حدود علم غيب
ارتباط داشتن ائمه اطهار با جهان غيب بدان معنا نيست كه بالذات به آن عالم وسيع و ناديدنى كاملًا احاطه داشته باشند و بدون استمداد از مقام ربوبى آن جهان رابالعيان مشاهده كنند، زيرا آنان نيز از حيث وجود و عالم محدودند و به غيب مطلق دست رسى ندارند، چنان كه در وجودشان به خدا احتياج دارند در كسب علوم نيز به او محتاجند.
امتياز آنان در اين است كه مىتوانند از نيروى باطن استفاده نمايند و گوهر صيقلى و نورانى وجودشان را به سوى جهان غيب متوجه سازند، در آن هنگام روزنهاى از غيب به رويشان باز مىشود، و خدا كه مالك غيب و شهود است- بدون واسطه يا به وسيله فرشته- برخى از مطالب غيبى را بر دلشان القا مىكند، بعضى از خبرهاى غيبى را نيز از رسول خدا شنيده بودند و راهنمايى آن حضرت در علمشان تأثير داشت. در اخبار شواهدى براى اين مطلب پيدا مىشود، ازباب نمونه:
عمار ساباطى مىگويد: از حضرت صادق عليه السلام پرسيدم آيا امام علم غيب دارد يا نه؟
فرمود: نه؛ وليكن اگر بخواهد چيزى را بداند خدا به او تعليم مىكند.[1]
ابوالربيع شامى از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده كه فرمود: امام وقتى بخواهد چيزى را بداند ياد مىگيرد.[2]
ابوعبيده مدائنى از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده كه فرمود: اگر امام اراده كند چيزى را بفهمد خدا به او ياد مىدهد.[3]
معمربن خلاد مىگويد مردى از اهل فارس از حضرت ابوالحسن عليه السلام پرسيد:
آيا شما علم غيب داريد؟ پاسخ داد: حضرت باقر عليه السلام فرمود: گاهى علم به ما عطا مىشود مىدانيم وگاهى داده نمىشود نمىدانيم. و فرمود: خدا بعضى اسرار را به جبرئيل خبر داد، او هم به محمد صلى الله عليه و آله خبر داد، محمد هم به هر كس خواست خبر داد.[4]
على عليه السلام علم غيب را تفسير مىكند
على عليه السلام در يكى از خطبههايش از بعضى امور غيبى خبر داد، يكى از اصحاب عرض كرد: يا اميرالمؤمنين علم غيب دارى؟! حضرت خنديد و فرمود: اى برادر كلبى! اين علم غيب نيست، بلكه تعلّمى است از صاحب علم. علم غيب عبارت است از علم به قيامت و علم به چيزهايى كه خدا در اين آيه فرموده «إِنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ عِلْمُ السّاعَةِ ...» خدا از بچهاى كه در رحم مادر است خبر دارد كه پسر است يا دختر، زشت است يا زيبا، سخاوتمند است يا بخيل، شقى است يا سعيد. خدا مىداند چه شخصى هيزم دوزخ است و چه شخصى در بهشت هم نشين انبيا خواهد شد.
اين، علم غيبى است كه غير از خدا كسى نمىداند اما چيزهاى ديگر را خدا به پيغمبرش تعليم داده او هم به من ياد داد ودعا كرد كه سينه و قلبم آنها را حفظ كند.[5]
سدير صيرفى مىگويد: شنيدم كه حمران بن اعين از حضرت باقر عليه السلام معناى آيه «بَدِيعُ السَّمواتِ وَالْأَرضِ» را سؤال كرد، حضرت در جواب فرمود: خدا موجودات را با علم خودش آفريد، بدون اين كه قبلًا مثالى داشته باشند. آسمانها و زمينها را آفريد در صورتى كه قبل از آنها، آسمان و زمينى وجود نداشت. آيا قول خدا را نشنيدى كه فرمود: «وَكانَ عَرْشُهُ عَلى الماءِ» سپس حمران عرض كرد: از معناى اين آيه به من خبر بده: «عالِمُ الغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلى غَيْبِهِ أَحَداً» حضرت فرمود: «إِلّا مَنِ ارْتَضى مِنْ رَسُولٍ» يعنى مگر كسى را كه خدا بخواهد. به خدا سوگند محمد صلى الله عليه و آله از كسانى بود كه خدا مىخواست بر غيب آگاهش گرداند. اما اين كه خدا درباره خودش مىگويد: عالمالغيب، براى اين است كه خدا به چيزهايى كه بر بندگانش پوشيده است، در مرحله قضا و قدر و قبل از اين كه آفريده شوند و به فرشتگان برسد، عالم بوده است. اين، علمى است كه به خدا اختصاص دارد، اگر خواست ايجادشان مىكند و اگر نخواست نه. اما علمى كه به مرحله قدر و قضا رسيده و امضا شده است آن علمى است كه به رسول خدا رسيده سپس به ما منتهى شده است.[6]
از اين قبيل احاديث استفاده مىشود كه امام به غيب مطلق و نامحدود احاطه ندارد، و چنان نيست كه بالذات و بالاستقلال به عالم غيب مرتبط باشد، ليكن يكى از امتيازهاى بزرگى كه بر ساير بشر دارد اين است كه در مواقع ضرورى و لازم با جهان غيب ارتباط پيدا مىكند و علوم و اطلاعات لازم در اختيارش قرار داده مىشود.
نفى علم غيب
ائمه اطهار در بعض موارد علم به غيب را از خودشان نفى كردهاند ليكن به قرينه روايات ديگرى كه علم غيب را اثبات مىكند بايد اين احاديث را توجيه نمود وگفت:
مقصود اين بوده كه بالذات وبالاستقلال به جهان غيب احاطه كامل ندارد، بلكه در علومشان احتياج به افاضات پروردگار جهان دارند. با اين وجه مىتوان بين اين دو دسته روايات جمع كرد. بهتر است نمونهاى از آنها نقل شود تامطلب روشن گردد.
ابن مغيره مىگويد: من به اتفاق يحيى بن عبداللَّه بن حسين خدمت حضرت ابوالحسن عليه السلام بوديم، يحيى عرض كرد: فدايت شوم، مردم گمان مىكنند شما علم به غيب داريد: سبحاناللَّه! اى يحيى دست خودت را بر من بگذار، به خدا سوگند! از اين نسبت تمام موهاى بدنم راست شد، نه به خدا سوگند، ما غيب نمىدانيم. مطالبى كه مىگوييم از رسول خداست.[7]
ابوبصيره مىگويد: به حضرت صادق عليه السلام عرض كردم: مردم حرفهايى مىزنند، فرمود: چه مىگويند؟ گفتم مىگويند: شما از قطرههاى باران و شماره ستارگان و تعداد برگ درختان و وزن آب درياها و عدد ذرههاى خاكها اطلاع داريد، امام صادق دست مباركش را به جانب آسمان برداشت و گفت: سبحاناللَّه! نه به خدا سوگند، غير از خدا كسى از اينها اطلاع ندارد.[8]
عنبسة بن مصعب مىگويد: امام صادق عليه السلام به من فرمود: از ابى الخطاب چه شنيدى؟ عرض كردم: شنيدم كه مىگفت: امام صادق دستش را بر سينه من نهاد و فرمود: حفظ كن و فراموش نكن، ابوالخطاب شما را عالم به غيب مىپنداشت و مدعى بود كه شما به او فرمودهايد: تو صندوق علم ما و محل اسرار ما و امين برزندهها و مردههاى ما هستى؟ حضرت صادق عليه السلام فرمود: به خدا سوگند دروغ مىگويد. دست من بر هيچ جاى بدن او نرسيد جز بر دستش. اما اين كه مرا عالم به غيب مىداند آن هم اشتباه است، به خدا سوگند من غيب نمىدانم. خدا درباره اموات به من اجر ندهد و در زندهها بركت عطا نكند اگر چنين مطلبى را گفته باشم.[9]
سدير مىگويد: من به اتفاق ابوبصير و يحيى بزاز و داوود بن كثير در مجلس حضرتصادق عليه السلام حاضر بوديم، ناگاه حضرت غضبناك وارد مجلس شد و نشست.
آن گاه فرمود: تعجب است مردم خيال مىكنند ما علم غيب داريم! در صورتى كه غير از خدا كسى از غيب اطلاع ندارد. من فلان كنيز خودم را مىخواستم تنبيه كنم از دستم فرار كرد، نمىدانستم در كدام يك از اتاقهاى منزل است. سدير مىگويد: وقتى حضرت برخاست داخل منزل شد، من و ابوبصير و ميسر خدمتش رسيده و عرض كرديم: فدايت شويم! سخنانى كه امروز در مورد كنيزتان فرموديد شنيديم ولى ما مىدانيم كه شما داراى علوم فراوانى هستيد ليكن علم به غيب را به شما نسبت مىدهيم.
حضرت فرمود: اى سدير! آيا اين آيه را در قرآن خواندهاى؟
«قالَ الَّذِى عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الكِتابِ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ».
عرض كرد: آرى خواندهام، فرمود: آن شخص را كه به بعض كتاب علم داشت مىشناسى و از مقدار علمش اطلاع دارى؟ عرض كرد: بفرماييد تا ياد بگيرم، فرمود:
علم آن شخص به اندازه قطرهاى بود از درياى اخضر. اين مقدار علم نسبت به علم به تمام كتاب چقدر است!؟ عرض كرد: خيلى كم! فرمود: اى سدير! اما همين مقدار كم، براى كسى كه خدا از علوم فراوانى كه برايت خواهم گفت آگاهش نكرده باشد، مقدار زيادى است. اى سدير! اين آيه را خواندهاى:
«قُلْ كَفى بِاللَّهِ شَهِيداً بَيْنِى وَبَيْنَكُمْ وَمَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الكِتابِ»؟
عرض كرد: آرى خواندهام. فرمود: آيا كسى كه به تمام كتاب عالم باشد افضل است يا كسى كه به بعض كتاب علم دارد؟ عرض كرد: البته كسى كه به تمام كتاب عالم باشد افضل است. حضرت به سينه مباركش اشاره نمود و فرمود: به خدا سوگند! علم تمام كتاب نزد ما موجود است. علم تمام كتاب نزد ما موجود است.[10]
اين قبيل اخبار دلالت مىكند كه امام به غيب مطلق و نامحدود احاطه ندارد و چنان نيست كه بالذات و بالاستقلال همه چيز را بداند. ليكن با اين جهت هم منافات ندارد كه در مواقع لازم و ضرورى بتواند با جهان غيب ارتباط پيدا كند و حقايقى را دريافت نمايد.
خلاصه سخن، احاديث بسيارى كه به حد تواتر مىرسد به ما رسيده كه امام با جهان غيب ارتباط دارد و حقايق و مطالب لازم را دريافت مىكند. ائمه اطهار در موارد بى شمارى از غيب خبر دادهاند و احاديث آن در كتابها ديده مىشود. قرآن شريف بالصراحه دلالت مىكند كه خداوند حكيم كه مالك غيب و شهود است بعض افراد پسنديده و برگزيده را مانند پيمبران بر غيب مطلع مىگرداند، از نظر عقل نيز هيچ مانعى وجود ندارد.
بنابراين، بايد بگوييم كه امام مىتواند در موارد لازم و ضرورى با جهان غيب تماس بگيرد و اطلاعات لازم را تحصيل كند. ليكن چون علم او بالذات و بالاستقلال نيست و به غيب مطلق و نامحدود احاطه ندارد مانعى ندارد كه از باب تأدب اين گونه علوم را علم به غيب نناميد.
شيخ مفيد- عليه الرحمه- مىنويسد: ائمه اهل بيت گاهى از ضمائر مردم خبر مىدادند، بسيارى از حوادث را قبل از وقوع مىدانستند، آنان اين مزيت را داشتند ليكن دانستن غيب از شرايط امام نيست بلكه لطف خاصى است از جانب خدا كه درباره آنان مبذول داشته و اخبارش به ما رسيده است، اما سزاوار نيست اين گونه علم را علم غيب بناميم، زيرا درباره كسى مىتوان گفت: عالم به غيب است كه حقايق جهان هستى را بالذات و بدون استمداد از ديگرى مشاهده نمايد، اما كسى كه به وسيله تعليمات و افاضات ديگرى از بعض امور غيبى خبردار مىشود واقعاً علم به غيب ندارد و اطلاق اين كلمه در خور او نيست.[11]
اشكال
پيغمبر اكرم و امامان مانند ساير مردم زندگى مىكردند، در اعمال و معاملات و معاشرتشان درست مانند يك بشر عادى بودند. با همين چشم مىديدند، با همين گوش مىشنيدند، به وسيله همين حواس به اشياء خارج علم پيدا مىكردند، طبق همين مدركات عمل مىنمودند، بر اساس ظواهر و به وسيله شاهد و گواه داورى مىكردند، در امور اجتماعى با مردم مشورت مىنمودند، براى معالجه بيمارىها به پزشك مراجعه مىكردند، در كارهاى فنى و تعيين قيمتها به اهل خبره و كارشناس مراجعه مىكردند. به طور خلاصه تا آن جا كه از احوال پيمبران و امامان اطلاع داريم در زندگى معمولى مانند ساير بودهاند، و از غيب استفاده نمىكردند رفتار متعارف و معمولى آنان حكايت مىكند كه از غيب اطلاع نداشتهاند و الّا زندگى خود را طبق اطلاعات غيبى استوار مىساختند.
به علاوه، مصائب و حوادثى برايشان اتفاق مىافتاد و با مشكلاتى مواجه مىشدند كه با علم غيب سازش نداشت: سپاه اسلام در جنگ احد با شكست مواجه شد، حضرت على عليه السلام در مسجد كوفه به دست ابن ملجم ضربت خورد، امام حسين عليه السلام در كربلا كشته شد، امام حسن عليه السلام آب مسموم را تناول كرد و كشته شد، ساير امامان نيز مسموم شدند. وقوع اين حوادث با علم غيب منافات دارد، اگر غيب مىدانستند و از عواقب امور اطلاع داشتند نبايد خود را در معرض هلاكت قرار دهند.
پاسخ
كسى نگفته و نمىگويد كه پيغمبر و امام از جنس بشر نيستند يا به وسيله مشاعر و حواس كسب دانش نمىكنند، بلكه آنان نيز از لحاظ بدن عنصرى مانند ساير افراد بشرند، به همين مشاعر و حواس كسب دانش مىنمايند، ديدن و شنيدن و بوييدن و لمس كردن و چشيدنشان عيناً مانند ساير افراد بشر مىباشد. به وسيله همينها با جهان خارج ارتباط پيدا مىكنند. بر طبق همين مدركات زندگى مىكنند و عواقب امور را سنجيده و تصميم مىگيرند. آنان در بشريت ناقص نيستند بلكه از اين لحاظ يك بشر كاملند، زندگى عادى و معمولى آنان درست مانند زندگى ساير افراد بشر مىباشد، و به همين جهت با مردم سنخيت دارند. بنا نبود كه در زندگانى خويش از جهان غيب استفاده نمايند و اعمال و رفتار عاديشان را بر اطلاعات غيبى استوار سازند.
ليكن اگر موضوع حرام و كار زشتى پيش آمد مىكرد كه ارتكاب آن، ولو از روى جهل، در نظرها قبيح و زشت بود و به مقام شامخ پيمبرى يا امامت لطمه مىزد از پشتوانه غيبى بهرهمند مىشدند و در سايه روح تسديد از آلودگى و گناه مصون مىماندند. همچنين اگر دانستن يك امر عادى براى اثبات امامت يا پيمبرى لازم مىشد مىتوانستند از نيروى باطن استفاده نمايند و با جهان غيب تماس بگيرند و اطلاعات ضرورى را به دست آورند.
پيغمبر و امام مىتواند از حوادث غيبى و پيش آمدها و افعال آينده خود و ديگران آگاه شود ليكن اين گونه علم، مسير حوادث را تغيير نمىدهد و در افعال و ارادهها اثر نمىگذارد و منشأ تكليف قرار نمىگيرد، زيرا علم به غيب عبارتست از مشاهده نظام هستى و رؤيت حقيقت و واقع جهان وجود، كسى كه به يك حادثه غيبى عالم مىشود ملكوت جهان هستى و مجموع علل و اسبابى را كه بدان حادثه منتهى مىشود مشاهده مىكند و از راه علم به اجزاى علت تامه بدان حادثه عالم مىشود. كسى كه از غيب آگاهى دارد به وسيله علم به علل مىداند فلان حادثه معين به طور حتم و ضرورت واقع خواهد شد چون علل و اسبابى كه بدان حادثه منتهى مىشود تحقق پيدا كرده و با فرض علت تامه وجود معلول ضرورى و لازم است. علم به غيب علم به واقع حوادث و آن چه شدنى است مىباشد.
بنابراين، علم به غيب مسير حوادث را تغيير نمىدهد و در افعال واراده انسان اثر نمىگذارد. پيغمبر يا امام كه در يك حالت غير عادى از افق جهان ماده پرواز نموده و با يك ديد عميق ملكوتى مشاهده مىكند كه خودش يا ديگرى از روى علم عادى و با اراده و اختيار فلان عمل را انجام خواهد داد اين علم نمىتواند جلو علم عادى و اراده و اختيارى را كه معلول علل معينى است بگيرد و از وقوع حادثهاى كه علت تامهاش تحقق پيدا كرده مانع گردد. علم به وقوع و ضرورت وجود نمىتواند جلو اصل وقوع را بگيرد. معلومات غيبى مورد تكليف و امر و نهى واقع نمىشود، موضوع تكاليف از راه عادى و به وسيله همين مشاعر و حواس تعيين مىشود. علوم غيبى از افقى بالاتر و سنخ ديگرى بوده و از احكام و مقررات اين جهان تبعيت ندارد. در آن ديد ملكوتى و مشاهده واقعيت، صحبت از بكن و نكن و حرام و واجب نيست بلكه شدن و بودن است.
بله، علم به غيب اگر در طريق اعجاز و براى انجام يك امر خارق عادت تحقق پيدا كند مىتواند منشأ اثر واقع شود و در كار پيغمبر و امام اثر بگذارد؛ مثلًا ممكن است از طريق غيب آگاه شود كه فلان غذا مسموم است، آن گاه از خوردن آن اجتناب كند و اين موضوع را به عنوان معجزه نشان دهد.[12]
امام و ساير علوم
در مباحث گذشته اين مطلب به اثبات رسيد كه امام بايد در علوم مربوط به ديانت و چيزهايى كه دانستن آنها براى زمام دارى و هدايت و ارشاد ملت لازم است عالم باشد. اكنون اين بحث به ميان مىآيد كه آيا در ساير رشتهها و فنون علمى نيز بايد متخصص و با اطلاع باشد يا لازم نيست؟
گروهى مىگويند: امام بايد همه چيز را بداند، در طبابت و گياهشناسى و زمينشناسى و هندسه و حساب و ستارهشناسى و فيزيك و شيمى و ساير رشتههاى علمى تخصص داشته باشد، بايد به تمام زبانها آشنا باشد و بتواند با هر زبانى تكلم نمايد، ولى گروه ديگرى دانستن اين علوم را براى امام ضرورى نمىدانند.
در اين باره بايد گفت: دليل هايى كه درباره علم امام اقامه شد بيش از اين دلالت نداشت كه امام بايد در كليه علوم و مسائل مربوط به ديانت و چيزهايى كه دانستن آنها براى زمام دارى و هدايت و ارشاد مردم لازم است كاملًا عالم و با اطلاع باشد. امام گنجينه علوم نبوت است، تمام مسائل حلال و حرام و وظايف مردم را مىداند، از عقايد صحيح و اخلاق نيك و بد با اطلاع است، از قوانين و احكام سياسى و اجتماعى و وظايف فردى اطلاع دارد، و به طور كلى، به گونهاى است كه مىتواند حوايج دينى مردم را تأمين كند.
اما بيش از اين مقدار را اثبات نمىكرد، دليل علم امام دلالت نداشت كه در ساير رشتهها و فنون علمى نيز بايد متخصص باشد، از آن دليلها استفاده نمىشد كه امام بايد دكتر و مهندس و رياضى دان و زمين شناس و حيوان شناس و گياه شناس و ستاره شناس و فيزيك دان و شيمى دان باشد، چنين انتظارى هم از او نمىرود.
بله، اگر دانستن يكى از اينها براى اثبات امامت يا ارشاد و هدايت مردم ضرورت پيدا كرد مىتواند از نيروى باطنى خويش استفاده كند و با جهان غيب تماس بگيرد و علوم و اطلاعات لازم را به دست آورد. منبع و سرچشمه تمام حقايق در اختيار امام است، راه رسيدن به واقع را مىداند، هر وقت ضرورت اقتضا كرد مىتواند بهرهبردارى كند.
به همين جهت، در اخبار ديده مىشود كه ائمه اطهار گاهى- آرى فقط گاهى- از خواص گياهان و ميوهها و داروها خبر مىدادند. از حوادث زمين و آسمان و اوضاع كواكب و خورشيد سخن مىگفتند، از سخنان حيوانات خبر مىدادند و با زبانهاى غير عربى تكلم مىفرمودند.
اما زمانى هم براى معالجه بيمارىها به طبيب مراجعه مىكردند، چنان كه براى معالجه زخم سر على بن ابى طالب عليه السلام مراجعه نمودند. براى تعيين قيمت اجناس به اهل خبره رجوع مىكردند. رمز مطلب اين است كه ائمه اطهار گرچه راه رسيدن به واقعيات و كليد فهم همه حقايق را در اختيار داشتند و به اعتبار نورانيت ذاتى و علوِّ مقام ولايت همه اشياء را حضوراً مشاهده مىنمودند ليكن لازمه مطلب اين نيست كه به اعتبار بدن عنصرى و علم حصولى همه چيز را بدانند. اما در عين حال، اگر اراده مىكردند به چيزى علم حصولى پيدا كنند برايشان حاصل مىشد چنان كه همين
مطلب در احاديث وارد شده است: «لو شاء و اعلموا»[13][14]
[1]. اصول كافى، ج 1، ص 257: عمار الساباطى قال سألت اباعبدللَّه عليه السلام عن الامام يعلم الغيب؟ فقال: لا ولكن اذاارادان يعلم الشىء اعلمه اللَّه ذلك
[2]. همان، ص 258
[3]. همان، ص 258
[4]. همان، ص 125
[5]. نهج البلاغه، ص 186، خ 128: لقد اعطيت يا اميرالمؤمنين علم الغيب؟ فضحك عليه السلام و قال للرجل و كان كلبياً: يا اخاكلب ليس هو بعلم غيب و انّما تعلّم من ذى علم و انّما الغيب علم الساعة و ما عدّداللَّه بقوله« إِنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ عِلْمُ السّاعَةِ» فيعلم سبحانه ما فى الارحام من ذكر و اثنى و قبيح او جميل و سخى او بخيل و شقى او سعيد، و من يكون فى النار حطباً او فى الجنان للنبيين مرافقاً فهذا علم الغيب الذى لا يعلمه احد الّااللَّه و ما سوى ذالك فعلم علّمه اللَّه نبيه فعلّمنيه و دعالى بان يعيه صدرى و تضطمّ عليه جوانحى
[6]. اصول كافى، ج 1، ص 256: سدير الصيرفى قال سمعت حمران بن اعين يسأل ابا جعفر عليه السلام عن قول اللَّه« بَدِيعُ السَّمواتِ وَالْأَرضِ» قال ابوجعفر عليه السلام انّ اللَّه عزّوجلّ ابتدع الاشياء كلّها بعلمه على غير مثال كان قبله، فابتدع السماوات و الارضين و لم يكن قبلهن سماوات والارضون. اما تسمع لقوله تعالى« وَكانَ عَرْشُهُ عَلى الماءِ» فقال له حمران: ارأيت قوله جلّ ذكره« عالِمُ الغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلى غَيْبِهِ أَحَداً» فقال ابوجعفر عليه السلام:« إِلّا مَنِ ارْتَضى مِنْ رَسُولٍ» وكان واللَّه محمد ممن ارتضاه. و امّا قوله: عالم الغيب فانّ اللَّه عزّ و جلّ عالم بما غاب عن خلقه فيمايقدّر من شىء و يقضيه فى علمه قبل ان يفضيه الى الملائكة فذالك يا حمران علم موقوف عنداللَّه فيه المشية اذا اراد و يبدوله فيه فلايمضيه. فامّا العلم الذى يقدّره اللَّه فيقضيه و يمضيه فهوالعلم الذى انتهى الى رسول اللَّه ثم الينا
[7]. بحارالانوار، ج 25، ص 293
[8]. همان، ص 294
[9]. همان، ص 321
[10]. اصول كافى، ج 1، ص 257 و بحارالانوار، ج 26، ص 170
[11]. شيخ مفيد، اوائل المقالات، ص 67
[12]. مطلب مذكور با مختصر توضيحى از تفسير الميزان، ج 17، ص 207 تأليف استادِ گرانمايه، علامه طباطبائى استفاده شده است
[13]. خلاصه سخن: پيغمبر اكرم و ائمه اطهار مانند مردم زندگى مىكردند. با همين حواس كسب علم مىكردند. دركارهاى مهم با اصحاب مشورت مىكردند. مطابق شاهد و بينه داورى مىكردند. از روى همين ظواهر در كارها تصميم مىگرفتند. با همين ظواهر در جنگها تصميم مىگرفتند. با همين ظواهر درباره عزل يا نصب حكام تصميم مىگرفتند و بدين جهت امكان داشت نالايق و حتى گاهى خيانت پيشه از آب درآيند. داستان افك عايشه تا رسيدن وحى مخفى بود گاهى در جنگها با شكست مواجه مىشدند. زمانى فرمانده لشگر يا حاكمى خيانتكار در مىآمد. على عليه السلام قيس بن سعد را با اين كه بى تقصير بود از فرماندهى مصر عزل كرد و محمدبن ابى بكر را به جايش نصب نمود. به واسطه همين ظواهر گاهى از دشمن و عاقبت خودشان اظهار نگرانى مىكردند. در پارهاى از امور اظهار بى اطلاعى مىكردند، چون قرار بود پيغمبر و امام از جنس بشر باشد و مانند ساير مردم زندگى كند و درست مانند يك فرد عادى به ارشاد و هدايت بپردازد. قرار نبود در تمام كارها از پشتوانه غيبى استفاده كند. اصحاب پيغمبر و ائمه برنامه معمولى آنان را مشاهده مىكردند، بدين جهت بعضى از آنان خيال مىكردند كه از لحاظ علم با ديگران فرقى ندارند و از اين نكته غافل بودند كه گرچه زندگى پيغمبر و ائمه بر طبق معمول و متعارف است ليكن به هر حال با جهان غيب ارتباط دارند و عنداللزوم مىتوانند از پشتوانه غيبى استفاده كنند، بعضى از علما نيز به همين اشتباه گرفتار شده اند.
ليكن چنان كه قبلًا ملاحظه فرموديد بعضى آيات دلالت داشت كه غير خدا نيز مىتواند از غيب اطلاع پيدا كند پيغمبر و ائمه هم در موارد زيادى از غيب خبر دادهاند. احاديث زيادى هم در اين باره صادر شده كه از لحاظ معنا به حد تواتر مىرسند و احتمال جعل در آنها نيست. بنابراين بايد گفت: پيغمبر و ائمه مىتوانستند عنداللزوم با جهان غيب ارتباط برقرار سازند و حقايقى را دريافت كنند ليكن به هر حال علم آنان بالذات و بالاستقلال نبود بلكه به تأييدات و افاضات پروردگار جهان نيازمند بودند
[14] امينى، ابراهيم، بررسى مسائل كلى امامت، 1جلد، بوستان كتاب (انتشارات دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم) - قم، چاپ: پنجم، 1390.