پایگاه اطلاع رسانی آیت الله ابراهیم امینی قدس سره

ادامه‌ي تحصيل در اصفهان

ادامه‌ی تحصیل در اصفهان

اواسط شهریور 1321 اسباب و لوازم زندگی و مقداری نان و دیگر خوراکی‏ها را که مادر برایم تهیه دیده بود برداشتم و به اتفاق چند نفر از دوستان رهسپار اصفهان شدم. راهنمای من در این سفر تعدادی از طلاب نجف‌آبادی ساکن مدرسه‌ی نوریه بودند. مرا بدان مدرسه راهنمایی کردند و هریک از دوستان در حجره‏ای ساکن شد ولی در اثر خجالت و بی‌عرضگی بدترین حجره‏ها نصیب من گشت که در جوارِ توالت بود. در اثر نم، گچ‏های حجره ریخته بود، فرش آن حصیر بود و رفت‌وآمد مرتب و شبانه‌روزی طلاب به دستشویی برای خواب و استراحت مزاحمت ایجاد می‌کرد. در عین حال در همان حجره‌ی مخروبه و نمناک بهترین حالات را داشتم و در درس و بحث جدی بودم. بعضی درس‌ها را در همان مدرسه می‌خواندم و برای بعضی درس‏ها را ناچار بودم به مدرسه‌ی جده‌ بزرگ بروم که فاصله‌ی نسبتاً زیادی با مدرسه نوریه داشت.

مدیر و سرپرست مدرسه‌ی نوریه آیت‌الله حاج شیخ اسماعیل معزی (معروف به آشیخ اسماعیل پشمی) بود. او عالمی بزرگوار و استادی مخلص و خوش‌اخلاق و متواضع و اهل عبادت و دعا بود، نسبت به طلاب علاقه‌­ی شدید داشت و همانند یک پدر مهربان با آنها گرم می‌گرفت و اظهار محبت می‌کرد. رضوان الله تعالی علیه. با توجه به اینکه ارزاق عمومی کمیاب و گران بود و طلاب درآمدِ چندانی نداشتند و غالباً در مضیقه بودند، آن پیرمرد بزرگوار سعی می‌کرد به هر طریق ممکن وجوهاتی را از بازاری‌‏های متدین دریافت کند و در بین طلاب مدرسه تقسیم نماید. در بعضی اوقات میوه‏‌هایی را از بازار می‏خرید و در دستمال بزرگ یا دامن عبای خود می‏ریخت و به مدرسه می‌‏آورد و طلاب را برای صرفِ آنها به گرد خود جمع می‌کرد. نانوایی‏ها بسیار شلوغ و خرید نان دشوار بود. گاهی ناچار می‏شدیم برای خرید یک قرص نان در حدود سه چهار ساعت در صف معطل شویم، گاهی هم خمیر تمام می‏شد و بدون نان به مدرسه بازمی‏گشتیم، گاهی هم پارتی‌بازی، تعارف سیگار، سلام شاطر آقا، نوبت را از ما طلاب غریب می‌گرفت. آن هم در آن زمان که طلاب مورد تمسخر و توهین افراد بی‌ادب قرار می‌گرفتند. ولی به‌هرحال چاره‌‏ای نبود و باید تحمل می‌کردیم.

 

خاطراتی از مدرسه نوریه

مدرسه‌ی نوریه در آخر بازار بزرگ اصفهان و نزدیک مسجد جامع واقع شده است. مقبره‌ی مرحوم مجلسی (علیه‌الرحمه) نیز در کنار مسجد جامع می‏باشد. در حدود دو سال در آن مدرسه ساکن بودم و خاطرات تلخ  و شیرینی از آن زمان دارم که به بعضی آنها اشاره می‌کنم:

1 ـ بعد از چندی که در آن حجره‌ی مخروبه زندگی کردم، یکی از فضلای غیرنجف‌آبادی که در حجره‌ی خوبی ساکن بود و قصد داشت به جای دیگری منتقل شود به حال من ترحم کرد، کلید اتاقش را به من داد و گفت: بعد از اینکه من حجره را تخلیه کردم شما شبانه اسباب و لوازم زندگی خودت را به آنجا منتقل کن. از این پیشنهاد غیرمترقبه خوشحال شدم و شبانه اثاثم را بدان‌جا منتقل کردم. متأسفانه یکی از طلاب نجف‌آبادی که درسش از من بالاتر بود، روز بعد از جریان اطلاع یافت و آمد و اثاث مرا از حجره بیرون ریخت و آن را اشغال کرد. در اثر آن من ناچار شدم اثاث خود را دوباره به همان حجره‌ی مخروبه‌ی سابق منتقل سازم. کسی در این تجاوز آشکار از من حمایت نکرد. این حادثه برای من باورکردنی نبود، زیرا من در آن زمان علما و طلاب را همانند فرشته‌‏ها می‏دانستم که مرتکب گناه نمی‌شوند.

2 ـ یک جلد کتاب عروة­الوثقی از یکی از طلاب نجف‌آبادی خریدم. پولش را دادم و کتاب را تحویل گرفتم. چند روز بعد فروشنده آمد و گفت: «من از فروش کتاب پشیمانم باید معامله را فسخ کنی». گفتم: «چرا و به چه علت؟» گفت: «چرا ندارد، پول را بگیر و کتاب را برگردان، والا به زور می‌گیرم». من که نمی‏خواستم درگیر شوم کتاب را برگرداندم. ولی از اینکه یک طلبه به زور و بدون رعایت ضوابط اسلامی یک معامله‌ی تمام­شده را برهم می‏زند، شدیداً تعجب کردم.

3 ـ بعضی اساتید به طلاب توصیه می‌کردند در مواقع اذان با صدای بلند اذان بگویید و هر روز مقداری قرآن با صوت بخوانید. طلاب تازه‌وارد بعد از خواندن نماز شب و به هنگام اذان صبح از حجره‌‏ها بیرون می‌آمدند و اذان را با صدای بلند شروع می‌کردند. چند نفر از فضلا و علمای سابق مدرسه از خواب بیدار شدند، از حجره‌‏ها بیرون آمدند، به اذان گفتن اعتراض کردند که چرا مزاحم خواب و استراحت ما می‏شوید؟ اعتراض آنها مایه‌ی تعجب من بود. پیش خود می‌گفتم ما که کار خلافی نکردیم، مگر اذان گفتن هم اعتراض و دعوا و داد و قال دارد؟ اصولاً چرا این علمای سابقه‌دار نماز شب نمی‌‏خوانند؟ چرا برای خواندن نماز صبحِ اولِ وقت از خواب بیدار نمی‌شوند؟

4 ـ در پایان این خاطرات تلخ اجازه بدهید به یکی از خاطرات شیرین آن زمان نیز اشاره‌ی کوتاهی داشته باشم: به ‏طور اجمال عرض می‌کنم که شیرین‏ترین و زیباترین و لذیذترین حالاتِ روحانی من در همان حجره‌ی مخروبه و نمور و روی حصیر همان حجره بود که آن حالات نورانی و فرحبخش را هرگز فراموش نمی‌کنم.

 

در مدرسه‌ی کاسه‌گران

مدرسه‌ی کاسه‌گران در انتهای بازار بزرگ و در یک بازار فرعی واقع شده است و فاصله‌ی چندانی با مدرسه‌ی نوریه ندارد؛ مدرسه‌‏ای است بزرگ، دو طبقه و زیبا. ولی در آن زمان اکثر حجره‏‌های آن یا به‌وسیله‌ی بازاری‏ها به‌صورت انبار درآمده بود یا محل سکونت دانش‌آموزانی بود که از دهات دور و نزدیک برای تحصیل علوم دبیرستانی به شهر آمده بودند. در اثر تلاش و پیگیری آیت‌الله شیخ اسماعیل معزی اکثر حجره‏‌ها تخلیه و پس‌ گرفته شد، و در اختیار طلاب جوان و درس‌خوان قرار گرفت. به پیشنهاد ایشان من نیز بدان مدرسه منتقل شدم. حجره‌‏ای خوب، در طبقه‌ی دوم و رو به آفتاب نصیب من شد که فرش آن نیز زیلو بود. وضع تغذیه‌ی طلاب نیز در این مدرسه بهتر شد و سامان یافت، زیرا به هر طلبه روزی سه قرص نان تافتون به‌طور رایگان داده می‏شد و برای سه وعده غذایش کافی بود. یکی از ثروتمندان نیکوکار اصفهان (کازرونی) مرکزی را برای پخت نان احداث و تنورهای متعددی را در آنجا نصب کرده بود. او تعدادی شاطر استخدام کرده بود که شبانه‌روز نان می‏‌پختند و به مقدار نیاز آرد مرغوب در اختیارشان قرار داده بود. وی کوپن‏هایی را تهیه کرده و در اختیار مستمندان شهر قرار داده بود که روزانه نان می‌گرفتند. بدین­وسیله جمع کثیری از مستمندان اصفهان و از جمله طلاب از نان مرغوب بهره‏مند می‏شدند. ابتکار آن مرد خیرخواه در آن زمان که حتی با پول هم تهیه‌ی نان دشوار بود کار بسیار ارزشمندی بود. خدا بهترین جزای خیر را به او عطا فرماید.

علاوه بر این، هر ماه مبلغ پنج تومان به‌عنوان شهریه از آیت‌الله سیدمحمدرضا خراسانی نیز دریافت می‌کردیم. از سوی دیگر آقای کوپایی نماینده‌ی آیت‌الله سیدابوالحسن اصفهانی سالی چندمرتبه به‌طور غیرمرتب مبلغی را در حدود هفت یا هشت تومان به‌صورت شهریه به طلاب می‏دادند. بدین­صورت وضع مسکن و معیشت من نسبتاً بهتر شد و راضی بودم. همانند سابق با شور و علاقه به درس و بحث ادامه می‌دادم. مشکلم این بود که درس‏های من در مدرسه‌ی جده‌ بزرگ و مدرسه‌ی صدر و گاهی در مدرسه‌ی نیم­آورد بود. در نتیجه ناچار بودم هر روز دو مرتبه فاصله‌ی بین مدرسه‌ی کاسه‌گران و مدارس مذکور را بیش از یک کیلومتر بود طی کنم و از این جهت که مقداری از اوقاتم تضییع می‏شد رنج می‏بردم. تصمیم گرفتم در این فواصل قرآن و اشعار «الفیه»‌ ابن‌مالک را حفظ کنم. اکثر اشعار «الفیه» ابن­مالک و چند جزء قرآن را حفظ کردم. در آن زمان حافظه‌‏ام نسبتاً خوب بود.

دوست داشتم در مدرسه‌ی جده‌ بزرگ یا صدر ساکن شوم، زیرا اساتید من و بسیاری از علما و فضلا در آن مدارس سکونت داشتند و از رونق بیشتری برخوردار بودند. موضوع را با یکی از طلبه‌‏های نجف‏آبادیِ ساکن مدرسه‌ی جده‌ بزرگ (شیخ حیدرعلی پاینده) که گاهی به مدرسه‌ی کاسه‏گران می‏آمد در میان گذاشتم. وعده داد در این باره اقدام کند. چندی بعد خبر داد حجره‏ای در مدرسه‌ی جده‌ بزرگ پیدا کردم. خشنود شدم، اسباب و لوازم زندگی را برداشتم و بدان حجره نقل مکان کردم.

 

در مدرسه‌ی جده‌ بزرگ

حجره‌ی من در مدرسه‌ی جده بزرگ حجره‌ی خوبی نبود، ولی به‌هرحال راضی بودم و با جدیت به درس و بحث ادامه می‏دادم. کتاب‏های زیر را در حوزه‌ی علمیه‌ی اصفهان خواندم:

کتاب‏های جامع‌المقدمات، سیوطی، اکثر باب‏های مغنی، مطول، بخشی از کتاب جامی، حاشیه‌ی ملاعبدالله، شمسیه و کتاب معالم‌الاصول، شرح لمعه، قوانین، رسائل و مکاسب. منظومه‌ی منطق ملاهادی سبزواری. بعضی ابواب مغنی، بخش اعظم کتاب‏های شرح لمعه را نخوانده مباحثه کردم.