پایگاه اطلاع رسانی آیت الله ابراهیم امینی قدس سره

تفاوت در قابليت‏

تفاوت در قابلیت‏

کوتاه سخن این که مردم در آفرینش سه گونه‏اند: خوب، بد و متوسط. دسته اول به گونه‏اى‏‌ آفریده شده‏اند که طبعاً به خوبى‏‌ تمایل دارند و اگر عوامل خارجى‏‌ آن‏ها را منحرف نسازد طبعاً به خوبى‏‌ گرایش مى‏‌یابند. دسته دوم به گونه‏اى‏‌ آفریده شده‏اند که طبعاً به بدى‏‌ رغبت دارند و اگر عوامل خارجى‏‌ در آنان اثر نگذارد طبعاً به بدى‏‌ گرایش خواهند داشت، ولى‏‌ دسته سوم در حال اعتدال بوده و براى‏‌ پذیرش هر دو جهت، آمادگى‏‌ یکسان دارند.

 

تربیت و تغییر اخلاق دسته اول و دوم کمى‏‌ دشوار و در برخى‏‌ موارد بسیار سخت است، ولى‏‌ امکان‏پذیر مى‏‌باشد. اگر تغییر و اصلاح اخلاقى‏‌ امکان‏پذیر نبود، پیامبران و شرایع آسمانى‏‌ این قدر در این باره تأکید و سفارش نمى‏‌کردند و دانشمندان اخلاق و مربیان، در اصلاح بدى‏‌ها سعى‏‌ و جدیت نمى‏‌نمودند.

 

یکى‏‌ از دانشمندان مى‏‌نویسد:

هر یک از ما خوب، متوسط، و یا بد به دنیا مى‏‌آییم، ولى‏‌ مانند هوش، حس اخلاقى‏‌ نیز به وسیله تعلیم و نظم و اراده بسط مى‏‌یابد و تربیت مى‏‌پذیرد.[1] ابن مسکویه مى‏‌نویسد:

خُلق حالتى‏‌ است نفسانى‏‌ که آدمى‏‌ را بدون فکر و رویّه به انجام کارهایى‏‌ تحریک مى‏‌کند و آن دو قسم است: قسمتى‏‌ از آن، طبیعى‏‌ و مستند به ساختمان مزاج است؛ مانند کسى‏‌ که از کوچک‏ترین ناملایم برافروخته و خشمگین مى‏‌شود یا بر اثر کمترین تعجب به شدت مى‏‌خندد، یا حادثه ناچیزى‏‌ او را سخت غمگین و متأثر مى‏‌سازد. قسم دیگر ناشى‏‌ از عادت است. این قسم خلق، ممکن است در آغاز با فکر و محاسبه پایه ‏گذارى‏‌ شود، ولى‏‌ بر اثر تکرار و استمرار عملى‏‌، رفته رفته به صورت ملکه نفسانى‏‌ و خلق و خوى‏‌ ثابت در آمده و بدون رویه و فکر و انگیزه عمل مى‏‌شود.[2] ارسطو مى‏‌گوید:

انسان بدرفتار گاهى‏‌ با تأدیب، نیکو مى‏‌شود. لیکن این مطلب مطلق نیست، زیرا تکرار مواعظ و تأدیب‏ها و اعمال سیاست‏هاى‏‌ خوب در افراد مختلف تأثیرات گوناگون دارد. بعضى‏‌ مردم تأدیب را با سرعت مى‏‌پذیرند و به جانب فضایل حرکت مى‏‌نمایند، ولى‏‌ بعضى‏‌ دیگر با کندى‏‌ مى‏‌پذیرند و به سوى‏‌ خوبى‏‌ گرایش پیدا مى‏‌کنند.[3]

 

خواجه طوسى‏‌ مى‏‌نویسد:

نفس را دو چیز باشد: یکى‏‌ طبیعت و دوم عادت. امّا طبیعت چنان بود که اصل مزاج شخصى‏‌ چنان اقتضا کند که مستعد حالى‏‌ باشد از احوال؛ مانند کسى‏‌ که کمتر سببى‏‌ تحریک قوت غضبى‏‌ او کند، یا کسى‏‌ که از اندک آوازى‏‌ که به گوش او رسد، یا از خبر مکروهى‏‌ ضعیف که بشنود خوف و بد دلى‏‌ برو غالب شود، یا کسى‏‌ که از اندک حرکتى‏‌ که موجب تعجب بود خنده بسیار بى‏‌تکلّف برو غلبه کند، یا کسى‏‌ که از کمتر سببى‏‌ قبض و اندوه بافراط بر او در آید و امّا عادت چنان بود که در اول به رویت و فکر اختیار کارى‏‌ کرده باشد و به تکلف در آن شروع مى‏‌نموده تا به ممارست متواتر و فرسودگى‏‌ در آن، با آن کار الف گیرد، بعد از الف تمام به سهولت بى‏‌رویت ازو صادر مى‏‌شود تا خلقى‏‌ شود او را.[4] باز هم مى‏‌نویسد:

و قدما را خلاف بوده است اندر آن که خلق از خواص نفس حیوانى‏‌ است یا نفس ناطقه را در استلزام او مشارکتى‏‌ است. هم‏چنین خلاف کرده‏اند در آن که خُلق هر شخصى‏‌ او را طبیعى‏‌ بود، یعنى‏‌ ممتنع الزوال؛ مانند حرارت آتش، یا غیر طبیعى‏‌. گروهى‏‌ گفته‏اند: بعضى‏‌ اخلاق طبیعى‏‌ باشد و بعضى‏‌ به اسباب دیگر حادث شود و مانند طبیعى‏‌ راسخ گردد و قومى‏‌ گفته‏اند: هیچ خلقى‏‌ نه طبیعى‏‌ است و نه مخالف طبیعت، بلکه مردم را چنان آفریده‏اند که هر خلق که خواهد مى‏‌گیرد یا به آسانى‏‌ یا به دشوارى‏‌. آنچه از آن موافق اقتضاى‏‌ مزاج بود- چنان که در مثال‏هاى‏‌ مذکور یاد کردیم به آسانى‏‌ و آنچه برخلاف آن بود به دشوارى‏‌.

سبب هر خلقى‏‌ که بر طبیعت صنفى‏‌ از اصناف مردم غالب مى‏‌شود در ابتدا ارادتى‏‌ بوده باشد و به مداومت، ممارست و ملکه گشته و از این سه مذهب، حقْ مذهب آخر است. چه به عیان مشاهده مى‏‌افتد که کودکان و جوانان به پرورش و مجالست کسانى‏‌ که به خلقى‏‌ موسوم‏اند و یا به ملابست افعال ایشان، آن خلق فرا مى‏‌گیرند، هر چند پیش‏تر به خلقى‏‌ دیگر موصوف بوده‏اند و مذهب اول و دوم مؤدى‏‌ است به ابطال قوت تمیز و رویت و رفض انواع تأدیب و سیاست و بطلان شرایع و دیانات و اهمال نوع انسان از تعلیم و تربیت، تا هر کسى‏‌ بر حسب اقتضاى‏‌ طبیعت خود مى‏‌رود و مفضى‏‌ شود به رفع نظام و تعذر بقاى‏‌ نوع و کذب و شناعت این قضیه بس ظاهر است.[5] سید محمد غیاثى‏‌ مى‏‌نویسد: هر انسان عاقلى‏‌ مى‏‌تواند نفس خودش را اصلاح و اخلاقش را تهذیب کند.

پس خُلق ملکه‏اى‏‌ است که با سهولت و بدون تأمل افعال از آن صادر مى‏‌شود. و بعضى‏‌ خیال کرده‏اند که خلق مانند خلقت مى‏‌باشد که قابل تغییر و تبدیل نیست. گفته‏اند: خلق مقتضاى‏‌ مزاج مى‏‌باشد؛ چنان که شخص حارالمزاج شجاع است و ضد آن ترسو. بقیه اخلاق نیز چنین هستند. امّا این قول ضعیف است. بلکه قول صحیح این است که اخلاق قابل تغییر و تبدیل و زیاده و نقصان‏اند. پس اعتدال در اخلاق و انحراف از آن در اثر کثرت افعال و اقوال و حرکات و سکنات و تصورات به وجود مى‏‌آید و اگر جز این بود پیامبران و اولیا و حکما در طریق دعوت به سوى‏‌ خدا جدیت نمى‏‌کردند و مردم به مکارم اخلاق دعوت نمى‏‌شدند با این که پیامبر فرمود: «بعثت لاتمم مکارم الاخلاق»[6].

 

مرحوم نراقى‏‌ مى‏‌گوید:

قدما از دانشمندان در امکان ازاله اخلاق و عدم امکان، اختلاف عقیده دارند.

سومین قول این است که برخى‏‌ از اخلاق، طبیعى‏‌ و ممتنع الزوال هستند و بعض آن‏ها غیر طبیعى‏‌ اند که از عوامل خارجى‏‌ به وجود آمده و امکان زوال دارند. ولى‏‌ متأخرین از علما قول اول را ترجیح داده و گفته ‏اند: هیچ یک از اخلاق، نه بر طبق طبیعت است و نه بر خلاف طبیعت. بلکه نفس فى‏‌ حد ذاتها براى‏‌ اتصاف به دو طرف تضاد قابلیت دارد، یا به آسانى‏‌ اگر موافق مزاج باشد، یا به دشوارى‏‌ اگر مخالف مزاج باشد. پس اختلاف انسان‏ها در اخلاق در اثر اختیار خود آن‏ها و عوامل خارجى‏‌ به وجود مى‏‌آید. دلیل قول اول این است که هر خلقى‏‌ قابل تغییر مى‏‌باشد و هر چیزى‏‌ که قابل تغییر باشد طبیعى‏‌ نخواهد بود. نتیجه این که هیچ خلقى‏‌ طبیعى‏‌ نخواهد بود. کبراى‏‌ قضیه بدیهى‏‌ است و صغراى‏‌ آن وجدانى‏‌، زیرا ما وجداناً مى‏‌یابیم که انسان بد رفتار در اثر مصاحبت با خوبان خوب مى‏‌شود. برعکس آدم خوب در اثر مصاحبت با بدان بد مى‏‌شود و مشاهده مى‏‌کنیم که تأدیب، اثر عظیمى‏‌ در زوال اخلاق دارد. اگر چنین نبود باید نیروى‏‌ تفکر بى‏‌ فایده باشد و تأدیبات و سیاست‏ها باطل مى‏‌شد و شرایع و ادیان لغو مى‏‌گشت و خدا نمى‏‌گفت‏ «قد افلح من زکّاها». و پیامبر نمى‏‌فرمود: «حسّنوا اخلاقکم» و نمى‏‌فرمود: «بعثت لاتمم مکارم الاخلاق».[7][8]

 

[1]. انسان موجود ناشناخته، ص 144.
[2]. تطهیر الاعراق، ص 51.
[3]. همان، ص 53.
[4]. اخلاق ناصرى‏‌، ص 101.
[5]. همان، ص 102.
[6]. آداب النفس، ص 5.
[7]. جامع السعادات، ج 1، ص 22.
[8] امینى‏‌، ابراهیم، اسلام و تعلیم و تربیت، 1جلد، بوستان کتاب (انتشارات دفتر تبلیغات اسلامى‏‌ حوزه علمیه قم) - قم، چاپ: سوم، 1387.