انسان موضوع تعلیم و تربیت
تعلیم و تربیت کارى است بسیار ظریف، دشوار و پیچیده که نیاز به کاردانى، تجربه و اطلاعات گستردهاى دارد. بنابراین لازم است که مربیان به چند موضوع کاملًا آگاه باشند:
1. ماهیت و حقیقت انسان را به خوبى بشناسند؛
2. در مورد استعدادهاى درونى انسان آگاهى داشته باشند؛
3. به هدف تربیت انسان کاملًا واقف بوده و بدانند که در تعلیم و تربیت او چه هدفى را باید تعقیب کنند؛
4. در راه رسیدن به هدف از چه عوامل و وسایلى باید استفاده کنند؛
5. موانع نیل به هدف و راههاى جلوگیرى و مبارزه با آنها چیست.
حقیقت انسان
همه دانشمندان به این واقعیت اعتراف دارند که انسان موجودى است پیچیده، تکامل یافته و داراى هزاران شگفتى که هنوز هم شناخته نشدهاند. لذا در تعریف و تبیین ماهیت و حقیقت او در میان دانشمندان اختلاف بسیار زیادى مشاهده مىشود؛ مثلًا عدهاى انسان را حیوانى بیش نمىدانند که با سایر حیوانات امتیاز جوهرى ندارد. به عقیده آنان انسان، حیوانى است تکامل یافته و مرموز که از حد و مرز حیوانیت فراتر نرفته و همه اعمال، رفتار، خصال و حتى علوم، تفکرات و تعقلاتش از آثار و لوازم ماده و قابل توجیه است؛ انسان را موجودى مادى و یک بعدى مىدانند و هیچ اعتقادى به روح مجرد ندارند، بلکه روح و نفس انسان را اثر شیمیایى ماده مىپندارند.
طبق همین عقیده، انسان را به: حیوان ابزارساز، حیوان سازنده، حیوان تولید کننده، حیوان ناطق (سخنگو) تعریف کردهاند. که ما در این جا از نقد و بررسى این تعاریف صرفنظر مىکنیم.
در مقابل اینان، گروهى دیگر از دانشمندان، انسان را موجودى مستقل، ممتاز، بسیار عالى و شریف مىدانند که با سایر حیوانات امتیاز جوهرى دارد، به همین جهت در تعریف انسان مىگویند: حیوانى است داراى نفس ناطق، یعنى عاقل و مدرک حقایق کلى. همین نفس و عقل است که ذات و حقیقت او را از سایر حیوانات ممتاز ساخته است.
همه پیامبران و ادیان آسمانى، انسان را این چنین معرفى کردهاند و ما هم در این مباحث انسان را از دیدگاه اسلام بررسى خواهیم کرد.
انسان از دیدگاه فلسفه
انسان موجود مرکبى است که داراى چند بعد وجودى مىباشد. از یک جهت، جسمى است عنصرى که خواص و آثارى مانند: وزن، طول، عرض، عمق، شکل، رنگ و دیگر عوارض دارد. از جهت دیگر یک جسم نامى است که تغذیه، نمو و تولیدمثل دارد. به این اعتبار علاوه بر جسم عنصرى، داراى روح نباتى نیز هست که او را از جمادات جدا مىکند. از طرف دیگر یک حیوانى است که داراى حرکت، اراده، احساس و شعور مىباشد. لذا داراى نفس حیوانىاى است که او را از جمادات و نباتات ممتاز مىسازد. براى درک و ارتباط با خارج نیز پنج حس ظاهرى دارد: باصره، سامعه، لامسه، ذائقه و شامه.
انسان از بعد مادى همه آنچه را که اجسام عنصرى، نامى و حیوانات دارند، داراست. علاوه بر اینها داراى گوهر ارزشمند دیگرى است که نفس عاقله نامیده مىشود. نفس عاقله انسانى، موجودى است مجرد از ماده و عوارض آن، که مىتواند با آن تفکر و تعقل نموده و معقولات و حقایقى کلى را درک کند. لذا با همین گوهر شریف عالى است که انسان از سایر حیوانات امتیاز یافته است، زیرا این جوهر شریف، جزء ذاتى انسان است، نه جزء عوارض و لوازم او. بنابراین انسان نوعى مستقل بوده که در جوهر ذات متمایز از سایر حیوانات است.
لازم به یادآورى است که انسان داراى ابعاد متعدد وجودى است، لیکن از جهت ذات، یک حقیقت بیش نیست، نه این که نفس نامى، نفس حیوانى و نفس انسانى در انسان به سه وجود، موجود بوده و آدمى داراى سه نفس باشد، بلکه انسان تنها یک حقیقت است، لیکن حقیقتى که داراى مراتب و درجاتى از وجود مىباشد. مرتبه پایینِ نفس انسانى کار نباتى را انجام مىدهد، مرتبه بالاتر، کار حیوانى و مرتبه عالىتر آن، تعقل، تفکر و سایر کارهاى انسانى را بر عهده دارد.
آن جا که مىگوید: وزن، شکل، رنگ و ابعاد من از مرتبه جسمانى و عنصرى خویش خبر مىدهد. آن جا که مىگوید: تغذیه، رشد و تولید مثل من از مرتبه جسم نامى خود حکایت مىکند. آن جا که مىگوید: حرکت، اراده و احساسات من از مرتبه حیوانى خویش خبر مىدهد و آنجا که مىگوید: تعقل، تفکر و اندیشههاى من، از روح مجرد و مرتبه عالى انسانى خویش حکایت دارد.
بنابراین انسان در عین وحدت چندین خود دارد: خود جسمانى، خود نباتى، خودحیوانى و خود انسانى. امّا اصالت و ارزش ازآنِ خود انسانى و نفس ناطقه اوست. این نفس که روح نیز نامیده مىشود جوهرى است ذاتاً نورانى و مجرد از ماده، ولى از جهت فعل و حرکت به بدن تعلق و نیاز داشته و با آن مرتبط است. از بدن و مشاعر و نیروهاى خود استفاده مىکند و با علم و عمل و گفتار و اخلاق به تدریج استعدادهاى خود را به فعلیت تبدیل مىنماید و ذات خویش را متکامل مىسازد.
روح انسان جوهرى است نورانى و مجرد و از عالم امر و ملکوت که فساد و عدم در او راه ندارد و براى همیشه پایدار و باقى خواهد ماند. موجودى است مجرد ولى نه مجرد تام، بلکه مجردى ناقص که از جهت مرتبه نازل وجودش به جسم تعلق داشته و با آن ارتباط دارد و کارهاى مادى انجام مىدهد، به همین دلیل حرکت و تکامل برایش تصور مىشود. از جهت مرتبه برتر و عالىترش نیز تعقل، تفکر و کارهاى غیر مادى را انجام مىدهد. از یک طرف حیوان است و کارهاى حیوانات را انجام مىدهد و از طرف دیگر انسان است و کارهاى انسانى را انجام مىدهد.
این موجود عجیب، در آغاز وجود، کامل نبوده، بلکه به تدریج خودش را مىسازد و پرورش مىدهد. عقاید، ملکات و خوىها که از اعمال و حرکات نشأت مىگیرند، هویت و وجود انسان را به کمال مىرسانند.
مطالب مذکور و دیگر مسائل مربوط به نفس در کتابهاى فلسفه و کلام به اثبات رسیده است و دانشمندان و فلاسفه اسلامى در این باره بحثهاى طولانى و بسیار دقیقى مطرح کردهاند که ورود در آنها ما را از هدف اصلى بحث؛ یعنى مسائل تعلیم و تربیت، باز مىدارد. لذا بهتر است که خوانندگان عزیز را به مطالعه کتب فلسفه و کلام ارجاع دهیم و بحث را با بیان نظر اسلام و قرآن درباره انسان ادامه دهیم:
انسان از دیدگاه اسلام
اسلام نیز انسان را یک موجود چند بعد مىداند که آفرینش او از ماده بىدرک و شعورى آغاز مىشود و پس از پیمودن مراحلى از تکامل به صورت موجودى برتر از ماده تبدیل مىشود.
خداى متعال آفرینش انسان را چنین توصیف مىکند:
ما انسان را از عصارهاى از گل بیافریدیم، آن گاه او را به صورت نطفه، در صلب پدر و رحم مادر قرار دادیم. بعد از آن، نطفه را به صورت علقه (خون بسته) درآوردیم. پس علقه را به مضغه (گوشت کوبیده) تبدیل کردیم. آن گاه مضغه را به صورت استخوان و گوشت درآوردیم. سپس او را به صورت موجودى دیگر آفریدیم. آفرین بر قدرت بهترین آفرینندگان.[1] خداى متعال در آیه مذکور پس از تشریح مراحل تکامل ماده انسان و رسیدن به سرحد استعداد و پذیرش روح مجرد، مىفرماید: «ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ»، خلق جدید را به خلق دیگر تعبیر مىکند که با سنخ آفرینشهاى سابق- که آفرینش مادى است- تفاوت دارد؛ یعنى آفرینش جدید که صورت و نفس انسانى است، از آفرینشهاى سابق برتر و به عبارت دیگر: کاملتر و مجرد از ماده است. از آن جا که آفرینشِ امرِ مجرد از امر مادى و تبدیل صورت مادى به صورت مجرد، یک موضوع بسیار مهم و شگفتآورى است، در ذیل همین آیه مىگوید: «فَتَبارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الخالِقِینَ» قابل توجه است که در آفرینش انسان، به «أَنْشَأْناهُ» تعبیر مىکند که آفرینش بدون واسطه است.
در آیه دیگر داستان آفرینش انسان را چنین تشریح مىکند:
خدایى که هر چیزى را نیکو بیافرید و خلقت انسان را از گل آغاز کرد.
سپس نسل او را از چکیده آب بىارزش قرار داد. آن گاه نطفه بىجان را نیکو بیاراست و از روح (منسوب به) خودش در آن بدمید و براى شما گوش و چشم و قلب قرار داد. باز هم شما خدا را اندک سپاسگزار هستید.[2] در آیه مذکور به دو نکته مهم اشاره شده است: اول این که روح انسان هنگامى افاضه مىشود که موضوع آن تسویه شود و استعداد پذیرش آن را پیدا کند. دوم این که روح انسان آن قدر مهم و با ارزش است که خداى متعال او را منسوب به خودش مىداند، یعنى روحى که از عالم بالا و از مجردات است.
در آیه دیگر نیز به همین دو نکته بسیار مهم اشاره کرده، مىفرماید:
هنگامى که داده انسان را تسویه و تکمیل نمودم و از روح (منسوب به) خودم در آن دمیدم، پس به سویش سجده کنید.[3] در این آیه نیز استعداد و لیاقت ماده را شرط افاضه نفس انسانى دانسته و روح موجودى عالى و منسوب به خودش معرفى مىکند. در اثر همین امتیاز بزرگ است که شایستگى مسجود ملائکه بودن را به دست آورده است.
در آیه دیگر نفس انسانى را- که یکى از مصادیق روح است- به عنوان وجودى برتر معرفى کرده و مىگوید:
و در مورد روح از تو سؤال مىکنند، در پاسخ بگو: روح از امر پروردگارم مىباشد و بهره شما از علم، اندکى بیش نیست.[4] در آیه مذکور پیامبر اکرم مأموریت مىیابد تا در پاسخ مردم که از روح سؤال مىکنند، بگوید: وجود روح از ایجاد ویژه پروردگارم که تدریجى و زمانى نیست و نیازى به واسطه ندارد، سرچشمه مىگیرد.
مرحوم علامه طباطبایى قدس سره در ذیل آیه مذکور بحث مفصل و دقیقى درباره عالم امر و روح دارد. وى آیات مربوط به روح و امر را جمع کرده، با بررسى و مقایسه آنهاچنین نتیجهگیرى مىکند: امر در این آیات عبارت است از فعل و ایجاد خداى سبحان که نیازى به علل و عوامل طبیعى، حرکت و تدریج و زمان ندارد، بلکه با ایجاد تکوینى و مجرد کلمه «کن» تحقق مىیابد.
در قرآن مىفرماید:
«إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ* فَسُبْحانَ الَّذِى بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَىءٍ»[5]
امر خدا، وقتى اراده کند چیزى را، بدین صورت است که مىگوید: به وجود بیا، پس تحقق پیدا مىکند. پس منزه است خدایى که ملکوت هر چیز در اختیار اوست.
در آیه دیگر مىفرماید:
«وَما أَمْرُنا إِلّا واحِدَةٌ کَلَمْحٍ بِالْبَصَرٍ»[6]
امر ما (ایجاد) یکى بیش نیست، همانند یک چشم به هم زدن.
بنابراین، ایجاد یک امر، برتر و عالىتر از ایجاد تدریجى و طبیعى است، زیرا نیاز به حرکت، استعداد و زمان ندارد، بلکه یک دفعه تحقق پیدا مىکند. پس چنین امرى باید مجرد از ماده و برتر از زمان باشد.
در همین رابطه خداى متعال به پیامبر اکرم چنین دستور مىدهد: در پاسخ کسانى که درباره روح از تو سؤال مىکنند بگو: روح از سنخ امر است؛ یعنى برتر از ماده، حرکت و زمان مىباشد.[7] از این قبیل آیات استفاده مىشود که انسان موجودى شریف و ممتاز است، چون حقیقت او را روح مجردِ ملکوتى تشکیل مىدهد که موجودى است نورانى و برتر از ماده و مادّیات.
مسئله تجرد نفس و روح انسان یک مسئله دقیق و دشوار فلسفى و علمى است و نیاز به بحثهاى طولانى دارد که از حوصله این کتاب خارج است. علاقهمندان مىتوانند به کتابهاى فلسفه، تفسیر و کلام مراجعه کنند.
امتیازهاى انسان در قرآن
قرآن کریم انسان را ستوده و برایش امتیازاتى ذکر کرده است که در ذیل به آنها اشاره مىشود:
1. مورد تکریم و تفضیل خدا قرار گرفته و در بارهاش مىگوید:
ما فرزندان آدم را گرامى داشتیم و بر مرکب خشکى و دریا سوار کردیم و از غذاهاى لذیذ و پاکیزه روزى دادیم و بر بسیارى از مخلوقات برترى و فضیلت بخشیدیم.[8] انسان در اثر خلقت ویژهاش استعداد درک علومى را دارد که حتى ملائکه از چنین استعدادى برخوردار نیستند. در قرآن آمده:
و خدا همه اسما را به آدم تعلیم داد، آن گاه حقایق آنها را بر ملائکه عرضه داشت و فرمود: اگر راست مىگویید اسماى اینها را بیان کنید. فرشتگان در پاسخ عرض کردند: خدایا تو پاک و منزهى و ما جز آنچه که تو به ما تعلیم دادهاى نمىدانیم، تویى دانا و حکیم. (خداوند) فرمود: اى آدم! اسماى این حقایق را براى ملائکه بیان کن، وقتى آدم اسما را به آنها گفت خدا فرمود: اى فرشتگان! آیا به شما نگفتم که من بر غیب آسمانها و زمین و بر آنچه آشکار و پنهان دارید آگاهم.[9] 2. در اثر امتیاز وجودى و لیاقت ذاتى، شایسته آن شده تا در زمین خلیفه خدا باشد. خداوند در قرآن مىفرماید:
به یاد آر آنگاه را که پروردگار تو به ملائکه گفت: من در زمین خلیفهاى قرار خواهم داد. فرشتگان عرض کردند: آیا کسى را در زمین خلیفه مىکنى که در زمین فساد کند و خونها بریزد، در حالى که ما حمد تو را مىگوییم و تسبیح و تقدیس مىکنیم؟ (خدا در پاسخ آنها) فرمود: من در آفرینش انسان اسرارى را مىدانم که شما آگاه نیستید.[10] 3. در اثر همین مقام شامخ انسانى، شایسته آن شده که ملائکه برایش تواضع و سجده کنند. قرآن مىفرماید:
آن گاه که پروردگارت به ملائکه گفت: من بشرى را از گل خلق مىکنم، هنگامى که او را تسویه کردم و از روح (منسوب به) خودم در آن دمیدم شما به سویش سجده کنید.[11] 4. آفرینش انسان به گونهاى است که مىتواند از نیروى عقلى و توان جسمى خویش بهره بگیرد و از اسرار و شگفتىهاى جهان پرده بردارد و همه را مسخّر خود گرداند.
خداوند مىفرماید:
آیا نمىبینى که خدا آنچه را در زمین است مسخّر شما نمود؟[12] و مىفرماید:
آیا نمىبینید که خدا همه موجودات آسمان و زمین را مسخّر شما گردانید؟[13] و نیز مىفرماید:
همه آنچه را در زمین و آسمان است مسخّر شما کرد.[14] نیز مىفرماید:
او خدایى است که دریا را در اختیار شما قرار داد تا از گوشتهاى تازهاش میل کنید و از زیورهاى آن استخراج کرده، تن خود را به آنها بیارایید و کشتىها را در دریا مشاهده مىکنى که آبها را مىشکافند و به پیش مىروند، براى این که از فضل خدا روزى بگیرید، شاید خداى را سپاس بگویید.[15]
کمال شناس
5. انسان از جهت روح مجرد ملکوتى، کمال آشناست و از یک نوع وجدان اخلاقى و درک مکارم و ارزشهاى انسانى برخوردار است. اگر به باطن ذات و روح ملکوتى خویش بنگرد و خویشتن را خوب بشناسد مشاهده مىکند که از عالم قدرت، کرامت، علم، رحمت، نور، احسان، خیر، عدالت و به طور کلى از عالم کمال آمده و با آن عالم سنخیت و تناسب دارد.
در این جا انسان نظر دیگرى پیدا مىکند و به عالم برترى مىنگرد. کمال مطلق را مىبیند و به ارزشهاى آن علاقهمند مىشود. چون آنها را با مقام شامخ انسانىِ خود متناسب مىیابد، تناسب آنها را با نیازمندىهاى استکمالى خویش درک مىکند و مىگوید: باید به وسیله اینها خودم را کامل سازم. اینها براى تعالى و تکامل ذات من سودمند هستند و من باید به این اعتلا برسم.
همه انسانها در شناخت این ارزشها و ضد ارزشها متشابه آفریده شدهاند.
انسان اگر به فطرت پاک و کمال دوست خود مراجعه کند و به دور از هوا و هوسها خوب بیندیشد و خویشتن را بشناسد مىتواند فضایل و ارزشهاى اخلاقى و همچنین رذایل اخلاق و ضد ارزشها را دریابد. فطرت پاک هر انسان چنین اقتضا دارد. اگر بعضى انسانها از چنین درک مقدسى محروماند بدین جهت است که تمایلات شدید حیوانى، نور عقلشان را خاموش ساخته و از خود بیگانه شدهاند. قرآنکریم نیز چنین درک و وجدانى را فطرى انسانها دانسته و مىفرماید:
قسم به نفس و آن که او را نیکو بیاراست و راه انحراف و تقوا را به او الهام کرد.
پس هر کس که نفس خویش را پرورش داد و تهذیب کرد، به فلاح و رستگارى رسید و هر کس که آن را آلوده ساخت زیان برد.[16]
فطرت توحید
6. انسان فطرتى خدا آشنا و خداجو دارد. آفرینش ویژه او به گونهاى است که طبعاً به سوى مبدأ هستى و نیروى فوقالعاده غیبى کشیده مىشود و در برابر عظمتش خضوع و کرنش مىکند، در بحرانها و مشکلات به او پناه مىبرد و استمداد مىجوید. انسان از یک شعور مذهبى برخوردار است و خداجویى، خداخواهى و خداپرستى به صورت یک غریزه در ذاتش نهاده شده است.
بعضى دانشمندان نوشتهاند که همه انسانها؛ حتى بتپرستان، مشرکین و مادیین از یک چنین جذبه معنوى و گرایش باطنى برخوردارند؛ در باطن، ذات خود را به یک نیروى مرموزى وابسته مىدانند و در برابرش خضوع و کرنش مىکنند. دل انسان بدون خدا نمىتواند آرام بگیرد، گرچه در تعیین مصداقش بعضى وقتها به خطا مىافتد. قرآن نیز پرستش و دیندارى و توجه به خدا را یک امر فطرى مىداند و مىفرماید:
تمام توجه خود را استوار به سوى دین معطوف بدار و این فطرت خداست که مردم بر آن آفریده شدهاند و آفرینش خدا تغییرپذیر نیست. این است دین استوار، ولى اکثر مردم نمىدانند.[17] نیز مىفرماید:
به یاد آر هنگامى را که پروردگار تو، از پشت فرزندان آدم ذریّه آنها را برگرفت و آنان را بر نفس خودشان گواه ساخت که آیا من پروردگار شما نیستم؟ آنها جواب دادند: بلى به خدایى تو شهادت مىدهیم. (این گواهى را گرفتیم) تا در قیامت نگویید: ما از وجود خدا غافل بودیم.[18] امیرالمؤمنین علیه السلام مىفرماید:
پس خداى متعال پیامبران خود را پى درپى براى آنها فرستاد تا عهد و پیمان خدا را که فطرى آنان بود مطالبه کنند و نعمتهاى فراموش شده (توحید فطرى) را تذکر دهند و از راه تبلیغ با آنها احتجاج کرده و خزینههاى عقول را برایشان آشکار سازند.[19] هم چنین مىفرماید:
واى خدایى که قلبها را بر فطرت (توحید) آفریدى؛ هم در انسانهاى شقى و هم در انسانهاى سعید.[20]
قرآن عقیده و اعتراف به وجود خدا را براى بشر یک امر فطرى مىداند که همه انسانها؛ حتى مشرکان بدان اقرار دارند، به همین جهت در آیات فراوان چنین آمده که اگر از مشرکان سؤال کنید: خالق زمین و آسمان کیست؟
پاسخ مىدهند: خدا؛ مثلًا مىفرماید:
اگر از آنها بپرسید چه کسى زمین و آسمان را آفریده و خورشید و ماه را مسخّر ساخته؟ در پاسخ مىگویند: اللّه.[21] نیز مىفرماید:
اگر از آنها سؤال کنى چه کسى آب را از آسمان نازل کرد و با آن زمین مرده را احیا کرد؟ جواب مىدهند: خدا.[22] و مىفرماید:
و اگر از آنها سؤال کنى چه کسى زمین و آسمان را آفرید؟ پاسخ مىدهند:
اللّه.[23] از این آیات استفاده مىشود که همه انسانها در مقام فطرت، به وجود آفریدگارى دانا و توانا براى جهان اعتراف دارند. گرچه گاهى در مقام جدال با زبان انکار کنند، امّا در هنگام هجوم مشکلات و شدت اضطرار و یأس از همه راهها، فطرتشان بیدار مىشود و به سوى نیروى فوق العاده غیبى توجه پیدا مىکنند و از او استمداد مىجویند؛ حتى به وسیله زبان هم به وجود اللّه اعتراف مىکنند.
به هر حال فطرت بشر با خدا آشناست و توجه به مبدأ هستى و پرستش و خضوع در برابر او، در نهاد انسانها گذاشته شده است. شعور و احساس مذکور از ابتداى کودکى در فطرت انسان بوده است، لیکن در آغاز کاملًا خفته و نهفته است و به صورت قوه و استعداد وجود دارد و کمکم بیدار و شکوفا مىشود.
کودک در باطن ذات، خود را نیازمند و وابسته مىداند و فطرتاً به سوى وجود مستقل و بىنیازى توجه دارد که مىتواند نیازهایش را تأمین کند، لیکن قدرت تشخیص او را ندارد؛ گاهى وجود مادر را مصداق چنین قدرت فوق العاده اى مىپندارد.
حضرت باقر علیه السلام از پیامبر اکرم نقل کرده که فرمود:
هر مولودى بر فطرت، یعنى معرفت به این که خداى متعال خالق اوست، متولد مىشود. به همین جهت خداى سبحان در قرآن مىفرماید: و اگر از آنها سؤال کنى که خالق زمین و آسمان کیست؟ جواب مىدهند: اللّه.[24] زراره مىگوید:
از حضرت باقر علیه السلام در باره آیه «فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِى فَطَرَ النّاسَ عَلَیْها» سؤال کردم، فرمود: خدا آنها را بر معرفت و شناخت خودش آفرید و اگر چنین نبود وقتى از آنها سؤال مىشد پروردگار و رازق شما کیست؟ از جوابش آگاه نبودند.[25] همین راوى مىگوید:
از امام باقر علیه السلام درباره آیه «حُنَفاءَ لِلَّهِ غَیْرَ مُشْرِکِینَ بِهِ» پرسیدم که مراد از حنفیت چیست؟ فرمود: یعنى فطرتى که مردم بر آن آفریده شدهاند و خدا آنها را بر معرفت خودش آفرید.[26] رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود:
هر مولودى بر فطرت (توحید) آفریده مىشود، مگر این که پدر و مادرش او را به یهودىگرى یا مسیحیت بکشانند.[27] عبداللّه بن سنان مىگوید:
از حضرت صادق علیه السلام تفسیر آیه «فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِى فَطَرَ النّاسَ عَلَیْها» را پرسیدم و عرض کردم: فطرت مذکور در آیه چیست؟ فرمود: فطرت اسلام است، خداى سبحان هنگام اخذ میثاق، آنها را بر توحید آفرید و گفت: آیا من پروردگار شما نیستم؟ و در بین آنها مؤمن و کافر وجود داشت.[28] علاء مىگوید:
از حضرت صادق علیه السلام تفسیر آیه «فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِى فَطَرَ النّاسَ عَلَیْها» را سؤال کردم، فرمود: فطرت، یعنى توحید.[29] حضرت على علیه السلام فرمود:
کلمه اخلاص، فطرت است.[30]
از این قبیل احادیث که تعداد آنها زیاد است استفاده مىشود که همه انسانها با فطرت معرفت خدا و توحید آفریده شدهاند.
تفسیر فطرت
در این جا لازم است به طور فشرده در مورد تفسیر و توضیح فطرت بحث کنیم:
کلمه فطرت در آیات و احادیث زیادى، منشأ و ریشه بعضى امور معرفى شده است. «راغب اصفهانى» مىنویسد:
فطر در لغت به معناى شکافتن است. «وَ فَطَرَ اللَّهِ الْخَلْق» به این معناست که خداى متعال مخلوق را به نحوى ایجاد و ابداع کرده که منشأ بعضى افعال باشد.
بنابراین معناى آیه «فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِى فَطَرَ النّاسَ عَلَیْها» این مىشود که خدا انسانها را به طورى آفریده که معرفتاللَّه در نهادشان تثبیت شده است. پس فطرة اللَّه، یعنى نیروى معرفت و ایمانى که در وجود موجودات نهاده شده است.[31] دانشمندان فطرت را به چند گونه تفسیر نمودهاند:
1. فطرت، یعنى طبیعت و سرشت ویژهاى که در آفرینش انسان به کار گرفته شده و در اثر آن براى پذیرش ایمان و دین استعداد دارد که اگر به طبیعت اولیهاش برگردد دیندار و خداپرست خواهد شد. بنابراین افرادى که از دین عدول کردهاند در اثر آفات و عوامل خارجى- مانند تقلید از پدران- بوده است.
2. توجه به مبدأ هستى و پرستش و خضوع در برابر او، در نهاد همه انسانها وجود دارد و همه انسانها در باطن ذات به او اعتراف دارند؛ گرچه گاهى دیگرى را به جاى او مصداق مىپندارند و در برابرش کرنش مىکنند. چون توجه به مبدأ هستى و لزوم پرستش او در نهاد انسانها قرار داده شده، بتپرستى در بین بشر به وجود آمده است.
3. معناى فطرت این است که انسانها را براى معرفت، توحید، دیندارى و پرستش آفریده اند.
4. فطرت، یعنى میثاق و اعترافى که خداى متعال در عالم ذر و آغاز خلقت، از همه انسانها گرفته است. خداى متعال در عالم ذر از همه انسانها به وجود و وحدانیت خودش اعتراف گرفته و آنان هم پیمان بستهاند که در این جهان خداپرست باشند. پس همه انسانها در باطن ذات، خداپرستاند، گرچه بعضى افراد بر نداى باطن خود سرپوش مىگذارند و با زبان، وجودش را انکار مىنمایند.
5. معناى فطرى بودن خداپرستى این است که عقل بالذات به سوى مبدأ هستى توجه پیدا مىکند و براى اثبات خدا نیازى به استدلال و تحصیل مقدمات ندارد. تفکر در نظام هستى و مطالعه شگفتىهاى آفرینش خود به خود و بدون استدلال و برهان، انسان را به وجود خالق آنها هدایت مىکند. بنابراین، فطرت عبارت است از: آفرینش ویژه عقل و نفس انسان.
6. ساختار ویژه روح انسان چنین است که طبعاً خداخواه، خداجو و خداپرست آفریده شده و توجه به مبدأ آفرینش و خداپرستى به صورت یک غریزه در وجودش نهاده شده است. چنان که غریزه میل به غذا در طبیعت انسان نهاده شده و طبعاً احساس گرسنگى مىکند و دنبال غذا مىرود، خداجویى و خداپرستى هم در ساختمان روح و نفس او نهاده شده است و طبعاً بدان سوى تمایل دارد و جذب مىشود.
البته بعضى از این تعریفها نزدیک به هم بوده و چندان تفاوتى ندارند. در این جا لازم است آنها را مورد بررسى قرار دهیم:
در تعریف اول و سوم، در انسان چیز ویژهاى به نام فطرت اثبات نشده، زیرا در تعریف اول، فطرت به استعداد انسان براى معرفت و پرستش خدا تفسیر شده، و استعداد معرفت و پرستش، یک امر مخصوص وجودى نیست. هم چنین در تعریف سوم گفته شده که فطرت عبارت است از این که هدف آفرینش انسان، معرفت و پرستش خدا بوده است، که بدین ترتیب آیه «فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِى فَطَرَ النّاسَ عَلَیْها» به فطر الناس لها تفسیر مىشود. لذا در این جا هم چیزى به نام فطرت براى انسان اثبات نشده است.
تفسیر دوم و ششم، نزدیک به هم بوده و فطرت را به یک نوع غریزه، یعنى غریزه خداجویى و پرستش، تفسیر کردهاند؛ مانند غریزه احساس گرسنگى و تشنگى و دنبال غذا و آب رفتن. جمعى از دانشمندان مدعى شدهاند که چنین غریزهاى در انسان وجود دارد و براى اثبات آن به قول بعضى روان شناسان نیز استناد کردهاند، ولى اثبات چنین غریزهاى دشوار است و براى نگارنده نیز تاکنون به اثبات نرسیده است.
در تفسیر پنجم، فطرت به فطرت عقلى تفسیر شده و گفته مىشود که عقل انسان آن چنان آفریده شده است که خود به سوى مبدأ آفرینش توجه پیدا مىکند و در اینباره نیازى به استدلال و برهان ندارد. بسیار اتفاق افتاده که عقل در اثر مشاهده بعضى شگفتىهاى جهان یک مرتبه روشن شده و به وجود خالق جهان یقین پیدا کرده است، بدون این که استدلالى در کار باشد. بنابراین عقل ارتباط ویژهاى با آفریدگار جهان دارد و به گونهاى آفریده شده که گاهى بدون استدلال هم او را مىپذیرد و به او ایمان مىآورد. در مورد این تفسیر نیز باید یادآور شویم که گرچه این مطلب صحیح است که عقل در بعضى موارد بدون استدلال و برهان به وجود آفریدگار جهان توجه پیدا مىکند و او را مىپذیرد، لیکن اگر دقت شود، در همین مواقع هم بدون استدلال نیست؛ بلکه با سرعت و به طور خودکار استدلال مىکند، بدون این که به این عمل خود توجه داشته باشد. از آن جا که عقل قبلًا این حقیقت را پذیرفته که هر معلولى نیاز به علت دارد و پدیدههایى که از ظرافت، زیبایى و شگفتىهاى خاصى برخوردارند به آفرینندهاى داناو تواناترى نیاز دارند و ذاتاً از چنین آگاهى برخوردار است، به مجرد این که یکى از شگفتىهاى جهان را مشاهده کرد به طور سریع چنین استدلال و نتیجه گیرى مىکند: این پدیده شگفتانگیز نیاز به علتى دانا و توانا دارد و او خداى جهانآفرین است.
به هر حال در تفسیر فطرت مىتوان چنین گفت: انسان در مشاهده حضورى که از نفس، قوا و افعال خود دارد، معناى علّیّت را وجداناً دریافته است. وى در باطن ذات مشاهده مىکند که قوا و افعال نفس، موجوداتى هستند که نیازمند و وابسته به نفساند و بدون او نمىتوانند تحقق داشته باشند و نفس خود را تأمین کننده نیاز آنها مىداند. هم چنین این مطلب را به طور کلى دریافته که هر وجودِ وابستهاى نیاز به علت دارد، به همین جهت در جهان خارج براى یافتن علت حوادث، کنجکاوى و تلاش مىکند و براى هر پدیده وابستهاى در جست وجوى علت است.
از طرف دیگر، انسان در مقام ذات، واقعیت نفس خود را که موجودى است وابسته، نیازمند و غیر مستقل مشاهده مىکند و حضوراً درک مىکند که مالک وجود خود نیست و در رفع نیازمندىهایش به وجود مستقل و غیر وابستهاى نیاز دارد. همه انسانها حضوراً و در مقام ذات از چنین درکى برخوردارند.
غریزه علتجویى و فطرت خداپرستى انسان از یک چنین درک حضورىاى نشأت مىگیرد. انسان به خوبى درک مىکند که مالک وجود خود نیست و قدرت حفظ و نگهدارى آن را ندارد. هم چنین مىداند که نمىتواند جلوى مرگ خود را بگیرد و از آلام و مصائب، پیشگیرى کند. انسان مىداند که خودکفا نیست و در رفع نیازهایش ناچار است از خارج کمک بگیرد. به همین جهت در رفع نیازهایش ارتکازاً از اشخاص و اشیاى خارج استمداد مىجوید. لذا با توجه ثانوى به این حقیقت پىمىبرد که اشخاص و اشیاى خارج نیز مانند خودش هستند، یعنى خودکفا نیستند، بلکه وابسته و فقیرند و نیاز به وجودى غنى و مستقل دارند. از همین طریق به آفریدگار انسان و جهان که وجودى است مستقل، غنى و خودکفا پى برده و به وجودش اعتراف مىکند. بنابراین همه انسانها مىتوانند از چنین علمى برخوردار شوند و کسانى که با زبان، خدا را انکار مىکنند، از آفرینش ویژه و فطرت خداجویى خود عدول کرده و بر آن سرپوش نهادهاند.
بنابراین، فطرت خداجویى را مىتوان با همان غریزه علتجویى تفسیر کرد که از علم حضورىِ نفس نشأت مىگیرد. آیات و احادیث عالم ذر و اخذ میثاق را نیز با همین معنا مىتوان تفسیر و توجیه کرد.
نقاط ضعف انسان از دیدگاه قرآن
خداوند متعال در قرآن از انسان به عنوان موجودى شریف و عالى یاد کرده، امّا از طرف دیگر با ذکر نقاط ضعف، نکوهش هم کرده است. در این جا به پارهاى از آنهااشاره مىشود:
1. غفلت از خدا
طبع انسان چنین است که در موقع اضطرار و گرفتارى دست به دعا و راز و نیاز برداشته و حل مشکلات را از خدا مىخواهد، ولى پس از رفع گرفتارىاش فوراً به زندگى عادى برمىگردد و خدا را فراموش مىکند.
خداوند در قرآن مىفرماید:
هرگاه آدمى به رنج و زیانى در افتد در هر حال ما را به دعا مىخواند؛ به پهلو خفته باشد یا نشسته یا ایستاده. امّا هنگامى که رنج و گرفتارىاش را برطرف ساختیم، فوراً به حالت غفلت سابق باز مىگردد؛ آن چنان که گویا ما را براى رفع گرفتارىاش نخواندهاست. این چنین اعمال زشتِ اسراف کنندگان در نظرشان زیبا جلوه مىکند.[32]
2. مغرور و فخر کننده
قرآن مىفرماید:
و اگر آدمى را پس از سختى و گرفتارى، به نعمت رساندیم، (از روى غفلت و غرور) مىگوید: روزگارِ زحمت و رنج به سر آمده، زیرا انسان لذتجو و فخرکننده است.[33] نیز مىفرماید:
امّا انسان (کمظرفیت و بىصبر)، چون خدا او را براى آزمایش مورد اکرام و انعام قرار دهد، مىگوید: خدا مرا عزیز و گرامى داشته است و چون از باب امتحان او را در تنگى زندگى قرار دهد، مىگوید: خدا مرا به خوارى و ذلت افکنده است.[34]
3. ناسپاس
در قرآن مىگوید:
اگر به انسان نعمت و رحمتى عطا کنیم، سپس آن را از دستش بگیریم، نومید و ناسپاس مىشود.[35]
4. بخیل و بىقرار
خدا در قرآن مىفرماید:
به آنها بگو: اگر شما همه گنجهاى رحمت خدا را در تملک در آورید باز هم از ترس، بخل مىورزید و انسان طبعاً بخیل است.[36] و نیز مىفرماید: انسان طبعاً حریص و بىصبر است. چون شر و زیانى به او رسد جزع و بىقرارى مىکند و چون خیرى به او روى آورد، از احسان بخل مىورزد.[37]
5. ضعیف و ناتوان
قرآن مىگوید:
انسان ضعیف آفریده شدهاست.[38]
6. طغیانگرى در هنگام بىنیازى
قرآن مىفرماید:
انسان طغیان و سرکشى مىکند؛ اگر خودش را بىنیاز یافت.[39]
7. عجول
انسان گاهى شر و زیان خود را مىطلبد، چون موجودى عجول است.
خداوند مىفرماید: انسان با همان رغبتى که در خیر خود دارد، گاهى شر و زیان خود را مىطلبد، او موجودى است عجول و بىصبر.[40] و مىفرماید:
انسان در طبیعت شتابکار و عجول آفریده شدهاست.[41]
8. جدال کننده
خداوند مىفرماید:
ما در این قرآن هرگونه مثال و بیان آوردیم، امّا آدمى بیش تراز هر چیز با سخن حق جدال و خصومت مىکند.[42]
9. ستمکار و ناسپاس
خداوند در قرآن مىفرماید:
هرچه را از خدا خواستید به شما داد و اگر بخواهید نعمتهاى اورا به شمار آورید، نمىتوانید آنهارا تحت حساب درآورید. انسان موجودى ستمکار و ناسپاس است.[43]
10. نادانى
قرآن مىفرماید:
انسان ستمکار و نادان است.[44]
11. شیفته متاع دنیا
خداوند در قرآن مىفرماید:
علاقه به خواستها و امیال نفسانى، از قبیل زنان و فرزندان، طلا و نقره، اسبهاى نشاندار، چهار پایان و مزارع و املاک، در دل انسان نهاده شده، زیبا و دلفریب جلوه مىکند. اینها متاع زندگى زودگذر دنیا هستند، ولى منزلگه و بازگشت خوب، نزد خداست.[45]
12. دستور به بدى
قرآن مىگوید:
نفس خودم را تبرئه نمىکنم، زیرا او پیوسته به بدىها دعوت مىکند، مگر این که پروردگارم ترحم کند.[46]
جمع میان آیات
بنابراین انسان در قرآن به دو گونه متضاد توصیف شده است:
از یک طرف به عنوان موجودى برگزیده و گرامى معرفى شده که داراى روحى است ملکوتى و نفخه الهى که خدا آشنا و کمال طلب مىباشد و استعداد تکامل و درک علمى او به حدى است که فرشتگان الهى از نیل بدان مقام ناتوانند و به همین جهت ملائکه مأمور مىشوند در برابر مقام شامخ او سجده کنند. و سرانجام به عنوان خلیفه الهى معرفى شده است.
از سوى دیگر به عنوان موجودى ضعیف، بخیل، ستمگر، جاهل، ناسپاس، شیفته متاع دنیا، طغیانگر، جدال کننده، فخر کننده، عجول، امر کننده به بدى، مغرور و کمظرفیت که زود خوشحال و زود مأیوس مىشود، مورد نکوهش قرار گرفته است.
در احادیث نیز انسان با همین دو نوع صفات توصیف شده است.
اکنون این سؤالها مطرح مىشود که حقیقت انسان چگونه است و چگونه مىتوان بین این دو دسته آیات و احادیث جمع کرد؟ اگر فطرت انسان بر توحید و خداجویى بنا شده و ذاتاً طالب خیر و نیکى و فضایل و مکارم اخلاق است، پس چرا به خدا کفر مىورزد؟ و چرا به عنوان جاهل و ستمگر و ناسپاس معرفى شده است؟
ممکن است کسى در توجیه آن بگوید: آیات و احادیث قسم اول، از فطرت انسان خبر داده و مىگویند: فطرت و آفرینش ویژه انسان چنین اقتضایى را دارد، لیکن آیات و احادیث قسم دوم از واقع خارج خبر مىدهند که امرى عارضى است.
در پاسخ گفته مىشود که آیات و احادیث نوع اول و نوع دوم، انسان را مورد توصیف قرار دادهاند و از انسان خبر مىدهند، پس به چه دلیل قسم اول را حمل بر فطرت، و نوع دوم را حمل بر عارض بر مقام ذات مىکنید با این که یکسانند؟
در نوع دوم نیز مىگوید: «إِنَّ النَّفْسَ لَأَمّارَةٌ بِالسُّوءِ» و «إِنَّ الإِنْسانَ لَظَلُومٌ کَفّارٌ» و «وَکانَ الإِنْسانُ قَتُوراً» و «إِنَّ الإِنْسانَ خُلِقَ هَلُوعاً» و «إِنَّهُ لَیَؤُوسٌ کَفُورٌ» که از مقام ذات انسان خبر مىدهند.
ممکن است در توجیه آیات چنین گفته شود: در مقام ذات و فطرت انسان، نه خوبى و کمال نهاده شده و نه شر و نقصان. لذا نسبت به هیچ یک از اینها ضرورت و اقتضایى ندارد، بلکه براى هر یک از آنها استعداد و آمادگى دارد. به عبارت دیگر: انسان در مقام ذات نه خوب است و نه بد، لیکن هم مىتواند طریق کمال و خوبى را انتخاب کند و هم راه شر و فساد را پیش گیرد.
بنابراین آیات و احادیث از استعدادهاى ذاتى انسان خبر مىدهند. منتها این احتمال نیز با ظاهر آیات و احادیث سازگار نیست، زیرا آنها از انسان خبر مىدهند، نه از استعدادهاى درونى او.
در جمع بین آیات احتمال سومى هم وجود دارد، به این صورت که کسى بگوید: انسان موجودى است دو سرشتى، نیمى از سرشت او از نور و نیمى دیگر از ظلمت مىباشد. سرشت نورانى او طالب خیر و خوبى و کمال و به این اعتبار ستودنى است و سرشت ظلمانى او طالب شر و فساد و بدى و به این اعتبار مورد نکوهش قرار گرفته است. بنابراین، خصایص خوب انسان از سرشت نورانى او و شرور و بدىهاى او نیز از سرشت ظلمانىاش تراوش مىکنند.
لیکن این احتمال نیز خالى از ابهام و اجمال نیست، زیرا جاى این سؤال هست که دو سرشتى بودن انسان یعنى چه؟ انسان که یک حقیقت بیش نیست.
یک حقیقت چگونه مىتواند هم منشأ خوبىها باشد و هم منشأ بدىها؟ چگونه مىتواند هم دعوتکننده به خیرات، فضایل و مکارم باشد و هم دعوت کننده به شرور و رذایل؟ و سرانجام چگونه مىتواند هم مورد تکریم و ستایش قرار گیرد و هم مورد نکوهش و تقبیح؟!
امّا در توجیه و تفسیر این سخن مىتوان چنین گفت: درست است که انسان یک حقیقت بیش نیست، لیکن دو مرتبه و درجه وجودى دارد: از یک طرف حیوان است و تمایلات حیوانى در وجودش نهاده شده و شرور و بدىها نیز از بعد حیوانى او نشأت مىگیرند. از طرف دیگر یک انسان و داراى نفس مجرد ملکوتى است که با عالم قدس و سرچشمه خیرات تناسب و سنخیت دارد و از این بُعد وجودى، خواهان فضایل، خوبىها و کمالات است. لذا بُعد انسانى او مورد تکریم و بُعد حیوانىاش مورد نکوهش واقع مىشود. بُعد انسانى او خدا آشناست و بُعد حیوانى وى حریص، کفور، بخیل، ظلوم و جهول است. به این طریق مىتوان آیات و احادیث مختلف را تفسیر کرد.[47]
[1]. مؤمنون( 23) آیه 12:« وَلَقَدْ خَلَقْنا الإِنْسانَ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ طِینٍ* ثُمَّ جَعَلْناهُ نُطْفَةً فِى قَرارٍ مَکِینٍ* ثُمَّ خَلَقْنا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنا العَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنا المُضْغَةَ عِظاماً فَکَسَوْنا العِظامَ لَحْماً ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ فَتَبارَکَاللَّهُ أَحْسَنُالخالِقِینَ».
[2]. سجده( 32) آیات 7- 9:« الَّذِى أَحْسَنَ کُلَّ شَىءٍ خَلَقَهُ وَبَدَأَ خَلْقَ الإِنْسانِ مِنْ طِینٍ* ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ ماءٍ مَهِینٍ* ثُمَّ سَوّاهُ وَنَفَخَ فِیهِ مِنْ رُوحِهِ وَجَعَلَ لَکُم السَّمْعَ وَالأَبْصارَ وَالأَفْئِدَةَ قَلِیلًا ما تَشْکُرُونَ».
[3]. حجر( 15) آیه 29:« فَإِذا سَوَّیْتُهُ وَنَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِى فَقَعُوا لَهُ ساجِدِینَ».
[4]. اسراء( 17) آیه 85:« وَیَسْأَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّىوَما أُوتِیتُمْ مِنَ العِلْمِ إِلّا قَلِیلًا».
[5]. یس( 36) آیات 82- 83.
[6]. قمر( 54) آیه 50.
[7]. ر. ک: تفسیر المیزان، ج 8، ص 154- 156 و ج 13، ص 207- 216.
[8]. اسراء( 17) آیه 7:« وَلَقَدْ کَرَّمْنا بَنِى آدَمَ وَحَمَلْناهُمْ فِى البَرِّ وَالبَحْرِ وَرَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّیِّباتِ وَفَضَّلْناهُمْ عَلى کَثِیرٍ مِمَّنْ خَلَقْنا تَفْضِیلًا».
[9]. بقره( 2) آیات 32- 33:« وَعَلَّمَ آدَمَ الأَسْماءَ کُلَّها ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى المَلائِکَةِ فَقالَ أَنبِئُونِى بِأَسْماءِ هؤُلاءِ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ* قالُوا سُبْحانَکَ لا عِلْمَ لَنا إِلَّا ما عَلَّمْتَنا إِنَّکَ أنْتَ الْعَلِیمُ الحَکِیمُ* قالَ یاآدَمُ أَنبِئْهُمْ بِأَسْمائِهِمْ فَلَمّا أَنْبَأَهُمْ بِأَسْمائِهِمْ قالَ أَلَمْ أَقُلْ لَکُمْ إِنِّى أَعْلَمُ غَیْبَ السَّمواتِ وَالْأَرضِ وَأَعْلَمُ ما تُبْدُونَ وَما کُنتُمْ تَکْتُمُونَ».
[10]. همان، آیه 30:« وَ إِذ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَةِ إِنِّى جاعِلٌ فِى الْأَرضِ خَلِیفَةً قالُوا أتَجْعَلُ فِیها مَنْ یُفْسِدُ فِیها وَیَسْفِکُ الدِّماءَ وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَنُقَدِّسُ لَکَ قالَ إِنِّى أعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ».
[11]. فجر( 89) آیه 29:« إِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَةِ إِنِّى خالِقٌ بَشَراً مِنْ طِینٍ* فَإِذا سَوَّیْتُهُ وَنَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِى فَقَعُوا لَهُ ساجِدِینَ».
[12]. حج( 22) آیه 65:« أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ سَخَّرَ لَکُمْ ما فِى الأَرْضِ».
[13]. لقمان( 31) آیه 20:« أَلَمْ تَرَوْا أَنَّ اللَّهَ سَخَّرَ لَکُمْ ما فِىالسَّمواتِ وَما فِى الأَرْضِ».
[14]. جاثیه( 45) آیه 13:« وَسَخَّرَ لَکُمْ ما فِى السَّمواتِ وَما فِى الأَرْضِ جَمِیعاً مِنْهُ».
[15]. نحل( 16) آیه 14:« وَهُوَ الَّذِى سَخَّرَ البَحْرَ لِتَأْکُلُوا مِنْهُ لَحْماً طَرِیّاً وَتَسْتَخْرِجُوا مِنْهُ حِلْیَةً تَلْبَسُونَها وَتَرىَ الفُلکَ مَواخِرَ فِیهِ وَلِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ وَلَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ».
[16]. شمس( 91) آیات 7- 10:« وَ نَفْسٍ وَما سَوّاها* فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَتَقْواها* قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَکّاها* وَقَدْ خابَ مَنْ دَسّاها».
[17]. روم( 30) آیه 30:« فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفاً فِطْرَةَ اللَّهِ الَّتِى فَطَرَ النّاسَ عَلَیْها لا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذ لِکَ الدِّینُ القَیِّمُ وَلکِنَّ أَکْثَرَ النّاسِ لایَعْلَمُونَ».
[18]. اعراف( 7) آیه 172:« وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّک مِنْ بَنِى آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلى أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّکُمْ قالُوا بَلى شَهِدْنا أَنْ تَقُولُوا یَوْمَ القِیامَةِ إِنّا کُنّا عَنْ هذا غافِلِینَ».
[19]. نهج البلاغه، خطبه 1:« فَبعَثَ فیهم رسُلَه، و واتَر إلیهم أنبیاءَهُ لِیَسَتأْدوهم میثاقَ فِطَرتِه، و یُذَکِّروهم مَنْسیَنِعمتِه، و یَحتَجُّوا علیهم بالتبلیغِ، و یُثیروا لهم دفائِنَ العقولِ».
[20]. همان، خطبه 72:« و جابلَ القلوب على فطرتها، شقیّها و سعیدها».
[21]. عنکبوت( 29) آیه 61:« وَلَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّمواتِ وَالأَرْضَ وَسَخَّرَ الشَّمْسَ وَالقَمَرَ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ».
[22]. همان، آیه 63:« وَلَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ نَزَّلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَحْیا بِهِ الأَرْضَ مِنْ بَعْدِ مَوْتِها لَیَقُولُنَّ اللَّهُ».
[23]. لقمان( 31) آیه 25:« وَلَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّمواتِ وَالأَرْضَ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ».
[24]. بحارالأنوار، ج 3، ص 279: عن أبی جعفر علیه السلام قال:« قال رسولاللَّه صلى الله علیه و آله: کُلُّ مَولودٍ یُوَلدُ على الفطرةِ، یعنی على المعرفة بأنّ اللّهَ عزّوجّل خالِقُه فذلک قوله« و لئن سئلتهم من خلق السماوات و الارض لیقولنّاللّه».
[25]. همان، ج 3، ص 279:[ عَن] زرارة، قال: سألت أبا جعفر علیه السلام من قول اللَّه« فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِى فَطَرَ النّاسَ عَلَیْها» قال: « فَطَرهم على معرفة أنّه ربُّهم، ولولا ذلک لم یَعلمُوا إذاسُئِلوا من ربّهم ولا من رازقِهم».
[26]. همان، ج 3، ص 279:[ عن] زرارة، قال: سألت أبا جعفر علیه السلام من قول اللَّه« حُنَفاءَ لِلَّهِ غَیْرَ مُشْرِکِینَ بِهِ» ما الحنیفیّة؟ قال: « هی الفطرةُ التی فَطَرَ الناسَ علیها، فَطَر اللَّهُ الخلقَ على معرفِته».
[27]. همان، ج 3، ص 281: قال النبی صلى الله علیه و آله:« کلّ مَولودٍ یُولَدُ على الِفطرةِ حتّى یکونَ أبواه یهوِّدانِه و یُنَصِّرانِه».
[28]. همان، ج 3، ص 278: عبداللَّه بن سنان عن أبی عبداللَّه علیه السلام قال: سألته عن قول اللَّه عزّوجل« فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِى فَطَرَ النّاسَ عَلَیْها» ما تلک الفطرة؟ قال:« هی الإسلام، فَطَرَهم اللّهُ حین أَخذَ میثاقَهم على التوحیدِ فقال:« الست بربکم»؟ و فیهم المؤمنُ و الکافرُ».
[29]. همان، ج 3، ص 277. علاء بن الفضیل عن أبی عبداللَّه علیه السلام قال: سألته عن قولاللَّه\i« فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِى فَطَرَ النّاسَ عَلَیْها» قال: « التوحید».
[30]. نهج البلاغه، خطبه 11: قال أمیرالمؤمنین علیه السلام: و « کلمةُ الإخلاصِ فإنّها الفطرةُ».
[31]. مفردات، ص 372.
[32]. یونس( 10) آیه 12:« وَ إِذا مَسَّ الإِنْسانَ الضُّرُّ دَعانا لِجَنْبِهِ أَوْ قاعِداً أَوْ قائِماً فَلَمّا کَشَفْنا عَنْهُ ضُرَّهُ مَرَّ کَأَنْ لَمْ یَدْعُنا إِلى ضُرٍّ مَسَّهُ کَذ لِکَ زُیِّنَ لِلْمُسْرِفِینَ ما کانُوا یَعْمَلُونَ».
[33]. هود( 11) آیه 10:« وَلَئِنْ أَذَقْناهُ نَعْماءَ بَعْدَ ضَرّاءَ مَسَّتْهُ لَیَقُولَنَّ ذَهَبَ السَّیِّئاتُ عَنِّى إِنَّهُ لَفَرِحٌ فَخُورٌ».
[34]. فجر( 89) آیات 15- 16:« فَأمّا الإِنْسانُ إِذا ما ابْتَلاهُ رَبُّهُ فَأَکْرَمَهُ وَنَعَّمَهُ فَیَقُولُ رَبِّى أَکْرَمَنِ* وَأَمّا إِذا ما ابْتَلاهُ فَقَدَرَ عَلَیْهِ رِزْقَهُ فَیَقُولُ رَبِّى أَهانَنِ».
[35]. هود( 11) آیه 9:« وَلَئِنْ أَذَقْنَا الإِنْسانَ مِنّا رَحْمَةً ثُمَّ نَزَعْناها مِنْهُ إِنَّهُ لَیَؤُوسٌ کَفُورٌ».
[36]. اسراء( 17) آیه 100:« قُلْ لَوْ أَنْتُمْ تَمْلِکُونَ خَزائِنَ رَحْمَةِ رَبِّى إِذاً لَأَمْسَکْتُمْ خَشْیَةَ الْانْفاقِ وَکانَ الإِنْسانُ قَتُوراً».
[37]. معارج( 70) آیه 19:« إِنَّ الإِنْسانَ خُلِقَ هَلُوعاً* إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعاً* وَ إِذا مَسَّهُ الخَیْرُ مَنُوعاً».
[38]. نساء( 4) آیه 28:« وَخُلِقَ الإِنْسانُ ضَعِیفاً».
[39]. علق( 96) آیه: 6:« کَلّا إِنَّ الإِنْسانَ لَیَطْغى* أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى».
[40]. اسراء( 17) آیه 11:« وَیَدْعُ الإِنْسانُ بِالشَّرِّ دُعاءَهُ بِالْخَیْرِ وَکانَ الإِنْسانُ عَجُولًا».
[41]. انبیاء( 21) آیه 37:« خُلِقَ الإِنْسانُ مِنْ عَجَلٍ».
[42]. کهف( 18) آیه 54:« وَلَقَدْ صَرَّفْنا فِى هذا القُرآنِ لِلنّاسِ مِنْ کُلِّ مَثَلٍ وَکانَ الإِنْسانُ أَکْثَرَ شَىءٍ جَدَلًا».
[43]. ابراهیم( 14) آیه 34:« وَآتاکُمْ مِنْ کُلِّ ما سَأَلُتمُوهُ وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَتَ اللَّهِ لا تُحْصُوها إِنَّ الإِنْسانَ لَظَلُومٌ کَفّارٌ».
[44]. احزاب( 33) آیه 72:« إِنَّهُ کانَ ظَلُوماً جَهُولًا».
[45]. آل عمران( 3) آیه 14:« زُیِّنَ لِلنّاسِ حُبُّ الشَّهَواتِ مِنَ النِّساءِ وَالبَنِینَ وَالقَناطِیرِ المُقَنْطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَالفِضَّةِ وَالْخَیْلِ المُسَوَّمَةِ وَالْأَنْعامِ وَالْحَرْثِ ذ لِکَ مَتاعُ الحَیاةِ الدُّنْیا وَاللَّهُ عِنْدَهُ حُسْنُ المَآبِ».
[46]. یوسف( 12) آیه 53:« وَما أُبَرِّىءُ نَفْسِى إِنَّ النَّفْسَ لَأَمّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلّا ما رَحِمَ رَبِّى».
[47]. امینى، ابراهیم، اسلام و تعلیم و تربیت، 1جلد، بوستان کتاب (انتشارات دفتر تبلیغات اسلامى حوزه علمیه قم) - قم، چاپ: سوم، 1387.