادر از این امر راضی نبود و گریه میکرد، زیرا خانهی ملکی را از دست میداد ولی با توجه به مشکلات جز تسلیم چارهای نداشت. من و بردارم جعفر نیز از این نقل مکان اندوهناک بودیم.
بههرحال به منزل پدر بزرگ منتقل شدیم. آن منزل چهار اتاق داشت که یک اتاق محل سکونت پدر بزرگ بود، یک اتاق را هم به ما دادند، یک اتاق هم بهصورت مشترک برای مهمانداری اختصاص یافت و یک اتاق هم بهصورت انباری مورد استفاده واقع میشد. کمکم با منزل جدید انس گرفتیم. در کنار پدربزرگ و مادربزرگ زندگیکردن نیز برایمان جالب بود. من قدری بزرگ شده بودم و میتوانستم در علف چیدن و چرا دادن گوسفندان در باغ به پدر بزرگ کمک کنم. گاهی هم به همراه پدربزرگ به مسجد محله میرفتم و در مجالس دینی شرکت میکردم. و از نوازشهای او بهرهمند میشدم. متأسفانه این وضع چندان دوام نداشت. پدربزرگ سکته کرد و از دنیا رفت. طبق وصیت جنازهاش را به اصفهان بردند و در قبرستان تخت فولاد، تکیهی سیدالعراقیین به خاک سپردند. چهرهی نورانی او را که نماز میخواند و دعا میکرد هرگز فراموش نمیکنم. رضوان الله علیه.
بعد از فوت پدربزرگ مسئولیت پدر بیشتر شد، زیرا سرپرستی مادر نیز بر عهده اش افتاد: هم باید هزینهی زندگی خانواده را تأمین میکرد، هم هزینهی زندگی مادرش را. البته مادربزرگ از طریق ارث، قطعه باغی را در تملک داشت ولی پدر ناچار بود آن را اداره کند و محصولش را در اختیار او قرار دهد.