ادامهی تحصیل در اصفهان
اواسط شهریور 1321 اسباب و لوازم زندگی و مقداری نان و دیگر خوراکیها را که مادر برایم تهیه دیده بود برداشتم و به اتفاق چند نفر از دوستان رهسپار اصفهان شدم. راهنمای من در این سفر تعدادی از طلاب نجفآبادی ساکن مدرسهی نوریه بودند. مرا بدان مدرسه راهنمایی کردند و هریک از دوستان در حجرهای ساکن شد ولی در اثر خجالت و بیعرضگی بدترین حجرهها نصیب من گشت که در جوارِ توالت بود. در اثر نم، گچهای حجره ریخته بود، فرش آن حصیر بود و رفتوآمد مرتب و شبانهروزی طلاب به دستشویی برای خواب و استراحت مزاحمت ایجاد میکرد. در عین حال در همان حجرهی مخروبه و نمناک بهترین حالات را داشتم و در درس و بحث جدی بودم. بعضی درسها را در همان مدرسه میخواندم و برای بعضی درسها را ناچار بودم به مدرسهی جده بزرگ بروم که فاصلهی نسبتاً زیادی با مدرسه نوریه داشت.
مدیر و سرپرست مدرسهی نوریه آیتالله حاج شیخ اسماعیل معزی (معروف به آشیخ اسماعیل پشمی) بود. او عالمی بزرگوار و استادی مخلص و خوشاخلاق و متواضع و اهل عبادت و دعا بود، نسبت به طلاب علاقهی شدید داشت و همانند یک پدر مهربان با آنها گرم میگرفت و اظهار محبت میکرد. رضوان الله تعالی علیه. با توجه به اینکه ارزاق عمومی کمیاب و گران بود و طلاب درآمدِ چندانی نداشتند و غالباً در مضیقه بودند، آن پیرمرد بزرگوار سعی میکرد به هر طریق ممکن وجوهاتی را از بازاریهای متدین دریافت کند و در بین طلاب مدرسه تقسیم نماید. در بعضی اوقات میوههایی را از بازار میخرید و در دستمال بزرگ یا دامن عبای خود میریخت و به مدرسه میآورد و طلاب را برای صرفِ آنها به گرد خود جمع میکرد. نانواییها بسیار شلوغ و خرید نان دشوار بود. گاهی ناچار میشدیم برای خرید یک قرص نان در حدود سه چهار ساعت در صف معطل شویم، گاهی هم خمیر تمام میشد و بدون نان به مدرسه بازمیگشتیم، گاهی هم پارتیبازی، تعارف سیگار، سلام شاطر آقا، نوبت را از ما طلاب غریب میگرفت. آن هم در آن زمان که طلاب مورد تمسخر و توهین افراد بیادب قرار میگرفتند. ولی بههرحال چارهای نبود و باید تحمل میکردیم.
خاطراتی از مدرسه نوریه
مدرسهی نوریه در آخر بازار بزرگ اصفهان و نزدیک مسجد جامع واقع شده است. مقبرهی مرحوم مجلسی (علیهالرحمه) نیز در کنار مسجد جامع میباشد. در حدود دو سال در آن مدرسه ساکن بودم و خاطرات تلخ و شیرینی از آن زمان دارم که به بعضی آنها اشاره میکنم:
1 ـ بعد از چندی که در آن حجرهی مخروبه زندگی کردم، یکی از فضلای غیرنجفآبادی که در حجرهی خوبی ساکن بود و قصد داشت به جای دیگری منتقل شود به حال من ترحم کرد، کلید اتاقش را به من داد و گفت: بعد از اینکه من حجره را تخلیه کردم شما شبانه اسباب و لوازم زندگی خودت را به آنجا منتقل کن. از این پیشنهاد غیرمترقبه خوشحال شدم و شبانه اثاثم را بدانجا منتقل کردم. متأسفانه یکی از طلاب نجفآبادی که درسش از من بالاتر بود، روز بعد از جریان اطلاع یافت و آمد و اثاث مرا از حجره بیرون ریخت و آن را اشغال کرد. در اثر آن من ناچار شدم اثاث خود را دوباره به همان حجرهی مخروبهی سابق منتقل سازم. کسی در این تجاوز آشکار از من حمایت نکرد. این حادثه برای من باورکردنی نبود، زیرا من در آن زمان علما و طلاب را همانند فرشتهها میدانستم که مرتکب گناه نمیشوند.
2 ـ یک جلد کتاب عروةالوثقی از یکی از طلاب نجفآبادی خریدم. پولش را دادم و کتاب را تحویل گرفتم. چند روز بعد فروشنده آمد و گفت: «من از فروش کتاب پشیمانم باید معامله را فسخ کنی». گفتم: «چرا و به چه علت؟» گفت: «چرا ندارد، پول را بگیر و کتاب را برگردان، والا به زور میگیرم». من که نمیخواستم درگیر شوم کتاب را برگرداندم. ولی از اینکه یک طلبه به زور و بدون رعایت ضوابط اسلامی یک معاملهی تمامشده را برهم میزند، شدیداً تعجب کردم.
3 ـ بعضی اساتید به طلاب توصیه میکردند در مواقع اذان با صدای بلند اذان بگویید و هر روز مقداری قرآن با صوت بخوانید. طلاب تازهوارد بعد از خواندن نماز شب و به هنگام اذان صبح از حجرهها بیرون میآمدند و اذان را با صدای بلند شروع میکردند. چند نفر از فضلا و علمای سابق مدرسه از خواب بیدار شدند، از حجرهها بیرون آمدند، به اذان گفتن اعتراض کردند که چرا مزاحم خواب و استراحت ما میشوید؟ اعتراض آنها مایهی تعجب من بود. پیش خود میگفتم ما که کار خلافی نکردیم، مگر اذان گفتن هم اعتراض و دعوا و داد و قال دارد؟ اصولاً چرا این علمای سابقهدار نماز شب نمیخوانند؟ چرا برای خواندن نماز صبحِ اولِ وقت از خواب بیدار نمیشوند؟
4 ـ در پایان این خاطرات تلخ اجازه بدهید به یکی از خاطرات شیرین آن زمان نیز اشارهی کوتاهی داشته باشم: به طور اجمال عرض میکنم که شیرینترین و زیباترین و لذیذترین حالاتِ روحانی من در همان حجرهی مخروبه و نمور و روی حصیر همان حجره بود که آن حالات نورانی و فرحبخش را هرگز فراموش نمیکنم.
در مدرسهی کاسهگران
مدرسهی کاسهگران در انتهای بازار بزرگ و در یک بازار فرعی واقع شده است و فاصلهی چندانی با مدرسهی نوریه ندارد؛ مدرسهای است بزرگ، دو طبقه و زیبا. ولی در آن زمان اکثر حجرههای آن یا بهوسیلهی بازاریها بهصورت انبار درآمده بود یا محل سکونت دانشآموزانی بود که از دهات دور و نزدیک برای تحصیل علوم دبیرستانی به شهر آمده بودند. در اثر تلاش و پیگیری آیتالله شیخ اسماعیل معزی اکثر حجرهها تخلیه و پس گرفته شد، و در اختیار طلاب جوان و درسخوان قرار گرفت. به پیشنهاد ایشان من نیز بدان مدرسه منتقل شدم. حجرهای خوب، در طبقهی دوم و رو به آفتاب نصیب من شد که فرش آن نیز زیلو بود. وضع تغذیهی طلاب نیز در این مدرسه بهتر شد و سامان یافت، زیرا به هر طلبه روزی سه قرص نان تافتون بهطور رایگان داده میشد و برای سه وعده غذایش کافی بود. یکی از ثروتمندان نیکوکار اصفهان (کازرونی) مرکزی را برای پخت نان احداث و تنورهای متعددی را در آنجا نصب کرده بود. او تعدادی شاطر استخدام کرده بود که شبانهروز نان میپختند و به مقدار نیاز آرد مرغوب در اختیارشان قرار داده بود. وی کوپنهایی را تهیه کرده و در اختیار مستمندان شهر قرار داده بود که روزانه نان میگرفتند. بدینوسیله جمع کثیری از مستمندان اصفهان و از جمله طلاب از نان مرغوب بهرهمند میشدند. ابتکار آن مرد خیرخواه در آن زمان که حتی با پول هم تهیهی نان دشوار بود کار بسیار ارزشمندی بود. خدا بهترین جزای خیر را به او عطا فرماید.
علاوه بر این، هر ماه مبلغ پنج تومان بهعنوان شهریه از آیتالله سیدمحمدرضا خراسانی نیز دریافت میکردیم. از سوی دیگر آقای کوپایی نمایندهی آیتالله سیدابوالحسن اصفهانی سالی چندمرتبه بهطور غیرمرتب مبلغی را در حدود هفت یا هشت تومان بهصورت شهریه به طلاب میدادند. بدینصورت وضع مسکن و معیشت من نسبتاً بهتر شد و راضی بودم. همانند سابق با شور و علاقه به درس و بحث ادامه میدادم. مشکلم این بود که درسهای من در مدرسهی جده بزرگ و مدرسهی صدر و گاهی در مدرسهی نیمآورد بود. در نتیجه ناچار بودم هر روز دو مرتبه فاصلهی بین مدرسهی کاسهگران و مدارس مذکور را بیش از یک کیلومتر بود طی کنم و از این جهت که مقداری از اوقاتم تضییع میشد رنج میبردم. تصمیم گرفتم در این فواصل قرآن و اشعار «الفیه» ابنمالک را حفظ کنم. اکثر اشعار «الفیه» ابنمالک و چند جزء قرآن را حفظ کردم. در آن زمان حافظهام نسبتاً خوب بود.
دوست داشتم در مدرسهی جده بزرگ یا صدر ساکن شوم، زیرا اساتید من و بسیاری از علما و فضلا در آن مدارس سکونت داشتند و از رونق بیشتری برخوردار بودند. موضوع را با یکی از طلبههای نجفآبادیِ ساکن مدرسهی جده بزرگ (شیخ حیدرعلی پاینده) که گاهی به مدرسهی کاسهگران میآمد در میان گذاشتم. وعده داد در این باره اقدام کند. چندی بعد خبر داد حجرهای در مدرسهی جده بزرگ پیدا کردم. خشنود شدم، اسباب و لوازم زندگی را برداشتم و بدان حجره نقل مکان کردم.
در مدرسهی جده بزرگ
حجرهی من در مدرسهی جده بزرگ حجرهی خوبی نبود، ولی بههرحال راضی بودم و با جدیت به درس و بحث ادامه میدادم. کتابهای زیر را در حوزهی علمیهی اصفهان خواندم:
کتابهای جامعالمقدمات، سیوطی، اکثر بابهای مغنی، مطول، بخشی از کتاب جامی، حاشیهی ملاعبدالله، شمسیه و کتاب معالمالاصول، شرح لمعه، قوانین، رسائل و مکاسب. منظومهی منطق ملاهادی سبزواری. بعضی ابواب مغنی، بخش اعظم کتابهای شرح لمعه را نخوانده مباحثه کردم.