قدرت بر تکلم، انشای حروف
بعضی از محققان دو معنای دیگر نیز برای کلام ذکر کردهاند: یکی منشأ و مصدر کلام در ذات متکلم یعنی قدرت تکلم، دیگری صفت تکلم و انشای حروف و کلمات.
ملا عبداللّه زنوزی مینویسد:
گاهی قصد کرده میشود از کلام، نفس حروف و کلمات، و این معنای شایع و ذایع است از لفظ کلام، و گاهی قصد کرده میشود از آن، تکلم به معنای بودن شخص به حیثیتی که صادر شود از او حروف و کلمات. و گاهی قصد کرده میشود از کلام، تکلم به معنای متکلمیت، یعنی مجرّد انشای حروف و کلمات، مخفی نماند که کلام به معنای اول در مرتبه افعال و آثار است. و از جمله صفات و اوصاف متکلم نمیتواند باشد. و کلام به معنای دوم از جمله صفات حقیقیه و اوصاف ذاتیه است. خواه آن چیزی که به آن منشأ انشای حروف و کلمات میشود عین ذات متکلم باشد و یا زاید باشد بر ذات او. و تکلم به این معنا در حقیقت به قدرت و توانایی برمیگردد. مثال اول واجبالوجود بالذات است، جلّت عظمته، زیرا که ذاتش بعینها جهت مصدریت کلمات است با تفاوت مراتب و درجات کلمات به حسب نشئت.
و مثال دوم، انسان است نسبت به انشای حروف و کلمات در لوح نفس که به استدعای باطنی نفسانی از جوف او بیرون میآید و در فضای دهان متحقق میشود. زیراکه تا ملکه تکلم و تنطق حاصل نیاید منشأ انشای حروف و کلمات نمیتواند شد. و کلام به معنای سوم از صفات فعلیه و اوصاف اضافیه است. زیرا که به قیمومت و ایجاد برمیگردد، و سابقاً محقق شد که صفات حقیقیه واجبالوجودِ بالذات عین ذات و صفات اضافیه او زاید بر ذاتند.[47]
چنانکه اشاره شد این دانشمند برای لفظ کلام، علاوه بر معنای معروف و شایع، دو معنای دیگر یعنی، مصدر کلام در ذات متکلم، و صفت تکلم را، نیز ذکر کردهاست. ولی این دو معنا در کتاب لغت دیده نمیشود. گرچه کلام در ذات متکلم مصدر دارد ولی مصدر آن، در واقع قدرت است نه کلام. و همچنین، در این جهت تردید نیست که متکلم متصف به تکلم است، نه کلام. بنابراین، اگر هم کلام در دو معنای مذکور استعمال شدهباشد باید آن را مجاز بدانیم.
[47]. لمعات الاهیة، ص 449