حدود علم غیب
ارتباط داشتن ائمه اطهار با جهان غیب بدان معنا نیست که بالذات به آن عالم وسیع و نادیدنى کاملًا احاطه داشته باشند و بدون استمداد از مقام ربوبى آن جهان رابالعیان مشاهده کنند، زیرا آنان نیز از حیث وجود و عالم محدودند و به غیب مطلق دست رسى ندارند، چنان که در وجودشان به خدا احتیاج دارند در کسب علوم نیز به او محتاجند.
امتیاز آنان در این است که مىتوانند از نیروى باطن استفاده نمایند و گوهر صیقلى و نورانى وجودشان را به سوى جهان غیب متوجه سازند، در آن هنگام روزنهاى از غیب به رویشان باز مىشود، و خدا که مالک غیب و شهود است- بدون واسطه یا به وسیله فرشته- برخى از مطالب غیبى را بر دلشان القا مىکند، بعضى از خبرهاى غیبى را نیز از رسول خدا شنیده بودند و راهنمایى آن حضرت در علمشان تأثیر داشت. در اخبار شواهدى براى این مطلب پیدا مىشود، ازباب نمونه:
عمار ساباطى مىگوید: از حضرت صادق علیه السلام پرسیدم آیا امام علم غیب دارد یا نه؟
فرمود: نه؛ ولیکن اگر بخواهد چیزى را بداند خدا به او تعلیم مىکند.[1]
ابوالربیع شامى از حضرت صادق علیه السلام روایت کرده که فرمود: امام وقتى بخواهد چیزى را بداند یاد مىگیرد.[2]
ابوعبیده مدائنى از حضرت صادق علیه السلام روایت کرده که فرمود: اگر امام اراده کند چیزى را بفهمد خدا به او یاد مىدهد.[3]
معمربن خلاد مىگوید مردى از اهل فارس از حضرت ابوالحسن علیه السلام پرسید:
آیا شما علم غیب دارید؟ پاسخ داد: حضرت باقر علیه السلام فرمود: گاهى علم به ما عطا مىشود مىدانیم وگاهى داده نمىشود نمىدانیم. و فرمود: خدا بعضى اسرار را به جبرئیل خبر داد، او هم به محمد صلى الله علیه و آله خبر داد، محمد هم به هر کس خواست خبر داد.[4]
على علیه السلام علم غیب را تفسیر مىکند
على علیه السلام در یکى از خطبههایش از بعضى امور غیبى خبر داد، یکى از اصحاب عرض کرد: یا امیرالمؤمنین علم غیب دارى؟! حضرت خندید و فرمود: اى برادر کلبى! این علم غیب نیست، بلکه تعلّمى است از صاحب علم. علم غیب عبارت است از علم به قیامت و علم به چیزهایى که خدا در این آیه فرموده «إِنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ عِلْمُ السّاعَةِ ...» خدا از بچهاى که در رحم مادر است خبر دارد که پسر است یا دختر، زشت است یا زیبا، سخاوتمند است یا بخیل، شقى است یا سعید. خدا مىداند چه شخصى هیزم دوزخ است و چه شخصى در بهشت هم نشین انبیا خواهد شد.
این، علم غیبى است که غیر از خدا کسى نمىداند اما چیزهاى دیگر را خدا به پیغمبرش تعلیم داده او هم به من یاد داد ودعا کرد که سینه و قلبم آنها را حفظ کند.[5]
سدیر صیرفى مىگوید: شنیدم که حمران بن اعین از حضرت باقر علیه السلام معناى آیه «بَدِیعُ السَّمواتِ وَالْأَرضِ» را سؤال کرد، حضرت در جواب فرمود: خدا موجودات را با علم خودش آفرید، بدون این که قبلًا مثالى داشته باشند. آسمانها و زمینها را آفرید در صورتى که قبل از آنها، آسمان و زمینى وجود نداشت. آیا قول خدا را نشنیدى که فرمود: «وَکانَ عَرْشُهُ عَلى الماءِ» سپس حمران عرض کرد: از معناى این آیه به من خبر بده: «عالِمُ الغَیْبِ فَلا یُظْهِرُ عَلى غَیْبِهِ أَحَداً» حضرت فرمود: «إِلّا مَنِ ارْتَضى مِنْ رَسُولٍ» یعنى مگر کسى را که خدا بخواهد. به خدا سوگند محمد صلى الله علیه و آله از کسانى بود که خدا مىخواست بر غیب آگاهش گرداند. اما این که خدا درباره خودش مىگوید: عالمالغیب، براى این است که خدا به چیزهایى که بر بندگانش پوشیده است، در مرحله قضا و قدر و قبل از این که آفریده شوند و به فرشتگان برسد، عالم بوده است. این، علمى است که به خدا اختصاص دارد، اگر خواست ایجادشان مىکند و اگر نخواست نه. اما علمى که به مرحله قدر و قضا رسیده و امضا شده است آن علمى است که به رسول خدا رسیده سپس به ما منتهى شده است.[6]
از این قبیل احادیث استفاده مىشود که امام به غیب مطلق و نامحدود احاطه ندارد، و چنان نیست که بالذات و بالاستقلال به عالم غیب مرتبط باشد، لیکن یکى از امتیازهاى بزرگى که بر سایر بشر دارد این است که در مواقع ضرورى و لازم با جهان غیب ارتباط پیدا مىکند و علوم و اطلاعات لازم در اختیارش قرار داده مىشود.
نفى علم غیب
ائمه اطهار در بعض موارد علم به غیب را از خودشان نفى کردهاند لیکن به قرینه روایات دیگرى که علم غیب را اثبات مىکند باید این احادیث را توجیه نمود وگفت:
مقصود این بوده که بالذات وبالاستقلال به جهان غیب احاطه کامل ندارد، بلکه در علومشان احتیاج به افاضات پروردگار جهان دارند. با این وجه مىتوان بین این دو دسته روایات جمع کرد. بهتر است نمونهاى از آنها نقل شود تامطلب روشن گردد.
ابن مغیره مىگوید: من به اتفاق یحیى بن عبداللَّه بن حسین خدمت حضرت ابوالحسن علیه السلام بودیم، یحیى عرض کرد: فدایت شوم، مردم گمان مىکنند شما علم به غیب دارید: سبحاناللَّه! اى یحیى دست خودت را بر من بگذار، به خدا سوگند! از این نسبت تمام موهاى بدنم راست شد، نه به خدا سوگند، ما غیب نمىدانیم. مطالبى که مىگوییم از رسول خداست.[7]
ابوبصیره مىگوید: به حضرت صادق علیه السلام عرض کردم: مردم حرفهایى مىزنند، فرمود: چه مىگویند؟ گفتم مىگویند: شما از قطرههاى باران و شماره ستارگان و تعداد برگ درختان و وزن آب دریاها و عدد ذرههاى خاکها اطلاع دارید، امام صادق دست مبارکش را به جانب آسمان برداشت و گفت: سبحاناللَّه! نه به خدا سوگند، غیر از خدا کسى از اینها اطلاع ندارد.[8]
عنبسة بن مصعب مىگوید: امام صادق علیه السلام به من فرمود: از ابى الخطاب چه شنیدى؟ عرض کردم: شنیدم که مىگفت: امام صادق دستش را بر سینه من نهاد و فرمود: حفظ کن و فراموش نکن، ابوالخطاب شما را عالم به غیب مىپنداشت و مدعى بود که شما به او فرمودهاید: تو صندوق علم ما و محل اسرار ما و امین برزندهها و مردههاى ما هستى؟ حضرت صادق علیه السلام فرمود: به خدا سوگند دروغ مىگوید. دست من بر هیچ جاى بدن او نرسید جز بر دستش. اما این که مرا عالم به غیب مىداند آن هم اشتباه است، به خدا سوگند من غیب نمىدانم. خدا درباره اموات به من اجر ندهد و در زندهها برکت عطا نکند اگر چنین مطلبى را گفته باشم.[9]
سدیر مىگوید: من به اتفاق ابوبصیر و یحیى بزاز و داوود بن کثیر در مجلس حضرتصادق علیه السلام حاضر بودیم، ناگاه حضرت غضبناک وارد مجلس شد و نشست.
آن گاه فرمود: تعجب است مردم خیال مىکنند ما علم غیب داریم! در صورتى که غیر از خدا کسى از غیب اطلاع ندارد. من فلان کنیز خودم را مىخواستم تنبیه کنم از دستم فرار کرد، نمىدانستم در کدام یک از اتاقهاى منزل است. سدیر مىگوید: وقتى حضرت برخاست داخل منزل شد، من و ابوبصیر و میسر خدمتش رسیده و عرض کردیم: فدایت شویم! سخنانى که امروز در مورد کنیزتان فرمودید شنیدیم ولى ما مىدانیم که شما داراى علوم فراوانى هستید لیکن علم به غیب را به شما نسبت مىدهیم.
حضرت فرمود: اى سدیر! آیا این آیه را در قرآن خواندهاى؟
«قالَ الَّذِى عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الکِتابِ أَنَا آتِیکَ بِهِ قَبْلَ أَنْ یَرْتَدَّ إِلَیْکَ طَرْفُکَ».
عرض کرد: آرى خواندهام، فرمود: آن شخص را که به بعض کتاب علم داشت مىشناسى و از مقدار علمش اطلاع دارى؟ عرض کرد: بفرمایید تا یاد بگیرم، فرمود:
علم آن شخص به اندازه قطرهاى بود از دریاى اخضر. این مقدار علم نسبت به علم به تمام کتاب چقدر است!؟ عرض کرد: خیلى کم! فرمود: اى سدیر! اما همین مقدار کم، براى کسى که خدا از علوم فراوانى که برایت خواهم گفت آگاهش نکرده باشد، مقدار زیادى است. اى سدیر! این آیه را خواندهاى:
«قُلْ کَفى بِاللَّهِ شَهِیداً بَیْنِى وَبَیْنَکُمْ وَمَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الکِتابِ»؟
عرض کرد: آرى خواندهام. فرمود: آیا کسى که به تمام کتاب عالم باشد افضل است یا کسى که به بعض کتاب علم دارد؟ عرض کرد: البته کسى که به تمام کتاب عالم باشد افضل است. حضرت به سینه مبارکش اشاره نمود و فرمود: به خدا سوگند! علم تمام کتاب نزد ما موجود است. علم تمام کتاب نزد ما موجود است.[10]
این قبیل اخبار دلالت مىکند که امام به غیب مطلق و نامحدود احاطه ندارد و چنان نیست که بالذات و بالاستقلال همه چیز را بداند. لیکن با این جهت هم منافات ندارد که در مواقع لازم و ضرورى بتواند با جهان غیب ارتباط پیدا کند و حقایقى را دریافت نماید.
خلاصه سخن، احادیث بسیارى که به حد تواتر مىرسد به ما رسیده که امام با جهان غیب ارتباط دارد و حقایق و مطالب لازم را دریافت مىکند. ائمه اطهار در موارد بى شمارى از غیب خبر دادهاند و احادیث آن در کتابها دیده مىشود. قرآن شریف بالصراحه دلالت مىکند که خداوند حکیم که مالک غیب و شهود است بعض افراد پسندیده و برگزیده را مانند پیمبران بر غیب مطلع مىگرداند، از نظر عقل نیز هیچ مانعى وجود ندارد.
بنابراین، باید بگوییم که امام مىتواند در موارد لازم و ضرورى با جهان غیب تماس بگیرد و اطلاعات لازم را تحصیل کند. لیکن چون علم او بالذات و بالاستقلال نیست و به غیب مطلق و نامحدود احاطه ندارد مانعى ندارد که از باب تأدب این گونه علوم را علم به غیب ننامید.
شیخ مفید- علیه الرحمه- مىنویسد: ائمه اهل بیت گاهى از ضمائر مردم خبر مىدادند، بسیارى از حوادث را قبل از وقوع مىدانستند، آنان این مزیت را داشتند لیکن دانستن غیب از شرایط امام نیست بلکه لطف خاصى است از جانب خدا که درباره آنان مبذول داشته و اخبارش به ما رسیده است، اما سزاوار نیست این گونه علم را علم غیب بنامیم، زیرا درباره کسى مىتوان گفت: عالم به غیب است که حقایق جهان هستى را بالذات و بدون استمداد از دیگرى مشاهده نماید، اما کسى که به وسیله تعلیمات و افاضات دیگرى از بعض امور غیبى خبردار مىشود واقعاً علم به غیب ندارد و اطلاق این کلمه در خور او نیست.[11]
اشکال
پیغمبر اکرم و امامان مانند سایر مردم زندگى مىکردند، در اعمال و معاملات و معاشرتشان درست مانند یک بشر عادى بودند. با همین چشم مىدیدند، با همین گوش مىشنیدند، به وسیله همین حواس به اشیاء خارج علم پیدا مىکردند، طبق همین مدرکات عمل مىنمودند، بر اساس ظواهر و به وسیله شاهد و گواه داورى مىکردند، در امور اجتماعى با مردم مشورت مىنمودند، براى معالجه بیمارىها به پزشک مراجعه مىکردند، در کارهاى فنى و تعیین قیمتها به اهل خبره و کارشناس مراجعه مىکردند. به طور خلاصه تا آن جا که از احوال پیمبران و امامان اطلاع داریم در زندگى معمولى مانند سایر بودهاند، و از غیب استفاده نمىکردند رفتار متعارف و معمولى آنان حکایت مىکند که از غیب اطلاع نداشتهاند و الّا زندگى خود را طبق اطلاعات غیبى استوار مىساختند.
به علاوه، مصائب و حوادثى برایشان اتفاق مىافتاد و با مشکلاتى مواجه مىشدند که با علم غیب سازش نداشت: سپاه اسلام در جنگ احد با شکست مواجه شد، حضرت على علیه السلام در مسجد کوفه به دست ابن ملجم ضربت خورد، امام حسین علیه السلام در کربلا کشته شد، امام حسن علیه السلام آب مسموم را تناول کرد و کشته شد، سایر امامان نیز مسموم شدند. وقوع این حوادث با علم غیب منافات دارد، اگر غیب مىدانستند و از عواقب امور اطلاع داشتند نباید خود را در معرض هلاکت قرار دهند.
پاسخ
کسى نگفته و نمىگوید که پیغمبر و امام از جنس بشر نیستند یا به وسیله مشاعر و حواس کسب دانش نمىکنند، بلکه آنان نیز از لحاظ بدن عنصرى مانند سایر افراد بشرند، به همین مشاعر و حواس کسب دانش مىنمایند، دیدن و شنیدن و بوییدن و لمس کردن و چشیدنشان عیناً مانند سایر افراد بشر مىباشد. به وسیله همینها با جهان خارج ارتباط پیدا مىکنند. بر طبق همین مدرکات زندگى مىکنند و عواقب امور را سنجیده و تصمیم مىگیرند. آنان در بشریت ناقص نیستند بلکه از این لحاظ یک بشر کاملند، زندگى عادى و معمولى آنان درست مانند زندگى سایر افراد بشر مىباشد، و به همین جهت با مردم سنخیت دارند. بنا نبود که در زندگانى خویش از جهان غیب استفاده نمایند و اعمال و رفتار عادیشان را بر اطلاعات غیبى استوار سازند.
لیکن اگر موضوع حرام و کار زشتى پیش آمد مىکرد که ارتکاب آن، ولو از روى جهل، در نظرها قبیح و زشت بود و به مقام شامخ پیمبرى یا امامت لطمه مىزد از پشتوانه غیبى بهرهمند مىشدند و در سایه روح تسدید از آلودگى و گناه مصون مىماندند. همچنین اگر دانستن یک امر عادى براى اثبات امامت یا پیمبرى لازم مىشد مىتوانستند از نیروى باطن استفاده نمایند و با جهان غیب تماس بگیرند و اطلاعات ضرورى را به دست آورند.
پیغمبر و امام مىتواند از حوادث غیبى و پیش آمدها و افعال آینده خود و دیگران آگاه شود لیکن این گونه علم، مسیر حوادث را تغییر نمىدهد و در افعال و ارادهها اثر نمىگذارد و منشأ تکلیف قرار نمىگیرد، زیرا علم به غیب عبارتست از مشاهده نظام هستى و رؤیت حقیقت و واقع جهان وجود، کسى که به یک حادثه غیبى عالم مىشود ملکوت جهان هستى و مجموع علل و اسبابى را که بدان حادثه منتهى مىشود مشاهده مىکند و از راه علم به اجزاى علت تامه بدان حادثه عالم مىشود. کسى که از غیب آگاهى دارد به وسیله علم به علل مىداند فلان حادثه معین به طور حتم و ضرورت واقع خواهد شد چون علل و اسبابى که بدان حادثه منتهى مىشود تحقق پیدا کرده و با فرض علت تامه وجود معلول ضرورى و لازم است. علم به غیب علم به واقع حوادث و آن چه شدنى است مىباشد.
بنابراین، علم به غیب مسیر حوادث را تغییر نمىدهد و در افعال واراده انسان اثر نمىگذارد. پیغمبر یا امام که در یک حالت غیر عادى از افق جهان ماده پرواز نموده و با یک دید عمیق ملکوتى مشاهده مىکند که خودش یا دیگرى از روى علم عادى و با اراده و اختیار فلان عمل را انجام خواهد داد این علم نمىتواند جلو علم عادى و اراده و اختیارى را که معلول علل معینى است بگیرد و از وقوع حادثهاى که علت تامهاش تحقق پیدا کرده مانع گردد. علم به وقوع و ضرورت وجود نمىتواند جلو اصل وقوع را بگیرد. معلومات غیبى مورد تکلیف و امر و نهى واقع نمىشود، موضوع تکالیف از راه عادى و به وسیله همین مشاعر و حواس تعیین مىشود. علوم غیبى از افقى بالاتر و سنخ دیگرى بوده و از احکام و مقررات این جهان تبعیت ندارد. در آن دید ملکوتى و مشاهده واقعیت، صحبت از بکن و نکن و حرام و واجب نیست بلکه شدن و بودن است.
بله، علم به غیب اگر در طریق اعجاز و براى انجام یک امر خارق عادت تحقق پیدا کند مىتواند منشأ اثر واقع شود و در کار پیغمبر و امام اثر بگذارد؛ مثلًا ممکن است از طریق غیب آگاه شود که فلان غذا مسموم است، آن گاه از خوردن آن اجتناب کند و این موضوع را به عنوان معجزه نشان دهد.[12]
امام و سایر علوم
در مباحث گذشته این مطلب به اثبات رسید که امام باید در علوم مربوط به دیانت و چیزهایى که دانستن آنها براى زمام دارى و هدایت و ارشاد ملت لازم است عالم باشد. اکنون این بحث به میان مىآید که آیا در سایر رشتهها و فنون علمى نیز باید متخصص و با اطلاع باشد یا لازم نیست؟
گروهى مىگویند: امام باید همه چیز را بداند، در طبابت و گیاهشناسى و زمینشناسى و هندسه و حساب و ستارهشناسى و فیزیک و شیمى و سایر رشتههاى علمى تخصص داشته باشد، باید به تمام زبانها آشنا باشد و بتواند با هر زبانى تکلم نماید، ولى گروه دیگرى دانستن این علوم را براى امام ضرورى نمىدانند.
در این باره باید گفت: دلیل هایى که درباره علم امام اقامه شد بیش از این دلالت نداشت که امام باید در کلیه علوم و مسائل مربوط به دیانت و چیزهایى که دانستن آنها براى زمام دارى و هدایت و ارشاد مردم لازم است کاملًا عالم و با اطلاع باشد. امام گنجینه علوم نبوت است، تمام مسائل حلال و حرام و وظایف مردم را مىداند، از عقاید صحیح و اخلاق نیک و بد با اطلاع است، از قوانین و احکام سیاسى و اجتماعى و وظایف فردى اطلاع دارد، و به طور کلى، به گونهاى است که مىتواند حوایج دینى مردم را تأمین کند.
اما بیش از این مقدار را اثبات نمىکرد، دلیل علم امام دلالت نداشت که در سایر رشتهها و فنون علمى نیز باید متخصص باشد، از آن دلیلها استفاده نمىشد که امام باید دکتر و مهندس و ریاضى دان و زمین شناس و حیوان شناس و گیاه شناس و ستاره شناس و فیزیک دان و شیمى دان باشد، چنین انتظارى هم از او نمىرود.
بله، اگر دانستن یکى از اینها براى اثبات امامت یا ارشاد و هدایت مردم ضرورت پیدا کرد مىتواند از نیروى باطنى خویش استفاده کند و با جهان غیب تماس بگیرد و علوم و اطلاعات لازم را به دست آورد. منبع و سرچشمه تمام حقایق در اختیار امام است، راه رسیدن به واقع را مىداند، هر وقت ضرورت اقتضا کرد مىتواند بهرهبردارى کند.
به همین جهت، در اخبار دیده مىشود که ائمه اطهار گاهى- آرى فقط گاهى- از خواص گیاهان و میوهها و داروها خبر مىدادند. از حوادث زمین و آسمان و اوضاع کواکب و خورشید سخن مىگفتند، از سخنان حیوانات خبر مىدادند و با زبانهاى غیر عربى تکلم مىفرمودند.
اما زمانى هم براى معالجه بیمارىها به طبیب مراجعه مىکردند، چنان که براى معالجه زخم سر على بن ابى طالب علیه السلام مراجعه نمودند. براى تعیین قیمت اجناس به اهل خبره رجوع مىکردند. رمز مطلب این است که ائمه اطهار گرچه راه رسیدن به واقعیات و کلید فهم همه حقایق را در اختیار داشتند و به اعتبار نورانیت ذاتى و علوِّ مقام ولایت همه اشیاء را حضوراً مشاهده مىنمودند لیکن لازمه مطلب این نیست که به اعتبار بدن عنصرى و علم حصولى همه چیز را بدانند. اما در عین حال، اگر اراده مىکردند به چیزى علم حصولى پیدا کنند برایشان حاصل مىشد چنان که همین
مطلب در احادیث وارد شده است: «لو شاء و اعلموا»[13][14]
[1]. اصول کافى، ج 1، ص 257: عمار الساباطى قال سألت اباعبدللَّه علیه السلام عن الامام یعلم الغیب؟ فقال: لا ولکن اذاارادان یعلم الشىء اعلمه اللَّه ذلک
[2]. همان، ص 258
[3]. همان، ص 258
[4]. همان، ص 125
[5]. نهج البلاغه، ص 186، خ 128: لقد اعطیت یا امیرالمؤمنین علم الغیب؟ فضحک علیه السلام و قال للرجل و کان کلبیاً: یا اخاکلب لیس هو بعلم غیب و انّما تعلّم من ذى علم و انّما الغیب علم الساعة و ما عدّداللَّه بقوله« إِنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ عِلْمُ السّاعَةِ» فیعلم سبحانه ما فى الارحام من ذکر و اثنى و قبیح او جمیل و سخى او بخیل و شقى او سعید، و من یکون فى النار حطباً او فى الجنان للنبیین مرافقاً فهذا علم الغیب الذى لا یعلمه احد الّااللَّه و ما سوى ذالک فعلم علّمه اللَّه نبیه فعلّمنیه و دعالى بان یعیه صدرى و تضطمّ علیه جوانحى
[6]. اصول کافى، ج 1، ص 256: سدیر الصیرفى قال سمعت حمران بن اعین یسأل ابا جعفر علیه السلام عن قول اللَّه« بَدِیعُ السَّمواتِ وَالْأَرضِ» قال ابوجعفر علیه السلام انّ اللَّه عزّوجلّ ابتدع الاشیاء کلّها بعلمه على غیر مثال کان قبله، فابتدع السماوات و الارضین و لم یکن قبلهن سماوات والارضون. اما تسمع لقوله تعالى« وَکانَ عَرْشُهُ عَلى الماءِ» فقال له حمران: ارأیت قوله جلّ ذکره« عالِمُ الغَیْبِ فَلا یُظْهِرُ عَلى غَیْبِهِ أَحَداً» فقال ابوجعفر علیه السلام:« إِلّا مَنِ ارْتَضى مِنْ رَسُولٍ» وکان واللَّه محمد ممن ارتضاه. و امّا قوله: عالم الغیب فانّ اللَّه عزّ و جلّ عالم بما غاب عن خلقه فیمایقدّر من شىء و یقضیه فى علمه قبل ان یفضیه الى الملائکة فذالک یا حمران علم موقوف عنداللَّه فیه المشیة اذا اراد و یبدوله فیه فلایمضیه. فامّا العلم الذى یقدّره اللَّه فیقضیه و یمضیه فهوالعلم الذى انتهى الى رسول اللَّه ثم الینا
[7]. بحارالانوار، ج 25، ص 293
[8]. همان، ص 294
[9]. همان، ص 321
[10]. اصول کافى، ج 1، ص 257 و بحارالانوار، ج 26، ص 170
[11]. شیخ مفید، اوائل المقالات، ص 67
[12]. مطلب مذکور با مختصر توضیحى از تفسیر المیزان، ج 17، ص 207 تألیف استادِ گرانمایه، علامه طباطبائى استفاده شده است
[13]. خلاصه سخن: پیغمبر اکرم و ائمه اطهار مانند مردم زندگى مىکردند. با همین حواس کسب علم مىکردند. درکارهاى مهم با اصحاب مشورت مىکردند. مطابق شاهد و بینه داورى مىکردند. از روى همین ظواهر در کارها تصمیم مىگرفتند. با همین ظواهر در جنگها تصمیم مىگرفتند. با همین ظواهر درباره عزل یا نصب حکام تصمیم مىگرفتند و بدین جهت امکان داشت نالایق و حتى گاهى خیانت پیشه از آب درآیند. داستان افک عایشه تا رسیدن وحى مخفى بود گاهى در جنگها با شکست مواجه مىشدند. زمانى فرمانده لشگر یا حاکمى خیانتکار در مىآمد. على علیه السلام قیس بن سعد را با این که بى تقصیر بود از فرماندهى مصر عزل کرد و محمدبن ابى بکر را به جایش نصب نمود. به واسطه همین ظواهر گاهى از دشمن و عاقبت خودشان اظهار نگرانى مىکردند. در پارهاى از امور اظهار بى اطلاعى مىکردند، چون قرار بود پیغمبر و امام از جنس بشر باشد و مانند سایر مردم زندگى کند و درست مانند یک فرد عادى به ارشاد و هدایت بپردازد. قرار نبود در تمام کارها از پشتوانه غیبى استفاده کند. اصحاب پیغمبر و ائمه برنامه معمولى آنان را مشاهده مىکردند، بدین جهت بعضى از آنان خیال مىکردند که از لحاظ علم با دیگران فرقى ندارند و از این نکته غافل بودند که گرچه زندگى پیغمبر و ائمه بر طبق معمول و متعارف است لیکن به هر حال با جهان غیب ارتباط دارند و عنداللزوم مىتوانند از پشتوانه غیبى استفاده کنند، بعضى از علما نیز به همین اشتباه گرفتار شده اند.
لیکن چنان که قبلًا ملاحظه فرمودید بعضى آیات دلالت داشت که غیر خدا نیز مىتواند از غیب اطلاع پیدا کند پیغمبر و ائمه هم در موارد زیادى از غیب خبر دادهاند. احادیث زیادى هم در این باره صادر شده که از لحاظ معنا به حد تواتر مىرسند و احتمال جعل در آنها نیست. بنابراین باید گفت: پیغمبر و ائمه مىتوانستند عنداللزوم با جهان غیب ارتباط برقرار سازند و حقایقى را دریافت کنند لیکن به هر حال علم آنان بالذات و بالاستقلال نبود بلکه به تأییدات و افاضات پروردگار جهان نیازمند بودند
[14] امینى، ابراهیم، بررسى مسائل کلى امامت، 1جلد، بوستان کتاب (انتشارات دفتر تبلیغات اسلامى حوزه علمیه قم) - قم، چاپ: پنجم، 1390.