مادیگرى در لفافۀ استدلال
مذهب عقلى (Rationalism) و مذهب مادى طبیعى (Naturalism) دو روشى هستند که دو قرن است تمدن غربى با تمام نیرو آنها را تبلیغ مىکند، بهطوری که قوت و شدت این روشِ تبلیغی برکسى پوشیده نیست. چگونه امکان دارد انسان از چیزى که دائماً آن را با چشم خود مىبیند و با گوش مىشنود متأثر نگردد؟ ازاینرو، جهان تحت تأثیر این تبلیغات قرار مىگیرد و اعتراف مىکند که علوم و تمدن غربى تنها براساس مذهب عقلى[37] و مذهب مادى استوار گشتهاند؛ درصورتىکه اگر با بررسیِ تمدن غربى معلوم مىشود که تمایلات عقلانى و مراعات اصول طبیعى، اساس آن تمدن نیست، بلکه پایههایش حس و تمایلات نفسانى و احتیاج است.
کارى که نهضت علمى جدید کرده، این است که بر عقل و طبیعت حمله نموده، معقولات را بهکلى کنار گذاشته است و به غیر از مادیات و محسوسات چیزى را قبول ندارد. حس را جایگزین عقل کرده و تنها بر حواس متکى است. توجیهات و استنباطهای عقلى و ادراکات طبیعى را بهکلى رها کرده است و درعوض، نتایج مادى و محسوسات محض را مقیاس و میزان حقیقى سنجش اشیاء قرارداده است.
براى اینکه تمایلات نفسانى و نیازهاى مادى را رهبر زندگى خودش قرار دهد الهام و راهنمایىهاى فطرت و وجدان را رها ساخته است. چیزهایى را که قابل توزین و اندازهگیری نیستند، بىحقیقت و خیالى مىپندارد. چیزی را که منافع مادى محسوس ندارد، ناچیز و غیرقابلاعتنا مىشمارد.
خود غربیها در ابتداى امر بدین مطلب توجه نداشتند و با اینکه عملاً با عقل و فطرت مخالفت میکردند، میپنداشتند که روشنفکرى جدیدشان براساس مذهب عقلى و مذهب مادى طبیعى استوار گشته است. البته بعداً این اشتباه برطرف شد و واقع قضیه مکشوف شد، ولى هیچکس جرئت نکرد به حقیقت مطلب اعتراف کند. جهان غرب با کمال دورویى و نفاق، واقع مطلب را که همانا مادیگرى و پیروى از خواستههاى نفسانى و هواپرستى در زیر سرپوش استدلالهای عقلى و ادعای مذهب طبیعى همچنان مخفى مىسازد. اما بنابراین ضربالمثل انگلیسى: «گربه مخفیانه از چمدان فرار کرده است».
مخالفت جهان غرب با معقولات و معارضه با قوانین طبیعت به درجهاى رسید که دیگر قابل اخفا نیست، بدین جهت علناً به عقل و طبیعت تاختهاند. حملۀ مزبور در تمام شئون زندگى بهوقوع پیوسته و از علم و فلسفه گرفته تا قلب اجتماع و سیاست و اقتصاد نفوذ کرده است و تمام رهبران عالم جدید جز معدودى از آنان اعتراف دارند که تنها چیزی که بر تمدنشان حکومت مىکند، همان تمایلات نفسانى و نیازهای مادی است و بس.
شرقیهای غربزده
اما شرقیان غربزده و فرنگیمآب، هنوز چند قدمى از پیشوایان غربى خود عقب ماندهاند. البته وضع تعلیموتربیت و محیط تفکر این غربزدگان و عوامل فرهنگى و اجتماعى که در سایه آنها نشوونما مىکنند نیز اقتضا دارد که به امور مادى و محسوس بیشازحد احترام قائل شوند و بنده و اسیر تمایلات نفسانى و نیازهای مادى گردند. آنان در این اوصاف، حقاً به حد کمال رسیدهاند، اما هنوز بدان درجه نرسیدهاند که واقع مطلب را درک کنند و طبق مَثَل سابق، هنوز گربه از چمدانشان فرار نکرده است. آنان همواره در گفتهها و نوشتههاى خویش ادعا مىکنند که ما جز مطالب عقلى و طبیعى را قبول نداریم. بنابراین نباید جز استدلالهای عقلى چیزى بر آنان عرضه شود و به غیر از ادلۀ عقلى و شواهد طبیعى نباید چیزی را بپذیرند، ولى در داخل این چمدان پر از ادعا و تبلیغات، گربهاى مخفى شده است که هیچ ارتباطى با عقل و طبیعت ندارد.
شما اگر سخنانشان را تجزیه و تحلیل کنید، برایتان معلوم مىشود که عقول آنها از درک معقولات و مشاهدات و وجدان طبیعى عاجز است. اگر حقیقت چیزی را که آن را فایده عقلى مىنامند بررسى کنید، خواهید فهمید که مرادشان فایدۀ تجربى است. فایدۀ تجربى چیزی است که جرم و وزن داشته، قابل شمارش و سنجش باشد. پس هرچیزی که منافع آن را با اعداد نتوان برشمرد و در کفّۀ میزان نتوان کشید و با متر نتوان اندازهگیری کرد، چنین چیزی را نافع و مفید نمىشمارند و هر عملی که منافع مادى نداشته باشد، نزدشان غیرمنطقى است.
اما الهام طبیعت و فطرت که ادعاى تبعیت از آن را میکنند، رسوایى و افتضاح آن نیز با مختصر بحث و تحلیلى روشن میگردد، زیرا مرادشان از طبیعت، فطرت انسانى نیست، بلکه طبیعت حیوانى را اراده میکنند که از وجدان و شهادت قلبِ مُدرِک خالى است و جز حس و رغبت و تمایلات نفسانى و جسمانى چیزى در آن وجود ندارد. بنابراین، یگانهچیز معتبر در نزد آنان، اموری است که مىتوانند در حواس انسان تأثیر کنند و تمایلات نفسانى را ارضا نمایند و خواستههاى نفس و بدن را تأمین کنند.
بهعبارتدیگر، چیزى ارزش ارزشمند است که منافع آن فوراً تحت مشاهده در آید و ضررى برایش دیده نشود یا اینکه ضررش کمتر از نفعش باشد، ولى چیزهایی که فطرت انسانى آنها را اقتضا میکند و چیزهایی که وجدان اهمیت آنها را درک مینماید و چیزهایى را که سود و زیان مادى ندارند، گرچه سود و زیان روحانى و معنوى داشته باشند، اوهام و خرافات و امور بىارزشى میدانند که نباید به آنها اعتنا کرد و بحث در آنها و اعتقاد به وجود آنها، از علایم کهنهپرستى و خیالبافى و تاریکفکرى شمرده میشود.
چنانکه ملاحظه مىفرمایید: ازیکطرف تا اینحد، از عقل و فطرت منحرف گشتهاند، ازطرفدیگر، مدعى آنند که تمام کارهایشان طبق عقل و طبیعت میباشد. افلاسِ عقلى آنان به حدى رسیده است که درک نمىکنند رفتارشان مصداق جمع بین نقیضین است!
بینصیببودن غربیها از طرز استدلال
انسانى که تحت تعلیموتربیت فکرى قرار گرفته، دستکم باید به حدى رسیده باشد که افکار و عقایدش از اضطراب، ناسازگارى و آشفتگی خالى باشد، و بتواند براى افکار و آراى خود اسلوب و روش محکمى برگزیند و مقدمات سخن را طبق اصول منطق مرتّب سازد و بر وجه صحیح نتیجهگیرى کند و از خطاهاى واضح، مانند جمع بین نقیضین و خلط موضوع بحث در امان باشد، ولى متأسفانه عموم رجال متمدن ما ـ جز عده معدودى ـ از این میوۀ نوبر تربیت عقلى محرومند. هنوز بدان مرحله رشد و ترقى نرسیدهاند که قبل از شروع در بحث، مورد بحث را کاملاً روشن و معیّن سازند و در حین مناقشه و استدلال، مقتضیات مورد بحث را مراعات کنند، تا اول و آخر کلامشان در هماهنگی کامل باشد.
اگر شما با یکى از ایشان صحبت کنید یا نوشتههایشان را بخوانید، فوراً متوجه میشوید که در افکار آنها اشکالات و پیچیدگیهایى وجود دارد. مشاهده خواهید کرد که از نقطۀ معینى بحث را شروع مىکنند، ولى طولى نمیکشد که جاى بحث اول را تغییر میدهند و درجاىدیگر صحبت میدارند. باز هم بعد از مختصر بحثى، مورد سومى را براى سخن انتخاب میکنند. آنان تا حال نفهمیدهاند که براى اثبات دعوا باید با فکر و تأمل، مقدمات لازم را برگزید سپس آنها را طبق اسلوب منطقى مرتب ساخت، تا در اثبات مدعا مفید واقع گردند.
هرکس نوشته هایشان را بخواند یا سخنانشان را استماع کند، از اول تا آخر بحث، نمیفهمد که مراد بحثکننده چیست و دربارۀ چه موضوعی مىخواهد بحث کند و براى چه مطلبى استدلال مىکند. تمام علت قضیه این است که در تمدن جدید و تعلیمات عصر حاضر، در اغلب اوقات، به امور مادى توجه دارند. اینگونه تعلیمات، هوسهاى نفسانى را تحریک، و تمایل به خواستهها و نیازها را تقویت میکند و براهمیت محسوسات تأکید میورزد، ولى عقل و ذهن را نشوونما نمیدهند، نیروى انتقاد و تمیز را تقویت نمىکنند و از تهذیب نفس و تنویر افکار بهکلى غفلت دارند. بالاتر از همه اینکه بهسبب تحریک تمایلات مادى، دستگاه توازن عقلى را بر هم مىزنند.
استدلال غیرمنطقى
گروهى از فارغالتحصیلان دانشگاهها که با این طرز تعلیم، رشد یافتهاند، خود را اهل تعقل و تفکر مىپندارند، به همین سبب، تمام چیزها را مورد انتقاد عقلى قرار میدهند و اگر چیزى با عقلشان سازش نداشته باشد منکر آن مىشوند، ولى درواقع ذهنشان از مقتضاى عقل منحرف گشته، چنان صلاحیتى ندارند که حتى یک مسئله را به روش عقلى صحیح بسنجند و بررسى کنند، یا در امرى عقیدۀ درستى ابراز نمایند. این روش عقلىِ غیرمنطقى، اکثر اوقات در مسائل دینى ابراز میگردد، زیرا مبادى روحى و اخلاقى و اجتماعى آن مسائل، با نظریات غرب، همخوانی ندارد.
اگر مىخواهى مطلب را خوب درک کنى، با فردی که با تعلیمات انگلیسى تربیت یافته است، دربارۀ یکى از مسائل دینى صحبت کن تا به طرز تفکرش آشنا گردى. آن شخص قبلازهرچیز مىگوید: مسلمانم. سپس یکى از احکام شرعى را با ذکر دلیلش بر وى عرضه بدار، خواهى دید که از روى تکبر شانههایش را حرکت میدهد، و مانند فردی منطقى مؤمن بهعقل خواهد گفت: این موضوع از خرافات رجال دینى است، دلیل عقلى برایم بیاورید تا قبول کنم. اگر دلیل عقلى ندارید و دلیل شما منحصر به نقلیات است، پس مرا از موافقت معذور دارید.
همین چند جمله از سخنان مخاطب شما، باطنش را ظاهر میسازد. این بیچاره هنوز بوى مذهب عقلى به مشامش نرسیده و بعد از مدتى تحصیل، هنوز مقتضاى عقلىِ مطالبۀ برهان را درک نکرده و به وظایف شخص طالب دلیل آشنا نشده است.
انتخاب یکى از دو راه
انسان به دو طریق مىتواند درمقابل احکام اسلامى قرار گیرد: یا مسلمان باشد و از موضع مسلمانی وارد بحث شود، یا به عنوان فرد کافر بحث کند. اگر از موضع فردی مسلمان بحث میکند، معناى اسلامش این است که به خدا عقیده دارد و محمد| را پیغمبر خدا میداند، دستورهای او را از جانب خدا میداند، و باید از آنها متابعت کند؛ دراینصورت، وجهى ندارد که در یکْیکِ احکام اسلامى مطالبۀ دلیل عقلى کند، بلکه وظیفۀ چنین فردى این است که در هر حکمى تحقیق کند که آیا پیغمبر آن را فرموده یا نه. پس اگر با برهان نقلى و احادیث نبوى برایش اثبات شد که پیغمبر اکرم| چنین مطلبى را فرموده است، باید بدون چونوچرا آن را بپذیرد و جزء برنامg عملى خود قرار دهد. البته این حق را دارد که بعد از پذیرفتن آن حکم، باز هم براى اطمینان خاطر و ازدیاد بصیرت، درصدد یافتن دلیل عقلى برآید. اما اگر براى قبولکردن اصل حکم، دلیل عقلى مطالبه کند و درصورت فقدان دلیل عقلى اصل حکم را مردود بشناسد، معناى این عمل، انکار حاکمیت پیغمبر خواهد بود و لازمۀ انکار حاکمیت آن حضرت، کفر به خداست. درصورتیکه این شخص در آغاز بحث، به صحت اسلام و مسلمانبودن خودش اعتراف کرده بود.
چنانچه به عنوان فردی منکر و کافر وارد مباحثه شد، موقعیت صحیح چنین شخصى در داخل دایرۀ اسلام نیست. باید قبل از هر چیز چنان شجاعت اخلاقى داشته باشد که بتواند رسماً خود را از دایرۀ دینى که بدان عقیده ندارد خارج گرداند، در آنصورت مىتواند مطالبۀ دلیل عقلى کند و پاسخ دادنش بجاست.
در هر نظامى اطاعت لازم است
قاعدۀ مذکور مقتضاى عقل سالم است و بدون مراعات آن، هیچ نظم و قانونى در این جهان برپا نخواهد ماند. اگر بنا شود که هر فردى از افراد کشوری در هر حکمى از احکام مربوط به کشور خود، مطالبۀ دلیل کند و در صورت عدم اقامۀ دلیل از پیروى قوانین کشور خوددارى ورزد، ممکن نیست حکومت آن کشور ـ حتی یک ساعت ـ بتواند پایدارى کند. ممکن نیست لشکرى تأسیس گردد که هریک از افراد آن لشگر، حق داشته باشند برای اجرای دستورهای مافوق خویش مطالبۀ دلیل کند و اطمینان خاطر خود را شرطِ عملکردن به دستورها قرار دهد. ممکن نیست نظام مدرسه یا دانشگاه یا سندیکا یا هر نظام اجتماعى دیگرى، بر اصول و قوانینى مستقر گردد که هریک افراد آن اجتماع، حق داشته باشد درخصوص یکیک احکامش مطالبه دلیل کند و اگر دلیلى نیافت حق مخالفت داشته باشد.
واقع قضیه این است که هرکس خواست داخل نظام و تشکیلات معینى گردد، باید این مطلب را به عنوان اصل مسلم قبول کند که خواستهها و دستورهای عمومى آن تشکیلات بر خواستههاى افراد، مقدم است و براى حفظ مصالح عالیه اجتماع باید از خواستههاى فردى صرفنظر کرد. پس مادامی که شخص مىخواهد جزء آن نظام باقى بماند باید دستورها و احکام عمومى آن نظام را بدون چونوچرا بپذیرد، چه به صحت آنها یقین داشته باشد، چه نداشته باشد. البته در هر نظامى، مخالفت و عصیان دربرابر قانون نیز وجود دارد، ممکن است شخصى با وجود ارتکاب جرم باز هم در آن نظام باقى بماند، ولى این مطلب غیر از این است که هر شخصى رسماً حق داشته باشد با هریک از قوانین که دلش خواست مخالفت کند. اگر کسى چنین حقى را براى خودش قائل شد، حقوق مسلم و قدرت عالى آن نظام را انکار کرده، صلاحیت ندارد به عنوان عضوى از آن اجتماع باقى بماند، پس اگر از کارمندان دولت بود، به عنوان خیانت محاکمه خواهد شد و اگر نظامى باشد به دادگاه نظامى جلب مىگردد و اگر از افراد مدرسه یا دانشگاهى بود، مطرود خواهد شد و اگر این عمل را با دینى از ادیان انجام داد، کافر بدان دین شناخته مىشود.
اساس نظام اجتماعى اسلام
قاعده مذکور اساس و پایۀ نظام اجتماعى اسلام است. معمول دین اسلام این نیست که قبل از تمام کارها احکام را جعل کند، بلکه ابتدا انسان را به ایمان به خدا و رسول فرا میخواند و براى این مقصد، براهین و ادلۀ عقلى اقامه مىنماید. مقصد اساسى اسلام این است که با ذکر براهین عقلى و شهادت وجدان، انسان را قانع سازد خدایى دارد که خالق اوست و محمد| رسول خداست. در این مراحل ابتدایی است که انسان حق دارد هرچه خواست بحث و تحقیق کند. اگر باز هم قانع نشد کسى وى را به پذیرفتن اسلام مجبور نمىکند، ولى اگر بعد از بحث و تحقیق وجود خدا و نبوت محمد| را قبول کرد، مسلمان شمرده میشود. لفظ «مُسلم» در لغت عرب به معناى مطیع و خاضع است. در صورت پذیرفتن اسلام، لازم نیست برای یکْیکِ احکام اسلام، برهان عقلى اقامه شود و متابعت از قوانین نباید بستگى به یقین او داشته باشد، بلکه وظیفهاش این است که دربرابر تمام اوامر و دستورهای خدا و پیغمبر تسلیم گردد. خدا در قرآن شریف مىفرماید:
وقتى مؤمنان به سوى خدا و رسول دعوت شدند تا در میانشان حکم کند، خواهند گفت: شنیدیم، اطاعت مىکنیم.[38]
اساساً ایمان به خدا و پیغمبر و مشروطکردن اطاعت از احکامشان را بر وجود دلیل عقلى، دو امر متناقض هستند که عقل سلیم اجتماعشان را تجویز نمىکند و هرکس اینگونه مطالبۀ حجت کند، مؤمن حقیقى نیست. قرآن مىفرماید:
وقتى خدا و رسول در موضوعى قضاوت کردند، هیچ مرد و زن مؤمنینی حق ندارد اختیار کار خویش را داشته باشد.[39]
علت موفقیت
به مدد همین قاعدۀ متین بود که اسلام توانست در محیط داخلى خویش اصلاحات و نظامات قابل توجهى به عمل آورد. بعد از تثبیت ایمان در قلوب، هرچه را دین نهى مىکرد، تمام مؤمنین از ارتکاب آن خوددارى مىکردند و هر دستورى از جانب دین صادر مىگشت با یک اشاره، میلیونها بشر آن را اجرا میکردند. اگر بنا بود در هر امرى از امور دین، برهان عقلى اقامه شود و پیروى از دستورهای دین بستگى به یقین به وجود منافع و مصالح داشت، هرگز ممکن نمىشد آن همه اصلاحات اخلاقى و تشکیلات اجتماعى که به دست نبى اکرم|، در مدت کوتاهى که از 23 سال تجاوز نمىکرد انجام گرفت، تا قیامت جامه عمل پوشد.
نهی اسلام از تقلید کورکورانه
اشتباه نشود مراد ما این نیست که احکام و قوانین اسلام مخالف عقلند یا حکمى از احکام اسلام، ولو هرچه جزئى باشد، از حکمت و مصلحت خالى است. همچنین مقصود این نیست که اسلام از پیروانش خواسته باشد که کورکورانه تقلید کنند و مسلمین را از بحث و کنجکاوى در اصول و مبادى عقلى احکام و کشف مصالح واقعى آنها ممنوع ساخته باشد؛ نه، هرگز چنین نیست. ما هم مدعى آن نیستیم، بلکه قضیه برعکس است؛ هرکس خواست بهطور صحیح و دلخواه از اسلام متابعت کند، باید نیروى دقت و اندیشه خود را به کار اندازد، زیرا هرچه انسان بیشتر بهمنافع و مصالح احکام پى ببرد بهتر و کاملتر زیر بار عمل می رود. معلوم است که اینگونه دقت و کنجکاوىکردن نهتنها مانع اسلام نیست، بلکه ایمان مسلمان را تقویت میکند. ولى خیلى فرق است بین تحقیقات عقلى که بعد از قبول متابعت احکام انجام گیرد و بین امتحان عقلى که قبل از پذیرفتن اطاعت و به عنوان شرط آن به عمل آید. پس، مسلمان قبل از هرچیز، قید و شرط، تسلیم احکام الهى میگردد، سپس براى ادراک مصالح واقعى احکام، کوشش و جدیت مىکند، ولى چندان ضرورتى ندارد که عقلش به درک مصالح تمام احکام نایل گردد. مسلمان به الوهیت خدا و رسالت پیغمبر اسلام کاملاً ایمان دارد، ولى براى ازدیاد بصیرت و تکامل ایمانش میکوشد تا مصالح احکام را دریابد. پس اگر در این راه موفق گشت، خدای را سپاس میگوید و اگر عقلش از ادراک مصلحتى عاجز ماند باز هم همانند سابق درمقابل حکم خدا تسلیم خواهد بود. چقدر فرق است بین اینگونه دلیل خواستن و بین اینکه در هر حکمى از احکام، مطالبۀ دلیل عقلى کند و رسماً اعلان کند که اگر مصلحت این حکم را براى من اثبات کردید آن را قبول مىکنم، ولى اگر دلیلتان مورد پسند من واقع نگشت، هرگز زیر بارش نخواهم رفت.
پیشنهاد جالبى دربارۀ قربانى
من اخیراً به عبارتى برخوردم که جمعیتى از مسلمانان آن را منتشر کردهاند و در بین آنان افرادى وجود دارد که تربیتیافتۀ فرهنگ جدیدند. آن جمعیت از دین اعراض نکردهاند، بلکه به زعم خود، خدمت دینى بزرگى انجام میدهند.
یکى از مطالبى که به عنوان اصلاحات دینى پیشنهاد کردهاند اینکه
میگویند:
مسلمانان باید از قربانىکردن در عید اضحى خوددارى کنند و بودجۀ آن را که همهساله در راه ذبح حیوانات به مصرف میرسانند، در راه کمک به مؤسسههاى اقتصادى و سرپرستى بیوهزنان و یتیمان و تهیه معاش براى بیکاران خرج کنند.
یکى از مسلمانان در مقام پاسخگویى آن جمعیت برآمده، ولى کلامش بهطور کامل به من نرسیده است. اما جوابی که آن جمعیت به وى دادهاند در زیر نقل مىشود. وی مىنویسند:
در مورد قربانى کردن به غیر از دلیل نقلى و تقلید چیزى وجود ندارد و ما هنوز کسى را ندیدهایم که مصالح عقلى و تجربى عمل قربانى را براى ما تشریح کند. اگر یکى از دانشمندان بتواند حکم و مصالح عقلى آن عمل را براى ما توضیح دهد، از وى تشکر مىکنیم![40]
مطالب مذکور نمونهای است از طرز تفکر افرادی که خود را تحصیلکرده و روشنفکر مىدانند. ازیکسو ادعا مىکنند که پیرو روش تعقلى هستند، ازسویدیگر مطالبى مىگویند که بامقتضاى عقل سازش ندارد. همین دو جملهاى که از قلم نویسنده صادر شده است، گواهى میدهد که قبل از شروع در سخن، موقعیت صحیح خود را تعیین نکرده است. پس اگر به عنوان مسلمان بحث مىکند، باید در مقابل احادیث تسلیم باشد، ولى بعد از قبول کردن حکم مىتواند براى مزید اطمینان در جستوجوى دلیل عقلى برآید. اما اگر اصل قبول حکم را مشروط به وجود دلیل عقلى کند، چنین شخصى حق ندارد به عنوان مسلمان وارد بحث شود، بلکه باید اولاً خود را غیرمسلمان معرفى کند، سپس طبق دلخواه خویش به احکام دین اعتراض کند، ولى در این صورت حق فتوادادن ندارد.
اما نویسنده فاضل در آنِ واحد، هر دو موقعیت متعارض را براى خود اختیار کرده، ولى بهمقتضاىِ عقلى هیچکدام عمل نکرده است. ازیکطرف به مقام یکنفر مسلمان اکتفا نکرده، بلکه بر کرسى فتوادادن نیز نشسته و اظهار عقیده مىکند. ازطرفدیگر، به منقولات و احادیث بىاعتنایى مىنماید. هنگامی که به وسیلۀ روایات برایش ثابت شد که قربانىکردن یکى از احکام دین اسلام است، از پذیرش آن امتناع مىورزد و پذیرفتن آن را مشروط مىکند به ظهور مصالح عقلى. معناى سخن این است که این شخص هیچ حکمى از احکام را به عنوان حکم خدا و رسول قبول نمىکند و در هرجا حکمى را بپذیرد. بهسبب وجود فواید عقلى و تجربى آن است و اگر فواید حکمى برایش بیان نشد، یا آنها را مقیاس خویش سنجید و مورد قبولش واقع نشد، آن حکم را ترک مىکند و علناً با آن مخالفت میورزد و آن را قانون بدى میشمارد که با روح عصر حاضر سازش ندارد، بلکه به نظرش قانونى زیانبخش و تقلیدى محض است، لذا میکوشد مسلمین را از متابعت آن باز دارد. اى کاش مىفهمیدم کدام عقلى براى انسان تجویز مىکند که دو روش متناقض را با یکدیگر جمع نماید؟ و اگر فرضاً نویسنده هم حق داشت دلیل عقلى مطالبه کند، آیا نباید قبلاً عقل و شعورش به اثبات برسد؟
اختلاف دیدگاهها
مراد از فایده عقلى و تجربى، امر معیّن و معلومى نیست، بلکه نسبى است، زیرا ممکن است عقلِ فردی، چیزی را نافع و مفید تشخیص دهد، ولى عقل دیگرى برخلاف او قضاوت کند و فرد سومى پیدا شود و نوعی منفعت غیرقابل توجهى را تصدیق نماید. پس دایره فواید تجربى وسیع است و با دیدهاى مختلف، اختلاف پیدا مىکند. بنابراین، انسان طبق تجربیاتى که خودش بهعملآورده یا به مدد تجربیات دیگران در مورد معینى قضاوت مىکند که مفید است یا غیر مفید. بعداً ممکن است شخص دیگرى پیدا شود که جلب منافع فورى در نظرش مهمتر باشد و ضررهاى فورى را واجبالاجتناب بداند. معلوم است که کیفیت قضاوت و انتخاب این شخص با شخص اول که عواقب امور را ملاحظه مىکرد، بسى تفاوت دارد.
بسیارى از چیزها هست که هم نفع دارند هم ضرر، دراینصورت شخص براى جلب منفعت، انجامدادنش را اختیار مىکند و ضررهایش را نیز تحمل، ولى شخص دیگرى چون ضرر را اصلح مىداند از انجامدادن آن اجتناب میورزد. بسیارى از اوقات هم در بین فواید عقلى و فواید تجربى تعارض واقع مىشود، بعضى از چیزها هستند که ازلحاظ تجربه، مضر تشخیص داده مىشوند، ولى عقل دربارۀ آنها حکم مىکند که باید براى استیفاى منافع عقلى آن، ضرر کمتر را متحمل شد و برعکس، بعضى چیزها هستند که ازلحاظ تجربه مفید شناخته مىشوند، ولى عقل حکم مىکند که دفع مفاسد عقلى آنها لازمتر است و باید از آن اجتناب کرد. مادامى که بین احکام تجربى و احکام عقلى، اینگونه تعارضات وجود داشته باشد، ممکن نیست فواید عقلى و تجربى چیزى، بهطورى روشن گردد که مورد اتفاق همه واقع شود و براى هیچکس جاى اعتراض باقى نماند.
ایمان به چه چیز؟
اشکال مذکور تنها به قربانىکردن اختصاص ندارد. کدام یک از دستورهای دینى است که فوایدشان مانند آفتاب روشن شده باشد و تمام مردم آنها را بدانند؟! آیا نماز و روزه و حج و زکات و سایر اوامر و نواهى شرعی چنین هستند؟! اگر چنین است نباید تاکنون، تارکالصلاة و روزهخوار و منکر حج و زکات، در زمین باقى مانده باشد.
همین علت باعث شده است که دین مقدس اسلام، قبول احکامش را بر تصدیق عقلى و تجربه شخصى فردْفردِ مسلمین، مبتنى نکند. پس مسلمانان به فواید عقلى و تجربى اشیاء ایمان نیاورده، بلکه به خدا و رسول ایمان آوردهاند. روش مسلمان این نیست که بعد از تجربه و تعقّل و بعد از اثبات فایده، احکام را قبول کند و بعد از اثبات ضرر عقلى از چیزى اجتناب ورزد، بلکه روش او این است که اگر به اثبات رسید، حکمى از جانب خدا و رسول صادر شده است، آن را واجبالاتباع بداند، و هر حکمى صدورش از جانب خدا و رسول به اثبات نرسید، واجبالاجرا نیست.
پس، سؤال اساسى در اینگونه موارد این است که آیا تو، به عقل و تجربه ایمان آوردهاى یا به خدا و رسول؟ اگر به عقل و تجربه ایمان دارى، کارى به اسلام نداشته باش، به چه مناسبت به عنوان یک مسلمان سخن مىگویى و به مسلمانان نصیحت مىکنى که از تقلیدکردن دیگران اجتناب کنند؟! و اگر به خدا و رسولش ایمان دارى، نباید موضوع بحث، فواید عقلى و تجربى باشد، بلکه باید قبلاً در این موضوع بحث کنى که آیا قربانىکردن فقط تقلیدى است که مسلمانان آن را اختراع کردند؟ یا عبادتى است که خدا براى بندگانش انتخاب کرده و پیغمبر اسلام نیز آن را در بین امّتش اجرا کرده است؟
[37]. منظورشان از عقل، تجربه و علوم تجربی و مادی است دربرابر فلسفه، نه عقل به معنای دانایی و عقل دربرابر جهل، که در فرهنگ روایی ما، مصطلح است. «مترجم»
[38]. نور، آیۀ51.
[39]. احزاب، آیۀ36.
[40]. بنا به خواست مؤلف، در پایان همین اثر، فصلی دربارۀ «قربانی» گشوده شده است و بهوسیله خود سعودیها این مشکل حل گردیده است.