تفاوت در قابلیت
کوتاه سخن این که مردم در آفرینش سه گونهاند: خوب، بد و متوسط. دسته اول به گونهاى آفریده شدهاند که طبعاً به خوبى تمایل دارند و اگر عوامل خارجى آنها را منحرف نسازد طبعاً به خوبى گرایش مىیابند. دسته دوم به گونهاى آفریده شدهاند که طبعاً به بدى رغبت دارند و اگر عوامل خارجى در آنان اثر نگذارد طبعاً به بدى گرایش خواهند داشت، ولى دسته سوم در حال اعتدال بوده و براى پذیرش هر دو جهت، آمادگى یکسان دارند.
تربیت و تغییر اخلاق دسته اول و دوم کمى دشوار و در برخى موارد بسیار سخت است، ولى امکانپذیر مىباشد. اگر تغییر و اصلاح اخلاقى امکانپذیر نبود، پیامبران و شرایع آسمانى این قدر در این باره تأکید و سفارش نمىکردند و دانشمندان اخلاق و مربیان، در اصلاح بدىها سعى و جدیت نمىنمودند.
یکى از دانشمندان مىنویسد:
هر یک از ما خوب، متوسط، و یا بد به دنیا مىآییم، ولى مانند هوش، حس اخلاقى نیز به وسیله تعلیم و نظم و اراده بسط مىیابد و تربیت مىپذیرد.[1] ابن مسکویه مىنویسد:
خُلق حالتى است نفسانى که آدمى را بدون فکر و رویّه به انجام کارهایى تحریک مىکند و آن دو قسم است: قسمتى از آن، طبیعى و مستند به ساختمان مزاج است؛ مانند کسى که از کوچکترین ناملایم برافروخته و خشمگین مىشود یا بر اثر کمترین تعجب به شدت مىخندد، یا حادثه ناچیزى او را سخت غمگین و متأثر مىسازد. قسم دیگر ناشى از عادت است. این قسم خلق، ممکن است در آغاز با فکر و محاسبه پایه گذارى شود، ولى بر اثر تکرار و استمرار عملى، رفته رفته به صورت ملکه نفسانى و خلق و خوى ثابت در آمده و بدون رویه و فکر و انگیزه عمل مىشود.[2] ارسطو مىگوید:
انسان بدرفتار گاهى با تأدیب، نیکو مىشود. لیکن این مطلب مطلق نیست، زیرا تکرار مواعظ و تأدیبها و اعمال سیاستهاى خوب در افراد مختلف تأثیرات گوناگون دارد. بعضى مردم تأدیب را با سرعت مىپذیرند و به جانب فضایل حرکت مىنمایند، ولى بعضى دیگر با کندى مىپذیرند و به سوى خوبى گرایش پیدا مىکنند.[3]
خواجه طوسى مىنویسد:
نفس را دو چیز باشد: یکى طبیعت و دوم عادت. امّا طبیعت چنان بود که اصل مزاج شخصى چنان اقتضا کند که مستعد حالى باشد از احوال؛ مانند کسى که کمتر سببى تحریک قوت غضبى او کند، یا کسى که از اندک آوازى که به گوش او رسد، یا از خبر مکروهى ضعیف که بشنود خوف و بد دلى برو غالب شود، یا کسى که از اندک حرکتى که موجب تعجب بود خنده بسیار بىتکلّف برو غلبه کند، یا کسى که از کمتر سببى قبض و اندوه بافراط بر او در آید و امّا عادت چنان بود که در اول به رویت و فکر اختیار کارى کرده باشد و به تکلف در آن شروع مىنموده تا به ممارست متواتر و فرسودگى در آن، با آن کار الف گیرد، بعد از الف تمام به سهولت بىرویت ازو صادر مىشود تا خلقى شود او را.[4] باز هم مىنویسد:
و قدما را خلاف بوده است اندر آن که خلق از خواص نفس حیوانى است یا نفس ناطقه را در استلزام او مشارکتى است. همچنین خلاف کردهاند در آن که خُلق هر شخصى او را طبیعى بود، یعنى ممتنع الزوال؛ مانند حرارت آتش، یا غیر طبیعى. گروهى گفتهاند: بعضى اخلاق طبیعى باشد و بعضى به اسباب دیگر حادث شود و مانند طبیعى راسخ گردد و قومى گفتهاند: هیچ خلقى نه طبیعى است و نه مخالف طبیعت، بلکه مردم را چنان آفریدهاند که هر خلق که خواهد مىگیرد یا به آسانى یا به دشوارى. آنچه از آن موافق اقتضاى مزاج بود- چنان که در مثالهاى مذکور یاد کردیم به آسانى و آنچه برخلاف آن بود به دشوارى.
سبب هر خلقى که بر طبیعت صنفى از اصناف مردم غالب مىشود در ابتدا ارادتى بوده باشد و به مداومت، ممارست و ملکه گشته و از این سه مذهب، حقْ مذهب آخر است. چه به عیان مشاهده مىافتد که کودکان و جوانان به پرورش و مجالست کسانى که به خلقى موسوماند و یا به ملابست افعال ایشان، آن خلق فرا مىگیرند، هر چند پیشتر به خلقى دیگر موصوف بودهاند و مذهب اول و دوم مؤدى است به ابطال قوت تمیز و رویت و رفض انواع تأدیب و سیاست و بطلان شرایع و دیانات و اهمال نوع انسان از تعلیم و تربیت، تا هر کسى بر حسب اقتضاى طبیعت خود مىرود و مفضى شود به رفع نظام و تعذر بقاى نوع و کذب و شناعت این قضیه بس ظاهر است.[5] سید محمد غیاثى مىنویسد: هر انسان عاقلى مىتواند نفس خودش را اصلاح و اخلاقش را تهذیب کند.
پس خُلق ملکهاى است که با سهولت و بدون تأمل افعال از آن صادر مىشود. و بعضى خیال کردهاند که خلق مانند خلقت مىباشد که قابل تغییر و تبدیل نیست. گفتهاند: خلق مقتضاى مزاج مىباشد؛ چنان که شخص حارالمزاج شجاع است و ضد آن ترسو. بقیه اخلاق نیز چنین هستند. امّا این قول ضعیف است. بلکه قول صحیح این است که اخلاق قابل تغییر و تبدیل و زیاده و نقصاناند. پس اعتدال در اخلاق و انحراف از آن در اثر کثرت افعال و اقوال و حرکات و سکنات و تصورات به وجود مىآید و اگر جز این بود پیامبران و اولیا و حکما در طریق دعوت به سوى خدا جدیت نمىکردند و مردم به مکارم اخلاق دعوت نمىشدند با این که پیامبر فرمود: «بعثت لاتمم مکارم الاخلاق»[6].
مرحوم نراقى مىگوید:
قدما از دانشمندان در امکان ازاله اخلاق و عدم امکان، اختلاف عقیده دارند.
سومین قول این است که برخى از اخلاق، طبیعى و ممتنع الزوال هستند و بعض آنها غیر طبیعى اند که از عوامل خارجى به وجود آمده و امکان زوال دارند. ولى متأخرین از علما قول اول را ترجیح داده و گفته اند: هیچ یک از اخلاق، نه بر طبق طبیعت است و نه بر خلاف طبیعت. بلکه نفس فى حد ذاتها براى اتصاف به دو طرف تضاد قابلیت دارد، یا به آسانى اگر موافق مزاج باشد، یا به دشوارى اگر مخالف مزاج باشد. پس اختلاف انسانها در اخلاق در اثر اختیار خود آنها و عوامل خارجى به وجود مىآید. دلیل قول اول این است که هر خلقى قابل تغییر مىباشد و هر چیزى که قابل تغییر باشد طبیعى نخواهد بود. نتیجه این که هیچ خلقى طبیعى نخواهد بود. کبراى قضیه بدیهى است و صغراى آن وجدانى، زیرا ما وجداناً مىیابیم که انسان بد رفتار در اثر مصاحبت با خوبان خوب مىشود. برعکس آدم خوب در اثر مصاحبت با بدان بد مىشود و مشاهده مىکنیم که تأدیب، اثر عظیمى در زوال اخلاق دارد. اگر چنین نبود باید نیروى تفکر بى فایده باشد و تأدیبات و سیاستها باطل مىشد و شرایع و ادیان لغو مىگشت و خدا نمىگفت «قد افلح من زکّاها». و پیامبر نمىفرمود: «حسّنوا اخلاقکم» و نمىفرمود: «بعثت لاتمم مکارم الاخلاق».[7][8]
[1]. انسان موجود ناشناخته، ص 144.
[2]. تطهیر الاعراق، ص 51.
[3]. همان، ص 53.
[4]. اخلاق ناصرى، ص 101.
[5]. همان، ص 102.
[6]. آداب النفس، ص 5.
[7]. جامع السعادات، ج 1، ص 22.
[8] امینى، ابراهیم، اسلام و تعلیم و تربیت، 1جلد، بوستان کتاب (انتشارات دفتر تبلیغات اسلامى حوزه علمیه قم) - قم، چاپ: سوم، 1387.