2. تاریخ
از جمله شواهد مطلب این که: ایمان به جاودانگی روح انسان و زندگی پس از مرگ ریشه عمیقی در طول تاریخ انسانها و حتی انسانهای قبل از تاریخ و حتی اقوام و ملل منقرض شده دارد.
تا آنجا که تاریخ نشان میدهد و از کشفیات گورستانهای بسیار کهنه و آثار باستانی موجود در موزهها که از اهرام مصر ودیگر اقوام و ملل به جای مانده به خوبی استفاده میشود که اکثر انسانها در طول تاریخ به جاودانگی
روح و زندگی پس از مرگ ایمان داشتهاند. به همین جهت مردگان خود را با تشریفات ویژهای به خاک میسپردند و اشیاء مورد علاقه و نیاز را با او دفن میکردند، به احترام مرده و برای خشنودیاش مراسمی انجام میدادند و تا مدتها برایش خیرات و مبرات میفرستادند.
ویل دورانت در این باره مینویسد:
چون مردم سومری (526 سال قبل از میلاد) با مردگان خود خوراکیها و افزارهای زندگی را در گوری مینهادند میتوان چنین فرض کرد که آن مردم به زندگی در سرای دیگر باور داشتهاند.[1]
همو مینویسد:
مردم آن زمان مصر معتقد بودند که در هر جسدی جفت و قرینه کوچکتری از آن به نام «کا» جای دارد و نیز روحی دراین جسد است که حالت قرار گرفتن آن در بدن مانند قرار گرفتن مرغی در میان درخت است. این هر سه یعنی بدن و جفت و روح پس از مرگ ظاهری باقی میمانند و هر چه گوشت بدن از فساد و تلاش بیشتر در امان باشد مرگ واقعی او دیرتر فرا میرسد. اگر آنگاه که به نزد «اوزریس» میآید از گناهان پاک باشد ممکن است برای ابد در مزرعه خجسته خوراکیها یعنی باغهای آسمانی در امن و فراوانی مقیم شوند.[2]
باز مینویسد:
مردم موکتای بر خلاف یونانیان عصر پهلوانی معمولًا اجساد را نمیسوزانیدند بلکه آنها را در خمرههای تنگ دفن میکردند ظاهراً به حیات پس از مرگ باور داشتند زیرا اشیاء سودمند و با ارزش بسیار در گورها مینهادند.[3]
همو ادامه میدهد:
به عقیده مصریان قدیم رسیدن به چنین مزارع بهشتی بیدستگیری دلیلی که در حد خود منزلت «خارون» را در اساطیر یونانی دارد میسر نبوده است این راهنمای پیر در کرجی خود مردان و زنانی را میپذیرفت که آلوده به گناه نباشند. از این گذشته در آن هنگام که به خدمت «اوزیریس» میرسیدند قلب آنان را در کفه ترازویی میگذاشت و با پری در کفه دیگری میسنجید تا صدق گفتارش آشکار شود. آنان که در این آزمایش رو سفید بیرون نمیآمدند محکوم به آن بودند که ابدالدهر گرسنه و تشنه در گورهای خود بمانند و خوراک نهنگان سهمگین شوند.[4]
از آنچه گفته شد وصدها نمونه دیگر میتوان چنین نتیجه گرفت که ایمان به زندگی پس از مرگ امری ارتکازی بوده که از فطرت انسانها نشئت میگرفته؛ به گونهای که حتی انسانهای اولیه با درک و فهم ساده خود آن را دریافته و باور داشتند. گرچه کاهنان و خادمان معابد در ترویج و گسترش این عقیده نقش داشتهاند و برای سوء استفاده خرافات و موهوماتی را اختراع و ترویج میکردهاند ولی اصل عقیده به زندگی پس از
مرگ از اختراعات آنها نیست بلکه از عقیدهای که در فطرت انسانها بوده است سوء استفاده میکردند. ویل دورانت در این باره مینویسد:
باید دانست که کاهن دین را ایجاد نکرده بلکه همانگونه که مرد سیاسی از تمایلات فطری و عادات بشری استفاده میکند وی نیز دین را برای مقاصد خود مورد استفاده قرار میداده است. عقیده دینی اختراع یا حیله بازی خدمتگزاران معابد نیست بلکه سازنده آن فطرت انسانی است که دائماً درتجسس است و ترس و اضطراب و آرزو و احساس تنهایی او را پیوسته بر میانگیزد و میخواهد به جایی تکیه کند.[5]
گرچه پیامبران در طول تاریخ و از جمله حضرت آدم که نخستین انسان بود و ابوالبشر نامیده میشود، در پیدایش عقیده به خدا و زندگی پس از مرگ نقش داشتهاند ولی آنان نیز مخترع این عقیده نبودهاند بلکه از راه بیدار ساختن فطرتها در تحکیم عقاید و تزکیه و تهذیب نفوس میکوشیدند. و چون دعوت آنها بر پایه فطرت استوار بود توفیق مییافتند.
بنابراین میتوان گفت: چون عقیده به معاد در طول تاریخ وجود داشته از فطریات بشر به شمار میرود و یک عقیده اصیل است. این را هم بگوییم که ما مدعی آن نیستیم که همه انسانها و در همه زمانها به زندگی پس از مرگ ایمان داشته و طبق آن عمل میکردهاند. بلکه در طول تاریخ و هم اکنون انسانهایی وجود داشته و دارند که به دلیل جهالت و عناد یا غلبه هواهای نفسانی و خواستههای شهوانی فطرت انسانی خود را نادیده گرفته در عمل، گاهی با زبان در صدد انکار معاد بر آمدهاند. چنان که به قوم آشور و بابل قدیم نسبت داده شده که به معاد و بهشت و دوزخ ایمان نداشتهاند.[6]
ولی این گونه تشکیکها و حتی انکارهای زبانی به فطری بودن عقیده به معاد لطمه وارد نمیسازد. منکران معاد دلیلی بر نفی آن ندارند، بلکه چون واقعیت آن برایشان روشن نبوده و هواهای نفسانی بر آنان غلبه داشته با زبان معاد را انکار میکنند تا در پیروی از تمایلات حیوانی آزاد باشند.
و به اصطلاح لذتجوییهای نقد را بر وعدههای نسیه ترجیح میدهند.
ویل دورانت از قول یکی از منکران معاد چنین نقل میکند:
در قصیدهای که بر لوحهای نقش بسته و در موزه لیدن نگاهداری میشود و تاریخ آن به 2200 سال قبل از میلاد است چنین نوشته:
هیچ کس از آنجا نمیآید تا به ما بگوید چه بر سر آنان آمده و قلب ما را خرسند کند تا آنگاه که هنگام رفتن ما نیز برسد و به آنجا که آنها رفتهاند برویم.[7]
ویل دورانت نوشته مذکور را به عنوان شاهدی بر انکار معاد آورده است. در صورتی که از عبارت مذکور انکار معاد استفاده نمیشود بلکه سراینده آن قصیده بدان دلیل که کسی از آنجا نیامده تا وجودش را بر ما توضیح دهد در آن تشکیک کرده و بهره بردن از لذتهای نقد را بر لذتهای بهشتی ترجیح داده و گفته باید دمی را خوش بود. در این زمان هم اکثر منکران معاد با همین منطق سخن میگویند.
[1]. تاریخ تمدن، ج 1، ص 155
[2]. همان، ص 241
[3]. همان، ج 2، ص 49
[4]. همان، ج 1، ص 241
[5]. همان، ص 83
[6]. همان، ص 283
[7]. همان، ص 234