بر دانشمندان تمدن جدید و قدیم هندوستان لازم است، سخنرانى «لردلوئین» ـ یکی از رجال غرب ـ را بهدقت بخوانند و درس عبرتى از آن بگیرند. «لرد لوئین» آن سخنان را در انجمنی که بهمنظور اعطاى دانشنامۀ تحصیلى دانشجویان دانشگاه «علیگر» ایراد کرده است. یکى از امتیازهای این سخنرانى آن است که گوینده، علوم جدید و نتایج تمدن را از دور مشاهده نکرده تا بخواهد مقاصد خود را اظهار کند، بلکه وى شخصاً در آغوش همان تمدن، بزرگ شده و مدت 56 سال از عمرش را در دریاى تمدن جدید غوطهور بوده است.
زادگاه لرد لوئین اروپاست، نسبش نیز اروپایی و فارغالتحصیل دانشگاه «اکسفورد» است. قبلاً ریاست هیئتتحریریۀ مجلۀ معروف روندتیبل (RoundTable) را برعهده داشت و حدود 22 سال، همانند یک فرد مسئول، با دولت انگلستان، همکارى میکرده است. بنابراین، چنین شخصى در مورد تمدن جدید، شاهد بیگانهاى نیست، بلکه از خانوادۀ تمدن غربى محسوب مىشود.
آرى، چنین شخص مطلعى، از آن خانۀ تمدن به ما خبر مىدهد و به مفاسد گوناگونش اشاره و علل پیدایش آنها و آرزوهاى کنونى متمدنین غرب را براى ما شریح مىدهد. از سویی این سخنرانى، به علاقهمندان تمدن جدید درس عبرتى مىدهد و درک میکنند که علوم غربى و تمدن جدید داروى خالصى نیست، بلکه با سموم زیادى نیز ترکیب یافته است. همان افرادی که از آن علوم و تمدن معجونى براى خود درست کردهاند و چندین قرن از آن بهره بردهاند، ما را از عواقب سوء آن برحذر میدارند و از خوردن مقدار زیاد آن معجون منع مىکنند. آنان به ما مىگویند: تمدن جدید، ما را تا لب پرتگاه کشانده است و شما را هم خواهىنخواهى بدانسوى خواهد کشید، ولى بدانید که ما امروز به داروى خالصى نیازمندیم. با اینکه بهتحقیق نمىدانیم کجاست، ولى گمان داریم داروى درد ما پیش شما باشد. شما مواظب باشید داروى خالص خود را به باد ندهید و دقت کنید در دام لذتهاى معجون مسموم ما سقوط نکنید؛ از سوی دیگر، این سخنرانى به دانشمندان و اصناف متدین ما درس عبرتى مىدهد و استفاده مىکنند که کدام بخش از تعالیم اسلامى را باید توضیح داد و براى مردم عصر حاضر روشن ساخت.
ترکیب داروى ما با سموم مادیگرى
چند قرنی است که دنیا در روش مادیگرى تجربهها کرده و به ستوه آمده است. آزادفکرى و روح تحقیقی که ما قبلاً به جهان غرب بخشیدیم، مىتوانست درد آنان را علاج کند، ولى بدون توجه، آن دارو را با سموم بدبینى و مادیگرى مخلوط ساختند و از ترکیب آن، تمدن جدید را بهوجود آوردند.
عناصر اولى آن معجون، جهان غرب را به سوى بزرگى و ترقى بالا برد، ولى عناصر مسموم کشندهاش نیز در این بین، تأثیرات خویش را بخشید؛ به حدی که اخیراً بر عناصر شفابخشش غالب گشته است. غربیها بعد از چشیدن نتایج تلخ این احوال، ناگهان به خود آمدند و براى بهدستآوردنِ مقدار زیادترى از آن دارو به جستوجو پرداختند. درصورتیکه خودشان بهتر مىدانند کدام جزء از آن دارو مسمومکننده است. آنان در خصوص فعل و انفعال اجزایی که در زندگیشان تأثیر میگذارد تجربهها کردهاند. همچنین مىدانند چهنوع دارویى نیاز دارند تا آثار سموم را از بین ببرد. اما هنوز این موضوع را درک نکردهاند که داروى مطلوب آنان جز در اسلام پیدا نمىشود و نمىتوانند جرعهاى از آن را بنوشند، مگر از همان داروخانهای که قبلاً از دارویش تناول کرده بودند.
تقصیر علما
گرچه جهان غرب در راه وصول بدان داروى شفابخش در تحیر و سرگردانى بهسر مىبرد و با وجود احساس احتیاج باز هم جهانیان را با تمدن جدید مسموم مىسازد، اما ناچارم اعتراف کنم که دانشمندان اسلام هم شریک جرمند، زیرا به خدا سوگند! دیگر زمانه اقتضا ندارد که روحانیان ما در جزئیات مسائل لاهوت و علم مابعدالطبیعه و مناقشات فقهى فروروند و مسائل لازم و ضرورى اجتماع را بهکلى ترک کنند. مسائلى که اوقات رهبران دینى ما را اشغال کرده، ازاینقبیل است: آیا پیغمبر علم غیب میداند یا نه؟ آیا ممکن است از خدا دروغى صادر شود یا نه؟ آیا براى رسول خدا نظیرى امکان دارد؟ آیا اسلام دربارۀ زیارت قبور و رساندن ثواب به اموات چه دستورى مىدهد؟ آیا در نماز بر مأمومین واجب است کلمۀ آمین را بلند بگویند و دستشان را بلند کنند یا نه؟ فاصله بین محراب و منبر باید چقدر باشد؟
آرى، اینگونه مسائل تمام اوقات رهبران دینى ما را اشغال کرده است و قواى خود را بهصورت تکراری در حل آنها مصروف مىدارند. درصورتیکه اینگونه مسائل در دنیاى امروز ما کمارزش است و حل آنها در مورد پیکار سختى که بین گمراهى و هدایتِ کلى جهانیان در جریان است، سودى نمىبخشد، بلکه باید اینگونه مسائل مورد بحث و کنجکاوى دانشمندان قرار گیرد: اگر علم و تمدن، مدتى در دامن بیدینى و انکار وجود خدا نشوونما کرد، چه مسائل و حوادثى رخ مىدهد و درآنصورت چه باید کرد؟ آن قبیل مسائل باید مورد بررسى قرار گیرد و حلشان بر مبادى اسلام عرضه شود و موضوع واجب در این هنگام همین است. اگر علماى اسلام بدین وظیفۀ بزرگ اقدام نکنند و در این راه نکوشند، با توجه به این که تمام حوادث و خطراتى که دامنگیر بلاد غرب گشته، اکنون با کمال شدت به جانب بلاد اسلامى و کشور هندوستان متوجه گشته است، در آن هنگام چون راهحل درستى براى آن مشکلات در دست نیست، مسلمانان و غیرمسلمانان ناچارند از چارهسازیهایى که غربیها کردهاند، استفاده کنند.
درصورتیکه خود غرب که مىخواهد دردهاى جهان را علاج کند، بیمار است. خیال نکنید که مشکلات و امراض به اروپا و امریکا اختصاص دارد، بلکه به وطن ما و نسل آینده نیز سرایت خواهد کرد.
بدین علت ما علاقهمندیم که رجال متمدن و فرهنگیان و روحانیان ما با دقت و تفکر، سخنان لردلوئین را بخوانند. ما هم در ضمن آن، بعضى مطالب را توضیح مىدهیم تا خوانندگان بتوانند به روح کلام او پى ببرند. «لرد لوئین» سخنان خویش را اینگونه آغاز مىکند:
«در اینجا موضوعى است که باید مورد بحث و دقت قرار گیرد و من مىخواهم نظر شما را به آن جلب کنم، آن مطلب عبارت است از اینکه آیا براى هند امکان دارد که از ضررهاى تعلیمات علمىِ عصر حاضر، سالم بماند؛ همان مفاسدی که در عصر حاضر دامنگیر اروپا و امریکا گشته است؟!
علم جدید در غرب به دو حادثه بزرگ منتهى شده است: از یک طرف، دایرۀ تسلط و نفوذ انسان را بر جهان مادى و قواى آن، توسعه داده، ازطرف دیگر، سلطنت و قدرت دینى را در افراد تحصیلکرده، بلکه عموم مردم، تضعیف کرده است. حداقل نصف مفاسدی که دامنگیر دنیاى معاصر شده، از این دو سبب به وجود آمده است. دانشجویان نزدیک است از قدرت و نیروى علم (Science) مست گردند. ولى انسان همدوش با ترقیات مدنى و علمى، در راه اخلاق به ترقیاتى نایل نگشته است،
تا نگذارد نیروى اکتشافات علمى را در راه هلاکت انسان به مصرف برساند و باعث گردد که از نیروى دانش خویش براى تحصیل سعادت و خوشبختى بشر بهرهبرداى
کند.»
دانش، تنها ضامن سعادت نیست
خطیب دانشمند در این مقدمه به نکتۀ اساسى تمدن انسان اشاره کرده، میگوید: «علم (Science) از حیث اینکه علم است، بیش از این اقتضا ندارد که انسان را به بحث و تحقیق و کنجکاوى وادار کند و او را بر قواى مرموز جهان مطلع گرداند. وسایلِ استخدام آنها را برایش فراهم سازد.
تمدن و ترقى عبارت است از اینکه انسان بهواسطۀ دانش خویش، نیروهاى مرموز جهان طبیعت را مسخر گرداند و در زندگى روزانه از آنها بهرهبردارى کند. اما دانشِ تنها و بهرهبردارى از آن، سعادت و خوشبختى انسان را تضمین نمىکنند، زیرا همانطور که گاهى از اسباب سعادت و خوشبختى انسان هستند، گاهى هم عوامل بدبختى او را فراهم مىسازند؛ مثلاً انسان اگر بهجای دست با موتور کار کند و راهها را با قطار، اتومبیل، کشتى بخار و هواپیما طى کند و به جای نظام پُستى قدیم بۀ وسیله تلگراف و بیسیم، از حوادث جهان مطلع گردد، این تبدیل زندگى، دلیل آن نیست که انسان سعادتمند و خوشبختتر از سابقش شده است، زیرا چنانکه این اختراعات گاهى از اسباب آسایش قرار مىگیرند، گاهى هم اسباب نکبت و هلاکت انسان را فراهم مىسازند.
در آن عصرى که سلاح جنگى بشر جز شمشیر و نیزه نبود، از شر اینهمه سلاحهاى کشندهاى که از اختراعات تمدن جدید است، مانند انواع مسلسل و گازهاى سمى و هواپیماهاى جنگى و زیردریایىها، در امان بود. اما اینکه ترقى علم و تمدن منشأ سعادت گردد یا اسباب هلاکت را فراهم سازد، بستگى دارد به اینکه تمدن غالبی که علوم و فنون و مدنیت در سایۀ آن، ترقى و تکامل کردهاند، چهنوعى باشد، درواقع همان تمدن است که راه ترقى را تعیین مىکند و هدف اعمال انسان را معلوم مىسازد و راه صحیح سودبردن از کشفیات را معین میسازد. همان تمدن است که علاقه و ارتباط بین مردم را تثبیت مىکند و مبادى و اصول زندگى اجتماعى و قوانین اخلاقى فردى و ملى و دولتى را جعل مىکند.
خلاصه، تمدن است که ذهن انسان را آماده مىکند تا نیروى علمى خود را در نظام اجتماعى داخل سازد و به چه منظور و صورتى از آن بهرهبردارى کند و کدامیک از استعمالات را برگزیند و کدامیک را ترک کند. مشاهدات جهان مادى و معلومات قوانین طبیعى، نمىتوانند اساس و پایۀ تمدن عالى واقع گردند، زیرا این معلومات بیش از این اثرى ندارند که انسان را به منزلۀ حیوان باشعورى قرار دهند و او را تأیید کنند که در زندگى دنیوى خویش از نظریۀ مادّیین پیروى کند.
مادّیون مىگویند: زندگى انسان، منحصر به همین زندگى دنیوی است و غایت زندگى این است که خواستههاى حیوانى را بهنحو کامل محقق سازد و راه صحیح مصرف نیرو این است که انسان بکوشد خود را مانند سایر موجودات جهان که تابع قانون تنازع بقا و انتخاب طبیعى و بقاى اصلحاند، بگرداند و سایرین را مطیع و زیردست خویش سازد و بر آنان غلبه کند. تمدنى که اروپا براى خویش انتخاب کرده، بر عقیدۀ مذکور استوار است. نتیجۀ چنین عقیدهاى این خواهد شد که تمام نیرو و قدرتی که بر اثر علم و دانش در اختیار انسان قرار گرفته، عاقبت در راه هلاکت و نابودى بشر، مصرف خواهد شد. کار بدانجا کشیده که خود جهان غرب پىبرده است که به تمدن انسانى عالیتر نیاز دارد که از تمدن حیوانى کنونی بهتر باشد. دراینصورت، اساس تمدن مطلوب، بر غیر دین استوار نخواهد شد.»
ناتوانی علم جدید در تأمین نیازهای معنوی
سپس «لرد لوئین» مىگوید: «شکى نیست که روح علمى تحقیقى (Seientific Spirit) کمکم اوهام و خیالات قدیمى را از بین مىبرد. و دایرۀ دانش و علوم را توسعه میدهد و مردان و زنان را از برخى قیود آزاد میگرداند، ولى نیازهای معنوی حقیقى انسان را مرتفع نمیسازد، راه رسیدن بدان حقیقت را برایش هموار نکرده است. بیشتر غربیان مانند اطفالى هستند که علاقه دارند با سرعت از این طرف بدان طرف جستن کنند و کارهاى غریب و عجیب انجام دهند و از لذتهاى مخصوص استفاده کنند. هنوز چنان لیاقتى ندارند که بهطور ساده و طبیعى زندگى نمایند. در بین آنها و بین حقیقت ازلى پروردگار جهان ارتباطى باقى نمانده است. ما اکنون نتایج زوال قدرت دین را با چشم خویش مشاهده میکنیم؛ درصورتیکه دین، یگانه راهنمایی است که انسان بدان احتیاج دارد و تنها وسیلهای است که حیات انسانى را باهدف اخلاقى و شرافت و معنویت زینت مىهد. زوال قدرت دینى چنین نتیجه داده است که جهان غرب به مرامهاى سیاسى گوناگون که از اختلافات نژادى و طبقاتى سرچشمه مىگیرند، گرفتار شده است. و از بین وجوه مختلف علوم (Science) وجهى را انتخاب کرده که جز ترقیات مادى هدفى ندارد و زندگى انسان را روزبهروز مشکلتر و دشوارتر مىکند. یکى از ثمرات دیگر آن طرز تفکر این است که براى اروپاى کنونى بسیار دشوار شده است که بین زندگى دنیوى و روحشان نوعی سازش و توافقى برقرار سازند تا از شر بزرگترین آفت عصر حاضر، یعنى نژادپرستى و ملیت نجات یابند.»
«لردلوئین» بعداً این سؤال را با دارندگان تمدن و فرهنگ جدید هند، در میان میگذارد : «آیا دو کیش بزرگ هندوستان یعنى آیین هندو و آیین اسلام، مىتوانند در مقابل روح نقد و تحقیقات عصرى، ایستادگى کنند و پیروز گردند؟ و پیروزى آنها بیش از پیروزى تعصبات دینى موجود در جهان غرب باشد؟ سؤال مذکور بسیار مهم است، زیرا اگر کشور هندوستان بخواهد از بدبختىهایى که دامنگیر جهان غرب شده است سالم بماند، باید رهبران فکرى و دینى این کشور تمام توجهشان را بدین سؤال معطوف سازند. در این موضوع شک نیست که روح تحقیقات علمى، کمکم عناصر توهّم و جاهلیتى را که در بلاد هند، منتشر شده محو و نابود خواهد ساخت. البته این قضیه بد نیست، ولى آیا در افکار افرادى که در آینده رهبر زندگى سیاسى و مدنى و صنعتى هند خواهند شد، تأثیرى نمىکند و مبادى اخلاقى و استقامت روحى را از آنان سلب نمىسازد؟ من ادعا نمىکنم که از باطن و حقیقت دیانت هندو و اسلام کاملاً اطلاع دارم، ولى گمان مىکنم که هریک از دو دیانت مذکور بهتنهایى واجد عناصرى باشد که بتواند نیروى دین را در بین دانشجویان تقویت کند. اما، مسیحیت درمقابل برخى قیود اعتقادى غلطى که تعالیم حقیقى رهبر آن دین بزرگ را پوشانیده، سر تسلیم فرو آورده است.»
پایدارى اسلام در مقابل علم جدید
لرد لوئین ـ چنانکه خود اعتراف کرده ـ از حقایق دیانت هندویى و اسلام اطلاع کافى ندارد. فقط موضوعاتى از آن دو آیین را از دور مشاهده کرده است که به عقیدهاش مىتوانند درمقابل نقد و تحقیقات جدید استقامت کنند و مبادى اخلاقى و روحانى طبقۀ تحصیل کرده را نگهدارند. ولى کسانى که از احکام و قوانین و عقاید مفصل و جزئیات هر دو دیانت، بلکه تمام ادیان هند اطلاعات کافى دارند، بدین مطلب یقین دارند که اگر دینى باشد که بتواند درمقابل روح نقد و تحقیقات عصرى استقامت کند و پیروانش را بهوسیلۀ همین روح، ترقى دهد و بتواند در عصر دانش، دین همگانى گردد، اسلام است و بس.
آیا میدانید چرا مسیحیت در غرب تسلیم شد؟ علتش این بود که مسیحیت، دین اجتماعى نیست، بلکه ضد اجتماعى مىباشد، زیرا هدفى جز نجات فرد ندارد و برنامهاش این است که شخص باید از دنیا اعراض کند و به ملکوت آسمانى توجه نماید. بههمینعلت، وقتى ملتهای اروپایى در راه ترقى افتادند، به جای اینکه مسیحیت آنان را تأیید و رهبرى کند، درصدد معارضه برآمدند و اظهار مخالفت نمودند، ولى مردم چون تصمیم گرفته بودند به ترقیات خود ادامه دهند، ناچار شدند قیود دینى را پایمال کنند.
آیین هندو نیز در این موضوع شبیه مسیحیت است، زیرا این آیین، فلسفۀ تحریککننده، قانون اخلاقى مستندِ عقلى و نظام اجتماعى قابل توسعهاى ندارد. بزرگترین عاملی که تاکنون پراکندگیهاى ملت هندو را به وحدت رسانده و نگذاشته است تحت تأثیر تمدنهاى دیگر واقع شوند، نظام طبقاتى (Caste System) آن آیین است؛ این مسلم است که وقتى با روح نقد و تحقیق عصرى برخورد کند، ناچار تقیدات و محدودیتهایش منحل خواهد گشت. درآنصورت چیزى نیست که اجتماع هندویى را از افتراق و انحلال نگهداری کند، پس درهاى بستهاش براى عوامل مؤثر خارجی باز خواهد شد.
آیا اسلام در هندوستان همگانى مى شود؟
علاوهبراین، ما مىبینیم که قوانین مدنى و اجتماعى کهنۀ هندویى و اوهام بتپرستى و خیالات فلسفى که مستند به عقل و علم نیست، نمىتوانند درمقابل ترقیات علمى و تفکرات اجتماعى عصر حاضر پایدارى کنند. بنابراین، ملت هندو، روزبهروز به دوراهى نزدیک مىشود که سرنوشت آیندۀ آنان و تمام کشور هندوستان در آنجا تعیین خواهد شد. یا بر همان تعصبات شدیدى که برضد اسلام دارند، باقى خواهند ماند ـ چنانکه اروپاییان مسیحى نیز هنگامی که نهضت علمى اروپا شروع شد،
با همان تعصبات، در مقام معارضۀ نهضت علمى برآمدند ـ درآنصورت به اسلام اعتنایى نمىکنند و راه مادیگرى را پیش مىگیرند؛ چنانکه اروپاییان هم قبلاً همین عمل را انجام دادند، یا اینکه دین اسلام را مىپذیرند و دستهدسته بدان آیین پاک
میگروند.
حکم قطعى و قضاوت در این قضیه تا حدودى، بستگى به سلوک و رفتار مسلمانان هندوستان دارد، بهویژه طبقه تحصیلکردۀ قدیم و جدید آن کشور، زیرا نام اسلام معجزه نمىکند و مادامى که معجزات، تنها در اوراق مکتوب باشد، به مرحلۀ ظهور نخواهد رسید. باوجود تشتّت و اشتباهات علمىای که مسلمانان تاکنون داشتهاند و حالت جمودی که بر دانشمندانشان حکمفرماست و حالت تأثیر و انفعالی که تیپ جوان و دانشجو از خود نشان مىدهند، هرگز امیدى نیست که مسلمانان بتوانند حتى موقعیت کنونى خود را هم حفظ کنند چه رسد به اینکه بتوانند روح تمدن هندویى را مفتوح سازند و اسلام را بر تمام کشور هندوستان غالب گردانند، زیرا هرگز امکان ندارد جمعیتى خود را در وسط موج نیرومند انقلابهای ثابت نگهدارد، بلکه چنین جمعیتى براى حفظ خویشتن باید یکى از دو کار را برگزیند: یا همراه موج حرکت کند، یا مانند کوه، پایداری ورزد و با نیروى خویش، مسیر موج را تغییردهد. البته، راه دوم درصورتى امکان دارد که اخلاق عموم مسلمانان اصلاح گردد و روح زندگى اسلامى در آنان دمیده شود. علماى اسلام و دانشمندان علوم جدید، دست به دست هم دهند و مسائل زندگى جدید را بررسى و واشکافی کنند و طبق راهنمایى مبادى اسلام آنها را بفهمند، سپس آنها را از جنبههاى علمى، بهصورت واضح و قانعکنندهاى حل کنند، بهطوریکه اشخاص بىغرض و خوشفکر اعتراف کنند که براى تمدنهاى غیر اسلامى امکان ندارد که اساس و پایه تمدن زندهاى قرار گیرند.
همآغوشیِ دین و دانش
تصور نزاع بین علم و دین که تا پنجاهشصت سال قبل، در اروپا حکمفرما بود، تاکنون در بین اهالى هندوستان نیز وجود دارد. ولى اخیراً اوضاع در اروپا تغییر یافته است. امید مىرود در هندی که ریزهخوار سفرۀ غرب است نیز وضع تغییر کند. نزدیک است زمانى فرا رسد که تعصباتى که علیه دین وجود دارد، دستکم از جنبههاى علمى و عقلى زایل گردد، ولى درصورتى ما مىتوانیم از آن وضع بهرهمند گردیم که قبلاً خود را براى بهرهبردارى آماده ساخته باشیم.
«لردلوئین» نیز در سخنان مختصر زیر بدین مطلب اشاره کرده است:
«در شصت سال قبل، نزاع سختى بین علم و دین دیده میشد که امیدى نبود هرگز برطرف گردد، همچنین میان تصوری که روحانیون در مورد زندگى داشتند و تصوری که مادّیون در آن مورد داشتند نیز پیکار سختى دیده مىشد که کسى خیال نمىکرد قبل از هلاکت یکى از دو طرف، پایان پذیرد، ولى اکنون هردو طرف، وسایل جنگى خویش را کنار گذاشتهاند. نه دانشمند طبیعى بهطور جزم ادعا میکند که مشکلات جهان را حل کرده است، نه دانشمند دینى چنین ادعایى دارد، بلکه واقع قضیه این است که هر دو طرف شک دارند آیا چیزى از حل مشکلات این جهان را میدانند یا نه؟ ازهمینرو است که اکنون امکان دارد علم و دین با هم امتزاج و اختلاط پیدا کنند، درصورتیکه در اوایل حملههاى تحقیقاتى علمى چنین چیزى امکانپذیر نبود.»
جداناپذیری دین از علم
البته «لرد لوئین» نمىتواند از طرز تفکرى که مسیحیان دربارۀ دین دارند کاملاً آزاد گردد و از تصورات عقلى اسلام اطلاعى ندارد؛ ازاینرو، نهایت چیزی که فکر مىکند این است که ممکن است علم و دین، نوعی امتزاج و توافقى پیدا کنند. ولى ما امتزاج علم و دین را مطلب غیرمعقولى مىدانیم، زیرا معتقدیم دین حقیقى اصلاً از علم جدا نیست، بلکه بهمنزلۀ روح و نیروى محرکۀ آن است. اسلام هم، چنین دینى است.
اگر اکنون موانعى در کار است و نمىگذارد دین ـ که روح علم است ـ در جاى خود قرار گیرد و آن را هدایت کند، از نقص داخلى اسلامى نیست، بلکه غفلت مسلمانان و تجاهل دانشمندان علوم طبیعى و تعصبات جاهلیت آنان برضد اسلام، این وظیفۀ بزرگ را از اسلام گرفته است. اگر هماکنون، دو مانع مذکور از طریق اسلام برداشته شود، اسلام همانند روحى در پیکر علم و دانش انجام وظیفه خواهد کرد.
انسان معاصر در جستوجوی کدام دین؟
خطیب فاضل، بعد از آن به این مطلب میپردازد که چه دینى مىتواند درمقابل نهضت علمى و تحقیقات عقلى عصر حاضر پایدارى کند و دین مورد احتیاج عصر دانش باید واجد چه مزایایى باشد. و درمورد چه مسائلى انسان به هدایت دینى نیازمند است. این بخش از سخنان «لرد لوئین» بیشتر درخور توجه و عنایت مىباشد که مىگوید:
«اگر من در پیشبینى اوضاع جارى خطا نکرده باشم، واقع مطلب این است که اختیاراتى که دین مىخواهد در این زمانه در دست خویش گیرد، درصورتى تحققپذیر است که طبقه جوان ما بعد از امتحان نظام داخلى خود اطمینان پیدا کنند که در مورد مسائل علمى و مشکلات و عقدههاى آنها، دین مىتواند بهترین راهحل را در پیش پایشان بگذارد، زیرا دوران مذهب و عقیدۀ فردى سپرى شده و دیانت عاطفى محض نیز مطلوب کنونى کسى نیست. اکنون دوران دینى که تعلیماتش تنها به یک سلسله اخلاقیات منحصر باشد و بیش از این مؤثر نباشد که در دل انسان یک حالت امیدوارى ایجاد مىکند که ثمرهاش قبل از مرگ ظاهر نمىشود، سپرى شده است.
دانشمندان عصر حاضر میل دارند تمام چیزها، حتى حق و صدق را بهوسیلۀ نتایج روشنش آزمایش کنند. اگر بخواهند از دینى پیروى کنند، دینى را مىجویند که بتواند درباره مسائل زندگى روزمرّهشان راهحلهاى روشنى پیش پایشان بگذارد. اما تنها امید و سعادتى که بعد از یک سلسله پیدرپی از موالید در این جهان حاصل گردد، یا امید وصول به ملکوت آسمانى بعد از مرگ، نمىتواند مردم را به دین علاقهمند گرداند. انسان عصر حاضر از دین انتظار دارد قبل از هرچیز کلیدى در دستش دهد که با آن، حقیقت پیچیده و مرموز جهان را کشف کند و در مورد حل مشکلات هدایتش کند. در رتبۀ دوم، با ذکر براهین روشنى که بین علت و معلول و سبب و مسبب اقامه مىشود و به روش علمی و منطقی، برایش روشن سازد که انسان چگونه مىتواند نیروهاى ازدسترفتۀ خود را دوباره مسخر گرداند؛ همان نیروهایی که ازدستدادن آنها نوع انسان را به هلاکت و نابودى تهدید، و برایش روشن میکند که به چه طریقى مىتواند بر مفاسد اجتماعى که در بین همجنسانش انتشار یافته، مانند بطالت و عدم مساوات و ظلم و ستم و جنگ و قتال، غلبه کند و آنها را ریشه کن سازد و راه جلوگیرى از تنازع افراد و پراکندگى زندگى زناشویى که شادی و صفاى زندگى را از بین برده است، به وى نشان دهد.
علت اینکه انسان عصر حاضر، به دین متوجه شده، این است که علم (Science) بهجای اینکه مشکلاتش را حل کند، قدرى هم بدان مشکلات افزوده است. به همین علت ناچار شده براى حل مشکلاتش دست نیاز به سوى دین دراز کند، درصورتیکه قبلاً چنین احساسى نداشت. پس اگر دین بخواهد موقعیت خود را بازیابد و قدرت ازدسترفتهاش را در دست گیرد، باید در مورد تمام این سؤالها، پاسخهاى روحى صحیحى تهیه کند که درعینحال، علمى و معقولانه هم باشد و بدون اینکه ناچار شویم ظهور نتیجه را به جهان بعد از مرگ حواله دهیم، بتوانیم آنها را بهوسیلۀ ظهور نتایج دنیوى آزمایش کنیم، ما غربیها میدانیم که این موضوع، بزرگترین سؤالی است که در عصر حاضر با آن مواجه گشتهایم. اى اهالى کشور هندوستان! آیا مىتوانید مشکل ما را حل کنید؟»
گمشدۀ جهان غرب
وقتى خواننده، این بخش از سخنان «لردلوئین» را مىخواند، تشنهاى در نظرش مجسم مىگردد که از وجود آب خبر ندارد، ولى تشنگى خود را بهخوبى احساس مىکند، چنین شخصى به ما خبر مىدهد که حرارت کبدش چیزى را مىخواهد که فلان و فلان خاصیت را داشته باشد. پس ما اگر در آن هنگام کاسۀ آبى به وى نشان دهیم، فوراً فطرتش فریاد مىزند: این همان چیزی است که من مىخواستم و براى نوشیدنش شتابان خواهد شد. این قضیه اختصاصى به لرد لوئین ندارد، بلکه همۀ کسانى که شعلههاى آتش تمدن غربى اروپا و امریکا و سایر جهان، دامنشان را گرفته است و از اطراف بیابان پردرخت فلسفه و علوم تجاوز نموده به قلب شنزار بىآب و سایهاش رسیدهاند. همۀ آنان به چنین عطشى گرفتارند و در جستوجوى چیزى هستند که لردلوئین طالب آن بود. هیچیک از آنان نه اسم آب را مىداند و نه از جایش خبر دارند، اما دائماً فریاد مىزنند: ما تشنهایم اى ساقى آب بده!
بیشک، جهان غرب نامِ آب مطلوب خود را شنیده است، ولى چون مصداق حقیقى آن را نیافته است از نام آب وحشت دارد؛ علاوهبراین، از پیشینیان جاهل و متعصب خویش شنیده که دربارۀ آن آب گفتهاند: مسموم است. باید از آن اجتناب ورزید، ولى بهقدرى تشتهاند که اگر آب را بدون بردن نام، نزدشان بگذارید، فوراً فریاد مىزنند: این همان گمشده و معشوق حقیقى ماست. اگر به آنان گفته شود: نام این نوشیدنی، آب است که از ذکر آن وحشت داشتید، از غفلت و اشتباهات قبلى خود تعجب خواهند کرد.
آیین هندو گمشدۀ آنها نیست
دانشمندان عصر حاضر، مسیحیت را بهخوبى امتحان کرده، از حقیقت آن مطلع شدهاند، برای ایشان آفتابى شده که آیین مذکور راه علاج امراض آنان نیست. بعد از مسیحیت متوجه آیین هندویى و بودایى گشتهاند و آنها را پسندیدهاند، زیرا فلسفه خیالى و قدیمى دارند و انسان را به امور قدیمى متعبد و متوجه مىسازند. ولى دو کیش مذکور هم در اولین امتحان تحلیلى و علمى رسوا گشتند. اما کیش بودایى همان مسیحیت است که به رنگ هندى درآمده است. آیین هندویى خودش نیز مشکلات و عقیدههایى را ایجاد مىکند که براى رهایی از آنها، ضرورت و لزوم دین احساس مىشد. همین آیین هندویى است که مردم را بر عدم مساوات تشویق مىکند. رباخوارى هم ـ که زشتترین صورتهاى غارت اقتصادی است ـ جزء لاینفک نظام آن آیین است و اسباب و عوامل حقیقى جنگ، یعنى امتیازهای نژادى و تفاخر به حسب و نسب، از ارکان و اساس آن شمرده میشود.
بنابراین، نظامی که این کیش براى زندگى اجتماعى انسان تأسیس کرده، نمىتواند بین افراد اجتماع اتصال و ارتباطى برقرار سازد، بلکه مردم را به نژادها و طبقات مختلف تقسیم مىکند. قوانین اجتماعى آن دین بهقدرى کهنه و پوسیده است که خود خانوادههاى اصیل هندویى که از هزاران سال پیش بر آن کیش میزیستهاند، مجبور شدهاند آن قوانین را در عصر علم و دانش، القا کنند، زیرا بر پایههاى علمى و عقلى استوار نگشته، بلکه از تعصبات بیجا و اوهام غلط سرچشمه مىگیرند.
علاوهبراین، از نظر مسائل خداشناسى و اخلاق هم بسیار فقیر است و راهحل قانعکنندهاى دربارۀ حقیقت این جهان در دست ندارد. عقایدش از جنس عقایدی است که باید بدون چون و چرا تسلیمش گشت و برهان علمى و عقلى در آنها راه ندارد. اما نظام اخلاقى این آیین این است که طلسم و فرضیات شگفتانگیزى را پیشنهاد مىکند که یکى از آنها را مهاتماگاندى در این ایام به عمل آورد، ولى از برهانهاى عقلى و حکمتهاى علمى (Practical Wisdom) خالى است. در این عصر، تفکر علمى بهزودى کوس رسوایى آن زده خواهد شد. هنگامی که آیین هندویى از میدان بیرون رفت، فقط اسلام باقى میماند و بس. فقط آیین اسلام است که مىتواند از امتحان، سرفراز بیرون آید و خود را با میزانهایى که دانشمندان عصر حاضر در جستوجوى آنند، یا در آینده به فکر آن میافتند، وفق دهد.
شخصی نبودن دین
این عقیده که دین یک موضوع شخصى است و با دل افراد سروکار دارد و بس، بطلانش قبلاً به اثبات رسیده است و ازجمله خرافات قرن نوزدهم شمرده مىشود، ولى اشخاص محافظهکاری که عادت کردهاند همیشه پنجاهسال، بعد از سیر زمانه حرکت کنند ـ با اینکه خودشان را متجدد و روشنفکر مىدانند ـ این سخن باطل را، در بخش چهارم قرن بیستم، در هندوستان بر زبان جارى مىسازند، زیرا این مطلب از اصول مسلم عصر حاضر گشته است که ممکن نیست افراد را از اجتماع جدا تصور کرد. هریک از افراد انسان به واسطۀ وجوه ارتباط بیشمارى که با سایر افراد دارد به دیگران مربوط است. اجتماع انسان مانند پیکر شخص زندهای است و افراد انسان بهمنزلۀ اعضا و جوارح آن مىباشند.
پس اگر دین براى بشر ضررى شد، براى فرد تنها نیست که دلش را آرام نماید و سعادت اخروى او را تأمین کند، بلکه دین براى ادارۀ اجتماع است، براى این است که تمام شئون زندگى دنیوى و اخروى افراد اجتماع را منظم سازد. و اگر براى اجتماع ضرورت نداشت براى افراد نیز ضرورت ندارد. این فکر بچگانهای است که کسى خیال کند بین نظام اجتماعى انسان و عقاید و اعمال دینى آنها هیچگونه ارتباطى وجود ندارد، زیرا عقاید و اعمال دینى اگر ارتباطى به زندگى اجتماعى نداشته باشد، عبث و بیفایده خواهند بود. نهتنها بیفایده باشند، بلکه در معرض این هستند که کمکم تضعیف گردند و در نظام اجتماعى منحل شوند.
جهان بر سر دوراهى
ازایننظر، نظام اجتماعى ناچار، به یکى از این دو صورت باید مستقر گردد: یا بیدینى محض بر آن حکمفرما گردد و دین بهطورکلى از زندگى اجتماعى انسان مطرود شود، چنانکه عقیده کمونیستها بر این استوار شده است؛ یا اینکه تمام نظام اجتماعى انسان در اختیار دین قرار گیرد و دین را رهبر و مرشد علم و تمدن قرار دهند، چنانکه اسلام مدعى آن است. ولى مدتى است که جهانیان صورت اول را آزمایش کرده و از آن شجرۀ خبیثه، ثمرات تلخى را ـ که بعضی آنها را لردلوئین تذکر داد ـ چیدهاند و چنین درخت کثیفى جز این میوه نداده و نخواهد داد. پس نجات جهان جز به صورت دوم قابل تصور نیست و معلوم مىشود که فرصت عملىشدن احکام اسلام روزبهروز نزدیکتر مىگردد. اما چنانکه قبلاً هم گفته شد، بهرهبردارى از آن فرصت یا تضییع آن به رفتار و هشیارى مسلمین بستگى دارد.
سیر حوادث جهانى، تمام عالم و کشور هندوستان را بر سر یک دو راهى مهمى قرار داده است: یا باید به سوى اسلام متمایل گردند، یا به جانب مادیگرى و فساد اخلاق رهسپار شوند. ولى اکنون طبعاً به سوى مادیگرى متمایلند، زیرا سالهاى زیادى در همین راه سیر کردهاند. درعینحال از خطراتش میترسند و بها اضطراب و وحشت به اطراف مىنگرند، شاید راه فرارى پیدا کنند، ولى چشمهایى که پردههاى تعصبات غلط روى آنها را پوشانده است، هرگز نمىتوانند راه نجات را ببینند.
اکنون مسلمان فداکار مىخواهیم
هماکنون ما محتاج مردان مسلمانى هستیم که با همت عالى و جدّیت کامل قیام کنند و پردههاى اوهام را از چشم مردم بردارند و اثبات کنند که راه نجات فقط و فقط در صراط مستقیم اسلام مىباشد و بس.
اگر چنین جمعیت مجاهد و فداکارى در بین مسلمانان به وجود آیند و در راه پیشبرد اسلام دامن همت بر کمر زنند، مىتوانند جهان انسانیت را رهبرى کنند و موقعیت و بزرگى ازدسترفتۀ خویش را باز یابند و عزت و شوکت کنونى ملل غربى را تحصیل کنند.
اما اگر مسلمانان باهمتهاى کوتاه و عزمهاى سست، در جاى خویش بنشینند و جوانانشان نهایت ترقى خود را در این ببینند که جیرهخوار بیگانگان گردند و علماى آنان ـ همانند سابق ـ در اطراف مسائل فقهى «بىفایده» و مسائل کلامى بىثمر به مناقشه و مباحثه بپردازند و سیاستمدارانشان چنان خیال کنند که عالىترین مراتب ترقى و پیشرفت این است که دنبال کاروان تمدن بیگانگان سیر کنند و فریبدادن ملت را در قرن بیستم از غایت زیرکى و سیاست خویش حساب کنند. خلاصه، اگر همۀ مسلمانان، از دستهاى کارگر گرفته تا مغزهاى متفکر، بر همان تنبلى و بیفکرى و حماقت سابق باقى بمانند و از بین جهان بزرگ اسلام که میلیونها فرد دارد، افراد نابغه و برجستهاى قیام نکنند و براى جهاد در راه خدا دامن همت بالا نزنند، جهان اسلام نیز در پشت سر جهان غرب به وادى هلاکت و بدبختى سقوط خواهد کرد و بار دیگر نداى غضب الهى بلند مىشود که «دورى از رحمت خدا نصیب ستمکاران است.»[30]
[30]. هود، آیۀ44 و مؤمنون، آیۀ41.