پایگاه اطلاع رسانی آیت الله ابراهیم امینی قدس سره

حمله‌ي مزدوران رژيم به مدرسه‌ي فيضيه

حمله‌ی مزدوران رژیم به مدرسه‌ی فیضیه

 

حمله در روز دوم فروردین 1342، مصادف با وفات حضرت صادق(ع) انجام گرفت. اواخر اسفند 1341 علما و مراجع در یک نشستی تصمیم گرفتند به مردم اعلام کنند که به‌عنوان اعتراض به دولت در تصویب لایحه‌ی انجمن‏های ایالتی و ولایتی از مراسم عید نوروز صرف‌نظر نمایند. در آن روز در منزل امام، مراسم عزاداری برای امام صادق(ع) برپا بود. من به منظور شرکت در آن مراسم به‌سوی منزل امام حرکت کردم. در بین راه دیدم تعدادی اتوبوس درب مدرسه‌ی حکیم نظامی توقف کردند. افرادی از آنها پیاده شدند و به داخل مدرسه رفتند. افراد لباس شخصی داشتند ولی از قیافه‌ی آنها پیدا بود که نظامی هستند. به سوی منزل امام حرکت کردم. مراسم روضه‌خوانی در منزل برپا بود ولی امام در منزل مقابل منزل خود سکونت داشت. خدمت ایشان رسیدم. آقای منتظری و آقای خلخالی و چند نفر دیگر نیز حضور داشتند. من جریان مسافران مشکوک اتوبوس‌ها را نقل کردم و گفتم: «ظاهراً نظامی و کماندو بودند و بعید نیست که قصد حمله داشته باشند». آقای خلخالی گفت: «این حرف‌ها چیست، جرأت چنین کاری را ندارند». چند دقیقه بعد از داخل مجلس خبر دادند به هنگام سخنرانی یکی از وعاظ چند نفر از گوشه و کنار مجلس بی‌جهت صلوات می‏فرستند و در نظم جلسه اخلال می‌کنند. امام به یکی از حاضران (گویا خلخالی) فرمود: «برو و به اینها بگو: اگر اخلال‏گری کنید، به مردم می‌گویم شما را تنبیه کنند». خود امام هم در جلسه حاضر شدند. اخلالگران ترسیدند و از هرگونه اقدامی خودداری کردند. گویا خود آنها هم احساس کردند که منزل امام جایگاه مناسبی برای اجرای هدف (سرکوب) نیست و واقعاً هم همین‌طور بود. اگر در آنجا اقدامی کرده بودند با توجه به محدود بودن مکان و کثرت جمعیت و راه فرار نداشتن مردم، تلفات زیاد می‏شد. گویا نقشه‌ی آنها عوض شد.

بعد از ختم جلسه به منزل رفتم. شنیدم که قرار است بعدازظهر آیت‌الله گلپایگانی در مدرسه‌ی فیضیه مجلس روضه‌خوانی داشته باشند. بعد از صرف ناهار و استراحت جهتِ شرکت در مجلس سوگواری به مدرسه‌ی فیضیه رفتم. گروهی از همان چهره‏ها را که صبح درب مدرسه‌ی حکیم نظامی دیده‌بودم، در اطراف حوض مدرسه‌ی فیضیه مشاهده کردم. آیت‌الله گلپایگانی و جمعی از علما و طلاب و جمعی از مردم قم در جلسه حضور داشتند.

سخنران مجلس آقای حاج انصاری قمی واعظ معروف بود. در اوایل منبر ایشان از گوشه و کنار مجلس سروصدا و صلوات‏های بی‌جا شروع شد. آقای انصاری سعی می‌کرد آنها را ساکت کند ولی نمی‏شد. من با مشاهده‌ی وضع موجود به سوی منزل امام حرکت‌کردم تا جریان را به اطلاع ایشان برسانم. امام در اتاق بیرون با چند نفر از علما و فضلا نشسته بودند. طولی نکشید که چند نفر از طلاب کتک­ خورده و سر و دست شکسته وارد بیت امام شدند و جریان فیضیه و ضرب و شتم طلبه ‏ها را تعریف کردند. وضع خطرناکی بود. احتمال می‏رفت مزدوران رژیم به بیت امام نیز حمله کنند. بعضی حاضران پیشنهاد کردند درب منزل امام بسته شود. آیت‌الله لواسانی نیز که در نزدیک امام نشسته بود این پیشنهاد را خدمت امام عرضه داشت و تأیید کرد. امام فرمود: «نه!». اصرار کردند امام برآشفت و گفت: «نه! این چوب‌ها را باید بر سر من می‏زدند، اکنون درب خانه‏ام را به روی افراد کتک‌خورده ببندم. اگر اصرار کنید به سوی فیضیه حرکت می‌کنم».

طولی نکشید که منزل پر از جمعیت شد. نزدیک غروب بود. امام از اتاق بالا به قصد اقامه‌ی نماز مغرب و عشا پایین آمد. نماز مغرب و عشا را به امامت ایشان خواندیم، درحالی­که احتمال حمله‌ی کماندوها وجود داشت. بعد از خاتمه نماز عشا امام به اتاق بالا رفت و برای انبوه حاضران سخنرانی کرد. در حدود بیست دقیقه صحبت کرد. متأسفانه متن کامل سخنرانی را به یاد ندارم، آنچه را به یاد دارم این بود که فرمود: «رژیم رفت، گور خود را کند، حمله به مدرسه‌ی فیضیه و مراسم عزاداری حضرت صادق(ع) کار کوچکی نیست، اینها اسباب سقوط خود را فراهم کردند». بعد از ختم سخنرانی داغ و تحریک‌کننده و امیدبخش امام به منزل رفتم. اخبار اسفناکی از ضرب و شتم و حتی قتل تعدادی از طلاب و علما به گوش می‏رسید و جو ترسناکی را به‌وجود آورده بود. فردای آن روز یا روز بعد برای مشاهده‌ی آثار جنایت‌ها به مدرسه‌ی فیضیه رفتم.

حیاط مدرسه پر از سنگ و آجر و چوب بود. درب بسیاری از حجره ‏ها شکسته بود. آجرهایی که در طبقه‌ی دوم به‌عنوان نرده به کار رفته بود همه تخریب شده بود. فرش‌ها و زیلوها و اسباب و وسایل زندگی طلبه‏ ها به این طرف و آن طرف پراکنده و شکسته بود. کتاب‌های طلاب پراکنده یا پاره شده بود.

شاهدان عینی جریان حوادث تلخ و وحشیانه‌ی آن روز را چنین تعریف می‌کردند:

«در اواخر منبر آقای حاج انصاری درب مدرسه بسته شد. با فرمان یک نفر (گویا سرهنگ مولوی) کماندوهای حاضر به‌عنوان دهقان‌ها شعار «جاوید شاه و مرگ بر مرتجع» شروع شد. مجلس به‌هم ریخت. آیت‌الله گلپایگانی را بعضی اطرافیان به یکی از حجره‏ ها هدایت کردند. کماندوهای وحشی با باتوم و بوکس به جان طلاب و علمای بی‌دفاع افتادند. می‏زدند و دشنام می‏دادند و می‌گفتند، بگویید: «جاوید شاه». طلاب و علمای حاضر به حجره ‏ها پناه برده درب‏ها را بستند. بعضی طلاب هم از درب پشت مدرسه به رودخانه گریختند. گروهی هم به طبقه‌ی دوم رفتند و برای دفاع از طلاب در صحنه آجرها را می‏کندند و به سروکله‌ی کماندوها پرتاب می‌کردند.

مزدوران رژیم از پله‏ ها بالا رفتند و طلاب مدافع را شدیداً مورد ضرب و شتم قرار دادند، تعدادی از آنها را به پایین پرتاب کردند، درب یک یک حجره‏ ها را می‏شکستند و کسانی را که در آنجا پناه برده بودند مورد ضرب و شتم قرار می‌‌دادند و می‌گفتند: «بگویید جاوید شاه». یکی از اساتید (گویا آشیخ علی قدیری) می‌گفت: «باتوم شدیدی بر سر من زدند و گفتند: بگو جاوید شاه. من هم از ترس جانم گفتم جاوید شاه. ثانیاً چماق را بالا برد و گفت: "بلند بگو جاوید شاه". ناچار شدم بلند و با حضور قلب بگویم جاوید شاه».