پایگاه اطلاع رسانی آیت الله ابراهیم امینی قدس سره

آغاز تحصيل علوم ديني در قم

آغاز تحصیل علوم دینی در قم

از سنین نوجوانی به علوم دینی علاقه داشتم و امور زیر را می‏توانم از علل این علاقه به‌شمار آورم:

1 ـ حضور مستمر در نماز جماعت محله و گوش‌دادن به مواعظ ساده‌ی مرحوم حاج شیخ احمد حججی و زندگی ساده و مردمی او.

2 ـ شرکت در جلسات دینی مرحوم حاج‌علی منتظری و اخلاص و جدیت او در ارشاد و هدایت افراد.

3 ـ تعدادی از طلبه‏ های جوان و فاضل مانند آشیخ حسینعلی منتظری و شیخ ابوالقاسم مسافری و شیخ اسدالله نوراللهی که در اصفهان یا قم به تحصیل اشتغال داشتند، ایام محرم به نجف‌آباد می‏ آمدند و سخنرانی می‌کردند، منبرشان مورد توجه قرار می‏گرفت و تشویق می‏شدند.

4 ـ مرحوم حاج شیخ احمد حججی و آشیخ ابراهیم ریاضی در مجالس عمومی و خصوصی، جوانان را به طلبه‌شدن تشویق می‌کردند.

5 ـ معاشرت با دوستان دیندار و علاقه‏مند به روحانیت.

امور مذکور به‌تدریج زمینه را برای طلبه‌شدن من فراهم ساخت. شبی یکی از امامان(ع) را در خواب دیدم که دست بر سینه ‏ام نهاد و برایم دعا کرد. وقتی بیدار شدم جریان را برای مادرم شرح دادم. گفت: «خدا به تو علم می‏دهد و سینه‌ات نورانی می‏شود». علاقه ‏ام به طلبگی روزبه‌روز زیادتر می‏شد. موضوع را با مادر و برادرم جعفر در میان گذاشتم و رضایت‌شان را جلب کردم. در جلسات منزل حاج­علی با دو نفر از همسالان به نام‏ه ای میرزا محمود صادقی و غلامرضا صالحی آشنا شدم، آنان نیز به طلبه‌شدن علاقه‏مند بودند. در این رابطه بارها با هم صحبت کردیم، ولی نه من می‏دانستم که برای تحصیل علوم دینی چگونه و کجا باید برویم نه آنها.

برادرم جعفر با یکی از طلبه‏ های قم که به نجف‌آباد آمده بود آشنایی داشت. او را برای صرف شام به منزل دعوت کرد و موضوع طلبه‌شدن مرا با او در میان گذاشت و کمک خواست. او در جواب گفت مانعی ندارد، بیاید قم من همه­‌ی ‌کارها را برایش مرتب می‏سازم. او ساکن مدرسه‌ی دارالشفاء بود و آدرس آن را داد. روز بعد وعده‌ی مساعدت و راهنمایی او را به دوستان گفتم. قرار گذاشتیم بعد از عید نوروز به سوی قم حرکت کنیم.

برادرم جعفر مبلغ پنج تومان هزینه‌ی سفر به من داد. اسباب و لوازم مختصری برداشتم و اوایل فروردین 1321 به اتفاق میرزا محمود صادقی و غلامرضا صالحی به سوی قم حرکت کردیم. گویا کرایه‌ی ماشین ما چهارده ریال شد. نزدیک اذان صبح خسته ولی با دلی شاد و امیدوار وارد قم شدیم. با شنیدن اذان حرم مطهر خستگی‌‏ها برطرف شد. نماز صبح را در حرم خواندیم و به سوی مدرسه‌ی دارالشفاء یعنی محل سکونت دوستِ برادر روانه شدیم. تازه طلاب از خواب بیدار شده بودند. یک‌سر به حجره‌ی همان دوست رفتیم و سلام کردیم، ولی متأسفانه با سردی و بی‌اعتنایی او مواجه شدیم. گفت اثاثتان را توی ایوان بگذارید تا برایتان جایی پیدا کنم و ما تا نزدیک ظهر در آنجا سرگردان بودیم تا اینکه یک نفر از طلاب نجف‌آبادیِ ساکن مدرسه‌ی حاج ملاصادق به‌نام آشیخ حسینعلی قادری از وضع ما خبردار شد و ما را به سوی مدرسه‌ی حاج ملاصادق هدایت کرد. اسباب و لوازم را بر دوش گرفتیم و به سوی آن مدرسه حرکت کردیم و آنها را در گوشه‌ی ایوانی گذاشتیم تا تکلیف حجره‌ی محل سکونت‌مان روشن شود.

فضلای نجف‌آبادی پس از مشورت هر یک از ما را در حجره‏ای اسکان دادند. محل اسکان من حجره آشیخ غلامرضا رحیمی و آشیخ حیدرعلی یوسفان نجف‌آبادی تعیین شد. با خوشحالی اثاث را برداشتم و به حجره‌ی مذکور منتقل ساختم. ناگفته نماند که هنگام ورود من به مدرسه، آشیخ عباس ایزدی از فضلای نجف‌آبادی عرقچینی را برایم آورد و فرمود: «مؤمن طلبه نباید کلاه شاپو بر سرش بگذارد. این خلاف زیّ طلبگی است. این عرقچین را بگیر بر سرت بگذار، عصر که به حرم مشرف می‏شوید یک عرقچین از میرزا علی‌نقی بخر و بپوش». عرقچین را گرفتم و بر سر گذاشتم و به زیّ طلبگی درآمدم.

برنامه‌ی درسی ما را نیز همین فضلای نجف‌آبادی تعیین کردند. کتاب‏های مختلف جامع‌المقدمات را نزد آشیخ عباس ایزدی و آشیخ اسدالله نوراللهی نجف‌آبادی و آشیخ محمدحسین قائینی شروع کردیم. برنامه‌ی احکام و رساله‌ی عملیه را نیز نزد آشیخ قنبرعلی کوشکی مشغول شدیم. با شور و عشق فراوان به درس و بحث پرداختم.

در این ایام یکی از طلاب نجف‌آبادی مرا به شرکت در درس آشیخ حیدرعلی یوسفان و درس تجوید قرآن آشیخ ابوالقاسم حججی نجف‌آبادی توصیه کرد. این مسئله را با آشیخ عباس ایزدی مشورت کردم. گفت: «نه مؤمن، شرکت در این درس‏ها به صلاح تو نیست».

در آن زمان طلاب نجف‌آبادی به دو گروه تقسیم شده بودند و در بین‌شان اختلاف بود: یک دسته از آشیخ حیدرعلی یوسفان و آشیخ ابوالقاسم حججی و آشیخ غلامرضا رحیمی حاجی­آبادی تبعیت می‌کردند و گروهی دیگر از آشیخ اسدالله نوراللهی و آشیخ عباس ایزدی پیروی می‌کردند. با توجه به اینکه من بی‌خبر اساتید خودم را از گروه دوم انتخاب کرده بودم، مورد بی­مهری گروه اول قرار گرفتم. بدین­ جهت چند روز بعد هم‌حجره‏‌های من بنای ناسازگاری را گذاشتند و گفتند به فکر حجره‌ی دیگر باشید. وقتی رؤسای گروه دوم خبردار شدند مرا به حجره‌ی آشیخ محمدتقی قهدریجانی هدایت کردند.

 

وضع طلاب در آن زمان

در آن زمان حوزه‌ی علمیه‌ی قم به‌وسیله‌ی آیات عظام صدر اصفهانی، حجت کوه‌کمری و سیدمحمدتقی خوانساری اداره می‏شد. هریک از آنها به قدر امکانشان شهریه‌ی مختصری به طلاب می‏پرداختند ولی به طلابِ تازه‌وارد چیزی پرداخت نمی‏شد. کلیه‌ی دارایی من هنگام ورود به قم 35‌‌ ریال بود. با اینکه در زندگی نهایت صرفه‌جویی را به‌عمل می‏آوردم، متأسفانه بعد از چندی پول‌هایم تمام شد و بی‌خرج ماندم. بعضی فضلای نجف‌آبادی از وضع من مطلع شدند و برایم راه درآمدی پیدا کردند. آیت‌الله حجت کوه ‏کمری حاشیه‌‏ای بر عروه نوشته بود که غلط‏های چاپی داشت. من به اتفاق میرزامحمود صادقی تصحیح آنها را برعهده گرفتیم. در برابر تصحیح  هر جلد مبلغ یازده شاهی دریافت می‌کردیم. با صرف روزی یکی دو ساعت وقت، مبلغِ مختصری را دریافت می‌کردم و بدین‌وسیله امرار معاش می‏نمودم. قبلاً عرض کردم که من در فروردین سال 1321 وارد حوزه‌ی علمیه‌ی قم شدم. در آن زمان ایران در اشغال نیروهای متفقین بود و ارزاق عمومی بسیار کم و گران بود. اکثر نانوایی‏های قم نان جو می‏پختند و خوراک اکثر طلاب نان جو و گاهی گندم، با ماست و پنیر بود. گاهی هم چند نفر شریک می‏شدیم و آبگوشتی تهیه می‌کردیم. اکثر طلاب قدرت خرید برنج را نداشتند. یکی از طلاب رشتی که از امکانات اقتصادی بهتری برخوردار بود، غالباً برای ناهار پلو و خورش می‏خورد و بوی برنج طارم فضای مدرسه را معطر می‌کرد. غربت و دوری از مادر مهربان نیز مرا رنج می‏داد و تنها دلخوشی من به چند چیز بود:

1 ـ درس و بحث و زیارت حضرت معصومه (علیها السلام).

2 ـ حضور در درس اخلاق حاج آقا روح‌الله خمینی(امام خمینی). ایشان عصرهای پنجشنبه و جمعه در مدرسه‌ی فیضیه درس اخلاق می‌گفت. جمعی از طلاب و تعدادی از بازاریان در آن درس شرکت می‌کردند. سخنان او بسیار جالب و دلنشین بود و در عمق جان حاضران نفوذ می‌کرد و اشک‏ها جاری می‏شد. سخنان پرجاذبه‌ی او که از عمق جانش برمی‏خاست مرا شدیداً مجذوب می‏ساخت و تا هفته‌ی بعد و حضور در جلسه روزشماری می‌کردم. آن ساعت‏های شیرین را هرگز فراموش نمی‌کنم. شرکت در نماز مغرب و عشاء در مدرسه‌ی فیضیه به امامت آیت‌الله سید محمدتقی خوانساری نیز برایم لذت داشت.

متأسفانه تابستان فرا رسید و هوا گرم شد. در آن زمان‏ها، به علت کمی آب و اشجار هوای قم زودتر و بیشتر گرم و طاقت‌فرسا می‏شد. درس‏ها تعطیل و طلاب به وطن‏های خود بازمی‌گشتند. من نیز با جمعی از دوستان عازم نجف‌آباد شدم. مادر مهربان که از دوری من رنج می‏کشید از ورود من به خانه شادمان گشت و از شوقِ دیدار گریست.