حضرت زهرا تصمیم گرفت باز هم به مبارزات خویش ادامه دهد براى ادامه ى مبارزه اعتصاب سخن را انتخاب نمود. رسماً به ابوبکر اعلان کرد که: اگر فدکم را پس ندهى تا زنده هستم با تو صحبت نمى کنم هر جا با ابوبکر برخورد مى کرد صورتش را از او مى گردانید و با او حرف نمى زد. [کشف الغمه ج 2 ص 103. شرح ابن ابى الحدید ج 6 ص 46.]
مگر فاطمه (علیهاالسلام) یک فرد عادى است که اگر با خلفه حرف نزند چندان اهمیتى نداشته باشد؟ دختر عزیز رسول خداست. محبت هاى فوق العاده ى رسول خدا نسبت به او بر کسى پوشیده نیست. کسى است که پیغمبر درباره اش فرمود: فاطمه (علیهاالسلام) پاره ى تن من است، هر کس او را اذیت کند مرا اذیت کرده است. [صحیح مسلم ج 4 ص 103.] و مى فرمود: فاطمه (علیهاالسلام) یکى از زنهایى است که بهشت مشتاق دیدار آنهاست [کشف الغمه ج 2 ص 92.] و مى فرمود: اگر فاطمه غضب کند خدا غضب مى کند. [کشف الغمه ج 2 ص 84.] آرى بانوى محبوب پیغمبر و خدا، با ابوبکر اعتصاب سخن کرده حرف نمى زند، کم کم در بین مردم شایع شد که دختر پیغمبر با ابوبکر قهر کرده و بر او خشمناک است. تدریجا مسلمین خارج مدینه نیز از موضوع مطلع شدند. همه از هم مى پرسیدند چرا فاطمه (علیهاالسلام) با خلیفه حرف نمى زند؟! لابد علتش همان غصب فدک است. فاطمه که دروغ نمى گوید و بر خلاف رضاى خدا غضبناک نمى شود. چون خود پیغمبر (صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم) درباره اش فرمود: اگر فاطمه غضب کند خدا غضبناک مى شود. بدین ترتیب موج احساسات ملت روز به روز توسعه مى یافت و بر منفوریت خلافت افزوده مى شد. عمال خلافت که نمى توانستند موضوع قطع رابطه ى حضرت زهرا را نادید بگیرند هر چه تلاش کردند شاید وسیله ى آشتى را فراهم سازند ممکن نشد او همچنان در تصمیم خودش پافشارى مى کرد، و حاضر نبود مبارزه ى منفى را ترک کند. و قتى فاطمه (علیهاالسلام) مریض و در آستانه مرگ واقع شد. ابوبکر چندین مرتبه تقاضاى ملاقات نمود ولى مورد قبول واقع نشد. یک روز موضوع را با على (علیه السلام) در میان گذاشت و از او خواست که وسیله ى عیادت را فراهم سازد و اجازه ى ملاقات بگیرد.
على بن ابى طالب نزد فاطمه (علیهاالسلام) آمد و فرمود: اى آزاد زن! عمر و ابوبکر اجازه ى ملاقات خواسته اند. اجازه مى دهى خدمتت برسند؟.
زهرا که از محذورات شوهرش مطلع بود پاسخ داد: خانه خانه ى شماست و من در اختیار شما هستم هر طور صلاح مى دانى رفتار کن. این سخن را فرمود، و چادر بر سر کشید و صورتش را به جانب دیوار گردانید.
ابوبکر و عمر داخل منزل شدند و سلام کردند. گفتند: اى دختر رسول خدا ما به اشتباه خودمان اعتراف داریم، خواهشمندیم از ما راضى شوى. فرمود: من یک مطلب را از شما سئوال مى کنم جواب دهید. عرض کردند: بفرمایید. فرمود: شما را به خدا سوگند آیا از پدرم شنیدید که مى فرمود: فاطمه پاره ى تن من است، هر کس او را اذیت کند مرا اذیت نموده؟ عرض کردند: آرى ما این موضوع را از پدرت شنیدیم. آنگاه دستهاى مبارکش را به جانب آسمان برداشت و گفت: خدایا شاهد باش این دو نفر مرا اذیت نمودند، شکایتشان را به تو و پیغمبرت مى کنم، هرگز از ایشان راضى نخواهم شد تا پدرم را ملاقات نمایم، و اذیتهایشان را به آن حضرت بگویم تا در بین ما داورى کند.
ابوبکر از استماع سخنان زهرا (علیهاالسلام) شدیدا ناراحت و مضطرب گشت. ولى عمر گفت: اى خلیفه ى رسول خدا آیا از گفتار یک زن ناراحت مى شوید؟ [بحارالانوار ج 43 ص 198./ الامامة و السیاسة ص 20.] در اینجا ممکن است خوانندگان در دل خودشان بگویند: گر چه ابوبکر کار خوبى نکرد که حق فاطمه (علیهاالسلام) را غصب نمود، ولى در این هنگام که اظهار ندامت و پشیمانى نمود مناسب بود عذرش مورد قبول واقع گردد. ولى از این نکته غفلت نکنید که اولا علت اساسى مبارزات زهرا (علیهاالسلام) موضوع خلافت بود، غصب فدک دستاویز آن حضرت بود. و غصب خلافت قابل اغماض و عفو نبود. ثانیا زهرا مى دانست که ابوبکر دروغ مى گوید و به منظور عوام فریبى دست باین اقدام مى زند و از کردار خودش پشیمان نیست. و الا طریق عقلانى اظهار ندامت، این بود که فورا به اعمالش دستور دهد: فدک فاطمه (علیهاالسلام) را تخلیه کنید و تحویلش دهید. بعد از آن، اگر تقاضاى عفو مى کرد احتمال واقع گویى داشت.