فصل اول خداشناسی
تحصیل دانش
اسلام، دین علم و دانش است. از مسلمانان خواسته که در تحصیل دانش کوشش و جدیت نمایند. اسلام ارزش افراد را به علم و دانش میداند، فراگرفتن علم را، یک وظیفه عمومی و بر همه مسلمانان واجب میشمارد. خدا در قرآن میفرماید: آیا گمان میکنید که افراد دانشمند و جاهل یکسانند؟[1]
و میفرماید: خدا مقام مؤمنین را بالا میبرد، و دانشمندان را به درجات عالیتر میرساند.[2]
پیغمبر اسلام فرمود: تحصیل دانش بر هر مرد و زن مسلمانی واجب است.[3]
رسول خدا فرمود: دانشمندترین مردم، کسی است که از علوم و اطلاعات دیگران استفاده کند و به علم خودش بیفزاید. با ارزشترین مردم کسانی هستند که عملشان زیادتر باشد، و بیارزشترین مردم کسانی هستند که از همه بیسوادتر باشند.[4]
علی بن ابیطالب صلی الله علیه و آله فرمود: هیچ گنجی بهتر از دانش نیست.[5]
حضرت صادق علیه السلام فرمود: من دوست ندارم جوانان شما را جز در یکی از دو حال ببینم: باید یا دانشمند باشند، یا دانشجو. اگر چنین نباشند کوتاهی کردهاند و اگر کوتاهی کنند، عمرشان ضایع میشود و هر کس عمرش را تلف کند، گناهکار است و داخل دوزخ خواهد شد.[6]
حضرت باقر علیه السلام فرمود: هر کس شب و روز، در طلب دانش باشد، مشمول رحمت خداست.[7]
رسول خدا به ابوذر فرمود: یک ساعت در مجلس علم و دانش نشستن، نزد خدا بهتر است از هزار شب عبادت، که در هر شبی هزار رکعت نماز خوانده شود.[8]
خداشناسی
این جهان خدایی دارد که آن را آفریده و اداره میکند:
هیچ پدیدهای خودبهخود و بدون علت به وجود نمیآید. مثلًا: ما اگر ساختمان جدیدی را ببینیم یقین پیدا میکنیم که: دارای مهندس و بنا و کارگرانی بوده، و در اثر کار و کوشش آنان ساختمان درست شده است. و هرگز احتمال نمیدهیم که خود به خود و بدون علت به وجود آمده باشد.
اگر قلم و کاغذ سفیدی روی میز تحریرمان گذاشتیم، و از اتاق بیرون رفتیم، بعد از برگشتن دیدیم کاغذ سیاه شد و خطهایی در آن نگاشته شده است. اطمینان پیدا میکنیم که در غیاب ما کسی سر میز رفته و با قلم، آن خطها را نوشته است. و اگر شخصی بگوید: قلم خود به خود حرکت نموده و آن خطها را نوشته است، به حرف او میخندیم و گفتهاش را غیرعاقلانه میشماریم.
اگر تابلویی را مشاهده کنیم، که نقشههای زیبا و عکسها و منظرههای جالبش بینندگان را شیفته میکند، پیش خود خواهیم گفت که: هنرمند خوش ذوق و باسلیقهای در آن کار کرده، و به واسطه هوشیاری و هنرمندی و بازوی توانای اوست که یک صفحه بیارزش، به یک اثر گرانمایه و ارزنده تبدیل شده است.
با جمعی از دوستان در اتومبیلی نشسته سرگرم صحبت هستیم، اتومبیل با سرعت به سوی مقصد حرکت میکند، ناگاه موتور از کار میافتد و اتومبیل توقف مینماید، راننده یقین دارد که موتور، خودبهخود و بدون جهت، از کار نیفتاده و خراب شدن ماشین بیعلت نیست. هیچ یک از مسافران هم در این موضوع تردید ندارند. به همین جهت، راننده فوراً از ماشین پیاده میشود و به کنجکاوی میپردازد، تا علت خراب شدن را پیدا کند و درصدد اصلاحش برآید و هرگز نمیگوید: خوب است ساعتی صبر کنم، شاید موتور خودش تعمیر شود و به کار بیفتد.
اگر ساعت شما از کار افتاد شک ندارید که خراب شدن ساعت بیعلت نیست. چنانکه حرکت کردن عقربههای آن هم بیعلت نبود و میدانید که به کار افتادنش نیز محتاج به علت است.
شما به طور کلی میدانید که هیچ پدیدهای، بدون علت و آفریننده به وجود نمیآید و حس علتجویی ارتکازی تمام افراد بشر است.
اکنون از شما سؤال میکنم: آیا احتمال میدهید که جهان پهناور، هستی خالق و آفرینندهای نداشته خودبهخود پیدا شده باشد؟ نه، هرگز چنین امری امکان ندارد. این جهان پهناور، این زمین و
دریاهای وسیع، این همه ستارگان و خورشیدهای عظیم، این همه حیوانات شگفتانگیز، این همه درختان و نباتات گوناگون و زیبا، و بالاخره جهان پهناور و عظیم هستی، بی صانع و خدا نیست.
نظم و ترتیب جهان
ما اگر ساختمانی را ببینیم که با نظم و ترتیب بسیار دقیق ساخته شده و در بین اجزایش ارتباط و هماهنگی کامل وجود دارد. برای استفاده از آن، تمام پیشبینیهای لازم به عمل آمده، هیچ نقص و عیبی ندارد، برق و آب دارد، سالن غذاخوری و اتاق خواب و جای پذیرایی دارد، حکام و دستگاه تهویه و بخاری دارد. با کمال دقت لولهکشی شده و در جاهای مناسب شیر آب و روشویی نصب شده است. اصول و قوانین بهداشت رعایت شده و از نور خورشید، به حد کافی استفاده میکند، عقل ما حکم میکند که این دستگاه منظم، خودبهخود به وجود نیامده، بلکه سازنده کاردان و توانایی داشته که با دقت تمام، و از روی نقشه صحیح آن را ساخته و منظم کرده است.
بعد از ذکر این مثال، اکنون توجه شما را به گوشهای از زندگی شبانهروزی خودمان جلب مینمایم: انسان در بقا و ادامه زندگی، به غذا و آب احتیاج دارد، تا گرسنگی و تشنگی خودش را برطرف کند و احتیاجات ضروری سلولهای بدن را تهیه نماید. برای اینکه بافتها و سلولهای بدن ما زنده بمانند، و به زندگی ما ادامه دهند، باید غذاهای گوناگون و مواد زیادی در اختیار آنها قرار گیرد و فقدان یا نقصان هر یک از آنها زندگی ما را مختل خواهد نمود. انسان به هوا نیازمند است تا تنفس کند، و بدان وسیله مواد مفید هوا را جذب نماید و سموم بدن را دفع کند.
اکنون ملاحظه بفرمایید چگونه تمام احتیاجات و ضروریات بدن ما در خارج وجود دارد: اگر غذا میخواهیم در خارج هست، اگر غذاهای گوناگون میخواهیم در خارج هست، اگر برای زندگی ما گندم و برنج و سبزی و میوه و گوشت و سایر چیزها ضروری است، همه در خارج وجود دارند؛ اگر آب و هوا لازم داریم موجودند. پا داریم تا بتوانیم دنبال تهیه غذا برویم، چشم داریم تا بتوانیم غذاهای مناسب را پیدا کنیم، دست داریم تا بتوانیم غذا را برداریم، دستهای ما جوری آفریده شده که میتوانند احتیاجات ما را به خوبی تأمین نمایند، کاملًا تحت اختیار ما هستند، به هر طرف خواستیم حرکت میکنند، با اراده ما باز و بسته میشوند و بالا و پایین میروند. آفرینش دقیق و ظریف انگشتها و کف دست بسیار شگفتانگیز است.
با دست غذا را برمیداریم و در دهان میگذاریم. دهان ما طوری خلق شده که به اراده ما باز و بسته میشود، لبها، طوری خلق شده که میتوانند، درب دهان را ببندند و از خارج شدن لقمه جلوگیری کنند.
مشکل اساسی این است که گرچه تمام احتیاجات غذایی بدن، در انواع گوناگون غذاها وجود دارد، اما جوری نیست که به همان صورت، قابل استفاده سلولها باشند، بلکه باید تغییرات و فعل و انفعالات دقیقی در غذا به عمل آید تا قابل استفاده گردد.
دستگاه گوارش بدن، غذا را در چهار مرحله هضم میکند و ما به طور خلاصه، آنها را یادآور میشویم:
به وسیله دندانها لقمه را میجویم و خُرد میکنیم. دندانهایی که به ما داده شده، با نوع خوراک ما کاملًا تناسب دارند، زبان در دهان حرکت میکند و لقمه را زیر دندانها قرار میدهد تا خوب نرم شود. علاوه بر آن، همانند یک مأمور درستکار گمرک، غذاها را بازرسی و کنترل میکند، خوب را از بد و نیک را از فاسد تمیز میدهد؛ غدههای بزاقی، مایع مخصوصی در دهان ترشح میکنند تا لقمه به خوبی نرم و به آسانی خورده شود؛ علاوه بر آن، آب دهان به هضم غذا کمک میکند و تأثیرات شیمیایی قابل توجهی دربر دارد.
هنگامی که لقمه به خوبی جویده شد از دهان وارد حلق و از راه مری داخل معده میشود، هنگام فرو بردن لقمه، زبان کوچک راه بینی را مسدود میسازد و پرده مخصوصی راه تنفس و نای را میبندد تا لقمه داخل سوراخ بینی و راه تنفس نشود.
غذا باید مدتی در معده توقف کند تا هضم شود. در دیوار معده هزاران غده کوچک وجود دارد که شیره مخصوصی از آنها ترشح میشود و بدان وسیله، غذا هضم و به صورت مایع روانی، درمیآید.
غذا وارد روده کوچک میشود. کیسه صفرا و غده بزرگی به نام لوزالمعده، مایع مخصوصی روی غذا ترشح میکنند، که برای هضم آن، لازم و ضروری است. هزاران غده کوچک در دیوار روده وجود دار که ترشحات آنها نیز برای هضم غذا مفید است.
غذا در روده کوچک به صورت مایع رقیقی درمیآید، آنگاه مواد غذایی آن، به وسیله دیوار روده، جذب میشود و داخل خون میگردد و خون، آنها را به تمام بدن میرساند. قلب، به واسطه ضربانهای منظم خود، آن مواد را همراه خون به تمام بدن میرساند و بدین وسیله هر یک از سلولهای حیاتی انسان، غذای مناسب خودش را دریافت میدارد.
اکنون اندکی فکر کنید ببینید: با وجود ارتباط و نظم دقیقی که در بین اعضای بدن انسان و سایر پدیدههای جهان برقرار است، آیا ممکن است کسی بگوید انسان و سایر پدیدههای جهان خود به خود خلق شدهاند؟
اگر در ساختمان وجودی خودمان و دقت و ریزهکاریهایی که در خلقت اعضای بدنمان به کار رفته بیندیشیم، و نظم و ترتیب شگفتانگیز و ارتباط عمیقی را که در بین اعضای تن ما و سایر پدیدههای جهان وجود دارد، مورد دقت و بررسی قرار دهیم، این مطلب به خوبی برایمان روشن میشود که انسان و سایر موجودات، خودبهخود خلق نشدهاند، بلکه آفرینندهای دارند که با علم و تدبیر دقیق، انسان را آفریده و تمام احتیاجات او را پیشبینی نموده است.
چه قدرتی به غیر از قدرت بیپایان پروردگار حکیم و دانا، میتواند چنین نظم و ترتیب شگفتانگیزی را در بین پدیدههای جهان، برقرار سازد؟! آیا طبیعت بیشعور، دستهای انسان را با این تناسب و ظرافت آفریده است؟! آیا طبیعت، غدههای بزاقی را آفریده که همیشه دهان را مرطوب نگه دارند؟ آیا زبان کوچک و پرده نگهبان نای، با آن وظیفه سنگینی که دارند، خودبهخود آفریده شدهاند؟! آیا آن همه غدههای ترشح کننده دیوار معده، خالق دانا و حکیمی ندارند؟! چه قدرتی به لوزالمعده و کیسه صفرا دستور میدهد که مایع لازم را روی غذا ترشح نمایند؟! چه قدرتی قلب را وادار میکند که بدون توقف، شب و روز، مشغول انجام وظیفه باشد و مواد حیاتی را به کشور پهناور بدن برساند؟!
آری، به غیر از پروردگار دانا توانا و حکیم، کسی نمیتواند چنین نظم دقیقی را در بین پدیدههای جهان، برقرار سازد و دستگاه عظیم آفرینش را اداره کند.
دوران کودکی
اکنون بخش دیگری از زندگی خودمان را در نظر بگیریم: ما هنگامی که به دنیا آمدیم موجود ناتوانی بودیم؛ نمیتوانستیم راه برویم تا برای خودمان غذا تهیه نماییم؛ دستهای ما قدرت نداشتند غذا را بردارند؛ دندان نداشتیم تا غذاها را بجویم؛ معده ما توانایی
هضم غذا را نداشت؛ در حال کودکی، غذایی مناسبتر از شیر برای ما تصور نمیشد.
هنگامی که به دنیا آمدیم، شیر گوارا در پستان مادرمان پیدا شد. مهر و علاقه ما، در دل مادرمان قرار داده شد، تا ما را دوست بدارد و شب و روز از ما نگهداری کند و برای پرستاری ما هرگونه رنج و ناراحتی را تحمل نماید.
قدری که بزرگ شدیم و دست و پا و چشم و گوش و معده و رودههای ما توانایی بیشتری پیدا کردند و به خوردن غذاهای سنگینتر نیازمند شدیم، کمکم دندانهایی در دهانمان رویید تا بتوانیم غذاهای دیگر را بخوریم.
داوری کنید!
چه کسی به ما این همه محبت نموده و هنگام خردسالی و ناتوانی تمام احتیاجاتمان را پیشبینی کرده است؟ چه کسی جهان پهناور هستی و این همه ستارگان بزرگ و خورشید درخشنده را آفریده است؟ چه کسی این جهان بزرگ را آفریده و با نظم و ترتیب دقیق به گردش انداخته است؟ چه کسی زمین و ماه را با نظم و حساب دقیق به گردش انداخته است؟ پیدایش منظم شب و روز و بهار و تابستان و خزان و زمستان به اراده نیرومند کیست؟ چه کسی چشم و گوش و زبان و معده و قلب و کلیه و بد و روده و شش و دست و پا و مغز و اعصاب و سایر اعضای بدن ما را با این ظرافت و مهارت آفریده است؟!
آیا ممکن است طبیعت بیشعور و اراده، علت پیدایش اندامها و اعضای شگفتانگیز انسان و حیوانات باشد، در صورتی که هر یک از اعضا، مانند چشم مثلًا به قدری دقت و ریزهکاری در آن به کار رفته که دانشمندان پس از دقت و کنجکاوی فراوان نمیتوانند به تمام ریزهکاریهای آن عضو احاطه کنند؟ نه چنین امری هرگز امکان ندارد، بلکه خدای مهربان است که همه چیز را آفریده و جهان بزرگ هستی را اداره میکند. اوست که همیشه بوده و هست و به دیگران هستی میدهد. خدا بندگانش را دوست دارد و تمام نعمتها را برای آنان آفریده است. ما خدای مهربان را دوست داریم و در مقابلش فروتنی میکنیم و از دستوراتش اطاعت مینماییم، و جز خدا کسی را سزاوار اطاعت و پرستش نمیدانیم، و در مقابل غیر او سر تعظیم و بندگی فرود نمیآوریم.
هر موجود ممکن علت میخواهد
هر یک از موجودات جهان آفرینش را که مورد دقت و بررسی قرار دهیم، و در چگونگی وجودش بیندیشیم، این مطلب را بالوجدان درک
میکنیم که از خود وجود ندارد و وجود، عین ذاتش نیست. در مقام ذات خالی از وجود و عدم است. و نسبت به هر یک از وجود و عدم قابلیت دارد. چنین موجودی را ممکن مینامند؛ مثلًا اگر آب را در نظر بگیریم، این مطلب را وجداناً درک میکنیم که آب حقیقتی است غیر از وجود و غیر از عدم. نه بالذات مقتضی وجود است نه مقتضی عدم، بلکه نسبت به هر یک از آنها لااقتضاست: میتواند وجود را بپذیرد و هم میتواند عدم را قبول کند.
همه حوادث و پدیدههای جهان، مانند آب، در مقام ذات خالی از وجود و عدم میباشند. در اینجا عقل شما میگوید: موجودات و پدیدههای جهان، چون در مقام ذات خودشان وجود ندارند، اگر خواستند موجود شوند، باید عامل دیگری احتیاج و نقص ذاتی آنها را برطرف سازد و به آنها هستی بدهد.
موجودات در مقام ذات، فقیر و نیازمندان، تا دیگری فقر آنها را برطرف نسازد و لباس هستی بر قامتشان نپوشد، موجود نخواهند شد.
تمام پدیدههای جهان که ناقص الذات و ممکن هستند، و از خودشان استقلال و وجود ندارند، باید به وجود کامل و مستقل و بینیازی که هستی عین ذاتش باشد و عدم و نابودی برایش ممکن نباشد، منتهی شوند. چنین وجود کاملی را واجب الوجود و خدای جهان میدانیم. خدا عین وجود و هستی است؛ عدم و نابودی دربارهاش تصور ندارد. به ذات خویش پایدار است و سایر موجودات به او نیازمند و وابستهاند و از وجودش هستی میگیرند.
صفات خدا
صفات خدا، به طور کلی به دو بخش تقسیم میشوند: صفات ثبوتی و صفات سلبی، یا صفات جمال و صفات جلال.
صفات ثبوتی
هر صفتی که از کمالات اصل وجود باد و ارزش وجودی موصوفش را زیادتر کند و ذات او را کاملتر گرداند- به شرط اینکه جسم بودن موصوف و تغیُّر او لازم نیاید- صفت ثبوتی و صفت جمال نامیده میشود، مانند: علم، قدت، حیات، تکلم، اراده.
ما اگر دو موجود را با هم مقایسه کنیم که یکی از آنها عالم و دیگری جاهل باشد، این مطلب را وجداناً درک میکنیم که موجود عالم کاملتر و با اثرتر و ارزندهتر از جاهل میباشد. بدین جهت میتوانیم حکم کنیم که علم یکی از کمالات اصل وجود است. سایر صفات کمال را نیز با همین مقایسه میتوانیم بشناسیم.
خدای جهان، دارای تمام صفات کمال و جمال میباشد و همه آنها برای ذات او ثابت هستند. برای اثبات مطلب به دو دلیل ساده اکتفا میکنیم:
دلیل اول: هر کمال و خیر و خوبی که در جهان وجود دارد، همه را خدا آفریده و به موجودات ارزانی داشته است. زیرا چنانکه مخلوقات در اصل وجودشان به خدا محتاج هستند، در کمالات وجودی و صفات جمال نیز به او احتیاج دارند. چنانکه اصل وجود را، خدا به آنها داده و از خویشتن استقلالی ندارند، کمالات وجودی را نیز از خدا میگیرند. پس خالق خود موجودات و صفات کمالی آنها خداست.
و اکنون اگر اندکی تأمل کنید، عقلتان میگوید: خدایی که این همه کمالات را به مخلوقات عطا کرده، ممکن نیست ذات خودش از آن کمالات خالی باشد. اگر خودش نداشت نمیتوانست به دیگران عطا کند؛ زیرا سرچشمه و منشأ کمالات، از آنها خالی نخواهد بود. چراغ تا خودش روشن نباشد، نمیتواند روشنیبخش دیگران باشد. روغن اگر چرب نباشد، نمیتواند چیزهای دیگر را چرب کند. تا آب خودشتر نباشد نمیتواند سایر چیزها را تر کند.
ذات نایافته از هستی بخش
کی تواند که شود هستیبخش
دلیل دوم: ذات خدا، هستی مطلق میباشد و هیچگونه حد و نقصی ندارد. چون محدود و ناقص نیست، احتیاجی به غیر ندارد و
وجودش را از دیگری نگرفته؛ یعنی واجبالوجود است. بنابراین، هر صفتی که از کمالات وجود باشد، برای خدا ثابت است، و ذات او نسبت به آن، حد و مرزی ندارد و فاقد آن نخواهد بود؛ اگر ذات خدا کمالی را نداشته باشد، محتاج و محدود خواهد شد و واجبالوجود و بینیاز بالذات نخواهد بود.
از این دلیل و دلیل سابق استفاده میشود که ذات پروردگار جهان، از هر جهت کامل و غیرمحدود است و تمام کمالات وجودی و صفات ثبوتی را داراست.
بعضی از صفات ثبوتی
1. قدرت: خدا قادر و تواناست؛ یعنی هر کار ممکنی را که بخواهد، میتواند انجام دهد، و از انجام هیچ کاری عاجز نیست؛ نسبت به هیچ کاری مجبور و ناچار نیست؛ برای توانایی او حد و مرزی وجود ندارد و قدرتش بیانتهاست.
2. علم: خدا عالم و داناست؛ یعنی همه چیز را میداند و به تمام موجودات و پدیدههای جهان علم و احاطه دارد، و چیزی بر او مخفی نیست. حتی از افکار و نیتهای بندگانش آگاه است. در همه حال، به همه چیز احاطه دارد.
3. حیات: خدا حیات دارد و زنده است؛ یعنی موجودی است که کارهایش را از روی علم و قدرت و اراده انجام میدهد. خدا مانند سایر زندگان نیست که زنده بودنشان از راه حرکت و نفس کشیدن و غذا خوردن شناخته میشود، بلکه چون کارهایش را از روی علم و قدرت و اراده انجام میدهد، حیات برایش اثبات میشود.
4. اراده: خدا مرید است؛ یعنی کارهایش را از روی اراده و قصد انجام میدهد و مانند آتش نیست که در سوزاندن اراده ندارد. وجود خدا وجود کاملی است که با اراده کار میکند و مانند فاعلهای بیاراده، ناقص نیست.
5. بینایی: خدا بصیر و بیناست، یعنی تمام حوادث و پدیدههای دیدنی را میبیند و هیچ پدیدهای از نظرش غایب نیست.
6. شنوایی: خدا سمیع و شنواست؛ یعنی تمام شنیدنیها را میشنود و از هیچ صدایی غافل نیست.
7 و 8. قدیم و ابدی: خدا قدیم است؛ یعنی همیشه بوده و مسبوق به عدم نیست. و ابدی است یعنی همیشه خواهد بود و نابودی برایش امکان ندارد.
خدا هستی مطلق میباشد و وجود عین ذات اوست. به همین جهت، در وجود احتیاجی به دیگران ندارد و همیشه بوده و همیشه خواهد بود.
وجود را کسی به او نداده تا باز ستاند. خدا برتر از زمان و موجودات زمانی است و گذشته و آینه ندارد.
9. تکلم: خدا متکلم است؛ یعنی میتواند حقایقی را برای دیگران اظهار کند و مقاصدش را به آنان بفهماند.
اینگونه صفات، صفات ثبوتی نامیده شده و برای ذات خدا اثبات میشوند.
یادآوری لازم
ما چون در ذات و صفاتمان ناقص هستیم، نمیتوانیم بدون حواس و آلات جسمانی کاری را انجام دهیم. قدرت داریم ولی بدون دخالت اعضا، نمیتوانیم کاری انجام دهیم. قوه شنوایی داریم، ولی بدون گوش و اعصاب نمیتوانیم بشنویم، قوه بینایی داریم ولی بدون کمک چشم و اعصاب نمیتوانیم بشنویم، قوه بینایی داریم ولی بدون کمک چشم و اعصاب نمیتوانیم ببینیم. امّا ذات خدا چون در نهایت درجه کمال است و صفاتش نیز در حد اعلای کمال قرار دارند، بدون چشم میبیند، بدون گوش میشنود، بدون اعضا و جوارح کار میکند، بدون اعصاب و مغز میفهمد.
راه دیدن و شنیدن تنها این نیست که به وسیله چشم و گوش انجام گیرد. به طوری که اگر دیدن و شنیدن بدون حواس انجام گرفت بگوییم:
دیدن و شنیدن نیست. بلکه حقیقت دیدن و شنیدن جز این نیست که دیدنیها و شنیدنیها از شخص پوشیده و مخفی نباشد، گرچه بدون دخالت حواس باشد. ذات و مدارک علمی ما هم اگر ناقص و محدود نبودند و میتوانستیم بدون دخالت چشم ببینیم و بدون دخالت گوش بشنویم، یقیناً دیدن و شنیدن بر آنها صادق بود. چنان که در عالم خواب بدون چشم و گوش طبیعی میبینیم و میشنویم.
اما خدای جهان، چون از جهت ذات و صفات در نهایت مرتبه کمال وجودی قرار دارد، افعال و کارهایش نیز با کارهای بشر متفاوت است و هیچ احتیاج و نقصی به کارهایش راه ندارد.
صفات ذات و صفات فعل
صفات ثبوتی خدا، به طور کلی به دو قسم تقسیم میشوند: صفات ذات، و صفات فعل.
صفات ذات: صفاتی را که همیشه برای ذات خدا ثابت هستند و ثبوت آنها بر چیز دیگری توقف ندارد، صفات ذات مینامند مانند: علم، قدرت، حیات. این صفات همیشه برای ذات خدا ثابت بودهاند و ثبوت آنها بر وجود دیگری توقف ندارد، بلکه عین ذات او هستند. خدا عالم بوده و هست، حتی پیش از آنکه موجودی را خلق کند. قادر بوده قبل از آنکه مقدوری بوجود آید.
همیشه حیات داشته است. خدا، عین علم، عین قدرت و عین حیات میباشد. مقام ذات خدا از علم و قدرت خالی نیست و الا محدود و ناقص و محتاج بود و ذات محدود و ناقص، واجب الوجود نخواهد بود.
صفات فعل: صفاتی که از بعضی کارهای خدا گرفته میشود، صفات فعل نامیده میشود. مانند: خالق، رازق، جواد و غفور. چون موجودات را خلق میکند، خالق نامیده میشود. چون به آنها روزی میدهد رازق نامیده میشود. چون بخشش میکند، جوادش مینامند. چون عیوب و گناهان بندگان را میپوشد، غفور نامیده میشود. این گونه صفات، در واقع دلالت میکنند بر یک نوع ارتباط مخصوصی که بین خدا و مخلوقاتش برقرار است.
یک حدیث
حسین بن خالد میگوید: از امام رضا علیه السلام شنیدیم که میفرمود: خدا همیشه عالم و قادر وحی و قدیم و شنوا و بینا بوده است. گفتم: یابن رسول اللَّه گروهی میگویند: خدا همیشه عالم بوده اما به علم زاید بر ذات، قادر بوده به قدرت زاید بر ذات، زنده بوده به حیات زاید بر ذات، قدیم بوده به قدیم بودن زاید بر ذات، سمیع بوده، به سمع زاید بر ذات، بصیر بوده به بینایی زاید بر ذات؟ امام رضا علیه السلام فرمود: هر کس صفات خدا را زاید بر ذات و قدیم بداند مشرک است و پیرو ما نخواهد بود. خدا همیشه عالم و قادر و حی و قدیم و سمیع و بصیر بوده است، لیکن این صفات عین ذاتش میباشد.[9]
صفات سلبیه
هر صفتی که دلالت کند که خدا نقص و عیب ندارد، صفت سلبی و صفت جلال نامیده میشود. ذات خدا کامل است و هیچ نقص و عیبی ندارد. هر صفی را که برای خدا نقص باشد، باید از او سلب کرد.
بعضی از صفات سلبیه
1. خدا مرکب نیست، هر موجودی که از دو جزء یا بیشتر درست شده باشد مرکب نامیده میشود. اما خدا مرکب نیست و جزء ندارد؛ زیرا هر مرکبی به اجزائش احتیاج دارد و بدون وجود اجزا، محال است وجود پیدا کند. اگر خدا هم مرکب باشد، ناچار به اجزائش احتیاج خواهد داشت. و ذاتی که محتاج و ناقص باشد واجبالوجود و خدا نخواهد بود. علاوه بر این، هر مرکبی احتیاج به علت دارد، تا اجزائش را ترکیب کند و از تألیف آنها مرکب را به وجود آورد.
اگر خدا هم مرکب باشد، ناچار محتاج به علت خواهد بود. و ذاتی که ناقص و محتاج به علت و پدید آورنده باشد، واجب الوجود و خدا نخواهد بود.
2. خدا جسم نیست؛ زیرا جسم مرکب است و قبلًا به اثبات رسید که خدا مرکب نیست، پس جسم هم نخواهد بود. به علاوه، هر جسمی احتیاج به مکان و جا دارد تا در آن واقع شود و بدون مکان وجود پیدا نمیکند، در حالی که خدا خال مکانها است و به دانها نیاز ندارد.
موجودی که جسم باشد و به مکان احتیاج داشته باشد، واجب الوجود و خدا نخواهد بود.
3. خدا مرئی نیست؛ یعنی به وسیله چشم دیده نمیشود؛ زیرا تنها اجسام و خواص آنها قابلیت دارند که با چشم دیده شوند، با اینکه قبلًا به اثبات رسید که خدا جسم نیست. بنابراین، مرئی هم نخواهد بود.
4. خدا جاهل و نادان نیست؛ زیرا در بحث صفات ثبوتیه به اثبات رسید که خدا به همه چیز عالم است و برای علمش حد و مرزی وجود ندارد؛ نادانی و جهل، نقص و عیبی است که در وجود کامل خدا راه ندارد.
5. خدا عاجز و ناتوان نیست؛ زیرا قبلًا در بحث قدرت، به اثبات رسید که خداوند به هر کاری قدرت و توانایی دارد و از انجام هیچ کار ممکنی عاجز نیست، برای قدرت بیپایان او حد و مرزی
تصور نمیشود. عجز و ناتوانی نقص بزرگی است که در ذات کامل خدا راه ندارد.
6. ذات خدا، محل حوادث واقع نمیشود، تغیُّر و دگرگونی در وجودش راه ندارد؛ پیر نمیشود؛ مریض نمیشود، نسیان و فراموشی ندارد؛ خواب و خستگی ندارد؛ از انجام کاری پشیمان نمیشود؛ زیرا اینگونه صفات از آثار جسم و ماده است و چون قبلًا به اثبات رسید که خدا جسم و مادی نیست، پس محل این قبیل حوادث واقع نمیشود.
7. خدا شریک ندارد. دلیل این مطلب را در بحث توحید خواهید خواند.
8. خدا مکان ندارد؛ در جایی قرار نگرفته است، نه در آسمان، نه در زمین؛ زیرا جسم نیست تا در مکانی واقع شود.
خدا خالق مکانهاست، پس خودش برتر و بالاتر از مکان میباشد و به آن احتیاج ندارد؛ چون بر تمام موجودات احاطه دارد، هیچ ظرفی نمیتواند وجودش را دربرگیرد. همه جا هست و بر تمام موجودات احاطه دارد؛ امّا نه بدان معنا که همانند جسم بزرگی گوش تا گوش جهان ماده را اشغال نموده باشد، بلکه چون وجود مطلق است و به هیچ حدی محدود نیست و به هیچ جا و مکانی پایبند نشده، بر تمام موجودات احاطه دارد و از آنها جدا نیست. اینجا و آنجا دربارهاش گفته نمیشود.
اما اینکه به هنگام دعا، دست به سوی آسمان برمیداریم، نه به دان جهت است که خدا را در آسمانها بدانیم؛ بلکه میخواهیم به دین وسیله، اظهار ذلت و ناتوانی کنیم و حالت یک تقاضا کننده پریشانی را مجسم سازیم.
اگر مسجد و کعبه را خانه خدا مینامیم، بدان جهت است که خدا در آنجا عبادت میشود و خود او بدانها شرافتی داده خانه خودش خوانده است.
9. خدا محتاج نیست؛ به هیچ چیز و هیچکس نیاز ندارد؛ زیرا ذات خدا از تمام جهات کامل است. نقصی ندارد تا به دیگری نیازمند باشد؛ اگر به چیزی احتیاج داشته باشد، محدود و ناقص خواهد بود و واجب الوجود نخواهد شد.
و اگر برای ما تکالیف و وظایفی تعیین کرده، بدان جهت نیست که به نماز و روزه و سایر عبادات ما احتیاج داشته باشد؛ بلکه میخواهد به وسیله عبادت و انجام دادن کارهای نیک روح و نفس ما را کامل و نورانی گرداند، تا برای زندگی خوش آخرت و استفاده از نعمتهای جاویدان بهشتی لیاقت پیدا کنیم.
و اگر از ما خواسته که خمس و زکات و صدقه به دهیم، به همنوعان خودمان احسان کنیم و در امور خیریه پیشقدم باشیم، نه به دان جهت است که به کمکهای مادی ما احتیاج داشته باشد؛ بلکه چون دادن خمس و زکات و صدقات مستحبی و اعانت در امور خیریه، برای اداره امور اجتماعی ما ضرورت داشته و به صلاح عموم ملت بوده است، پرداخت بعضی از آنها را واجب نموده و
درباره صدقات و تأسیس امور عام المنفعه، سفارشهای زیاد کرده است.
به علاوه، بذل مال در راه خدا و کمک و احسان به درماندگان و تأسیس امور خیریه، خودش یک نوع عبادت بزرگی است که سبب استکمال نفس و رسیدن به ثوابهای اخروی خواهد شد.
10. خدا ظالم و ستمکار نیست؛ دلیل این مطلب را در بحث عدل میخوانید.
توحید
خدا یکی است و در آفرینش جهان شریک ندارد. خدا همه کاره جهان هستی است و به جز او، خالق و وجود دهندهای نیست. تمام موجودات را از بزرگ و کوچک، خدا آفریده و در آفرینش آنها احتیاجی به کمک ندارد؛ به چند دلیل:
دلیل اوّل:
اگر دو خدا یا بیشتر وجود داشته باشد، از چند صورت خارج نیست:
احتمال اول، اینکه هر یک از آن دو خدا، به طور مستقل تمام موجودات را آفریده باشد؛ یعنی هر موجودی دو مرتبه وجود پیدا کند و هر خدایی مستقلًا آن را به وجود آورد. باطل بودن این فرض، با اندکی تأمل ثابت میشود؛ زیرا هر موجودی بیش از یک وجود ندارد و از این رو نمیتواند بیش از یک خالق و آفریننده داشته باشد؛
بعد از آنکه خدا به وی هستی داد، ممکن نیست که عامل دیگری نیز به آن هستی ببخشد و به اصطلاح، تحصیل حاصل و تأثیر دو علت در یک معلول محال است.
احتمال دوم، اینکه آن دو خدا با همکاری و کمک یکدیگر، موجودات را بیافرینند، به طوری که هر موجودی مخلوق دو خدا باشد و هر یک از خدایان جزء علت و نیمه فاعل باشد.
احتمال مذکور نیز باطل و بیاساس است؛ زیرا همکاری آن دو خدا اگر به جهت نقص و احتیاج باشد، و به تنهایی و بدون کمک، از آفریدن عاجز و ناتوان باشند، نقص و احتیاج با خدا بودن سازگار نیست. و اگر گفته شود، هر یک از آنان میتواند به تنهایی جهان را خلق کند ولی در عین حال، با هم سازش مینمایند و با تعاون همدیگر موجودات را خلق میکنند؛ چنان که گاهی چند نفر در برداشتن سنگی شرکت مینمایند، با این که هر کدام از آنها میتواند به تنهایی آن سنگ را بردارد. این احتمال نیز درست نیست؛ زیرا دو علت و فاعل که میتوانند به تنهایی کاری را انجام دهند. اگر از استقلال چشمپوشی کنند و از نیروی همدیگر استمداد نمایند و با تعاون و کمک، آن کار را انجام دهند، بیجهت نیست. یا میخواهند، نیروی کمتری به مصرف رسانند، یا میخواهند از مخالفت و کارشکنی دیگری در امان بمانند، یا از همدیگر وحشت و ترس دارند و به طور خلاصه به همکاری و سازش احتیاج دارند. در صورتی که احتیاج و فقر به هیچ قسمی درباره خدا راه ندارد.
علاوه بر این، هر یک از خدایان مفروض، چون به مصالح آفرینش جهان، علم دارد و بر ایجاد آن توانا میباشد، و علم و قدرت عین ذاتش بوده، بخلی هم در وجودش راه ندارد، باید نسبت به آفرینش جهان علت و آفریننده مستقل باشد و بر طبق علم و قدرت، اراده نماید. در نتیجه، لازم میآید که هر دو خدای مفروض، به تنهایی و استقلال، عالم را خلق نمایند؛ در صورتی که قبلًا به اثبات رسید که تأثیر دو علت مستقل در معلول واحد محال است.
احتمال سوم، دو خدای مفروض، موجودات جهان را در بین خودشان تقسیم نمایند و هر کدامشان گروهی از موجودات را بالاستقلال خلق کند و در مخلوقات دیگری دخالت نماید. این احتمال نیز باطل است؛ زیرا هر یک از دو خدای مفروض، اگر نسبت به مخلوقاتی که در سهم دیگری واقع شده، علم به صلاح و قدرت بر ایجاد دارد، باید خالق و آفریننده آنها نیز باشد، و لازمهاش این است که دو علت در یک معلول تأثیر کند. و بطلانش قبلًا به اثبات رسید. و اگر علم به صلاح ندارد یا بر ایجاد، قادر نیست یا بخل میورزد، باز هم ناقص است و صلاحیت خدایی ندارد.
دلیل دوم:
یکی از دو خدای مفروض، اگر موجودی را آفرید، و خدای
دیگر تصمیم گرفت آن را نابود کند، اگر خدای اول میتواند از مخلوق خودش دفاع کند و از کار خدای دوم جلوگیری نماید، دومی عاجز است و خدا نخواهد بود. و اگر نمیتواند مخلوق خودش را نگهداری کند عاجز است و خدا نخواهد بود.
نتیجه توحید
چون به یگانگی خدا عقیده داریم و او را همهکاره جهان میدانیم، غیر از او را هر که و هر چه باشد ناتوان و ضعیف میشماریم. جز خدا کسی را اختیاردار و واجبالطاعه نمیدانیم؛ در مقابل هیچ کس به خاک نمیافتیم. برای غیر خدا اظهار بندگی و چاکری نمیکنیم؛ اراده و آزادی خودمان را در اختیار هیچ کس قرار نمیدهیم. در مقابل هیچ بشری، تعظیم و ستایش بیحد نمیکنیم. تملق و چاپلوسی را عیب میشماریم.
به پیامبران و امامان و پیشوایان دین، بدن جهت احترام میگذاریم و از دستوراتشان پیروی میکنیم، که خدا آنان را واجب الاطاعه قرار داده، پیروی آنها را لازم دانسته است. دستورات آنان هم همیشه در شعاع احکام و قوانین خدا بوده، هرگز از مرز و حد دین تجاوز نمیکنند.
به زیارت قبور پیمبران و امامان میرویم و از مزارشان تجلیل و احترام میکنیم، لیکن نه به عنوان پرستش و عبادت، بلکه به قصد احترام و بزرگ داشت مقام معنوی و قدس و پاکدامنی آنان.
قبورشان را تعمیر و آباد میکنیم و به زیارتشان میرویم، برای این که از مقام عالی و فداکاریهای دینی آنان قدردانی کنیم و به دیگران بفهمانیم که هر کس در راه خدا زحمت کشید و در ارشاد و هدایت مردم کوشش نمود، در این جهان هم فراموش نخواهد شد. در حرم آن مردان پاک و برگزیدگان خدا که مکان مقدسی است، دعا و راز و نیاز میکنیم و از خداوند جهانطلب حاجت و مغفرت مینماییم و ارواح پاک آن مردان الهی را نزد خدا شفیع و وسیله قرار میدهیم.
عدل
خدا عادل است؛ به احدی ظلم نمیکند؛ کار قبیح و زشت از او صادر نمیشود؛ همه کارهایش از روی حکمت و مصلحت است؛ اعمال خوب نیکوکاران را بیپاداش نمیگذارد. خلف وعده نمیکند؛ دروغ نمیگوید؛ بیگناهان را به دوزخ نمیبرد، به دو دلیل:
دلیل اول:
کسی که ستم میکند، یا کار زشت دیگری را انجام میدهد، از سه صورت خارج نیست: یا بدی و قبح آن عمل را درک نمیکند و به دان جهت مرتکب ظلم میشود. یا از زشتی ظلم و ستم آگاه است، لیکن چیزی را در دست دیگران میبیند که خودش آن را ندارد و بدان نیازمند است، بر آنان ستم میکند تا از اموال و حاصل دسترنج آنان بهرهمند گردد. کارفرمایی که بر کارگران خودش
ستم میکند و حقوق آنان را تضییع مینماید، یا ستمکاران که به حقوق بیچارگان تجاوز میکند، به دان جهت مرتکب ستم میشود که خودش را از حیث مال و توانایی ناقص میداند و میخواهد به وسیله غصب، اموال و حاصل کار و دسترنج آنان نقصان و احتیاج خودش را برطرف سازد؛ یا از زشتی ظلم و ستم آگاه است، احتیاج هم ندارد، لیکن از باب انتقام یا لهو و لعب مرتکب ستم میشود.
هر ستمکاری ناچار، یکی از این انگیزهها را دارد، اما پروردگار جهان ستم نمیکند؛ زیرا نادانی و جهل دربارهاش قابل تصور نیست و به تمام مصالح و جهات حسن و قبح اشیا آگاه است. بینیاز مطلب است و به هیچ چیز و هیچ کاری احتیاج ندارد. کار لغو و بیهوده هم از او صادر نمیشود، بنابراین بیعدالتی دربارهاش تصور ندارد.
دلیل دوم:
عقل ما درک میکند که ظلم و ستم کار زشت و ناپسندی است. تمام عقلا نیز، بر این مطلب اتفاق دارند. خدا هم به وسیله پیامبران برگزیدهاش مردم را از ظلم و ستم و کارهای زشت نهی کرده است. بنابراین، چطور ممکن است، خدا مرتکب کاری شود که همه عقلا آن را قبیح میدانند و خود هم از آن نهی کرده است؟
البته همه انسانها یکسان نیستند و در یک سطح قرار نگرفتهاند، بلکه از جهت فقر و غنا، زشتی و زیبایی، خوش فهمی و بدفهمی،
سلامتی و معیوب بودن تفاوتهای در بینشان دیده میشود. بعضی از افراد به گرفتاریهای سخت مبتلا میشوند.
مصیبتهای ناگوار و بیماریهای سخت برای بعضی از افراد پیشآمد میکند. لیکن تمام اینها، معلول یک سلسله علل و عوامل طبیعی و لازمه لا ینفک عالم ماده و مادیات است. و در نظام آفرینش جهان ماده، چارهای از آنها نیست. عوامل طبیعی و گاهی خود انسان در وجود آنها دخالت دارند؛ ولی به هر حال، از جانب خدا منع فیض نیست و هر موجودی به قدر استعداد ذاتی خودش و مساعدت علل و شرایط طبیعی از خدا کسب فیض میکند. خدا هیچ کس را بیش از حد توانایی و قدرتش مکلف نمیسازد؛ سعی و زحمات افراد به هدر نخواهد رفت؛ و برای هر فردی تا حدی که شرایط و اوضاع مساعدت کند راه پیشرفت و ترقی باز است.
*آیت الله ابراهیم امینى، همه باید بدانند، 1جلد، بوستان کتاب (انتشارات دفتر تبلیغات اسلامى حوزه علمیه قم) - قم، چاپ: 25، 1390
[1]. زمر( 39)، آیه 9
[2]. مجادله( 58)، آیه 11
[3]. بحارالانوار، ج 1، ص 177
[4]. همان، ص 164
[5]. همان، ص 165
[6]. همان، ص 170
[7]. همان، ص 174
[8]. همان، ص 203
[9]. بحارالانوار، ج 4، ص 62