پایگاه اطلاع رسانی آیت الله ابراهیم امینی قدس سره

امام هفتم، امام موسى كاظم عليه‌‏السلام

حضرت موسی بن جعفر علیه‌السلام در هفتم ماه صفر سال 128هجری قمری، در قریه‌ای به نام «ابواء» بین مکه و مدینه به دنیا آمد.

پدرش امام جعفر صادق علیه‌السلام و نام مادرش، حمیده بود.
نامش موسی و کنیه‌اش ابوالحسن، ابوابراهیم، ابوعلی، ابواسماعیل، و لقب‌هایش عبدصالح، نفس زکیه، زین‌المجتهدین، صابر، امین، زاهد، صالح بود. مشهورترین القاب آن حضرت، کاظم است.

در تاریخ 25ماه رجب سال 183هجری قمری در زندان سندی بن شاهک در بغداد به شهادت رسید، و در مقبره قریش (معروف به کاظمین) به خاک سپرده شد. در آن زمان، پنجاه و پنج سال از عمر شریفش گذشته بود. مدّت بیست سال با پدرش زندگی کرد و مدّت امامتش سی و پنج سال بود.[576]
با این که موسی بن جعفر علیه‌السلام به دلیل نبود زمینه، نسبت به خلفای وقت، عملاً مزاحمتی نداشت و اوقات خود را صرف عبادت و کار و امور معیشتی می‌کرد، و بیش‌تر به نشر علوم و معارف دین و ارشاد و هدایت مردم و پرورش شاگردان و راویان حدیث می‌پرداخت، به گونه‌ای که از مشاهیر علما و فقها به حساب می‌آمد، ولی خلفای وقت، از موقعیّت علمی و محبوبیّت اجتماعی او بیم و هراس داشتند و همواره مراقب او و اصحاب و شیعیانش بودند و به طرق مختلف برایش مزاحمت ایجاد می‌کردند. چندین مرتبه، از مدینه به بغداد، احضار، و مورد عتاب و خطاب قرار گرفت و حتّی گاهی قصد قتل او را داشتند که به علّت برخی ملاحظات، منصرف شدند و حضرت به مدینه مراجعت کرد.

در نهایت، در اثر سعایت بعض خویشانش، هارون الرشید، حکم جلب او را از مدینه به بغداد صادر کرد. مدّت‌های طولانی در زندان بصره و بغداد زندانی شد. آخرین زندان آن حضرت، زندان سندی بن شاهک در بغداد بود. این زندان، زندانِ بسیار سختی بود.
سرانجام، سندی بن شاهک، به فرمان هارون الرشید، آن حضرت را مسموم ساخت و بعد از چند روز به شهادت رسید. بدن شریفش، در مقبره قریش، کنار بغداد، به خاک سپرده شد.[577]

 

نصوص بر امامت

قبلاً گفته شد که ادلّه امامت را به دو نوع می‌توان تقسیم کرد: اوّل، ادلّه عامّه که برای اثبات امامت هر یک از امامان می‌توان از آن‌ها استفاده کرد. دوم، ادلّه خاصّه، یعنی، نصوصی که از هر امامی برای امامت امام بعد از خودش صادر شده است. نوع اوّل را قبلاً به طور تفصیل بیان کردیم. در این جا، فقط به نصوصی اشاره می‌کنیم که از امام صادق علیه‌السلام در رابطه با امامت فرزندش موسی بن جعفر علیه‌السلام صادر شده است.
شیخ مفید رحمه‌الله نوشته اشت: «مفضل بن عمر جعفى‏‌، معاذبن کثیر، عبدالرحمان بن حجّاج، فیض بن مختار، یعقوب سراج، سلیمان بن خالد، صفوان بن جمال،... از جمله خواص اصحاب و نزدیکان و موثقان امام صادق علیه‏السلام هستند که نصوص امامت ابوالحسن موسى‏‌ علیه‏السلامرا روایت کرده‏اند.».

اسحاق و علی، دو فرزند امام صادق علیه‌السلام ـ که در فضل و تقوای آنان اختلافی نیست ـ نیز از جمله کسانی هستند که بر نصوص امامت برادرشان موسی بن جعفر علیه‌السلام تصریح کرده‌اند.
مفضل بن عمر گفته است: نزد امام صادق علیه‌السلام بودم که ابوابراهیم موسی علیه‌السلام ـ در حالی که کودک بود ـ وارد شد. امام صادق علیه‌السلام به من فرمود: «درباره این فرزندم به تو توصیّه مى‏‌کنم. به هر یک از اصحاب که اعتماد دارى‏‌، امر او را توصیّه کن.».[578]

معاذبن کثیر گفته است: به حضرت صادق علیه‌السلام عرض کردم: «از خدا مى‏‌خواهم چنان که تو را با این مقام و منزلت به پدرت عطا کرد، بعد از مرگ تو نیز یک چنین فردى‏‌ را از نسل خودت به تو عطا فرماید.». امام صادق علیه‌السلام فرمود: «خداى‏‌ متعال، چنین فردى‏‌ را عطا کرده است.». عرض کردم: «او کیست؟ من به قربانت روم.». آن حضرت اشاره کرد به عبدصالح در حالی که خواب بود و فرمود: «همین که خوابیده است.».[579]
عبدالرحمان بن حجاج گفته است: بر جعفر بن محمّد علیهماالسلام در حالی که در فلان منزل، ودر مسجد آن مشغول دعا بود و موسی بن جعفر علیه‌السلام نیز در طرف راست او نشسته بود وآمین می‌گفت،وارد شدم وعرض‌کردم: «شما،از علاقه و ارادت‏من نسبت‏به‏خودت اطّلاع دارى‏‌، ولىّ امر بعد از خودت کیست؟». فرمود: «یا عبدالرحمان! موسى‏‌ زره (رسول خدا) را پوشید و اندازه‏اش‏بود.». پس عرض‌کردم:«برایم ثابت شد و نیازى‏‌به چیزدیگرندارم.».[580]

فیض بن مختار گفته است: به حضرت صادق علیه‌السلام عرض کردم: «دستم را بگیر و از آتش نجات بده. بعداز تو چه کسى‏‌ رادارم؟». در همین‌حال،ابوابراهیم ـ در حالی‌که کودک بود ـ وارد شد. در جوابم فرمود: «این، صاحب شما است. از او پیروى‏‌ کن.».[581]
منصوربن‌حازم گفته‌است: به امام‌صادق علیه‌السلام عرض‌کردم: «پدرومادرم به‏قربانت! مرگ، حق است و همه انسان‏ها خواهند مرد. چنان چه براى‏‌ شما چنین امرى‏‌ رخ داد، امام بعد از شما کیست؟». دستش را بر شانه ابوالحسن زد و فرمود: «این، صاحب شما است.». این سخن را در حالی فرمود که ابوالحسن پنج ساله بود و عبدالله بن جعفر نیز حضور داشت.[582]

عیسی بن عبدالله گفته است: به امام صادق علیه‌السلام عرض کردم: «اگر خداى‏‌ نکرده، براى‏‌ شما حادثه‏اى‏‌ رخ داد، از چه کسى‏‌ پیروى‏‌ کنم؟». آن حضرت به فرزندش موسی اشاره کرد، فرمود: «از این.».
عرض کردم: «اگر براى‏‌ موسى‏‌ حادثه‏اى‏‌ رخ داد، به چه کس مراجعه کنیم؟». فرمود: «به پسرش.».

عرض کردم: «اگر براى‏‌ فرزندش نیز چنین حادثه‏اى‏‌ رخ داد، به چه کس باید مراجعه کرد؟». فرمود «به پسرش.».
عرض کردم: «اگر براى‏‌ او حادثه‏اى‏‌ واقع شد، در حالى‏‌ که برادر بزرگ‏تر و فرزندى‏‌ کوچک دارد، چه کنیم؟». فرمود: «به فرزندش، و این چنین، تا ابد ادامه خواهد یافت.».[583]

طاهر بن محمّد گفته است: امام صادق علیه‌السلام را دیدم در حالی که عبدالله فرزندش را موعظه می‌کرد و می‌فرمود: «چرا تو مانند برادرت نیستى‏‌؟ به خدا سوگند! در صورت او، نورى‏‌ را مشاهده مى‏‌کنم.». عبدالله عرض کرد: «آیا پدر ما و اصل ما یکى‏‌ نیست؟». امام صادق فرمود: «او از نفس من مى‏‌باشد و تو پسر من هستى‏‌».[584]
یعقوب سراج گفته است: بر امام صادق علیه‌السلام وارد شدم در حالی که بالای سر ابوالحسن که در گهواره بود، ایستاده بود و مدّتی طولانی مخفیانه با وی سخن می‌گفت. من نشستم تا کلامش به اتمام رسید. سپس برخاستم و خدمتش رفتم. به من فرمود: «به مولایت نزدیک شو و بر او سلام کن». من به کودک نزدیک شدم و سلام کردم. جواب سلامم را با زبان فصیح داد و فرمود: «برو، نام دخترت را که تازه نامگذارى‏‌ کرده‏اى‏‌، تغییر بده؛ زیرا، چنین نامى‏‌ را خدا مبغوض دارد». در همان زمان، دختری برایم متولد شده بود و او را «حمیرا» نامیده بودم.

امام صادق به من فرمود: «به دستور فرزندم عمل کن». من هم نام دخترم را تغییر داد.[585]
صفوان جمّال گفته است: از حضرت صادق علیه‌السلام سؤال کردم: «صاحب این امر کیست؟». فرمود: «صاحب این امر، کسى‏‌ است که کار لهو و بیهوده انجام نمى‏‌دهد». در همین حال، ابوالحسن وارد شد، در حالی که بره نوزادی را به همراه داشت و به او می‌فرمود: «براى‏‌ خدا سجده کن». امام صادق علیه‌السلام او را در بغل گرفت و فرمود: «بأبى‏‌ و أُمّی! مَنْ لایلهو و لایلعب».[586]

اسحاق بن جعفر گفته است: روزی، نزد پدرم بودم. علی بن عمر بن علی به آن حضرت عرض کرد: «قربانت شوم! بعد از تو، من و سایر مردم به چه کسى‏‌ پناه ببریم؟». فرمود: «به صاحب این دو لباس زرد رنگ و دو گیسوان. و او، هم اکنون از در وارد مى‏‌شود». طولی نکشید که در باز شد و ابو ابراهیم موسی علیه‌السلام وارد شد، در حالی که کودک بود و دو لباس زرد رنگ بر تن داشت.[587]
محمّد بن ولید گفته است: از علی بن جعفر بن محمّد صادق علیه‌السلام شنیدم که می‌فرمود: از پدرم جعفر بن محمّد علیه‌السلام شنیدم که به گروهی از خواص اصحابش می‌فرمود: «شما را به فرزندم موسى‏‌ توصیّه مى‏‌کنم؛ زیرا، او بهترین فرزند من مى‏‌باشد که بعد از من خلیفه و قائم‏مقام من و حجت خدا بر همه مردم بعد از من خواهد بود.».[588]

شیخ مفید در خاتمه این بحث نوشته است: «على‏‌ بن جعفر، نسبت به برادرش موسى‏‌، جداً علاقه‏مند بود و از او پیروى‏‌ مى‏‌کرد و احکام دین را از او فرا مى‏‌گرفت. مسائل فراوانى‏‌ را از او سؤال کرد و جواب هایش را شنید و روایت کرد.».[589]
نصربن قابوس گفته است: خدمت حضرت صادق علیه‌السلام رسیدم و عرض کردم: «امام بعد از شما کیست؟». فرمود: «ابوالحسن موسى‏‌ بن جعفر، پسرم، امام بعد از من است.».[590]

سلیمان بن خالد گفت: روزی خدمت امام صادق علیه‌السلامبودیم. ابوالحسن فرزندش را
حاضر کرد و به ما فرمود: «بعد از من، به این مراجعه کنید. به خدا سوگند! او، صاحب شما است.».[591]
داوود بن کثیر گفته است: به حضرت صادق علیه‌السلام عرض کردم: «فدایت شوم! اگر حادثه‏اى‏‌ براى‏‌ شما رخ داد، به چه کس رجوع کنم؟». فرمود: «به پسرم موسى‏‌.». پس از رحلت آن حضرت، در امامت موسی، لحظه‌ای شک نکردم.[592]

محمّد بن سنان و ابوعلی زرّاد از ابراهیم کرخی نقل کرده‌اند که گفت: نزد امام صادق علیه‌السلامبودم که ابوالحسن موسی بن جعفر در حالی که طفل بود، وارد شد. من برخاستم. صورتش را بوسیدم و نشستم. پس امام صادق علیه‌السلام فرمود: «این، بعد از من صاحب تو است».[593]
آن چه گفته شد، نمونه هایی بود از نصوص فراوانی که در امامت حضرت موسی بن جعفر علیه‌السلام به ما رسیده است. علاوه بر این‌ها، معجزات و کرامات فراوانی از آن حضرت نقل شده که به جهت اختصار، از ذکر آن‌ها خودداری می‌شود.

 

مناقب و فضائل

حضرت موسی بن جعفر علیه‌السلام همانند پدرانش، یک انسان کامل و در همه صفات و کمالات انسانیّت، سرامد مردم عصر خویش بود. جمع کثیری از علما، شخصیّت والای او را ستایش کرده‌اند. از باب نمونه به موارد زیر اشاره می‌شود:
ابن صباغ مالکی نوشته است: «موسى‏‌ کاظم، امامى‏‌ بزرگ و جلیل القدر و یگانه بود. حجّت و دانشمندى‏‌ بزرگوار بود. شب را با نماز و تهجّد مى‏‌گذرانید. روزها، روزه‏دار بود. از بس خطاکاران را مى‏‌بخشید، ,,کاظم`` نامیده شد. نزد مردم عراق، به ,,باب الحوائج`` معروف است.».[594]

احمد بن حجر هیثمی نوشته است: «موسى‏‌ کاظم از جهت علم و معرفت و کمال و فضل، وارث پدر بود. از بس حلیم و بردبار بود، او را ,,کاظم`` مى‏‌نامیدند. نزد اهل عراق، به ,,باب الحوائج`` معروف شده است. عابدترین و عالم‏ترین و بخشنده‏ترین مردم عصر خویش بود.».[595]
ابن صباغ مالکی نوشته است: «موسى‏‌ کاظم، عابدترین و عالم‏ترین و سخى‏‌ترین و کریم‏ترین مردم عصر خویش بود. فقراى‏‌ مدینه را شناسایى‏‌ مى‏‌کرد و به طور مرتب دِرْهم و دینار، در خانه آنان مى‏‌فرستاد، در حالى‏‌ که نمى‏‌دانستند از کجا مى‏‌رسد. بعد از وفات او فهمیدند که نفقات از کجا فرستاده مى‏‌شده است.».[596]

ابن حجر عسقلانی درباره آن حضرت نوشته است: «فضائل و مناقب او، بسیار است.».[597]
خطیب بغدادی، از قول عبدالرحمان بن صالح ازدی، روایت کرده که گفت: در سالی که هارون الرشید به حج رفته بود، به قصد زیارت قبر رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله با گروهی از قریش و بزرگان قبائل، به حرم مطهر رسول خدا داخل شد. موسی بن جعفر علیه‌السلام نیز با او بود. هنگامی که بر مرقد مطهر رسید، عرض کرد: «السلام علیک یا رسول الله! یا ابن عم!». و با تعبیر «ابن عم» می‌خواست بر اطرافیانش افتخار کند. بعد از او، موسی بن جعفر به مرقد نزدیک شد و گفت: «السلام علیک یا أبه؛ سلام بر تو اى‏‌ پدر!». رنگ چهره هارون از شنیدن این تعبیر، تغییر کرد و عرض کرد. «اى‏‌ ابوالحسن! افتخار حقیقى‏‌ همین است که گفتى‏‌».[598]

ابن شهر آشوب نوشته است: «موسى‏‌ بن جعفر علیه‏السلام در فقه و حفظ قرآن، از همه مردم عصر خویش برتر بود. قرآن را با صداى‏‌ خوب تلاوت مى‏‌کرد. به هنگام قرائت قرآن مى‏‌گریست و شنوندگان نیز گریه مى‏‌کردند. شأن و جایگاهش از همه برتر بود، دستش از
همه بازتر و زبانش فصیح‏تر و قلبش شجاع‏تر بود. به شرف ولایت اختصاص یافت، ارث نبوت را دریافت کرد، به منصب خلافت نائل آمد.».[599]
شیخ مفید نوشته است: «حضرت ابوالحسن موسى‏‌ علیه‏السلام عابدترین و فقیه‏ترین و سخى‏‌ترین و کریم‏ترین مردم عصر خویش بود.».[600]

علی ابن ابی الفتح إربلی، از کمال الدین روایت کرده که درباره موسی بن جعفر علیه‌السلام این چنین گفته است: او، امامی بزرگ و جلیل القدر و کثیر التهجد بود. در عبادت و بندگی خدای متعال، کوشش می‌کرد. کراماتش، مشهود، و عباداتش، مشهور است. بر انجام دادن فرائض، مواظبت داشت. شب را در حال سجود و قیام بیتوته می‌کرد. روزها روزه‌دار بود و صدقه می‌داد.
از بس حلیم و بردبار بود، «کاظم» نامیده شد. نسبت به کسانی که به او بدی می‌کردند، احسان می‌کرد و گناهشان را می‌بخشید. از جهت کثرت عبادت، «عبد صالح» نامیده شد. در عراق به «باب الحوائج» معروف است. کرامات او بسیار زیاد است و به وسیله آن‌ها مکانت او نزد خدا به اثبات می‌رسد.[601]

مأمون گفته است: به پدرم رشید عرض کردم: «یا امیرالمؤمنین! مردى‏‌ که این قدر به او احترام کردى‏‌، به هنگام ورود از جاى‏‌ خود برخاستى‏‌ و استقبال کردى‏‌، او را در جاى‏‌ خود نشانیدى‏‌، به هنگام خروج به ما امر کردى‏‌ رکابش را بگیریم، که بود؟». پدرم جواب داد: «او، امام مردم، و حجّت خدا بر بندگان و خلیفه خدا است.». عرض کردم، «یا امیرالمؤمنین! آیا این صفات، مال تو و در تو نیست؟». گفت: «من، در ظاهر و با قهر و غلبه، خلیفه شده‏ام، ولى‏‌ موسى‏‌ بن جعفر، امام بر حق است. به خدا سوگند! او، در تصّدى‏‌ مقام پیامبر، از من و همه مردم شایسته‏تر است. به خدا سوگند! اگر تو هم در امر خلافت با من منازعه کنى‏‌، سرت را از بدن جدا خواهم کرد؛ فإنّ الملک عقیم.».[602]

 

علم و دانش


قبلاً گفته شد و به اثبات رسید که  آشنایی کامل به همه مسائل مربوط به دین، از شرایط ضروری امامت است و همه امامان، از این مزیّت برخوردار بوده‌اند. موسی بن جعفر علیه‌السلام نیز چنین بود. در عصر خود، به علم و فقه شهرت داشت و به مقامات علمی او اعتراف داشتند و او را افقه مردم زمان می‌دانستند، چنان که قبلاً به برخی از آن‌ها اشاره شد.

ابن صباغ مالکی نوشته است: «موسى‏‌ کاظم، عابدترین، عالم‏ترین، سخى‏‌ترین، کریم‏ترین مردم عصر خویش بود.».[603]
مأمون گفته است: از پدرم رشید پرسیدم: «این مرد که این مقدار به او احترام کردى‏‌ کیست؟». در پاسخ گفت: «این، موسى‏‌ بن جعفر و وارث علوم پیامبران است. اگر علم صحیح مى‏‌خواهى‏‌، نزد او موجود است.».[604]

برای اطلاع بیش‌تر از مقام علمی امام کاظم علیه‌السلام می‌توانید به احادیث فراوانی که از آن جناب صادر شده و در کتب حدیث به ثبت رسیده، مراجعه کنید. نیز مراجعه به مناظرات و احتجاجاتی که با حاکمان زمان و علمای اهل سنّت و دیگران داشته، می‌تواند در این جهت مفید باشد.
یکی از محققّان، احادیث آن حضرت را در ابواب مختلف عقائد و معارف و کلام و فقه و تفسیر و اخلاق و دعا و تاریخ و مناظره و حتی بهداشت و درمان و خواصّ غذاها و میوه‌ها و سبزیجات، گرد آوری کرده و به صورتی بدیع به چاپ رسانیده است. در این کتاب، راویان احادیث آن حضرت، بررسی شده است. آنان، بالغ بر ششصد و سی و هشت نفر می‌شوند.[605]

 

عبادت و بندگی

امام کاظم علیه‌السلام همانند پدرانش، عابدترین مردم عصر خویش بود، و همواره به یاد خدا و در حال عبادت و نماز و ذکر و دعا و قرائت قرآن و خضوع و خشوع در برابر پروردگار جهان بود، بلکه در اثر شناخت عمیقی که از توحید و قدرت و عظمت خدای متعال داشت، همه کارها، حتّی امور معیشت را برای رضای خدا انجام می‌داد. به عنوان نمونه به برخی از عبادت‌های آن جناب که در تاریخ و احادیث آمده اشاره می‌شود:
حسن بن محمّد بن یحیی علوی، از جدّش این چنین روایت کرده است: «موسى‏‌ بن جعفر، از جهت کوششى‏‌ که در عبادت داشت، عبدصالح نامیده مى‏‌شد.».

بعض اصحاب نقل کرده‌اند که آن جناب، داخل مسجد رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله شد. سجده طولانی در اوّل شب داشت و در حال سجده گفت: «عظیم الذنب عندى‏‌، فلیحسن عندک! یا أهل التقوى‏‌ والمغفرة!». تا صبح، این دعا را در حال سجده تکرار می‌کرد.[606]
یحیی بن حسن گفته است: «موسى‏‌ بن جعفر، به علّت کوششى‏‌ که در عبادت داشت، عبدصالح خوانده مى‏‌شد.».[607]

ابن صباغ نوشته است: «موسى‏‌ بن جعفر، عابدترین و عالم‏ترین و سخى‏‌ترین و کریم‏ترین مردم زمان خویش بود.».[608]
ابن حجر نوشته است: «موسى‏‌ کاظم، عابدترین و عالم‏ترین و سخى‏‌ترین مردم زمان خویش بود.».[609]

ابن جوزی حنفی نوشته است: «موسى‏‌ کاظم علیه‏السلام از جهت جدّیّت در عبادت و نماز شب، عبد صالح نامیده شد.».[610]
یعقوبی نوشته است: «موسى‏‌ بن جعفر، در عبادت، از همه مردم جدّى‏‌تر بود و از پدرش حدیث نقل کرده است.».[611]

شیخ مفید نوشته است: ابوالحسن موسی علیه‌السلام عابدترین و فقیه‌ترین و سخاوت‌مندترین و کریم‌ترین مردم عصر خود بود. روایت شده که نماز شب را به نماز صبح متصل می‌کرد، آن گاه تا طلوع خورشید تعقیب می‌خواند. سپس به سجده می‌رفت و ذکر می‌گفت و تا نزدیک ظهر، سر از سجده بر نمی‌داشت. این دعا را بسیار تکرار می‌کرد: «اللّهم! إنّى‏‌ اسألک الراحةَ عند الموتِ و العفوَ عندَ الحساب.».
این دعا نیز از دعاهای آن حضرت بود. «عَظُمَ الذنبُ من عبدک، فلیحسنِ العفوُ من عندک.». آن قدر از خوف خدا گریه می‌کرد که محاسن شریفش، تر می‌شد.[612]

خواهر سندی بن شاهک که بر زندان موسی بن جعفر مراقبت داشت، درباره آن حضرت گفت: «عادت موسى‏‌ بن جعفر در زندان، این بود: بعد از اداى‏‌ نماز عشاء، به حمد و ثنا و ذکر و دعا اشتغال داشت تا بعد از نصف شب و آن گاه به نماز شب مشغول مى‏‌شد تا اذان صبح. نماز صبح را مى‏‌خواند و تا طلوع خورشید به ذکر خدا مشغول بود. بعد از آن، تا بر آمدن آفتاب، استراحت مى‏‌کرد. سپس مسواک مى‏‌کرد و غذا مى‏‌خورد و تا نزدیک ظهر مى‏‌خوابید. وقتى‏‌ از خواب بر مى‏‌خاست، وضو مى‏‌گرفت و نماز ظهر را مى‏‌خواند. تا وقت فضیلت نماز عصر، نماز نافله مى‏‌خواند و پس از نماز عصر، رو به قبله مى‏‌نشست و تا مغرب، به ذکر خدا اشتغال داشت. بعد از نماز مغرب نیز تا موقع نماز عشاء، نماز نافله مى‏‌خواند. عادت همیشگى‏‌ آن حضرت چنین بود.».
خواهر سندی که آن حضرت را چنین می‌دید، می‌گفت: «کسانى‏‌ که با این بنده صالح خدا بدرفتارى‏‌ مى‏‌کنند، زیان مى‏‌بینند.».[613]

احمد بن عبدالله از پدرش نقل کرده که گفته است: روزی بر فضل بن ربیع وارد شدم در حالی که بر پشت بام نشسته بود. به من گفت: «از این پنجره، به این خانه نگاه کن. چه مى‏‌بینى‏‌؟». گفتم: «لباسى‏‌ را مشاهده مى‏‌کنم که بر زمین پهن شده است.». گفت: «خوب دقت کن!». گفتم: «گویا مردى‏‌ در حال سجده است.». گفت: «او را مى‏‌شناسى‏‌؟ موسى‏‌ بن
جعفر است. من، شبانه روز مراقب او هستم و جز در این حالت او را ندیدم. بعد از خواندن نماز صبح، تا طلوع خورشید، تعقیب مى‏‌خواند، سپس به سجده مى‏‌رود و تا نزدیک ظهر در سجده است. کسى‏‌ را گماشته است تا مراقب او باشد و اوقات نماز را به او اطّلاع دهد. چون وقت نماز را به ا و اطلاع مى‏‌دهد، سر از سجده برمى‏‌دارد و بدون تجدید وضو مشغول نماز مى‏‌شود. عادت همیشگى‏‌ او همین است. وقتى‏‌ از خواندن نماز عشاء فراغت مى‏‌یابد، افطار مى‏‌کند. سپس تجدید وضو مى‏‌کند و به سجده مى‏‌رود. از نیمه شب تا طلوع فجر، نماز مى‏‌خواند.».
بعضی ناظران گفته‌اند: از او شنیدیم که در دعای خود می‌گفت، «اللّهم! إنّى‏‌ کنتُ اسألک أنْ تفرغنی لعبادتک و قد فعلتَ، فلک الحمد.».[614]

ابراهیم ابن ابی البلاد گفت: حضرت ابوالحسن علیه‌السلام فرمود: «روزى‏‌ پنج هزار مرتبه استغفرالله مى‏‌گویم.».[615]

 

انفاق و احسان


شیخ مفید نوشته است: «موسی بن جعفر علیه‌السلام نسبت به خویشاوندانش صله رحم می‌کرد. فقرای مدینه را زیر نظر داشت. شب‌ها، برایشان دینار و درهم و آرد و خرما می‌برد و آنان خبر نداشتند که این اموال از کجا برایشان حمل می‌شود.[616]

محمّد بن عبدالله بکری گفته است: «به مدینه رفتم تا پولى‏‌ را به قرض بگیرم، ولى‏‌ کسى‏‌ را نیافتم تا نیازم را بر آورده سازد. پیش خود گفتم، بهتر است خدمت حضرت ابوالحسن علیه‏السلام برسم، شاید مشکلم را حل کند. او، در مزرعه خود در خارج مدینه بود. خدمتش مشرف شدم. با غلامش به نزد من آمد. غلام، ظرفى‏‌ رنگارنگ به همراه داشت که قطعاتى‏‌ از گوشت پخته در آن بود، و چیز دیگرى‏‌ نداشتند. موسى‏‌ بن جعفر از آن گوشت‏ها تناول کرد. من نیز با او هم غذا شدم. بعد از آن، حاجت مرا جویا شد. چون جریان نیازم را برایش تعریف کردم، حضرت از نزد من رفت و اندکى‏‌ بعد برگشت. ابتدا، به غلام دستور داد کنار برود. بعد از آن، کیسه‏اى‏‌ را به من داد که سیصد دینار در آن بود. آن گاه برخاست و رفت. من پول را گرفتم و سوار مرکب شدم و مراجعت کردم.».[617]
عیسی بن محمّد پیر مرد نود ساله گفت: بر چاه «أُم عظام» مزرعه‌ای احداث کرده بودم و در آن هندوانه و خیار و کدو کاشته بودم. هنگامی که آن‌ها به ثمر نشستند و برداشت آن نزدیک شد، ناگهان ملخ‌ها به مزرعه هجوم آوردند و همه را خوردند، در حالی که یکصد و بیست دینار به اضافه‌کار این دو شتر، در آن هزینه کرده بودم. همه را خسارت دیدم. نشسته بودم و درباره این زیان سنگین فکر می‌کردم. ناگهان موسی بن جعفر علیه‌السلام بر من وارد شد و از احوالم پرسید. جریان را عرض کردم. فرمود: «چه قدر هزینه کرده‏اى‏‌؟». عرض کردم: «یکصد و بیست دینار به اضافه کار این دو شتر.».

حضرت به کار گزار خود فرمود: «یکصد و پنجاه دینار به ابى‏‌ الغیث بده.». آن گاه فرمود: «سى‏‌ دینار اضافه نیز سود تو باشد به اضافه دو شتر.». عرض کردم: «یاابن رسول الله! برایم دعا کن تا خدا برکت عطا فرماید.». پس آن جناب برایم دعا کرد.[618]
گروهی از علما گفته‌اند: «بخشش‏هاى‏‌ موسى‏‌ بن جعفر بین دویست تا سیصد دینار بود، به گونه‏اى‏‌ که کیسه پول‏هاى‏‌ اهدایى‏‌ آن حضرت معروف بود.».[619]

منصور از موسی بن جعفر علیه‌السلام خواست که در عید نوروز، جلوس داشته باشد تا به دیدار او بیایند. فرمود: «من، در احادیث جدّم رسول خدا صلى‏‌الله‏علیه‏و‏آله جست و جو کردم، مدرکى‏‌ براى‏‌ عید نوروز نیافتم. آن، یکى‏‌ از مراسم فارسیان است که اسلام آن را محو کرده است، و من نمى‏‌خواهم آن را زنده کنم.». منصور عرض کرد: «برگزار کردن مراسم عید نوروز، براى‏‌ سیاست سپاهیان لازم است. شما را به خدا سوگند آن را بپذیرید و جلوس داشته باشید.». حضرت تقاضای منصور را پذیرفت و برای «مبارک باد» جلوس کرد. فرماندهان و امیران و سران سپاه به دیدارش آمدند. تبریک گفتند و هدایایی را تقدیم کردند. خادم منصور نیز حضور داشت و بر هدیه‌ها مراقبت می‌کرد. در پایان جلسه، پیر مردی آمد و عرض کرد: «اى‏‌ پسر فاطمه دختر پیامبر! من، مردى‏‌ فقیر هستم، مالى‏‌ نداشتم تا براى‏‌ شما هدیه بیاورم، ولى‏‌ جدّ من، سه بیت شعر در مصیبت جدّت حسین سروده است، آن را به حضور شما تقدیم مى‏‌کنم.». آن گاه اشعار خود را خواند. حضرت موسی بن جعفر علیه‌السلام فرمود: «هدیه تو را قبول کردم.». سپس به خادم منصور فرمود: «نزد امیرالمؤمنین برو و صورت هدایا را برایش گزارش کن و بگو با آن‏ها چه کنیم؟».
خادم پیش منصور رفت و برگشت و عرض کرد: امیرالمؤمنین گفت: «همه این اموال را به شما بخشیدم. در هر جا صلاح مى‏‌دانید مصرف کنید.». موسی بن جعفر، به پیر مرد فرمود: «همه این اموال را به تو بخشیدم.».[620]

نوشته‌اند، مردی از اولاد عمر بن الخطاب، در مدینه زندگی می‌کرد. همواره نسبت به موسی بن جعفر اذیّت می‌کرد و علی ابن ابی طالب علیه‌السلام را دشنام می‌داد. بعضی اصحاب عرض کردند: «اجازه بدهید او را به قتل برسانیم.». حضرت به شدت آنان را از این عمل نهی کرد. روزی از حال آن مرد جویا شد. گفتند: «در مزرعه خود در فلان مکان کار مى‏‌کند.».
حضرت، سوار بر الاغ شد و به سوی مزرعه حرکت کرد. آن مرد از آمدن موسی‌بن‌جعفر به مزرعه تعجّب کرد. حضرت نشست و با تبسم و شوخی سؤال کرد: «چه مبلغ براى‏‌ زراعت خود هزینه کرده‏اى‏‌؟». عرض کرد: «یک صد دینار.». فرمود: «انتظار دارى‏‌ چه مقدار برداشت داشته باشى‏‌؟». عرض کرد: «من که غیب نمى‏‌دانم.».

حضرت فرمود: «گفتم چه مقدار امید بهره دارى‏‌؟». عرض کرد: «امیدوارم دویست دینار برداشت داشته باشم.». حضرت، سیصددینار به وی عطا کرد و فرمود: «زراعت نیز از خودت باشد.». مرد برخاست و پیشانی آن حضرت را بوسید. موسی بن جعفر علیه‌السلام به مدینه بازگشت. روزی دیگر به مسجد رفت و آن مرد را در مسجد دید. هنگامی که چشمش به موسی بن جعفر علیه‌السلام افتاد، عرض کرد: «الله أعلم حیث یجعل رسالته.». دوستان مرد که این
رفتار جدید را از او دیدند، به او اعتراض کردند. با آنان بحث و جدال کرد و از موسی بن جعفر تعریف و تمجید. بعد از آن نیز همواره از آن حضرت تعریف و تمجید می‌کرد.
حضرت موسی بن جعفر علیه‌السلام به اصحابش که قبلاً قتل آن مرد را پیشنهاد کرده بودند، فرمود: «آیا پیشنهاد شما در اصلاح این مرد بهتر بود یا عمل من؟».[621]

معتب گفته است: وقتی میوه‌ها می‌رسید، حضرت موسی بن جعفر علیه‌السلام به ما می‌فرمود: «آن‏ها را در بازار بفروشید و احتیاجات خودمان را روزانه، همانند سایر مسلمانان، از بازار بخرید.».[622]


[576]ـ الإرشاد، ج 2، ص 215 ؛ بحارالأنوار، ج 48، ص 1 و 6 و 7 ؛ مطالب‌السؤول، ج 2، ص 120 ؛ الفصول المهمة، ص 214 مناقب آل ابی طالب، ج 4 ص 348 ؛ کشف الغمة، ج 3، ص 1ـ9
[577]ـ الإرشاد، ج 2، ص 237 ـ 243
[578]ـ الإرشاد، ج 2، ص 216 ؛ کشف الغمة، ج 3، ص 9
[579]ـ الإرشاد، ج 2، ص 217 ؛ کشف الغمة، ج 3 ص 9
[580]ـ الإرشاد، ج 2، ص 217؛ الفصول المهمة، ص 213؛ کشف الغمة، ج 3، ص 10
[581]ـ الإرشاد، ج 2، ص 217 ؛ الفصول المهمة، ص 213 ؛ کشف الغمة، ج 3، ص 10
[582]ـ الإرشاد، ج 2،  ص 218 ؛ الفصول المهمة، ص 214 ؛ کشف الغمة، ج 3، ص10
[583]ـ الإرشاد، ج 2 ص 218 ؛ کشف الغمة، ج 3، ص 10
[584]ـ الإرشاد، ج 2 ص 218؛ کشف الغمة، ج 3 ص 10
[585]ـ الإرشاد، ج 2، ص 219 ؛ إثبات الوصیة، ص 162 ؛ کشف الغمة، ج3، ص 11
[586]ـ الإرشاد، ج 2، ص 219
[587]ـ الإرشاد، ج 2، ص 219
[588]ـ الإرشاد، ج2، ص 220
[589]ـ الإرشاد، ج 2، ص 220
[590]ـ إثبات الوصیة، ص 162
[591]ـ کشف‌الغمة، ج 3، ص 11
[592]ـ بحارالأنوار، ج 48، ص 14
[593]ـ بحارالأنوار، ج 48، ص 15
[594]ـ الفصول المهمة، ص 213
[595]ـ الصواعق‌المحرقة، ص 203
[596]ـ الفصول المهمة، ص 219
[597]ـ تهذیب التهذیب، ج 10، ص 340
[598]ـ تاریخ بغداد، ج 13، ص 31
[599]ـ مناقب آل ابی طالب، ج4، ص 348
[600]ـ الإرشاد، ج 2، ص 231
[601]ـ کشف‌الغمة، ج 3، ص 1
[602]ـ بحارالأنوار، ج 48، ص 131
[603]ـ الفصول المهمة، ص 219
[604]ـ مناقب آل ابی طالب، ج 4، ص 335
[605]ـ کتاب مذکور را آقای عطاردی تألیف کرده‌اند و به نام مسند الإمام الکاظم در سه جلد به چاپ رسانده‌اند.
[606]ـ تاریخ بغداد، ج 13، ص 27
[607]ـ تهذیب التهذیب، ج 10، ص 340
[608]ـ الفصول المهمة، ص 219
[609]ـ الصواعق المحرقه، ص 203
[610]ـ تذکرة الخواص، ص 348
[611]ـ تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 414
[612]ـ الإرشاد، ج 2، ص 231
[613]ـ تاریخ بغداد، ج 13، ص31
[614]ـ مناقب آل ابی طالب، ج 4، ص 343
[615]ـ بحارالأنوار، ج 48، ص 119
[616]ـ الإرشاد، ج 2 ص 231؛ الفصول المهمة، ص 219
[617]ـ الإرشاد، ج2، ص 232 ؛ تاریخ بغداد، ج 13، ص 28
[618]ـ تاریخ بغداد، ج 13، ص 29 ؛ کشف‌الغمة، ج 3، ص 7
[619]ـ کشف‌الغمة، ج 3، ص 19
[620]ـ مناقب آل ابی طالب، ج 4، ص 344
[621]ـ تاریخ بغداد، ج 13، ص 28 ؛ الإرشاد، ج 2، ص 233
[622]ـ بحارالأنوار، ج 48، ص 117