قبل از ورود به بحثهاى تربیتى لازم است مسئله وراثت و نقش آن در تنظیم و پرورش شخصیت افراد بررسى شود منتها قبل از آن چند سؤال مطرح مىشود:
1. آیا کودک چیزى از خصوصیات شخصى و صفات خود را از والدین یا اجداد به ارث مىبرد، یا همه آنها اکتسابىاند؟
2. در صورت مثبت بودن، چه صفاتى ارثى است و چه صفاتى اکتسابى؟
3. آیا صفات ارثى قابل پیشگیرىاند یا نه؟
4. آیا با سایر عوامل تربیتى مىتوان اثر وراثت را خنثى کرد و یا تغییر داد؟
5. آیا قانون وراثت به طور مستقل کار مىکند یا در تأثیرات خود نیاز به سایر عوامل دارد؟
منظور ما از وراثت این است که قبلًا زمینه بعضى از صفات، خصوصیات و تفاوتهاى فردى- که در انسانها مشاهده مىشود- در سلولهاى نطفه والدین فراهم بوده و از این طریق به فرزندانشان انتقال مىیابد. همین ویژگىهاى موجود در نطفه است که مسیر رشد و نمو و تشکیل شخصیت آینده کودک را- در داخل رحم مادر و خارج- تعیین مىکند.
انسانها از زمانهاى بسیار قدیم به موضوع وراثت پى برده بودند و توجه داشتند که فرزندان در شکل و قیافه و رنگ و برخى از صفات وخصوصیات جسمانى و نفسانى، به والدین و اجداد و سایر افراد فامیل خود شباهت دارند.
فرد را از قیافه تشخیص مىدادند که از چه طائفهاى است، لذا علم قیافهشناسى اهمیت خاصى داشت. در ازدواجها نیز خصوصیات جسمانى و اخلاقى طوایف را منظور مىداشتند.
اصل وراثت به طور اجمال قابل انکار نیست، زیرا افراد از همان آغاز ولادت، داراى خصوصیات و امتیازهایى هستند که آنها را از سایر حیوانات ممتاز مىسازد. یعنى امتیازهاى نوعى، مانند: استعداد براى تعقل و تفکر، استعداد براى تکلم، استعداد ایستاده راه رفتن و سایر خصوصیات دیگر. بدون شک این خصوصیتها را از پدر و مادر و اجداد انسانى خود ارث مىبرند؛ یعنى سلولهاى نطفه پدر و مادر که منشأ تکوین انسان است داراى ویژگىهاى خاصى است که او را در مسیر انسانیت، رشد و پرورش مىدهد و در مواقع مناسب استعدادهاى نهفته او را به فعلیت تبدیل مىسازد تا این که انسان کامل شود. سایر انواع حیوانات نیز همین خاصیت را دارند، به همین جهت انواع، محفوظ مىمانند.
همچنین اثبات وراثت در ویژگى صنفى انسانها نیز تا حدى معلوم است.
نژاد سیاه، رنگ پوست و دیگر امتیازهاىِ نژادى خود را از والدین و اجداد خود به ارث مىبرد. نژاد زرد، سرخ و سفید نیز این چنین هستند. در این مورد نیز باید گفت: در نطفه پدر و مادر ویژگىهایى هست که خصوصیات نژادى او را محفوظ مىدارد.
البته بحث ما تنها در مورد تفاوتها و خصوصیات فردى انسانهاست. در بین افراد انسان از همان آغاز ولادت تفاوتهایى وجود دارد که هر چه بزرگتر مىشوند تفاوتها و امتیازها نیز زیادتر و آشکارتر مىگردند بحث در این است که آیا منشأ این تفاوتها نیز وراثت است یا عوامل دیگر؟
تفاوتهاى فردى را به چند دسته مىتوان تقسیم کرد: تفاوتهاى ظاهرى، تفاوت در هوش و حافظه و تفاوتهاى اخلاقى که در این جا هر یک از آنها را شرح مىدهیم:
1. تفاوتهاى ظاهرى
تفاوتهاى ظاهرى، جسمانى؛ مانند: رنگ مو، رنگ چشم، قیافه و شکل، اشکال مختلف چشم، ابرو، دهان، بینى، گوش، شکل انگشتها و ناخنهاى دست و پا، خطوط ویژه کف دست؛ بالاخص انگشتان، گروه خون، مقدار طول قامت و دیگر تفاوتهاى جسمانىاى که در افراد انسان دیده مىشود. بحث در مورد این است که آیا منشأ این ویژگىها وراثت است یا عوامل دیگر؟ آیا خصوصیات فردى، در نطفه والدین پایهگذارى مىشود، یا نطفهها یکسانند و در اثر عوامل دیگر تفاوتها به وجود مىآیند؟
در این جهت تردید نیست که بچهها به پدر و مادر و بستگان خود شبیهترند تا به افراد خانوادههاى دیگر، گرچه در یک محیط و تحت شرایط یکسان پرورش یابند. این موضوع را همه مىدانند و پدران و مادران نیز منتظرند تا فرزندانى شبیه به خود داشته باشند.
یکى از دانشمندان مىنویسد:
عموماً اشخاص به والدین خود شبیهترند تا به افراد غیر منسوب. این شباهت بیشتر ناشى از وراثت مشترک آنها ست. 50% ژنهاى هر کودک با پدرش مشترک است و 50% درصد با مادرش. بنابراین، انتظار مىرود که بین اولاد و والدین از نظر بعضى صفات، ارتباط آشکار وجود داشته باشد؛ مثلًا من، بینى برجسته، چشمان آبى و موهاى خرمایى دارم، والدینم نیز داراى چنین صفاتى بودهاند.[1] همین دانشمند مىنویسد:
هر فرد آدمى (به استثناى دوقولوها) طبیعتى دارد که با طبیعت دیگران متفاوت است. یک فرد آدمى بىشک به صورت لوح سفید، زاده نمىشود.[2] نیز مىنویسد:
صفاتى چون: خصوصیت چهره، چشم، رنگ و شکل مو و دیگر صفات خارجى که ما به وسیله آنها اشخاص را مىشناسیم و از هم تشخیص مىدهیم قویاً تحت تأثیر ژنوتیپ قرار دارند.[3] فرزندان غالباً به پدر و مادر خود شباهت دارند. در بعضى خصوصیات شبیه پدرند و در بعضى دیگر شبیه مادر، و از هر دو ارث مىبرند. لیکن چنان نیست که همیشه و در همه صفات فقط از والدین ارث ببرند، بلکه گاهى صفاتى پیدا مىکنند که در هیچیک از والدین دیده نمىشود. در این موارد است که گفته مىشود: از اجداد پدرى و مادرى خود ارث بردهاند.
یکى از دانشمندان مىنویسد:
افراد بشر با وجود تفاوتهاى فردى که دارند داراى یک عده خصوصیتهاى مشترکند که به وسیله یک خط یا رشته خانوادگى و فامیلى از نسلى به نسل دیگر منتقل مىشوند. خصوصیات بیولوژیک ویژه یک موجود زنده تازه- چنان که گفتیم- نتیجه ترکیب ژنهایى هستند که در سلولهاى نطفه والدین وجود دارند و این که کدام یک از این ویژگىها در فرزند ظاهر خواهد شد به تصادف بستگى دارد، یعنى هنوز انسان نمىتواند آن را پیشبینى کند. فرزند، تمام خصوصیات موروثى خود را مستقیماً از والدینش نمىگیرد، بلکه 12 آنها را از والدین و 14 از پدر بزرگ و 18 از اجداد دسته دوم و به همین نسبت از اجداد دورش به او مىرسند. این اصل یا قانون طبیعى به ما نشان مىدهد که چرا یک بچه با والدین و برادران و خواهران تفاوتهاى ارثى دارد.[4] به هر حال، دانشمندان زیستشناس و متخصصان علم ژنتیک پس از سالها تحقیق و آزمایش، موضوع وراثت را به عنوان یک امر مسلم و غیر قابل انکار پذیرفتهاند و اظهار مىدارند که نباتات، حیوانات و انسانها، ویژگىهاى نوعى و صنفى و برخى از خصوصیات فردى خود را از طریق توارث از نسل سابق مىگیرند.
آنان در توجیه سخن خود چنین مىگویند:
منظور از توارث یا وراثت، انتقال طبیعى بعضى از صفات و خصوصیات بیولوژیک بدنى و ذهنى یا عقلى از والدین و اجداد به فرزندان است و این انتقال به وسیله سلولهاى نطفه والدین انجام مىگیرد. در هسته هر یک از این سلولها رشتههایى، زوج زوج به نام «کروموزوم» وجود دارد که اساس توارث به آنها مربوط است.
به عقیده زیستشناسان این کروموزومها خود حاوى دانههاى بسیار ریز میکروسکپى هستند که «ژن» نامیده مىشوند. ژنها تعیین کننده ویژگىهاى بدنى و عقلى یا ذهنى شخص مىباشند. کروموزومها در درون هسته مرکزى سلولهاىِ نطفهاى وجود دارند و جفت جفت بوده و این جفتها عیناً شبیه همدیگرند.
تعداد کروموزومها در حیوانات گوناگون مختلف است و در موجودات زنده همانند، تعداد آنها مساوى است؛ مثلًا در هر سلول موش صحرایى 36، در گاو 38، در اسب 60 و در هر سلول انسان 46 کروموزوم وجود دارد که به صورت 23 جفت قرار گرفتهاند. ژنهاى هر کروموزوم به صورت دو رشته موازى پهلوى یکدیگر و به شکل دانههاى تسبیح، زوج زوج مقابل همدیگر قرار دارند. از 23 جفت کروموزوم در هر کدام از مرد و زن یک جفت کروموزوم جنسى است که تعیین کننده جنس مىباشد. این یک جفت یا دو کروموزوم در مرد به دو شکل متفاوتند که یکى را کروموزومx و دیگرى راy مىنامند، ولى در زن هر دو به یک شکل هستند و کروموزومx خوانده مىشوند. حال در عمل لقاح و انعقاد نطفه اگر کروموزوم مردy باشد، جنین پسر خواهد شد. و اگر کروموزوم مردx باشد، جنس جنین دختر خواهد شد.
سابقاً تصور مىشد که خود کروموزومها ویژگىهاى ارثى را از والدین به فرزندان انتقال مىدهند، ولى مطالعات و تحقیقات بعدى دانشمندان ثابت کرد که ژنها این وظیفه را به عهده دارند و ژنها هستند که اعمال رشد و نمو بدن را چه پیش از تولد و چه بعد از آن کنترل مىکنند. تعداد ژنهاى موجود در کروموزومهاى آدمى را متجاوز از پانزده هزار تا تخمین مىزنند و توزیع آنها در سلولها یک امر تصادفى است.
ژن بارز و ژن مستور
چنان که دیدیم براى پیدایى یک صفت ارثى در فرزند، دو ژن از والدین به فرزند مىرسند که اگر هر دو از لحاظ صفت مذکور همانند بوده و در نتیجه آن صفت ظاهر شود، مىگوییم: هر دو ژن ظاهر و بارز هستند.
ولى گاهى ممکن است آن دو ژن داراى خصوصیات ناهمانند باشند؛ مثلًا در ژنهاى رنگ چشم امکان دارد رنگ چشم پدر سیاه و رنگ چشم مادر آبى باشد (دو ژن متفاوت)، در این صورت یکى از آن دو ژن قوى بوده، صفت خاص خود را ظاهر مىسازد که آن را ژن بارز یا غالب گویند و ژنى که ضعیف بوده و نتوانسته است صفت خاص خود را ظاهر سازد، ژن مستور یا مغلوب نامیده مىشود و این ژن مستور هرگز از بین نمىرود، بلکه از نسلى به نسل بعد منتقل مىشود و احتمال دارد که در نسلهاى دور به صورت ژن بارز در آمده و ظاهر شود که علم هنوز علت این امر را کشف نکرده است.[5] دیگرى مىنویسد:
عمل ژنها در سیتوپلاسم، شکل و خصوصیات دیگر سلولها را تغییر مىدهد. ژنها همراه با شرایط محیطى (داخلى) باعث تغییر سلولها از شکل اصلى خود، به اشکال بسیار متنوع (عضله، استخوان، عصب، و غیره) مىشوند، به این طریق مثلًا مکانیزمهاى پاسخ دهنده را ایجاد مىکنند. هر ژن با ژنهاى دیگر ترکیب مىشود و خصوصیات مختلف را به وجود مىآورد.[6] دیگرى مىنویسد:
عوامل وراثتىاى که از یک نسل به نسل دیگر انتقال مىیابند، ژن مىنامند.
ژنها عوامل اصلى بروز صفات و اختصاصات موجودات زنده هستند. این عوامل در سرتاسر ملکولهاى عظیمى به نام دزکسى ریبونوکلئیک اسید) A .N .D (مستقر شده، حامل اطلاعاتى هستند که به کمک آنها پروتئینها و آنزیمها ساخته مىشوند.[7]
اسلام و وراثت
اسلام نیز موضوع وراثت را به طور اجمال پذیرفته است. قرآن تصریح مىکند که انسان از نطفهاى مرکب و مخلوط آفریده شده است:
«هَلْ أَتى عَلَى الإِنْسانِ حِینٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ یَکُنْ شَیْئاً مَذکُوراً* إِنّا خَلَقْنا الإِنْسانَ مِنْ نُطْفَةٍ أَمْشاجٍ نَبْتَلِیهِ فَجَعَلْناهُ سَمِیعاً بَصِیراً»[8]
بر انسان زمانى گذشته که چیز مذکورى نبود. [چیزى بود که نام خاصى نداشت] ما انسان را از نطفهاى مخلوط و مرکب آفریدیم تا او را امتحان کنیم، پس او را شنوا و بینا قرار دادیم.
از آیه مذکور استفاده مىشود که انسان از نطفهاى مرکب آفریده شده است.
مفسران در توجیه ترکیب، دو احتمال دادهاند:
احتمال اول این که مقصود، ترکیب نطفه جنین از نطفه پدر و مادر باشد.
احتمال دوم این که منظور، ترکیب از اجزاى مختلف باشد که آثار گوناگون دارند.
به هر حال ظاهر آیه اطلاق دارد و هر گونه ترکیبى را شامل مىشود.
در جاى دیگر مىفرماید:
«الَّذِى أَحْسَنَ کُلَّ شَىءٍ خَلَقَهُ وَبَدَأَ خَلْقَ الإِنْسانِ مِنْ طِینٍ* ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ ماءٍ مَهِینٍ* ثُمَّ سَوّاهُ وَنَفَخَ فِیهِ مِنْ رُوحِهِ وَجَعَلَ لَکُم السَّمْعَ وَالأَبْصارَ وَالأَفْئِدَةَ قَلِیلًا ما تَشْکُرُونَ»[9]
خدایى که هر چیز را که آفرید، نیکو آفرید. آفرینش انسان را از گِل شروع کرد، بعد از آن نسل او را از چکیده و خلاصهاى از آب بىارزش قرار داد. سپس آن را تسویه کرد و از روح [منسوب به] خودش در آن دمید و براى شما گوش و قلب قرار داد، ولى کمتر شکر او را به جاى مىآورید.
بعید نیست که مقصود از «سلالة» نطفهاى باشد مرکب که چکیدهاى از نطفه والدین است.
روایت شده که موضوع اختلاف و تفاوتهاى مردم در خدمت امیرالمؤمنین علیه السلام مطرح شد، آن حضرت فرمود:
آنچه میان مردم تفاوت به وجود آورده، آغاز سرشت و طبیعت آنهاست، زیرا آنها از زمین شور و شیرین و سخت و سست ترکیب یافتهاند و بر حسب نزدیک بودن خاکشان با هم نزدیکاند و به مقدار اختلاف طبیعتشان با یکدیگر تفاوت دارند. بعضى افراد زیبایند، ولى کم عقل، بعضى بلند قدند ولى کوتاه همت، دستهاى خوشرفتارند، ولى بدمنظر. گروهى کوتاه قد هستند، ولى خوش فکر، بعضى طبیعت و سرشتشان معروف است، ولى اخلاق ظاهرى و تصنعى آنها منکر است، قلبى پریشان و افکارى پراکنده دارند و برخى خوش سخن و تیزهوشند.[10] در حدیثى دیگر چنین آمده:
از پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله سؤال شد: آیا آدم از همه خاکها آفریده شد یا از یک خاک؟
فرمود: از انواع خاکها آفریده شد و اگر از یک خاک آفریده شده بود، مردم یکدیگر را نمىشناختند و همه آنها بر یک صورت بودند. راوى گفت: آیا این موضوع در دنیا نظیر دارد؟ فرمود: آرى، در خاک، رنگ سفید، سبز، سرخ کم رنگ (نارنجى) و تیره رنگ، سرخ و ازرق (زاغ) وجود دارد. هم چنین در خاک، شیرین، شور، خشن، نرم و سفید (یا زمین صاف) وجود دارد و از همین جهت در مردم نرمى و خشونت، سفیدى و زردى، قرمزى و سرخ و سفیدى و بىمو دیده مىشود، بر طبق رنگهاى گوناگون خاک.[11] حضرت صادق علیه السلام فرمود:
هنگامى که خداى متعال اراده کند فردى را بیافریند همه صورتهاى بین او و حضرت آدم را جمع مىکند و او را بر صورت یکى از آنها به وجود مىآورد. پس کسى [در باره فرزند خودش] نگوید: این فرزند به من و پدرانم شباهت ندارد.[12] عبداللَّه بن سنان مىگوید:
به امام صادق علیه السلام عرض کردم: گاهى فرزند به پدر و عمویش شباهت دارد؟
فرمود: هنگامى که نطفه مرد بر نطفه زن پیشى بگیرد [غلبه کند] فرزند به پدر و عمویش شبیه مىشود و گاهى که نطفه زن بر نطفه مرد پیش بگیرد [غلبه کند] فرزند به مادر و دایى خود شبیه مىشود.[13] از این قبیل آیات و احادیث استفاده مىشود که اسلام نیز به طور اجمال قانون وراثت را پذیرفته است، گرچه در کیفیت و حدود آن بحثى ندارد، چون در آن زمانها این گونه بحثها رایج نبوده است و اصولًا بحث در باره علوم طبیعى از حدود وظایف و اهداف پیامبران خارج است.
2. تفاوت در هوش و حافظه
دومین نوع تفاوتى که در انسانها وجود دارد، مقدار هوش و حافظه است.
انسانها از جهت هوش و عقل داراى درجاتى بسیار متفاوت هستند. بعضى از آنها در سطح بسیار عالى و در حد نبوغ مىباشند و برخى در سطح بسیار پایین.
بین این دو مرتبه نیز درجاتى وجود دارد. در جهت حافظه نیز همین مراتب مشاهده مىشود.
علت این همه اختلاف و تفاوت چیست؟ به عقیده زیستشناسان و روانشناسان، وراثت مهمترین عامل این تفاوتهاست. کودکان مقدار هوش و حافظه خود را غالباً از پدران و مادران و اجداد خویش به ارث مىبرند.
یکى از دانشمندان مىنویسد:
تجارب به عمل آمده نشان مىدهد که استعداد عقلى عالى یا ضعف عقلى از خصایص خانوادگى بوده و بیش تربه وراثت ارتباط دارد. به عقیده «پیاژه»:
کودک ذاتاً داراى استعداد سازمان دادن تجارب خود است و کودکان از لحاظ درجه این استعداد با هم تفاوت دارند. عوامل مؤثر دیگر عبارتاند از:
صدماتى که هنگام تولد به مغز کودک مىرسد؛ مثلًا ممکن است به علت برخورد سرکودک با یک چیز سخت، به ضعف عقلى مبتلا شود. ناخوشى مخصوصاً بیمارىهاى جنسى موجب ضعف قواى عقلى مىشوند. هم چنین شرایط و اوضاع بهداشتى و توسعه و تکمیل تجارب باعث رشد عقلى مىشود.[14] همین نویسنده از قول یکى از دانشمندان چنین نقل مىکند:
چگونگى جنبههاى ذهنى یا عقلى در هر مرحلهاى از مراحل رشد فرد، بیش از هر چیز بر ژنها متکى است و مىتوان گفت که هیچ مظهرى از مظاهر تفاوتهاى فردى وجود ندارد که اساس و پایهاش توارث نباشد.[15] و مىنویسد:
هر فرد کیفیت ساختمانى اعصاب و مغزش را به ارث دریافت مىکند و یادگیرى که مهمترین مسئله یا عامل در تحصیل است مستقیماً با وضع هوشى بستگى دارد و هوش نیز از کیفیت دستگاه عصبى متأثر مىشود، به طورى که بعضى از روانشناسان هوش را بیش ترموروثى مىدانند.[16] دیگرى مىنویسد:
هوش افراد از وراثت و محیط متأثر است. موجود زنده عضوهاى حسى، مغز و قسمتهاى دیگر ساختمان بدنى خود را که در هوش او مؤثراند، به ارث مىبرد. حال هر چه این قسمتها یا اعضا ناقصتر باشند، هوش فرد نیز صرف نظر از محیطى که در آن پرورش پیدا مىکند، ناقصتر خواهد بود.[17] دیگرى مىنویسد:
هر گاه والدین داراى ضریب هوشى عادى یا بالاتر باشند احتمالِ داشتن فرزند تندرست و باهوش طبیعى براى آنها زیاد است. قاعدتاً بیشتر فرزندانِ چنین افرادى از نظر هوش، طبیعى هستند. مگر این که هتروزیگوت براى یک بیمار ارثى متابولیکى- همانند فنیل کتونورى، کالاکتوزمى و غیره- باشند. هرگاه یکى از والدین یا هر دوى آنها داراى ضریب هوشى پایینتر از 70 باشند (بدون عارضه مشخص طبى)، ضریب هوش فرزندان آنها میانگین ضریب والدین خواهد بود. گاهى هم هوش فرزندان بالاتر و یا کمى پایینتر خواهد بود.[18] به هر حال، مقدار هوش و فهم و حافظه نیز از امورى هستند که وراثت در آن دخالت دارد. فرزندان والدینِ باهوش غالباً باهوشتر از دیگران هستند. فامیلها و نژادها هم در این جهت تأثیر دارند. بعضى فامیلها مجموعاً از بعضى فامیلها باهوشتر و خوش استعدادتراند. و هم چنین بعید نیست بعضى نژادها کمهوشتر باشند. البته وراثت، تنها عامل مقدار هوش نیست، بلکه عوامل دیگرى مانند محیط پرورش و زندگى و تحصیل تجارب نیز بدون شک تأثیر دارند.
نظریه اسلام
اسلام نیز تأثیر وراثت را در عقل و هوش پذیرفته است، به همین جهت از ازدواج با احمق و دیوانه نهى کرده است.
امیرالمؤمنین علیه السلام مىفرماید:
از ازدواج با همسر احمق خوددارى کنید، زیرا مصاحبت با چنین همسرى دشوار و فرزندانش ضایع خواهند شد.[19] محمد بن مسلم مىگوید:
یکى از اصحاب از حضرت باقر علیه السلام سؤال کرد: مرد مسلمانى به زن زیبا و دیوانهاى علاقه پیدا کرده، آیا با او ازدواج کند؟ فرمود: نه. ولى اگر کنیز دیوانهاى دارد مىتواند با او نزدیکى کند ولى مواظب باشد آبستن نشود.[20]
سلامت یا بیمارىهاى ارثى
بعضى انسانها از همان آغاز ولادت، مزاجى سالم و نیرومند دارند، یعنى قلب، مغز، کبد، معده، غدد و اعصاب آنان سالم و طبیعى است و تا آخر عمر از این نعمت برخوردار خواهند بود. برعکس، بعضى انسانها از همان آغاز ولادت رنجور و مریض احوال هستند و مزاجى سالم و نیرومند ندارند، به همین جهت پیوسته در معرض ابتلا به بیمارىهاى گوناگون خواهند بود.
البته کیفیت مزاج والدین و چگونگى تغذیه مادر در زمان باردارى و شیردادن و رعایت بهداشت، بدون شک در سلامت و نیرومندى فرزند، یا بیمارى و ناتوانى او تأثیر خواهد داشت. لیکن این قبیل حوادث، از امور ارثى به شمار نمىرود گرچه بعید نیست که وراثت، کم یا بیش در این مورد نیز تأثیر داشته باشد.
امّا دانشمندان، برخى از بیمارىها را به عنوان بیمارىهاى ارثى معرفى کردهاند، مانند: کورى مادرزادى، کورى رنگ قرمز، کورى رنگ سبز، لالى، کورى توأم با حماقت، فلج، ناهنجارى مربوط به استخوانها، نوعى سرطان چشم، عقب ماندگى ذهنى، برخى از بیمارىهاى قند، نوعى جنون جوان و شش انگشتى بودن. دانشمندان این بیمارىها را ارثى مىدانند و عامل آنها را ژنهاى معیوبى ذکر مىکنند که از طریق والدین و اجداد به این کودکان ناقص الخلقه و غیر طبیعى انتقال مىیابد.[21] گرچه آمار کودکان معیوب چندان زیاد نیست و نسبت به کودکان سالم در اقلیت کامل هستند، لیکن کم و بیش در میان خانوادهها دیده مىشود؛ مخصوصاً در میان خانوادههایى که ازدواج فامیلى دارند، مانند: ازدواج پسر عمو و دختر عمو، پسرخاله و دختر خاله، پسر عمه و دختر دایى، پسردایى و دختر عمه.
در ازدواجهاى فامیلى احتمال وجود فرزندان معیوب و ناقص الخلقه بیشتر از سایر ازدواجهاست. در هر خانوادهاى که چنین فرزندانى پیدا شود آسایش و خوشى از آن رخت برمى بندد. اوضاع رقتبار خود این کودکان نیز هر بینندهاى را متأثر مىسازد.
یکى از دانشمندان مىنویسد:
احتمال هتروزیگوتى زن و شوهرى که با یکدیگر خویشاوند بوده، اجداد مشترکى داشته باشند به مراتب بیش تراز زوجهایى است که با یکدیگر نسبتى نداشته باشند. به علاوه، این احتمال بستگى به درجه خویشاوندى دارد. یعنى هر اندازه نسبت خویشاوندى والدین بیش ترباشد احتمال هتروزیگوت بودن، به همان اندازه افزایش مىیابد.[22] باز هم مىنویسد:
هرگاه زوجین به علت داشتن اجداد مشترک صاحب فرزندان بیمار شوند جاى تعجب نخواهد بود، زیرا احتمال اینکه هر دوى آنها هتروزیگوت باشند به شدت افزایش مىیابد. در این قبیل موارد اساس محاسبه احتمالات بر وجود ژنهاى نامطلوب اجداد مشترک گذاشته مىشود. در اصطلاح علم ژنتیک نتیجه حاصل از ازدواج بین دو خویشاوند را هم خون گویند. لازم به تذکر است که کلمه همخون به هیچ وجه رابطهاى با گروه خون و امثال آن ندارد، بلکه منظور از همخون، همان هموزیگوت بودن یا خالص بودن فردى از نظر ژنتیکى است.
پس به طور خلاصه: لازمه همخونى در درجه اول خویشاوندى است و خویشاوند نیز به کسانى اطلاق مىشود که جد یا اجداد مشترک داشته باشند ...
ضریب همخونى عبارت است از احتمال انتقال ژنهاى مشابهى از دو والد خویشاوند به فرزندشان؟؛ مثلًا ضریب همخونى فرزندى که از ازدواج یک پسر عمو و دختر عمو حاصل مىشود برابر 116 است. مفهوم این عدد آن است که فرزند چنین والدینى از نظر هر ژن خاص مورد نظر با احتمال 116 هموزیگوت است.[23] در جاى دیگر مىنویسد:
1. مرگومیر فرزند در بین والدین خویشاوند بهمراتب بیشتراز افرادغریبه است.
2. افزونى مرگ و میر فرزندان حاصل از ازدواجهاى نزدیک، به طور خطى با ضریب همخونى تغییر مىکند. از محاسبات و ارقام به دست آمده، چنین نتیجه گرفته شده که مرگ و میر فرزند در غیر خویشاوندان در حدود چهل در هزار و در ازدواجهاى بین پسر عمو و دختر عمو شصت تا هشتاد در هزار افزایش مىیابد.[24] یکى از روانشناسان مىنویسد:
مطالعات دانشمندان علم ژنتیک نشان مىدهد که خیلى از ازدواجهاى فامیلى موجب خواهد شد که فرزندان این ازدواجها عقب افتاده باشند. البته هر ازدواج فامیلى این نتیجه را نمىدهد. چنان که هم اکنون میلیونها انسان سالم و شایسته در دنیا زندگى مىکنند که از ازدواجهاى فامیلى هستند. در خیلى از کشورها؛ به ویژه کشورهاى اسکاندیناوى و آمریکا قبل از هر ازدواجى سعى مىشود آزمایش دقیق ژنتیکى از عروس و داماد به عمل آید که در اثر مثبت بودن نتیجه، این قبیل ازدواجها صورت مىگیرد. برخى از دانشمندان این رشته معتقدند: همان طور که ازدواج خواهر و برادر منع شده باید به تدریج ازدواج دختر عمو و پسر عمو، دختر خاله و پسر خاله، دختر دایى و پسر عمه هم ممنوع شود یا لااقل ازدواج آنها موکول به ارائه گواهى از یک سازمان ژنتیکى گردد تا حتى المقدور از کودکان عقب مانده کاسته شود ....
علت کثرت فرزندان عقب مانده در ازدواجهاى فامیلى این است که دانشمندان معتقدند بیش از دو هزار بیمارى ژنتیک وجود دارد که هر فرد سالمى ممکن است ناقل دو یا سه ژن مولد یکى از بیمارىهاى ارثى باشد. ولى چون در ازدواجهاى فامیلى برخورد ژنهاى بد و متشابه زیاد است امکان معلول بودن فرزندان آنها افزایش مىیابد، که به عقیده دانشمندان این خطر در ازدواج فامیلى بیش از سى برابر است. ولى زنان و مردانى که خویشاوند نزدیک بوده، داراى فرزندان سالم و برومندى هستند، خوشبختانه داراى ژنهاى بد و متشابه نیستند و به همین جهت از این خطر مهم رهایى یافتهاند. در کشورهاى اسکاندیناوى براى هر فرد یک شناسنامه بهداشتى تهیه مىشود که در حقیقت شجره نامه افراد بوده، نشان مىدهد که تا چند نسل، چه بیمارىهایى داشتهاند و هنگام ازدواج دو فرد با مراجعه به این شناسنامه بهداشتى گواهى لازم براى زوجیت صادر مىشود.[25] بنابراین دانشمندان ژنتیک، ارثى بودن این قبیل بیمارىها را پذیرفتهاند و با تحقیقات و آزمایشهاى فراوان اثبات کردهاند که امکان به وجود آمدن کودکان معیوب در بین ازدواجهاى فامیلى بیش تراز دیگران است. به همین جهت توصیه مىکنند که حتى المقدور از ازدواج فامیلى نزدیک خوددارى شود، مگر این که قبلًا در این باره با یک پزشک ژنتیک مشاوره به عمل آید و وى ازدواج را بلامانع اعلام کند.
امّا اسلام در این باره دستورى ندارد، جز این که ازدواج با محارم درجه اول مانند: برادر و خواهر، پسر خواهر و خاله، دایى و دختر خواهر، پسر برادر و عمه، را تحریم کرده است که شاید یکى از علل تحریم، همین مطلب باشد.
به پدر و مادرى که یک فرزند معیوب پیدا مىکنند نیز توصیه مىشود قبل از تولید فرزند دوم موضوع را با یک دانشمند ژنتیک در میان بگذارند و به دستورش عمل کنند، تا مبادا فرزند معیوب دیگرى را تولید کرده و مشکلات فراوانى را براى خود و فرزندشان به وجود آورند.
خلاصه مباحث
دانشمندان علم وراثت و ژنتیک، بعد از سالها تحقیق و آزمایشهاى گسترده، موضوع وراثت در خصایص نوعى، صنفى و فردى انسانها؛ بلکه حیوانات و نباتات را به عنوان یک امر مسلّم و غیر قابل انکار پذیرفته و به تحقیقات خویش همچنان ادامه مىدهند. لیکن معناى سخن آنان این نیست که خصایص ویژه موجود در نطفه والدین، تمام علت خصوصیاتى است که در فرزندان به وجود مىآید و سایر عوامل؛ از جمله محیط پرورش تأثیرى در آنها ندارند، بلکه وجود آنها در حد یک اقتضا و استعدادى بیش نیست و شکوفا شدنشان نیاز به محیط مناسب دارد. به عبارت دیگر: سرانجام محیط است که سرنوشت استعدادها را تعیین مىکند.
بنابراین، رعایت بهداشت و تغذیه مادر در زمان باردارى و شیردادن و همچنین شرایط و اوضاع محیط پرورش جنین و نوزاد، در چگونگى ظهور استعدادهاى ارثى او بدون شک تأثیر خواهند داشت. انسان، محصول عکسالعمل متقابل استعدادهاى طبیعى و موروثى، شرایط و امکانات محیط پرورش است. این موضوعى است که خود دانشمندان علم وراثت نیز بدان اعتراف دارند.
یکى از دانشمندان مىنویسد:
گوناگونى افراد آدمیان، ناشى از تفاوتهاى طبیعتهاى آنها یعنى وراثت و نیز ناشى از تفاوت محیطهاى آنها یعنى تربیت است. وراثت هر فرد الزاماً مبیّن سرنوشت او نیست، بلکه فقط شالودهاى است که فرد آدمى با آن به دنیا بیاید.[26] همچنین مىنویسد:
براى این که ژنها همانندهاى خود را بسازند محققاً باید با محیط در ارتباط متقابل باشند، المثناى ژنها فقط هنگامى ساخته شدنى است که مواد اولیه از محیط گرفته شود.[27] دیگرى مىنویسد:
هر مشخصهاى در اثر نیروى محیط و توارث، هر دو مىباشد. چه این دو با هم بوده و یکى بدون دیگرى نمىتواند فعّال باشد. از همان آغاز زندگى، رشد در اثر عمل بین اثنین عوامل توارث (ژن) که شخص از طرف والدین دریافت مىدارد و محیط تازهاى که این ژنها در آن نشو و نما مىکنند، ایجاد مىشود.[28] نیز مىنویسد:
ژنهاى مختلف عکسالعملهاى متفاوت در یک محیط از خود نشان مىدهند و ژنهاى یکسان بنابر شرایط محیطىاى که دارند به طور یکسان رشد نمىکنند، یعنى در بعضى اوقات ژنها مساوى و محیط هر ژن مختلف است.
بنابراین، هر ژن برحسب محیطى که دارد رشد مىکند. گاهى محیط مساوى و ژنها مختلف هستند که در این صورت ژنها بر حسب نیرویى که در خود دارند، به طور مختلف رشد مىکنند.[29] دیگرى مىنویسد:
جداسازى صفات ارثى و محیطى، نادرست است، زیرا هر صفتى، هم ارثى است و هم محیطى. براى روشن شدن مطلب به ذکر دو مثال مىپردازیم:
مسلماً وجود دو چشم، ویژگى نوع انسان، رده پستانداران و حتى بیشتر جانوران مهرهدار است. با وجود این مواردى از به دنیا آمدن غولهاى یک چشم ثبت شده است که فقط یک چشم داشتهاند. روىدادهاى رشد مىتوانند باعث ظهور غول یک چشم شوند و ازطریق آزمایش توانستهاند به وجود آمدن غول یک چشم را باعث شوند.[30] همو مىنویسد:
ژنها صفات و خصوصیات را تعیین نمىکنند، بلکه راههاى پاسخگویى جاندار به محیط را تعیین مىکنند. کسى رنگ پوست یا هوش را به ارث نمىبرد، بلکه ژنها ظهور بعضى رنگها و هوش را امکانپذیر مىسازند.[31] دیگرى مىنویسد:
مسلم است که فرزندان استعدادهاى زیادى را از والدین خود به ارث مىبرند، ولى شرط بروز این استعدادها داشتن محیط مناسب است و تنها به ارث بردن خصوصیتى، کافى براى تظاهر آن به نحو احسن نمىباشد.[32]
درست است که قانون وراثت، منشأ همه صفات و خصوصیات ارثى افراد انسان را استعدادهایى مىداند که در ژنهاى نطفه والدین نهفته است، لیکن این قانون تأثیر سایر عوامل؛ از جمله محیط پرورش را نفى نمىکند. سرانجام ژنها در اظهار آثار خود به محیط و تغذیه مناسب نیاز دارند و چون جنین از غذاى مادر تغذیه مىکند، کیفیت تغذیه مادر در چگونگى ظهور و بروز استعدادهاى جنین نیز تأثیر خواهد داشت؛ مثلًا فرض کنید که به وسیله نطفه والدین، ژنى به جنین انتقال یافته که باعث سیاه شدن موى او خواهد شد، لیکن در ژن مذکور استعدادى بیش نیست که به فعلیت رسیدن آن نیاز به اوضاع و شرایط مناسب داشته باشد. چنان نیست که در همه شرایط و اوضاع اثر یکسانى داشته باشد.
ممکن است در اثر تغذیه خاصى، رنگ سیاهى مو شدیدتر یا خفیفتر شود، یا در بعض شرایط به رنگ خرمایى تبدیل گردد.
بنابراین لازمه قانون توارث این نیست که براى هر فردى در نطفه والدین، صفاتى پیشبینى و ثبت و ضبط شده باشد که اصلًا قابل تغییر نباشد و در شکوفا شدن از سایر عوامل بىنیاز باشد.
ژان شاتو مىنویسد:
اگر وراثت مىتواند خطوط اصلى خُلق و خوى را که بین افراد یک گروه مشترک است آماده سازد و عامل اساسىاى است که در آموزش و پرورش باید به حساب آید به همان اندازه هم محیط مىتواند به طور محسوس امکانات کودک را در جهت مطلوب یا نامطلوب تغییر دهد؟ ... روى هم رفته محیط مادى و محیط اجتماعى که خانواده و مدرسه از منشعبات آن است در زندگى کودک داراى اهمیت اساسى است.[33]
3. تفاوتهاى اخلاقى
در بین افراد انسان تفاوتهایى در صفات و حالات نفسانى وجود دارد.
بعضى تندخو و بعضى بردبار، بعضى عصبانى و بعضى خونسرد، بعضى زرنگ و بعضى تنبل، بعضى ترسو و بعضى بىباک، بعضى باسخاوت و بعضى بخیل، بعضى راستگو و بعضى دروغ گو، بعضى امین و بعضى خائن، بعضى متواضع و بعضى مغرور، بعضى حرف شنو و بعضى لجباز، بعضى شجاع و بعضى ضعیف، بعضى با انضباط و بعضى بىانضباط، بعضى پررو و بعضى خجول، بعضى اجتماعى و بعضى منزوى، بعضى پرتحرک و بعضى آرام، بعضى خودخواه و بعضى ایثارگر، بعضى مقاوم و بعضى زود رنجاند. که چنین تفاوتهایى در بین انسانها مشاهده مىشود.
این تفاوتهاى اخلاقى، در بین کودکان و حتى نوزادان هم دیده مىشود؛ حتى انسانهایى که صفات مشترک دارند هم در مقدار آن صفات غالباً تفاوت دارند.
اکنون این سؤال مطرح مىشود که منشأ تفاوتهاى اخلاقى چیست؟ آیا منشأ همه این تفاوتها توارث است؟ بدین معنا که کودک همه صفات نفسانى خود را از پدر و مادر یا اجداد خود به ارث مىبرد و این صفات کمکم به فعلیت مىرسند و آشکار مىشوند؟ یا این که همه انسانها در آغاز یکسان آفریده مىشوند، و منشأ همه تفاوتهاى اخلاقى، اوضاع و شرایط و امکانات مختلف محیط پرورش است؟
یا این که برخى از صفات در طبیعت انسان نهاده شده و از طریق توارث منتقل مىشود و برخى دیگر معلول پرورش و عوامل محیط است؟
خواجه نصیرالدینطوسى مىنویسد:
خلاف کردهاند در آن که خُلق هر شخصى او را طبیعى بود، یعنى ممتنع الزوال، مانند حرارت آتش یا غیر طبیعى. گروهى گفتهاند: بعضى اخلاق، طبیعى باشد و بعضى به اسباب دیگر حادث مىشود و مانند طبیعى راسخ گردد. قومى هم گفتهاند: همه اخلاق طبیعى و انتقال از آن ناممکن و جماعتى گفتهاند: هیچ خُلق نه طبیعى است و نه مخالف طبیعت، بلکه مردم را چنان آفریدهاند که هر خُلق که مىگیرد؛ یا به آسانى یا به دشوارى. آنچه از آن موافق اقتضاى مزاج بود- چنان که در مثالهاى مذکور یاد کردیم- به آسانى و آنچه برخلاف آن بود به دشوارى و سبب هر خُلقى که بر طبیعت صنفى از اصناف مردم غالب مىشود در ابتدا ارادتى بوده باشد و به مداومت و ممارست ملکه گشته.[34] گرچه در این عبارت صحبت از توارث نیست، لیکن به جاى آن اخلاق طبیعى استعمال شده که همان نتیجه را مىدهد.
روانشناسان و علماى ژنتیک نیز به موضوع توارث در اخلاق اشاره کردهاند.
یکى از دانشمندان مىنویسد:
نظریه وراثتى این است که آدمى مخلوقى است که با صفات و استعدادهاى ثابت و تغییرناپذیر به دنیا مىآید و آنچه که او مىتواند در مدت زندگىاش انجام دهد یا قادر به انجام آن نیست که در وراثتش ضبط و از پیش تعیین شده است.[35] دیگرى مىنویسد:
امروزه مسلم شده که قوانین ارث نه تنها در تشکیل نطفه نوزاد اثر دارد، بلکه روى حالات روانى او نیز به طور قطع مؤثر است و فرزندان، اخلاق، روحیات و حالات عصبى خود را از والدینشان ارث بردهاند. البته محیط نیز اثراتى روى آن داشته است.[36] دیگرى مىنویسد:
علت رشد اجتماعى کودکان را مىتوان زیر دو عنوان: موروثى و محیطى مطرح کرد. به عبارت دیگر: علت اختلاف کودکان از لحاظ رشد اجتماعى یا عامل وراثت است- مانند چگونگى هیجانها یا عامل محیط. چنان که کودکان خانوادههاى ثروتمند با کودکانِ خانوادههاى فقیر و نیز آنهایى که در شیرخوارگاهها و پرورشگاهها زندگى مىکنند با کودکانى که در آغوش والدین خود هستند هرگز واکنشهاى اجتماعى یکسان نخواهند داشت.[37] ارسطو مىگوید:
کسانى که از اجداد بهتر نتیجه شدهاند احتمالًا مردان بهترى خواهند شد، زیرا اصالت خانوادگى، برترى خانوادگى است.[38]
توجیه توارث اخلاقى
چنان که ملاحظه کردید، روانشناسان و علماى اخلاق، موضوع توارث را به عنوان یکى از عوامل مؤثر در تفاوتهاى اخلاقى پذیرفتهاند، لیکن این مسئله قابل بحث است که توارث مذکور از چه طریقى انجام مىگیرد؟ آیا این عمل به وسیله ژنها صورت مىپذیرد؟ بدین معنا که ژنهایى که توسط پدر و مادر به فرزند انتقال مىیابند حامل همه یا برخى از خصوصیات اخلاقى هستند که در خود آنها یا در اجدادشان وجود داشته یا به گونهاى دیگر است؟
تا آن جا که نگارنده اطلاع دارد کتابهاى ژنتیک در این موضوع بحث نکردهاند و کسى را ندیدهام که ژنها را حامل صفات و خصوصیات اخلاقى بداند. البته با صرف ندیدن یا نگفتن نمىتوان چنین احتمالى را نفى کرد، بلکه امکان آن وجود دارد.
امّا در برخى از کتابهاى روانشناسى، توارث از دو طریق دیگر تبیین و توجیه شده است:
طریق اول- توارث غرایز: یکى از دانشمندان مىنویسد:
هر کودک با تعدادى از غرایز مثل: ترس، خشم، غریزه جنسى، مادرى، اطاعت، خودخواهى، کنجکاوى، خودنمایى و غرایز دیگر که به صورت ارث به او رسیدهاند، به دنیا مىآید. هر کدام آنها حالت شدت و ضعف دارد و از برخورد هیجانات غریزى با عوامل محیط براى انجام منظور خاص، حالت مخصوص روانى به وجود مىآید. بنابراین، حالت مخصوص روانى از دو فاکتور تشکیل یافته است: اول: محیط اتفاقات روزانه و امیال شخصى، دوم:
ارث که آن را عواطف غریزى نامند.[39] لذا این دانشمند، توارث را در اصل وجود غرایز مىداند. بدین معنا که کودک همه غرایز خود را که منشأ اخلاق و صفات نفسانىاند، از طریق توارث از پدر و مادر و اجدادش به ارث مىبرد. البته همه فرزندان آدمى- در صورتى که سالم باشند- در اصل این توارث یکسان هستند، لیکن به عقیده او غرایز مذکور در همه افراد یکسان به وجود نیامده، بلکه شدت و ضعف دارند و تفاوتها از همین جا سرچشمه مىگیرند. باز هم سؤال قبل مطرح مىشود که عامل این تفاوتها و شدت و ضعفها چیست؟ آیا توارث است یا چیز دیگر؟
طریق دوم- مزاج مخصوص و تفاوتهاى جسمانى: یکى از دانشمندان مىنویسد:
بدرفتارى کودک در مدرسه ممکن است ناشى از شرایط ناهنجار غدد در بدن او و یا معلول شرایط خانوادگى که در آن رفتار مطلوب آموخته نشده است، باشد. ناتوانى کودک در یادگیرى ممکن است به علت کمبود ویتامینها و مواد غذایى لازم و یا نبودن انگیزه کافى براى یادگیرى باشد.[40] دیگرى مىنویسد:
اختلالات عملى غده تیروئید سبب تحریکات عصبى و روانى و یا خمودى و بلاهت مىشود.[41] مرحوم خواجه طوسى مىنویسد:
و در کودکان ظاهر است که بعضى مستعد قبول آداب باشند به آسانى و بعضى به دشوارى و بعضى را طبع از قبول آن متنفر بود و مقتضیات امزجه ایشان چون حیا، وقاحت، سخا، ضنّت، قساوت، رقت و دیگر احوال از ایشان صادر و بعد از آن بعضى سهل القیاد باشند در قبول اضداد آن حالات و بعضى عسر القیاد و بعضى ممکن القبول و بعضى ممتنع القبول، یا برخى خیّر برآیند و برخى شریر و بعضى متوسط.[42] مرحوم ملامحمدمهدى نراقى مىفرماید:
مزاج انسان مدخلیت تامه دارد در صفات. بعضى مزاجها در اصل خلقت، مستعد برخى از اخلاق مىباشد و بعضى دیگر مقتضى خلاف آن اخلاق است.
ما یقین داریم که بعضى اشخاص، طبعاً چناناند که در اثر کوچکترین سببى غضب مىکنند یا مىترسند یا اندوهگین مىشوند یا مىخندند. ولى بعضى دیگر برخلاف آنها هستند. گاهى هم به حسب فطرت معتدل القوى مىباشند، به طورى که در عقل و فضایل اخلاقى به حد کمال رسیده و قوه عاقله آنها بر قوه غضب و شهوتشان غالب گشته است، چنان که در انبیا و ائمه چنین مىباشد. در بعضى مردم برعکس مىباشد، یعنى از حد اعتدال تجاوز نموده، ناقص العقل و بداخلاق هستند و قوه عاقله آنها مغلوب قوه غضب و شهوت آنها شده است.[43] پس این دانشمندان اصل وراثت را در صفات و احوال نفسانى پذیرفتهاند، لیکن از طریق مزاج مخصوص و خصوصیات و ویژگىهایى که در ساختار بنیه جسمانى افراد انسان به وجود آمده است. دانشمندان از این جهت که توارث یکى از عوامل مهم ترکیب جسمانى کودک است، تردیدى ندارند.
دلیل مطلب
مدعاى این دانشمندان با اثبات دو مقدمه به اثبات مىرسد:
مقدمه اول: کیفیت جسمانى، خصوصیات اعصاب و مغز و غدد داخلى و چگونگى اعضاى رئیسه بدن در کیفیت اخلاقیات و امور نفسانى انسانها تأثیر بهسزایى دارند.
مقدمه دوم: وراثت، یکى از عوامل بسیار مهم و مؤثر در کیفیت ترکیب جسمانى فرزندان است.
در تأیید مقدمه اول مىتوان گفت: گرچه اخلاقیات از صفات و خصوصیات نفسانى انساناند، و نفس نیز موجودى است مجرد از ماده، لیکن ارتباط و اتصال نفس با بدن نیز قابل انکار نیست. محققان فلاسفه اسلامى عقیده دارند که نفس انسان حقیقت مجردى نیست که جداى از بدن تحقق یافته و بعداً به بدن تعلق پیدا کرده باشد. بلکه نفس، همان صورت نوعیه جسمانى است که با حرکت جوهرى و تکامل تدریجى به حد تجرد رسیده و از افق ماده فراتر رفته است.
صورت نوعیه، قبلًا به ماده متعلق بود، بلکه وحدت داشت، بعد از تجرد نیز به بدن تعلق دارد، بلکه متحد است.
نفس انسان در این مرتبه از وجود، حقیقتى است دو بُعدى و داراى دو مرتبه وجودى: از یک طرف حقیقتى است عالىتر و مجرد از ماده و کارهایى را انجام مىدهد که از ماده و مادّیات ساخته نیست و از طرف دیگر با بدن وحدت دارد و کارهاى او را انجام مىدهد.
در بین این دو مرتبه وجودى، کمال ارتباط و اتصال برقرار است. مرتبه عالىتر نفس بر مرتبه پایینتر تأثیر مىگذارد و در کارهایش از آن استفاده مىکند.
اگر نفس انسانى مدرک کلیات است، مقدمات آن را از طریق اعصاب و مغز و با به کار گرفتن مشاعر و حواس فراهم مىسازد. همچنین در کارهاى مربوط به بدن از نیروى تعقل و تفکر استفاده مىکند.
تأثیر و تأثر متقابل نفس و بدن که در علوم طبیعى و روانشناسى به اثبات رسیده، قابل انکار نیست؛ مثلًا هنگام عصبانیت شدید و اندوه و تأثر فراوان، فعل و انفعالات خاصى در بدن انجام مىگیرد، اشتها به غذا کم مىشود و دستگاه گوارش در هضم و جذب غذا ناتوان مىگردد. برعکس در حال فرح و شادمانى- که از صفات نفسانى است- تمایل به غذا بیش ترمىشود و بهتر و زودتر هضم و جذب مىشود. یا در حال تفکر که یک عمل کاملًا نفسانى است فعل و انفعالات ویژهاى در بدن انجام مىگیرد، مواد خاصى از غذا بیش تربه مصرف مىرسد و مواد خاصى بیشتر دفع مىشود.
از سوى دیگر سلامت و نیرومندى دستگاههاى مختلف بدن، موجب آرامش و انبساط نفسانى و تحمل بیشتر در برابر ناملایمات و پایدارى بیشتر در کارها خواهد بود. سلامت و اعتدال بدن و اعصاب حتى در تفکر بهتر و دقیقتر نیز تأثیر دارد. چنان که در مَثَلها آمده: عقل سالم در بدن سالم پیدا مىشود. لذا افرادى که از سلامت مزاج و صحت اعصاب برخوردار نیستند، در صفات و خصائل نفسانى حتى در طرز تفکر آنها نیز اختلالاتى مشاهده مىشود.
بنابراین، مزاج مخصوص انسان و آفرینش ویژه اعصاب و مغز او، در چگونگى صفات نفسانى و اخلاقیات و حتى افکارش تأثیر به سزایى خواهد داشت و این همان مقدمه اول است.
در تأیید مقدمه دوم گفته مىشود این مطلب به اثبات رسیده است که کودک چنان که اصل انسانیت و اکثر صفات و خصوصیات بدنى و وجود اعضاى رئیسه بدن؛ مانند: اعصاب و مغز، کلیه و کبد، معده و غدههاى داخلى خود را از پدر و مادر به ارث مىبرد، کیفیت مزاجى و سلامت و بیمارى، نیرومندى و ضعف، و کیفیت وجودى اعضاى رئیسه بدن را نیز از پدر و مادر یا یکى از اجداد به ارث مىبرد. دانشمندان در این باره تحقیقات عمیقى را انجام داده و تعدادى از بیمارىهاى ارثى را برشمردهاند.[44]
نتیجه
با اثبات این دو مقدمه مىتوان نتیجه گرفت که ممکن است برخى از صفات پدر و مادر از طریق ارث به فرزند انتقال یابد. بدین بیان که برخى از خصوصیات پدر و مادر معلول کیفیت مزاجى و بنیه جسمانى آنان است و همین مزاج ممکن است به فرزند انتقال یابد. بنابراین صفات مذکور نیز از همین طریق منتقل مىشوند.[45]
[1]. وراثت و طبیعت آدمى، ص 13.
[2]. همان، ص 68.
[3]. همان، ص 84.
[4]. روانشناسى رشد، ص 61.
[5]. همان، ص 60- 61.
[6]. اصول روانشناسى، ص 180.
[7]. مشاوره ژنتیک، ص 33.
[8]. انسان( 76) آیات 1- 2.
[9]. سجده( 32) آیات 7- 9.
[10]. نهج البلاغه، خطبه 234: « مالک بن دحیة قال: کنّا عند أمیرالمؤمنین علیه السلام و قد ذُکِرَ عنده اختلافُ الناس فقال:« إنّما فَرَّق بینهم مبادئُ طینهِم و ذلک أنّهم کانوا فلقةً من سبخ أرض و عذبها، و حَزنِ تربةٍ و سَهلِها، فهم على حسب قُربِ أرضهم یتقاربون، و على قَدرِ اختلافِها یَتفاوتون، فتامّ الرواء ناقصٌ العقل، و مادّالقامة قصیرُ الهمِّة، و زاکی العمل قبیحُ المنظر، و قریب القَعر بعید السَبر، و معروف الضریبة مُنکَرُ الجلیبةِ، و تائِهُ القلب متفرّق اللبّ، و طلیقُ اللسان حدید الجنان».
[11]. بحارالأنوار، ج 62، ص 60: فی خبر یزید بن سلام أنّه سأل النبى: إنّ آدم خُلِق من الطین کّلِه أو من طین واحد؟ قال« بل من الطین کلِّه، و لو خُلِق من طین واحد لما عَرَف الناس بعضَهم بعضاً، و کانوا على صورةٍ واحدة». قال: فلهم فی الدنیا مثل؟ قال:« التراب، فیه أبیض و فیه أخضر، و فیه أشقر، و فیه أغبر، و فیه أحمر، و فیه أزرق، و فیه عذب، و فیه ملح، و فیه خشن، و فیه لین، و فیه أصهب. فلذلک صار الناس فیهم لیّن، و فیهم خَشِنٌ، و فیهم أبیض، و فیهم أصفرء و أحمرء و أصهبء و أسود، على ألوان التراب».
[12]. همان، ج 60، ص 340: « إنّ اللّه تبارک و تعالى إذا ارأد أن یَخلقَ خلقاً جَمَع کلّ صورةٍ بینه و بین أبیه إلى آدم، ثم خَلَقه على صورة أحدهم، فلا یقولنّ أحد: هذا لا یَشبهنی، ولایَشبهً شیئاً من آبائی».
[13]. همان، ص 339: المولودُ یَشبه أباه و عمّه؟ قال:« إذا سبق ماءُ الرجل ماءَ المرأةِ فالولد یَشبهُ أباه و عمَّه، و إذا سَبقَ ماءُ المرأةِ ماءَ الرجل یَشبهُ الولدُ أمَّه و خاله».
[14]. روانشناسى رشد، ص 193.
[15]. همان، ص 58.
[16]. همان، ص 57.
[17]. اصول روانشناسى، ص 300.
[18]. مشاوره ژنتیک، ص 197.
[19]. وسائلالشیعه، ج 14، ص 56. « إیّاکم و تزویجَ الحَمْقاءِ؛ فإنّ صحبتها بلاءٌ، و ولدَها ضِیاعٌ».
[20]. همان، ص 57: محمد بن مسلم عن أبی جعفر علیه السلام، قال: سأله بعض أصحابنا عن الرجل المسلم تَعجُبُه المرأة الحسناء أیصلح له یتزوّجها و هی مجنونة؟ قال:« لا. ولکن إن کانت عنده أمةٌ مجنونةٌ فلا بأس باًن یَطأَها ولا یَطلبَ ولدَها».
[21]. براى اطلاع بیش تراز بیمارىهاى ارثى مىتوانید به کتابهاى مشاوره ژنتیک، توارث عمومى، رمز وراثت و وراثت طبیعت آدمى مراجعه کنید.
[22]. مشاوره ژنتیک، ص 103.
[23]. همان، ص 107.
[24]. همان، ص 117.
[25]. ونوس الموتى، کارشناس روانشناسى از آمریکا، مجله دانشمند، سال شانزدهم، شماره مسلسل 177.
[26]. وراثت و طبیعت آدمى، ص 68.
[27]. همان، ص 69.
[28]. مهدى جلالى، روانشناسى کودک ص 102.
[29]. همان، ص 113.
[30]. وراثت و طبیعت آدمى، ص 77.
[31]. همان، ص 149.
[32]. هوشنگ خاورى، توارث عمومى، ص 254.
[33]. مربیان بزرگ، ص 271.
[34]. اخلاق ناصرى، ص 102.
[35]. وراثت و طبیعت آدمى.
[36]. روانشناسى و اخلاق، ص 27.
[37]. روانشناسى رشد، ص 343.
[38]. وراثت و طبیعت آدمى، ص 12.
[39]. روانشناسى و اخلاق، ص 43.
[40]. رفتارهاى بهنجار و نابهنجار، ص 17.
[41]. انسان موجود ناشناخته، ص 160.
[42]. اخلاق ناصرى، ص 105.
[43]. جامع السعادات، ج 1، ص 21.
[44]. ر. ک: مشاوره ژنتیک در بیماریهاى ارثى، توارث عمومى، رمز وراثت، وراثت و طبیعت آدمى.
[45] امینى، ابراهیم، اسلام و تعلیم و تربیت، 1جلد، بوستان کتاب (انتشارات دفتر تبلیغات اسلامى حوزه علمیه قم) - قم، چاپ: سوم، 1387.