وحی از دیدگاه قرآن
با آن که قرآن وحی را به عنوان یک حقیقت میپذیرد و در آیات فراوان، آن را به پیامبران نسبت میدهد لیکن در بیان ماهیت آن، جز به صورت اشاره، چندان توضیحی ندارد. قرآن میفرماید:
« وَ إِنَّـهُ لَـتَنْزِیلُ رَبِّ العالَمِـینَ * نَـزَلَ بِهِ الرُّوحُ الأَمِـینُ * عَلی قَلْبِک لِـتَکونَ مِـنَ المُـنْذِرِینَ »؛[175]
همانا قرآن از جانب پروردگار جهانیان نازل شده، جبرئیل آن را بر قلب تو نازل کرد تا از پیامبرانِ ترساننده باشی.
در آیه دیگر میفرماید:
« قُلْ مَنْ کانَ عَدُوّاً لِجِبْرِیلَ فَإِنَّهُ نَـزَّلَهُ عَلی قَلْبِک بِـإِذنِ اللّهِ مُصَدِّقاً لِما بَینَ یدَیهِ وَهُدی وَبُشْری لِلْمُؤْمِنِـینَ »؛[176]
بگو: «هرکس که با جبرئیل دشمن است [ با خدا دشمن میباشد] زیرا او به فرمان خدا قرآن را بر قلب تو نازل کرد، در حالی که قرآن، تورات و انجیل را تصدیق میکند و برای مؤمنان هدایت و بشارت است.»
در این دو آیه به یکی از ویژگیهای مهم وحی، یعنی نزول مستقیم بر قلب، اشاره شده و میگوید: جبرئیل قرآن را مستقیماً بر قلب تو (پیامبر) نازل کرد.
بدیهی است که اینگونه تعلیم با تعالیم متعارف انسانها تفاوت دارد، زیرا علوم حصولی انسانها از طریق حواس پنجگانه حاصل میشود. ابتدا به وسیله حواس با جهان خارج ارتباط برقرار میسازد، محصول آنها وارد حس مشترک میشود، صورتها در قوه خیال، و معانی جزئیه به وسیله قوه واهمه درک میشود، و در قوّه حافظه بایگانی میگردد. آنگاه قوّه عاقله با استدلال و ترتیب قیاس به علوم حصولی دست مییابد. و در نهایت وارد قلب و نفس میشود.
اما قرآن میفرماید وحی بهگونهای دیگر است، زیرا حقایق علمی در ابتدا و بهطور مستقیم بر قلب و نفس پیامبر نازل شده از طریق قلب بر سایر قوا نازل میگردد.
علامه طباطبائی قدسسره در تفسیر آیه یادشده مینویسد:
مراد از قلب نفس انسان است که محل ادراک علوم میباشد. شاید وجه این که فرموده: « نَـزَلَ بِهِ الرُّوحُ الأَمِـینُ * عَلی قَلْبِک »[177] و نگفته: «علیک» این باشد که خواسته به کیفیت دریافت قرآن به وسیله پیامبر اشاره کند. بدین معنا که تلقّی وحی به طور مستقیم از جانب قلب پیامبر بوده، بدون این که حواس در این رابطه دخالت داشته باشند. بنابراین، پیامبر فرشته را مشاهده میکرد و وحی را میشنید، بدون این که از حس سمع و بصر استفاده کند. زیرا اگر دیدن و شنیدن وحی به وسیله بصر و سمع مادی بود باید افراد دیگری که هنگام وحی حضور داشتند نیز جبرئیل را مشاهده کنند و صدای او را بشنوند، در صورتی که چنین نبود.[178]
در تفسیر روحالبیان از کتاب کشفالاسرار نقل شده که مینویسد:
وقتی وحی بر حضرت محمد صلیاللهعلیهوآله نازل میشد ابتدءاً بر قلب مبارک آن حضرت فرود میآمد، زیرا شدیداً علاقهمند و در جهان غیب مستغرق بود. آنگاه از قلب به فهم و گوش آن حضرت انتقال مییافت. و این، تنزّلی است از بالا به پایین و از خصایص خواص میباشد. برخلاف عوام که ابتدا با گوش میشنوند و از این طریق وارد فهمشان میشود و در نهایت وارد قلب میگردد. اهل سلوک نیز از همین طریق یعنی ترقی از پایین به بالا کسب دانش میکنند. و چقدر فرق است بین این دو.[179]
بنابراین، وحی نوعی علم خارقالعاده و از طریق غیرمتعارف است. نه افاضه آن نظیر تعلیمات متعارف است و نه دریافت و تلقی آن همانند سایر تعلیمات و از طریق تفکر و ترتیب قیاس است. بلکه افاضه و انعکاس مستقیم حقایق علمی بر قلب نورانی پیامبر است، دریافت وحی نیز نوعی شعور باطنی و خلاف متعارف است.
علامه طباطبائی قدسسره مینویسد:
روانشناسان در این جهت تردید ندارند که انسان دارای نوعی شعور نفسانی و باطنی است که گاهی در بعض افراد ظاهر میشود، و دری از جهان غیب به رویش بازمیگردد. و در آن حال، علوم و معارفی برایش کشف میشود که از علوم و تفکرات عقلی برتر و عالیتر است. جمعی از دانشمندان علمالنفس و دانشمندان اروپایی مانند جیمز انگلیسی و غیره به وجود چنین شعوری تصریح کردهاند. بنابراین، وحی پیامبری غیر از تفکر عقلی است.[180]
در جای دیگر مینویسد:
در این جهت تردید نیست که وحی امری است خارقالعاده، نوعی ادراک و شعور باطن است که حواس ما بدان راه ندارد، ولی عقل، وجود چنین امر خارقالعادهای را محال نمیداند.[181]
یکی دیگر از ویژگیهای وحی که در قرآن بدان اشاره شده مشاهده فرشته به وسیله قلب پیامبر است.
قرآن میفرماید:
« بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِالرَّحیم * وَالنَّجْمِ إِذا هَوی * ما ضَلَّ صاحِـبُکمْ وَما غَوی * وَما ینْطِقُ عَنِ الهَوی * إِنْ هُوَ إِلاّ وَحْی یوحی * عَلَّـمَهُ شَدِیدُ القُوی * ذُو مِرَّةٍ فَاسْتَوی * وَهُـوَ بِالْأُفُـقِ الأَعْلی * ثُـمَّ دَنا فَتَـدَلّی * فَـکانَ قابَ قَوْسَینِ أَوْ أَدْنی * فَأَوْحی إِلی عَبْدِهِ مااَوْحی * ما کذَبَ الفُـؤادُ ما رَأی * أَفَتُمارُونَهُ عَلی ما یری * وَلَقَدْ رَآهُ نَـزْلَةً أُخْری * عِنْدَ سِدْرَةِ المُنْتَهی * عِنْدَها جَنَّةُ المَأْوی * إِذْ یغْشَی السِّدْرَةَ ما یغْشی * ما زاغَ البَصَرُ وَما طَغی * لَقَدْ رَأی مِنْ آیاتِ رَبِّهِ الکبْری »؛[182]
سوگند به ستاره چون فرود آید، که صاحب شما [ محمد] هیچگاه در ضلالت نبوده است. و از روی هوا سخن نمیگوید، سخن او به جز وحی نیست، فرشته نیرومند خدا به او تعلیم داده است، همان فرشته نیرومندی که به خلقت کامل خود جلوه نمود، در حالی که در افق اعلا بود، پس نزدیک شد تا به قرب او رسید، بهطوری که فاصله آنها به اندازه دو کمان یا نزدیکتر شد، پس خدا بر بندهاش وحی کرد، قلب پیامبر آنچه را مشاهده نمود دروغ نمیگوید. آیا شما آنچه را او مشاهده نمود انکار میکنید؟ یک مرتبه دیگر نیز فرشته را دیدهبود، نزد درخت سِدرهالمنتهی، بهشتی که جایگاه متقیان است همانجاست، وقتی که درخت سدر را چیزی میپوشد، چشم پیامبر خطا و تجاوز نکرد، بلکه آیات بزرگ پروردگارش را مشاهده نمود.
چنان که در آیه: « ما کذَبَ الفُـؤادُ ما رَأی » رؤت به فؤاد یعنی قلب و نفس نسبت داده شده که مقصود مشاهده جبرئیل است. جملههای: « ما یری »و: « وَلَقَدْ رَآهُ نَـزْلَةً أُخْری » نیز به همین معنا یعنی مشاهده با قلب است. چنانکه کلمه «بَصَر» در: « ما زاغَ البَصَرُ » نیز به همین معنا یعنی چشم قلب میباشد.
علامه طباطبائی در تفسیر آیه مینویسد:
معنای: « ما کذَبَ الفُـؤادُ ما رَأی » این است که آنچه را پیامبر با قلب خود مشاهده کرد دروغ نبود. البته نسبت دادن رؤت یعنی مشاهده به فؤاد (قلب) موضوع غیرمأنوسی نیست، زیرا انسان علاوه بر ادراک به وسیله حواس ظاهر، و علاوه بر تفکر و تخیل با قوای باطن، نوعی ادراک شهودی نیز دارد که با حواس ظاهر و باطن نیست. ما در نفس خودمان شنیدن و بوییدن و چشیدن و لمس را درک میکنیم و همچنین تخیل و تفکر خودمان را مشاهده مینماییم، در صورتی که میدانیم حواس ظاهر و باطن در این ادراک دخالت ندارند.
و همچنین صورتهایی را که به وسیله این قوهها درک شده و هکذا فعل ادراک را درک میکنیم ولی این درک ما، به وسیله این قوهها نیست، بلکه به وسیله نفس ما انجام میگیرد که در آیه مذکور «فؤاد» نامیده شده است.[183]
وحی در احادیث
متأسفانه احادیثی نداریم که ماهیت وحی و کیفیت آن را خوب توضیح داده باشد، در اینباره اشارههایی بیش وجود ندارد. از جمله:
حارث بن هشام به رسول خدا صلیاللهعلیهوآله عرض کرد: «چگونه بر شما وحی میشود؟» آن حضرت در پاسخ فرمود:
گاهی با صدایی شبیه صدای زنگ شروع میشود، و این، شدیدترین نوع وحی است. وقتی قطع شد آنچه را گفته در حافظه دارم. گاهی هم فرشته به صورت مردی برایم ظاهر میشود و سخن میگوید. پس آنچه را میگوید حفظ میکنم.[184]
عبداللّه بن عمر میگوید:
به پیامبر عرض کردم: آیا وحی را احساس میکنید؟ فرمود: بله، صدایی شبیه صدای زنگ احساس میکنم پس ساکت میشوم. هر دفعه که به من وحی میشود آن چنان است که گمان میکنم قبض روح میشوم.[185]
از این دو حدیث استفاده میشود که گاهی وحی از استماع صدایی غیرعادی، همانند صدای زنگ، آغاز میشده، و این دشوارترین انواع وحی بوده است. و گاهی به صورت تمثّلِ فرشته و تکلّم، تحقق مییافته است.
[175] . شعراء، آیات 192 ـ 194.
[176] . بقره، آیه 97.
[177] . شعراء، آیات 193 ـ 194.
[178] . المیزان، ج 15، ص 345.
[179] . روحالبیان، ج6، ص 306.
[180] . المیزان، ج15، ص 159.
[181] . همان، ص 160.
[182] . نجم، آیات 1 ـ 18.
[183] . المیزان، ج 19، ص 26.
[184] . انّالحارث بن الهشام سأل رسولاللّه صلیاللهعلیهوآله فقال: یا رسولاللّه کیف یأتیک الوحی؟ فقال رسول اللّه: احیاناً یأتینی مثل صلصلة الجرس، و هو اشدّه علی فیفصم عنّی وقد وعیت ما قال. و احیاناً یتمثل لی الملک رجلاً فیکلّمنی فاعی مایقول جامع الاصول، ج 11، ص 281 و مناقب ابن شهر آشوب، ج 1، ص 43.
[185] . عبداللّه بن عمر قال: سألت النبی صلیاللهعلیهوآله: هل تحسّ بالوحی؟ فقال: اسمع صلاصل ثم اسکت عند ذلک، فما من مرّة یوحی الی الاّ ظننت انّ نفسی تقبض الاتقان فی علوم القرآن، ج 1، ص 95.