پایگاه اطلاع رسانی آیت الله ابراهیم امینی قدس سره

دبستان

دبستان

هفت‌ساله بودم که برادرم جعفر مرا به یک دبستان شبانه‌ی غیردولتی فرستاد. برادرم که باسواد بود در همان دبستان تدریس می‌کرد. رئیس دبستان فردی خوش‌اخلاق و مهربان بود و نسبت به من اظهار محبت می‌کرد. سایر آموزگاران نیز جدی و خوب بودند، ولی معلم قرآن مردی تندخو و بداخلاق بود. روش تدریس قرآن این بود که باید روخوانی و هجا می‌کردیم. درس بسیار دشواری بود. معلم قرآن که یک چشمش معیوب بود چوبی را بالای گردن شاگردان می‏گذاشت و می‌گفت بخوانید چنانچه بلد نبودند با آن چوب تنبیه‌شان می‌کرد و بر کف دست­شان می‏زد. حتی اگر بلد هم بودیم از ترس نمی‏توانستیم بخوانیم. دانش‏آموزان در دل خود می‌گفتند: ای کاش چشم دیگرش نیز کور بود تا از شر او در امان بودیم. به هرحال خدا رحمتش کند، چون حق آموزگاری دارد. تا کلاس ششم در آن مدرسه بودیم.