پایگاه اطلاع رسانی آیت الله ابراهیم امینی قدس سره

امام هشتم: امام رضا عليه السلام‏

امام هشتم: امام رضا علیه السلام‏

 

تولد و شهادت‏

على‌ بن موسى‌ علیه السلام بنابر بعض اقوال، در تاریخ یازدهم ماه ذوالقعده سال 148 هجرى‌ در مدینه به دنیا آمد. پدرش موسى‌ بن جعفر علیه السلام و نام مادرش، ام البنین یا نجمه بود.

نامش «على‌» و کنیه‏اش «ابوالحسن» و القابش رضا، صابر، رضىّ، وفىّ، زکىّ، ولىّ، بود. مشهورترین کنیه‏اش «رضا» است. در روز آخر ماه صفر سال 203 هجرى‌، در ولایت طوس، قریه سناباد، به جنّت لقاى‌ الهى‌ پر کشید و در همان جا مدفون شد.

بنابراین، عمر شریفش، 55 سال بوده است. حدود 35 سال، با پدر بزرگوارش زندگى‌ کرد. دوران امامتش، در حدود بیست سال بود.[1]

 

نصوص بر امامت‏

قبلًا گفته شد که ادلّه امامت را به طور کلى‌ به دو دسته مى‌‏توان تقسیم کرد:

یکى‌ ادلّه عامّه؛ یعنى‌ ادلّه عقلى‌ و نقلى‌‏اى‌ که براى‌ اثبات امامت هر یک از ائمه مى‌‏توان از آنها استفاده کرد. و دیگرى‌ ادلّه خاصّه، یعنى‌، نصوصى‌ که از هر امامى‌ براى‌ اثبات امامتِ امامِ بعد از خودش صادر شده است. ما، در این فصل، به ذکر نصوص امامت حضرت رضا علیه السلام مى‌‏پردازیم.

شیخ مفید رحمه الله نوشته است: «از جمله راویان موثّق و با تقوا و اهل علم و فقه که نصوص بر امامت على‌ بن موسى‌ الرضا علیه السلام را از پدرش روایت کرده‏اند، این افراد هستند: داوود بن کثیر رقّى‌، محمد بن اسحاق بن عمّار، على‌ بن یقطین، نعیم قابوسى‌، حسین بن مختار، زیاد بن مروان، مخزومى‌، داوود بن سلیمان، نصربن قابوس، داوود بن زربى‌، یزید بن سلیط، محمد بن سنان.»[2]

داوود رقّى‌ گفت: به حضرت ابو ابراهیم علیه السلام گفتم: «فدایت شوم! سنّ من بالا رفته است. دستم را بگیر و از آتش دوزخ نجات بده. بعد از شما، صاحب ما کیست؟» حضرت به فرزندش ابوالحسن اشاره کرد و فرمود: «این، بعد از من، صاحب شماست.»[3]

محمد بن اسحاق بن عمّار گفته است: به ابوالحسن اول علیه السلام عرض کردم:

«آیا مرا به کسى‌ هدایت نمى‌‏کنى‌ که مسائل دینم را از او فرا گیرم؟» فرمود: «این، پسرم على‌، همانا، پدرم دست مرا گرفت و به داخل روضه رسول‏الله صلى‌ الله علیه و آله برد و فرمود: پسرم! خداى‌ تبارک تعالى‌ فرمود: «إِنِّى‌ جاعِلٌ فِى‌ الْأَرضِ خَلِیفَةً» و خدا اگر وعده داد، به وعده‏اش عمل خواهد کرد.»[4]

حسین بن نعیم صحّاف گفته است: من و هشام بن حکم و على‌ بن یقطین، در بغداد بودیم. على‌ بن یقطین گفت: من، در خدمت عبد صالح علیه السلام بودم. به من فرمود: «اى‌ على‌ بن یقطین! این على‌، سید فرزندان من است. کنیه‏ام را به او دادم- و به روایت دیگر فرمود: کتاب هایم را به او دادم.» در این هنگام هشام دستش را بر پیشانى‌ خود زد و گفت: «اى‌ على‌! واى‌ بر تو! چه گونه این سخن را مى‌‏گویى‌؟» على‌‏بن یقطین گفت: «به خدا سوگند! همان گونه که شنیده بودم، گفتم.» پس هشام گفت: «همانا که امر امامت، بعد از پدرش موسى‌ بن جعفر، در او خواهد بود.»[5]

نعیم قابوسى‌ گفته است: ابوالحسن موسى‌ علیه السلام فرمود: «پسرم على‌، بزرگ‏ترین و گرامى‌‏ترین و محبوب‏ترین فرزندانم است. او با من، در جفر نگاه مى‌‏کند، در صورتى‌ که جز پیامبر یا وصىّ پیامبر، در جفر نظر نمى‌‏کند».[6]

حسین بن مختار گفته است: نامه هایى‌ از ابوالحسن موسى‌ علیه السلام در آن زمان که در حبس بود، به ما رسید که عهد و وصیت من به فرزند بزرگم این است که فلان عمل و فلان عمل را انجام دهد، و فلان کس نمى‌‏تواند زیانى‌ به او وارد سازد تا تو را ملاقات کنم یا مرگم فرا رسد.[7]

زیاد بن مروان قندى‌ گفته است: بر ابو ابراهیم علیه السلام وارد شدم، در حالى‌ که ابوالحسن فرزندش نزد او بود. فرمود: «اى‌ زیاد! این، پسرم فلانى‌ است، نوشته او نوشته من و کلام او کلام من و رسول او رسول من است. هر چه بگوید، گفته من است.»[8]

مخزومى‌- که مادرش از اولاد جعفربن ابى‌ طالب است- گفته است: ابوالحسن موسى‌ علیه السلام ما را جمع کرد و فرمود: «آیا مى‌‏دانید شما را به چه منظورى‌ در این جا جمع کرده‏ام؟» عرض کردیم: «نه» فرمود: «شاهد باشید که این پسرم، وصىّ و قائم مقام و خلیفه من است.

هر کس از من طلبى‌ دارد، از او بگیرد، به هر کس وعده‏اى‌ داده‏ام، او باید به وعده هایم عمل کند. هر کس ناچار است با من ملاقات کند باید با نوشته و توصیه او باشد.»[9]

داوود بن سلیمان گفته است: به ابو ابراهیم علیه السلام عرض کردم: «مى‌‏ترسم حادثه‏اى‌ رخ دهد و شما را ملاقات نکنم. به من خبر بده که امام بعد از تو کیست؟» فرمود: «پسرم فلان- یعنى‌ ابوالحسن علیه السلام».[10]

نصر بن قابوس گفته است: به ابو ابراهیم علیه السلام گفتم: «من از پدرت سؤال کردم که امام بعد از تو کیست؟ او تو را امام بعد از خودش معرفى‌ کرد. وقتى‌ پدرت از دنیا رفت، مردم براى‌ تعیین جانشین این طرف و آن طرف رفتند، ولى‌ من و اصحابم، امامت تو را پذیرفتیم. اکنون بفرمایید که امام بعد از شما کیست؟» فرمود: «پسرم فلانى‌.»[11]

داوود بن زربى‌ گفته است: اموالى‌ را خدمت ابو ابراهیم علیه السلام بردم، قسمتى‌ از آن را قبول کرد و قسمتى‌ دیگر را نپذیرفت. عرض کردم: «چرا بعض این اموال را قبول نکردید و نزد من گذاشتید؟» فرمود: «صاحب این امر (امام) آن را از تو مطالبه خواهد کرد.»

بعد از وفات آن حضرت ابوالحسن رضا علیه السلام کسى‌ را نزد من فرستاد و اموال را مطالبه کرد، من آن را تقدیم آن جناب کردم.[12]

یزید بن سلیط، در ضمن حدیث طویلى‌ گفته است: ابو ابراهیم، در سال وفات خود به من فرمود: «من، در این سال بازداشت و زندانى‌ مى‌‏شوم. پس امر امامت بعد از من، به پسرم على‌ که همنام على‌، و على‌ است منتقل خواهد شد. على‌ اول، على‌ ابن ابى‌ طالب و على‌ دوم، على‌ بن حسین علیه السلام است. پسرم، از على‌ اول فهم و حلم و ورع و اذکار و دین را، و از على‌ دوم، ابتلاى‌ به مصائب و صبر را ارث مى‌‏برد.»[13]

محمد بن اسماعیل بن فضل هاشمى‌ گفته است: بر ابوالحسن موسى‌ بن جعفر وارد شدم، در حالى‌ که سخت بیمار بود. عرض کردم: «اگر خداى‌ نخواسته حادثه‏اى‌ براى‌ شما رخ داد، به چه کسى‌ مراجعه کنم؟» فرمود: «به پسرم على‌. نوشته او نوشته من است. وصىّ و خلیفه من خواهد بود.»[14]

عبدالله بن مرحوم گفته است: از بصره خارج شدم و به سوى‌ مدینه حرکت مى‌‏کردم. در بین راه، حضرت ابو ابراهیم علیه السلام را ملاقات کردم که به سوى‌ بصره مى‌‏رفت. نامه‏هایى‌ را به من داد و فرمود: «این‏ها را به مدینه ببر و تحویل پسرم على‌ بده. همانا که او، وصىّ و قائم مقام من و بهترین فرزندانم است.»[15]

محمد بن زید هاشمى‌ گفته است: اکنون شیعیان وظیفه دارند على‌ بن موسى‌ علیه السلام را امام خود بگیرند. عرض کردم: «چرا؟» گفت: «زیرا ابوالحسن ابن جعفر علیه السلام او را وصى‌ خود قرار داد.»[16]

حیدر بن ایّوب گفته است: در مدینه و در مکانى‌ به نام قبا بودم، محمد بن زید بن على‌ نیز حضور یافت، ولى‌ مقدارى‌ دیر آمد. عرض کردم: «فدایت شوم! چرا دیر آمدى‌؟» گفت: ابو ابراهیم، مرا با جمعى‌ از اولاد على‌ و فاطمه فرا خوانده بود که جمعا هفده نفر بودیم. آن گاه به ما فرمود: «شما شاهد باشید که پسرم على‌ را وصىّ و وکیل خودم، در زمان حیات و بعد از مرگ، قرار دادم.

همانا که امر او جایز خواهد بود.»

بعد از آن، محمد بن زید گفت: «به خدا سوگند! شیعیان، بعد از موسى‌ بن جعفر، فرزندش على‌ علیه السلام را به امامت انتخاب خواهند کرد.» حیدر عرض کرد:

«خدا عمر موسى‌ بن جعفر را طولانى‌ کند، ولى‌ شما این مطلب را از کجا مى‌‏گویید؟» گفت: «اى‌ حیدر! همان وقت که موسى‌ بن جعفر، على‌ را وصىّ‏ خود قرار داد، امامت را به او تفویض کرد.» على‌ بن حکم مى‌‏گوید: «با وجود این حیدر در حالى‌ از دنیا رفت که در امامت على‌ علیه السلام شک داشت.»[17]

عبدالرحمان بن حجاج گفته است: ابوالحسن موسى‌ علیه السلام به فرزندش على‌ علیه السلام وصیت کرد و در این‏باره، برایش نامه نوشت و شصت نفر از بزرگان اهل مدینه را به شهادت گرفت.[18]

حسن بن على‌ بن خزاز گفته است: ما به قصد زیارت مکه، حرکت کردیم، على‌ بن ابو حمزه نیز با ما بود و اموال و اجناسى‌ را با خود حمل مى‌‏کرد. به او گفتیم: «این اموال را به کجا مى‌‏برید؟» گفت: «این اموال به عبد صالح علیه السلام تعلق دارد و فرموده آن‏ها را به فرزندش على‌ علیه السلام تحویل دهیم. وى‌، او را وصىّ خود قرار داده است.»[19]

جعفر بن خلف گفته است: از ابوالحسن موسى‌ بن جعفر علیه السلام شنیدم که فرمود: «سعادت‏مند کسى‌ است که قبل از مرگ، جانشین خود را ببیند. خداى‌ متعال، فرزندم، على‌ رضا علیه السلام را به عنوان وصىّ به من نشان داد.»[20]

موسى‌ بن بکر گفته است: نزد ابو ابراهیم علیه السلام بودم که فرمود: جعفر صادق علیه السلام مى‌‏فرمود: «سعادت‏مند کسى‌ است که قبل از مرگ، جانشین خود را ببیند.» آن گاه به پسرش على‌ علیه السلام اشاره کرد و فرمود: «خداى‌ متعال، این را به عنوان جانشین به من نشان داد.»[21]

ابن فضال گفته است: از على‌ بن جعفر شنیدم که مى‌‏گفت: «نزد برادرم موسى‌ بن جعفر علیه السلام بودم. او- به خدا سوگند- حجت خدا در زمین بعد از پدرش بود. در همین حال فرزندش على‌ علیه السلام وارد شد. موسى‌ بن جعفر علیه السلام به من گفت: «اى‌ على‌ بن جعفر! این صاحب توست. او، نسبت به من، به منزله من نسبت به پدرم مى‌‏باشد. خدا تو را در دینت ثابت قدم نگهدارد.»

 

پس من گریستم و در دل خود گفتم: «برادرم موسى‌ از مرگ خویش خبر مى‌‏دهد.» پس آن حضرت فرمود: «یا على‌! مقدرات الهى‌ به وقوع خواهد پیوست. رسول خدا و امیرالمؤمنین و فاطمه و حسن و حسین، اسوه و الگوى‌ من خواهند بود.»

این سخن را موسى‌ بن جعفر علیه السلام سه روز قبل از این که به وسیله هارون‏الرشید در مرتبه دوم احضار شود، فرمود.[22]

درباره امامت على‌ بن موسى‌ الرضا علیه السلام احادیث دیگرى‌ نیز داریم که در کتاب‏هاى‌ حدیث ثبت شده، ولى‌ براى‌ رعایت اختصار، از ذکر همه آن‏ها خوددارى‌ مى‌‏کنیم.

علاوه بر این‏ها، معجزات بسیارى‌ به آن حضرت نسبت داده شده و در کتاب‏هاى‌ حدیث به ثبت رسیده که مى‌‏تواند براى‌ اثبات امامت، مفید باشد.

 

فضائل و شخصیت اجتماعى‌‏

امام رضا علیه السلام همانند پدرش، از همه فضائل و کمالات انسانى‌‏ برخوردار بود و در بین مردم عصر خویش، شخصیت معروف و ممتازى‌ داشت.

شیخ مفید نوشته است: «بعد از موسى‌ بن جعفر علیه السلام پسرش على‌ بن موسى‌ الرضا علیه السلام به امامت رسید، زیرا بر همه برادران و اهل بیتش برترى‌ داشت. علم و حلم و تقوا و اجتهادش، بر همه کس روشن بود. خاصّه و عامّه، به فضائل و کمالات وى‌ اعتراف داشتند و پدرش به امامت او تصریح داشت.»[23]

او در جاى‌ دیگر نوشته است: «على‌ بن موسى‌ الرضا علیه السلام افضل و عاقل‏تر و بزرگوارتر و عالم‏تر از همه برادرانش بود».[24]

ابراهیم بن عباس گفته است: هیچ گاه ندیدم امام رضا علیه السلام با تندى‌ با کسى‌ سخن بگوید یا سخن کسى‌ را قطع کند یا حاجت مندى‌ را که قدرت تأمین حاجت او را دارد، رد کند. هیچ گاه ندیدم پایش را نزد دیگرى‌ دراز کند یا در حضور دیگران تکیه کند یا به غلامانش دشنام دهد یا خنده صدادار کند، بلکه خنده‏اش تبسّم بود. وقتى‌ بر سر سفره غذا مى‌‏نشست، همه غلامان و خدمت‏گزاران و حتى‌ دربان را بر سر سفره مى‌‏نشانید. خوابش کم، و شب زنده‏داریش زیاد بود. اکثر شب‏ها تا صبح بیدار بود. بسیار روزه مى‌‏گرفت. سه روز روزه در ماه، از او ترک نمى‌‏شد. و مى‌‏فرمود: «در هر ماه، سه روز روزه گرفتن، ثواب روزه دهر دارد.»

احسان و صدقه او در پنهانى‌ و تاریکى‌ شب بود. هر کس خیال کند که‏ افضل از او را دیده، تصدیقش نکنید.[25]

ابن صباغ مالکى‌ نوشته است: هر کس در احوال على‌ بن موسى‌ دقت کند، مى‌‏فهمد که او از جدش على‌‏بن ابى‌ طالب و على‌ بن حسین ارث برده است.

ایمانى‌ قوى‌ و مقامى‌ عالى‌ داشت. هوادارانش آن چنان زیاد و براهینش آشکار شد که خلیفه مأمون، او را در قلب خود جاى‌ داد و در کشوردارى‌ شریک کرد.

امر خلافت را بعد از خودش به او واگذار کرد، و در محضر عموم، دخترش را به عقد او در آورد. مناقبى‌ عالى‌ و صفاتى‌ برجسته داشت. در شرافت نفس، هاشمى‌ بود و ریشه نبوى‌ داشت.[26]

زیاد بن مروان گفته است: خدمت موسى‌ کاظم بودم. ابوالحسن رضا نیز حضور داشت. به من فرمود: «این، فرزندم على‌ علیه السلام است. نوشته او نوشته من و کلام او کلام من و رسول او رسول من است. هر چه بگوید، حق مى‌‏گوید.»[27]

مأمون ضمن نامه‏اى‌ که ولایت عهدى‌ خود را به على‌ بن موسى‌ علیه السلام واگذار کرده، چنین نوشته است:

من، از آغاز خلافت، همواره کوشش مى‌‏کردم بهترین افراد را براى‌ ولایت عهدى‌ خودم پیدا کنم. پس از جست و جو، کسى‌ را نیافتم که براى‌ تصدّى‌ این مقام، از ابوالحسن على‌ بن موسى‌ الرضا شایسته‏تر باشد، زیرا فضل و علم و تقواى‌ او را از همه برتر دیدم. از دنیا و دنیاپرستان اعراض کرده و آخرت را بر دنیا ترجیح داده است. من، بدین‏ مطلب یقین دارم و مورد اتفاق است. بدین جهت، او را به ولایت عهدى‌ نصب کردم.[28]

ابوالصلت گفته است: مأمون، به على‌ بن موسى‌ علیه السلام گفت: «یا بن رسول اللّه! چون فضل و علم و زهد و تقوا و عبادت تو بر من ثابت شده، تو را براى‌ خلافت از خودم شایسته‏تر مى‌‏دانم.»[29]

 

علم و دانش‏

چنان که قبلًا گفته شد و با ادلّه عقلى‌ و نقلى‌ به اثبات رسید، یکى‌ از مهم‏ترین شرایط امام، علم به مجموع مسائل مربوط به دین، و بزرگ‏ترین مسئولیت امام نیز حفظ و نشر و اجراى‌ احکام و قوانین دین است. اصولا، فلسفه امامت را در انجام دادن این مسئولیت مهم باید یافت. همه امامان چنین بوده‏اند و امام رضا علیه السلام نیز در زمان خودش چنین بود.

در دوران بیست ساله امامت خود، در نشر احکام دین و پرورش شاگردانى‌ دانشمند و مخلص کوشش کرد. در اثر کوشش آن حضرت و شاگردان و راویان با اخلاص آن جناب، احادیث فراوانى‌ نشر یافت که نمونه‏هایى‌ از آن‏ها را در کتاب‏هاى‌ حدیث مى‌‏توان مطالعه کرد. در همه مسائل مربوط به دین، مانند خداشناسى‌، توحید، صفات کمال و جلالِ حق تعالى‌، خلقت و آفرینش جهان و فلسفه آن، عدل الهى‌، جبر و اختیار، قضا و قدر، نبوّت و فلسفه آن، عصمت، علم و امامت، شرایط امام و فلسفه امامت، مکارم اخلاق و اخلاق رذیله، انواع محرمات و گناهان و کیفر آن‏ها، ابواب مختلف فقه، احادیثى‌ از آن جناب به ما رسیده است.

اگر به کتاب‏هاى‌ حدیث مراجعه کنید، در خصوص عناوین مذکور و ده‏ها مانند این‏ها، احادیثى‌ را مشاهده خواهید کرد. علاوه بر احادیث، آن حضرت مناظرات و مباحثات علمى‌ با حاکمان وقت و علما و ارباب ادیان داشته که در کتب تاریخ و حدیث، ثبت و ضبط شده است.

با مطالعه و بررسى‌ دقیق احادیث و مناظرات علمى‌ آن حضرت، مى‌‏توان به مقام علمى‌ ایشان پى‌ برد.[30]

حضرت در طول عمر پربرکت خود، شاگردان دانشمند و بااخلاصى‌ را پرورش داد که در حیات خود ایشان و بعد از آن، در دفاع از دین و نشر معارف و علوم، اهداف آن حضرت را تعقیب کرده‏اند. احمد بن محمد بن ابى‌ نصر بزنطى‌، محمد بن فضل کوفى‌، عبداللّه بن جندب بجلى‌، اسماعیل بن احوص اشعرى‌، احمد بن محمد اشعرى‌، از خواص و موثّقان شاگردان او به شمار رفته ‏اند.

حسن بن على‌ خزاز، محمد بن سلیمان دیلمى‌، على‌ بن حکم انبارى‌، عبداللّه بن مبارک نهاوندى‌، حماد بن عثمان باب، سعد بن سعد، حسن بن‏ سعید اهوازى‌، محمد بن فرج رخجى‌، خلف بصرى‌، محمد بن سنان، بکر بن محمد ازدى‌، ابراهیم بن محمد همدانى‌، محمد بن احمد بن قیس، و اسحاق بن محمد حصیبى‌ نیز از جمله اصحاب آن حضرت بودند.[31]

ابوالصلت گفته است: «کسى‌ را ندیدم که از على‌ بن موسى‌ الرضا علیه السلام اعلم باشد. هر عالمى‌ که او را مى‌‏دید، به اعلم بودن او شهادت مى‌‏داد. مأمون، علماى‌ ادیان و فقهاى‌ شریعت و متکلمان را در مجالس خود دعوت مى‌‏کرد، و با على‌ بن موسى‌ الرضا علیه السلام مباحثه و مناظره مى‌‏داشتند و او بر همه آنان غلبه کرد، به گونه‏اى‌ که همه به فضل او و نقصان خودشان اعتراف مى‌‏کردند.»

على‌ بن موسى‌ الرضا علیه السلام مى‌‏فرمود: «من، در روضه رسول خدا مى‌‏نشستم، در حالى‌ که علماى‌ مدینه زیاد بودند. هر گاه که از پاسخ مسئله‏اى‌ ناتوان مى‌‏شدند، آن را به من ارجاع مى‌‏دادند و همه را پاسخ مى‌‏دادم.»

محمد بن اسحاق بن موسى‌ بن جعفر، از پدرش نقل کرده که موسى‌ بن جعفر علیه السلام به فرزندانش مى‌‏فرمود: برادرتان على‌ بن موسى‌، عالم آل محمد است. مسائل دینى‌ را از او سؤال کنید و آن چه را مى‌‏گوید، نگهدارید. همانا که از ابو جعفر شنیدم که بارها مى‌‏فرمود: «عالم آل محمد در صلب توست. کاش او را درک مى‌‏کردم. او همنام امیرالمؤمنین على‌ علیه السلام است.»[32]

رجاء بن ابى‌ ضحاک- که در سفر از مدینه به طوس همراه امام رضا علیه السلام بوده- چنین مى‌‏گوید: «در هر شهرى‌ که وارد مى‌‏شدیم، مردم براى‌ یاد گرفتن‏ احکام دین، به حضورش مشرف مى‌‏شدند و مسائل دینى‌ را از او سؤال مى‌‏کردند. او هم در پاسخ آنان، احادیثى‌ به واسطه پدرش از پدرانش از على‌ بن ابى‌ طالب علیه السلام و او از رسول خدا صلى‌ الله علیه و آله نقل مى‌‏کرد.»

مأمون نیز گفت: «آرى‌! پسر ضحاک! او بهترین مردم روى‌ زمین و عالم‏ترین و عابدترین مردم است.»[33]

ابراهیم بن ابى‌ العباس گفته است: هیچ گاه ندیدم که از حضرت رضا علیه السلام چیزى‌ را سؤال کنند که جواب آن را نداند. شخصى‌ را ندیدم که اعلم از او باشد. مأمون مسائل مختلف را از آن حضرت سؤال مى‌‏کرد و او همه را پاسخ مى‌‏داد. کلام و پاسخ او، همه‏اش از قرآن گرفته مى‌‏شد. قرآن را در هر سه روز، یک مرتبه ختم مى‌‏کرد. و مى‌‏فرمود: «اگر بخواهم، مى‌‏توانم قرآن را کمتر از این مدت ختم کنم، ولى‌ به هر آیه‏اى‌ مى‌‏رسم، در آن آیه و شأن نزول آن تفکر مى‌‏کنم. به همین جهت، در هر سه روز، یک ختم قرآن دارم.»[34]

 

عبادت و بندگى‌‏

 

امام رضا علیه السلام همانند پدرانش، در عبادت پروردگار جهان، جدّى‌ و کوشا بود. نمازهاى‌ واجب خود را در اول وقت فضیلت و با خضوع و خشوع و حضور قلب مى‌‏خواند. بر خواندن نمازهاى‌ نافله نیز مواظبت داشت. تهجّد و شب بیدارى‌ و خواندن نماز شب را ترک نمى‌‏کرد. اهل دعا و ذکر و قرائت‏ قرآن بود. در این‏باره مطالبى‌ گفته شده که به نمونه هایى‌ از آن اشاره مى‌‏کنیم:

رجاء بن ابى‌ ضحاک مى‌‏گفت: مأمون به من مأموریت داد تا على‌ بن موسى‌ الرضا علیه السلام را از مدینه به سوى‌ طوس حرکت دهم. دستور داد آن حضرت را از راه بصره و اهواز و فارس عبور دهم و از شهر قم عبور نکنیم. به من امر کرد شبانه روز مراقب آن جناب باشم تا به شهر مرو برسیم. به خدا سوگند! مردى‌ را با تقواتر و کثیر الذکرتر و خدا ترس‏تر از او ندیدم:

بعد از خواندن نماز صبح، در مصلاى‌ خود مى‌‏نشست و تا طلوع شمس سبحان اللّه، الحمد للّه، اللّه أکبر و لا إله إلّااللّه مى‌‏گفت و بر پیامبر صلوات مى‌‏فرستاد، بعد از آن به سجده مى‌‏رفت و سجده‏اش تا برآمدن آفتاب ادامه مى‌‏یافت.

بعد از آن، تا نزدیک ظهر، براى‌ مردم حدیث مى‌‏گفت و موعظه مى‌‏کرد، آن گاه تجدید وضو مى‌‏کرد و به مصلا مى‌‏رفت.

بعد از اذان ظهر، شش رکعت نماز نافله مى‌‏خواند. در رکعت اول، حمد و سوره قل یا ایّها الکافرون، در رکعت دوم، حمد و سوره قل هو اللّه احد و در چهار رکعت دیگر، حمد و قل هواللّه احد، مى‌‏خواند. بعد از هر دو رکعت، سلام مى‌‏داد و در رکعت دوم، قبل از رکوع، قنوت به جا مى‌‏آورد. بعد از آن اذان مى‌‏گفت و دو رکعت نماز (نافله) مى‌‏خواند. آن گاه اقامه مى‌‏گفت و سپس نماز ظهر را مى‌‏خواند. بعد از نماز ظهر، به گفتن‏

سبحان اللّه، الحمد للّه، اللّه اکبر و لا اله الا اللّه‏

مشغول مى‌‏شد و تا مدتى‌ ادامه مى‌‏داد. آن گاه به سجده شکر مى‌‏رفت و در حال سجده، یکصد مرتبه شکراً للّه مى‌‏گفت. بعد از آن شش‏ رکعت نماز نافله مى‌‏خواند با حمد و قل هواللّه و در هر دو رکعت، سلام مى‌‏داد و در رکعت دوم، قبل از رکوع، قنوت به جاى‌ مى‌‏آورد. آن گاه اذان مى‌‏گفت و دو رکعت دیگر نماز نافله مى‌‏خواند و در رکعت دوم، قنوت مى‌‏خواند. بعد از آن اقامه مى‌‏گفت و نماز عصر را مى‌‏خواند. در تعقیب نماز عصر نیز

سبحان اللّه الحمد للّه، اللّه أکبر و لا إله إلّااللّه‏

مى‌‏گفت، تا هر چه خدابخواهد. آن گاه به سجده شکر مى‌‏رفت و صد مرتبه حمداً للّه مى‌‏گفت.

وقتى‌ مغرب مى‌‏شد، وضو مى‌‏گرفت و سه رکعت نماز مغرب مى‌‏خواند با اذان و اقامه، و در رکعت دوم، قبل از رکوع، قنوت مى‌‏خواند. بعد از نماز نیز مشغول ذکر

سبحان اللّه، الحمد للّه، اللّه أکبر، و لا إله إلّااللّه‏

مى‌‏شد و آن گاه به سجده شکر مى‌‏رفت.

سر از سجده بر مى‌‏داشت و بدون این که با کسى‌ سخن بگوید، چهار رکعت نماز (نافله) با دو سلام به جاى‌ مى‌‏آورد، و در رکعت دوم، قنوت مى‌‏خواند. در رکعت اول، حمد و قل هو اللّه احد مى‌‏خواند و در رکعت دوم، حمد و قل یا ایّها الکافرون.

بعد از سلام نماز، مى‌‏نشست و مدتى‌ تعقیب مى‌‏خواند و بعد از آن افطار مى‌‏کرد.

قریب یک ثلث از شب که مى‌‏گذشت، نماز عشاء را چهار رکعت مى‌‏خواند و در رکعت دوم، قبل از رکوع، قنوت مى‌‏خواند. بعد از نماز عشاء در مصلا مى‌‏نشست و تا مدتى‌ مشغول ذکر

سبحان اللّه، الحمد اللّه، اللّه أکبر و لا إله إلّااللّه‏

بود. سپس سجده شکر به جاى‌ مى‌‏آورد و براى‌ استراحت به رختخواب مى‌‏رفت.

در ثلث آخر شب، از خواب برمى‌ خاست در حالى‌ که ذکر

سبحان اللّه، الحمد للّه، اللّه أکبر، لا إله إلّااللّه و استغفر اللّه‏

را بر زبان داشت، مسواک مى‌‏کرد و وضو مى‌‏گرفت و مشغول نماز مى‌‏شد. هشت رکعت نماز مى‌‏خواند و در هر دو رکعت، سلام مى‌‏داد، در رکعت اول هر نماز، بعد از حمد سى‌ مرتبه قل هو اللّه احد مى‌‏خواند- نماز جعفر طیار را چهار رکعت با دو سلام مى‌‏خواند و در رکعت دوم، قبل از رکوع و بعد از تسبیح، قنوت به جاى‌ مى‌‏آورد. نماز جعفر جزء نماز شب آن حضرت محسوب مى‌‏شد- بعد از آن دو رکعت باقى‌ نماز شب را مى‌‏خواند. در رکعت اول سوره حمد و سوره ملک و در رکعت دوم، حمد و سوره هل اتى‌ على‌ الانسان را مى‌‏خواند.

بعد از آن، دو رکعت نماز شفع را مى‌‏خواند. در هر رکعت، بعد از حمد سه مرتبه قل هو اللّه احد مى‌‏خواند و در رکعت دوم، قنوت به جاى‌ مى‌‏آورد.

سپس برمى‌ خاست و نماز وتر را یک رکعت مى‌‏خواند. بعد از سوره حمد سه مرتبه قل هو اللّه احد و یک مرتبه قل اعوذ برب الفلق و یک مرتبه قل اعوذ برب الناس مى‌‏خواند و قبل از رکوع رکعت دوم، قنوت به جاى‌ مى‌‏آورد و در قنوت، این دعا را مى‌‏خواند: «

اللّهم صلّ على‌ محمد و آل محمد. اللّهم اهدنا فیمن هدیت و عافنا فیمن عافیت و تولّنا فیمن تولّیت و بارک لنا فیما اعطیت و قنا شر ما قضیت، فانّک تقضى‌ و لایقضى‌ علیک، انه لا یذلّ من والیت و لا یعزّ من عادیت، تبارکت ربنا و تعالیت.»

آن گاه هفتاد مرتبه‏


«استغفر اللّه و اسأله التوبة»

مى‌‏گفت. بعد از سلام نماز مى‌‏نشست و تا مدتى‌ تعقیب مى‌‏خواند.

نزدیک طلوع فجر، دو رکعت نافله نماز صبح مى‌‏خواند: در رکعت اول، حمد و قل یا ایهاالکافرون و در رکعت دوم، حمد و قل هو اللّه احد مى‌‏خواند، بعد از طلوع فجر، اذان و اقامه مى‌‏گفت و نماز صبح را دو رکعت مى‌‏خواند.

بعد از سلام، مى‌‏نشست و تا طلوع خورشید تعقیب مى‌‏خواند. سپس به سجده شکر مى‌‏رفت و تا بر آمدن آفتاب در حال سجده بود.

در رکعت اول نمازهاى‌ واجب، حمد و انّا انزلناه و در رکعت دوم حمد و قل هو اللّه مى‌‏خواند، مگر در نمازهاى‌ صبح و ظهر و عصر جمعه که بعد از حمد، سوره جمعه و منافقین را مى‌‏خواند.

در نماز عشاى‌ شب جمعه، در رکعت اول، حمد و سوره جمعه و در رکعت دوم، حمد و سوره سبح اسم ربک الاعلى‌ را مى‌‏خواند.

در نماز صبح روز دوشنبه و پنج شنبه، در رکعت اول، حمد و سوره هل اتى‌ على‌ الانسان و در رکعت دوم، حمد و سوره هل اتى‌ على‌ الانسان و سوره الغاشیه را مى‌‏خواند و در نمازهاى‌ مغرب و عشا و در نمازهاى‌ شب و شفع و وتر و نماز صبح، قرائت را بلند مى‌‏خواند و در نمازهاى‌ ظهر و عصر آهسته.

در رکعت‏هاى‌ سوم و چهارم نمازها به جاى‌ سوره حمد سه مرتبه مى‌‏گفت:

«سبحان اللّه و الحمد للّه و لا إله إلّااللّه و اللّه أکبر.»

ذکر قنوتش در نمازها این بود: «

ربّ اغفر و ارحم و تجاوز عمّا تعلم انّک أنت الأعزّ الاجلّ الأکرم.»

در هر مکانى‌ که قصد اقامه ده روز مى‌‏کرد. روزها را روزه مى‌‏گرفت. به هنگام مغرب، اول نماز واجب را مى‌‏خواند و بعد از آن افطار مى‌‏کرد.

در طول سفر، نمازهاى‌ واجب را دو رکعت مى‌‏خواند، مگر نماز مغرب را که سه رکعت مى‌‏خواند.

نماز نافله مغرب و عشاء و نماز شب و شفع و وتر و نافله صبح را در سفر و حضر ترک نمى‌‏کرد، ولى‌ نمازهاى‌ نافله ظهر و عصر را در سفر نمى‌‏خواند.

بعد از نمازهاى‌ قصر، سى‌ مرتبه مى‌‏گفت: «

سبحان اللّه و الحمدللّه و لا اله الّا اللّه و اللّه اکبر.

» و مى‌‏فرمود: «این ذکر، کمبود نماز را جبران مى‌‏کند.»

ندیدم که نماز ضحى‌ را در سفر یا حضر بخواند. در سفر، اصلًا روزه نمى‌‏گرفت. در اول هر دعایى‌، بر محمد و آل او صلوات مى‌‏فرستاد. در نماز و غیر نماز ذکر صلوات را زیاد داشت. شب‏ها، قرآن را زیاد قرائت مى‌‏کرد.

وقتى‌ به آیه‏اى‌ مى‌‏رسید که مربوط به بهشت یا دوزخ بود، گریه مى‌‏کرد. از خدا طلب بهشت مى‌‏کرد و از آتش دوزخ پناه مى‌‏برد.

«بسم اللّه الرحمن الرحیم‏

» را در همه نمازها بلند مى‌‏خواند. هر گاه که «قل هو اللّه احد» را مى‌‏خواند، در خفا مى‌‏گفت: «اللّه احد» بعد از قرائت «قل هو اللّه احد» سه مرتبه مى‌‏گفت «کذالک ربّنا» وقتى‌ سوره جحد را مى‌‏خواند، پیش خود و آهسته مى‌‏گفت: «ایها الکافرون» وقتى‌ از قرائت سوره فراغت مى‌‏یافت، سه مرتبه مى‌‏گفت: «ربّى‌ اللّه و دینى‌ الاسلام»

وقتى‌ سوره «و التین و الزیتون» را مى‌‏خواند، بعد از فراغ از قرائت مى‌‏فرمود: «

بلى‌ و انا على‌ ذالک من الشاهدین‏

.» وقتى‌ سوره «لا اقسم بیوم القیامة» را مى‌‏خواند، بعد از فراغ مى‌‏فرمود:

«سبحانک اللّهم! بلى‌!»

هنگامى‌ که سوره جمعه را مى‌‏خواند و به این آیه مى‌‏رسید: «قُلْ ما عِنْدَ اللَّهِ خَیْرٌ مِنَ اللَّهْوِ وَمِنَ التِّجارَةِ وَاللَّهُ خَیْرُ الرّازِقِینَ» بعد از کلمه‏

«والتجارة»

جمله‏

«للذین اتقوا»

را «البته نه به عنوان جزئى‌ از قرآن»، اضافه مى‌‏کرد.

بعد از خواندن سوره فاتحه مى‌‏فرمود:

«الحمد للّه ربّ العالمین».

وقتى‌ سوره «سبح اسم ربک الا على‌» را مى‌‏خواند، به طور آهسته و مخفى‌ مى‌‏گفت:

«سبحان ربّی الأعلى‌ ...»

وقتى‌‏

«یا أیّها الذین آمنوا»

را مى‌‏خواند به طور آهسته مى‌‏گفت:

«لبّیک! اللّهم لبّیک!»[35]

ابراهیم بن عباس گفته است: ابوالحسن رضا علیه السلام خوابش در شب کم بود و شب زنده دارى‌ او زیاد. اکثر شب‏ها تا صبح بیدار و مشغول عبادت بود. بسیار روزه مى‌‏گرفت. سه روز روزه در ماه از او ترک نمى‌‏شد. مى‌‏فرمود: «سه روز روزه گرفتن در هر ماه، به منزله روزه همه عمر است.»[36]

انفاق و احسان‏

جود و بخشش، احسان به تهى‌ دستان، اداى‌ قرض بدهکاران، اطعام مؤمنان و کمک به گرفتاران، جزء سیره پیامبر اکرم و ائمه معصوم علیهم السلام بوده است. امام رضا علیه السلام نیز در حد امکان بدین سیره ادامه مى‌‏داد.

اسحاق نوبختى‌ گفته است: مردى‌ خدمت امام رضا علیه السلام رسید و عرض کرد، «به اندازه شأن خودت به من احسان کن»، «فرمود بدین مقدار قدرت ندارم.»

عرض کرد: «پس به مقدار شأن من بده.»

فرمود: «این مقدار امکان دارد.»

آن گاه به غلام خود دستور داد دویست دینار به آن مرد بدهد.

امام رضا علیه السلام در خراسان، در روز عرفه، مجموع اموال خود را در راه خدا انفاق کرد.

فضل بن سهل عرض کرد: «این بخشش شما به صلاح نبود و زیان دارد.»

فرمود: «زیان نیست، بلکه عین منفعت است. چیزى‌ را که در راه خدا و به منظور پاداش اخروى‌ داده مى‌‏شود، زیان به شمار نیاور.»[37]

معمر بن خلّاد گفته است: هنگامى‌ که امام رضا علیه السلام غذا مى‌‏خورد، ظرفى‌ را نزدیک سفره مى‌‏گذاشت و از بهترین غذاها مقدارى‌ را درآن ظرف مى‌‏ریخت. آن گاه دستور مى‌‏داد آن را به فقرا بدهند. او در این حال، این آیه را مى‌‏خواند: «فَلا اقْتَحَمَ العَقَبَةَ».

سپس مى‌‏فرمود: «خداى‌ عزّوجلّ مى‌‏دانسته که هر کسى‌ قدرت آزاد کردن بنده را ندارد، بدین جهت اطعام را وسیله بهشت رفتن قرار داد.»[38]

غفّارى‌ گفته است: مردى‌ از آل ابى‌ رافع، به نام فلان، مبلغى‌ از من طلب‏کار بود، طلب خود را با اصرار از من مطالبه مى‌‏کرد و من قدرت پرداخت آن را نداشتم. از این جهت، نماز صبح را در مسجد پیامبر خواندم و به سراغ امام رضا علیه السلام حرکت کردم که در آن زمان در عریض بود. وقتى‌ به آن جا رسیدم، امام را دیدم که پیراهنى‌ پوشیده و عبایى‌ بر تن داشت و سوار بر الاغ بود.

من از آن حضرت، خجالت کشیدم و چیزى‌ نگفتم. وقتى‌ او به من رسید به من نگاه کرد. من سلام کردم و گفتم: «فلان کس که دوستدار شماست، از من‏

امامت و امامان علیهم السلام، ص: 307

طلبى‌ دارد و در مطالبه آن، مرا رسوا ساخته است.» گمان مى‌‏کردم آن حضرت به آن شخص توصیه مى‌‏کند که دست از مطالبه بردارد. البته، مقدار بدهى‌ خودم را نگفتم. آن حضرت، به من فرمود: «بنشین تا برگردم».

من در همان جا ماندم تا مغرب شد و نماز مغرب را خواندم. روزه دار هم بودم. خسته شدم و قصد انصراف داشتم که حضرت ظاهر شد و گروهى‌ اطرافش را گرفته بودند. عرض حاجت مى‌‏کردند و به آنان صدقه مى‌‏داد. بعد از آن، داخل خانه شد و مرا نیز به داخل دعوت کرد. داخل شدم و با هم نشستیم. من، از ابن مسیب، امیر مدینه برایش صحبت کردم. وقتى‌ سخن من تمام شد، فرمود: «گمان مى‌‏کنم هنوز افطار نکرده‏اى‌» عرض کردم: «نه» پس دستور داد برایم غذا آوردند و به غلامش فرمود، با من غذا بخورد. بعد از صرف غذا، به من فرمود: «این متکا را کنار بزن و آن چه زیر آن موجود است، براى‌ خودت بردار.»

به دستورش عمل کردم و دینارهاى‌ موجود را برداشتم و در آستین لباسم جاى‌ دادم. به چهار نفر از غلامانش دستور داد تا منزل مرا همراهى‌ کنند.

عرض کردم: «مأموران ابن مسیّب گشت دارند و من کراهت دارم آنان مرا با غلامان شما ببینند.»

فرمود: «حق با توست.» آن گاه از غلامانش خواست، از هر جا من گفتم، برگردند. وقتى‌ نزدیک منزل خودم رسیدم به غلامان گفتم: برگردید.

داخل منزل شدم و چراغ را روشن کردم. پول‏ها را شمردم، چهل و هشت دینار بود، با این که بدهى‌ من بیش از بیست و هشت دینار نبود. یکى‌ از آن دینارها، درخشش خاصى‌ داشت و توجّه مرا به خود جذب کرد. وقتى‌ آن را نزدیک چراغ بردم، دیدم بر رویش نوشته: «بدهى‌ تو، بیست و هشت دینار است. بقیه نیز مال خودت باشد.» این، در حالى‌ بود که به خدا سوگند، من به طور دقیق نمى‌‏دانستم آن شخص چه قدر از من طلب دارد.[39]

یاسر خادم گفته است: «وقتى‌ امام رضا علیه السلام در خلوت مى‌‏نشست، همه خدمت‏کاران کوچک و بزرگ را دعوت مى‌‏کرد و با آنان سخن مى‌‏گفت و انس مى‌‏گرفت. وقتى‌ هم بر سر سفره غذا مى‌‏نشست، همه را براى‌ صرف غذا فرا مى‌‏خواند.»[40][41]

 

[1]. الارشاد، ج 2، ص 247؛ بحارالأنوار، ج 49، ص 2 و 3 و 293؛ الفصول المهمه، ص 226؛ کافى‌، ج 1، ص 486 و تاریخ یعقوبى‌، ج 2، ص 453.
[2]. الارشاد، ج 2، ص 247.
[3]. همان، ص 248 و الفصول المهمه، ص 225.
[4]. الارشاد، ج 2، ص 248.
[5]. همان، ص 249.
[6]. همان.
[7]. همان، ص 249.
[8]. همان، ص 250 و الفصول المهمه، ص 226.
[9]. همان منابع.
[10]. الارشاد، ج 2، ص 251.
[11]. الارشاد، ج 2، ص 251.
[12]. همان.
[13]. همان، ص 252.
[14]. کشف الغمه، ج 3، ص 88.
[15]. بحارالأنوار، ج 49، ص 15.
[16]. همان، ص 16.
[17]. همان، ص 16.
[18]. همان، ص 17.
[19]. همان.
[20]. همان، ص 18.
[21]. همان، ص 26.
[22]. همان، ص 26.
[23]. الارشاد، ج 2، ص 247.
[24]. همان، ص 244.
[25]. بحارالأنوار، ج 49، ص 90 و مناقب آل ابى‌ طالب، ج 4، ص 389.
[26]. الفصول المهمه، ص 225؛ مطالب السؤول، ج 2، ص 128 و کشف الغمه، ج 3، ص 49.
[27]. الفصول المهمه، ص 226.
[28]. تذکرة الخواص، ص 353.
[29]. بحارالأنوار، ج 49، ص 129 و مناقب آل ابى‌ طالب، ج 4، ص 392.
[30]. یکى‌ از محققان، احادیث امام رضا علیه السلام را در ابواب مختلف عقاید، اخلاق، فقه، تفسیر، تاریخ، .... گردآورده و با روشى‌ جالب در دو جلد به نام مسند الامام الرضا تألیف و چاپ کرده است در همین کتاب، راویان حدیث و شاگردان آن حضرت که جمع آورى‌ شده‏اند، بالغ بر 312 نفر مى‌ شوند. علاقه‏مندان مى‌ توانند به آن کتاب مراجعه کنند.
[31]. مناقب آل ابى‌ طالب، ج 4، ص 397.
[32]. بحارالأنوار، ج 49، ص 100.
[33]. همان، ص 95.
[34]. همان، ص 90.
[35]. بحارالأنوار، ج 49، ص 91.
[36]. همان و الفصول المهمه، ص 233.
[37]. بحارالأنوار، ج 49، ص 100.
[38]. همان، ص 97.
[39]. الارشاد، ج 2، ص 255 و بحارالأنوار، ج 49، ص 97.
[40]. بحارالأنوار، ج 49، ص 164.
[41] امینى‌، ابراهیم، امامت و امامان علیهم السلام، 1جلد، موسسه بوستان کتاب (مرکز چاپ و نشر دفتر تبلیغات اسلامى‌ حوزه علمیه قم) - قم، چاپ: اول، 1388.