دو موضوع را مى توان از عوامل اصلى تصمیم ابوبکر شمرد:
موضوع اول: از مطالعه ى تاریخ، این مطلب به خوبى روشن مى شود که عایشه پیوسته از دو موضوع رنج مى برده است.
اول اینکه رسول خدا (صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم) چون به خدیجه زیاد علاقه مند بود و گاه و بیگاه او را به نیکى یاد مى کرد حسد عایشه تحریک مى شد، حتى گاهى اعتراض مى کرد و مى گفت: خدیجه پیرزنى بیش نبود چرا این قدر او را تعریف مى کنى؟.
پیغمبر (صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم) جواب مى داد: کجا مانند خدیجه پیدا مى شود؟ اولین زنى بود که به من ایمان آورد. اموالش را در اختیارم قرار داد. در تمام کارها یار و یاروم بود. خدا نسل مرا در اولاد او قرار داد. [تذکرة الخواص ص 303- مجمع الزوائد ج 9 ص 224.] عایشه مى گوید: بر هیچ زنى مانند خدیجه رشک نمى بردم با این که سه سال پیش از عروسى من مرده بود. زیرا رسول خدا خیلى از او تعریف مى کرد. و خدا به رسولش دستور داده بود که به خدیجه بشارت بدهد که در بهشت قصرى برایش مهیا شده است. بسا اوقات رسول اکرم گوسفندى را مى کشت و گوشتش را براى دوستان سابق خدیجه مى فرستاد. [صحیح مسلّم ج 4 ص 1888.] حضرت صادق علیه السلام مى فرماید: روزى رسول خدا (صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم) وارد منزل شد. عایشه را دید که در مقابل حضرت زهرا ایستاده داد و قال مى کند و مى گوید: اى دختر خدیجه تو گمان مى کنى مادرت بهتر از من است؟ چه فضیلتى بر من دارد؟ او هم زنى مثل ما بود.
رسول خدا (صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم) سخن عایشه را شنید. وقتى فاطمه چشمش به پدر افتاد شروع به گریه کرد. پیغمبر فرمود: فاطمه جان چرا گریه مى کنى؟.
عرض کرد: عایشه به مادرم توهین مى کند.
رسول خدا خشمناک شد و فرمود: عایشه ساکت شو. خداوند متعال زن هاى با محبت و بچه دار را مبارک قرار داده است. خدیجه براى من فرزندانى به نام طاهر قاسم و فاطمه و رقیه و ام کلثوم و زینب آورد ولى خدا ترا عقیم و نازا قرار داد. [بحارالانوار ج 16 ص 3.] دوم- پیغمبر اکرم بیش از حد متعارف به فاطمه اظهار علاقه مى نمود. همین اظهار محبت ها، روح حسود عایشه را در عذاب قرار مى داد زیرا طبیعى زن هاست که از فرزند هوو خوششان نمى آید. به قدرى ناراحت بود که گاهى به پیغمبر اعتراض مى کرد و مى گفت: با اینکه فاطمه شوهردار است ن هوز او را مى بوسى؟.
پیغمبر (صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم) در جوابش مى فرمود: تو از مقام و منزلت فاطمه (علیهاالسلام) خبر ندارى و الا این سخن را نمى گفتى. [کشف الغمه ج 2 ص 85.] هر چه بیشتر از فاطمه تعریف مى کرد حسد عایشه بیشتر تحریک مى شد و در مقام اعتراض بر مى آمد.
روزى ابوبکر مى خواست خدمت رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله برسد، صداى داد و فریاد عایشه را شنید که به رسول خدا مى گفت: به خدا قسم مى دانم تو على و فاطمه را بیشتر از من و پدرم دوست دارى.
ابوبکر داخل شد و به عایشه گفت: چرا بلندتر از رسول خدا سخن مى گویى. [مجمع الزوائد ج 9 ص 201.] علاوه بر این، عایشه عقیم و بى فرزند بود و نسل پیغمبر (صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم) از فاطمه بوجود آمد. این موضوع نیز عایشه را رنج مى داد. بنابراین حسد و کدورت عایشه را باید یک امر طبیعى حساب کرد. و بر طبق جریان عادى، گاهى پیش پدرش ابوبکر مى رفت و از فاطمه (علیهاالسلام) شکایت مى کرد. لذا مى توان حدس زد که ابوبکر هم قلبا از فاطمه مکدر بوده است و منتظر فرصت بودند تا آتش حسد و کینه ى خودشان را فرونشانند و از فاطمه علیهاالسلام انتقام بگیرند. و قتى پیغمبر (صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم) وفات کرد فاطمه گریه مى کرد و مى فرمود: آه چه روز بدى دارم!.
ابوبکر مى گفت: آرى، روز بدى در پیش دارى. [ارشاد مفید ص 90.] موضوع دوم: عمر و ابوبکر فکر مى کردند که فضائل و کمالات ذاتى و مقام علم و دانش و فداکارى هاى على (علیه السلام) قابل انکار نیست. سفارشات پیغمبر هم نسبت به او در بین مردم شایع است. داماد و پسر عموى پیغمبر هم که هست. اگر وضع اقتصادى او نیز خوب و پولى در اختیار داشته باشد، ممکن است گروهى با او همدست شوند و خطرى براى خلافت بوجود آید. این نکته ایست که عمر به ابوبکر تذکر داد. به ابوبکر گفت: مردم بندگان دنیا هستند و جز آن هدفى ندارند، تو خمس و غنائم را از على (علیه السلام) بازگیر و فدک را از دستش بیرون بیاور، وقتى پیروانش دست او را خالى دیدند رهایش مى سازند و به جانب تو متمایل مى گردند. [ناسخ التواریخ ج زهرا ص 122.] این دو عامل مهم و عوامل دیگرى باعث شد که ابوبکر تصمیم گرفت فدک را مصادره کند و دستور داد عمال فاطمه (علیهاالسلام) را بیرون نمودند و آن را در تصرف عمال خودش قرار داد.