پایگاه اطلاع رسانی آیت الله ابراهیم امینی قدس سره

انسان موضوع تعليم و تربيت

انسان موضوع تعلیم و تربیت‏

تعلیم و تربیت کارى‌ است بسیار ظریف، دشوار و پیچیده که نیاز به کاردانى‌، تجربه و اطلاعات گسترده‏اى‌ دارد. بنابراین لازم است که مربیان به چند موضوع کاملًا آگاه باشند:
1. ماهیت و حقیقت انسان را به خوبى‌ بشناسند؛

2. در مورد استعدادهاى‌ درونى‌ انسان آگاهى‌ داشته باشند؛
3. به هدف تربیت انسان کاملًا واقف بوده و بدانند که در تعلیم و تربیت او چه هدفى‌ را باید تعقیب کنند؛

4. در راه رسیدن به هدف از چه عوامل و وسایلى‌ باید استفاده کنند؛
5. موانع نیل به هدف و راه‏هاى‌ جلوگیرى‌ و مبارزه با آن‏ها چیست.


حقیقت انسان‏


همه دانشمندان به این واقعیت اعتراف دارند که انسان موجودى‌ است پیچیده، تکامل یافته و داراى‌ هزاران شگفتى‌ که هنوز هم شناخته نشده‏اند. لذا در تعریف و تبیین ماهیت و حقیقت او در میان دانشمندان اختلاف بسیار زیادى‌ مشاهده مى‌‏شود؛ مثلًا عده‏اى‌ انسان را حیوانى‌ بیش نمى‌‏دانند که با سایر حیوانات امتیاز جوهرى‌ ندارد. به عقیده آنان انسان، حیوانى‌ است تکامل یافته و مرموز که از حد و مرز حیوانیت فراتر نرفته و همه اعمال، رفتار، خصال و حتى‌ علوم، تفکرات و تعقلاتش از آثار و لوازم ماده و قابل توجیه است؛ انسان را موجودى‌ مادى‌ و یک بعدى‌ مى‌‏دانند و هیچ اعتقادى‌ به روح مجرد ندارند، بلکه روح و نفس انسان را اثر شیمیایى‌ ماده مى‌‏پندارند.

طبق همین عقیده، انسان را به: حیوان ابزارساز، حیوان سازنده، حیوان تولید کننده، حیوان ناطق (سخن‏گو) تعریف کرده‏اند. که ما در این جا از نقد و بررسى‌ این تعاریف صرف‏نظر مى‌‏کنیم.
در مقابل اینان، گروهى‌ دیگر از دانشمندان، انسان را موجودى‌ مستقل، ممتاز، بسیار عالى‌ و شریف مى‌‏دانند که با سایر حیوانات امتیاز جوهرى‌ دارد، به همین جهت در تعریف انسان مى‌‏گویند: حیوانى‌ است داراى‌ نفس ناطق، یعنى‌ عاقل و مدرک حقایق کلى‌. همین نفس و عقل است که ذات و حقیقت او را از سایر حیوانات ممتاز ساخته است.

همه پیامبران و ادیان آسمانى‌، انسان را این چنین معرفى‌ کرده‏اند و ما هم در این مباحث انسان را از دیدگاه اسلام بررسى‌ خواهیم کرد.
 

 

انسان از دیدگاه فلسفه‏



انسان موجود مرکبى‌ است که داراى‌ چند بعد وجودى‌ مى‌‏باشد. از یک جهت، جسمى‌ است عنصرى‌ که خواص و آثارى‌ مانند: وزن، طول، عرض، عمق، شکل، رنگ و دیگر عوارض دارد. از جهت دیگر یک جسم نامى‌ است که‏ تغذیه، نمو و تولیدمثل دارد. به این اعتبار علاوه بر جسم عنصرى‌، داراى‌ روح نباتى‌ نیز هست که او را از جمادات جدا مى‌‏کند. از طرف دیگر یک حیوانى‌ است که داراى‌ حرکت، اراده، احساس و شعور مى‌‏باشد. لذا داراى‌ نفس حیوانى‌‏اى‌ است که او را از جمادات و نباتات ممتاز مى‌‏سازد. براى‌ درک و ارتباط با خارج نیز پنج حس ظاهرى‌ دارد: باصره، سامعه، لامسه، ذائقه و شامه.


انسان از بعد مادى‌ همه آنچه را که اجسام عنصرى‌، نامى‌ و حیوانات دارند، داراست. علاوه بر اینها داراى‌ گوهر ارزشمند دیگرى‌ است که نفس عاقله نامیده مى‌‏شود. نفس عاقله انسانى‌، موجودى‌ است مجرد از ماده و عوارض آن، که مى‌‏تواند با آن تفکر و تعقل نموده و معقولات و حقایقى‌ کلى‌ را درک کند. لذا با همین گوهر شریف عالى‌ است که انسان از سایر حیوانات امتیاز یافته است، زیرا این جوهر شریف، جزء ذاتى‌ انسان است، نه جزء عوارض و لوازم او. بنابراین انسان نوعى‌ مستقل بوده که در جوهر ذات متمایز از سایر حیوانات است.



لازم به یادآورى‌ است که انسان داراى‌ ابعاد متعدد وجودى‌ است، لیکن از جهت ذات، یک حقیقت بیش نیست، نه این که نفس نامى‌، نفس حیوانى‌ و نفس انسانى‌ در انسان به سه وجود، موجود بوده و آدمى‌ داراى‌ سه نفس باشد، بلکه انسان تنها یک حقیقت است، لیکن حقیقتى‌ که داراى‌ مراتب و درجاتى‌ از وجود مى‌‏باشد. مرتبه پایینِ نفس انسانى‌ کار نباتى‌ را انجام مى‌‏دهد، مرتبه بالاتر، کار حیوانى‌ و مرتبه عالى‌‏تر آن، تعقل، تفکر و سایر کارهاى‌ انسانى‌ را بر عهده دارد.
آن جا که مى‌‏گوید: وزن، شکل، رنگ و ابعاد من از مرتبه جسمانى‌ و عنصرى‌ خویش خبر مى‌‏دهد. آن جا که مى‌‏گوید: تغذیه، رشد و تولید مثل من از مرتبه جسم نامى‌ خود حکایت مى‌‏کند. آن جا که مى‌‏گوید: حرکت، اراده و احساسات من از مرتبه حیوانى‌ خویش خبر مى‌‏دهد و آن‏جا که مى‌‏گوید: تعقل، تفکر و اندیشه‏هاى‌ من، از روح مجرد و مرتبه عالى‌ انسانى‌ خویش حکایت دارد.

بنابراین انسان در عین وحدت چندین خود دارد: خود جسمانى‌، خود نباتى‌، خودحیوانى‌ و خود انسانى‌. امّا اصالت و ارزش ازآنِ خود انسانى‌ و نفس ناطقه اوست. این نفس که روح نیز نامیده مى‌‏شود جوهرى‌ است ذاتاً نورانى‌ و مجرد از ماده، ولى‌ از جهت فعل و حرکت به بدن تعلق و نیاز داشته و با آن مرتبط است. از بدن و مشاعر و نیروهاى‌ خود استفاده مى‌‏کند و با علم و عمل و گفتار و اخلاق به تدریج استعدادهاى‌ خود را به فعلیت تبدیل مى‌‏نماید و ذات خویش را متکامل مى‌‏سازد.
روح انسان جوهرى‌ است نورانى‌ و مجرد و از عالم امر و ملکوت که فساد و عدم در او راه ندارد و براى‌ همیشه پایدار و باقى‌ خواهد ماند. موجودى‌ است مجرد ولى‌ نه مجرد تام، بلکه مجردى‌ ناقص که از جهت مرتبه نازل وجودش به جسم تعلق داشته و با آن ارتباط دارد و کارهاى‌ مادى‌ انجام مى‌‏دهد، به همین دلیل حرکت و تکامل برایش تصور مى‌‏شود. از جهت مرتبه برتر و عالى‌‏ترش نیز تعقل، تفکر و کارهاى‌ غیر مادى‌ را انجام مى‌‏دهد. از یک طرف حیوان است و کارهاى‌ حیوانات را انجام مى‌‏دهد و از طرف دیگر انسان است و کارهاى‌ انسانى‌ را انجام مى‌‏دهد.

این موجود عجیب، در آغاز وجود، کامل نبوده، بلکه به تدریج خودش را مى‌‏سازد و پرورش مى‌‏دهد. عقاید، ملکات و خوى‌‏ها که از اعمال و حرکات نشأت مى‌‏گیرند، هویت و وجود انسان را به کمال مى‌‏رسانند.

مطالب مذکور و دیگر مسائل مربوط به نفس در کتاب‏هاى‌ فلسفه و کلام به اثبات رسیده است و دانشمندان و فلاسفه اسلامى‌ در این باره بحث‏هاى‌ طولانى‌ و بسیار دقیقى‌ مطرح کرده‏اند که ورود در آن‏ها ما را از هدف اصلى‌ بحث؛ یعنى‌‏ مسائل تعلیم و تربیت، باز مى‌‏دارد. لذا بهتر است که خوانندگان عزیز را به مطالعه کتب فلسفه و کلام ارجاع دهیم و بحث را با بیان نظر اسلام و قرآن درباره انسان ادامه دهیم:



انسان از دیدگاه اسلام‏



اسلام نیز انسان را یک موجود چند بعد مى‌‏داند که آفرینش او از ماده بى‌‏درک و شعورى‌ آغاز مى‌‏شود و پس از پیمودن مراحلى‌ از تکامل به صورت موجودى‌ برتر از ماده تبدیل مى‌‏شود.

خداى‌ متعال آفرینش انسان را چنین توصیف مى‌‏کند:

ما انسان را از عصاره‏اى‌ از گل بیافریدیم، آن گاه او را به صورت نطفه، در صلب پدر و رحم مادر قرار دادیم. بعد از آن، نطفه را به صورت علقه (خون بسته) درآوردیم. پس علقه را به مضغه (گوشت کوبیده) تبدیل کردیم. آن گاه مضغه را به صورت استخوان و گوشت درآوردیم. سپس او را به صورت موجودى‌ دیگر آفریدیم. آفرین بر قدرت بهترین آفرینندگان.[1] خداى‌ متعال در آیه مذکور پس از تشریح مراحل تکامل ماده انسان و رسیدن به سرحد استعداد و پذیرش روح مجرد، مى‌‏فرماید: «ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ»، خلق جدید را به خلق دیگر تعبیر مى‌‏کند که با سنخ آفرینش‏هاى‌ سابق- که آفرینش مادى‌ است- تفاوت دارد؛ یعنى‌ آفرینش جدید که صورت و نفس انسانى‌ است، از آفرینش‏هاى‌ سابق برتر و به عبارت دیگر: کامل‏تر و مجرد از ماده است. از آن جا که آفرینشِ امرِ مجرد از امر مادى‌ و تبدیل صورت مادى‌ به صورت مجرد، یک موضوع بسیار مهم و شگفت‏آورى‌ است، در ذیل همین آیه مى‌‏گوید: «فَتَبارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الخالِقِینَ» قابل توجه است که در آفرینش انسان، به‏ «أَنْشَأْناهُ» تعبیر مى‌‏کند که آفرینش بدون واسطه است.

در آیه دیگر داستان آفرینش انسان را چنین تشریح مى‌‏کند:
خدایى‌ که هر چیزى‌ را نیکو بیافرید و خلقت انسان را از گل آغاز کرد.

سپس نسل او را از چکیده آب بى‌‏ارزش قرار داد. آن گاه نطفه بى‌‏جان را نیکو بیاراست و از روح (منسوب به) خودش در آن بدمید و براى‌ شما گوش و چشم و قلب قرار داد. باز هم شما خدا را اندک سپاس‏گزار هستید.[2] در آیه مذکور به دو نکته مهم اشاره شده است: اول این که روح انسان هنگامى‌ افاضه مى‌‏شود که موضوع آن تسویه شود و استعداد پذیرش آن را پیدا کند. دوم این که روح انسان آن قدر مهم و با ارزش است که خداى‌ متعال او را منسوب به خودش مى‌‏داند، یعنى‌ روحى‌ که از عالم بالا و از مجردات است.
در آیه دیگر نیز به همین دو نکته بسیار مهم اشاره کرده، مى‌‏فرماید:

هنگامى‌ که داده انسان را تسویه و تکمیل نمودم و از روح (منسوب به) خودم در آن دمیدم، پس به سویش سجده کنید.[3] در این آیه نیز استعداد و لیاقت ماده را شرط افاضه نفس انسانى‌ دانسته و روح موجودى‌ عالى‌ و منسوب به خودش معرفى‌ مى‌‏کند. در اثر همین امتیاز بزرگ است که شایستگى‌ مسجود ملائکه بودن را به دست آورده است.
در آیه دیگر نفس انسانى‌ را- که یکى‌ از مصادیق روح است- به عنوان وجودى‌ برتر معرفى‌ کرده و مى‌‏گوید:

و در مورد روح از تو سؤال مى‌‏کنند، در پاسخ بگو: روح از امر پروردگارم مى‌‏باشد و بهره شما از علم، اندکى‌ بیش نیست.[4] در آیه مذکور پیامبر اکرم مأموریت مى‌‏یابد تا در پاسخ مردم که از روح سؤال مى‌‏کنند، بگوید: وجود روح از ایجاد ویژه پروردگارم که تدریجى‌ و زمانى‌ نیست و نیازى‌ به واسطه ندارد، سرچشمه مى‌‏گیرد.
مرحوم علامه طباطبایى‌ قدس سره در ذیل آیه مذکور بحث مفصل و دقیقى‌ درباره عالم امر و روح دارد. وى‌ آیات مربوط به روح و امر را جمع کرده، با بررسى‌ و مقایسه آن‏هاچنین نتیجه‏گیرى‌ مى‌‏کند: امر در این آیات عبارت است از فعل و ایجاد خداى‌ سبحان که نیازى‌ به علل و عوامل طبیعى‌، حرکت و تدریج و زمان ندارد، بلکه با ایجاد تکوینى‌ و مجرد کلمه «کن» تحقق مى‌‏یابد.

در قرآن مى‌‏فرماید:
«إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ* فَسُبْحانَ الَّذِى‌ بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَى‌‏ءٍ»[5]

امر خدا، وقتى‌ اراده کند چیزى‌ را، بدین صورت است که مى‌‏گوید: به وجود بیا، پس تحقق پیدا مى‌‏کند. پس منزه است خدایى‌ که ملکوت هر چیز در اختیار اوست.
در آیه دیگر مى‌‏فرماید:

«وَما أَمْرُنا إِلّا واحِدَةٌ کَلَمْحٍ بِالْبَصَرٍ»[6]
امر ما (ایجاد) یکى‌ بیش نیست، همانند یک چشم به هم زدن.

بنابراین، ایجاد یک امر، برتر و عالى‌‏تر از ایجاد تدریجى‌ و طبیعى‌ است، زیرا نیاز به حرکت، استعداد و زمان ندارد، بلکه یک دفعه تحقق پیدا مى‌‏کند. پس چنین امرى‌ باید مجرد از ماده و برتر از زمان باشد.
در همین رابطه خداى‌ متعال به پیامبر اکرم چنین دستور مى‌‏دهد: در پاسخ کسانى‌ که درباره روح از تو سؤال مى‌‏کنند بگو: روح از سنخ امر است؛ یعنى‌ برتر از ماده، حرکت و زمان مى‌‏باشد.[7] از این قبیل آیات استفاده مى‌‏شود که انسان موجودى‌ شریف و ممتاز است، چون حقیقت او را روح مجردِ ملکوتى‌ تشکیل مى‌‏دهد که موجودى‌ است نورانى‌ و برتر از ماده و مادّیات.

مسئله تجرد نفس و روح انسان یک مسئله دقیق و دشوار فلسفى‌ و علمى‌ است و نیاز به بحث‏هاى‌ طولانى‌ دارد که از حوصله این کتاب خارج است. علاقه‏مندان مى‌‏توانند به کتاب‏هاى‌ فلسفه، تفسیر و کلام مراجعه کنند.

 


امتیازهاى‌ انسان در قرآن‏


قرآن کریم انسان را ستوده و برایش امتیازاتى‌ ذکر کرده است که در ذیل به آن‏ها اشاره مى‌‏شود:
1. مورد تکریم و تفضیل خدا قرار گرفته و در باره‏اش مى‌‏گوید:

ما فرزندان آدم را گرامى‌ داشتیم و بر مرکب خشکى‌ و دریا سوار کردیم و از غذاهاى‌ لذیذ و پاکیزه روزى‌ دادیم و بر بسیارى‌ از مخلوقات برترى‌ و فضیلت بخشیدیم.[8] انسان در اثر خلقت ویژه‏اش استعداد درک علومى‌ را دارد که حتى‌ ملائکه از چنین استعدادى‌ برخوردار نیستند. در قرآن آمده:
و خدا همه اسما را به آدم تعلیم داد، آن گاه حقایق آن‏ها را بر ملائکه عرضه داشت و فرمود: اگر راست مى‌‏گویید اسماى‌ اینها را بیان کنید. فرشتگان در پاسخ عرض کردند: خدایا تو پاک و منزهى‌ و ما جز آنچه که تو به ما تعلیم داده‏اى‌ نمى‌‏دانیم، تویى‌ دانا و حکیم. (خداوند) فرمود: اى‌ آدم! اسماى‌ این حقایق را براى‌ ملائکه بیان کن، وقتى‌ آدم اسما را به آن‏ها گفت خدا فرمود: اى‌ فرشتگان! آیا به شما نگفتم که من بر غیب آسمان‏ها و زمین و بر آنچه آشکار و پنهان دارید آگاهم.[9] 2. در اثر امتیاز وجودى‌ و لیاقت ذاتى‌، شایسته آن شده تا در زمین خلیفه خدا باشد. خداوند در قرآن مى‌‏فرماید:

به یاد آر آن‏گاه را که پروردگار تو به ملائکه گفت: من در زمین خلیفه‏اى‌ قرار خواهم داد. فرشتگان عرض کردند: آیا کسى‌ را در زمین خلیفه مى‌‏کنى‌ که در زمین فساد کند و خون‏ها بریزد، در حالى‌ که ما حمد تو را مى‌‏گوییم و تسبیح و تقدیس مى‌‏کنیم؟ (خدا در پاسخ آن‏ها) فرمود: من در آفرینش انسان اسرارى‌ را مى‌‏دانم که شما آگاه نیستید.[10] 3. در اثر همین مقام شامخ انسانى‌، شایسته آن شده که ملائکه برایش تواضع و سجده کنند. قرآن مى‌‏فرماید:
آن گاه که پروردگارت به ملائکه گفت: من بشرى‌ را از گل خلق مى‌‏کنم، هنگامى‌ که او را تسویه کردم و از روح (منسوب به) خودم در آن دمیدم شما به سویش سجده کنید.[11] 4. آفرینش انسان به گونه‏اى‌ است که مى‌‏تواند از نیروى‌ عقلى‌ و توان جسمى‌ خویش بهره بگیرد و از اسرار و شگفتى‌‏هاى‌ جهان پرده بردارد و همه را مسخّر خود گرداند.

خداوند مى‌‏فرماید:
آیا نمى‌‏بینى‌ که خدا آنچه را در زمین است مسخّر شما نمود؟[12] و مى‌‏فرماید:

آیا نمى‌‏بینید که خدا همه موجودات آسمان و زمین را مسخّر شما گردانید؟[13] و نیز مى‌‏فرماید:
همه آنچه را در زمین و آسمان است مسخّر شما کرد.[14] نیز مى‌‏فرماید:

او خدایى‌ است که دریا را در اختیار شما قرار داد تا از گوشت‏هاى‌ تازه‏اش میل کنید و از زیورهاى‌ آن استخراج کرده، تن خود را به آن‏ها بیارایید و کشتى‌‏ها را در دریا مشاهده مى‌‏کنى‌ که آبها را مى‌‏شکافند و به پیش مى‌‏روند، براى‌ این که از فضل خدا روزى‌ بگیرید، شاید خداى‌ را سپاس بگویید.[15]

 

کمال شناس‏


5. انسان از جهت روح مجرد ملکوتى‌، کمال آشناست و از یک نوع وجدان اخلاقى‌ و درک مکارم و ارزش‏هاى‌ انسانى‌ برخوردار است. اگر به باطن ذات و روح ملکوتى‌ خویش بنگرد و خویشتن را خوب بشناسد مشاهده مى‌‏کند که از عالم قدرت، کرامت، علم، رحمت، نور، احسان، خیر، عدالت و به طور کلى‌ از عالم کمال آمده و با آن عالم سنخیت و تناسب دارد.
در این جا انسان نظر دیگرى‌ پیدا مى‌‏کند و به عالم برترى‌ مى‌‏نگرد. کمال مطلق را مى‌‏بیند و به ارزش‏هاى‌ آن علاقه‏مند مى‌‏شود. چون آن‏ها را با مقام شامخ انسانىِ خود متناسب مى‌‏یابد، تناسب آن‏ها را با نیازمندى‌‏هاى‌ استکمالى‌ خویش درک مى‌‏کند و مى‌‏گوید: باید به وسیله اینها خودم را کامل سازم. اینها براى‌ تعالى‌ و تکامل ذات من سودمند هستند و من باید به این اعتلا برسم.

همه انسان‏ها در شناخت این ارزش‏ها و ضد ارزش‏ها متشابه آفریده شده‏اند.
انسان اگر به فطرت پاک و کمال دوست خود مراجعه کند و به دور از هوا و هوس‏ها خوب بیندیشد و خویشتن را بشناسد مى‌‏تواند فضایل و ارزش‏هاى‌ اخلاقى‌ و هم‏چنین رذایل اخلاق و ضد ارزش‏ها را دریابد. فطرت پاک هر انسان‏ چنین اقتضا دارد. اگر بعضى‌ انسان‏ها از چنین درک مقدسى‌ محروم‏اند بدین جهت است که تمایلات شدید حیوانى‌، نور عقلشان را خاموش ساخته و از خود بیگانه شده‏اند. قرآن‏کریم نیز چنین درک و وجدانى‌ را فطرى‌ انسان‏ها دانسته و مى‌‏فرماید:

قسم به نفس و آن که او را نیکو بیاراست و راه انحراف و تقوا را به او الهام کرد.
پس هر کس که نفس خویش را پرورش داد و تهذیب کرد، به فلاح و رستگارى‌ رسید و هر کس که آن را آلوده ساخت زیان برد.[16]
 

 

فطرت توحید

 


6. انسان فطرتى‌ خدا آشنا و خداجو دارد. آفرینش ویژه او به گونه‏اى‌ است که طبعاً به سوى‌ مبدأ هستى‌ و نیروى‌ فوق‏العاده غیبى‌ کشیده مى‌‏شود و در برابر عظمتش خضوع و کرنش مى‌‏کند، در بحران‏ها و مشکلات به او پناه مى‌‏برد و استمداد مى‌‏جوید. انسان از یک شعور مذهبى‌ برخوردار است و خداجویى‌، خداخواهى‌ و خداپرستى‌ به صورت یک غریزه در ذاتش نهاده شده است.

بعضى‌ دانشمندان نوشته‏اند که همه انسان‏ها؛ حتى‌ بت‏پرستان، مشرکین و مادیین از یک چنین جذبه معنوى‌ و گرایش باطنى‌ برخوردارند؛ در باطن، ذات خود را به یک نیروى‌ مرموزى‌ وابسته مى‌‏دانند و در برابرش خضوع و کرنش مى‌‏کنند. دل انسان بدون خدا نمى‌‏تواند آرام بگیرد، گرچه در تعیین مصداقش بعضى‌ وقت‏ها به خطا مى‌‏افتد. قرآن نیز پرستش و دیندارى‌ و توجه به خدا را یک امر فطرى‌ مى‌‏داند و مى‌‏فرماید:
تمام توجه خود را استوار به سوى‌ دین معطوف بدار و این فطرت خداست که مردم بر آن آفریده شده‏اند و آفرینش خدا تغییرپذیر نیست. این است دین استوار، ولى‌ اکثر مردم نمى‌‏دانند.[17] نیز مى‌‏فرماید:

به یاد آر هنگامى‌ را که پروردگار تو، از پشت فرزندان آدم ذریّه آن‏ها را برگرفت و آنان را بر نفس خودشان گواه ساخت که آیا من پروردگار شما نیستم؟ آن‏ها جواب دادند: بلى‌ به خدایى‌ تو شهادت مى‌‏دهیم. (این گواهى‌ را گرفتیم) تا در قیامت نگویید: ما از وجود خدا غافل بودیم.[18] امیرالمؤمنین علیه السلام مى‌‏فرماید:
پس خداى‌ متعال پیامبران خود را پى‌ درپى‌ براى‌ آن‏ها فرستاد تا عهد و پیمان خدا را که فطرى‌ آنان بود مطالبه کنند و نعمت‏هاى‌ فراموش شده (توحید فطرى‌) را تذکر دهند و از راه تبلیغ با آن‏ها احتجاج کرده و خزینه‏هاى‌ عقول را برایشان آشکار سازند.[19] هم چنین مى‌‏فرماید:

واى‌ خدایى‌ که قلب‏ها را بر فطرت (توحید) آفریدى‌؛ هم در انسان‏هاى‌ شقى‌ و هم در انسان‏هاى‌ سعید.[20]

قرآن عقیده و اعتراف به وجود خدا را براى‌ بشر یک امر فطرى‌ مى‌‏داند که همه انسان‏ها؛ حتى‌ مشرکان بدان اقرار دارند، به همین جهت در آیات فراوان چنین آمده که اگر از مشرکان سؤال کنید: خالق زمین و آسمان کیست؟
پاسخ مى‌‏دهند: خدا؛ مثلًا مى‌‏فرماید:

اگر از آن‏ها بپرسید چه کسى‌ زمین و آسمان را آفریده و خورشید و ماه را مسخّر ساخته؟ در پاسخ مى‌‏گویند: اللّه.[21] نیز مى‌‏فرماید:
اگر از آن‏ها سؤال کنى‌ چه کسى‌ آب را از آسمان نازل کرد و با آن زمین مرده را احیا کرد؟ جواب مى‌‏دهند: خدا.[22] و مى‌‏فرماید:

و اگر از آن‏ها سؤال کنى‌ چه کسى‌ زمین و آسمان را آفرید؟ پاسخ مى‌‏دهند:
اللّه.[23] از این آیات استفاده مى‌‏شود که همه انسان‏ها در مقام فطرت، به وجود آفریدگارى‌ دانا و توانا براى‌ جهان اعتراف دارند. گرچه گاهى‌ در مقام جدال با زبان انکار کنند، امّا در هنگام هجوم مشکلات و شدت اضطرار و یأس از همه راه‏ها، فطرتشان بیدار مى‌‏شود و به سوى‌ نیروى‌ فوق العاده غیبى‌ توجه پیدا مى‌‏کنند و از او استمداد مى‌‏جویند؛ حتى‌ به وسیله زبان هم به وجود اللّه اعتراف مى‌‏کنند.

به هر حال فطرت بشر با خدا آشناست و توجه به مبدأ هستى‌ و پرستش و خضوع در برابر او، در نهاد انسان‏ها گذاشته شده است. شعور و احساس مذکور از ابتداى‌ کودکى‌ در فطرت انسان بوده است، لیکن در آغاز کاملًا خفته و نهفته است و به صورت قوه و استعداد وجود دارد و کم‏کم بیدار و شکوفا مى‌‏شود.
کودک در باطن ذات، خود را نیازمند و وابسته مى‌‏داند و فطرتاً به سوى‌ وجود مستقل و بى‌‏نیازى‌ توجه دارد که مى‌‏تواند نیازهایش را تأمین کند، لیکن قدرت تشخیص او را ندارد؛ گاهى‌ وجود مادر را مصداق چنین قدرت فوق ‏العاده‏ اى‌ مى‌‏پندارد.

حضرت باقر علیه السلام از پیامبر اکرم نقل کرده که فرمود:
هر مولودى‌ بر فطرت، یعنى‌ معرفت به این که خداى‌ متعال خالق اوست، متولد مى‌‏شود. به همین جهت خداى‌ سبحان در قرآن مى‌‏فرماید: و اگر از آن‏ها سؤال کنى‌ که خالق زمین و آسمان کیست؟ جواب مى‌‏دهند: اللّه.[24] زراره مى‌‏گوید:

از حضرت باقر علیه السلام در باره آیه‏ «فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِى‌ فَطَرَ النّاسَ عَلَیْها» سؤال کردم، فرمود: خدا آن‏ها را بر معرفت و شناخت خودش آفرید و اگر چنین نبود وقتى‌ از آن‏ها سؤال مى‌‏شد پروردگار و رازق شما کیست؟ از جوابش آگاه نبودند.[25] همین راوى‌ مى‌‏گوید:
از امام باقر علیه السلام درباره آیه‏ «حُنَفاءَ لِلَّهِ غَیْرَ مُشْرِکِینَ بِهِ» پرسیدم که مراد از حنفیت چیست؟ فرمود: یعنى‌ فطرتى‌ که مردم بر آن آفریده شده‏اند و خدا آن‏ها را بر معرفت خودش آفرید.[26] رسول خدا صلى‌ الله علیه و آله فرمود:

هر مولودى‌ بر فطرت (توحید) آفریده مى‌‏شود، مگر این که پدر و مادرش او را به یهودى‌‏گرى‌ یا مسیحیت بکشانند.[27] عبداللّه بن سنان مى‌‏گوید:
از حضرت صادق علیه السلام تفسیر آیه‏ «فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِى‌ فَطَرَ النّاسَ عَلَیْها» را پرسیدم و عرض کردم: فطرت مذکور در آیه چیست؟ فرمود: فطرت اسلام است، خداى‌ سبحان هنگام اخذ میثاق، آن‏ها را بر توحید آفرید و گفت: آیا من پروردگار شما نیستم؟ و در بین آن‏ها مؤمن و کافر وجود داشت.[28] علاء مى‌‏گوید:

از حضرت صادق علیه السلام تفسیر آیه‏ «فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِى‌ فَطَرَ النّاسَ عَلَیْها» را سؤال کردم، فرمود: فطرت، یعنى‌ توحید.[29] حضرت على‌ علیه السلام فرمود:
کلمه اخلاص، فطرت است.[30]

از این قبیل احادیث که تعداد آن‏ها زیاد است استفاده مى‌‏شود که همه انسان‏ها با فطرت معرفت خدا و توحید آفریده شده‏اند.
 

 

تفسیر فطرت‏


در این جا لازم است به طور فشرده در مورد تفسیر و توضیح فطرت بحث کنیم:

کلمه فطرت در آیات و احادیث زیادى‌، منشأ و ریشه بعضى‌ امور معرفى‌ شده است. «راغب اصفهانى‌» مى‌‏نویسد:
فطر در لغت به معناى‌ شکافتن است. «وَ فَطَرَ اللَّهِ الْخَلْق» به این معناست که خداى‌ متعال مخلوق را به نحوى‌ ایجاد و ابداع کرده که منشأ بعضى‌ افعال باشد.

بنابراین معناى‌ آیه‏ «فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِى‌ فَطَرَ النّاسَ عَلَیْها» این مى‌‏شود که خدا انسان‏ها را به طورى‌ آفریده که معرفت‏اللَّه در نهادشان تثبیت شده است. پس فطرة اللَّه، یعنى‌ نیروى‌ معرفت و ایمانى‌ که در وجود موجودات نهاده شده است.[31] دانشمندان فطرت را به چند گونه تفسیر نموده‏اند:
1. فطرت، یعنى‌ طبیعت و سرشت ویژه‏اى‌ که در آفرینش انسان به کار گرفته شده و در اثر آن براى‌ پذیرش ایمان و دین استعداد دارد که اگر به طبیعت اولیه‏اش برگردد دیندار و خداپرست خواهد شد. بنابراین افرادى‌ که از دین عدول کرده‏اند در اثر آفات و عوامل خارجى‌- مانند تقلید از پدران- بوده است.

2. توجه به مبدأ هستى‌ و پرستش و خضوع در برابر او، در نهاد همه انسان‏ها وجود دارد و همه انسان‏ها در باطن ذات به او اعتراف دارند؛ گرچه گاهى‌ دیگرى‌‏ را به جاى‌ او مصداق مى‌‏پندارند و در برابرش کرنش مى‌‏کنند. چون توجه به مبدأ هستى‌ و لزوم پرستش او در نهاد انسان‏ها قرار داده شده، بت‏پرستى‌ در بین بشر به وجود آمده است.
3. معناى‌ فطرت این است که انسان‏ها را براى‌ معرفت، توحید، دیندارى‌ و پرستش آفریده ‏اند.

4. فطرت، یعنى‌ میثاق و اعترافى‌ که خداى‌ متعال در عالم ذر و آغاز خلقت، از همه انسان‏ها گرفته است. خداى‌ متعال در عالم ذر از همه انسان‏ها به وجود و وحدانیت خودش اعتراف گرفته و آنان هم پیمان بسته‏اند که در این جهان خداپرست باشند. پس همه انسان‏ها در باطن ذات، خداپرست‏اند، گرچه بعضى‌ افراد بر نداى‌ باطن خود سرپوش مى‌‏گذارند و با زبان، وجودش را انکار مى‌‏نمایند.
5. معناى‌ فطرى‌ بودن خداپرستى‌ این است که عقل بالذات به سوى‌ مبدأ هستى‌ توجه پیدا مى‌‏کند و براى‌ اثبات خدا نیازى‌ به استدلال و تحصیل مقدمات ندارد. تفکر در نظام هستى‌ و مطالعه شگفتى‌‏هاى‌ آفرینش خود به خود و بدون استدلال و برهان، انسان را به وجود خالق آن‏ها هدایت مى‌‏کند. بنابراین، فطرت عبارت است از: آفرینش ویژه عقل و نفس انسان.

6. ساختار ویژه روح انسان چنین است که طبعاً خداخواه، خداجو و خداپرست آفریده شده و توجه به مبدأ آفرینش و خداپرستى‌ به صورت یک غریزه در وجودش نهاده شده است. چنان که غریزه میل به غذا در طبیعت انسان نهاده شده و طبعاً احساس گرسنگى‌ مى‌‏کند و دنبال غذا مى‌‏رود، خداجویى‌ و خداپرستى‌ هم در ساختمان روح و نفس او نهاده شده است و طبعاً بدان سوى‌ تمایل دارد و جذب مى‌‏شود.


البته بعضى‌ از این تعریف‏ها نزدیک به هم بوده و چندان تفاوتى‌ ندارند. در این جا لازم است آن‏ها را مورد بررسى‌ قرار دهیم:
در تعریف اول و سوم، در انسان چیز ویژه‏اى‌ به نام فطرت اثبات نشده، زیرا در تعریف اول، فطرت به استعداد انسان براى‌ معرفت و پرستش خدا تفسیر شده، و استعداد معرفت و پرستش، یک امر مخصوص وجودى‌ نیست. هم چنین در تعریف سوم گفته شده که فطرت عبارت است از این که هدف آفرینش انسان، معرفت و پرستش خدا بوده است، که بدین ترتیب آیه‏ «فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِى‌ فَطَرَ النّاسَ عَلَیْها» به فطر الناس لها تفسیر مى‌‏شود. لذا در این جا هم چیزى‌ به نام فطرت براى‌ انسان اثبات نشده است.

تفسیر دوم و ششم، نزدیک به هم بوده و فطرت را به یک نوع غریزه، یعنى‌ غریزه خداجویى‌ و پرستش، تفسیر کرده‏اند؛ مانند غریزه احساس گرسنگى‌ و تشنگى‌ و دنبال غذا و آب رفتن. جمعى‌ از دانشمندان مدعى‌ شده‏اند که چنین غریزه‏اى‌ در انسان وجود دارد و براى‌ اثبات آن به قول بعضى‌ روان شناسان نیز استناد کرده‏اند، ولى‌ اثبات چنین غریزه‏اى‌ دشوار است و براى‌ نگارنده نیز تاکنون به اثبات نرسیده است.


در تفسیر پنجم، فطرت به فطرت عقلى‌ تفسیر شده و گفته مى‌‏شود که عقل انسان آن چنان آفریده شده است که خود به سوى‌ مبدأ آفرینش توجه پیدا مى‌‏کند و در این‏باره نیازى‌ به استدلال و برهان ندارد. بسیار اتفاق افتاده که عقل در اثر مشاهده بعضى‌ شگفتى‌‏هاى‌ جهان یک مرتبه روشن شده و به وجود خالق جهان یقین پیدا کرده است، بدون این که استدلالى‌ در کار باشد. بنابراین عقل ارتباط ویژه‏اى‌ با آفریدگار جهان دارد و به گونه‏اى‌ آفریده شده که گاهى‌ بدون استدلال هم او را مى‌‏پذیرد و به او ایمان مى‌‏آورد. در مورد این تفسیر نیز باید یادآور شویم که گرچه این مطلب صحیح است که عقل در بعضى‌ موارد بدون استدلال و برهان به وجود آفریدگار جهان توجه پیدا مى‌‏کند و او را مى‌‏پذیرد، لیکن اگر دقت شود، در همین مواقع هم بدون استدلال نیست؛ بلکه با سرعت و به طور خودکار استدلال مى‌‏کند، بدون این که به این عمل خود توجه داشته باشد. از آن جا که عقل قبلًا این حقیقت را پذیرفته که هر معلولى‌ نیاز به علت دارد و پدیده‏هایى‌ که از ظرافت، زیبایى‌ و شگفتى‌‏هاى‌ خاصى‌ برخوردارند به آفریننده‏اى‌ داناو تواناترى‌ نیاز دارند و ذاتاً از چنین آگاهى‌ برخوردار است، به مجرد این که یکى‌ از شگفتى‌‏هاى‌ جهان را مشاهده کرد به طور سریع چنین استدلال و نتیجه ‏گیرى‌ مى‌‏کند: این پدیده شگفت‏انگیز نیاز به علتى‌ دانا و توانا دارد و او خداى‌ جهان‏آفرین است.

به هر حال در تفسیر فطرت مى‌‏توان چنین گفت: انسان در مشاهده حضورى‌ که از نفس، قوا و افعال خود دارد، معناى‌ علّیّت را وجداناً دریافته است. وى‌ در باطن ذات مشاهده مى‌‏کند که قوا و افعال نفس، موجوداتى‌ هستند که نیازمند و وابسته به نفس‏اند و بدون او نمى‌‏توانند تحقق داشته باشند و نفس خود را تأمین کننده نیاز آن‏ها مى‌‏داند. هم چنین این مطلب را به طور کلى‌ دریافته که هر وجودِ وابسته‏اى‌ نیاز به علت دارد، به همین جهت در جهان خارج براى‌ یافتن علت حوادث، کنجکاوى‌ و تلاش مى‌‏کند و براى‌ هر پدیده وابسته‏اى‌ در جست وجوى‌ علت است.
از طرف دیگر، انسان در مقام ذات، واقعیت نفس خود را که موجودى‌ است وابسته، نیازمند و غیر مستقل مشاهده مى‌‏کند و حضوراً درک مى‌‏کند که مالک وجود خود نیست و در رفع نیازمندى‌‏هایش به وجود مستقل و غیر وابسته‏اى‌‏ نیاز دارد. همه انسان‏ها حضوراً و در مقام ذات از چنین درکى‌ برخوردارند.

غریزه علت‏جویى‌ و فطرت خداپرستى‌ انسان از یک چنین درک حضورى‌‏اى‌ نشأت مى‌‏گیرد. انسان به خوبى‌ درک مى‌‏کند که مالک وجود خود نیست و قدرت حفظ و نگه‏دارى‌ آن را ندارد. هم چنین مى‌‏داند که نمى‌‏تواند جلوى‌ مرگ خود را بگیرد و از آلام و مصائب، پیش‏گیرى‌ کند. انسان مى‌‏داند که خودکفا نیست و در رفع نیازهایش ناچار است از خارج کمک بگیرد. به همین جهت در رفع نیازهایش ارتکازاً از اشخاص و اشیاى‌ خارج استمداد مى‌‏جوید. لذا با توجه ثانوى‌ به این حقیقت پى‌‏مى‌‏برد که اشخاص و اشیاى‌ خارج نیز مانند خودش هستند، یعنى‌ خودکفا نیستند، بلکه وابسته و فقیرند و نیاز به وجودى‌ غنى‌ و مستقل دارند. از همین طریق به آفریدگار انسان و جهان که وجودى‌ است مستقل، غنى‌ و خودکفا پى‌ برده و به وجودش اعتراف مى‌‏کند. بنابراین همه انسان‏ها مى‌‏توانند از چنین علمى‌ برخوردار شوند و کسانى‌ که با زبان، خدا را انکار مى‌‏کنند، از آفرینش ویژه و فطرت خداجویى‌ خود عدول کرده و بر آن سرپوش نهاده‏اند.
بنابراین، فطرت خداجویى‌ را مى‌‏توان با همان غریزه علت‏جویى‌ تفسیر کرد که از علم حضورىِ نفس نشأت مى‌‏گیرد. آیات و احادیث عالم ذر و اخذ میثاق را نیز با همین معنا مى‌‏توان تفسیر و توجیه کرد.
 

نقاط ضعف انسان از دیدگاه قرآن‏


خداوند متعال در قرآن از انسان به عنوان موجودى‌ شریف و عالى‌ یاد کرده، امّا از طرف دیگر با ذکر نقاط ضعف، نکوهش هم کرده است. در این جا به پاره‏اى‌ از آن‏هااشاره مى‌‏شود:

1. غفلت از خدا
طبع انسان چنین است که در موقع اضطرار و گرفتارى‌ دست به دعا و راز و نیاز برداشته و حل مشکلات را از خدا مى‌‏خواهد، ولى‌ پس از رفع گرفتارى‌‏اش فوراً به زندگى‌ عادى‌ برمى‌‏گردد و خدا را فراموش مى‌‏کند.

خداوند در قرآن مى‌‏فرماید:
هرگاه آدمى‌ به رنج و زیانى‌ در افتد در هر حال ما را به دعا مى‌‏خواند؛ به پهلو خفته باشد یا نشسته یا ایستاده. امّا هنگامى‌ که رنج و گرفتارى‌‏اش را برطرف ساختیم، فوراً به حالت غفلت سابق باز مى‌‏گردد؛ آن چنان که گویا ما را براى‌ رفع گرفتارى‌‏اش نخوانده‏است. این چنین اعمال زشتِ اسراف کنندگان در نظرشان زیبا جلوه مى‌‏کند.[32]

2. مغرور و فخر کننده‏


قرآن مى‌‏فرماید:
و اگر آدمى‌ را پس از سختى‌ و گرفتارى‌، به نعمت رساندیم، (از روى‌ غفلت و غرور) مى‌‏گوید: روزگارِ زحمت و رنج به سر آمده، زیرا انسان لذت‏جو و فخرکننده است.[33] نیز مى‌‏فرماید:
امّا انسان (کم‏ظرفیت و بى‌‏صبر)، چون خدا او را براى‌ آزمایش مورد اکرام و انعام قرار دهد، مى‌‏گوید: خدا مرا عزیز و گرامى‌ داشته است و چون از باب امتحان او را در تنگى‌ زندگى‌ قرار دهد، مى‌‏گوید: خدا مرا به خوارى‌ و ذلت افکنده است.[34]

3. ناسپاس‏
در قرآن مى‌‏گوید:
اگر به انسان نعمت و رحمتى‌ عطا کنیم، سپس آن را از دستش بگیریم، نومید و ناسپاس مى‌‏شود.[35]


4. بخیل و بى‌‏قرار
خدا در قرآن مى‌‏فرماید:
به آن‏ها بگو: اگر شما همه گنج‏هاى‌ رحمت خدا را در تملک در آورید باز هم از ترس، بخل مى‌‏ورزید و انسان طبعاً بخیل است.[36] و نیز مى‌‏فرماید: انسان طبعاً حریص و بى‌‏صبر است. چون شر و زیانى‌ به او رسد جزع و بى‌‏قرارى‌ مى‌‏کند و چون خیرى‌ به او روى‌ آورد، از احسان بخل مى‌‏ورزد.[37]


5. ضعیف و ناتوان‏
قرآن مى‌‏گوید:
انسان ضعیف آفریده شده‏است.[38]

6. طغیان‏گرى‌ در هنگام بى‌‏نیازى‌‏
قرآن مى‌‏فرماید:
انسان طغیان و سرکشى‌ مى‌‏کند؛ اگر خودش را بى‌‏نیاز یافت.[39]


7. عجول‏
انسان گاهى‌ شر و زیان خود را مى‌‏طلبد، چون موجودى‌ عجول است.
خداوند مى‌‏فرماید: انسان با همان رغبتى‌ که در خیر خود دارد، گاهى‌ شر و زیان خود را مى‌‏طلبد، او موجودى‌ است عجول و بى‌‏صبر.[40] و مى‌‏فرماید:
انسان در طبیعت شتاب‏کار و عجول آفریده شده‏است.[41]

8. جدال کننده‏
خداوند مى‌‏فرماید:

ما در این قرآن هرگونه مثال و بیان آوردیم، امّا آدمى‌ بیش تراز هر چیز با سخن حق جدال و خصومت مى‌‏کند.[42]


9. ستمکار و ناسپاس‏
خداوند در قرآن مى‌‏فرماید:
هرچه را از خدا خواستید به شما داد و اگر بخواهید نعمت‏هاى‌ اورا به شمار آورید، نمى‌‏توانید آن‏هارا تحت حساب درآورید. انسان موجودى‌ ستمکار و ناسپاس است.[43]

10. نادانى‌‏
قرآن مى‌‏فرماید:
انسان ستمکار و نادان است.[44]


11. شیفته متاع دنیا
خداوند در قرآن مى‌‏فرماید:
علاقه به خواست‏ها و امیال نفسانى‌، از قبیل زنان و فرزندان، طلا و نقره، اسب‏هاى‌ نشاندار، چهار پایان و مزارع و املاک، در دل انسان نهاده شده، زیبا و دلفریب جلوه مى‌‏کند. اینها متاع زندگى‌ زودگذر دنیا هستند، ولى‌ منزلگه و بازگشت خوب، نزد خداست.[45]

12. دستور به بدى‌‏
قرآن مى‌‏گوید:
نفس خودم را تبرئه نمى‌‏کنم، زیرا او پیوسته به بدى‌‏ها دعوت مى‌‏کند، مگر این که پروردگارم ترحم کند.[46]

 

جمع میان آیات‏

بنابراین انسان در قرآن به دو گونه متضاد توصیف شده است:
از یک طرف به عنوان موجودى‌ برگزیده و گرامى‌ معرفى‌ شده که داراى‌ روحى‌ است ملکوتى‌ و نفخه الهى‌ که خدا آشنا و کمال طلب مى‌‏باشد و استعداد تکامل و درک علمى‌ او به حدى‌ است که فرشتگان الهى‌ از نیل بدان مقام ناتوانند و به همین جهت ملائکه مأمور مى‌‏شوند در برابر مقام شامخ او سجده کنند. و سرانجام به عنوان خلیفه الهى‌ معرفى‌ شده است.

از سوى‌ دیگر به عنوان موجودى‌ ضعیف، بخیل، ستم‏گر، جاهل، ناسپاس، شیفته متاع دنیا، طغیان‏گر، جدال کننده، فخر کننده، عجول، امر کننده به بدى‌، مغرور و کم‏ظرفیت که زود خوشحال و زود مأیوس مى‌‏شود، مورد نکوهش قرار گرفته است.
در احادیث نیز انسان با همین دو نوع صفات توصیف شده است.

اکنون این سؤال‏ها مطرح مى‌‏شود که حقیقت انسان چگونه است و چگونه مى‌‏توان بین این دو دسته آیات و احادیث جمع کرد؟ اگر فطرت انسان بر توحید و خداجویى‌ بنا شده و ذاتاً طالب خیر و نیکى‌ و فضایل و مکارم اخلاق است، پس چرا به خدا کفر مى‌‏ورزد؟ و چرا به عنوان جاهل و ستم‏گر و ناسپاس معرفى‌ شده است؟
ممکن است کسى‌ در توجیه آن بگوید: آیات و احادیث قسم اول، از فطرت انسان خبر داده و مى‌‏گویند: فطرت و آفرینش ویژه انسان چنین اقتضایى‌ را دارد، لیکن آیات و احادیث قسم دوم از واقع خارج خبر مى‌‏دهند که امرى‌ عارضى‌ است.



در پاسخ گفته مى‌‏شود که آیات و احادیث نوع اول و نوع دوم، انسان را مورد توصیف قرار داده‏اند و از انسان خبر مى‌‏دهند، پس به چه دلیل قسم اول را حمل بر فطرت، و نوع دوم را حمل بر عارض بر مقام ذات مى‌‏کنید با این که یکسانند؟
در نوع دوم نیز مى‌‏گوید: «إِنَّ النَّفْسَ لَأَمّارَةٌ بِالسُّوءِ» و «إِنَّ الإِنْسانَ لَظَلُومٌ کَفّارٌ» و «وَکانَ الإِنْسانُ قَتُوراً» و «إِنَّ الإِنْسانَ خُلِقَ هَلُوعاً» و «إِنَّهُ لَیَؤُوسٌ کَفُورٌ» که از مقام ذات انسان خبر مى‌‏دهند.

ممکن است در توجیه آیات چنین گفته شود: در مقام ذات و فطرت انسان، نه خوبى‌ و کمال نهاده شده و نه شر و نقصان. لذا نسبت به هیچ یک از اینها ضرورت و اقتضایى‌ ندارد، بلکه براى‌ هر یک از آن‏ها استعداد و آمادگى‌ دارد. به عبارت دیگر: انسان در مقام ذات نه خوب است و نه بد، لیکن هم مى‌‏تواند طریق کمال و خوبى‌ را انتخاب کند و هم راه شر و فساد را پیش گیرد.
بنابراین آیات و احادیث از استعدادهاى‌ ذاتى‌ انسان خبر مى‌‏دهند. منتها این احتمال نیز با ظاهر آیات و احادیث سازگار نیست، زیرا آن‏ها از انسان خبر مى‌‏دهند، نه از استعدادهاى‌ درونى‌ او.

در جمع بین آیات احتمال سومى‌ هم وجود دارد، به این صورت که کسى‌ بگوید: انسان موجودى‌ است دو سرشتى‌، نیمى‌ از سرشت او از نور و نیمى‌ دیگر از ظلمت مى‌‏باشد. سرشت نورانى‌ او طالب خیر و خوبى‌ و کمال و به این اعتبار ستودنى‌ است و سرشت ظلمانى‌ او طالب شر و فساد و بدى‌ و به این اعتبار مورد نکوهش قرار گرفته است. بنابراین، خصایص خوب انسان از سرشت نورانى‌ او و شرور و بدى‌‏هاى‌ او نیز از سرشت ظلمانى‌‏اش تراوش مى‌‏کنند.
لیکن این احتمال نیز خالى‌ از ابهام و اجمال نیست، زیرا جاى‌ این سؤال هست که دو سرشتى‌ بودن انسان یعنى‌ چه؟ انسان که یک حقیقت بیش نیست.

یک حقیقت چگونه مى‌‏تواند هم منشأ خوبى‌‏ها باشد و هم منشأ بدى‌‏ها؟ چگونه مى‌‏تواند هم دعوت‏کننده به خیرات، فضایل و مکارم باشد و هم دعوت کننده به شرور و رذایل؟ و سرانجام چگونه مى‌‏تواند هم مورد تکریم و ستایش قرار گیرد و هم مورد نکوهش و تقبیح؟!
امّا در توجیه و تفسیر این سخن مى‌‏توان چنین گفت: درست است که انسان یک حقیقت بیش نیست، لیکن دو مرتبه و درجه وجودى‌ دارد: از یک طرف حیوان است و تمایلات حیوانى‌ در وجودش نهاده شده و شرور و بدى‌‏ها نیز از بعد حیوانى‌ او نشأت مى‌‏گیرند. از طرف دیگر یک انسان و داراى‌ نفس مجرد ملکوتى‌ است که با عالم قدس و سرچشمه خیرات تناسب و سنخیت دارد و از این بُعد وجودى‌، خواهان فضایل، خوبى‌‏ها و کمالات است. لذا بُعد انسانى‌ او مورد تکریم و بُعد حیوانى‌‏اش مورد نکوهش واقع مى‌‏شود. بُعد انسانى‌ او خدا آشناست و بُعد حیوانى‌ وى‌ حریص، کفور، بخیل، ظلوم و جهول است. به این طریق مى‌‏توان آیات و احادیث مختلف را تفسیر کرد.[47]



[1]. مؤمنون( 23) آیه 12:« وَلَقَدْ خَلَقْنا الإِنْسانَ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ طِینٍ* ثُمَّ جَعَلْناهُ نُطْفَةً فِى‌ قَرارٍ مَکِینٍ* ثُمَّ خَلَقْنا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنا العَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنا المُضْغَةَ عِظاماً فَکَسَوْنا العِظامَ لَحْماً ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ فَتَبارَکَ‏اللَّهُ أَحْسَنُ‏الخالِقِینَ».
[2]. سجده( 32) آیات 7- 9:« الَّذِى‌ أَحْسَنَ کُلَّ شَى‌‏ءٍ خَلَقَهُ وَبَدَأَ خَلْقَ الإِنْسانِ مِنْ طِینٍ* ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ ماءٍ مَهِینٍ* ثُمَّ سَوّاهُ وَنَفَخَ فِیهِ مِنْ رُوحِهِ وَجَعَلَ لَکُم السَّمْعَ وَالأَبْصارَ وَالأَفْئِدَةَ قَلِیلًا ما تَشْکُرُونَ».
[3]. حجر( 15) آیه 29:« فَإِذا سَوَّیْتُهُ وَنَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِى‌ فَقَعُوا لَهُ ساجِدِینَ».
[4]. اسراء( 17) آیه 85:« وَیَسْأَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّى‌‏وَما أُوتِیتُمْ مِنَ العِلْمِ إِلّا قَلِیلًا».
[5]. یس( 36) آیات 82- 83.
[6]. قمر( 54) آیه 50.
[7]. ر. ک: تفسیر المیزان، ج 8، ص 154- 156 و ج 13، ص 207- 216.
[8]. اسراء( 17) آیه 7:« وَلَقَدْ کَرَّمْنا بَنِى‌ آدَمَ وَحَمَلْناهُمْ فِى‌ البَرِّ وَالبَحْرِ وَرَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّیِّباتِ وَفَضَّلْناهُمْ عَلى‌‏ کَثِیرٍ مِمَّنْ خَلَقْنا تَفْضِیلًا».
[9]. بقره( 2) آیات 32- 33:« وَعَلَّمَ آدَمَ الأَسْماءَ کُلَّها ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى‌ المَلائِکَةِ فَقالَ أَنبِئُونِى‌ بِأَسْماءِ هؤُلاءِ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ* قالُوا سُبْحانَکَ لا عِلْمَ لَنا إِلَّا ما عَلَّمْتَنا إِنَّکَ أنْتَ الْعَلِیمُ الحَکِیمُ* قالَ یاآدَمُ أَنبِئْهُمْ بِأَسْمائِهِمْ فَلَمّا أَنْبَأَهُمْ بِأَسْمائِهِمْ قالَ أَلَمْ أَقُلْ لَکُمْ إِنِّى‌ أَعْلَمُ غَیْبَ السَّمواتِ وَالْأَرضِ وَأَعْلَمُ ما تُبْدُونَ وَما کُنتُمْ تَکْتُمُونَ».
[10]. همان، آیه 30:« وَ إِذ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَةِ إِنِّى‌ جاعِلٌ فِى‌ الْأَرضِ خَلِیفَةً قالُوا أتَجْعَلُ فِیها مَنْ یُفْسِدُ فِیها وَیَسْفِکُ الدِّماءَ وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَنُقَدِّسُ لَکَ قالَ إِنِّى‌ أعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ».
[11]. فجر( 89) آیه 29:« إِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَةِ إِنِّى‌ خالِقٌ بَشَراً مِنْ طِینٍ* فَإِذا سَوَّیْتُهُ وَنَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِى‌ فَقَعُوا لَهُ ساجِدِینَ».
[12]. حج( 22) آیه 65:« أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ سَخَّرَ لَکُمْ ما فِى‌ الأَرْضِ».
[13]. لقمان( 31) آیه 20:« أَلَمْ تَرَوْا أَنَّ اللَّهَ سَخَّرَ لَکُمْ ما فِى‌‏السَّمواتِ وَما فِى‌ الأَرْضِ».
[14]. جاثیه( 45) آیه 13:« وَسَخَّرَ لَکُمْ ما فِى‌ السَّمواتِ وَما فِى‌ الأَرْضِ جَمِیعاً مِنْهُ».
[15]. نحل( 16) آیه 14:« وَهُوَ الَّذِى‌ سَخَّرَ البَحْرَ لِتَأْکُلُوا مِنْهُ لَحْماً طَرِیّاً وَتَسْتَخْرِجُوا مِنْهُ حِلْیَةً تَلْبَسُونَها وَتَرىَ الفُلکَ مَواخِرَ فِیهِ وَلِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ وَلَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ».
[16]. شمس( 91) آیات 7- 10:« وَ نَفْسٍ وَما سَوّاها* فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَتَقْواها* قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَکّاها* وَقَدْ خابَ مَنْ دَسّاها».
[17]. روم( 30) آیه 30:« فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفاً فِطْرَةَ اللَّهِ الَّتِى‌ فَطَرَ النّاسَ عَلَیْها لا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذ لِکَ الدِّینُ القَیِّمُ وَلکِنَّ أَکْثَرَ النّاسِ لایَعْلَمُونَ».
[18]. اعراف( 7) آیه 172:« وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّک مِنْ بَنِى‌ آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلى‌‏ أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّکُمْ قالُوا بَلى‌‏ شَهِدْنا أَنْ تَقُولُوا یَوْمَ القِیامَةِ إِنّا کُنّا عَنْ هذا غافِلِینَ».
[19]. نهج ‏البلاغه، خطبه 1:« فَبعَثَ فیهم رسُلَه، و واتَر إلیهم أنبیاءَهُ لِیَسَتأْدوهم میثاقَ فِطَرتِه، و یُذَکِّروهم مَنْسیَ‏نِعمتِه، و یَحتَجُّوا علیهم بالتبلیغِ، و یُثیروا لهم دفائِنَ العقولِ».
[20]. همان، خطبه 72:« و جابلَ القلوب على‌ فطرتها، شقیّها و سعیدها».
[21]. عنکبوت( 29) آیه 61:« وَلَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّمواتِ وَالأَرْضَ وَسَخَّرَ الشَّمْسَ وَالقَمَرَ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ».
[22]. همان، آیه 63:« وَلَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ نَزَّلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَحْیا بِهِ الأَرْضَ مِنْ بَعْدِ مَوْتِها لَیَقُولُنَّ اللَّهُ».
[23]. لقمان( 31) آیه 25:« وَلَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّمواتِ وَالأَرْضَ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ».
[24]. بحارالأنوار، ج 3، ص 279: عن أبی جعفر علیه السلام قال:« قال رسول‏اللَّه صلى‌ الله علیه و آله: کُلُّ مَولودٍ یُوَلدُ على‌ الفطرةِ، یعنی على‌ المعرفة بأنّ اللّهَ عزّوجّل خالِقُه فذلک قوله« و لئن سئلتهم من خلق السماوات و الارض لیقولنّ‏اللّه».
[25]. همان، ج 3، ص 279:[ عَن‏] زرارة، قال: سألت أبا جعفر علیه السلام من قول اللَّه‏« فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِى‌ فَطَرَ النّاسَ عَلَیْها» قال: « فَطَرهم على‌ معرفة أنّه ربُّهم، ولولا ذلک لم یَعلمُوا إذاسُئِلوا من ربّهم ولا من رازقِهم».
[26]. همان، ج 3، ص 279:[ عن‏] زرارة، قال: سألت أبا جعفر علیه السلام من قول اللَّه‏« حُنَفاءَ لِلَّهِ غَیْرَ مُشْرِکِینَ بِهِ» ما الحنیفیّة؟ قال: « هی الفطرةُ التی فَطَرَ الناسَ علیها، فَطَر اللَّهُ الخلقَ على‌ معرفِته».
[27]. همان، ج 3، ص 281: قال النبی صلى‌ الله علیه و آله:« کلّ مَولودٍ یُولَدُ على‌ الِفطرةِ حتّى‌ یکونَ أبواه یهوِّدانِه و یُنَصِّرانِه».
[28]. همان، ج 3، ص 278: عبداللَّه بن سنان عن أبی عبداللَّه علیه السلام قال: سألته عن قول اللَّه عزّوجل‏« فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِى‌ فَطَرَ النّاسَ عَلَیْها» ما تلک الفطرة؟ قال:« هی الإسلام، فَطَرَهم اللّهُ حین أَخذَ میثاقَهم على‌ التوحیدِ فقال:« الست بربکم»؟ و فیهم المؤمنُ و الکافرُ».
[29]. همان، ج 3، ص 277. علاء بن الفضیل عن أبی عبداللَّه علیه السلام قال: سألته عن قول‏اللَّه‏\i« فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِى‌ فَطَرَ النّاسَ عَلَیْها» قال: « التوحید».
[30]. نهج ‏البلاغه، خطبه 11: قال أمیرالمؤمنین علیه السلام: و « کلمةُ الإخلاصِ فإنّها الفطرةُ».
[31]. مفردات، ص 372.
[32]. یونس( 10) آیه 12:« وَ إِذا مَسَّ الإِنْسانَ الضُّرُّ دَعانا لِجَنْبِهِ أَوْ قاعِداً أَوْ قائِماً فَلَمّا کَشَفْنا عَنْهُ ضُرَّهُ مَرَّ کَأَنْ لَمْ یَدْعُنا إِلى‌‏ ضُرٍّ مَسَّهُ کَذ لِکَ زُیِّنَ لِلْمُسْرِفِینَ ما کانُوا یَعْمَلُونَ».
[33]. هود( 11) آیه 10:« وَلَئِنْ أَذَقْناهُ نَعْماءَ بَعْدَ ضَرّاءَ مَسَّتْهُ لَیَقُولَنَّ ذَهَبَ السَّیِّئاتُ عَنِّى‌ إِنَّهُ لَفَرِحٌ فَخُورٌ».
[34]. فجر( 89) آیات 15- 16:« فَأمّا الإِنْسانُ إِذا ما ابْتَلاهُ رَبُّهُ فَأَکْرَمَهُ وَنَعَّمَهُ فَیَقُولُ رَبِّى‌ أَکْرَمَنِ* وَأَمّا إِذا ما ابْتَلاهُ فَقَدَرَ عَلَیْهِ رِزْقَهُ فَیَقُولُ رَبِّى‌ أَهانَنِ».
[35]. هود( 11) آیه 9:« وَلَئِنْ أَذَقْنَا الإِنْسانَ مِنّا رَحْمَةً ثُمَّ نَزَعْناها مِنْهُ إِنَّهُ لَیَؤُوسٌ کَفُورٌ».
[36]. اسراء( 17) آیه 100:« قُلْ لَوْ أَنْتُمْ تَمْلِکُونَ خَزائِنَ رَحْمَةِ رَبِّى‌ إِذاً لَأَمْسَکْتُمْ خَشْیَةَ الْانْفاقِ وَکانَ الإِنْسانُ قَتُوراً».
[37]. معارج( 70) آیه 19:« إِنَّ الإِنْسانَ خُلِقَ هَلُوعاً* إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعاً* وَ إِذا مَسَّهُ الخَیْرُ مَنُوعاً».
[38]. نساء( 4) آیه 28:« وَخُلِقَ الإِنْسانُ ضَعِیفاً».
[39]. علق( 96) آیه: 6:« کَلّا إِنَّ الإِنْسانَ لَیَطْغى‌‏* أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى‌‏».
[40]. اسراء( 17) آیه 11:« وَیَدْعُ الإِنْسانُ بِالشَّرِّ دُعاءَهُ بِالْخَیْرِ وَکانَ الإِنْسانُ عَجُولًا».
[41]. انبیاء( 21) آیه 37:« خُلِقَ الإِنْسانُ مِنْ عَجَلٍ».
[42]. کهف( 18) آیه 54:« وَلَقَدْ صَرَّفْنا فِى‌ هذا القُرآنِ لِلنّاسِ مِنْ کُلِّ مَثَلٍ وَکانَ الإِنْسانُ أَکْثَرَ شَى‌‏ءٍ جَدَلًا».
[43]. ابراهیم( 14) آیه 34:« وَآتاکُمْ مِنْ کُلِّ ما سَأَلُتمُوهُ وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَتَ اللَّهِ لا تُحْصُوها إِنَّ الإِنْسانَ لَظَلُومٌ کَفّارٌ».
[44]. احزاب( 33) آیه 72:« إِنَّهُ کانَ ظَلُوماً جَهُولًا».
[45]. آل عمران( 3) آیه 14:« زُیِّنَ لِلنّاسِ حُبُّ الشَّهَواتِ مِنَ النِّساءِ وَالبَنِینَ وَالقَناطِیرِ المُقَنْطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَالفِضَّةِ وَالْخَیْلِ المُسَوَّمَةِ وَالْأَنْعامِ وَالْحَرْثِ ذ لِکَ مَتاعُ الحَیاةِ الدُّنْیا وَاللَّهُ عِنْدَهُ حُسْنُ المَآبِ».
[46]. یوسف( 12) آیه 53:« وَما أُبَرِّى‌‏ءُ نَفْسِى‌ إِنَّ النَّفْسَ لَأَمّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلّا ما رَحِمَ رَبِّى‌».
[47]. امینى‌، ابراهیم، اسلام و تعلیم و تربیت، 1جلد، بوستان کتاب (انتشارات دفتر تبلیغات اسلامى‌ حوزه علمیه قم) - قم، چاپ: سوم، 1387.