طلبه خادم دین و مردم است
طلبه، خادم دین و مردم است
گفتگوی ماهنامه فرهنگی و اجتماعی حاشیه با آیت الله ابراهیم امینی
اشاره:
چندین بار درخواست مصاحبه را خدمتشان ارائه کردم. نمیپذیرفتند و میگفتند چیزی برای طلبهها ندارم؛ بالآخره با اصرار پذیرفتند تا بخشی از تجربیات خود را برای طلبهها بازگو کنند. برایم بسیار قابل توجه بود که وقتی از آیتالله امینی 89ساله دربارة خانواده و مادرش میپرسم از فرط علاقه به مادر، ناخودآگاه گریه میکند.
ابراهیم امینی، متولد ۱۳۰۴ در نجفآباد است. دروس حوزه را در اصفهان آغاز کرد و در سال 1326 درحالیکه بخشی از رسائل و مکاسب را درس گرفته بود، برای ادامة تحصیل به حوزة علمیة قم مشرف شد. در قم، ادامة رسائل و مکاسب را نزد آقای سلطانی، حاجآقا رضا بهاءالدینی و آقای مجاهدی خواند. جلد اول کفایه را نزد آیتالله مرعشی و جلد دوم را نزد آیتالله گلپایگانی و بخش حکمت منظومه را نزد آیتالله سید محمدحسین طباطبایی به اتمام رساند. در درسهای خصوصی علامه طباطبایی که شبهای پنجشنبه و جمعه تشکیل میشد شرکت میکرد و بخشی از کتاب اسفار و کتاب تمهیدالقواعد و چند جلد از بحارالانوار و منطق شفا را در آن حلقه درسی فراگرفت.
وی در درسهای خارج فقه و اصول آیتالله بروجردی(ره) و در درس خارج فقه و اصول امام خمینی(ره) نیز شرکت میکرد. آیتالله امینی فعالیتهای علمی و تألیفات بسیاری داشته و در کنار تحصیل علم، مبارزات و فعالیتهای فرهنگی خود را نیز ادامه داده است. ازجمله سمتهای ایشان میتوان به نایب رئیسی مجلس خبرگان، ریاست دبیرخانة مجلس خبرگان، عضویت در جامعة مدرسین حوزة علمیة قم و امامت جمعة شهر قم اشاره کرد.

نگاه حضرتعالی به طلبگی و روحانیت چه بوده است که با تمام سختیهای این مسیر توانستید این راه را ادامه دهید؟
مهمترین وظیفة یک طلبه در آغاز طلبگی، قصد اخلاص است؛ یعنی طلبه از اول که وارد حوزه میشود باید به قصد خدمت به دین وارد شود؛ نه به قصد اینکه شغلی پیدا کند و از این راه درآمدی داشته باشد. البته طلبه مانند سایر مردم، نیاز به زندگی دارد؛ اما فرق است بین اینکه هدف از اول تأمین معاش و زندگی باشد یا اینکه با اخلاص وارد حوزه شوی. دانشجویانی که وارد رشتة تحصیلات جدید دانشگاهی میشوند معمولاً به قصد کسب و کار و اشتغال وارد میشوند؛ ولی طلبه نمیتواند برای این منظور وارد شود؛ گرچه او هم نیاز دارد. باید هدفش این باشد که من بروم درس طلبگی بخوانم تا اولاً اسلام را بشناسم و سپس به اسلام عمل کنم. بعد از آن ترویج کنم که این هدف یک روحانی است. منتها خیلی تفاوت میکند که به قصد یافتن شغل و اینها بیاید یا به قصد قربت بیاید ولی ناظر به مادیات هم باشد. البته نوعاً طلبهها تا مقداری که بنده از زمان سابق سراغ دارم، در آغاز به قصد قربت میآیند و تحصیل میکنند.
اما انتظار همه از حوزویان، از مراجع، از استادان، این است که آنها هم همین قصد قربت را داشته باشند. خصوصا کسانی که تازه وارد حوزه میشوند روحانیون را افرادی مهذب و پاک و نمونهای مانند امیرمؤمنان و امام حسین(ع) میبینند و انتظار دارند که همینگونه باشند؛ ولی یکی از مشکلات، این است که اینها بیایند در حوزه و ببیند استادان هم دم از دنیا میزنند و بزرگان دین هم دنبال پول و مادیاتاند. اگر اینها را ببینند بدگمان میشوند و میپرسند یعنی چی؟ من خودم آن زمان وقتی میخواستم بیایم و طلبه شوم، فکر میکردم اینها شبیه ملائکه و پیغمبران و امامان(ع) هستند. اما مصیبت این است که بیایند و ببینند چنین نیست.
این آفت بزرگی است. البته اینها مقداری بیشتر توقع و انتظار دارند و به هرحال باید فکر کنند که روحانیون هم بشر هستند و اگر در بین آنها افراد نابابی پیدا شود، بین همة مردم هم پیدا میشود.
یکی از دوستان ما که از آغاز طلبگی با هم وارد حوزة علمیة قم شدیم و فرد خوشاستعدادی هم بود، پس از چند سالی از طلبگی بیرون رفت. پدرش انسان متدین و مخلصی بود. او میگفت: پدرم پرسید که چرا از طلبگی بیرون آمدی؟ گفته بود در بین طلبهها افراد فاسد هست. پدرش گفته بود خب تو میماندی که یک خوب میشدی. این دلیل نمیشود که آدم بگوید افراد، مادی فکر میکنند؛ پس من هم اینگونه میشوم.

از اساتیدی که در اوایل طلبگی داشتید، کدام یک بیشتر بر شما اثرگذار بودند؟
از ابتدا خدا به من لطف کرد که در حوزه دنبال طلبههای مهذب و پاک میگشتم، دنبال افرادی میگشتم که پاک و خوب و سالم باشند و با خود میگفتم پس ما هم میتوانیم اینگونه باشیم. مهمترین استاد اخلاق ما در اصفهان حاج محمدحسن نجفآبادی بود. ایشان فرد کاملاً مهذبی بود. ما شرح لمعه و معالم را نزد ایشان میخواندیم. ایشان ظاهراً بیست دوره شرح لمعه را درس داده بود و بر تمام مطالب شرح لمعه مسلط بود؛ درعینحال مطالعه میکرد و مطالعة ایشان در حجرة مدرسة جد بزرگ بود. همانجا اوایل شب مطالعه میکرد؛ مانند طلبههای دیگر که مطالعه میکردند. ایشان منبر هم میرفت. اگر الآن بود از همة مراجع بالاتر بود. تحصیلکردة نجف و از شاگردهای خوب آقای شاهرودی بود؛ درعینحال با تمام این مسئله، شرح لمعه درس میداد. نمیگفت که بروم بالاتر و بالاتر و درس خارج و فلان؛ نه، شرح لمعه میگفت و خیلی خوب هم میگفت.
ایشان منبر هم میرفت؛ علت منبر رفتن ایشان، این بود که ایشان از سهم امام مصرف نمیکرد. نظرش این بود که تا سادات نیازمند باشند، نمیشود به دیگری داد. این فتوایی است که برخی دیگر از علما هم داشتند. ازاینرو ایشان از طریق منبر تأمین زندگی میکرد. درعینحال سهم امامی که به دستش میرسید به سادات میداد. در آن زمان کازرونیها جزو ثروتمندان اصفهان بودند و به ایشان علاقه داشتند و سهم امام را به ایشان میدادند. با وجود اینکه از علمای بزرگ بود و پدر همسرش نیز یکی از علمای بزرگ بود، اما خیلی ساده زندگی میکرد و گویا خانه برای خودش نبود و برای همسرش بود.
برای طلبهها در عصرهای جمعه در مدرسة جد بزرگ درس اخلاق میگفت و درس اخلاقش، درس اخلاق بود! فنی نبود. گاهی آن پیرمرد چیزی میگفت. من یادم هست که مثلاً میگفت: خدایا اگر میخواهی مرا در جهنم ببینی، در حضور این بازاریها نباشد؛ من میترسم این بازاریها به گفتار من عمل کنند و من در قیامت از آنها خجالت بکشم. این سبک گفتار ایشان بود.
یادم هست در اصفهان در مدرسة جد بزرگ، جلسهای بود که نمیدانم به چه مناسبتی بود. ولی در آن جلسه آقای میرزا علیآقای شیرازی از علمای بزرگ حضور داشت. حاجآقا رحیم ارباب نیز پای منبر بود و تعداد دیگری از علمای مهذب در این مجلس بودند که آنها به ایشان و ایشان به آنها خیلی ارادت داشتند. یادم هست که صحبت میکرد و حاجآقا رحیم ارباب و حاج علیآقا شیرازی اشک از چشمانشان جاری بود. حوزهها اینها را میخواهد. یکی کافی است که انقلابی حاصل کند. حوزه، چهرة عملی میخواهد، چهرة قولی نمیخواهد.
در خاطرات میخواندم که حضرتعالی ارتباط عاطفی شدیدی با مرحوم مادرتان داشتید. دربارة این موضوع اگر نکتهای در خاطرتان است، بفرمایید.
پنج یا شش ساله بودم که پدرم فوت کردند و خاطرات کمتری از ایشان دارم و عملا پرورش ما زیر نظر مادر بود. مادرم در سنین جوانی بود و ازدواج نکرد و در نگهداری ما کوشش کرد. وقتی میخواستم طلبه شوم، مادرم طبعاً میل نداشت؛ برای اینکه از من دور میشد و من آخرین فرزندش بودم و به من علاقه داشت. ولی من بر اثر برخی حوادث که حالا وقت گفتنش نیست، طلبگی را پذیرفتم و با مادرم در میان گذاشتم و التماس کردم که اجازه بدهد من بروم طلبه شوم. او هم بر خلاف میل طبیعی هر مادری که میخواهد کنار فرزندش باشد، اجازه داد که من به قم آمدم. اول طلبگیام قم بود و تقریباً سه ماه در قم بودم. این دوری مادر، هم برای من که بچه بودم خیلی سخت بود و هم برای مادر.
ما پس از سه ماه تحصیل در قم، برای تابستان رفتیم نجفآباد. مادر خیلی خوشحال شد و ما چند وقتی را در نجفآباد بودیم. شبها میرفتیم منزل و روزها به مدرسه میآمدیم برای ادامة تحصیل و مباحثه و اینها. تابستان تمام شد و میخواستیم برگردیم به قم؛ ولی آن وقت وضع قم خیلی بد بود. زمان متفقین بود و ایران را اشغال کرده بودند. نان پیدا نمیشد و گران بود و مشکلات فراوانی بود، ما میخواستیم به قم برگردیم و مادر میگفتند که برو همین حوزة اصفهان؛ بهتر است؛ خانه ما در نجفآباد بود و میتوانستیم مثلاً یک مواد خوراکی حالا چه نان و چه چیز دیگری را در همان نجفآباد تهیه کنیم و بیاوریم اصفهان و استفاده کنیم و مادرم به هر طریقی بود بالآخره خورد و خوراک ما را تهیه میکرد و میفرستاد. علاوه بر آن، پانزده روز یک بار میرفتیم نجفآباد، به دیدن ایشان که آن هم داستانی دارد.
عصر چهارشنبه پیاده از اصفهان حرکت میکردیم و با جمعی از دوستان و طلبهها راه میافتادیم به سوی نجفآباد. جوان بودیم و برایمان مشکل نبود. بههرحال هم مادر خوشحال میشد و هم خودمان و بعد یک وسیلهای برای برگشتن ما جور میکردند. تقریباً بعد از شش سال که من در اصفهان بودم مقدمات، ادبیات، شرح لمعه و مقداری از مکاسب محرمه و رسائل و اینها را در اصفهان خواندم و بعد به قم آمدم و باز مادر بیچارة ما به فراق مبتلا شد. البته تحمل میکرد. ماشین هم سخت گیر میآمد و کمتر میرفتیم. بههرحال مادر خیلی به ما خدمت کرد و من هم شرمندة مادر هستم. چارهای نبود.
شما چه زمانی برای ادامة تحصیل به قم مهاجرت کردید و دروس سطح و خارج را با کدام استادان خواندهاید؟
در حدود شش سال در حوزة علمية اصفهان به تحصيل اشتغال داشتم و درنهايت تصميم گرفتم براي ادامة تحصيلات به حوزة علمية قم منتقل شوم؛ زيرا شنيده ميشد با اقامت آيتالله العظمی بروجردي در قم، حوزة علميه از رونق بيشتري برخوردار شده و از نظر درس و بحث، بهويژه درس خارج فقه و اصول، غنيتر از حوزة علمية اصفهان است. موضوع را با يكي از طلبههای نجفآبادي ساكنِ قم در ميان گذاشتم و از او كمك خواستم. او موافقت كرد كه با هم به سوي قم حركت كنيم و تا پيدا كردن حجره، به طور موقت در حجرة او مهمان باشم. اواخر شهريور يا اوايل مهرماه 1326 به سوي قم حركت كرديم. بسيار خشنود بودم كه توفيق يافتم دوباره به قم بازگردم. اسباب و لوازم زندگي را برداشتم و سوار يك ماشين ليلاند نفتكش شدم و پس از چند ساعت وارد قم شدم. اثاث را با يك گاري دستي حمل كردم و به سوي مدرسة حاج ملا صادق روانه شدم. يك شبانهروز در حجرة آن دوست نجفآبادي مهمان بودم. با مشاورة دوستان قرار شد در حجرة آقاي شيخ عباس ايزدي نجفآبادي ساكن شوم. همحجره شدن با آقاي ايزدي كه يكي از استادان بود، براي من يك افتخار قلمداد ميشد. نگراني من دربارة مسكن برطرف شد و زندگي عادي را آغاز كردم.
در اينجا بايد دو كار انجام ميدادم: اول اينكه بخشي از كتاب رسائل و مكاسب را كه در اصفهان نخوانده بودم ميخواندم. دوم اينكه امتحان ميدادم تا از شهريه استفاده كنم. در بخش اول با مشورت دوستان در درس حاجآقا رضا صفي (بهاءالديني) و حاج شيخ عبدالجواد جبل عاملي سهدهي و آقاي سيد محمدباقر طباطبايي سلطاني و آقاي مجاهدي شركت کردم و براي امتحان حوزه نيز ثبتنام نمودم.
در اصفهان درسها را مرور و خودم را براي امتحان آماده كرده بودم؛ ولي اضطراب و دلهره داشتم. اگر در امتحان مردود ميشدم، هم آبرويم ميريخت و هم از نظر معيشت با مشكل روبهرو ميشدم. ثبتنام براي امتحان را به كسي نگفتم. تاريخ امتحان فرا رسيد و به دفتر امتحانات مراجعه كردم.
در آن زمان امتحانات حوزه فقط شفاهي بود و امتحان كتبي مرسوم نبود. استادان امتحان من آقاي فاضل موحدي قفقازي، آقاي شيخ ابوالقاسم نحوي و آقاي صاحبالداري بودند. امتحانات اينگونه بود که امتحانكنندگان جايگاه امتحان را از روي كتاب تعيين ميكردند و به طلبه اجازه ميدادند آن را مطالعه كند، بعداً از او ميخواستند اول عبارت كتاب را بخواند، سپس مطلب را از حفظ بيان كند و توضيح دهد. صرف و نحو و فقه و اصول را با هم امتحان ميگرفتند. استاد صرف و نحو در عبارت خواندن طلبه كاملاً دقت ميكرد كه غلط ميخواند يا صحيح و در موارد لازم، سؤال ادبي ميكرد. استاد فقه و اصول نيز به هنگام بيان مطالب، كاملاً دقت ميكرد كه طلبه مطلب را فهميده يا نه. سؤال و اشكال هم ميكرد. هدف امتحان، شناخت قدرت فهم طلبه و رعايت موازين ادبيات بود. درواقع امتحانات بر قدرت فهم مطلب تكيه داشت؛ نه حفظ مطلب.
بههرحال براي امتحان من جايي از رسائل و جايي از مكاسب را تعيين كردند و در كتابخانة فيضيه مشغول مطالعه شدم. يك نفر هم از دور نظارت ميكرد که مبادا از كسي سؤال كنم. وقتی نوبت امتحانم فرا رسيد به اتاق آقاي صاحبالداري هدايت شدم. طبق مرسوم در ابتدا عبارت را از روي كتاب خواندم. آقاي نحوي که كاملاً گوش ميداد، يك سؤال ادبي مطرح كرد كه من پاسخ دادم. اتفاقاً پاسخ من بر خلاف كتب درسي بود. آقاي نحوي اعتراض كرد كه در فلان كتاب اينگونه نوشته است؛ ولي من با اقامة برهان، بطلان آن مطلب و صحت مدعاي خودم را اثبات كردم؛ اما آقاي نحوي آن را قبول نكرد. در اين هنگام آقاي فاضل از سخن من دفاع كرد و گفت حق با ايشان است. پس از آن، مطلب كتاب را از خارج توضيح دادم و به سؤالات فقهي و اصولي پاسخ گفتم. بدين صورت جلسة امتحان پايان پذيرفت؛ ولي نتيجه را اعلام نكردند و گفتند هنگام شهريه معلوم ميشود.
باز هم شركت در امتحانات را به كسي نگفتم و مشغول درس و بحث شدم. حدود يك ماه و نيم بعد با دلهره به دفتر شهريه مراجعه كردم و نام خودم را گفتم. مسئول دفتر نگاهي كرد و گفت: «مبارك باشد! قبول شدهايد». شهريه در حدود ده تا دوازده تومان بود. دفتر آيتالله حجت، تابع دفتر آيتالله العظمی بروجردي بود و امتحان جدا نداشت. شهرية او را نيز گرفتم. مبلغ پنج تومان پول و سي عدد مهر نان ميداد كه در برابر هر مهر، يك عدد نان سنگك ميدادند و در همة نانواييهاي شهر قابل استفاده بود. بدينوسيله بعد از حدود هفتسال، وضع معيشت من نسبتاً روبهراه شد و با آرامش بيشتري به درس و بحث مشغول شدم.
پس از اتمام رسائل و مكاسب، درس كفايه را آغاز كردم. سطح جلد دوم كفايه را نزد آيتالله العظمی گلپايگاني در مدرسة دارالشفا خواندم و سطح جلد اول را در درس آيتالله العظمی سيد شهابالدين مرعشي نجفي در يكي از اتاقهاي صحن مطهر شركت کردم. شاگردان هريك از اين دو درس در حدود بيست نفر بودند. آيتالله العظمی گلپايگاني عميقتر بود و گاهي هم از خودش اظهارنظر ميكرد؛ ولی آيتالله العظمی نجفي خوشبيانتر بود. وقتي آيتالله العظمی گلپايگاني به بحث تعادل و تراجيح رسيد به پيشنهاد برخی شاگردان، همان درس به صورت درس خارج تبديل شد. در همين ايام در درس منظومة حكمت حاجي سبزواري كه علامه طباطبايي در مدرسة حجتيه تدريس ميکرد، حاضر شدم. شاگردان اين درس بيش از پنجاه نفر بودند. پس از اتمام درس كفايه، در درس خارج اصول آيتالله العظمی بروجردي شركت كردم. اواسط مباحث الفاظ جلد اول كفايه بود و عصرها در مدرسة فيضيه تدريس ميكرد. در همين ايام در درس خارج فقه ايشان نيز شركت كردم. كتاب صلاة بحث نماز جمعه را قبل از ظهر در صحن بزرگ حضرت معصومه(س) تدريس میکرد. در همين ايام در درس خارج اصول آيتالله حاجآقا روحالله نيز شركت كردم. موضوع بحث در آن زمان، مسئلة برائت، جلد دوم كفايه بود.
شما چه زمانی لباس روحانیت را به تن کردید؟
من دير لباس روحانيت پوشيدم؛ زماني كه در حدود دو سال درس خارج خوانده بودم. علت آن را درست به ياد ندارم؛ شايد خجالت بوده يا اينكه تهية لباس روحانيت هزينة بيشتري داشته كه تأمين آن برايم دشوار بوده است. ولي بههرحال بهتر بود زودتر و زماني كه رسائل و مكاسب ميخواندم معمم ميشدم. درست است كه پوشيدن لباس محدوديتهايي به وجود ميآورد؛ ولي منافعي را هم درپی دارد. ازجمله اينكه تكليف انسان روشن ميشود و خود را براي آينده آماده میکند. يكي از آثار دير لباس پوشيدن، اين بود كه دير هم به فكر تبليغ و منبر افتادم.
حضرتعالی چندین سال درس امام خمینی(ره) را درک کردهاید. درس ایشان چه ویژگیهایی داشت؟ اگر خاطراتی نیز در این زمینه دارید بیان فرمایید؟
يكي از استادان درس خارج من حاجآقا روحالله خميني(ره) بود. محل تدريس ایشان مدرسة فيضيه، حجرة سيد اسماعيل حسني نجفآبادي بود. حجرة او يك حجره با حجره شيخ مرتضي مطهري فاصله داشت. حجرة شهید مطهري طرف شرق مدرسه، طبقة دوم، آخرين حجره بود. شركتكنندگان در درس در حدود ده - يازده نفر بودند به نامهای: شيخ مرتضي مطهري، شيخ حسينعلي منتظري، شيخ عباس ايزدي نجفآبادي، شيخ اسدالله نوراللهي نجفآبادي، سيد اسماعيل حسني نجفآبادي، سيد عباس ابوترابي قزويني، شيخ جعفر عالم، آقا جواد حسني نجفآبادي، آقا جواد خندقآبادي، شيخ جعفر سبحاني تبريزي، بنده و شايد چند نفر ديگر كه نامشان را به ياد ندارم.
پس از مدتی همين درس به مسجد محمديه، نزديك صحن مطهر منتقل شد و در آنجا نیز چند نفري اضافه شدند؛ ولي تفاوت محسوسي نداشت. مطهري، نوراللهي و منتظري فاضلترين و سابقهدارترين شاگردان امام بودند. از مؤسسان درس خارج او و قبلاً از شاگردان فلسفه و از ارادتمندان ايشان بودند. در درس اشكال ميكردند و امام(ره) هم به آنان عنايت داشت. برعكس تعدادي از طلبهها با درس امام مخالف بودند و سمپاشي ميكردند؛ زيرا امام مشهور به فلسفه و عرفان بود و اين دو علم در آن زمان منفور بود و اصولاً احتمال نميدادند كه يك متخصص در عرفان و فلسفه، در فقه و اصول نيز تخصص داشته باشد. خودم از یکی از مخالفان شنيدم كه ميگفت: مطهري و منتظري در فقه و اصول بهتر از حاجآقا روحالله هستند؛ نميدانم با چه هدفي در درس او شركت ميکنند؟
در آن زمان، پس از درس آيتالله العظمی بروجردي، معروفترين و پرشاگردترين درسها درس سيد محمد محقق داماد بود كه بیشتر طلبههای فاضل را به سوي خود جذب كرده بود. حتي حاجآقا مصطفي خميني هم در درس آقاي داماد شركت ميكرد؛ نه درس پدرش.
ولي چندي بعد، درس امام(ره) به بهترين و پرجمعيتترين درسها تبدیل شد و در اين جهت، علاوه بر علم و فضل و كمالات ذاتي امام(ره)، قطعاً آقاي منتظري و مطهري پررنگترين نقش را داشتند. اگر آنان درس خارج فقه و اصول را نزد امام(ره) آغاز نکرده و فضلا و طلبهها را به شركت در درس تشويق نكرده بودند، شايستگي فقهي و اصولي امام(ره) همچنان تحتالشعاع فلسفه و عرفان او واقع ميشد يا اصلاً ظهور نمييافت يا ديرتر ظاهر ميشد. چنانكه قبلاً گفته شد بیشتر شاگردان نخستین درس خارج او، نجفآبادي بودند.
در يكي از روزها كه به اتفاق آقاي مطهري در خارج شهر قم قدم ميزديم، سخن از مخالفت برخی فضلا با آقاي خميني(ره) به ميان آمد. آقاي مطهري گفت به نظر من، ما بايد دشواريها را تحمل كنيم و براي رضاي خدا از آقاي خميني(ره) حمايت و ترويج كنيم. من براي ايشان آيندة درخشاني را پيشبيني ميكنم؛ ولي اين عمل بايد صرفاً براي رضاي خدا باشد؛ زيرا به تجربه ثابت شده هركس براي مرجعيت كسي تلاش كند، خودش نخستین مطرود آن مرجع خواهد شد.
پس از اتمام جلد دوم كفايه، جلد اول را آغاز كرد. شاگردان اين درس زياد بودند؛ ولي آقاي منتظري و مطهري شركت نكردند. پس از اتمام جلد اول، دوباره جلد دوم را آغاز كرد؛ ولي من تا بحث برائت بيشتر شركت نكردم. من به اتفاق جمعي از دوستان درس خارج، بحث خيارات را نزد امام(ره) آغاز كرديم. محل درس، يكي از اتاقهاي صحن بزرگ حضرت معصومه(س) بود. بهتدريج تعداد شاگردان زياد شد و تقريباً به حدود سي نفر رسيد و درس آبرومندي شد. متأسفانه بر اثر سمپاشيهاي مخالفان، پس از چندي جمع شركتكننده بهتدريج رو به کاستی نهاد. مسئول آن بقعه نيز اذيت ميكرد، گاهي دير ميآمد و گاهي اصلاً نميآمد. در پی آن ناچار شديم درس را به مسجد كوچكي در گذر خان منتقل كنيم. در آن زمان در حدود ده نفر بوديم. بهتدريج شاگردان تقليل يافتند و درنهايت به پنج - شش نفر رسيد. امام(ره) درس را همچنان ادامه ميداد. ما كه از ارادتمندان او بوديم ميل داشتيم درس همچنان ادامه يابد؛ ولي احساس كرديم اين جمعيت اندک در شأن امام(ره) نيست. روزي به ايشان عرض كرديم: «ما دوست داريم همچنان از محضر درس شما استفاده كنيم؛ ولي احساس ميكنيم شما در عمل به وعده و ادامة درس، مأخوذ به حيا هستيد. اگر چنين است و قلباً به تعطيل درس تمايل داريد از جانب ما مانعي نيست». امام(ره) فرمود: «اگر اجازه بدهيد، بهتر است تعطيل كنيم». بدين صورت كارشكنيهاي مخالفان مؤثر افتاد و درس خيارات به اتمام نرسيد. چندي بعد، بحث زكات را در منزل براي تعدادي از فضلا آغاز كرد. آقاي مطهري و منتظري و سيد موسي صدر ازجمله شركتكنندگان بودند. چندي بعد نيز بحث طهارت را آغاز كرد؛ ولي خوشبختانه روزبهروز بر تعداد شاگردان افزوده شد؛ به حدي كه پس از درس آيتالله بروجردي، پرجمعيتترين درسها شد و مورد استقبال فضلا قرار گرفت. اين درس در حدود هفت سال طول کشید.
پس از اتمام درس طهارت، ابتدا مكاسب محرمه را تدريس كرد، سپس كتاب بيع را آغاز كرد که تا زمان تبعيد ادامه داشت؛ ولي به پایان نرسيد. جمعيت شركتكننده فراوان و درس پررونقي بود.
اينجانب يك دورة كامل درس خارج اصول و كتاب طهارت بهطوركامل و بخشي از خيارات و كتاب مكاسب محرمه بهطوركامل و بخشي از كتاب بيع را از درس امام(ره) استفاده كردم.
اين خاطرات به سالهاي 1328 تا 1343 برميگردد كه امام(ره) به تركيه تبعيد شدند. من در اين مدت در درس امام(ره) شركت داشتم و با او مأنوس بودم. امام(ره) براي من و تعدادي از شاگردانش شخصيتي محبوب و جاذب بود. علاقة من به امام(ره) فراتر از علاقة استاد و شاگردي بود؛ بلكه شيفته و مريد او بودم. گويا جاذبة او جاذبة باطني و معنوي بود كه از ايمان و اخلاصش سرچشمه ميگرفت. شايد شركت من در درس اخلاق او در آغاز طلبگي و سال 1321 نيز در اين جهت بيتأثير نبوده است. در آن زمان هم كه در اصفهان بودم به ايشان علاقهمند بودم. كتاب كشفالاسرار ايشان را در اصفهان خوانده بودم و او را به عنوان يك روحاني شجاع و مخلص و مدافع اسلام ميشناختم. در اينجا به برخي خاطرات كه به يادم مانده اشاره ميكنم:
1. مرسوم امام خميني(ره) اين بود كه روزهاي جمعه، مجلس روضهاي در منزل ترتيب ميداد. مجلس ساده و بيآلايشي بود. شركتكنندگان در مجلس غالباً شاگردان و گاهي دوستان و همسايگان بودند. منبري غالباً شيخ قوام وشنوهاي بود. سخنان او ساده و اخلاقي بود و بيشتر از احاديث و نهجالبلاغه بهره ميبرد. در پایان، ذكر مصيبتي هم ميكرد؛ ولي روضهخوان نبود. امام(ره) به او توصيه كرده بود كه در منبر نامي از او نبرد. در مجالسي كه به مناسبت وفات يكي از امامان(ع) برگزار ميشد، يكي از روضهخوانها را دعوت ميكرد. جالب اينكه در اين مجالس امام(ره) جاي هميشگي خودش مينشست و به واردين احترام ميكرد؛ ولي دم در اتاق نميايستاد. شايد علت اين رفتارش پرهیز از تظاهر به تواضع بوده است.
2. زماني كه در مدرسة حجتيه ساكن بودم به رماتيسم شدید مبتلا شدم. در حدود چهل روز در حجرة مدرسه بستري بودم و قدرت حركت نداشتم و در درس شركت نميكردم. در آن مدت، امام(ره) به اتفاق شيخ جعفر سبحاني دو مرتبه از من عيادت كردند كه برايم جالب و اسباب تسكين بود.
3 . بعضي روزها پس از درس تا مقداري از راه، امام(ره) را همراهي ميكردم و اگر اشكالي در مسائل درس داشتم مطرح ميکردم و پاسخ آن را ميشنيدم. در يكي از ايام به من فرمود قصد دارم به ديدار آقاي حاج ميرزا مهدي بروجردي بروم، اگر شما هم ميل داريد، ميتوانيد بياييد. با هم سوار درشكه شديم. وقتي به مقصد رسيديم امام(ره) مبلغ ده ريال به درشكهچي داد. او حرفي نزد؛ ولي گويا انتظار كراية بيشتري داشت. كراية هر نفر پنج ريال بود. به امام(ره) عرض كردم: «گويا درشكهچي انتظار كراية بيشتري داشت؟» فرمود: «حقش همين بود، اگر بيشتر به او ميداديم عادت ميكرد».
4. روزي به من فرمود: «ميخواهم به ديدار آقاي داماد (آيتالله سيد محمد محقق داماد) بروم». با هم پياده به منزل آقاي داماد رفتيم. پس از سلام و احوالپرسي، امام(ره) به ايشان گفت: «شنيدهام قصد تشرف به عتبات را داريد، برای ما هم دعا كنيد. هدف شما زيارت و عبادت است؛ ولي علما و فضلاي نجف اهل گعده و جر و بحث هستند، شما هم ناچاريد ديد و بازديدهايي داشته باشيد. مواظب باشيد بحثهاي طلبگي، شما را از هدف اصلي، يعني زيارت باز ندارد».
حضرتعالی چندین سال در محضر علامه طباطبایی کسب فیض کردهاید. دربارة ایشان نیز توضیحاتی بفرمایید.
يكي از استادان بزرگ من، علامه سيد محمدحسين طباطبايي است. چندين سال از محضر پربركتش استفاده كردم. اما به اختصار دربارة جلسات پربركت هفتگي ایشان توضیح میدهم. اين جلسات از سال 1329 آغاز شد و به منظور پاسخگويي به اشكالاتي بود كه از سوي يكي از طرفداران مكتب ماترياليسم براي يكي از فضلاي حوزه ارسال ميشد. نامهها با حضور تعداد محدودي از فضلا در محضر علامه طباطبايي بررسی و پاسخ داده ميشد. جواب اشكالات را نيز همان دوست براي اشكالكننده میفرستاد. اين بحث و مناظرة كتبي تا مدتي ادامه داشت. در آن زمان هواداران مكتب الحادي ماترياليسم در دانشگاهها و ديگر مراكز فرهنگي به طور پنهانی فعال بودند، نشريات و كتابهای آنها پخش ميشد و شبهات عقيدتي آنها در مسئلة خداشناسي، وحي و نبوت، معاد، قرآن و احكام و قوانين اسلام در میان استادان و دانشجويان مطرح بود و كيان اسلام در معرض تهدید بود. البته در بين استادان و دانشجويان افراد بسیاری وجود داشت كه با كمونيستها درگير بودند و به مقدار توانشان از عقايد اسلامي دفاع ميكردند. آنها نيز كموبيش كتاب و نشريه و جلسات بحث و مناظره داشتند؛ ولي اين مقدار در پاسخگويي به شبهات فرهنگي معاندان كافي نبود.
گرچه احياناً آنها از سوي رژيم نیز تأييد ميشدند، اين حركات پراكنده نميتوانست در برابر حملات گسترده و منسجم معاندان كارساز باشد؛ زيرا از يك پشتوانة نيرومند فلسفي و از يك مركز انسجامدهنده و قوي برخوردار نبودند. جلسة علامه در چنين اوضاع و شرايطي شكل گرفت و به منظور تأمين چنين هدفي آغاز شد. اعضاي جلسة در آن زمان و كساني كه بعدها بدانها پيوستند، شيخ مرتضي مطهري، شيخ حسينعلي منتظري، شيخ عبدالكريم نيري بروجردي، سيد محمد بهشتي اصفهاني، شيخ علي قدوسي نهاوندي، شيخ عباس ايزدي نجفآبادي، سيد مرتضي جزايري تهراني، سيد عباس ابوترابي قزويني، شيخ علياصغر علامه تهراني، شيخ محمد محمدي گيلاني، شيخ يحيي انصاري شيرازي، شيخ ابوطالب تجليل، شيخ حسين نوري همداني، شيخ محمدتقي مصباح يزدي، شيخ جعفر سبحاني، شيخ ناصر مكارم شيرازي، سيد موسي صدر، شيخ عبدالله جوادي آملي، شيخ حسن حسنزادة آملي، آقاي اويسي قزويني، آقاي محجوب شيرازي، شيخ اسماعيل صائني زنجاني، شيخ مهدي حائري تهراني و آقا مجدالدین محلاتي بودند. بنده نيز در اين جلسه شركت داشتم.
اعضاي جلسه محدود بودند و شركت افراد به موافقت دیگر اعضا بستگي داشت. من به معرفي آقاي منتظري در اين انجمن پربركت راه یافتم و آن را يكي از الطاف الهي ميدانم. این جلسه شبهاي پنجشنبه و جمعه و به صورت سيّار در منازل افراد تشكيل ميشد و در حدود سي سال ادامه يافت که اعضاي آن كم يا زياد ميشدند.
در آغاز برنامة جلسات، پاسخ به شبهات فلسفي و عقيدتي رايج زمان بود كه علامه يا برخی اعضاي جلسه مطرح ميکردند. ولي پس از مدتی به اين نتيجه رسيدند كه بهتر است اشكالات پراكنده به صورت ريشهاي و در قالب يك دورة فلسفة تطبيقي بررسی شود. بدين منظور کتابهای فیلسوفان غرب و ماترياليستها كه به زبان فارسي يا عربي ترجمه شده بود، خريداري شد و در اختيار علامه و دیگر اعضاي جلسه قرار گرفت؛ گرچه علامه اصرار داشت جلسه به صورت بحث و گفتگوي جمعي اداره شود و بارها ميفرمود: «خواهش ميكنم مرا استاد خطاب نكنيد». اعضاي جلسه هم غالباً با فلسفه و اهل نظر آشنا و از شاگردان علامه بودند؛ ولي عملاً چنين كاري امكانپذير نبود و به نتيجه نميرسيد. در مرحلة عمل چنين شد كه نقطة آغاز و تقدم و تأخر مباحث و شيوة بحث و استدلال و تدوين مطالب بر عهدة استاد افتاد. اعضاي جلسه نيز خود را ملزم ميديدند در طول هفته مطالب مربوطه را مطالعه و خود را براي بحث آماده كنند.
علامه كه در كلام و فلسفة اسلامي تخصص داشت، در طول هفته آثار فیلسوفان غرب را نيز مطالعه ميكرد و با توجه به آنها، مطالب مختار خود را در دو نسخه و به زبان فارسي مينوشت. مقالة مكتوب را در جلسات و با حضور اعضا ميخواند و پس از آن مورد بحث و گفتگو و نقد يا تأييد اهل جلسه واقع ميشد. درنهايت و پس از تكميل براي نسخهبرداري در اختيار حاضران قرار ميگرفت. اين مباحث تا چندين سال ادامه داشت و بدينصورت يك دورة فلسفة تطبيقي ساده و به زبان فارسي نگاشته شد. آقاي مطهري كه در آغاز جزو صاحبنظران جلسه بود، پس از چندي كه به تهران منتقل شد و در دانشگاه در متن جريان فلسفة غرب بهويژه ماترياليسم قرار گرفت، براي توضيح و تكميل این مقالات، پاورقيهاي سودمندي نوشت. مجموعه مقالات مذكور به نام «اصول فلسفه و روش رئاليسم» در پنج مجلد چاپ و منتشر شد.
علامه در اين جلسات، علاوه بر ادامة مباحث رسمي، پیش از درس و پس از آن و گاهي در بين درس، به صورت متفرقه به مطالب مفيدي اشاره ميكرد؛ به نكاتي از تفسير، حديث، سيره، شرححال استادان، علماي بزرگ، عرفان و اهل سير و سلوك اشاره ميكرد كه بسيار ارزشمند بود، ولي متأسفانه از يادداشت آنها غفلت كردم و اكنون پشيمانم.
یکی از ویژگیهای حضرتعالی ارتباط با مردم بوده است. خاطرم هست چندین سال پیش که خدمت شما رسیدیم، ساعتی را به صورت تلفنی به سؤالات و مشکلات مردم پاسخ میدادید. ارتباط با مردم برای یک طلبه چه اهمیتی دارد؟
بههرحال اگر ما برای خدمت به دین و مردم آمدهایم، این خدمت نباید در قالب تشریفات باشد؛ بلکه باید با مردم صمیمی بود و به درد دل مردم رسید و نیازهای مردم را برآورده کرد. من از همان زمان خودم را برای همین جهات آماده میکردم. اولاً ارتباط با مردم به شناخت مردم و شناخت احتیاجات مردم نیاز دارد. ثانیاً باید بتواند پاسخگوی صحیح باشد. متأسفانه حوزه، خیلی افراد را تربیت نمیکند که بتوانند پاسخگوی صحیح باشند. این یکی از مشکلات طلبه است. طلبه میآید مقدمات ادبیات را میخواند و بعد هم فقه و اصول و امثال اینها؛ در مسئلههای عقاید کمتر بحث میشود؛ درحالیکه بیشتر به عقاید نیاز است؛ با توجه به اینکه خود طلبهها در عقاید مشکل دارند. البته عقاید خوانده میشود؛ ولی اینها کافی نیست. اولاً خود طلبهها باید بکوشند تا عقاید خودشان را تکمیل کنند. معمولاً به طلبهها توصیه میکنم که در کنار درسشان از همان اوایل به فکر عقاید و اخلاق هم باشند. لازم نیست عقاید را از کتابهای دشوار کلامی و فلسفی استخراج کنند؛ عقاید ساده در میان کتابها نوشته شده و معمولاً توصیه میکنم، عقاید ساده را دقیق بخوانید و بعد اگر اشتباه و شبههای دارید، بپرسید که خودتان قانع شوید و اگر کسی از شما پرسید، بتوانید پاسخ صحیح بدهید. متأسفانه در حوزه این کمبود را داریم. ممکن است افرادی هم باشند که فقه و اصول و درسهای دیگر را در سطح بالا آموخته باشند، اما از پاسخگویی به پرسشهای مردم و جوانان ناتوان باشند. الآن اینگونه است. بهویژه در این زمان که متأسفانه شبههافکنی فراوان است، دیگر نمیتوان گفت که ما درسمان را بخوانیم که همان اولویت دارد. تحکیم عقاید برای طلبه ضرورت دارد.