پایگاه اطلاع رسانی آیت الله ابراهیم امینی قدس سره

مغز پیامبر محل نزول وحی

مغز پیامبر محل نزول وحی

یکی از دانشمندان مسلمان در تفسیر وحی و محل نزول آن مطلب جدیدی دارد  که اشاره به آن را مناسب دیدم. او محل نزول وحی را مغز پیامبر می‌داند و برای اثبات مدعای خود بحث نسبتاً مفصلی دارد، ولی ما کلام او را در ضمن سه بخش خلاصه می‌کنیم:

بخش اول: در قرآن تصریح شده که جایگاه نزول قرآن قلب پیامبر است.

« نَـزَلَ بِهِ الرُّوحُ الأَمِـینُ * عَلی قَلْبِک لِـتَکونَ مِـنَ المُـنْذِرِینَ * بِلِسانٍ عَرَبِـی مُـبِینٍ »؛[252]

قرآن را روح‌الامین بر قلب تو نازل کرد تا از انذارکنندگان باشی، به زبان عربی آشکار.

قلب در لغت به معنای وارونه کردن است. عضو صنوبری مرکزِ گردش خون را بدین جهت قلب می‌گویند که مرکز دوران خون است، و بدین وسیله اکسیژن که یک ماده حیاتی است همراه با سایر مواد لازم به کلیه اعضای بدن، حتی خود قلب و مغز می‌رسد.

با توجه به معنای لغوی قلب، مغز را که در درون سر جای دارد نیز می‌توان قلب نامید، زیرا مواد لطیف روحانی یعنی تفکر و اندیشه را زیرورو می‌کند، مواد مفید و صحیح را از مواد فاسد و باطل جدا ساخته و مواد باطل را به دور می‌ریزد.

بنابراین، اطلاق کلمه قلب بر مغز، مناسب‌تر است از اطلاق آن بر عضوِ صنوبری که در سینه موجود است. با توجه به این مطلب می‌توان به‌طور یقین گفت: مراد از قلب در آیه مذکور مغز است، و مغز پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله محل نزول قرآن بوده‌است.

بخش دوم: در این بخش مغز انسان را تفصیلاً مورد بررسی قرار داده، به شگفتی‌ها و ریزه‌کاری‌های آفرینش آن، قسمت‌های مختلف و وظایف هر یک از آن‌ها، انواع سلول‌ها و تعداد عظیم آن‌ها، مقدار مغز و نیاز غذایی و رشد آن، و ده‌ها ریزه‌کاری  دیگر اشاره می‌کند.

در خاتمه چنین نتیجه می‌گیرد که: هر انسانی که توانست همه سلول‌های مغز خود را به کار اندازد کامل‌ترین استفاده را کرده و از نظر اعمال مغزی و روانی به حد اعلای کمال ممکن واصل شده است. فقط آن انسان است که به مقام جانشینی خداوند در روی زمین نزدیک‌تر شده است و می‌تواند خلیفه خداوند در روی زمین باشد، به عبارتی دیگر خلیفه خداوند شدن انسان در روی زمین، بسته به استعداد و رشد و پرورش مغز انسان و امکانات دست‌رس او می‌باشد، و این امکان را خداوند عالم در مغز این موجود برتر قرار داده است.

آن‌گاه درصدد معرفی خلیفه برتر برآمده، در ابتدا به آیاتی از قرآن اشاره می‌کند. از جمله این آیه:

« وَ إِذ قالَ رَبُّک لِلْمَلائِکةِ إِنِّی جاعِلٌ فِـی الْأَرضِ خَلِـیفَةً »؛[253]

هنگامی که پروردگار تو به ملائکه گفت: «من در زمین خلیفه‌ای را قرار خواهم داد.»

« یا داوُدُ إِنّا جَعَلْناک خَلِـیفَةً فِـی الأَرْضِ فَاحْکمْ بَینَ النّاسِ بِالحَـقِّ »؛[254]

ای داود! ما تو را در زمین، خلیفه قرار دادیم، پس بین مردم با حق داوری کن.

آن‌گاه در معنای خلیفه می‌نویسد: در آیات یادشده خداوند انسان‌هایی را جانشین خود قرار داده که دارای خصوصیات زیر باشند: داشتن لیاقت جانشینی خدا (از نظر روانی و عقلی و فکر و استعداد) رهبری و هدایت مردم، حکم کردن به حق، مبارزه با ناحق و باطل، پیروی نکردن از هوای نفس، نشان دادن آیات خداوندی در انسان و طبیعت و تاریخ، و راهنمایی در طرز استفاده از نیروی خدادادی در جهت نزدیکی به خالق یکتا و بندگی و پرستش اوست.

بخش سوم: در بخش سوم مقاله خود می‌نویسد: وحی در قرآن به معانی مختلف آمده، از قبیل: اشاره تند و سریع، کنایه، کلام، رمز، آواز درونی، تسخیر در خواب، فرمان‌بردار گردیدن نیروی غریزی، القای به قلب یعنی مغز. و همه این‌ها دلایل واضحی بر نوعی تحریک سلول‌های درون مغز است که خارج از اعمال حسی و حرکتی معمول است. به عبارت دیگر به کار گرفتن سلول‌هایی از درون مغز است که در کارهای حیاتی زندگی موجود دخالت مستقیم ندارند، بلکه در روان و فکر و عقل او مؤثرند.

حال اگر به آنچه قبلاً اشاره شد مراجعه کنیم می‌بینیم که:

اولاً، در مغز انسان دوازده بلیون سلول عصبی موجود است که فقط یک سوم آن‌ها مأمور انجام اعمال حیاتی به اصطلاح حرکتی و حسی و نظایر آن است، و بقیه، سلول‌هایی هستند که منحصراً در انسان به کار گرفته شده و صفات انسانی و خصایص آن را مانند تکلم، هوش، حافظه، شعور، وجدان و درک و عقل و فکر و ... به وجود می‌آورند.

ثانیاً، اگر به سلول‌های عصبی، کار و وظیفه‌ای محول شود استطاله‌های دندانه وداندریت‌های آن اضافه شده و روابط آن با سلول‌های دیگر به‌کار می‌افتد و همان‌طور باریک و کوتاه و به اصطلاح بدون ریشه می‌ماند.

ثالثاً، تعداد سلول‌های مغز هر انسانی مخصوص به خود اوست و کمتر دو نفری پیدا می‌شوند که تعداد سلول‌های مغز آن‌ها مساوی بوده یا فعالیت آن‌ها کاملاً یکسان باشد. معمولاً به طور مادرزادی و ژنتیک بعض مردم قسمتی از مغزشان بالقوه بیشتر از همگنانشان سلول داشته و قابلیت فهم و درک یا تخصص‌های دیگر را دارند. مثل این است که آنان چیزهایی را درک می‌کنند که اکثر همنوعشان فاقد آنند. یعنی علاوه بر وظیفه اکتسابی که انسان به مغزش محول می‌کند و آن‌ها را مسئول می‌سازد از نظر ساختمانی نیز با دیگران فرق دارند. ما عملاً انواع این تفاوت‌ها را در بین مردم  مشاهده می‌کنیم.

حال اگر معانی مختلف وحی را که در قرآن آمده، به اطلاعات پیش گفته تطبیق دهیم می‌بینیم که همه انسان‌ها و بعض حیوانات ممکن است مورد وحی قرار گیرند، و در انسان نیز انواع مختلف دارد، اما آن وحی که درباره حضرت رسول اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله شده و آنچه به قرآن مربوط می‌شود ویژگی‌هایی دارد که باید بدان‌ها توجه کرد. به قرار زیر:

حضرت محمد از زمان کودکی و قبل از بعثت با مردم عصر خویش تفاوت‌هایی داشته که در کتاب‌های تاریخ به ثبت رسیده است:

1. حضرت علی علیه‌السلام در نهج‌البلاغه درباره آن حضرت می‌گوید:

و لقد قرن اللّه به صلی‌الله‌علیه‌وآله من لدن ان کان فطیماً اعظم ملک من ملائکته یسلک به طرق المکارم و محاسن اخلاق العالم لیله و نهاره.

2. ابوطالب از زمان کودکی آن حضرت چنین تعریف می‌کند:

هیچ‌گاه دروغی از او نشنیدم، کارهای زشت مردم جاهلیت را انجام نمی‌داد، خنده بی‌جهت نداشت، با بچه‌ها بازی نمی‌کرد، تنهایی را دوست می‌داشت.

3. آن حضرت راست‌گو و امانت‌دار بود، خیانت و انحراف نداشت. و از همین‌رو محبوب مردم بود و امین نامیده می‌شد. نقل شده که مدتی هم به چوپانی اشتغال داشت.

4. به سن 37 سالگی که رسید هر روز بیشتر به خلوت و تفکر علاقه‌مند می‌شد. هر سال مدتی به تنهایی در کوه حرا به عبادت و تفکر می‌پرداخت. گویا حال انتظاری داشت، هنوز به سن 38 سالگی نرسیده بود که تحولی ناگهانی در زندگی وی پدید آمد. شب‌ها دیر به خواب می‌رفت و غذا کم می‌خورد. در خواب و بیداری احساس می‌کرد کسی او را همراهی می‌کند، و گاهی او را به اسم صدا می‌زد، و می‌گفت: «یا محمد!» ولی کسی را نمی‌دید. شب‌ها غالباً خواب‌هایی می دید که روز تعبیر آن‌ها  آشکار می‌گشت. بالاخره شبی در خواب دید: کسی نزد او آمده گفت: «یارسول‌اللّه!»

5 . چنان که در تاریخ آمده به هنگام وحی عوارضی بر وجود آن حضرت عارض می‌شد و از حال معمول خارج می‌گشت و عرق بر پیشانی مبارکش می‌نشست. بدنش سنگین می‌شد به گونه‌ای که اگر بر حیوانی سوار بود فشار بر آن وارد می‌آمد.

همه امور مذکور نشانه آن است که تغییراتی در درون مغز وی به وقوع می‌پیوست و او را به عالمی دیگر می‌برد.

ولی وقتی نزول وحی به اتمام می‌رسید آیات قرآن را بر زبان جاری می‌ساخت بدون این که چیزی از آن‌ها را فراموش کرده باشد. بنابراین، نشانه‌های جسمی که در آن حضرت مشاهده می‌شد نشان‌گر وقوع حادثه‌ای عمیق و بزرگ در مغز آن حضرت بوده است که کاملا با به‌کار افتادن نورون‌ها یا سلول‌های عصبی مناطق مخصوصی از مغز او همراه بوده است.

و چنان که قبلاً اشاره کردیم، این انسان است که سلول‌های عصبی خود را به کار وامی‌دارد و باعث پیدایش رشته‌های دندانه‌ای (دندریت)های پیوندی می‌گردد و چیزهای تازه را به مغز وارد می‌سازد و به نقاط دیگر فرستنده که چشم و گوش و زبان باشد منتقل می‌سازد یعنی پدیده‌های وحی شده را به صورت گفتار و کردار بیرون می‌فرستد. بنابراین با هر مرتبه وحی تعدادی نورون رشد پیدا می‌کرده و وظیفه‌دار می‌شده است. و می‌دانیم که نفسِ وظیفه دادنِ به سلول عصبی سبب رشد آن می‌گردد.

قبل از نزول وحی نیز پدیده‌های روانی دیگری مانند تفکرهای عمیق، الهام، رؤاهای صادقه، در آن حضرت ظاهر می‌شده تا در زمان بعثت که مغز او به کمال رسیده، مستعد ظهور وحی و ابلاغ و رسالت آن به مردم شده‌است، و از درون به بیرون جهت آموزش انسان‌ها تراویده است.

در خاتمه مقاله می‌نویسد: پیامبر کسی است که منبع تمام نعمت‌های الهی است و تمام نورون‌های مغز او به دستور خداوند بزرگ، در جهت رشد خود او و ارشاد و  هدایت انسان‌ها تا آخر دنیا به‌کار افتاده است.[255]

در پاسخ این مقاله می‌توان گفت: این مطلب را می‌پذیریم که مغز انسان‌ها از جهت کمیت و کیفیت سلول‌ها یکسان نیستند و تفاوت آن‌ها موجب تفاوت در مقدار هوش و درک و حافظه افراد می‌شود. این مطلب را نیز می‌پذیریم که بخش عظیمی از سلول‌های مغز که در قسمت‌های خاصی از مغز جای دارند وظایف علمی را برعهده دارند، به گونه‌ای که اگر آسیبی بر آن‌ها وارد آمد، در علوم مربوط نیز اختلال به وجود می‌آید. این مطلب را نیز می‌پذیریم که به هنگام تفکر و درک و حفظ مطالب علمی، فعل و انفعالاتی در سلول‌های مربوط به مغز به وجود می‌آید، به‌طوری که می‌توان گفت فعل و انفعالات سلول‌های ویژه مغز در علم و درک قطعاً تأثیر دارند. این مطلب را نیز می‌پذیریم که پیامبران، انسان‌هایی فوق‌العاده و از جهت مغز و اعصاب به‌گونه‌ای بوده‌اند که می‌توانسته‌اند حقایق و علوم وحیانی را از باطن ذات و روح خود به مدارک حسی تنزل دهند و به صورت کلام ملفوظ درآورند و به مردم برسانند. باید پیامبران دارای چنین استعدادی باشند لیکن این مطلب را قبول نداریم که مغز پیامبران جایگاه واقعی وحی باشد. زیرا وحی نوعی علم حضوری است که از جانب خدا بر پیامبر القا می‌شود. و در کتاب‌های فلسفه اسلامی به اثبات رسیده که علم، مادی و از خواص و آثار ماده نیست، و اصولاً علم که به معنای انکشاف و حضور معلوم نزد عالم است با مادیت که لازمه‌اش غیبت و عدم حضور است سازگار نیست. بنابراین، علم حقیقتی است نورانی و مجرد از ماده. و عالِم و کاشف آن نیز باید ذاتی غیرمادی و مجرد از ماده باشد. پس درک و فهم و حفظ حقایق علمی کار روح انسان است که ذاتی است نورانی و مجرد از ماده. البته منکر این واقعیت نیستند که حواس و اعصاب و مغز در تحصیل علم و کشف واقعیات دخالت دارند، لیکن این‌ها را مقدمه  علم می‌دانند، نه خود آن. روح مجرد انسان است که بعد از تحقق این مقدمات، معلوم را کشف و ضبط و درک و حفظ می‌کند.

در مورد وحی نیز همین گونه است. وحی نوعی علم و کشف حقایق وحیانی است برای پیامبر، پس مرکز و مُدرِک آن نیز باید نفس و روح مجرد پیامبر باشد، نه مغز او، گرچه اعصاب و مغز در انتقال حقایق و ابلاغ به مردم دخالت دارند. اما مرکز دریافت وحی سلول‌های مغزی نیستند بلکه روح مجرد پیامبر است. برای تحقیق بیشتر به کتاب‌های فلسفه مراجعه شود.

البته وحی با علوم حصولی انسان یک تفاوت اساسی دارد، زیرا علوم حصولی از راه حواس تحصیل می‌شوند، گرچه در نهایت، نفس، آن‌ها را درک و حفظ می‌کند، برخلاف حقایق وحیانی که ابتدائاً بر نفس و روح نورانی پیامبر القا می‌شوند، بعد از آن از طریق مدارک علمی و حواس به خارج انتقال می‌یابند.


[252] . شعراء، آیات 193 ـ 195.
[253] . بقره، آیه 30.
[254] . ص، آیه 26.
[255] . ابوتراب نفیسی، مجموعه سخنرانی‌ها و مقالات، دومین کنفرانس علوم و مفاهیم قرآن، ص 20 ـ 47.