خواص و عوام ملت
هر اجتماعى از دو طبقۀ عوام و خواص تشکیل میشود. طبقۀ عوام، ازحیث نفرات زیادند، ولى مغزهاى متفکر و هدایتکننده در بینشان نیست، دانش و قدرت اقتصادى قابل قبولى ندارند، نه داراى عزت و جاهى هستند، نه قدرتى در دست دارند. ازهمینرو، صلاحیت رهبرى ملت را ندارند، بلکه درخور آنند که همیشه تحت رهبرى دیگران زندگى کنند. همچنین صلاحیت ندارند براى دیگران برنامۀ عملى تهیه کنند، بلکه خود باید تحت برنامههاى دیگران باشند.
ولى خواص ملت مىتوانند نقشهها طرح کنند و ملت را در هر راهی که بخواهند سیر دهند. نیروى عقل و ثروت و عزت و قدرتى که این طبقه دارند، تمام اقوال و اعمالشان را تأیید میکند و سایر افراد ملت ناچارند خواهىنخواهى از آنان اطاعت کنند. بدین جهت مىتوان گفت که نیرو و قدرت حقیقى هر ملتى نه در طبقۀ عوام، بلکه در خواص است و بس. همین خواصّند که صلاح و فساد ملت، بستگى به صلاح و فساد ایشان دارد. اگر در طریق هدایت باشند ملت نیز هدایت خواهند شد و اگر در طریق گمراهى، ملت نیز گمراه میگردند.
پس اگر ملتى خوشبخت و در طریق ترقى باشد، در بینشان خواصى به وجود خواهد آمد که خودشان در راه راست سیر مىکنند و ملت را نیز با خویش مىبرند. خدا در قرآن شریف مىفرماید:
ما آنان را پیشوایانى قرار دادیم که با فرمانهای ما هدایت مىنمایند، و کارهاى خیر را بدانان الهام کردیم.[41]
ولى اگر ملتى در مسیر انحطاط باشد، فساد از ناحیۀ خواص آنها شروع مىگردد و ضلالت و فساد اخلاق آنان به عموم ملت سرایت میکند و تمام ملت در وادى گمراهى و اعمال زشت سقوط میکنند. خدا در قرآن مجید مىفرماید:
وقتى ما اراده کردیم یک آبادى را ویران سازیم خوشگذرانان و عیاشان آنجا به فسق و فجور مشغول مىگردند و کلام خدا بر آنان تحقق مییابد، سپس آن آبادى را ویران میسازیم.[42]
طبقۀ خواص ملت در قرآن، «مترفان» نامیده شده است و آنها کسانىاند که غرق در ناز و نعمتند. خدا دربارۀ ایشان شهادت میدهد: ابتدا به ارتکاب فسق و فجور و ظلم و عدوان مشغول میگردند، سپس تمام کشور به پیآمدهاى اعمال ایشان گرفتار میشود. آیا در شهادت خدا هم شکى هست؟
پیشاهنگان فساد در کشور هند
مسلمانان کشور هندوستان را ملاحظه کنید، که فساد از ناحیه مترفین و خواص آنها سرچشمه میگیرد. آرى، ایشان راه و سیرۀ پیشوایان دینى را که طبق احکام الهى مردم را هدایت مىکنند، رها ساخته، از راههاى شیطانى متابعت میکنند. بر طبق هواى نفس خویش، بنیان قیود شرعی را متزلزل و سست کردهاند. همانند فرعونهاى مصر و قیصرهاى روم، مردم را به عبادت خود، وادار میکنند. ملت «هندوستان» را چنین عادت دادهاند که به جای آنکه در مقابل خدا خضوع کنند، در مقابل رؤسا و فرمانروایان خضوع کنند. به چهرههایی که مأمورند فقط براى خداى بزرگ سجده کنند، یاد مىدهند چگونه در پیش بندگان خدا به سجده افتند. همینها هستند که معاصى و گناهان را براى دیگران خوب جلوه مىدهند، زیرا در منازل مجلل و زیباى خود به ارتکاب معاصى اشتغال دارند. چون خود حرام مىخورند، ملت را نیز به حرامخوارى سوق دادهاند. دانش را در راه مکر و حیله استخدام کردهاند. با پول، ایمان مردم را میخرند، و بهوسیله نفوذ خویش، ظلم و تعدى میکنند و با قدرت خود تکبر میورزند.
اکثر راههای شرعی را مسدود ساختهاند تا به مصالح و حقوق و ترقیات نایل گردند و به رشوهدادن و تملّقگویى و دروغگویى و حیلهبازى و سایر کارهاى پست متوسل گردند. خلاصه، هیچ فساد اخلاقى و عملى در اجتماع وجود ندارد، مگر آنکه از سوى این عیاشان سرچشمه میگردد . اینها نعمتهاى خدا را در راههاى بد استفاده کردند. درنتیجه، هم خود گمراه شدند و هم دیگران را گمراه ساختند.
تازگى ندارد
حوادث یادشده تازگى ندارد، بلکه مدتها قبل مسلمانان بهاین بلیه گرفتار بودند و فساد اخلاق از داخل خودشان در تمام رگ و ریشۀ آنان نفوذ میکرد. در آن اعصار، حداقل دلها به نور ایمان آباد بود. گرچه پیروى احکام خدا و رسول، روبه ضعف میرفت، ولى عظمت خدا و رسول در دلها باقى بود. گرچه با قوانین اسلامى مخالفت میکردند، درعینحال براى آنها احترامى قائل بودند. از احکام اسلامى منحرف میگشتند، ولى کسى جرئت نداشت آشکارا با آن احکام عناد بورزد. هرچه را اسلام به عنوان حق معرفى مینمود، حق بهشمار میرفت؛ ولو آنکه مردم از آن اعراض کرده باشند. هیچکس جرئت نداشت مطلبى را که در اسلام حق شمرده شده باطل بشمارد و باطلهاى اسلام را حق بداند. یا آنکه واجبات اسلام را بىفایده بداند و جایزهاى آن را مکروه بشمارد و حرامهایش را حلال و گناهانش را عمل صالح قرار دهد.
اگر مردم مرتکب معاصى میشدند و از حدود الهى تجاوز میکردند و با قوانین اسلامى مخالفت میورزیدند، ولى درعینحال از افعال زشت خویش شرمنده بودند و عرق خجالت بر پیشانى آنان نمایان میگشت و حداقل به گناهکارى خویش اعتراف داشتند.
حوادث مذکور جریان داشت، ولى تمدن و فرهنگ اسلامى باوجود ضعف عقاید و مفاسد عملى که در آن وجود داشت، باز هم بر اساس و پایههاى اسلامى استوار بود و با اینکه افکار یونانى و ایرانى عقاید غلطى را در بین مسلمانان رواج داده بودند، ولى آن افکار عارضى و بیگانه، چنان نیرویى نداشتند که بتوانند هدف و رویۀ مسلمانان را بهکلی منقلب سازند و طرز تفکرشان را منافى اسلام قرار دهند و تأثیر افکار اجانب طورى نبود که نظریات و تفکرات اسلامى را از مسلمانان بگیرد.
همچنین، ترقیات مدنى و فرهنگى آنان گرچه بهسبب تأثیرات خارجى، از مسیر برنامههاى اسلامى منحرف گشته بود، ولى مبادى و شالودههاى تمدن و فرهنگ اسلامى همچنان بر جاى خویش استوار بود و اصول تمدن معارضى جایگزین آنها نگشته بود.
همچنین نظام تعلیمات رایج بین مسلمانان هم انحراف زیادى پیدا کرده بود، ولى درعینحال، علوم دینى هم هنوز واجد اهمیت بود. هیچ فرد تحصیلکردهاى پیدا نمیشد که حداقل از موضوعات ابتدایى اسلام یعنى عقاید اسلامى و احکام شرعى و سنتهای ملى بىاطلاع باشد. نفوذ قوانین اسلامى در زندگى عملى مسلمانان تضعیف شده بود، ولى جامعۀ اسلامی تحت قدرت قوانین اسلامى اداره میشد.
خلاصه، با همۀ آن مفاسد و بدىهایى که در بین مسلمین رایج بود، باز هم اسلام تأثیرات زیادى در افکار و اخلاق و رفتار آنان داشت، به مبادى و اصول اسلامى عقیدهمند بودند و به جانب دیگرى تمایل نداشتند و دستکم، مبادى مخالف با اسلام نمىتوانست در ایمانشان رخنه کند و اصول اخلاقى و عملى اسلام بهطورى تغییر نکرده بود که بهکلى منقلب گردد و اصول دیگرى در جایشان قرار گیرد.
اما در قرن نوزدهم میلادى که حکومت هندوستان از دست مسلمانان گرفته شد و طبقه خواص و عیاش ملت احساس کردند که نزدیک است علاوهبر حکومت، مقام و عزت و احترام و ثروت خویش را هم از دست بدهند و دیدند به هیچ وسیلهاى نمىتوانند موقعیت و مقام خویش را نگهدارند جز اینکه علوم غربى را تحصیل کنند و مقلّد جهان غرب گردند تغییر برنامه دادند، بلکه تحوّلى در آن به وجود آوردند. آرى، عمل ایشان تحول بود نه تغییر، زیرا در تغییر تنها صورت چیزى تغییر مىکند ولى در تحوّل، ماهیت و حقیقت آن چیز دگرگون میشود. پس مسلمانان در این حوادث چنان منقلب و دگرگون گشتند که تعقّلات و نظریاتشان نیز بهکلى منقلب گشت؛ یکباره تغییر مسیر دادند و از برنامههاى اسلامى به جانب برنامههاى غربى روی آوردند.
هنگامی که انقلاب مذکور آغاز شد، خجالتها و ندامتهایى که قبلاً مسلمانان از عصیان قوانین اسلامى در خویش احساس مىکردند، کمکم رو به زوال گذاشت؛ بهطورى که در مورد تجاوز از حدود و قوانین شرعى ابداً احساس گناه نمىکردند. بهتدریج، بىباکى و وقاحت، جانشین ندامت و خجالت شد، علناً مرتکب معصیت مىشدند و در عوض، پشیمانى به بیقیدی و هرزگی خویش مباهات مىکردند، ولى موجِ انقلاب در این حد توقف نکرده، بلکه مطالبى که در این روزها در مجالس مسلمانهاى فرنگىمآب و غربزدۀ «هندوستان» شنیده میشود، از حد وقاحت گذشته و علامت مخالفت صریح و عناد علیه اسلام است.
عناد با قوانین اسلام
اخیراً کار بدانجا رسیده است که اشخاصی که با قوانین اسلام مخالفت میورزند، از افعال خویش خجالت نمیکشند، بلکه برعکس، افرادی که از قوانین اسلام پیروى میکنند از کردار خود شرم دارند! گویا گناهکار کسى نیست که با قوانین اسلام مخالفت کند، بلکه هرکس به آنها پایبند باشد گناهکار شمرده مىشود! بعضى از مسلمانان نهتنها نماز و روزه را ترک مىکنند، بلکه به این کار خود افتخار هم مىنمایند و دیگران را نیز تشویق مىکنند. نمازگزاران و روزهگیران را مسخره مىنمایند و از آنان انتظار دارند در آینده از کردار خود پشیمان گردند و از نمازخواندن توبه کنند؛ خصوصاً اگر از افراد تحصیلکرده و متمدن باشند. عقیدۀ کنونى بر این قرار گرفته است که اجتناب از نماز و روزه، عار و ننگ نیست، بلکه تقیّد به آنها از اسباب عار و ننگ شمرده مىشود.
کار به جایى رسیده که اگر در یک فرد نمازگزار، عیب و لغزشى یافتند
و او را به باد انتقاد و سخریه گرفتند، تعجبى ندارد، زیرا جناب آقا از نمازگزاران مىباشد، گویا یگانه علت صدور این عیب را نمازى میدانند که خدا آن را ناهى
از فحشا و منکر توصیف کرده و پیغمبر اکرم| آن را بهترین اعمال معرفى نموده است!
تمام ناسزاها در یک جمله
این طغیان و مخالفت با قوانین دین، منحصر به نماز و روزه نیست، بلکه تقریباً به تمام شئون زندگى سرایت کرده است.
اکنون در «هندوستان» تقیّد و التزام به احکام دین را کهنهپرستى مىشمارند و کهنهپرستى در اصطلاح عصر جدید، واژهای است که عناصر اولیهاش، تنگنظرى و تاریکفکرى و جهالت و کمعقلى و تمایل به امور قدیمی است؛ بهعبارتدیگر، هرمسلمانى که پایبند به احکام شریعت باشد، در اصطلاح عصر حاضر، کهنهپرست نامیده مىشود. و چنین فرد دیندارى از پاکى و روشنفکرى بهدور است و صلاحیت ندارد جزو اجتماع صالحى قرار گیرد.
لقبِ کهنهپرست بهقدرى ننگین شده که تمام ناسزاها در مقابلش ناچیز است. وقتی فرنگىمآبهاى ما خواستند تمام بغض و عناد خود را به شخص دیندارى ابراز دارند، همۀ آنها را در یک کلمه جمع مىکنند و میگویند: کهنهپرست است.
میزان صحت
در این روزها براى اثبات خوبى چیزى، این دلیل کافى نیست که گفته شود: موافق قرآن و حدیث است، آرى، خود مسلمانان در حجیت قرآن و حدیث تشکیک مىکنند، ولى مسلمانی که به اصطلاح خودش روشنفکر نامیده میشود، از مخالفت با قرآن خجالت نمىکشد، بلکه عقیده دارد هرکس براى اثبات احکام شریعت به قرآن و حدیث تمسک جوید، باید از کار خود شرم و حیا کند و راجعبه قرآن و حدیث، سخن نگوید.
ما با چشم خود مشاهده مىکنیم که اگر مطلبى را از اسلام بر این روشنفکران عرضه بدارند، از پذیرفتنش امتناع دارند و تعصب شدیدى علیه آن به خرج مىدهند، ولى اگر همان مطلب را به وسیلۀ استدلالهای عقلى یا اقتباس از یک نویسنده غربى، برایشان عرضه بدارند، فریادشان بلند مىشود که ایمان آوردیم و تصدیق مىکنیم. پس نام اسلام، براى مسلمانان فرنگىمآب، ایجاد شک و شبهه مىکند و میپندارند اگر چیزى به لفظ اسلام توأم بود باید ضعف و عیبى داشته باشد. گویا استدلال به قرآن و حدیث نهتنها چیزى را تقویت نمىکند، بلکه از اسباب ضعفش شمرده مىشود.
آخرین سنگر اسلام
آفت مذکور قبلاً اختصاص به مردان مسلمان داشت و زنان در امان بودند و مىتوانستیم بگوییم: زن و محیط خانوادگى، آخرین سنگرى است که اسلام بدان پناه مىبرد و از تمدن و فرهنگ خویش دفاع مىکند. یکى از مصالح بزرگى که اسلام در مورد محجوببودن زن، در نظر داشته این است که دستکم آن سینههایی که اطفال مسلمان از آنها شیر مىنوشند، از دیدههای مسموم و ناپاک اجانب محفوظ بمانند و با نورانیت اسلام درخشندگى پیدا کنند.
اسلام خواسته است، دامنهایی که اطفال مسلمان در آنها پرورش مىیابند از تأثیرات کفر و ضلالت و فساد اخلاق و کارهاى ناشایسته محفوظ بمانند.
اسلام خواسته است، اطراف گهوارهاى که مراحل ابتدایى زندگى مسلمان در آن مىگذرد، محیط اسلامى سالمى به وجود آورد.
اسلام خواسته است، محیط خانوادگى که در آنجا اولین نقوش تعلیموتربیت، بر قلب صاف و بىآلایش اطفال، نقش مىبندد از تأثیرات عوامل سوء محفوظ بماند.
بنابراین، حریم خانوادگى استوارترین سنگر تمدن اسلامى است. این قلعه محکم را اسلام براى روزى تهیه نموده که اگر ناچار شد از میدان خارجى عقبنشینى کند، به آن قلعۀ محکم پناه ببرد و از آنجا نیروى خویش را تقویت کند و براى سرکوبى دشمنان آماده گردد. «ولى متأسفانه عوامل ویرانى در آخرین سنگر اسلام نیز رخنه کرده، مفاسد و اخلاق زشت جهان غرب، به خانههاى مسلمین نیز سرایت نموده است. کمکم پاهاى بانوان معصوم اسلامى به محیطهاى کثیف و آلوده باز مىگردد و به سموم تمدن جدید مسموم مىشوند و فساد اخلاق و عقاید باطل به آنها نیز سرایت مىکند. کار به جایى رسیده است که بعضى از بانوان مسلمان، احکام قرآن و احادیث پیغمبر اکرم| را نادیده میگیرند و با وضع بسیار زننده و ننگینى از خانهها خارج میشوند و در مجالسى که نباید زن مسلمان در آنجا شرکت کند، حضور مییابند و از اعمال غیرمشروع خویش اصلاً خجالت نمىکشند، بلکه بسا اوقات به رفتار خود مباهات مىکنند و زنان پاکدامن و بىآلایشى را که به احکام اسلام ملتزمند و از طرز رفتار آنان پیروى نمىکنند، موردسرزنش قرار میدهند و آنها را افرادى عقبافتاده معرفى نموده و لایق خانهدارى ـ که وظیفۀ الهی آنهاست ـ نمىدانند.[43]
این سخن، بدین معناست که روح مخالفت با قوانین اسلامى از مردها تجاوز نموده و به زنان نیز سرایت کرده است. معلوم میشود، زنان نیز پیروى از قوانین اسلام را گناهى مىشمارند که زن مسلمان باید از آن شرمنده باشد. انا لله و انا الیه راجعون.
اکنون از شما سؤال مىکنم: شما با اینکه در دامن مادرهاى پرهیزکار و صالح تربیت یافتهاید، تا این حدّ سقوط کردهاید، پس واى به حال وقتى که غیرت ایمانى از زنان گرفته شود و از اطاعت خدا و رسول بیرون روند! پس احوال نسل آیندهاى که در دامن چنین زنان فرنگى مآب و متجددى تربیت شود چه خواهد شد؟! شما را به خدا قسم، اطفالى که از اولین زمانى که چشم باز مىکنند آثار تمدن فرنگى را در اطراف خویش مىبینند و چشمهاى معصومشان بر هیچیک از مظاهر تمدن اسلامى نمىافتد و سخنان خدا و رسول به گوششان نمىرسد و بر لوح ساده و قلب صاف آنان جز نقوش طریقۀ غربى چیزى نقش نمىبندد، آیا دربارۀ چنین افرادى انتظار مىرود که وقتى بزرگ شدند، داراى عواطف و افکار و اخلاق و کردار اسلامى باشند؟!
مراحل گناه
اولین مرحله گناه این است که شخص گناهکار درعینحال که مرتکب معصیت مىگردد، قلباً آن را گناه بداند و از کردۀ خویش منفعل و شرمنده باشد. چنین گناهکارى بیش از مقدار گناهش استحقاق عقاب ندارد، بلکه اگر توبه کند و از کردار خویش نادم گردد عفو خدا شامل حالش مىشود، زیرا چنین گناهى از آثار ضعف انسان بهشمار مىرود.
مرحلۀ دوم جرم این است که شخص مجرم، ارتکاب آن جرم را بد نداند، بلکه نیکو شمارد و بدان عمل، فخر و مباهات کند. چنین شخصى احترامى براى قانون قائل نیست.
آخرین مرحلۀ جرم این است که شخص مجرم نهتنها امر خلاف قانون را مرتکب مىشود، بلکه آن را عمل خوبى میشمارد و براى تصحیح کار خویش به قانون دیگرى تمسک مىجوید و قانونى که عملش را گناه مىداند مورد تمسخر قرار داده، پیروانش را خطاکار مىشمارد. چنین مجرمى نهتنها خلاف قانون را مرتکب شده، بلکه بدان بىاحترامى نموده و بر ضدش قیام کرده است.
هرکس عقل سالمى داشته باشد، تصدیق مىکند که وقتى شخص مجرم بدین مرحله نهایى رسید دیگر حق ندارد در حدود و دایرۀ قانونی که علناً برضد آن قیام کرده باقى بماند. شیطانى که شما را فریب داده و مىگوید: مىتوانید مسلمان باشید و درعینحال به قوانین اسلام اهانت کنید و پیروى از آنها را قبیح بشمارید و خلاف آنها را تصویب کنید، شیطان بسیار پلیدى است.
ازیکطرف، آنچه را خدا و رسول نیکو شمردهاند شما قبیح مىدانید و چیزهایى را که بد شمردهاند نیکو میشمارید، گناهان خدا را ثواب مىدانید و ثوابها را گناه قرار مىدهید و اوامر خدا را به ریشخند میگیرید و با قوانین الهى عصیان مىورزید. با وجود تمام اینها، از این اعمال خجالت نمىکشید، بلکه برعکس، از رفتار پیروان قوانین اسلام خجالت مىکشید. ازطرفدیگر مدعى آن هستید که به خدا و رسولش ایمان دارید و عظمت خدا خانۀ دلتان را آباد کرده و از آیین پسندیده اسلام متابعت مىکنید!!
آیا هیچ عاقلى مىتواند قبول کند که اسلام با اینگونه رفتار قابل جمع است؟! اگر امکان داشته باشد انکار با ایمان و اهانت با تعظیم جمع شوند، و اگر تصور داشته باشد که شخصى به مخالفت قوانین افتخار کند و پیروى از قوانین را سزاوار ملامت بداند، ولى درعینحال خودش مطیع و پیرو آن قوانین باشد، اگر چنین چیزى ممکن باشد باید اعتراف کرد که تجاوز از قانون عین اطاعت است و اهانت عین تعظیم و انکار عین ایمان. شخصى که تو را تحقیر میکند و با پایش به تو لگد میزند، درواقع، تعظیم و اکرامت کرده است و کسی که تو را به تمسخر میگیرد درواقع، احترامت نموده و کسی که تکذیبت میکند درواقع تصدیقت کرده است.
اسلام یعنى پیروى از قوانین الهى
حقیقت مطلب این است که اسلام چیزى جز پیروى از قوانین خدایى نیست و اطاعت حقیقى بدون ایمان تحقق نمىپذیرد. اولین مقتضاى ایمان این است که وقتى انسان درمقابل احکام خدا و رسول قرار گرفت، تسلیم گردد و گردنفرازى نکند. خدا در قرآن مجید مىفرماید:
وقتى مؤمنین به سوى خدا و رسول دعوت شدند تا در بینشان حکومت نمایند، میگویند: شنیدیم و اطاعت میکنیم و چنین افرادى رستگارند.[44]
این خضوع باید از روى طوع و رغبت باشد، نه از روى کراهت و اجبار. باید مسلمان درمقابل احکام الهى بهطورى تسلیم باشد که حتى قلباً هم احساس ناراحتى و غضب نکند. بنابراین، اگر کسى به حسب ظاهر تظاهر به خضوع و تسلیم مىنماید، ولى قلباً از احکام الهى ناراحت است و در دلش اعتراض دارد، چنین شخصى مؤمن حقیقى نیست بلکه باید او را از منافقان شمرد. خدا مىفرماید:
وقتى به سوى احکام خدا و رسول دعوت شدند، منافقین را مشاهده مىکنى که از تو روى میگردانند.[45]
نه چنین نیست، به پروردگارت سوگند آنها ایمان نمیآورند مگر وقتى که در مرافعات خویش تو را حاکم قرار دهند. بعداً هم از قضاوت تو ناراحت نباشند و کاملاً تسلیم باشند.[46]
ولى کسانی که علناً پیروى از احکام خدا را ترک کنند و شریعت خدا و رسول را مهجور سازند و از قوانینِ اجانب پیروى کنند و آنها را حق و صحیح پندارند و قوانین اسلام را مسخره نمایند و تقیّد به آنها را تقبیح کنند، چنین افرادى را نمىتوان مسلمان حقیقى نامید؛ گرچه خود را جزو مسلمین بدانند و نامشان هم یکى از اسمای اسلامى باشد و در شناسنامۀ آنها هم قید اسلام ذکر شده باشد. البته ممکن است انسان باوجود ارتکاب معصیت باز هم ازجملۀ مسلمانان باشد، ولى این موضوع درصورتى تحققپذیر است که شخص معصیتکار، عمل خویش را گناه بداند و از ارتکابش نادم باشد و مخالفت با قانون را از ضعف خودش بشمارد. اما درصورتىکه علاوهبر معصیت، وقاحت و عناد هم بهخرج دهد و به ارتکاب جرم مباهات کند و پیروان قوانین الهى را ملامت و سرزنش نماید، به خدا سوگند چنین شخصى را نمىتوان مسلمان و مؤمن دانست. انسان قبل از آنکه بدین معنا برسد، باید تکلیف خود را روشن سازد که آیا مىخواهد در دایرۀ اسلام باقى بماند یا مىخواهد اسلام را بهکلى از دست بدهد، و یکسره پیرو قوانین مورد پسندش گردد؟
ولى به فضل خداوند بزرگ، عامۀ مسلمین از خطرات امواج فرنگىمآبان و نهضتهاى الحادى، سالم ماندهاند، قلباً براى احکام خدا و رسول احترام قائلند و کموبیش از قوانین الهى اطاعت مىکنند، ولى رفتار خواص ملت ـ چنانکه قبلاً اخلاق و روش مسلمین را تغییر داد ـ بیم آن مىرود که در نسل جدید هم تأثیر کند و ایمان افراد ضعیفالایمان را از دستشان بگیرد! تمایل روزافزون عموم مسلمین به ترک نماز و روزه، و ازدیاد ارتکاب منکرات و تقلیدکردن از روش غرب، و شرکت در مسابقات غیرمشروع، تماشاخانهها، سینماها و امثال اینها، خطرهاى آیندۀ جهان اسلام را به ما اعلام مىکند.
اگر کجروىِ طبقۀ عیاش ملت تعدیل نشود و همچنان به روش سابق خویش ادامه دهند، چندان بعید نیست که مسلمانان یکسره در وادى ضلالت سقوط کند و سنت خدا تحقق یابد. خدا در قرآن شریف مىفرماید:
وقتى ما اراده کردیم یک آبادى را به هلاکت رسانیم، عیاشان آنها به فسق و فجور مشغول مىگردند و گفتار خدا دربارۀ آن تحقق مىیابد، پس آن آبادى را ویران مىسازیم.[47]
[41]. انبیاء، آیۀ73.
[42]. اسراء، آیۀ17.
[43]. در این صفحه، مطالب کتاب را با اندکتصرفی خلاصه کردهایم. «مترجم».
[44]. نور، آیۀ51.
[45]. نساء، آیۀ61.
[46]. همان، آیۀ65.
[47]. اسراء، آیۀ16.