امام اول: امام على بن ابىطالب علیه السلام
تولد و شهادت
نخستین امام، حضرت على علیه السلام روز سیزدهم ماه رجب، سى سال بعد از عام الفیل، در مکه و در بیت اللّه الحرام به دنیا آمد.
نام پدرش، ابوطالب و نام مادرش، فاطمه بنت اسد بود. کنیهاش، ابوتراب، ابوالحسن، ابوالحسین، ابوالسبطین و ابوالریحانتین است.
القابش، امیرالمؤمنین، سیّدالمسلمین، امام المتقین، سیّد الاوصیاست.[1]
شب نوزدهم ماه رمضان، به هنگام اداى نماز صبح، در مسجد کوفه، به دست ابن ملجم مرادى ضربت خورد و شب بیست و یکم ماه رمضان سال چهلم هجرى، به فیض شهادت نائل آمد. پیکر مطهّرش، در خارج کوفه (نجف کنونى) به خاک سپرده شد.[2]
على علیه السلام در زمان پیامبر صلى الله علیه و آله
بررسى دقیق و مفصل زندگى على بن ابى طالب علیه السلام نیاز به تألیف دهها جلد کتاب دارد و در این فرصت کوتاه و اوراق محدود امکانش نیست، ولى براى شناخت اجمالىِ آن حضرت، لازم است به حوادث مهم آن دوران، گرچه کوتاه، اشاراتى کنیم.
على علیه السلام در شش سالگى به پیشنهاد حضرت محمد صلى الله علیه و آله از خانه پدرش ابوطالب به خانه آن حضرت منتقل شد و تحت کفالت و اشراف آن جناب در آمد و پرورش یافت.
در این دوران، از اخلاق و رفتار پیامبر درس مىگرفت و پیروى مىکرد.
در زمان اعتکاف رسول خدا در غار حِرا، نیز غالباً با آن حضرت بود و آثار وحى و نبوّت را مشاهده مىکرد.[3]
او نخستین مردى بود که اسلام را پذیرفت و با پیامبر نماز خواند. در آن زمان، تقریبا ده ساله بود.[4]
در حوادث دشوار آغاز رسالت و سختىها و گرفتارىها، همواره در خدمت پیامبر و بهترین یار و مددکار او بود. در تحریم اقتصادى، اجتماعى، سیاسى مشرکان و در شعب ابوطالب نیز حضور داشت.
در زمانى که جان پیامبر مورد تهدید دشمنان قرار گرفت و بنا شد به مدینه هجرت کند، حضرت على علیه السلام در بستر او خوابید و جان خود را سپر بلا قرار داد (لیلة المبیت). وى از جانب رسول خدا مأموریت یافت تا برخى از کارهاى ناتمام آن حضرت را تمام کند، آنگاه به همراه جمعى از بانوان به سوى مدینه هجرت نماید.[5]
رسول خدا صلى الله علیه و آله در مدینه با حضرت على علیه السلام عقد اخوت بست.[6]
در سال دوم هجرى، به دامادى پیامبر افتخار یافت و با فاطمه، بهترین زنان جهان، ازدواج کرد.[7]
در آن زمان، حضرت على علیه السلام جوانى نیرومند و شجاع و آماده دفاع و جهاد بود. در همه جنگها شرکت داشت و با کمال دلاورى مىجنگید و دشمنان اسلام را از پاى در مىآورد.
در پیروزى اسلام بر کفار و مشرکان، بزرگترین نقش را بر عهده داشت و گوى سبقت را از دیگران ربود.[8]
پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله در دوران رسالت، دو مسئولیت بزرگ و مهم را بر عهده حضرت على علیه السلام نهاد: یکى کتابت آیات و سورههاى قرآن و جمع و تنظیم آنها و دیگرى فرا گرفتن و حفظ و نگهدارى علوم و معارف و احکام و قوانین دین که بر پیامبر وحى مىشد.
على علیه السلام این دو مسئولیت مهم را با تأییدات الهى و تحت اشراف مستقیم رسول خدا صلى الله علیه و آله به خوبى انجام داد.
على علیه السلام بعد از پیامبر صلى الله علیه و آله
حضرت على علیه السلام به هنگام ارتحال پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله 33 ساله بود. رسول خدا صلى الله علیه و آله در مدت حیات مبارکش، بارها مقام خلافت و امامت او را اعلام کرده بود. بنابراین، بعد از رحلت پیامبر، مقام خلافت و امامت به او منتقل شد و بر طبق این نصوص، خلیفه بلافصل پیامبر بود و مردم وظیفه داشتند زمینه را براى تحقّق خلافت و امامت او فراهم سازند، ولى متأسفانه گروهى جاه طلب، سفارشها و نصوص پیامبراکرم صلى الله علیه و آله را نادیده گرفتند و به بهانههاى بى جا، مانند جوانى، او را از مقام خلافت کنار زدند و با ابوبکر بیعت کردند. بعد از ابوبکر، عمر خلیفه شد و بعد از او، عثمان، مدت خلافت آنان، 24 سال و چند ماه طول کشید.
در این مدت گرچه حضرت على علیه السلام خلافت را حق مشروع خود مىدانست، ولى به منظور حفظ اسلام، از هر گونه اقدام تند یا سخنان تفرقهانگیز، جداً اجتناب مىورزید. ایشان در این مدت نه تنها مخالفت نکرد، بلکه در مواقع لازم، به یارى مسئولان حکومت مىشتافت و از مشورت و راهنمایى و کمکهاى علمى و فرهنگى دریغ نداشت.
البته در این مدت در نشر علوم و معارف و احکام و قوانین اصیل اسلام و پرورش انسانهاى کامل و با فضیلت، کوشا بود.
در سال سى و پنجم هجرى، عثمان در اثر شورش گروهى از مسلمانان به قتل رسید. مسلمانان بعد از قتل او با رغبت و اختیار و با اصرار، با على بن ابىطالب علیه السلام بیعت کردند و او را به مقام خلافت و امامت برگزیدند.[9]
از این زمان، خلافت در مسیر حقیقى خود قرار گرفت و امید مىرفت که با رهبرىهاى حضرت على علیه السلام و همکارى اصحابِ مخلصِ پیامبر، کمبودها و کسرىهاى سابق جبران شود و اهداف اصیل پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله تعقیب گردد.
ولى متأسفانه چنین نشد، بلکه خوى عدالت خواهى و رفع تبعیضات امیرالمؤمنین علیه السلام که خواست اسلام اصیل و سیره رسول خدا صلى الله علیه و آله بود، به مذاق افراد جاه طلب و سود جو و زیاده خواه که در زمان سابق بدان عادت کرده بودند، خوش نیامد و با این که جزء بیعت کنندگان بودند، از همان آغاز، پرچم مخالفت را برافراشتند و حکومت نوپاى عدل علوى رابه سه جنگ ویرانگر:
جمل، صفین و نهروان، مواجه ساختند، او در برابر این جنگهاى ناخواسته داخلى، جز دفاع و خاموش کردن فتنهها چارهاى نداشت. در نتیجه به مظهر عدل الهى فرصت ندادند تا حکومت را در مسیر خواستههاى اصیل اسلامى و سیره پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله یعنى عدالت خواهى، تساوى، رفع تبعیضات ناروا، کم کردن فاصله طبقاتى و دفاع از محرومان و مستضعفان قرار دهد.
سرانجام، به جرم عدالت خواهى، به دست یکى از عوامل نفاق، در محراب عبادت به شهادت رسید و صداى زیبا و امیدوار کننده عدالت خواهى، براى همیشه خاموش گشت. بررسى این سه جنگ ناهنگام و ویرانگر، فرصت بیشترى را مىخواهد که دراین اوراق کوتاه نمىگنجد.
علاقهمندان مىتوانند به کتب تاریخ مراجعه کنند.
نصوص بر امامت
در پیش گفته شد که ادلّه و شواهد امامت را مىتوان به دو بخش تقسیم کرد:
بخش اول، ادلّه عامّه که براى اثبات امامت هر یک از امامان مىتوان از آنها استفاده کرد که ما، در این جا از تکرار آنها خوددارى مىکنیم.
بخش دوم، ادلّه خاصّه، یعنى نصوصى که از هر امامى براى امام بعد از خودش صادر شده است. در شرح حال امامان، از جمله امام على علیه السلام تنها از این نوع ادلّه استفاده مىکنیم.
چنان که قبلًا گفتیم، پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله در طول زمان رسالت خود، زمینه را براى امامت حضرت على علیه السلام فراهم ساخت. بارها و بارها، فضائل و مناقب آن جناب را برمى شمرد و از امامت و خلافت او خبر مىداد و پیروى از او را به اصحاب توصیه مىکرد. در نهایت، در حجةالوداع و در غدیر خم، رسماً او را به ولایت نصب کرد.
با توجه به این که قبلًا از باب نمونه به تعدادى از این قبیل احایث اشاره کردیم و توضیحات لازم را دادیم، از تکرار آنها خوددارى مىکنیم. علاقهمندان مىتوانند به مباحث گذشته و کتابهاى مربوط مراجعه کنند.
فضائل و مکارم اخلاق
به شهادت کتابهاى حدیث و تاریخ و سیره، حضرت على علیه السلام یک انسان کامل و تجسّم یافته همه فضائل و مکارم و واجد همه کمالات و فضائل، آن هم در حد اعلا، و منزّه از همه عیوب و زشتىها بود.
با این که دشمنان از نشر فضائل او جلوگیرى مىکردند، در خطبهها و بر منبرها، سالها از او بد مىگفتند و لعن مىکردند، دوستانش نیز از ترس دشمن جرئت ذکر فضائل او را نداشتند و حتى به اتهام تشیّع کشته مىشدند. کتابهاى اهل سنت و شیعه، مالامال از فضائل و مناقب آن حضرت است.
محمد بن منصور طوسى مىگوید: از احمد بن حنبل شنیدم که مىگفت:
«آن همه فضائل که براى علىبن ابى طالب آمده، براى هیچ یک از اصحاب رسول خدا صلى الله علیه و آله نیامده است.»[10]
اصبغ بن نباته مىگوید: روزى، ضرار بن ضمره، بر معاویة بن ابى سفیان وارد شد، معاویه به او گفت: «على را براى من توصیف کن»، گفت: «مرا از این کار معاف بدار» گفت: «نه، باید او را توصیف کنى»، ضرار گفت: «خدا، على را رحمت کند! وقتى در جمع ما بود، به مانند یکى از ما بود، هنگامى که نزدش مىرفتیم ما را به خود نزدیک مىکرد، اگر سؤال مىکردیم پاسخ مىداد، وقتى به زیارت او مىرفتیم، ما را مىپذیرفت و حاجب و دربان نداشت، با این که ما را در قرب خود مىپذیرفت، در عین حال، از هیبت او قدرت تکلم نداشتیم، تبسّم او همانند زنجیر مروارید بود.»
معاویه گفت: «باز هم بگو».
ضرار گفت: «خدا رحمت کند على را! به خدا سوگند! شب بیدارى او زیاد و خوابش کم بود، شب و روز قرآن را تلاوت مىکرد، قلبش را تسلیم خدا مىکرد و با اشک دیدگانش به سوى او باز مىگشت، پردهها برایش نمىآویختند و دیدارش را از ما دریغ نمىکرد، در جلسات براى راحتى تکیه نمىداد و تکیه ندادن را دشوار نمىدانست.
اى معاویه! کاش على را در تاریکى شب مشاهده مىکردى که ریش خود را به دست مىگرفت و همانند شخص مار گزیده به خود مىپیچید. گریه مىکرد و مىگفت: اى دنیا! تو به سوى من توجه کردهاى، هیهات! هیهات! من به تو نیاز ندارم و تو را سه طلاقه کردم. بعد از آن مىگفت: آه! آه! از دورى سفر و کمى توشه و دشوارى راه.»
اصبغ بن نباته گفت: «در این حال، معاویه گریست و گفت: بس کن ضرار! به خدا سوگند! على همین گونه بود. خدا رحمت کند ابوالحسن را.»[11]
سعید بن کلثوم مىگوید: نزد امام جعفر صادق علیه السلام بودم. سخن از امیرالمؤمنین علىبن ابى طالب علیه السلام به میان آمد، او را بسیار ستایش کرد و فرمود: «به خدا سوگند! علىبن ابى طالب علیه السلام در طول عمر، لقمه حرامى میل نفرمود. اگر دو امر مباحى پیش مىآمد، آنچه را براى دینش بهتر بود، همان را انتخاب مىکرد. هیچ حادثه دشوارى براى پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله پیش نمىآمد، جز این که على را دعوت مىکرد، چون به او اعتماد داشت. هیچ انسانى قدرت نداشت عمل رسول اللّه صلى الله علیه و آله را انجام دهد جز على، عمل آن حضرت به گونهاى بود که گویا بین بهشت و دوزخ واقع شده، همواره به بهشت امیدوار بود و از عقاب دوزخ مىترسید. در طول عمر، هزار بنده را از اموال شخصى که با تلاش خود و عرق ریزى تهیه کرده بود، خرید و در راه خدا آزاد کرد.
خوراک خودش و خانوادهاش زیتون و سرکه و خرما بود. لباسش فقط از کرباس بود.»[12]
علم على علیه السلام
قبلًا گفته شد که پیامبر صلى الله علیه و آله از سوى خدا مأموریت داشت علوم و معارف و احکام و قوانین دین را به حضرت على علیه السلام تعلیم دهد. رسول خدا در طول رسالت خویش، به طور مستمر، بدین وظیفه عمل کرد و على هم با تأییدات الهى و مراقبتهاى پیامبر، همه علوم را حفظ کرد. علاوه، با توجه به توصیههاى پیامبر، آنها را براى امامان بعد از خودش نوشت، و از این طریق کتابهایى فراهم آمد، به گونهاى که مىتوان حضرت على علیه السلام را «گنجینه علوم نبوّت» نامید.
پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله بارها مقام علمى على را مورد ستایش قرار مىداد و از جمله در حدیثى فرمود: «من شهر علم هستم و على درب آن است. هر کس علم مىخواهد باید از در آن وارد شود.»[13]
صحابه رسول خدا صلى الله علیه و آله نیز به مقام دانش على، به ویژه در امر قضا، اعتراف داشتند. ابوهریره، از عمر بن خطاب نقل کرده که مىگفت: «در امر قضا، على از همه ما عالمتر است.»[14]
سعید بن مسیّب گفته است: «عمر، همواره به خدا پناه مىبرد از مسئله مشکلى که ابوالحسن در آن نباشد.»[15]
علقمه از عبدالله نقل کرد که مىگفت: «در بین ما، گفته مىشد على بن ابىطالب در امر قضا، از همه اهل مدینه آگاهتر است.»[16]
ابان بن عیاش گفته است: از حسن بصرى درباره على علیه السلام سؤال کردم.
گفت: «درباره او چه بگویم؟ در قبول اسلام بر همه سبقت دارد، فضل و علم و فقه و راى او بر کسى پوشیده نیست، همواره با پیامبر همکارى داشت و شجاعت و زهد و آشنایى با مسائل قضا و خویشاوندى او با رسول خدا، قابل انکار نیست.»[17]
ابن عباس گفته است: «علم رسول اللّه، از علم خداست و علم على، از علم پیامبر است و علم من، از علم على است. علم من و سایر اصحاب، در برابر علم على، به مقدار قطرهاى در برابر هفت دریا بیش نیست.»[18]
ابن عباس گفته است: هر گاه فرد مورد وثوقى، فتوایى را از على نقل مىکرد، ما از آن تجاوز نمىکردیم.»[19]
اذینه عبدى گفته است: از عمر سؤال کردم: «براى انجام عمره، از کجا محرم شوم؟». گفت: «از على سؤال کن».[20]
ابوحازم گفته است: مردى نزد معاویه آمد و از مسئلهاى سؤال کرد. معاویه در جواب گفت: «از على سؤال کن، همانا که او اعلم است» آن مرد گفت:
«جواب شما، از جواب على، براى من بهتر است.» معاویه گفت: «بد سخن گفتى! تو از سخن شخصى اظهار کراهت مىکنى که رسول خدا علوم خود را به او تعلیم داد و فرمود: تو نسبت به من، به منزله هارون نسبت به موسى هستى، جز این که بعد از من، پیامبرى نخواهد آمد. عمر، در حلّ مسائل مشکل، به او مراجعه مىکرد.»[21]
عبادت على علیه السلام
حضرت على علیه السلام از بزرگترین عبّاد روزگار بود. هم از جهت کمیّت و مقدار عبادت، هم از جهت کیفیت، یعنى اخلاص در عبادت و توجه و حضور قلب و مشاهده معبود.
امیرالمؤمنین علیه السلام مىفرمود:
گروهى، به امید ثواب و پاداش، خدا را عبادت مىکنند و این، عبادت تجّار است. گروهى دیگر از ترس عقاب عبادت، مىکنند و این، عبادت بردگان است. گروهى نیز براى تشکر خدا او را عبادت مىکنند و این، عبادت آزادگان است.[22]
در جاى دیگر مىفرماید:
خدایا! من تو را از ترس عقاب و به طمع ثواب، عبادت نمىکنم، بلکه تو را شایسته عبادت مىدانم و عبادت مىکنم.[23]
شخصى خدمت امیرالمؤمنین علیه السلام عرض کرد: «آیا تو، پروردگارت را دیدهاى که او را عبادت مىکنى؟» فرمود: «واى بر تو! من، خدایى را که ندیدهام، عبادت نمىکنم.» عرض کرد: «چه گونه او را دیدهاى؟» فرمود: «چشم سر، خدا را نمىبیند، بلکه چشم دل، از روى حقیقت ایمان، او را مشاهده مىکند.»[24]
قشیرى مىنویسد: هنگامى که وقت نماز فرا مىرسید، امیرالمؤمنین علیه السلام رنگ صورتش تغییر مىکرد و بدنش به لرزه مىافتاد. عرض شد: «چرا چنین مىشوید؟» فرمود: «هنگام اداى امانتى است که خداى متعال آن را بر آسمانها و زمین و کوهها عرضه داشت و آنها، تحمل قبول آن را نداشتند، ولى انسان ضعیف، آن را پذیرفت. ترس من از این است که آیا توانستهام اداى امانت کنم یا نه.»[25]
امام سجاد علیه السلام در کتابى که عبادتهاى حضرت على علیه السلام را ثبت کرده بود، نگاه کرد. پس آن را بر زمین نهاد و فرمود: «کیست که قدرت داشته باشد مانند علىبن ابى طالب علیه السلام عبادت کند؟»[26]
ابن عباس مىگوید: دو شتر به پیامبر اهدا شد. به اصحاب فرمود: «یکى از این شترها را به کسى مىدهم که با حضور کامل قلب، دو رکعت نماز بخواند به گونهاى که در طول نماز اصلًا به فکر امور دنیوى نیفتد.» به این درخواست، جز علىبن ابى طالب علیه السلام کسى پاسخ مثبت نداد. پس پیامبر هر دو شتر را به او عطا کرد.[27]
حبه عرنى مىگوید: شبى من و نوف در صحن دارالاماره خفته بودیم.
امیرالمؤمنین علیه السلام را دیدیم که همانند انسان واله و پریشان، دستش را بر دیوار گذاشته و مىگفت: «إِنَّ فِى خَلْقِ السَّمواتِ وَالأَرْضِ ...» آیات مذکور را تکرار و همانند انسان مجنون حرکت مىکرد. به من فرمود: «اى حبّه! خواب هستى یا بیدار؟» عرض کردم: «بیدارم. شما این گونه رفتار مىکنید پس ما چه کنیم؟».
شروع به گریستن کرد و فرمود: «اى حبّه! خدا، به من و تو، از رگ گردن نزدیکتر است، چیزى ما را از خدا محجوب نمىکند.»
آن گاه به نوف فرمود: «بیدارى یا خواب؟» عرض کرد: «یا امیرالمؤمنین! خواب نیستم. شما در این شب، ما را به گریه انداختى.» فرمود: «اگر در این تاریکى شب، از خوف خدا گریه کنى، در قیامت، چشمت روشن مىشود.
اى نوف! هر کس از خوف خدا اشکى بریزد، گناهانش آمرزیده مىشود.
اى نوف! هر کس از خوف خدا بگرید و حبّ و بغضش براى خدا باشد، کسى به منزلت او نمىرسد.
اى نوف! هر کس محبتاش در راه خدا باشد، چیزى را بر آن محبت ترجیح نمىدهد، و هر کس بغضش در راه خدا باشد بغض خود را در راه منافع شخصى صرف نمىکند. بدین صورت حقیقت ایمانتان را کامل مىگردانید.
سپس آن دو نفر را موعظه کرد و در آخر فرمود: «از خدا بترسید.» بعد از آن حرکت کرد و فرمود: «خدایا! نمىدانم تو از من اعراض کردهاى یا عنایت دارى؟ کاش مىدانستم با این خوابهاى طولانى و قلت سپاس گزارى، حالم چه گونه است!»
حبّه گفت: «به خدا سوگند! تا طلوع فجر در همین حال بود.»[28]
معاویه به ضرار بن ضمره گفت: «على را براى من توصیف کن.» گفت:
على را در بعضى مواقف دیدم که در تاریکى شب، در محراب عبادت ایستاده بود. ریش خود را در دست گرفته و همانند انسان مارگزیده به خود مىپیچید و زار زار مىگریست و مىفرمود: «اى دنیا! از من دور شو! آیا به سوى من مىآیى؟ وقت تو نیست! هیهات! غیر مرا فریب بده! من به تو نیاز ندارم! تو را سه طلاقه کردم! زندگى تو کوتاه و ارزشات کم و آرزوى من نسبت به تو اندک است! آه از کمى توشه و طول سفر و مقصد بزرگ و دشوارىهاى جایگاه.»[29]
زهد على
زهد به معناى عدم دل بستگى به امور دنیوى مانند مال و جاه و مقام و زن و فرزند است. حضرت على علیه السلام از بزرگترین زهاد بود. حسن بن صالح مىگوید: نزد عمر بن عبدالعزیز سخن از زهاد به میان آمد. هر کس فردى را به عنوان زاهد معرفى کرد. عمربن عبدالعزیز گفت: «زاهدترین مردم جهان، علىبن ابى طالب بود.»[30]
سفیان مىگوید: «على علیه السلام در طول زندگى، آجرى بر آجر و خشتى بر خشت نگذاشت و سقفى را نپوشانید. خوراکش هم از مدینه مىآمد.»[31]
ابن عباس مىگوید: «علىبن ابى طالب علیه السلام در زمان خلافت، پیراهنى را به مبلغ سه درهم خرید و پوشید.»[32]
اصبغ مىگوید: على براى خرید لباس به بازار رفت و دو لباس خرید: یکى به سه درهم و دیگرى به دو درهم. به غلامش قنبر فرمود: «لباس سه درهمى را تو بپوش و دو درهمى از من باشد.» قنبر عرض کرد: «لباس سه درهمى براى شما مناسبتر است، زیرا شما منبر مىروید و براى مردم خطبه مىخوانید.» فرمود: «تو جوان هستى و این لباس برایت بهتر است. من از خدا خجالت مىکشم که لباسم از تو بهتر باشد.»[33]
امام صادق علیه السلام فرمود: «امیرالمؤمنین در غذا خوردن، شبیهترین مردم به رسول الله صلى الله علیه و آله بود. خودش نان و سرکه و زیتون مىخورد و به مردم نان و گوشت مىخورانید.»[34]
جعفر بن محمد علیه السلام فرمود: براى حضرت على علیه السلام غذایى آوردند که با خرما و کشمش و روغن درست شده بود. از خوردن آن امتناع ورزید. عرض کردند: «این نوع غذا را حرام مىدانید؟» فرمود: «نه، حرام نیست، ولى مىترسم به خوردن آن علاقه پیدا کنم و معتاد شوم.» سپس این آیه را تلاوت فرمود: «أَذهَبْتُمْ طَیِّباتِکُمْ فِى حَیاتِکُمُ الدُّنْیا».[35]
سویدبن غفلة مىگوید: روز عیدى بر حضرت على وارد شدم. سفرهاش گسترده بود. نان گندم سیاهى در آن سفره بود و ظرفى از حریره که با قاشق خورده مىشد. عرض کردم: «یا امیرالمؤمنین! روز عید و خوردن حریره!» فرمود: «عید، براى کسى است که گناهانش بخشیده شده باشد.»[36]
على علیه السلام و تقسیم غنائم
سیره حضرت على علیه السلام در تقسیم غنائم چنین بود:
اولًا: غنائم را اموال عموم مردم مىدانست که در آن زمان، غالباً تهى دست و نیازمند بودند و بدین جهت هر گاه مالى مىرسید، مقیّد بود فورا آن را بین مردم تقسیم کند، و تا تقسیم نمىکرد، آرامش نمىیافت.
ثانیاً: اموال موجود را با رعایت عدالت و بالسویّه، بین همه مردم تقسیم مىکرد و اشراف و قدرت مندان را بر مستضعفان ترجیح نمىداد. عقیده داشت تقسیم بیت المال نباید به گونهاى باشد که فاصله طبقاتى به وجود آورد.
در روز دوم بیعت، خطبهاى خواند و ضمن آن فرمود:
شما بندگان خدا هستید و این اموال نیز مال خداست، بالسویّه در بین شما تقسیم مىشود. هیچ کس بر دیگرى برترى ندارد و انسانهاى با تقوا، در قیامت، بهترین پاداش را نزد خدا دریافت خواهند کرد. خدا، دنیا را براى انسانهاى پرهیزکار پاداش قرار نداده، بلکه نیکان، بهترین پاداش را نزد خدا خواهند داشت.[37]
در جاى دیگر فرمود:
در تقسیم بیت المال کسى را بر کسى برترى نیست. چگونگى تقسیم آن، معلوم است. مال، مال خداست و شما بندگان او هستید. کتاب خدا در میان شماست و به آن اقرار داریم و تسلیم آن هستیم. از سیره پیامبر نیز در تقسیم بیت المال آگاهیم. هر کس بدین تقسیم رضایت ندارد، هر چه را مىخواهد انجام دهد، زیرا هر کس از خدا اطاعت کند و به فرمان او عمل نماید، ترس و وحشت ندارد.[38]
مجمع مىگوید: على علیه السلام هر روز جمعه بیت المال را جارو و آب پاشى مىکرد. دو رکعت نماز در آن مىخواند و مىگفت: «در قیامت برایم شهادت بده.»[39]
نیز مىفرمود: «رسول خدا صلى الله علیه و آله تقسیم اموال را به فردا نمىافکند.»[40]
ابو صالح سمّان مىگوید: روزى على علیه السلام داخل بیت المال شد و اموالى را در آن جا مشاهده کرد. فرمود: «اموالى را در این جا نبینم در حالى که مردم بدان نیاز دارند!» سپس دستور داد آنها را تقسیم کنند. آن گاه بیت المال را جارو کرد و در آن نماز خواند.[41]
ابوحکیم، از پدرش نقل کرده که على علیه السلام در یک سال، سه مرتبه اموال را تقسیم کرد. بعد از آن اموالى از اصفهان رسید، به مردم فرمود: «بیایید تا براى چهارمین مرتبه، اموال را در بین شما تقسیم کنم. من نمىتوانم خزانه دار باشم.»[42]
از اصفهان، اموالى را براى حضرت على علیه السلام آوردند، همه را بالسویّه بین مردم تقسیم کرد، حتى قرص نان بزرگى در بین اموال بود، آن را نیز به هفت قسمت تقسیم کرد.[43]
ابو اسحاق مىگوید: در تقسیم بیت المال، دو زن حضور داشتند: یکى عرب و دیگرى عجم، حضرت به هر یک از آن دو، بیست و پنج درهم و یک پیمانه غذا داد. زن عرب عرض کرد: «یا امیرالمؤمنین! تو، مرا با این زن عجم یک سان قرار دادى؟!» فرمود: «من، در تقسیم غنائم، بین فرزندان اسماعیل و فرزندان اسحاق امتیازى نیافتم.»[44]
سهل بن حنیف با غلام خود، خدمت حضرت على علیه السلام رسید و عرض کرد: «یا امیرالمؤمنین! این شخص، غلام من بوده آزادش کردهام، سهم او را از بیتالمال بده.» حضرت سه دینار به او داد، همان مقدار که به سهل داده بود.[45]
گروهى از اصحاب على علیه السلام نزدش رفته عرض کردند: «یا امیرالمؤمنین! در تقسیم اموال، اشراف عرب و قریش و کسانى را که از مخالفت آنان بیمدارى، بر عجم و بندگان آزاد شده، برترى ده.» فرمود: «آیا به من توصیه مىکنید که براى پیروز شدن، مرتکب ستم شوم؟ به خدا سوگند! هیچ گاه چنین عملى را انجام نخواهم داد. به خدا سوگند! اگر این اموال از آن خودم هم بود و مىخواستم بین مردم تقسیم کنم، مساوات را رعایت مىکردم، در صورتى که این اموال، مال مردم است.»
بعد از مدتى سکوت فرمود: «هر کس مالى دارد باید از فساد اجتناب کند، زیرا عطاى مال در غیر جایش، تبذیر و اسراف است. او را در بین مردم مشهور مىکند، ولى نزد خدا تنزل مىدهد. هیچ کس نیست که مالش را در غیر جایگاهش و در غیر اهلش صرف کند، جز این که خدا او را از تشکر آنان محروم مىسازد و محبتشان را به سوى غیر او جلب مىکند. اگر بعضى از آنان هم ظاهرا اظهار مودّت و سپاس گزارى کنند، جز تملّق و کذب چیزى نیست و اظهار تشکر آنان به منظور استفاده بیشتر است. اگر این شخص، روزى به آنان نیاز پیدا کند، بدترین دوست او خواهند بود. بنابراین، اگر خدا کسى را مالى عطا کرد، با آن مال، صله رحم کند و در راه میهمان دارى، آزاد کردن بندگان، کمک به قرض داران و در راه ماندگان و فقرا و مهاجران صرف کند و خودش، در تحمل سختىها صبر ورزد. همانا که رسیدن به این صفات نیک، از مکارم دنیا و درک فضائل آخرت است.»[46]
حضرت على علیه السلام به مالک اشتر شکایت کرد که «چرا مردم به سوى معاویه فرار مىکنند؟» مالک عرض کرد: «یا امیرالمؤمنین! ما با اهل بصره و کوفه جنگیدیم، در صورتى که متحد و هم عقیده بودیم، اما الان بین مردم اختلاف است. نیتها به سستى گراییده و عدالت خواهى کمتر شده است. تو مىخواهى با عدل رفتار کنى و پیرو حق باشى. حقِ ضعیف را از قوى بگیرى و اشراف نزد تو، بر مردم ضعیف، برترى نداشته باشند. گروهى از اصحاب تو، از حق وحشت دارند، چون منش تو، شامل آنان نیز مىشود. آنان از اجراى عدل مىترسند، زیرا درباره آنان نیز جارى مىگردد. معاویه چنین نیست. او به ثروتمندان و اشراف، بذل و بخششهاى فراوان دارد. مردم به سوى دنیا تمایل پیدا مىکنند و کمتر کسى است که به دنیا علاقه نداشته باشد. اکثر مردم حق را دوست ندارند و به باطل گرایش دارند و دنیا دارى را ترجیج مىدهند.
یا امیرالمؤمنین! اگر تو نیز به مردم مال بدهى، به سویت تمایل پیدا مىکنند، خیرخواه مىشوند، و دوستت مىدارند، خدا اسباب این کار را برایت فراهم سازد، دشمنانت را مغلوب گرداند و توطئههایشان را خنثى سازد که او از کید آنان آگاه است.»
امیرالمؤمنین علیه السلام پس از حمد و ثناى الهى فرمود: «اما آن چه درباره سیره عدالت خواهى من گفتى، خدا در قرآن مىفرماید: «مَنْ عَمِلَ صالِحاً فَلِنَفْسِهِ وَمَنْ أَساءَ فَعَلَیْها وَما رَبُّکَ بِظَلّامٍ لِلْعَبِیدِ». بیشترین ترس من این است که در اجراى عدالت کوتاهى کرده باشم.
اما آن چه گفتى که پذیرش حق بر مردم دشوار است و از این جهت به سوى معاویه مىروند، خدا مىداند که آنان در اثر ستم من و به قصد عدالت خواهى نرفتهاند، بلکه هدفشان رسیدن به دنیاى زودگذر بوده و خدا در قیامت از آنان سؤال خواهد کرد که آیا به قصد دنیا رفتهاند یا این که عملشان براى خدا بوده است.
اما آن چه گفتى که اشراف و شخصیتها را بر دیگران در تقسیم بیت المال ترجیح دهم، من نمىتوانم از اموال عمومى به کسى بیشتر از حقش بدهم.
خدا مىگوید: «کَمْ مِنْ فِئَةٍ قَلِیلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً کَثِیرَةً بِإِذنِ اللَّهِ وَاللَّهُ مَعَ الصّابِرِینَ».
حضرت محمد صلى الله علیه و آله نیز تنها مبعوث شد، ولى خداى متعال، بعداً، قلّت او را به عزت و کثرت تبدیل کرد. اگر خدا خواسته باشد که ولایت ما را مستحکم سازد، دشوارىها را آسان کند. من سخنان تو را مىپذیرم، ولى اگر خدا بدانها راضى باشد. تو از موثّقترین و خیرخواهترین اصحاب من هستى.».
قاطعیت در دفاع از حق
یکى از مهمترین ویژگىهاى على بن ابى طالب علیه السلام قاطعیت در مبارزه با ستم و دفاع از حق محرومان و ستمدیدگان بود. عقیده داشت با ارفاق و تساهل، نمىتوان جلوى زور و ستم را گرفت، بلکه قاطعیت لازم است.
در اینباره مىفرمود: «انسانهاى ضعیف، نزد من عزیزند تا این که حقشان را بگیرم و قدرت مندان ضعیفاند تا حقوق مظلومان را از آنان بگیرم.»[47]
مغیرة بن شعبه، خدمت حضرت على علیه السلام رسید و عرض کرد: «بر ما واجب است تو را نصیحت کنیم کارگزاران عثمان در شهرها قدرت دارند اگر بخواهى یک مرتبه، آنان را از کار برکنار سازى، فتنه بر پا مىشود که رفع آن دشوار خواهد بود. بهتر است مدت مأموریت آنان را یک سال تمدید کنى تا امر حکومت بر تو استوار گردد. آن وقت هر چه خواستى بکن. از جمله آنان معاویه است که در شام قدرت و نفوذ زیاد دارد.»
حضرت در جواب فرمود: «آیا ضامن مىشوى که تا زمان خلع معاویه زنده بمانم؟»
عرض کرد: «نه».
فرمود: «اگر من، معاویه را در یک شب تار بر دو نفر از مسلمانان ولایت دهم، آیا در قیامت بازخواست نخواهم شد؟ من هیچ گاه از گمراهان استمداد نمىجویم. من بارها به عثمان مىگفتم، دست این ستم کاران را از سر مردم کوتاه کن! اکنون خودم به آنان مأموریت بدهم؟»[48]
نیز مىفرمود: «به خدا سوگند! حق مظلوم را از ظالم مىگیرم. مهار ستمکار را مىگیرم و خواه ناخواه او را به آبشخور حق مىکشانم.»[49]
دفاع از محرومان و مظلومان، یکى از برنامههاى اصیل امیرالمؤمنین علیه السلام بود که هیچ گاه از آن عدول نکرد. نه تنها در قضایاى بزرگ بلکه در حوادث کوچک هم تاب مشاهده ستم را نداشت.
امام باقر علیه السلام فرمود: روزى على بن ابى طالب علیه السلام در شدت گرما، وارد خانه شد. زنى که در انتظار آن حضرت بود، عرض کرد: «یا امیرالمؤمنین! شوهرم به من ستم روا داشته و به حقم تجاوز کرده و قسم خورده که مرا کتک بزند. از او مىترسم. به فریادم برس.»
على علیه السلام فرمود: «اى بنده خدا! مقدارى صبر کن تا هوا خنک شود، آن گاه با هم به خانهات مىرویم.»
عرض کرد: «شوهرم خیلى خشمناک بود. اگر دیر برویم، مىترسم بدتر شود.»
امیرالمؤمنین علیه السلام بعد از اندکى تفکر فرمود: «نه، به خدا قسم! باید حق مظلوم را بگیرم. خانهات کجاست؟».
سپس همراه آن زن به منزل او رفت. کنار در ایستاد و فرمود: «السلام علیکم!» جوانى از منزل بیرون آمد. على به او فرمود: «از خدا بترس! چرا همسرت را ترسانده و از منزل بیرون کردهاى؟»
جوان که حضرت را نمىشناخت گفت: «به تو چه مربوط؟ به خدا سوگند! او را آتش مىزنم!».
امیرالمؤمنین فرمود: «من تو را امر به معروف و نهى از منکر مىکنم، تو در حضور من این گونه همسرت را تهدید مىکنى؟»
در این موقع مردم رهگذر هنگام عبور، خطاب به حضرت عرض کردند:
«السلام علیک یا أمیرالمؤمنین!»
مرد جوان که على را شناخت، ترسید و عرض کرد: «یا امیرالمؤمنین! مرا ببخش! بعد از این، تسلیم همسرم خواهم شد.»
امیرالمؤمنین علیه السلام شمشیرش را غلاف کرد و به زن فرمود: «اى بنده خدا! داخل خانه شو، ولى کارى نکن که شوهرت این چنین خشمناک گردد.»[50]
تساوى در برابر قانون
على علیه السلام همه را در برابر قانون مساوى مىدانست. حتى خودش را در برابر یک نصرانى، از جهت رعایت قانون مساوى مىدانست.
شعبى مىگوید: على بن ابى طالب علیه السلام زره خود را نزد یک مرد نصرانى یافت. او را نزد شریح قاضى برد. به شریح گفت: «این زره مال من است، نه آن را فروختهام، نه بخشیدهام.» شریح به مرد نصرانى گفت: «تو در برابر ادعاى امیرالمؤمنین چه مىگویى؟» نصرانى گفت: «زره، مال من است، ولى امیرالمؤمنین را دروغگو نمىدانم.» شریح به على علیه السلام عرض کرد: «آیا براى مدعایت شاهد و بیّنه دارى؟» امیرالمؤمنین جواب داد: «نه! بیّنه ندارم.»
شریح به نفع مرد نصرانى و زیان امیرالمؤمنین حکم کرد.
نصرانى، زره را برداشت و حرکت کرد. چند قدم رفت، آن گاه برگشت و گفت: «شهادت مىدهم که این گونه داورى از احکام پیامبران است! امیرالمؤمنین، در مرافعه، مرا پیش قاضى منصوب خودش برد و قاضى هم به زیان امیرالمؤمنین حکم داد. أشهد أن لا إله إلّااللّه و اشهد انّ محمدا عبده و رسوله. یا امیرالمؤمنین! این زره، مال شماست. در آن زمان که به سوى صفین مىرفتى، من پشت سر سپاه شما در حرکت بودم. این زره از روى شتر شما افتاد و من برداشتم. زره، مال شماست آن را تحویل بگیرید.»
امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: «اکنون که مسلمان شدى، زره مال تو باشد.» آن گاه او را بر اسب خود سوار کرد.
شعبى مىگوید: «بعدها به من خبر دادند که همین مرد نصرانى، در جنگ با خوارج، در سپاه على بود.»[51]
جعدة بن هبیره، خدمت على علیه السلام رسید و عرض کرد: «اکنون دو نفر براى
امامت و امامان علیهم السلام، ص: 179
قضا خدمت شما مىرسند. یکى از آن دو نفر، تو را بیش از جان و مال خودش دوست دارد و دیگرى دشمن شماست، به گونهاى که اگر بتواند شما را مىکشد، پس به نفع دوستدار خود داورى کن.» امیرالمؤمنین علیه السلام مشت بر سینه او زد و فرمود: «حکم، حکم خداست و باید بر طبق حق داورى کرد.»[52][53]
[1]. اعلام الورى، ج 11، ص 306- 307 و الارشاد، ج 1، ص 5.
[2]. الارشاد، ج 11، ص 9 و اعلام الورى، ج 1، ص 309.
[3]. مناقب آل ابى طالب، ج 2، ص 205- 206.
[4]. همان، ص 7.
[5]. همان، ص 68- 78.
[6]. همان، ص 210.
[7]. همان، ص 207.
[8]. همان، ص 94.
[9]. تذکرة الخواص، ص 56.
[10]. الامام على ابن ابى طالب، ج 3، ص 63.
[11]. بحارالأنوار، ج 41، ص 14.
[12]. همان، ص 110: سعید بن کلثوم، قال: کنت عند الصادق جعفر بن محمّد صلى الله علیه و آله فذکر أمیرالمؤمنین علیه السلام فأطراه و مدحه بما هو أهله، ثمّ قال:« و اللّه ما أکل علیّ بن ابی طالب علیه السلام من الدنیا حراماً قطّ حتى ینتهی سبیله، و ما عرض له أمر قطّ هما للّه رضا إلّاأخذ بأشدّهما علیه فی دینه. و مانزلت برسول اللّه صلى الله علیه و آله نازلة قطّ إلّادعاه ثقة به و ما أطاق عمل رسول اللّه صلى الله علیه و آله من هذة الأمّة غیره. و أن کان لیعمل عمل رجل کان وجهه بین الجنّة و النار یرجو ثواب هذا و خاف عقاب هذه. و لقد أعتق من ماله ألف مملوک فی طلب وجه اللّه و النجاة من النار ممّا کدّ بیدیه و رشّح منه جبینه. و أن کان لیقوت أهله الزیت و الخلّ و العجوة. و ماکان لباسه إلا الکرابیس».
[13]. مناقب خوارزمى، ص 40 و المستدرک، حاکم نیشابورى، ج 3، ص 127: قال رسول اللّه صلى الله علیه و آله:« أنا مدینة العلم و علیّ بابها، فمن أراد العلم فلیأت الباب». و دهها حدیث دیگر.
[14]. طبقات ابن سعد، ج 2، ص 339: أبوهریرة، قال: قال عمر بن الخطّاب:« علیّ أقضانا».
[15]. همان: سعید بن المسیّب، قال:« کان عمر یتعوّذ باللّه من معضلة لیس فیها أبوحسن».
[16]. همان، ص 338: علقمة، عن عبداللّه، قال:« کنّا نتحدّث أنّ من أقضى أهل المدینة ابن أبی طالب».
[17]. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، ج 4، ص 96.
[18]. ینابیع المودّة، ص 80: قال ابن عباس:« علم النبی صلى الله علیه و آله من علم اللّه، و علم علی من علم النّبی، و علمی من علم علّی، و ما علمی و علم الصحابة فی علم علیّ إلّاکقطرة فی سبعة أبحر».
[19]. طبقات ابن سعد، ج 2، ص 348: ابن عباس قال:« إذا حدّثنا ثقة عن علیّ بفتیا لانعدوها».
[20]. ذخائر العقبى، ص 79.
[21]. همان.
[22]. بحارالأنوار، ج 41، ص 14: قال أمیرالمؤمنین علیه السلام:« إنّ قوماً عبدوا اللّه رغبة فتلک عبادة التجّار، و أنّ قوماً عبدوااللّه رهبة فتلک عبادة العبید، و أنّ قوماً عبدوااللّه شکراً فتلک عبادة الأحرار».
[23]. بحارالأنوار، ج 41، ص 14: إمام علیّ علیه السلام:« إلهی! ما عبدتک خوفاً من عقابک، و لا طمعاً فی ثوابک، و لکن وجدتک أهلًا للعبادة فعبدتک».
[24]. همان، ص 16: جاء حبر إلى امیرالمؤمنین علیه السلام فقال:« یا أمیرالمؤمنین! هل رأیت ربّک حین عبدته؟». فقال: ویلک! ما کنت أعبد ربّا لم أره.». قال:« و کیف رأیته؟». قال:« ویلک! لا تدرکه العیون فى مشاهدة الأبصار و لکن رأته القلوب بحقائق الإیمان».
[25]. همان، ص 17:( نقلًا عن تفسیر القشرى) کان علیّ علیه السلام إذا حضر وقت الصلاة تلوّن و تزلزل. فقیل له:« مالک؟». فیقول:« جاء وقت أمانة عرّضها اللّه تعالى على السماوات و الأرض و الجبال فأبین أن یحملنها و حملها الإنسان فی ضعف، فلا أدری أحسن إذا ما عملت أم لا».
[26]. همان: أخذ زین العابدین علیه السلام بعض صحف عبادة علیّ علیه السلام فقرأ فیها یسیراً ثمّ ترکها من یده تضجّراً و قال:« من یقوى على عبادة علیّ بن أبی طالب علیه السلام».
[27]. همان، ص 18: عن ابن عباس، قال:« أهدى إلى رسول اللّه صلى الله علیه و آله ناقتان عظیمتان فجعل إحداهما لمن یصلّی رکعتین لایّهم فیهما بشیء من أمر الدنیا. و لم یجبه أحد سوى علیّ علیه السلام فأعطاه کلتیهما».
[28]. همان، ص 22.
[29]. بحارالأنوار، ج 40، ص 345.
[30]. ترجمة الامام على ابن ابى طالب، ج 3، ص 202.
[31]. همان، ص 188.
[32]. همان، ص 191.
[33]. بحارالأنوار، ج 40، ص 324.
[34]. همان، ص 330.
[35]. الغارات، ج 1، ص 90.
[36]. بحارالأنوار، ج 40، ص 326.
[37]. بحارالأنوار، ج 32، ص 17- 18: قال علیّ علیه السلام:« فأنتم عباداللّه و المال مال اللّه، یقسّم بینکم بالسویّة. لافضل فیه لأحد على أحد و للمتّقین عنداللّه غداً أحسن الجزاء و أفضل الثواب. لم یجعل اللّه الدنیا للمتّقین أجراً و لا ثواباً و ما عنداللّه خیر للأبرار».
[38]. همان، ص 20: أمّا هذا الفیء فلیس لأحد أثرة و لقد فرغ اللّه من قسمته فهو مال اللّه. أنتم عباداللّه المسلمون و هذا کتاب اللّه أقررنا و له أسلمنا و عهد نبیّنا بین أظهرنا. فمن لم یرض به فلیتولّ کیف شاء فإنّ؛ العامل لطاعة اللّه و الحاکم بحکم اللّه لا وحشة علیه».
[39]. الغارات، ج 1، ص 46.
[40]. همان، ص 47.
[41]. الامام على ابن ابى طالب، ج 3، ص 180.
[42]. همان، ص 181.
[43]. الغارات، ج 1، ص 51.
[44]. همان، ص 70.
[45]. بحارالأنوار، ج 41، ص 117.
[46]. الغارات، ج 1، ص 75: إنّ طائفة من أصحاب علیّ علیه السلام مشوا إلیه فقالوا:« یا أمیرالمؤمنین! أعط هذه الأموال و فضّل هؤلاء الأشراف من العرب و قریش على الموالی و العجم من تخاف خلافه من الناس و فراره».
قال: و إنّما قالوا له ذلک، للذی کان معاویة یصنع من أتاه. فقال لهم علیّ علیه السلام« أتأمرونی أن أطلب النصر بالجور؟ و اللّه لا أفعل ما طلعت شمس و ما لاح فی السماء نجم! و اللّه! لو کان ما لهم لی لو آسیت بینهم فکیف و إنّما هی أموالهم؟».
قال: ثمّ أزم طویلًا ساکتاً، ثمّ قال:« من کان له مال فإیّاه و الفساد؛ فإنّ إعطاء المال فی غیر حقّه تبذیر و إسراف، و هو ذکر لصاحبه فی الناس و یضعه عنداللّه. و لم یضع رجل ماله فی غیر حقّه و عند غیر أهله إلّاحرّمه اللّه شکرهم و کان لغیره ودّهم: فإن بقی معهم من یودّهم و یظهر لهم الشکر، فإنّما هو ملق و کذب، و إنّما ینوی أن ینال من صاحبه مثل الذی کان یأتی إلیه من قبل؛ فإن زلّت بصاحبه النعل فاحتاج إلى معونته و مکافاته، فشرّ خلیل و ألأم خدین. و من صنع المعروف فیما آتاه اللّه، فلیصل به القرابة و لیحسن فیه الضیافة و لیفکّ به العانی و لیُعِن به الغارم و ابن السبیل و الفقراء و المهاجرین، و لیُصبِر نفسه على النوائب و الخطوب؛ فانّ الفوز بهذه الخصال شرف مکارم الدنیا و درک فضائل الآخرة».
[47]. نهج البلاغه، خطبه 37: قال علیّ علیه السلام:« الذلیل عندی عزیز حتى آخذ الحقّ له، و القویّ عندی ضعیف حتى آخذ الحقّ منه».
[48]. بحارالأنوار، ج 32، ص 386.
[49]. نهج البلاغه، خطبه 136: و أیم اللّه لأنصفنّ المظلوم من ظالمه و لأقودنّ الظالم بخزامته حتى أورده منهل الحقّ و إن کان کارهاً.
[50]. بحارالأنوار، ج 41، ص 57.
[51]. الامام على ابن ابى طالب، ج 3، ص 196.
[52]. همان، ص 200.
[53] امینى، ابراهیم، امامت و امامان علیهم السلام، 1جلد، موسسه بوستان کتاب (مرکز چاپ و نشر دفتر تبلیغات اسلامى حوزه علمیه قم) - قم، چاپ: اول، 1388.