پایگاه اطلاع رسانی آیت الله ابراهیم امینی قدس سره

وحی و عقل

وحی و عقل

 

در پایان مسائل مربوط به حقیقت وحی مناسب دیدم بحث کوتاهی هم درباره عقل و وحی، و ادله حجیت و حدود هر یک از این‌ها و احتمال تعارض بین احکام و قضایای عقلی و متون وحیانی، نیز داشته باشیم. مطالب منظور را ضمن چند عنوان مورد بررسی قرار خواهیم داد:

 

تعریف عقل

عقل عبارت است از غریزه و قوه‌ای ویژه که در وجود انسان نهاده شده و بدین‌وسیله از سایر حیوانات امتیاز یافته‌است. درک حقایق و تفکر و اقامه برهان و تصدیق به احکام و قضایا از همین نیروی ویژه نشئت می‌گیرد. همه انسان‌های سالم از این نیرو برخوردارند، لیکن در همه یکسان نیست، بلکه شدت و ضعف دارد. گاهی هم عقل اطلاق می‌شود بر خود نفس و روح انسانی، به اعتبار این که دارای چنین نیرویی است.

واقع‌نمایی و عملکرد عقل

کار عقل، درک و فهم است و با به کار گرفتن حواس پنج‌گانه، یعنی سامعه  (شنوایی) و باصره (بینایی) و لامسه (بساوایی) و ذایقه (چشایی) و شامّه (بویایی)، به‌خوبی می‌تواند مسموعات (شنیدنی‌ها) و مبصرات (دیدنی‌ها) و ملموسات (تماس‌ها) و مذوقات (چشیدنی‌ها) و مشمومات (بوییدنی‌ها) را درک کند. حفظ و یادآوری این صورت‌ها و معانی جزئیه و تصرف در آن‌ها نیز با قوای نفس انجام می‌گیرد. کار دیگر نفس انتزاع کلیات از جزئیات و درک آن‌هاست.

مهم‌ترین عمل عقل، تفکر یعنی ترتیب قضایا به صورت قیاس و نتیجه‌گیری و تصدیق و حکم است.

قضایای بدیهی و نظری

قضایای ذهنی را به دو قسم تقسیم کرده‌اند: بدیهیات و نظریات.

 

بدیهیات

بدیهیات قضایایی هستند که عقل، بدون نیاز به استدلال، حکم آن‌ها را صادر می‌کند، مانند امتناع اجتماع و ارتفاع نقیضین، و امتناع اجتماع ضدین، و این که کل از جزء خودش بزرگ‌تر است، و این که مقادیر مساوی با یک مقدار، با یکدیگر مساوی هستند، و این که هیچ امر حادثی بدون علت وجود پیدا نمی‌کند، و ضرورت سنخیت بین علت و معلول.

این قبیل قضایا از بدیهیات محسوب می‌شوند. عقل به صحت آن‌ها گواهی می‌دهد و نیازی به اقامه برهان ندارد، بلکه تصور موضوع و محمول همواره با تصدیق به آن همراه است.

 

نظریات

نظریات قضایایی هستند که در ثبوت محمول برای موضوع نیاز به ترتیب قیاس و  اقامه برهان دارند. عقل در استدلالات خود، احکام جزئیات را از کلیات استنتاج می‌کند، مثلاً در اثبات حدوث برای عالم چنین استدلال می‌کند: جهانِ‌ماده متغیر است و هر متغیری حادث است، پس جهان حادث است. در صورتی کبرای کلی نتیجه می‌دهد که حکم آن قطعی و یقینی باشد. یا خودش قطعی باشد یا از قضیه یقینی دیگر استنتاج شده‌باشد. به هر حال به یک قضیه یقینی منتهی خواهد شد.

بنابراین، همه قضایای نظری در نهایت، به یک قضیه بدیهی منتهی خواهندشد. قضیه امتناعِ اجتماع و ارتفاع نقیضین اساس و پایه همه قضایا می‌باشد و همه بدان نیاز دارند، مثلاً در قضیه: العالم متغیر، و کل متغیر حادث، وقتی نتیجه مطلوب «العالم حادث» به‌دست می‌آید که امتناع اجتماع ثبوت حدوث و عدم ثبوت آن را پذیرفته‌باشیم. اگر این مطلب را تجویز کنیم که امکان دارد عالم هم حادث باشد، هم حادث نباشد، نتیجه یقینی نخواهدبود.

 

توقف علوم تجربی بر بدیهیات

حتی قضایای طبیعی و تجربی نیز وقتی نتیجه می‌دهند که بر پایه قضایای عقلی و بدیهی استوار باشند. یک دانشمند و آزمایشگر علوم تجربی اگر قانون کلی علیت را نپذیرفته‌باشد و احتمال صدفه بدهد چگونه و به چه هدفی به آزمایش‌های خود، ادامه می‌دهد؟ و اگر قضیه بدیهی امتناع و اجتماع نقیضین را قبول نکند نتیجه آزمایش برایش چه سودی خواهدداشت؟

اگر قانون کلی و جهان شمول علیت و معلولیت، و ضرورت سنخیت بین علت و معلول، و قضیه امتناع اجتماع و ارتفاع نقیضین، به عنوان مبانی روشن و بدیهی شناخته و پذیرفته نشوند، همه علوم و آزمایش‌ها، حتی علوم تجربی بی‌پایه و عقیم خواهندشد. زیرا قانون کلی علیت و معلولیت و امتناع صدفه و سنخیت بین علت و معلول، با تجربه اثبات نمی‌شوند.

اگر در قضایای بدیهی شک راه داشته‌باشد باید همه قضایای عقلی و تجربی را که مستند بر این‌ها هستند نیز مشکوک بدانیم. و در وادی تاریک و هولناک شک اندر شک سقوط کنیم. وقتی علوم ما بر پایه‌های معتبر و یقینی استوار نباشند علمی در کار نخواهدبود. بنابراین، همه عقلا ناچارند قضایای بدیهی را به عنوان قطعیات مسلّم عقلی و فوق چون و چرا بپذیرند، و از این پیش فرض‌های قطعی، در کشف مجهولات نظری استفاده کنند.

عقلیون عقیده دارند که با تشکیل قیاس و اقامه براهین عقلی، و با استناد به قضایای بدیهی می‌توان مجهولات نظری را کشف و استنتاج کرد و به علم قطعی دست‌یافت. و عقلانی بودن را به همین معنا تفسیر می‌نمایند.

 

عدم مصونیت عقل از خطا

ناگفته نماند که عقلیون در عین حال که عقل را کاشف از واقع می‌دانند، ولی او را معصوم از خطا و اشتباه نمی‌دانند، احیاناً او را جایزالخطا می‌شمارند، و به همین جهت، در تشکیل قیاس و اقامه براهین به رعایت کامل قوانین منطق جداً توصیه می‌کنند. آنان نمی‌گویند: همه استنتاجات عقلی، صددرصد، صحیح است و بدون چون و چرا باید آن‌ها را پذیرفت، بلکه نقد صحیح و مستدل آن‌ها را نیز تجویز می‌کنند. حتی نقدکنندگان می‌توانند ماهیت عقل و حدود کارکرد آن را مورد نقد و بررسی قراردهند و در براهین آن خدشه نمایند، و اگر پاسخ معتبر و قانع کننده‌ای دریافت نکردند آن را نپذیرند. لیکن در همه این احوال، جز توسل به اقامه براهین صحیح و تسلیم در برابر آن‌ها چاره‌ای نیست. اگر عقل با رعایت کامل و دقیق موازین منطق به حکم قطعی رسید، و بازنگری مجدد و نقد دقیق مقدمات و پیش‌فرض‌ها نیز صحت آن را تأیید کرد، چنین حکمی حجیت و کاشفیت دارد و نمی‌توان بدون استناد به برهان، مورد شک و تردید قرارداد.  به هرحال کاشفیت و حجیت حکم عقلی یک امر ذاتی است و نیازی به اقامه برهان ندارد.

واقع‌نمایی از خصایص اولیه و ذاتی عقل است و تشکیک در آن به منزله انکار بدیهیات به‌شمار می‌رود. بشر از آغاز زندگی و در طول تاریخ این حقیقت را پذیرفته و توسعه در علوم و فنون و صنایع و معارف فلسفی و ریاضی، مرهون همین عقل‌گرایی او بوده و هست. مگر بشر بدون اعتماد به عقل می‌تواند زندگی کند و به حیات علمی خویش ادامه دهد؟

 

عقل پشتوانه وحی

در مباحث گذشته به اثبات رسید که کلیه علوم و معارف انسان مبتنی بر عقل و بهره‌گیری از براهین عقلی و در نهایت قضایای بدیهی است. حتی ادامه زندگی روزمره انسان مبتنی بر عقل است. اگر عقل را از بشر بگیرند از زندگی انسانی او چیزی باقی نخواهدماند.

وحی نیز یکی از اموری است که مبتنی بر عقل است. اگر وجود آفریدگار جهان و صفات جمال و جلال او و ضرورت هدف‌داریش در آفرینش انسان و جهان و تجرد و بقای روح انسان و ضرورت معاد و جهان آخرت و لزوم کیفر و پاداش انسان در جهان پس از مرگ و ضرورت نبوت و ارسال پیامبران برای ارشاد و هدایت انسان‌ها در تأمین سعادت دنیوی و اخروی آن‌ها، با براهین عقلیه به اثبات نمی‌رسید وحی جایگاه استواری نداشت.

بنابراین، عقل و عقلانیت بهترین پشتوانه وحی به‌شمار می‌رود. و طبعاً بر وحی تقدم دارد. عقل است که به وحی مشروعیت می‌دهد و آن را به عنوان یک امر واقع‌نما و حجت معتبر معرفی می‌کند. تفصیل این مطالب را باید در کتاب‌های فلسفه و کلام مطالعه کرد.

از سوی دیگر وحی نیز کاشفیت و واقع‌نمایی عقل را تأیید می‌کند و او را به عنوان حجت باطنی معرفی می‌نماید و مردم را به تعقل و پیروی از رهنمودهای عقل فرا می‌خواند. قرآن مجید در ده‌ها آیه، مردم را به تعقل، تدبر، تفکر دعوت می‌کند. و افرادی را که عقلشان را به‌کار نمی‌گیرند مورد نکوهش قرار می‌دهد و آنان را به عنوان کور و کر و پست‌تر از حیوانات معرفی می‌کند. در احادیث فراوان نیز بدین مطلب تصریح شده‌است.

قرآن کریم و پیامبر اسلام و ائمه معصومین علیهم‌السلام نیز عملاً روش تعقل و بهره‌گیری از براهین عقلیه و عقل‌گرایی را مورد تأیید قرار داده و خود، این راه را پیموده‌اند. بنابراین، عقل و وحی، متقابلاً یکدیگر را تأیید می‌کنند. لیکن درعین حال، عقل در رتبه مقدم قرار دارد، زیرا مشروعیت و حجّیت عقل بر حکم وحی توقف ندارد.

 

احتمال تعارض عقل و وحی

وحی در موطن نزول یعنی قلب نورانی پیامبر، صددرصد واقع‌نماست و هیچ‌گونه ابهام و تردیدی در آن وجودندارد. زیرا نوعی علم حضوری و مشاهده واقعیات است. به علاوه در کتاب‌های کلام به اثبات رسیده که پیامبر در مراحل دریافت حقایق وحیانی و ابلاغ به مردم از هرگونه خطا و اشتباهی معصوم خواهدبود. وای فلسفه وحی و ارسال رسل تحقق نمی‌یافت. بنابراین، وحی در این مرحله به صورت علم یقینی است و با عقل قطعی اصلاً تعارض ندارد.

اگر احتمال تعارضی وجود داشته باشد در بین عقل و منقولات و متون وحیانی است که در قرآن ملفوظ و مکتوب و کتب حدیث به ثبت رسیده و وحی به‌شمار می‌رود. در این‌جا مسئله را با تفصیل بیشتری بررسی می‌کنیم: متون وحیانی را به چند دسته می‌توان تقسیم کرد:

اول: متون نقلی که اولاً، صدور آن‌ها از پیامبر با ادله قطعیه به اثبات رسیده و ثانیاً، وحی بودن آن‌ها نیز به اثبات رسیده و ثالثاً، از جهت دلالت، قطعی باشند.

باتوجه به عصمت پیامبر، چنین متنی، قطعی و واقع‌نماست، و حکم عقلی قاطعی برخلاف آن وجود ندارد تا احتمال تعارضی وجود داشته باشد بررسی دقیق قرآن و کتاب‌های حدیث این حقیقت را به اثبات می‌رساند. و اگر به فرض چنین موردی پیدا شد باید مقدمات حکم قطعی عقل یا وجود شرایط قطعیت وحی مورد بررسی و نقد مجدد واقع شود.

دوم: متون نقلی که از جهت صدور یا دلالت غیرقطعی هستند، ولی مفاد آن‌ها مربوط است به حکمت عملی، یعنی احکام و تکالیف شرعی، بایدها و نبایدهای اخلاقی، و حقوق. پس اگر اسناد این احادیث بر طبق موازین حدیث‌شناسی، معتبر و مورد اعتماد باشد متون مذکور شرعاً حجت خواهند بود، و مکلفین در شناخت تکالیف خود جز تمسک بدان‌ها چاره‌ای ندارند. البته اطلاق و عموم آن‌ها قابل تقیید و تخصیص خواهد بود.

اگر دلیل عقلی قاطعی برخلاف آن‌ها وجود داشت می‌توان دست از آن‌ها برداشت اما وجود چنین دلیل قاطعی بسیار بعید است، زیرا عقل نظری غالباً در این مورد کاربردی ندارد. با استحسانات و استبعادات ذوقی هم نمی‌توان از حجت‌های معتبر شرعی دست برداشت یا آن‌ها را توجیه و تأویل کرد.

سوم: متون غیرقطعی مربوط به علوم طبیعی مانند: غذاشناسی، زمین‌شناسی، حیوان‌شناسی، گیاه‌شناسی، هیئت و نجوم، یا علوم انسانی مانند: جامعه‌شناسی، روان‌شناسی، علوم تربیتی، طب، بهداشت و تاریخ است. این قبیل امور در حد یک دلیل ظنی بیش اعتبار ندارند. اگر دلیل عقلی یا تجربی قاطعی برخلاف یکی از آن‌ها وجود داشت، می‌توان از ظهورشان دست برداشت و توجیه‌شان کرد، ولی اگر دلیل مخالف نیز ظنی بود متعارض هستند و ترجیح یکی از آن‌ها بر دیگری بدون وجه  است، باید در انتظار نتایج علمی قاطع‌تر بود. ولی به هرحال نمی‌توان این قبیل امور ظنی را به صورت قطع به اسلام نسبت داد، یا به صِرفِ وجود یک فرضیه علمی مخالف، خط بطلان بر آن‌ها کشید.

چهارم: متون غیرقطعی مربوط به امور عقیدتی و ایمانی. این‌ها نیز در حد یک دلیل ظنی بیش اعتبار ندارند. می‌توان در حد یک ارشاد عقلی از آن‌ها استفاده کرد و در حد یک عقیده مظنون، بدان‌ها ایمان داشت. ولی اگر دلیل مخالفِ قاطعی برخلاف آن‌ها وجود داشت می‌توان آن‌ها را توجیه کرد یا مردود شناخت. اما اگر دلیل مخالف نیز ظنی بود متعارض خواهند بود و ترجیح هریک بر دیگری بدون وجه است.

پنجم: متونی که از جهت صدور قطعی هستند ولی از جهت دلالت ظنی. در این قبیل متون مادامی که دلیل عقلی یا علمی قاطعی وجود نداشت به ظاهر آن‌ها عمل می‌کنیم. ولی اگر دلیل قاطعی برخلاف آن‌ها وجود داشت دست از ظهورشان برمی‌داریم و توجیه و تأویلشان می‌کنیم. اما اگر دلیل مخالف نیز ظنی بود متعارض خواهند بود، و ترجیح هریک بر دیگری بدون وجه است.

 

حدود وحی و عقل

در کاشفیت و واقع‌نمایی عقل تردیدی نیست. انسان‌ها در تحصیل علم چاره‌ای جز استفاده از عقل ندارند، حتی در علوم تجربی نیز ناچارند از برخی از قضایای عقلی استفاده کنند. پیروان ادیان آسمانی، وحی را نیز به عنوان یک پدیده واقع‌نما پذیرفته و ضرورت آن در کتاب‌های فلسفه و کلام به اثبات رسیده‌است. اکنون این سؤال مطرح می‌شود که جایگاه واقعی و محدوده کار هر یک از وحی و عقل کجاست؟

چه کارهایی را وحی و دین برعهده گرفته و می‌توان از آن انتظار داشت، و چه اموری برعهده عقل نهاده شده‌است؟

در این‌جا دو دیدگاه کاملاً متفاوت وجود دارد:

دیدگاه اول: در این دیدگاه گفته می‌شود بشر در تمام ابعاد عقیدتی و اخلاقی، معنوی و عبادی، سیاسی و اجتماعی، دنیوی و اخروی به راهنمایی‌های خدای متعال نیاز دارد، خداوند حکیم نیز این خواسته را اجابت کرده و علوم لازم را به مقدار نیاز در طول تاریخ توسط پیامبران، برای انسان‌ها فرستاده است. در عصر پیامبر اسلام چون زندگی انسان‌ها توسعه یافته بود معارف عالی‌تر و احکام و قوانین کامل‌تری را توسط آن حضرت برای هدایت بشر و تأمین نیازهایش نازل فرمود. بنابراین، سهم دین بسیار گسترده است و برای عقل جایگاه محدودتری باقی می‌ماند. در این دیدگاه، خودِ عقل نیز در برخی موارد یکی از مبانی استنباط احکام به شمار رفته و در خدمت دین واقع می‌شود.

دیدگاه دوم: در این دیدگاه، جایگاه وحی و دین فقط در مواردی است که عقل بشر در رسیدن بدان‌ها کارساز نیست. و آن در دو مورد است: مورد اول امور معنوی و عبادی و تکالیف و بایدها و نبایدهای مربوط به زندگی نفسانی و باطنی که به وسیله وحی به صورت اوامر و نواهی در اختیار انسان‌ها گذارده شده است. در این قبیل امور چون عقل بشر توان درک آن‌ها را ندارد، به راهنمایی‌های خدای متعال و پیامبران نیاز دارد.

مورد دوم معارف و عقایدی که تحصیل آن‌ها از طریق عقل امکان‌ناپذیر نیست مانند اوضاع و احوال معاد و قیامت، میزان و محاسبه اعمال، بهشت و دوزخ. در این قبیل امور بشر به وحی نیاز دارد.

اما درباره اصول عقاید که با عقل انسان قابل درک هستند، وحی و دین چیز تازه‌ای به ارمغان نیاورده‌اند و آنچه در این باره آمده در حد ارشاد عقلی بیش نیست.

همین مطلب را درباره نیازهای زندگی دنیوی انسان‌ها مانند: سیاست، حکومت، حقوق، اقتصاد، بهداشت و درمان، علوم طبیعی، ریاضی، هیئت و نجوم، و علوم  انسانی نیز می‌گویند. گفته می‌شود: تحصیل این علوم به تعقل و تجربه بشر واگذار شده تا در این زمینه تلاش کند و بر معلومات خود بیفزاید. این قبیل امور از حدود وظایف وحی و دین خارج هستند، دین نیامده تا در بهداشت و درمان به ما کمک کند و خواص اغذیه و ادویه و میوه‌ها و مانند این‌ها را توضیح دهد. و اگر در متون دینی مطالبی در این زمینه مشاهده می شود از باب امضا یا تأیید احکام و معلومات مورد عمل عرف زمان بوده، یا از جنبه عقلانی و تجربیات شخص پیامبر و ائمه معصومین علیهم‌السلام صادر شده است زیرا در این جهت تردید نیست که پیامبران و ائمه معصومین علاوه بر وحی و استفاده از علوم وحیانی، خود از افراد ممتاز و باتجربه عصر خویش بوده‌اند. بنابراین دو گونه سخن هم داشته‌اند:

سخنان وحیانی که جزء دین محسوب می‌شود، و سخنان حکیمانه عقلانی که از شخصیت ممتاز و عقلانی آنان سرچشمه می‌گرفت و جزء دین محسوب نمی‌شد. در این قبیل سخنان نیز گرچه از پشتوانه عصمت برخوردار بودند و خطا و اشتباه نداشتند، لیکن نباید به عنوان دین تلقی شود که وجوب قبول و اطاعت دارد.

بنابراین، اوامر و نواهی که در این قسمت وجود دارد تعبدی و مولوی نیستند تا بر وجوب و حرمت یا استحباب و کراهت حمل شوند، بلکه ارشادی هستند. حتی اگر در قرآن و به صورت وحی آمده باشند باز هم جزء دین تلقی نمی‌شوند. می‌گویند گرچه در قرآن آمده: « فَأَوْحَینا إِلَیهِ أَنِ اصْنَعِ الفُلْک بِأَعْیـنِنا وَوَحْینا »[377] ولی کشتی‌سازی جزء دین نیست.

گرچه در قرآن آمده: « إِنَّ رَبَّکمُ اللّهُ الَّذِی خَلَقَ السَّمـواتِ وَالأَرضَ فِی سِتَّةِ أَیامٍ »[378] ولی آفریده شدن آسمان‌ها و زمین در شش روز نیز جزء دین محسوب نمی‌شود.

دیدگاه سوم: در این مسئله نظر سومی نیز وجوددارد که به نظر می‌رسد معتدل‌تر و نزدیک‌تر به واقع باشد در این دیدگاه بیشتر بر مطالعه و بررسی و داوری درون دینی تکیه شده‌است تا برون دینی. در این دیدگاه از افراط و تفریط موجود در دو دیدگاه سابق اجتناب شده و حد وسط انتخاب شده‌است. تفصیل مطلب چنین است:

 

مراسم عبادی

بیان امور مربوط به زندگی نفسانی و حیات اخروی، مراسم عبادی، واجبات و مستحبات که موجب تکامل نفس و تقرب به خدا می‌شوند و هم‌چنین عوامل سقوط و هلاکت نفسانی، محرمات و مکروهات که موجب بعد از خدا و شقاوت در حیات اخروی می‌شوند، بیان این قبیل امور و همه مسائل و فروع مربوط به آن را فقط در صلاحیت وحی و دین می‌دانند. زیرا عقل از درک آن‌ها ناتوان است. دین به‌طور گسترده در بیان این مسائل دخالت کرده و به یاری انسان‌ها شتافته است. مطالعه درون دینی و بررسی قرآن و کتاب‌های حدیث نیز همین مطلب را تأیید می‌کند.

اخلاق

در این دیدگاه بیان مکارم و ارزش‌های اخلاقی و دعوت به آن‌ها، بیان رذایل اخلاقی و ضدارزش‌ها و توصیه به اجتناب از آن‌ها نیز جزء دین و برنامه انبیا به شمار رفته است، زیرا تخلّق به اخلاق نیک و اجتناب از رذایل، بدون شک در تکامل نفسانی و سعادت حیات اخروی تأثیر به سزایی دارد، و یکی از اهداف مهم پیامبران بوده است. گرچه وجدان اخلاقی و عقل عملی انسان‌ها قدرت درک حسن و قبح صفات نیک و بد را دارد ولی باز هم بی‌نیاز از راهنمایی پیامبران نیست. به ویژه انسان‌های اولیه که در کمال سادگی می‌زیستند و از تعقل بسیطی برخوردار بودند.

اگر پیامبران وجدان اخلاقی بشر را بیدار نمی‌ساختند و عقول آن‌ها را به درک  حسن و قبح صفات نیک و بد توجه نمی‌دادند خسارات غیرقابل جبرانی عاید بشر می‌شد. احساسات و تقیدات اخلاقی را که در بین جوامع و ملل مختلف جهان و حتی جوامع غیردینی مشاهده می‌کنید به حدس قوی در اثر تلاش مداوم پیامبران در طول تاریخ بوده است. به هر حال نمی‌توان گفت، خداوند حکیم در مسائل اخلاقی، بشر را به حال خود گذارده و دین در این امر مهم وحیاتی دخالت ندارد. بلکه بشر حتی بشر متمدن کنونی در شناخت صفات خوب و بد همواره به راهنمایی و تشویق و تحذیر پیامبران نیازمند بوده و هست. با وجود تلاش مداوم انبیا شما خود شاهد ضعف و انحراف بلکه سقوط اخلاقی جوامع به اصطلاح متمدن هستید، چگونه می‌توان آن‌ها را بی‌نیاز از راهنمایی پیامبران دانست؟

مطالعه درون دینی کتبِ دینی به ویژه قرآن و کتب حدیث اسلامی نیز همین نظر را تأیید می‌کند. بخش عظیمی از آیات قرآن را مسائل اخلاقی تشکیل می‌دهد، بلکه در اکثر داستان‌های قرآن اهداف اخلاقی تعقیب شده‌است. احادیث اخلاقی بسیار گسترده است. و پیامبر اسلام با صراحت می‌فرمود: من مبعوث شدم تا مکارم اخلاق را به اتمام برسانم.[379] آیا باز هم می‌توان احتمال داد که مسائل اخلاقی جزء دین نباشد؟

 

اصول عقاید

در این دیدگاه گرچه عقل در درک حقایق عقلانی از جایگاه بسیار والایی برخوردار است و در شناخت اصول عقاید و اقامه برهان بر آن‌ها قدرت و توان کافی دارد ولی در عین حال به خود واگذار نشده، بلکه توجه به اصول عقاید و بیدار ساختن فطرت انسان‌ها همواره در رأس برنامه‌های پیامبران بوده‌است.

پیامبران بودند که عقول انسان‌ها را به وجود خدا و صفات او و معاد و جهان  آخرت، توجه می‌دادند و خودشان را به عنوان پیامبر و رسول معرفی می‌کردند. اگر پیامبران نبودند بشر، به ویژه بشر ساده‌لوح اولیه، دیرتر به‌وجود خدا و معاد و ضرورت وحی پی‌می‌برد، و در نتیجه خسارت‌های غیرقابل جبرانی را باید تحمل می‌کرد. با این‌که پیامبران در طول تاریخ در ترویج خداپرستی این همه تلاش کردند، باز هم در بین انسان‌های به اصطلاح متمدن و تکامل یافته امروزی این همه مشرک و ملحد دیده می‌شود. با توجه به امور یادشده چگونه می‌توان گفت: اصول عقاید از مستقلات عقلیه است و به وحی و دین نیازی ندارد و جزء دین محسوب نمی‌شوند. و اگر پیامبران هم در این باره دخالت کرده‌اند به عنوان ارشاد عقلی و عقلایی و قابل خدشه و نقد و بررسی است.

البته ما هم قبول داریم که اصول عقاید، عقلی و برهانی هستند نه تعبدی. و به همین جهت راه برای استدلال و اقامه برهان و نقد و بررسی آن‌ها کاملاً باز است، چنان‌که در کتاب‌های فلسفه و کلام مشاهده می‌شود، لیکن چنین نیست که اصلاً به وحی نیاز نداشته باشیم و جزء دین محسوب نشوند.

عقاید فرعی

در این دیدگاه، تبیین معارف و عقاید فرعی نیاز به وحی و ارشاد پیامبران دارد، مانند: زندگی بعد از مرگ و در برزخ، اوضاع و احوال بعث و قیامت، زنده شدن دوباره انسان‌ها، ثبت و ضبط اعمال بندگان در دنیا، حساب و میزان اعمال، عقبات و دشواری‌های قیامت، بهشت و نعمت‌های بهشتی، دوزخ و عذاب‌های اخروی. چون شناخت این قبیل امور در صلاحیت عقل نیست، ناچاریم از وحی و ارشاد پیامبران استفاده کنیم.

 

حقوق و احکام و قوانین اجتماعی، اقتصادی، سیاسی

در این دیدگاه ادیان آسمانی به ویژه دین اسلام در جعل احکام و قوانین حقوقی، جزائی، مالی، اقتصادی، خانواده، روابط اجتماعی، دخالت کرده و انسان‌ها را به حال خود رها نساخته است.

زیرا بدون وجود قانون، زندگی انسان سامان نمی‌پذیرد، و خداوند حکیم که برای تأمین سعادت و رفاه انسان‌ها انواع نعمت‌ها را در اختیارشان قرارداده از ارشاد آن‌ها به کیفیت زندگی سعادتمندانه و بدون تزاحم نیز دریغ نمی‌کند.

پروردگار جهان که از خوی خودخواهی و استخدام‌گری انسان‌ها آگاه است چگونه امکان دارد آن‌ها را به حال خود رها سازد و تدوینِ قوانینی را که مانع تزاحم است بر عهده خودشان بگذارد؟ به‌ویژه انسان‌های نخستین و انسان‌های عصر پیامبران که از عقل و تجربه و درک مصالح واقعی جامعه اطلاعات کافی نداشتند نیاز بیشتری به ارشاد و راهنمایی‌های پیامبران داشتند. مطالعه متون و منابع دین اسلام، مانند قرآن و کتاب‌های حدیث، نیز همین نظر را تأیید می‌کند. زیرا احکام و قوانین معتبر فراوانی، در مسائل حقوقی، اجتماعی، اقتصادی و حتی سیاسی، در این کتب وجود دارد و نفی آن‌ها از دین وجهی ندارد.

لیکن چنین نیست که همه احکام و قوانین مورد نیاز مردم، در همه ابعاد زندگی، تفصیلاً و به‌طور گسترده در متون دینی آمده باشد. بلکه آن‌ها را به دو دسته می‌توان تقسیم کرد:

دسته اول، مسائل حقوقی و ابواب معاملات؛ دسته دوم، مسائل اقتصادی و سیاسی و حکومتی.

در قسم اول می‌توان گفت: اکثر احکام و قوانین مورد نیاز مردم، به صورت کلی یا جزئی، در متون دینی وجود دارد، لیکن در عین حال فراگیر نیست بلکه مواردی هم هست که حکمی درباره آن‌ها دیده نمی‌شود و می‌توان آن‌ها را منطقه فراغ نامید. در این موارد حاکم شرعی اسلام یا خود مردم می‌توانند بر طبق ضوابطی که در شرع آمده  تصمیم بگیرند.

اما از مطالعه متون دینی استفاده می‌شود که در بیان احکام و قوانین مربوط به قسم دوم به حداقل اکتفا شده و در بیشتر موارد برعهده خود مردم واگذار شده تا از عقل و تجربه خویش استفاده کنند و بر طبق اوضاع و شرایط مختلف و متحول زندگی و ترقی و تعالی علوم و صنایع و با رعایت ضوابط شرعی بهترین و مناسب‌ترین قوانین را جعل و تدوین و به مرحله اجرا درآورند. ولی به هر حال آنچه در این باره در متون دینی آمده و بر طبق ضوابط شرعی، معتبر شناخته شده جزء دین محسوب می‌شود، و حکم به خروج آن‌ها از دین وجهی ندارد.

علوم طبیعی

در متون دینی مطالب فراوانی دیده می‌شود که مربوط است به علوم طبیعی مانند خواص غذاها، و میوه‌ها، گیاهان و سبزی‌ها، طب و بهداشت، حیوان‌شناسی و زمین‌شناسی، هیئت و نجوم.

این قبیل امور گرچه به وسیله وحی قطعی یا احادیث معتبر ظنی‌الصدور به اثبات رسیده باشند اما بعید است جزء دین محسوب شوند، زیرا در تأمین سعادت اخروی انسان تأثیر ندارند. مگر این که دین به‌گونه‌ای تعریف شود که این قبیل امور را نیز در بربگیرد.

علوم انسانی

در متون دینی مطالبی وجود دارد که مربوط است به علوم انسانی، مانند: روان‌شناسی، تعلیم و تربیت، جامعه شناسی، تاریخ، انسان‌شناسی.

این قبیل امور چون می‌توانند در طریق تأمین سعادت اخروی انسان قرار گیرند می‌توانند جزء دین محسوب شوند. پس اگر به وسیله وحی قطعی یا احادیث معتبر  قطعی‌الصدور از معصوم به اثبات رسیده باشند، و از جهت دلالت نیز قطعی باشند می‌توان به آن‌ها استناد کرد، ولی اگر دلیل قاطعی از عقل یا نقل برخلاف آن‌ها وجود داشت، می‌توان ظاهر آن‌ها را تأویل و توجیه کرد. امّا اگر ظنی‌الدلاله یا ظنی‌الصدور بودند درحد یک دلیل ظنی بیش اعتبار ندارند و نمی‌توان آن‌ها را به صورت قطعی به شرع نسبت داد.

 

[377] . مؤمنون، آیه 27.
[378] . اعراف، آیه 54 .
[379] . مستدرک الوسائل، ج 2، ص 282.