پایگاه اطلاع رسانی آیت الله ابراهیم امینی قدس سره

فلسفه تشریع طلاق

فلسفه تشریع طلاق

 

ممکن است کسی در اصل تشریع طلاق اشکال کرده بگوید: اگر طلاق واقعا مبغوض شارع اسلام بود، چنان‌که قبلاً گفتید، چرا آن را تحریم نکرد؟ اصولاً حلال بودن چگونه با مبغوض بودن قابل جمع است؟ چرا اسلام طلاق را تجویز کرد و فلسفه آن چیست؟

در پاسخ باید گفت در عین حال که طلاق امری زشت و مبغوض است، ولی در برخی مواقع یک ضرورت اجتماعی است که نمی‌توان جلوی آن را گرفت، مثلاً قطع اعضای بدن امری است دردناک و مبغوض اما گاهی قطع یک عضو به مصلحت انسان است، چنان‌که در بیماری سرطان چنین است. در مورد طلاق نیز وقتی ادامه ازدواج برای زن و مرد رنج‌آور و دردناک و غیر قابل تحمل باشد، و جز طلاق چاره دیگری وجود نداشته باشد، طلاق بهترین راه حل است.

مثلاً یکی از این موارد زمانی است که شعله‌های عشق و محبت مرد به کلی خاموش شده و اصلاً همسرش را دوست ندارد. در چنین موردی زن از مقام محبوبیت و جاذبیت سقوط کرده و بنیاد خانواده ویران شده است. خانه‌ای که محبت در آن نباشد، سرد و تاریک و وحشتناک است. نه تنها برای زن و شوهر آسایشگاه نیست بلکه زندانی است تاریک، و جهنمی است سوزان.

زوجیت، با همه پیمان‌های اجتماعی مانندِ بیع، اجاره، و رهن، صلح و شرکت، کاملاً تفاوت دارد. آن‌ها قراردادهایی هستند صرفا اجتماعی و اعتباری که طبیعت و غریزه در آن دخالت ندارد، برخلاف ازدواج که پیوندی است طبیعی و در متن طبیعت و غریزه زوجین ریشه دارد، و از یک خواسته طبیعی نشئت می‌گیرد. ازدواج از یک نوع جاذبه درونی مرد و زن و تمایل به وحدت و اتصال و هم‌دلی پدید می‌آید.

این جذب و انجذاب طبیعی، در طبیعت زوجین به دو گونه متفاوت نهاده شده است، از جانب مرد به صورت عشق و دوست داشتن، خواستن و تصاحب شخص زن است. و از طرف زن به صورت خودآرایی، جاذبیت و تسخیر دل و تصاحب قلب مرد است. مرد می‌خواهد محبوبه خود را بگیرد ولی زن می‌خواهد محبوبه شوهر باشد و دلش را به‌دست آورد.

بنیان خانواده بر این دو اساس پایه‌ریزی می‌شود، اگر زوجین به خواسته درونی خود رسیده باشند کانون خانواده گرم و با صفا و زیبا است. مرد به خانواده خود دل‌گرم و امیدوار است و در تأمین آسایش و رفاه آنان جدّیت و فداکاری می‌کند. زن نیز خودش را موفق و خوش‌بخت می‌داند و در شوهرداری و خانه‌داری و بچه‌داری تا سرحدّ فداکاری می‌کوشد.

اما اگر مرد همسر قانونی خود را دوست نداشت و از دیدار و معاشرت با او بیزار بود، و زن نیز احساس کرد که از مقام محبوبیت سقوط کرده و شوهرش او را دوست ندارد، خانواده دو رکن اساسی خود را از دست داده و ویران شده محسوب می‌شود. زندگی در چنین خانواده سرد و از هم‌پاشیده‌ای، برای زن و مرد بسیار دشوار و دردناک است و ادامه آن به صلاح هیچ یک از زوجین نیست. در چنین شرایطی اسلام با این‌که طلاق را مبغوض دارد اما آن‌را بهترین راه حل می‌داند و تجویز می‌کند. تشریع قانون طلاق برای چنین مواردی است.

مورد دیگر نداشتن توافق اخلاقی است. در صورتی‌که زن و مرد اصلاً توافق  اخلاقی ندارند و دو گونه تفکر دارند، که هر دو خودخواه و کینه‌توز و لج‌بازند، شبانه روز کشمکش و نزاع و دعوا دارند، به نصیحت‌ها و راهنمایی‌های کسی گوش نمی‌دهند، به هیچ وجه حاضر نمی‌شوند خود را اصلاح و تعدیل کنند، زندگی در چنین خانواده‌ای نیز بسیار دشوار و دردناک است، و ادامه آن نه به نفع زن است و نه به نفع مرد. در چنین موردی نیز طلاق بهترین راه حل است، و اسلام آن‌را تجویز می‌کند.

بنابراین، طلاق در برخی موارد یک ضرورت اجتماعی و بهترین راه چاره است و نمی‌تواند ممنوع باشد.

شاید کسی بگوید: شاید تجویز طلاق را در موارد ضروری بپذیریم اما قانون طلاق مطلق است و به مردان هوس‌باز اجازه می‌دهد به اندک بهانه‌ای همسر مظلوم خود را که جوانی و نیرو و سلامت و شادابی خویش را در خانه مردی بی‌وفا صرف کرده، طلاق دهد و از آشیانه مأنوس خود خارج سازد، و پس از چندی همسر دیگری را بگیرد. آیا تجویز چنین طلاق‌هایی ظلم بر زن نیست؟

در پاسخ می‌توان گفت که اسلام نیز با هوس‌بازی و طلاق‌های ناجوان‌مردانه جدّا مخالف، و با عوامل آن شدیدا مبارزه کرده است. و برای انجام طلاق شرایط و مقرراتی را وضع کرده و موانعی را پدید آورده که حتی الامکان از وقوع طلاق جلوگیری کند.

اما اگر به هر دلیل زن از مقام محبوبیت سقوط کرد و مورد تنفر مرد قرار گرفت، چاره چیست؟ زن احساس می‌کند دیگر محبوبه مرد و کدبانوی خانه نیست، و مرد از او نفرت دارد؛ چنین حادثه دردناکی بزرگ‌ترین تحقیر و تعذیب زن است. آیا صلاح است که چنین زنی را به زور قانون در خانه نگه‌داریم و از جدایی جلوگیری کنیم؟ با زور قانون می‌توان زن را در خانه نگهداشت و مرد را به پرداختِ نفقه مجبور ساخت. اما نمی‌توان برایش محبوبیت ایجاد کرد که اساس زندگی زناشویی است. در این‌جا  نیز اسلام با این‌که طلاق را مبغوض دارد، آن را بهترین راه حل می‌داند و تجویز می‌کند.

شاید کسی بگوید: اگر طلاق در برخی موارد یک ضرورت است، چرا به مرد اختصاص یافته و به زن حقِّ طلاق داده نشده است؟ زیرا همین احتمال‌ها درباره زن نیز وجود دارد. ممکن است زن شوهرش را دوست نداشته، و از ادامه زندگی زناشویی بیزار باشد. در چنین موردی نیز می‌توان گفت چون محبت نیست، حیات خانوادگی عملاً پایان یافته تلقی می‌شود، و باید زن نیز حق داشت که شوهرش را طلاق بدهد.

پاسخ باید داد: بی‌علاقه‌گی زن را نمی‌توان خطّ پایان حیات خانوادگی تلقی کرد، بلکه از علائم قصور یا تقصیر مرد و کوتاهی او در انجام وظایف زناشویی است، زیرا کلید دل‌بستگی و علاقه زن در اختیار مرد است. اگر مرد واقعا همسرش را دوست بدارد و به وظایف همسرداری خوب عمل کند و اخلاق و رفتارش را اصلاح نماید، زن نیز غالبا دل‌گرم و امیدوار و علاقه‌مند می‌شود، و سعی می‌کند قلب مرد را هم‌چنان در اختیار خویش نگه‌دارد.

بنابراین، اگر زن به زندگی و شوهر بی‌علاقه است، نشانه قصور یا تقصیر مرد است.

در چنین صورتی طلاق ضرورت ندارد بلکه باید مرد را به وظایف خود و هنر ظریف همسرداری آشنا ساخت، تا در رفتار و گفتار و اخلاق خود تجدیدنظر کند و به هر طریق ممکن دل همسرش را به دست آورد و او را دل‌گرم و امیدوار سازد.

ممکن است کسی بگوید: اگر مردی همسر خود را کتک می‌زند، یا نفقه‌اش را نمی‌دهد و به او سخت می‌گیرد یا حقّ همبستری و عمل جنسی را انجام نمی‌دهد یا او را می‌آزارد یا دشنام و ناسزا می‌گوید، و حتی از طلاق دادنش نیز امتناع می‌ورزد، در  چنین صورتی تکلیف زن چیست؟ آیا می‌گویید باید صبورانه بسوزد و بسازد تا مرگش فرا رسد؟ چرا در چنین مواردی به زن حقِّ طلاق نداده‌اند تا خود را از چنین زندان دردناکی نجات دهد؟

در پاسخ باید گفت: اسلام بر پایه عدل و انصاف و رعایت حقوق افراد بنا شده و هیچ‌گاه رفتار ناشایسته و ظالمانه مرد به همسرش را تجویز و تأیید نمی‌کند، بلکه شدیدا با آن مخالف است و از حقوق زن دفاع می‌کند.

زن در چنین مواردی با مراجعه به هیئت داوران از آنان تقاضا می‌کند که شوهرش را نصیحت و به رعایت عدل و انصاف و عمل به وظیفه وادارند. اگر در این امر توفیق یافتند، به زندگی خویش ادامه می‌دهد و اگر از پذیرش حق امتناع ورزید، شکایت خود را بر حاکم شرعی اسلام یا دادگاه خانواده عرضه می‌دارد. حاکم شرعی اسلام، مرد متجاوز را احضار می‌کند و از او می‌خواهد تا دست از ظلم و ستم بردارد و به وظایف خود عمل کند، اگر قبول نکرد او را به طلاق ملزم می‌سازند و در صورت امتناع، خود حاکم شرع زن را طلاق می‌دهد و حقوق او را از مرد می‌گیرد.

 

بیندیشید و پاسخ دهید

1. اگر طلاق مبغوض است، چرا اسلام آن‌را تحریم نکرده است؟

2. در چه صورتی طلاق بهترین راه‌حل محسوب می‌شود؟

3. اسلام درباره مرد هوس‌بازی که همسرش را طلاق می‌دهد، چه می‌گوید؟

4. و در نهایت چرا به او اجازه طلاق داده است؟

5 . بی‌علاقگی زن به شوهر نشانه چیست؟

6. مرد چگونه می‌تواند همسر خود را به زندگی علاقه‌مند سازد؟

7. تکلیف زنی که شوهرش او را آزار می‌دهد چیست؟