پایگاه اطلاع رسانی آیت الله ابراهیم امینی قدس سره

امام نهم، امام جواد عليه‌‏السلام

امام محمّد تقی علیه‌السلام در تاریخ پانزدهم یا نوزدهم ماه مبارک رمضان سال یکصد و نود هجری قمری، در مدینه به دنیا آمد.
نامش محمّد و نام پدرش علی بن موسی الرضا علیه‌السلام و نام مادرش سبیکه یا خیزران بود.[668]

کنیه‌اش، ابوجعفر (الثانی) و لقب هایش، قانع، مرتضی، جواد، تقی بود.[669]
هفت سال و هشت ماه از عمرش گذشته بود که پدر بزرگوارش وفات کرد. دوران امامتش، هفده سال بود.[670]

معتصم خلیفه عباسی او و همسرش ام‌الفضل (دختر مأمون) را به بغداد فرا خواند. در تاریخ بیست و هشتم ماه محرّم سال دویست و بیست، وارد بغداد شد و در ماه ذوالقعده همان سال، در بغداد وفات کرد و در مقابر قریش کنار قبر جدّش موسی بن جعفر علیهماالسلام مدفون شد. در آن زمان، بیست و پنج سال و چند ماه از عمر شریفش گذشته بود.[671]



نصوص بر امامت


شیخ مفید رحمهم‌الله نوشته است: «از کسانى‏‌ که سخنان ابوالحسن رضا علیه‏السلام را بر امامت فرزندش ابوجعفر علیه‏السلام روایت کرده‏اند، اینان هستند: على‏‌ بن جعفر بن محمّد صادق؛ صفوان بن یحیى‏‌؛ معمّر بن خلاّد، حسین بن یسار؛ ابن ابى‏‌ نصر بزنطى‏‌؛ ابن قیاما واسطى‏‌؛ حسن بن جهم؛ ابویحیى‏‌ صنعانى‏‌؛ خیرانى‏‌؛ یحیى‏‌ بن حبیب زیّات؛...».[672]

علی بن جعفر بن محمّد گفته است: دست ابوجعفر محمّد بن علی رضا علیه‌السلام را گرفتم و عرض کردم: «شهادت مى‏‌دهم که تو امام هستى‏‌ نزد خدا.».
امام رضا علیه‌السلام گریست و فرمود: عمو! آیا از پدرم نشنیدی که می‌گفت: رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله فرمود: «پدرم فداى‏‌ فرزند  بهترین کنیزان نوبیه طیبه، که از نسل او امامى‏‌ به وجود مى‏‌آید که از وطن دور افتاده و از خون پدر و جدّش انتقام خواهد گرفت. او، داراى‏‌ غیبتى‏‌ است طولانى‏‌، به گونه‏اى‏‌ که گفته مى‏‌شود، مرده یا به هلاکت رسیده و به کدام وادى‏‌ رفته است.»؟ عرض کردم: «درست مى‏‌گویى‏‌. جانم فدایت!».[673]

صفوان بن یحیی گفته است: خدمت حضرت رضا علیه‌السلام عرض کردم: قبل از این که خدای متعال ابوجعفر را به شما عطا کند، از شما سؤال می‌کردم، فرمودید: «خدا به زودى‏‌ پسرى‏‌ به من عطا خواهد کرد.». اکنون خدا به شما پسری عطا کرده و چشم ما به او روشن شده است. اگر خدای ناکرده برای شما حادثه‌ای رخ بدهد به چه کس رجوع کنیم؟ فرمود: «به‏این.». و با دست خود به ابوجعفر که در برابرش ایستاده بود اشاره کرد. عرض کردم: «فدایت شوم! این که یک پسر سه ساله است!». فرمود: «سن کم او با امامتش منافات ندارد. حضرت عیسى‏‌ علیه‏السلام هم پیامبر و حجّت خدا بود، در حالى‏‌ که سن او کم‏تر از سه سال بود.».[674]
معمّر بن خلاد گفته است: از حضرت امام رضا علیه‌السلام شنیدم که بعد از ذکر مطالبی درباره علامات امامت فرمود: «چه نیازى‏‌ به این علامات دارید؟ این فرزندم ابوجعفر را جانشین و خلیفه خودم قرار دادم.».

سپس فرمود: «ما، اهل بیتى‏‌ هستیم که کودکانمان، بى‏‌ کم و کاست، مانند بزرگانمان هستند.».[675]
حسین بن یسار گفته است: ابن قیاما، در نامه‌ای به ابوالحسن رضا علیه‌السلام نوشت: «تو چه‏گونه مى‏‌توانى‏‌ امام باشى‏‌ در حالى‏‌ که پسرى‏‌ ندارى‏‌ تا جانشینت باشد؟».

حضرت ابوالحسن علیه‌السلام در جواب نوشت: «از کجا مى‏‌دانى‏‌ که من فرزندى‏‌ نخواهم داشت؟ به خدا سوگند! چند روزى‏‌ بیش نخواهد گذشت که خدا به من فرزندى‏‌ عطا خواهدکرد که حق را از باطل جدا مى‏‌کند.».[676]
ابن ابی نصر بزنطی گفته است است: روزی، ابن نجاشی به من گفت: «بعد از صاحب تو (امام رضا) امام کیست؟ این را سؤال کن و به من خبر بده.». من خدمت حضرت رضا علیه‌السلام رسیدم و سؤال ابن نجاشی را مطرح کردم، فرمود: «امام بعد از من، فرزندم خواهد بود.».

آن‌گاه فرمود: چه کسی جرئت دارد بگوید: «فرزندم»، در حالی که فرزند ندارد؟ در آن زمان، هنوز ابوجعفر به دنیا نیامده بود، ولی چند روزی بیش طول نکشید که ابوجعفر علیه‌السلام متولّد شد.[677]
ابن قیاما واسطی ـ که واقفی بود ـ گفت: خدمت علی بن موسی الرضا علیه‌السلام رسیدم. عرض کردم، «آیا در یک زمان، دو نفر مى‏‌توانند امام باشند؟».

فرمود: «نه، جز این که یک نفر آنان صامت باشد.». عرض کردم: «هم اکنون شما امام صامت ندارید؟». فرمود: «به خدا سوگند! خدا به من فرزندى‏‌ عطا مى‏‌کند که از حق و اهل حق حمایت مى‏‌کند و در محو باطل کوشش خواهد کرد.».
این سخن را در حالی فرمود که هنوز پسر نداشت، ولی بعد از گذشت یک سال، فرزندش ابوجعفر علیه‌السلام به دنیا آمد.[678]

حسن بن جهم گفته است: در خدمت حضرت ابوالحسن علیه‌السلام نشسته بودم. فرزند صغیرش را فراخواند و در دامن من نشانید. و فرمود: «پیراهنش را بیرون بیاور.». پیراهن او را خارج ساختم، فرمود: «بین دو شانه‏اش را نگاه کن.». نگاه کردم. دیدم چیزی شبیه یک مُهر در بین دو شانه‌اش نقش بسته است. سپس فرمود: «این را مى‏‌بینى‏‌؟ پدرم نیز یک چنین علامتى‏‌ را داشت.».[679]
ابویحیی صنعانی گفته است: در خدمت ابوالحسن رضا علیه‌السلام بودم که فرزندش ابوجعفر را در حالی که کوچک بود، برایش آوردند. فرمود: «این، مولودى‏‌ است که برکت عظیمى‏‌ براى‏‌ شیعیانم دارد و همانند او متولّد نشده است.».[680]

خیرانی از پدرش نقل کرده که گفت: در خراسان، خدمت امام رضا علیه‌السلام بودم. مردی سؤال کرد: «اگر حادثه‏اى‏‌ براى‏‌ شما رخ داد، به چه کسى‏‌ رجوع کنیم؟». فرمود: «به فرزندم ابوجعفر.». گویا آن مرد، سن ابوجعفر را کوچک دانست، لذا امام رضا علیه‌السلام فرمود: «خداوند سبحان، حضرت عیسى‏‌ علیه‏السلام را به نبوّت و رسالت مبعوث کرد در حالى‏‌ که سن او کم‏تر از سن ابوجعفر بود.».[681]
محمّد ابن ابی عباد (کاتب امام رضا علیه‌السلام) گفته است : حضرت رضا علیه‌السلام محمّد فرزندش را همواره با کنیه می‌نامید. می‌گفت: «ابوجعفر چنین گفت» و «من به ابوجعفر  چنین نوشتم.». کمال احترام را نسبت به او رعایت می‌کرد، در حالی که کودک بود. نامه‌های حضرت ابوجعفر علیه‌السلام هم با نهایت فصاحت و بلاغت از مدینه به پدرش ابوالحسن علیه‌السلام در خراسان می‌رسید. از آن حضرت شنیدم که می‌فرمود: «ابوجعفر، وصّى‏‌ و خلیفه من است.».[682]

مسافر گفته است: ابوالحسن رضا علیه‌السلام در خراسان به من فرمود: «نزد ابوجعفر برو. او، امام و صاحب تو است.».[683]

ابراهیم ابن ابی محمود گفته است: در توس، خدمت امام رضا علیه‌السلام بودم که مردی عرض کرد: «اگر براى‏‌ شما حادثه‏اى‏‌ رخ داد، به چه کس مراجعه کنم؟». فرمود: «به پسرم، محمّد.».

گویا سؤال کننده، سن ابوجعفر علیه‌السلام را کوچک شمرد، لذا علی بن موسی الرضا علیه‌السلام فرمود: «خدا، عیسى‏‌ بن مریم علیه‏السلام را به پیامبرى‏‌ و اقامه شریعت مبعوث کرد، در حالى‏‌ که سنش کم‏تر از ابوجعفر بود.».[684]
ابن بزیع گفته است: از ابوالحسن رضا علیه‌السلام سوال شد: «آیا منصب امامت به عمو و دایى‏‌ نیز مى‏‌رسد؟». فرمود: «نه». عرض شد: «به برادر مى‏‌رسد؟». فرمود: «نه». عرض شد: «پس به چه کس مى‏‌رسد؟». فرمود: «به فرزندم.». این سخن را در زمانی فرمود که هنوز پسری نداشت.[685]

 



فضائل و مکارم

چنان که قبلاً گفته شد و به اثبات رسید، امام، یک انسان کامل و واجد همه کمالات انسانی، و فاقد هرگونه نقص و عیب است و این، یکی از آثار و لوازم عصمت است.
بعد از این که امامت یک فرد از روی ادلّه به اثبات رسید، کمالات ذاتی او نیز به اثبات خواهد رسید. بنابراین، علم و فضل و تقوا و عبادت و تخلّق به اخلاق نیک و منزّه بودن از ارتکات گناه و اخلاق زشت از لوازم ذاتی هر امامی است و از این جهت، تفاوتی میان امامان نیست. همه، انسان کاملند و واجد همه کمالات. کودکی و نوجوانی و جوانی و سالخوردگی، در این جهات تأثیری ندارد. اگر مشاهده می‌شود که از بعض امامان، علوم کم‌تری به ما رسیده یا در مورد عبادات و فضائل و مکارم بعض آنان، در مصادر تاریخی و روایی، مطالب کم‌تری داریم، نه بدین جهت است که از سایر امامان در این جهات ناقص‌تر بوده‌اند، بلکه اوضاع سیاسی و اجتماعی و مقدار عمر آنان و شرایط زمان و مکان، در این تفاوت‌ها دخالت داشته است.

از جمله این امامان، امام محمّد تقی علیه‌السلام است. با این که احادیث فراوانی از آن حضرت روایت شده و در کتب حدیث موجود است، ولی به اندازه پدرانش نیست.
از عبادت و خشوع و دعا و مناجات و در انفاق و احسان به مستمندان و دیگر مکارم اخلاقی، به مقدار پدرانش، در مصادر مطلب نداریم.

در تعلیل این حادثه، به دو مطلب می‌توان اشاره کرد:
علّت نخست، عمر کوتاه آن حضرت است که متأسّفانه بیش از بیست و پنج سال نبود و جوان مرگ شد، لذا طبعاً امکان نشر حدیث و فضائل برایش کم‌تر بود.

علّت دوم، سن کم او است. حضرت، در سن هفت سال و چند ماهگی به امامت رسید. در همین سنین کم، گرچه از علوم دین به مقدار کافی برخوردار و در سایر فضائل و کمالات انسانی در حدّ اعلا بود، ولی با توجّه به سن کم او، مراتب علمی و کمالات ذاتی او بر اکثر افراد، حتّی شیعیان مخفی بود. طبعاً، برای کسب علوم، افراد کم‌تری به آن حضرت مراجعه کرده‌اند. به همین جهت، کم‌تر مورد توجّه دانشمندان قرار می‌گرفت، حتی بعد از زمان بلوغ هم همین وضع ادامه داشت. البته مراتب علمی و فضائل انسانی او، به تدریج، آشکارتر می‌شد و روز به روز بر تعداد ارادت‌مندان و علاقه‌مندانش اضافه می‌شد، ولی متأسّفانه، مرگ زود هنگامش فرا رسید و مسلمانان از علوم و معارف او کم بهره شدند. در عین حال، مطالبی از آن حضرت باقی مانده که می‌تواند برای علاقه‌مندان مفید باشد.
شیخ مفید نوشته است: «هنگامى‏‌ که فضائل و علم و حکمت و ادب و کمال عقل حضرت ابوجعفر علیه‏السلام با سنِّ کمش براى‏‌ مأمون به اثبات رسید و او را برتر از مشایخ زمان یافت، شیفته وى‏‌ شد و دخترش ام‏الفضل را به او تزویج کرد و به مدینه فرستاد و همواره در اکرام و تجلیل و بزرگداشت او کوشا بود.».[686]

ابوالفرج عبدالرحمان بن جوزی حنفی نوشته است: «محمّد بن على‏‌ موسى‏‌ علیه‏السلام در علم و تقوا و زهد و جود، به سیره پدرش رفتار مى‏‌کرد. مأمون بعد از وفات پدرش على‏‌ بن موسى‏‌ الرضا، اورا از مدینه به بغداد فراخواند و گرامى‏‌ داشت و آن چه را به پدرش مى‏‌داد به او عطا کرد و دخترش ام‏الفضل را نیز به زوجیّت او در آورد.».[687]
ریّان بن شبیب گفته است: هنگامی که مأمون اراده کرد دخترش ام‌الفضل را به ازدواج ابوجعفر محمّدابن علی در آورد، خبر این مطلب، به بعض بزرگان بنی عباس رسید. این کار، بر ایشان سنگین آمد. از آن ترسیدند که ا ین امر به ولایت عهدی او منتهی شود، چنان که قبلاً برای علی بن موسی الرضا علیه‌السلام به وقوع پیوست. گروهی از خانواده‌اش در این باره فکر کردند و نزد او رفتند و گفتند: «یا امیرالمؤمنین! تو را سوگند مى‏‌دهیم که از تزویج با ابن‏الرضا منصرف شوى‏‌؛ زیرا، از آن مى‏‌ترسیم که خلافتى‏‌ که به دست ما افتاده، خارج شود. از اختلافى‏‌ که از قدیم در بین ما و بنى‏‌ هاشم وجود داشته و رفتار خلفاى‏‌ قبل از تو با آنان، اطلاع دارى‏‌. به وسیله عملى‏‌ که تو قبلاً با على‏‌ بن موسى‏‌ الرضا علیه‏السلام انجام دادى‏‌ و او را به ولایت عهدى‏‌ برگزیدى‏‌، با مشکل سختى‏‌ مواجه شدیم که خداى‏‌ متعال در حل آن به ما کمک کرد. تو را به خدا سوگند! از ازدواج دخترت با ابن الرضا منصرف شو و ما را در محذور دیگرى‏‌ قرار نده.».

مأمون در جواب گفت: «امّا اختلافی که از قدیم میان شما و آل ابوطالب وجود داشته، باعث آن، شما بودید. اگر انصاف می‌دادید، فرزندان ابوطالب، برای خلافت، از شما شایسته‌تر هستند.
امّا رفتار بدی که خلفای قبل نسبت به آنان داشتند، آنان، قطع رحم کردند و من از ارتکاب قطع رحم به خدا پناه می‌برم. به خدا سوگند! من از انتخاب رضا علیه‌السلام به ولایت عهدی خودم، اصلاً پشیمان نیستم. من، ابتدا، به آن حضرت خلافت را پیشنهاد کردم، ولی قبول نکرد و مقدّر چنین بود که قبل از من بمیرد و به خلافت نرسد، امّا ابوجعفر محمّد بن علی را بدین جهت انتخاب کردم که با وجود سن کم از لحاظ علم و فضل بر همه اهل فضل و علم برتری دارد و در این جهت، اعجوبه است. امیدوارم فضل او بر مردم آشکار گردد تا بدانند که عقیده من درباره آن جناب درست است.».

آنان گفتند: «گر چه رفتار این کودک تو را به شگفتى‏‌ انداخته، ولى‏‌ به هر حال کودک است و از علوم و معارف و فقه بى‏‌بهره است. مهلت بده تا ادب و فقه بیاموزد، بعد از آن هرکار خواستى‏‌ انجام بده.».
مأمون پاسخ داد: «واى‏‌ بر شما ! من، این جوان را بهتر از شما مى‏‌شناسم. این جوان، از اهل‏بیتى‏‌ است که علوم آنان از جانب خدا، و به الهام او است. پدران او، همواره، در علوم دین و ادب از سایر مردم بى‏‌ نیاز بودند. اگر مایل باشید مى‏‌توانید او را امتحان کنید.».

گفتند: «یا امیرالمؤمنین! پیشنهاد خوبى‏‌ است و ما او را امتحان مى‏‌کنیم. وقتى‏‌ را تعیین کنید تا یکى‏‌ از دانشمندان در حضور شما در فقه شریعت از او سؤال کند. اگر درست جواب داد، ما دیگر حرفى‏‌ نداریم.».
مأمون گفت: «مانعى‏‌ نیست. هر وقت که خواستید بیایید.».

آنان از مجلس خارج شدند و تصمیم گرفتند که یحیی بن اکثم را که قاضی القضات بود برای انجام دادن مراسم امتحان دعوت کنند. به او گفتند: «مسائل دشوارى‏‌ را آماده کن تا در حضور مأمون از ابن الرضا امتحان به عمل آورى‏‌ و او را مجاب سازى‏‌.». آنان، حتّی وعده اموال گران‌بها نیز به او دادند.
در روز موعود، به اتّفاق یحیی بن اکثم، نزد مأمون آمدند. مأمون، دستور داد بخشی از خانه را مفروش کردند و دو متکا گذاشتند. در این هنگام، ابوجعفر علیه‌السلام درحالی که نوزده سال و چند ماه از سنِّ مبارکش گذشته بود، وارد مجلس شد و بین دو متکا نشست. یحیی بن اکثم نیز در مقابل آن حضرت نشست و مردم بر طبق درجات خود ایستادند. مأمون هم نزدیک ابوجعفر علیه‌السلام  نشست.

یحیی بن اکثم از مأمون پرسید: «یا امیرالمؤمنین! اجازه مى‏‌دهید مسائلى‏‌ را از ابوجعفر سؤال کنم؟». مأمون گفت: «از خود ابوجعفر اجازه بگیر.». یحیی با کسب اجازه از آن حضرت، عرض کرد: «کسى‏‌ که در حال احرام صید کند، وظیفه‏اش چیست؟».
حضرت‌ابوجعفر علیه‌السلام فرمود:«صید را درحرم کشته یادر خارج حرم؟ مُحْرِم،عالم بوده یاجاهل؟ به عمد کشته یابه خطا؟ مُحْرِم، آزاد بوده یا بنده؟ صغیر بوده یا کبیر؟ اوّلین صید او بوده یا تکرار کرده؟ صید او از پرندگان بوده یا غیر آن؟ کوچک بوده یا بزرگ؟ از کار خود پشیمان شده یا نه؟ صید او در شب بوده یا روز؟ مُحْرِم به احرام عمره بوده یا حج؟».

یحیی بن اکثم در پاسخ این سؤالات متحیّر شد، به گونه‌ای که آثار عجز در چهره‌اش آشکار گردید و حاضران به خوبی آن را درک کردند. در این هنگام، مأمون گفت: «خداى‏‌ را بر این نعمت و توفیق سپاس مى‏‌گویم.». بعد از آن، به اهل بیت خودش نگاه کرد و گفت: «دیدید آن چه من درباره ابوجعفر مى‏‌گفتم حق بود؟».
آن گاه به حضرت ابوجعفر علیه‌السلام عرض کرد: «اگر صلاح مى‏‌دانید پاسخ این فروع فقهى‏‌ را بفرمایید تا استفاده کنیم.».

حضرت فرمود: «اگر صید را در خارج حرم بکشد و از پرندگان بزرگ باشد، باید یک گوسفند کفاره بدهد. اگر صید را در حرم بکشد، باید دو گوسفند کفاره بدهد. اگر صید، جوجه پرنده و در خارج حرم باشد، کفاره‌اش بره‌ای است که تازه از شیر گرفته شده است. اگر همین جوجه را در حرم کشته، کفاره‌اش یک برّه است و قیمت جوجه. اگر الاغ وحشی را صید کرده، کفاره‌اش یک گاو است. اگر شتر مرغ را صید کرده، کفاره‌اش ذبح یک شتر است. اگر آهو باشد، کفاره‌اش یک گوسفند است. اگر یکی از این‌ها را در حرم صید کرده باشد، کفاره‌اش دو برابر خواهد بود و در جوار کعبه ذبح خواهد شد. اگر مُحْرِم به احرام حج، حیوان قربانی خود را به همراه آورد و در مِنی آن را ذبح می‌کند.
کفاره صید در حال احرام بر جاهل و عالم یک سان است، امّا در حال عمد، گناه هم دارد، در صورتی که اگر خطایی باشد، گناه ندارد.

کفاره‌ای که بر شخص آزاد واجب می‌شود، بر ذمّه خود او است، ولی اگر بنده باشد، کفاره‌اش بر مولای او خواهد بود.
اگر صید کننده نابالغ باشد، کفاره بر او واجب نمی‌شود.

صید کننده در حال احرام، اگر از عمل خود توبه کند، عقاب اخروی ندارد، ولی اگر توبه نکند و بر گناه خود اصرار ورزد، عذاب اخروی هم خواهد داشت.».
در این هنگام مأمون گفت: «احسن اى‏‌ اباجعفر! خدا به تو جزاى‏‌ نیک عطا فرماید. اگر صلاح مى‏‌دانى‏‌ تو نیز از یحیى‏‌ سؤالى‏‌ داشته باش.».

حضرت ابوجعفر علیه‌السلام به یحیی بن اکثم فرمود: «اجازه مى‏‌ ‏دهى‏‌ مسئله‏اى‏‌ را از تو سؤال کنم؟». عرض کرد: «بفرمایید. اگر مى‏‌ دانستم جواب مى‏‌ ‏دهم و اگر نمى‏‌ ‏دانستم از شما استفاده مى‏‌ ‏کنم.».

فرمود: «از مردى‏‌ به من خبر بده که در اوّل روز، به زنى‏‌ نگاه کرده، نظرش حرام بوده، بعد از برآمدن روز، نگاه به آن زن، برایش حلال شده است. اوّل ظهر، نگاه کردن به او، دوباره برایش حرام شده و هنگام نماز عصر، باز هم نگاه به او برایش حلال شده است. بعد از غروب آفتاب، دوباره برایش حرام شده و وقت نماز عشاء، برایش حلال شده است. در نصف شب دوباره برایش حرام شده و بعد از طلوع فجر، بار دیگر برایش حلال شده است؟ این زن، چه زنى‏‌ است و این حلّیّت و حرمت‏ها، چه گونه برایش به وجود آمده است؟».

یحیی بن اکثم عرض کرد: «جواب این سؤال را نمى‏‌دانم. شما بفرمایید تا استفاده کنم.».
حضرت ابو جعفر علیه‌السلام فرمود: «زن مذکور، کنیزى‏‌ است که در اوّل روز مرد بیگانه‏اى‏‌ به او نگاه مى‏‌کند و نظرش حرام است. وقتى‏‌ روز برآمد آن مرد بیگانه، او را از مولایش خریدارى‏‌ مى‏‌کند و نظر به او برایش حلال مى‏‌گردد. اوّل ظهر، آن کنیز را آزاد مى‏‌کند و نگاه به او برایش حرام مى‏‌شود. به هنگام عصر، او را تزویج مى‏‌کند و نگاه به او برایش حلال مى‏‌گردد. هنگام مغرب، به صورت طلاق ظهار، از او جدا مى‏‌شود و نگاه به او برایش حرام مى‏‌گردد. به هنگام عشاء، کفاره ظِهار مى‏‌دهد و آن زن دوباره برایش حلال مى‏‌گردد. در نیمه شب او را طلاق مى‏‌دهد و برایش حرام مى‏‌شود، و هنگام طلوع فجر، به او رجوع مى‏‌کند و برایش حلال مى‏‌گردد.».

در این هنگام، مأمون، به حاضران خطاب کرد و گفت: «کدام یک از شما مى‏‌تواند این گونه به مسائل فقهى‏‌ جواب دهد؟» عرض کردند: «یا امیرالمؤمنین! هیچ یک از ما چنین قدرتى‏‌ را ندارد.». مأمون گفت، «فضل و کمال و علمى‏‌ را که مشاهده کردید، از خصائص اهل‏بیت است، و صغر سن، آنان را از این کمالات محروم نمى‏‌سازد.».
بعد از این که فضائل و کمالات امام جواد علیه‌السلام بر حاضران روشن شد، مأمون دخترش ام‌الفضل را به عقد ازدواج او در آورد. خطبه عقد خوانده شد و هدایایی را در میان حاضران تقسیم کرد.[688]

از عیون المعجزات نقل شده که وقتی امام رضا علیه‌السلام رحلت فرمود، حضرت ابوجعفر علیه‌السلام تقریباً هفت ساله بود. در میان شیعیان بغداد و سایر شهرها، در موضوع جانشین او،
اختلاف افتاد. ریان بن صلت و صفوان بن یحیی و محمّد بن حکیم و عبدالرحمان بن حجاج و یونس بن عبدالرحمان و گروه دیگری از شیعیان مورد اعتماد، در خانه عبدالرحمان حجاج گرد آمدند و در مصیبت ارتحال امام رضا علیه‌السلام گریه کردند. در این میان، یونس بن عبدالرحمان برخاست و گفت: «بهتر است گریه را بگذارید و در این باره مشورت کنیم که در مسائل دینى‏‌ خودمان به چه کس مراجعه کنیم تا ابوجعفر فرزند امام رضا علیه‏السلام بزرگ شود.». در این هنگام، ریان بن صلت بر آشفت و برخاست و گفت: «یونس! گویا تو در ظاهر ادعاى‏‌ ایمان مى‏‌کنى‏‌، ولى‏‌ در باطن شک دارى‏‌؟! اگر امامت از جانب خدا است، کودک یک روزه نیز به منزله پیرمرد عالم و برتر از او خواهد بود و اگر از جانب خدا نباشد، اگر هزار سال هم سن داشته باشد، همانند یک فرد عادى‏‌ خواهد بود. تفکّر ما باید این گونه باشد.».
آن زمان موسم حج بود. هشتاد نفر از فقها و علمای بغداد گرد آمدند و عازم سفر حج شدند. به مدینه رفتند تا حضرت ابوجعفر علیه‌السلام را ملاقات کنند. بر خانه امام صادق علیه‌السلام وارد شدند، چون آن‌جا خالی بود.

عبدالله بن موسی به دیدار آنان آمد. در این هنگام، مردی برخاست و گفت: «این فرزند رسول خدا است. هر کس مسئله‏اى‏‌ دارد مى‏‌تواند سؤال کند.». مسائلی را سؤال کردند. عبدالله آن‌ها را جواب داد، ولی همه جواب‌ها بر خلاف حق بود. بدین جهت فقها و علما و شیعیان، اندوه‌ناک و پریشان شدند. از جای برخاستند و قصد انصراف داشتند. پیش خود می‌گفتند: «اگر ابوجعفر مى‏‌توانست مسائل را به طور صحیح جواب بدهد، ناچار نمى‏‌شدیم این پاسخ‏هاى‏‌ نادرست را از عبدالله بشنویم.».
ناگهان از صدر مجلس، در باز شد و موفّق وارد گشت و گفت: «این ابو جعفر علیه‏السلام است.». حاضران برخاستند و به استقبال رفتند و سلام گفتند. در این هنگام، ابوجعفر علیه‌السلام در حالی که پیراهنی بر تن و عمامه‌ای بر سر و نعلینی بر پا داشت، وارد شد و در گوشه‌ای نشست. کسانی که مسئله‌ای داشتند، برخاستند و مسائل خود را پرسیدند. از حضرت ابوجعفر علیه‌السلامجواب خود را شنیدند. همه جواب‌ها، بر طبق حق و ضوابط شرع بود. خوشنود شدند و برایش دعا کردند و عرض کردند: «عمویت عبدالله این گونه و این گونه
جواب داد.». فرمود: «لاإله إلاّ الله! عمو! بسیار گران است که در قیامت تو را باز دارند و بگویند: «چرا به آن چه نمى‏‌دانستى‏‌ فتوا دادى‏‌ در حالى‏‌ که اعلم از تو در بین مردم وجود داشت؟!».[689]

با وجود فرصت کم و عمر کوتاه و کارشکنی دشمنان و کوتاهی و غفلت بعض شیعیان، باز هم احادیث فراوانی از آن حضرت باقی مانده و در کتب حدیث به ثبت رسیده که مطالعه آن‌ها می‌تواند در اثبات علم آن جناب مفید باشد.
نیز راویان و شاگردان زیادی را پرورش داده است. افراد زیر، از ثقات اصحاب او به شمار رفته‌اند: ایوب بن نوح؛ جعفر بن محمّد بن یونس؛ حسین مسلم بن حسن؛ مختار بن زیاد عبدی؛ محمّد بن حسین ابن ابی خطاب؛ شاذان بن خلیل نیشابوری؛ نوح بن شعیب بغدادی؛ محمّد بن احمد محمودی؛ ابویحیی جرجانی؛ ابوالقاسم ادریس قمی؛ علی بن محمّد بن هارون؛ اسحاق بن اسماعیل نیشابوری؛ احمد بن ابراهیم مراغی؛ ابوعلی بن بلال؛ عبدالله بن محمّد حضینی؛ محمّد بن حسن بن شمعون.[690]



تعبد و اخلاق

امام جواد علیه‌السلام گرچه عمر کوتاهی داشت، ولی همانند پدران بزرگوارش، در شناخت و توحید خدا و درک معارف مربوط به مبدأ و معاد، از آگاهی‌های بسیار عمیقی برخوردار بود. در باطن، ذات حقائق جهان هستی را مشاهده می‌کرد و ایمان و یقین او برتر از الفاظ و مفاهیم ذهنی بود. این، از آثار و لوازم امامت است. به همین جهت می‌توان گفت، حضرت جواد علیه‌السلام همانند پدرانش، در خشوع و عبادت و نماز و دعا و تخلّق به اخلاق نیک و انجام کارهای خیر، کوشا و جدّی بوده است. گرچه به علّت صغر سن و جهاتی دیگر، کم‌تر مورد توجّه مردم بود و مطالب کم‌تری درباره‌اش نقل شده است، ولی
باز هم مطالبی به دست ما رسیده است.
شیخ مفید نوشته است: «هنگامی که حضرت ابوجعفر علیه‌السلام به اتّفاق همسرش ام‌الفضل بغداد را ترک و رهسپار مدینه بودند، وقتی به کوفه رسید، مردم به استقبالش آمدند. نزدیک مغرب، به خانه مسیّب رسید. پیاده شد. به مسجد رفت. در صحن مسجد، درختی بود که اصلاً میوه نمی‌داد. آب خواست و نزد آن درخت وضو گرفت. نماز مغرب را با مردم به جماعت خواند. در رکعت اوّل، حمد و سوره «إذا جاءَ نصرالله» را خواند و در رکعت دوم، حمد و «قل هوالله أحد.». قبل از رکوع دوم، قنوت به جای آورد. رکعت سوم را خواند و تشهّد و سلام داد. بعد از آن کمی نشست و ذکر گفت. بعد از آن برخاست و چهار رکعت نافله مغرب خواند. سپس تعقیب خواند و دو سجده شکر به جای آورد و از مسجد بیرون رفت. وقتی مردم به نزدیک آن درخت رفتند، دیدند به برکت وضوی حضرت ابوجعفر علیه‌السلام میوه دار شده است. میوه هایش را خوردند، دیدند بسیار شیرین و گوارا است، ولی هسته ندارد.[691]

از جمله مناجاتی که از آن حضرت نقل شده این مناجات است:
اللّهُمَّ! إنَّ ظُلْمَ عبادِک قد تَمَکَّنَ فی بِلادِکَ حتّی أماتَ العدلَ و قَطَعَ السُبُلَ و مُحِقَ الحقَّ و أَبْطَلَ الصِدْقَ و أَخْفی البِرَّ و أَظْهَرَ الشَرَّ و أخْمَدَ التقوی و أزالَ الهُدی و أزاحَ الخَیْرَ و أثبَتَ الغَیرَ و أنْمَی الفِسادَ و قوّی العِنادَ و بَسَطَ الْجَوْرَ و عَدَّی الطَورَ.

اللّهُمَّ! یا رَبِّ! لا یَکشِفُ ذالک إلاّ سُلطانُکَ ولایُجیرُ منهم إلاّ امتِنانُکَ.
اللّهُمَّ! ربّ! فابْتر الظُلمَ و بَتِّ حبالَ الغَشمِ و أخْمِدْ سوقَ المنکَرِ و أعزّ مَنْ عنه یَنْزَجِر و أحْصُدْ شأفَةَ أهلِ الجَورِ و البِسْهُم الحَورَ بَعْدَ الکَوْرِ

وَ عجِّل اللّهُمَّ إلَیْهِم البَیاتَ، و أنْزِلْ عَلَیهِم المُثلاتِ، و أمِتْ حیاةَ المنکراتِ، لِیُؤْمِن الْمخوفُ و یَسکُنَ المَلهوُفُ و یَشبَعَ الجائعُ و یَحفَظَ الضائِعُ و یَأْوی الطَریدُ و یَعودَ الشَریدُ و یَغْنی الفقیرُ و یُجارَ المُستَجیرُ و یُوَقَّرَ الکبیرُ و یُرْحَمَ الصغیرُ و یَعِزَّ
المظلومُ و یَذِلُّ الظالِمُ و یُفَرَّجَ المغمومُ و تَنْفَرِجُ الغَمّاءُ و تَسکُنَ الدَهْماءُ، ویموت الاختلافُ و یَعلو العلمُ و یَشْمُلَ السِلْمُ و یَجمَعَ الشِتاتُ و یَقویَ الإیمانُ و یُتلَی القرآنُ؛ إنَّک أنتَ الدَیّانُ المُنعِمُ المَنّانُ.[692]
مردی از فرزندان حنیفه، از اهالی بست و سجستان، گفته است: در سالی که حضرت ابوجعفر علیه‌السلام در آغاز خلافت معتصم عباسی، به حج می‌رفت، من، سر سفره غذا به آن حضرت عرض کردم: «والى‏‌ ما به شما اهل بیت علاقه و محبّت دارد. در دفتر او، مالیاتى‏‌ بر من نهاده شده که قدرت اداى‏‌ آن را ندارم. اگر صلاح مى‏‌دانید، توصیّه بفرمایید نسبت به من احسان کند.». حضرت فرمود: «من او را نمى‏‌شناسم.». عرض کردم: «از دوستداران شما است و نوشته شما مفید خواهد بود.».

آن جناب کاغذی را طلبید و نوشت: «بسم الله الرحمان الرحیم. امّا بعد؛ فإنَّ موصل کتابی هذا ذَکَرَ عنکَ مَذْهَباً جَمیلاً و إنَّ مالَکَ من عملک ما أحسنتَ فیه، فَأحْسِنْ إلى‏‌ إخوانک وَ اعْلَمْ أنّ الله عزّوجلّ سائلک عن مثاقیل الذرّ والخردل.».
همین شخص گفت: «وقتی وارد سجستان شدم، چون خبر نامه به حسین بن عبدالله نیشابوری (والی آن جا) رسیده بود، دو فرسخ به استقبال من آمد. نامه امام علیه‌السلام را به وی دادم. آن را بوسید و بر چشمش گذاشت و گفت: «حاجت تو چیست؟». گفتم: «مالیّاتى‏‌ در دفتر شما بر من نهاده شده که قدرت پرداخت آن را ندارم.». والی دستور داد آن مبلغ را از من نگیرند. و گفت: «تا زمانى‏‌ که من سر کار باشم، از تو مالیات نمى‏‌گیرم.». آن گاه از وضع اهل و عیالم جویا شد. پاسخ دادم. دستور داد به مقدار نیاز خودم و خانواده‌ام و مقداری زیادتر به من دادند تا زمانی که آن مرد والی بود، من خراجی نپرداختم و تا زنده بود، احسانش را از من قطع نکرد.[693]

ابوهاشم گفته است: ابوجعفر علیه‌السلام سیصد دینار، در کیسه‌ای به من داد و فرمود: «به فلان پسر عمویم بده.». و فرمود: «او به تو خواهد گفت: کسى‏‌ را به من معرفى‏‌ کن تا برایم خرید کند.». اتفاقاً، وقتی پول را به پسر عمویش دادم، گفت: «کسى‏‌ را معرفى‏‌ کن تا برایم جنس
بخرد.».[694]
بزنطی گفته است:ابوالحسن رضا علیه‌السلام در نامه‌ای برای فرزندش ابوجعفر علیه‌السلامنوشته بود:

ای أبا جعفر! شنیده‌ام خدمت‌گزاران، تو را از در کوچک بیرون می‌برند. اینان بخل می‌ورزند مبادا کسی از تو خیری ببیند! پسرم، تو را به حق خودم سوگند می‌دهم که ورود و خروج تو جز از در بزرگ نباشد. هرگاه که از منزل بیرون می‌روی، حتماً پولی را به همراه خود داشته باش. و هر کس از تو کمک خواست، حتماً چیزی به او بده. اگر عموها و عموزادگان از تو درخواست کردند، کم‌تر از پنجاه دینار به آنان نده، و بیش‌تر از آن در اختیار خودت است که بدهی یا ندهی. اگر عمه‌ها تقاضا کردند، کم‌تر از بیست و پنج دینار نباشد و بیش‌تر از آن در اختیار خودت است. من می‌خواهم، خدا، مقام تو را بالا ببرد. عطا کن واز فقر و تنگدستی
نترس.[695]


[668]ـ کافی، ج 1، ص 492 ؛ بحارالأنوار، ج 50، ص 2
[669]ـ مطالب‌السؤول ج 2، ص 140 ؛ مناقب آل ابی طالب، ج 4، ص 410
[670]ـ بحارالأنوار، ج 50، ص 12
[671]ـ بحارالأنوار، ج 50، ص 1
[672]ـ الإرشاد، ج 2، ص 274
[673]ـ الإرشاد، ج 2، ص 275
[674]ـ الإرشاد، ج 2، ص 276 ؛ الفصول‌المهمة، ص 247
[675]ـ الإرشاد، ج 2، ص 277؛ الفصول‌المهمة، ص 247
[676]ـ الإرشاد، ج 2، ص 277
[677]ـ الإرشاد، ج 2، ص 277
[678]ـ الإرشاد، ج2، ص 277
[679]ـ الإرشاد، ج 2، ص 278
[680]ـ الإرشاد، ج 2، ص 279
[681]ـ الإرشاد، ج 2، ص 279 ؛ الفصول‌المهمة، ص 247
[682]ـ بحارالأنوار، ج 50، ص 18
[683]ـ بحارالأنوار، ج 50، ص 34
[684]ـ بحارالأنوار، ج 50، ص 34
[685]ـ بحارالأنوار، ج 50، ص 35
[686]ـ الإرشاد، ج 2، ص 281
[687]ـ تذکره‌الخواص، ص 359
[688]ـ الارشاد، ج 2، ص 281 ؛ الفصول‌المهمة، ص 249 ؛ بحارالأنوار، ج 50، ص 74 ؛ کشف الغمة، ج 3، ص 143
[689]ـ بحارالأنوار، ج 50، ص 99
[690]ـ مناقب آل ابی طالب، ج 4، ص 412.
احادیث امام جواد علیه‌السلام در ابواب مختلف توحید، نبّوت، امامت، تفسیر، اخلاق و مواعظ، دعا و مناجات، ابواب مختلف فقه، بوسیله یکی از محققان، گردآوری شده و در یک جلد به نام مسند الإمام الجواد علیه‌السلام به چاپ رسیده است. در این کتاب، نام راویانی را که از آن حضرت، حدیث دارند، آمده است که بالغ بر صد و بیست و یک نفر می‌شوند.
[691]ـ الإرشاد، ج 2، ص 288 ؛ الفصول المهمة، ص 252
[692]ـ قادتنا، ج 7، ص 25؛ نقل از منهج الدعوات، 328
[693]ـ کافی، ج 5، ص 111
[694]ـ مناقب آل ابی طالب، ج 4، ص 422
[695]ـ بحارالأنوار، ج 50، ص 102