پایگاه اطلاع رسانی آیت الله ابراهیم امینی قدس سره

سفري به كوهرنگ

سفری به کوهرنگ

تابستان 1344 با جمعی از دوستان سفری به کوهرنگ داشتیم. در آن سال آقایان شیخ عبدالرحیم ربانی شیرازی، آقای شیخ علی‌اکبر هاشمی رفسنجانی، آقای شیخ محمدمهدی ربانی املشی، و آقای سید محمدرضا سعیدی خراسانی به نجف‌آباد آمده و مهمان آقای شیخ حسینعلی منتظری بودند. پس از چند روز توقف در نجف‌آباد قرار شد سفری به کوهرنگ برویم. راه خاکی و کوهستانی و وسیله‌ی نقلیه‌ی ما یک ماشین جیپ و دو اتومبیل شورلت قدیمی بود که متعلق به مریدان آقای منتظری بود. نیازهای سفر را هم همان‏ها تهیه کردند. صبح زود حرکت کردیم و ناهار یا شام را در یکی از روستاها مهمان بودیم. آنگاه به مقصد کوهرنگ حرکت کردیم. راه خاکی و کوهستانی و حرکت دشوار بود. پس از چند ساعت خسته و گردآلود به کوهرنگ رسیدیم. چند نفر از زنبورداران نجف‌آبادی که در آنجا توقف داشتند از ما پذیرایی و راهنمایی کردند.

هوا بسیار سرد بود، شبی را در کنار سد و در اتاقی بزرگ که فرش آن زیلو بود استراحت کردیم. چون پتو و وسایل گرم­کن به مقدار کافی نداشتیم، همان زیلوهای گردآلود را به سر خود کشیدیم و استراحت کردیم. پس از صرف صبحانه برای ناهار به کنار آبشار بزرگ در کنار تونل و آن طرف کوه رفتیم. منظره‌ی بسیار جالب و زیبایی بود. در آنجا تعدادی از لرها با قره‌نی به نزدیک ما آمدند و برای اینکه از ما چیزی بگیرند، به نواختن قره‌نی پرداختند. آقای منتظری گفت: «چیزی به اینها بدهید بروند». مقداری از خوراکی‌ها را که به همراه داشتیم با مبلغی پول به آنها دادند. آنها خوشحال شدند و خیال کردند به پاداش قره‌نی به آنها کمک کردیم. بدین جهت به نواختن خود ادامه دادند که آقای منتظری عصبانی شد و گفت: «بروید گم شوید». به‌هرحال همراهان آنها را دور کردند. در همان روز یا روز دیگر من کمی از دوستان دور شدم، به جوانی از لرها برخورد کردم که مشغول چرانیدن گوسفندان خود بود. به نزدیک او رفتم و گرم گرفتم و احوالپرسی کردم. از او پرسیدم: «دینت چیست؟» گفت: «مسلمونم». گفتم: «نام پیامبر چیست؟» گفت: «ای آقا؛ چدونم من لر هستم». گفتم: «خدا چند تا هست؟» گفت: «دو تا». گفتم: «کتاب دینی تو چیست؟» گفت: «قرون». گفتم: «چند تا امام داریم؟» گفت: «یکی». گفتم: «نماز می‏خوانی؟» گفت: «نماز چنه من لر هستم». گفتم: «غسل را بلد هستی؟» گفت: «غلس چنه من لرم». گفتم: «مگر زن نداری؟» گفت: «چرا».

بعد از آن نزد دوستان آمدم و جریان ملاقات و گفتگوی خودم را با یک جوان مسلمان لر تعریف کردم و گفتم: «لابد امثال این جوان فراوان می‏باشند تقصیر با کیست؟» همه گفتند: «تقصیر از ما روحانیان است». پس از گفتگوهای فراوان در حل این مشکل، به این نتیجه رسیدند که چند عدد ماشین جیپ مجهز با بلندگو تهیه شود و چند روحانی بر آن سوار شوند، در روستاها گردش کنند و در ترویج و تبلیغ اسلام و بیان احکام کوشش نمایند. در مراجعت از این سفر از شهرکرد عبور کردیم و شبی را مهمان عالم بزرگ آن حاج آقا مصطفی بودیم. متأسفانه این تصمیم به مرحله‌ی عمل نرسید و در اوایل سال 1345 آقای منتظری و جمعی دیگر از دوستان دستگیر و زندانی شدند.