پایگاه اطلاع رسانی آیت الله ابراهیم امینی قدس سره

روزه

روزه

 

روزه یکی از واجبات مهم اسلام است. پیغمبر ما فرمود: روزه سپری است، در مقابل آتش دوزخ.[1]

خدا می‌فرماید: روزه مخصوص من است و خودم پاداش آن را خواهم داد.[2]

این عبادت بزرگ منافع بیشماری دربردارد: از نظر بهداشت، سبب استراحت دستگاه گوارش است و به سلامتی انسان کمک می‌کند؛ از نظر اخلاق، یک نوع تمرینی است برای پرهیزکاری و مقاومت در مقابل دشواری‌ها؛ ثروتمندان را به یاد درماندگان و گرسنگان می‌اندازد. امام صادق علیه السلام فرمود: روزه واجب شد، تا ثروتمندان مزه گرسنگی را بچشند و به یاد درماندگان و گرسنگان بیفتند و به آنان احسان و کمک نمایند.[3]

بر هر مسلمانی واجب است ماه رمضان را روزه بگیرد؛ یعنی از طلوع سفیده صبح تا مغرب، از انجام کارهایی که روزه را باطل می‌کند، خودداری نماید. کارهای زیر، روزه را باطل می‌کند:

1. خوردن و آشامیدن؛

2. غبار و دود غلیظ به حلق رساندن؛

3. قی کردن؛

4. جماع کردن؛

5. اماله کردن؛

6. سر به زیر آب کردن؛

7. دروغ بستن به خدا و رسول؛

8. استمنا کردن؛

9. باقی ماندن بر جنابت و حیض و نفاس.

یادآوری: مفطرات مذکور، اگر عمدی واقع شوند، روزه باطل می‌شود؛ امّا اگر از روی غفلت یا سهو واقع شوند، روزه باطل نمی‌شود؛ مگر بقای بر جنابت و حیض و نفاس که اگر از روی فراموشی هم باشد، روزه را باطل می‌کند.

 

کسانی که می‌توانند روزه را افطار کنند

1. بیماری که روزه گرفتن برایش ضرر دارد؛

2. مسافر، به همان شرایطی که در نماز گفته شد؛

3. زنی که خون حیض یا نفاس ببیند؛

یادآوری: این سه دسته باید روزه‌هایشان را افطار کنند و بعد از زوال عذر قضا کنند.

4. زن بارداری که زاییدنش نزدیک باشد، و روزه برای خود یا فرزندش زیان‌بخش باشد؛

5. زن شیردهی که روزه برای کودکش ضرر داشته باشد؛

یادآوری: این دو دسته بعد از زوال عذر باید قضای روزه‌ها را بگیرند و برای هر روزه‌ای که افطار کرده‌اند، ده سیر گندم به فقیر بدهند.

یادآوری دوم: هر کس بدون عذر شرعی، روزه‌اش را افطار کند، باید بعداً قضای آن را بگیرد و در مقابل هر روزه‌ای که افطار کرده شصت روز روزه بگیرد یا شصت نفر فقیر را سیر نماید.

 

*آیت الله ابراهیم امینى، همه باید بدانند، 1جلد، بوستان کتاب (انتشارات دفتر تبلیغات اسلامى حوزه علمیه قم) - قم، چاپ: 25، 1390

 

[1]. وافى، ج 2، جزء هفتم، ص 5
[2]. وافى، ج 2، جزء هفتم، ص 5
[3]. وافى، ج 2، جزء هفتم، ص 5