پایگاه اطلاع رسانی آیت الله ابراهیم امینی قدس سره

حدود علم غيب‏

حدود علم غیب‏

ارتباط داشتن ائمه اطهار با جهان غیب بدان معنا نیست که بالذات به آن عالم وسیع و نادیدنى‌ کاملًا احاطه داشته باشند و بدون استمداد از مقام ربوبى‌ آن جهان رابالعیان مشاهده کنند، زیرا آنان نیز از حیث وجود و عالم محدودند و به غیب مطلق دست رسى‌ ندارند، چنان که در وجودشان به خدا احتیاج دارند در کسب علوم نیز به او محتاجند.

امتیاز آنان در این است که مى‌‏توانند از نیروى‌ باطن استفاده نمایند و گوهر صیقلى‌ و نورانى‌ وجودشان را به سوى‌ جهان غیب متوجه سازند، در آن هنگام روزنه‏اى‌ از غیب به رویشان باز مى‌‏شود، و خدا که مالک غیب و شهود است- بدون واسطه یا به وسیله فرشته- برخى‌ از مطالب غیبى‌ را بر دلشان القا مى‌‏کند، بعضى‌ از خبرهاى‌ غیبى‌ را نیز از رسول خدا شنیده بودند و راهنمایى‌ آن حضرت در علمشان تأثیر داشت. در اخبار شواهدى‌ براى‌ این مطلب پیدا مى‌‏شود، ازباب نمونه:

عمار ساباطى‌ مى‌‏گوید: از حضرت صادق علیه السلام پرسیدم آیا امام علم غیب دارد یا نه؟

فرمود: نه؛ ولیکن اگر بخواهد چیزى‌ را بداند خدا به او تعلیم مى‌‏کند.[1]

ابوالربیع شامى‌ از حضرت صادق علیه السلام روایت کرده که فرمود: امام وقتى‌ بخواهد چیزى‌ را بداند یاد مى‌‏گیرد.[2]

ابوعبیده مدائنى‌ از حضرت صادق علیه السلام روایت کرده که فرمود: اگر امام اراده کند چیزى‌ را بفهمد خدا به او یاد مى‌‏دهد.[3]

معمربن خلاد مى‌‏گوید مردى‌ از اهل فارس از حضرت ابوالحسن علیه السلام پرسید:

آیا شما علم غیب دارید؟ پاسخ داد: حضرت باقر علیه السلام فرمود: گاهى‌ علم به ما عطا مى‌‏شود مى‌‏دانیم وگاهى‌ داده نمى‌‏شود نمى‌‏دانیم. و فرمود: خدا بعضى‌ اسرار را به جبرئیل خبر داد، او هم به محمد صلى‌ الله علیه و آله خبر داد، محمد هم به هر کس خواست خبر داد.[4]

على‌ علیه السلام علم غیب را تفسیر مى‌‏کند

على‌ علیه السلام در یکى‌ از خطبه‏هایش از بعضى‌ امور غیبى‌ خبر داد، یکى‌ از اصحاب عرض کرد: یا امیرالمؤمنین علم غیب دارى‌؟! حضرت خندید و فرمود: اى‌ برادر کلبى‌! این علم غیب نیست، بلکه تعلّمى‌ است از صاحب علم. علم غیب عبارت است از علم به قیامت و علم به چیزهایى‌ که خدا در این آیه فرموده‏ «إِنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ عِلْمُ السّاعَةِ ...» خدا از بچه‏اى‌ که در رحم مادر است خبر دارد که پسر است یا دختر، زشت است یا زیبا، سخاوت‏مند است یا بخیل، شقى‌ است یا سعید. خدا مى‌‏داند چه شخصى‌ هیزم دوزخ است و چه شخصى‌ در بهشت هم نشین انبیا خواهد شد.

این، علم غیبى‌ است که غیر از خدا کسى‌ نمى‌‏داند اما چیزهاى‌ دیگر را خدا به‏ پیغمبرش تعلیم داده او هم به من یاد داد ودعا کرد که سینه و قلبم آنها را حفظ کند.[5]

سدیر صیرفى‌ مى‌‏گوید: شنیدم که حمران بن اعین از حضرت باقر علیه السلام معناى‌ آیه‏ «بَدِیعُ السَّمواتِ وَالْأَرضِ» را سؤال کرد، حضرت در جواب فرمود: خدا موجودات را با علم خودش آفرید، بدون این که قبلًا مثالى‌ داشته باشند. آسمان‏ها و زمین‏ها را آفرید در صورتى‌ که قبل از آنها، آسمان و زمینى‌ وجود نداشت. آیا قول خدا را نشنیدى‌ که فرمود: «وَکانَ عَرْشُهُ عَلى‌ الماءِ» سپس حمران عرض کرد: از معناى‌ این آیه به من خبر بده: «عالِمُ الغَیْبِ فَلا یُظْهِرُ عَلى‌‏ غَیْبِهِ أَحَداً» حضرت فرمود: «إِلّا مَنِ ارْتَضى‌‏ مِنْ رَسُولٍ» یعنى‌ مگر کسى‌ را که خدا بخواهد. به خدا سوگند محمد صلى‌ الله علیه و آله از کسانى‌ بود که خدا مى‌‏خواست بر غیب آگاهش گرداند. اما این که خدا درباره خودش مى‌‏گوید: عالم‏الغیب، براى‌ این است که خدا به چیزهایى‌ که بر بندگانش پوشیده است، در مرحله قضا و قدر و قبل از این که آفریده شوند و به فرشتگان برسد، عالم بوده است. این، علمى‌ است که به خدا اختصاص دارد، اگر خواست ایجادشان مى‌‏کند و اگر نخواست نه. اما علمى‌ که به مرحله قدر و قضا رسیده و امضا شده است آن علمى‌ است که به رسول خدا رسیده سپس به ما منتهى‌ شده است.[6]

از این قبیل احادیث استفاده مى‌‏شود که امام به غیب مطلق و نامحدود احاطه ندارد، و چنان نیست که بالذات و بالاستقلال به عالم غیب مرتبط باشد، لیکن یکى‌ از امتیازهاى‌ بزرگى‌ که بر سایر بشر دارد این است که در مواقع ضرورى‌ و لازم با جهان غیب ارتباط پیدا مى‌‏کند و علوم و اطلاعات لازم در اختیارش قرار داده مى‌‏شود.

نفى‌ علم غیب‏

ائمه اطهار در بعض موارد علم به غیب را از خودشان نفى‌ کرده‏اند لیکن به قرینه روایات دیگرى‌ که علم غیب را اثبات مى‌‏کند باید این احادیث را توجیه نمود وگفت:

مقصود این بوده که بالذات وبالاستقلال به جهان غیب احاطه کامل ندارد، بلکه در علومشان احتیاج به افاضات پروردگار جهان دارند. با این وجه مى‌‏توان بین این دو دسته روایات جمع کرد. بهتر است نمونه‏اى‌ از آنها نقل شود تامطلب روشن گردد.

ابن مغیره مى‌‏گوید: من به اتفاق یحیى‌ بن عبداللَّه بن حسین خدمت حضرت ابوالحسن علیه السلام بودیم، یحیى‌ عرض کرد: فدایت شوم، مردم گمان مى‌‏کنند شما علم به غیب دارید: سبحان‏اللَّه! اى‌ یحیى‌ دست خودت را بر من بگذار، به خدا سوگند! از این نسبت تمام موهاى‌ بدنم راست شد، نه به خدا سوگند، ما غیب نمى‌‏دانیم. مطالبى‌ که مى‌‏گوییم از رسول خداست.[7]

ابوبصیره مى‌‏گوید: به حضرت صادق علیه السلام عرض کردم: مردم حرف‏هایى‌ مى‌‏زنند، فرمود: چه مى‌‏گویند؟ گفتم مى‌‏گویند: شما از قطره‏هاى‌ باران و شماره ستارگان و تعداد برگ درختان و وزن آب دریاها و عدد ذره‏هاى‌ خاک‏ها اطلاع دارید، امام صادق دست مبارکش را به جانب آسمان برداشت و گفت: سبحان‏اللَّه! نه به خدا سوگند، غیر از خدا کسى‌ از اینها اطلاع ندارد.[8]

عنبسة بن مصعب مى‌‏گوید: امام صادق علیه السلام به من فرمود: از ابى‌ الخطاب چه شنیدى‌؟ عرض کردم: شنیدم که مى‌‏گفت: امام صادق دستش را بر سینه من نهاد و فرمود: حفظ کن و فراموش نکن، ابوالخطاب شما را عالم به غیب مى‌‏پنداشت و مدعى‌ بود که شما به او فرموده‏اید: تو صندوق علم ما و محل اسرار ما و امین برزنده‏ها و مرده‏هاى‌ ما هستى‌؟ حضرت صادق علیه السلام فرمود: به خدا سوگند دروغ مى‌‏گوید. دست من بر هیچ جاى‌ بدن او نرسید جز بر دستش. اما این که مرا عالم به غیب مى‌‏داند آن هم اشتباه است، به خدا سوگند من غیب نمى‌‏دانم. خدا درباره اموات به من اجر ندهد و در زنده‏ها برکت عطا نکند اگر چنین مطلبى‌ را گفته باشم.[9]

سدیر مى‌‏گوید: من به اتفاق ابوبصیر و یحیى‌ بزاز و داوود بن کثیر در مجلس حضرت‏صادق علیه السلام حاضر بودیم، ناگاه حضرت غضبناک وارد مجلس شد و نشست.

آن گاه فرمود: تعجب است مردم خیال مى‌‏کنند ما علم غیب داریم! در صورتى‌ که غیر از خدا کسى‌ از غیب اطلاع ندارد. من فلان کنیز خودم را مى‌‏خواستم تنبیه کنم از دستم فرار کرد، نمى‌‏دانستم در کدام یک از اتاق‏هاى‌ منزل است. سدیر مى‌‏گوید: وقتى‌ حضرت برخاست داخل منزل شد، من و ابوبصیر و میسر خدمتش رسیده و عرض کردیم: فدایت شویم! سخنانى‌ که امروز در مورد کنیزتان فرمودید شنیدیم ولى‌ ما مى‌‏دانیم که شما داراى‌ علوم فراوانى‌ هستید لیکن علم به غیب را به شما نسبت مى‌‏دهیم.

حضرت فرمود: اى‌ سدیر! آیا این آیه را در قرآن خوانده‏اى‌؟

«قالَ الَّذِى‌ عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الکِتابِ أَنَا آتِیکَ بِهِ قَبْلَ أَنْ یَرْتَدَّ إِلَیْکَ طَرْفُکَ».

عرض کرد: آرى‌ خوانده‏ام، فرمود: آن شخص را که به بعض کتاب علم داشت مى‌‏شناسى‌ و از مقدار علمش اطلاع دارى‌؟ عرض کرد: بفرمایید تا یاد بگیرم، فرمود:

علم آن شخص به اندازه قطره‏اى‌ بود از دریاى‌ اخضر. این مقدار علم نسبت به علم به تمام کتاب چقدر است!؟ عرض کرد: خیلى‌ کم! فرمود: اى‌ سدیر! اما همین مقدار کم، براى‌ کسى‌ که خدا از علوم فراوانى‌ که برایت خواهم گفت آگاهش نکرده باشد، مقدار زیادى‌ است. اى‌ سدیر! این آیه را خوانده‏اى‌:

«قُلْ کَفى‌‏ بِاللَّهِ شَهِیداً بَیْنِى‌ وَبَیْنَکُمْ وَمَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الکِتابِ»؟

عرض کرد: آرى‌ خوانده‏ام. فرمود: آیا کسى‌ که به تمام کتاب عالم باشد افضل است یا کسى‌ که به بعض کتاب علم دارد؟ عرض کرد: البته کسى‌ که به تمام کتاب عالم باشد افضل است. حضرت به سینه مبارکش اشاره نمود و فرمود: به خدا سوگند! علم تمام کتاب نزد ما موجود است. علم تمام کتاب نزد ما موجود است.[10]

این قبیل اخبار دلالت مى‌‏کند که امام به غیب مطلق و نامحدود احاطه ندارد و چنان نیست که بالذات و بالاستقلال همه چیز را بداند. لیکن با این جهت هم منافات ندارد که در مواقع لازم و ضرورى‌ بتواند با جهان غیب ارتباط پیدا کند و حقایقى‌ را دریافت نماید.

خلاصه سخن، احادیث بسیارى‌ که به حد تواتر مى‌‏رسد به ما رسیده که امام با جهان غیب ارتباط دارد و حقایق و مطالب لازم را دریافت مى‌‏کند. ائمه اطهار در موارد بى‌ شمارى‌ از غیب خبر داده‏اند و احادیث آن در کتاب‏ها دیده مى‌‏شود. قرآن شریف بالصراحه دلالت مى‌‏کند که خداوند حکیم که مالک غیب و شهود است بعض افراد پسندیده و برگزیده را مانند پیمبران بر غیب مطلع مى‌‏گرداند، از نظر عقل نیز هیچ مانعى‌ وجود ندارد.

بنابراین، باید بگوییم که امام مى‌‏تواند در موارد لازم و ضرورى‌ با جهان غیب تماس بگیرد و اطلاعات لازم را تحصیل کند. لیکن چون علم او بالذات و بالاستقلال نیست و به غیب مطلق و نامحدود احاطه ندارد مانعى‌ ندارد که از باب تأدب این گونه علوم را علم به غیب ننامید.

شیخ مفید- علیه الرحمه- مى‌‏نویسد: ائمه اهل بیت گاهى‌ از ضمائر مردم خبر مى‌‏دادند، بسیارى‌ از حوادث را قبل از وقوع مى‌‏دانستند، آنان این مزیت را داشتند لیکن دانستن غیب از شرایط امام نیست بلکه لطف خاصى‌ است از جانب خدا که درباره آنان مبذول داشته و اخبارش به ما رسیده است، اما سزاوار نیست این گونه علم را علم غیب بنامیم، زیرا درباره کسى‌ مى‌‏توان گفت: عالم به غیب است که حقایق جهان هستى‌ را بالذات و بدون استمداد از دیگرى‌ مشاهده نماید، اما کسى‌ که به وسیله تعلیمات و افاضات دیگرى‌ از بعض امور غیبى‌ خبردار مى‌‏شود واقعاً علم به غیب ندارد و اطلاق این کلمه در خور او نیست.[11]

اشکال‏

پیغمبر اکرم و امامان مانند سایر مردم زندگى‌ مى‌‏کردند، در اعمال و معاملات و معاشرتشان درست مانند یک بشر عادى‌ بودند. با همین چشم مى‌‏دیدند، با همین گوش مى‌‏شنیدند، به وسیله همین حواس به اشیاء خارج علم پیدا مى‌‏کردند، طبق همین مدرکات عمل مى‌‏نمودند، بر اساس ظواهر و به وسیله شاهد و گواه داورى‌ مى‌‏کردند، در امور اجتماعى‌ با مردم مشورت مى‌‏نمودند، براى‌ معالجه بیمارى‌‏ها به پزشک مراجعه مى‌‏کردند، در کارهاى‌ فنى‌ و تعیین قیمت‏ها به اهل خبره و کارشناس مراجعه مى‌‏کردند. به طور خلاصه تا آن جا که از احوال پیمبران و امامان اطلاع داریم‏ در زندگى‌ معمولى‌ مانند سایر بوده‏اند، و از غیب استفاده نمى‌‏کردند رفتار متعارف و معمولى‌ آنان حکایت مى‌‏کند که از غیب اطلاع نداشته‏اند و الّا زندگى‌ خود را طبق اطلاعات غیبى‌ استوار مى‌‏ساختند.

به علاوه، مصائب و حوادثى‌ برایشان اتفاق مى‌‏افتاد و با مشکلاتى‌ مواجه مى‌‏شدند که با علم غیب سازش نداشت: سپاه اسلام در جنگ احد با شکست مواجه شد، حضرت على‌ علیه السلام در مسجد کوفه به دست ابن ملجم ضربت خورد، امام حسین علیه السلام در کربلا کشته شد، امام حسن علیه السلام آب مسموم را تناول کرد و کشته شد، سایر امامان نیز مسموم شدند. وقوع این حوادث با علم غیب منافات دارد، اگر غیب مى‌‏دانستند و از عواقب امور اطلاع داشتند نباید خود را در معرض هلاکت قرار دهند.

پاسخ‏

کسى‌ نگفته و نمى‌‏گوید که پیغمبر و امام از جنس بشر نیستند یا به وسیله مشاعر و حواس کسب دانش نمى‌‏کنند، بلکه آنان نیز از لحاظ بدن عنصرى‌ مانند سایر افراد بشرند، به همین مشاعر و حواس کسب دانش مى‌‏نمایند، دیدن و شنیدن و بوییدن و لمس کردن و چشیدنشان عیناً مانند سایر افراد بشر مى‌‏باشد. به وسیله همین‏ها با جهان خارج ارتباط پیدا مى‌‏کنند. بر طبق همین مدرکات زندگى‌ مى‌‏کنند و عواقب امور را سنجیده و تصمیم مى‌‏گیرند. آنان در بشریت ناقص نیستند بلکه از این لحاظ یک بشر کاملند، زندگى‌ عادى‌ و معمولى‌ آنان درست مانند زندگى‌ سایر افراد بشر مى‌‏باشد، و به همین جهت با مردم سنخیت دارند. بنا نبود که در زندگانى‌ خویش از جهان غیب استفاده نمایند و اعمال و رفتار عادیشان را بر اطلاعات غیبى‌ استوار سازند.

لیکن اگر موضوع حرام و کار زشتى‌ پیش آمد مى‌‏کرد که ارتکاب آن، ولو از روى‌ جهل، در نظرها قبیح و زشت بود و به مقام شامخ پیمبرى‌ یا امامت لطمه مى‌‏زد از پشتوانه غیبى‌ بهره‏مند مى‌‏شدند و در سایه روح تسدید از آلودگى‌ و گناه مصون مى‌‏ماندند. هم‏چنین اگر دانستن یک امر عادى‌ براى‌ اثبات امامت یا پیمبرى‌ لازم مى‌‏شد مى‌‏توانستند از نیروى‌ باطن استفاده نمایند و با جهان غیب تماس بگیرند و اطلاعات ضرورى‌ را به دست آورند.

پیغمبر و امام مى‌‏تواند از حوادث غیبى‌ و پیش آمدها و افعال آینده خود و دیگران آگاه شود لیکن این گونه علم، مسیر حوادث را تغییر نمى‌‏دهد و در افعال و اراده‏ها اثر نمى‌‏گذارد و منشأ تکلیف قرار نمى‌‏گیرد، زیرا علم به غیب عبارتست از مشاهده نظام هستى‌ و رؤیت حقیقت و واقع جهان وجود، کسى‌ که به یک حادثه غیبى‌ عالم مى‌‏شود ملکوت جهان هستى‌ و مجموع علل و اسبابى‌ را که بدان حادثه منتهى‌ مى‌‏شود مشاهده مى‌‏کند و از راه علم به اجزاى‌ علت تامه بدان حادثه عالم مى‌‏شود. کسى‌ که از غیب آگاهى‌ دارد به وسیله علم به علل مى‌‏داند فلان حادثه معین به طور حتم و ضرورت واقع خواهد شد چون علل و اسبابى‌ که بدان حادثه منتهى‌ مى‌‏شود تحقق پیدا کرده و با فرض علت تامه وجود معلول ضرورى‌ و لازم است. علم به غیب علم به واقع حوادث و آن چه شدنى‌ است مى‌‏باشد.

بنابراین، علم به غیب مسیر حوادث را تغییر نمى‌‏دهد و در افعال واراده انسان اثر نمى‌‏گذارد. پیغمبر یا امام که در یک حالت غیر عادى‌ از افق جهان ماده پرواز نموده و با یک دید عمیق ملکوتى‌ مشاهده مى‌‏کند که خودش یا دیگرى‌ از روى‌ علم عادى‌ و با اراده و اختیار فلان عمل را انجام خواهد داد این علم نمى‌‏تواند جلو علم عادى‌ و اراده و اختیارى‌ را که معلول علل معینى‌ است بگیرد و از وقوع حادثه‏اى‌ که علت تامه‏اش تحقق پیدا کرده مانع گردد. علم به وقوع و ضرورت وجود نمى‌‏تواند جلو اصل وقوع را بگیرد. معلومات غیبى‌ مورد تکلیف و امر و نهى‌ واقع نمى‌‏شود، موضوع تکالیف از راه عادى‌ و به وسیله همین مشاعر و حواس تعیین مى‌‏شود. علوم غیبى‌ از افقى‌ بالاتر و سنخ دیگرى‌ بوده و از احکام و مقررات این جهان تبعیت ندارد. در آن دید ملکوتى‌‏ و مشاهده واقعیت، صحبت از بکن و نکن و حرام و واجب نیست بلکه شدن و بودن است.

بله، علم به غیب اگر در طریق اعجاز و براى‌ انجام یک امر خارق عادت تحقق پیدا کند مى‌‏تواند منشأ اثر واقع شود و در کار پیغمبر و امام اثر بگذارد؛ مثلًا ممکن است از طریق غیب آگاه شود که فلان غذا مسموم است، آن گاه از خوردن آن اجتناب کند و این موضوع را به عنوان معجزه نشان دهد.[12]

امام و سایر علوم‏

در مباحث گذشته این مطلب به اثبات رسید که امام باید در علوم مربوط به دیانت و چیزهایى‌ که دانستن آنها براى‌ زمام دارى‌ و هدایت و ارشاد ملت لازم است عالم باشد. اکنون این بحث به میان مى‌‏آید که آیا در سایر رشته‏ها و فنون علمى‌ نیز باید متخصص و با اطلاع باشد یا لازم نیست؟

گروهى‌ مى‌‏گویند: امام باید همه چیز را بداند، در طبابت و گیاه‏شناسى‌ و زمین‏شناسى‌ و هندسه و حساب و ستاره‏شناسى‌ و فیزیک و شیمى‌ و سایر رشته‏هاى‌ علمى‌ تخصص داشته باشد، باید به تمام زبان‏ها آشنا باشد و بتواند با هر زبانى‌ تکلم نماید، ولى‌ گروه دیگرى‌ دانستن این علوم را براى‌ امام ضرورى‌ نمى‌‏دانند.

در این باره باید گفت: دلیل هایى‌ که درباره علم امام اقامه شد بیش از این دلالت نداشت که امام باید در کلیه علوم و مسائل مربوط به دیانت و چیزهایى‌ که دانستن آنها براى‌ زمام دارى‌ و هدایت و ارشاد مردم لازم است کاملًا عالم و با اطلاع باشد. امام گنجینه علوم نبوت است، تمام مسائل حلال و حرام و وظایف مردم را مى‌‏داند، از عقاید صحیح و اخلاق نیک و بد با اطلاع است، از قوانین و احکام سیاسى‌ و اجتماعى‌ و وظایف فردى‌ اطلاع دارد، و به طور کلى‌، به گونه‏اى‌ است که مى‌‏تواند حوایج دینى‌ مردم را تأمین کند.

اما بیش از این مقدار را اثبات نمى‌‏کرد، دلیل علم امام دلالت نداشت که در سایر رشته‏ها و فنون علمى‌ نیز باید متخصص باشد، از آن دلیل‏ها استفاده نمى‌‏شد که امام باید دکتر و مهندس و ریاضى‌ دان و زمین شناس و حیوان شناس و گیاه شناس و ستاره شناس و فیزیک دان و شیمى‌ دان باشد، چنین انتظارى‌ هم از او نمى‌‏رود.

بله، اگر دانستن یکى‌ از اینها براى‌ اثبات امامت یا ارشاد و هدایت مردم ضرورت پیدا کرد مى‌‏تواند از نیروى‌ باطنى‌ خویش استفاده کند و با جهان غیب تماس بگیرد و علوم و اطلاعات لازم را به دست آورد. منبع و سرچشمه تمام حقایق در اختیار امام است، راه رسیدن به واقع را مى‌‏داند، هر وقت ضرورت اقتضا کرد مى‌‏تواند بهره‏بردارى‌ کند.

به همین جهت، در اخبار دیده مى‌‏شود که ائمه اطهار گاهى‌- آرى‌ فقط گاهى‌- از خواص گیاهان و میوه‏ها و داروها خبر مى‌‏دادند. از حوادث زمین و آسمان و اوضاع کواکب و خورشید سخن مى‌‏گفتند، از سخنان حیوانات خبر مى‌‏دادند و با زبان‏هاى‌ غیر عربى‌ تکلم مى‌‏فرمودند.

اما زمانى‌ هم براى‌ معالجه بیمارى‌‏ها به طبیب مراجعه مى‌‏کردند، چنان که براى‌ معالجه زخم سر على‌ بن ابى‌ طالب علیه السلام مراجعه نمودند. براى‌ تعیین قیمت اجناس به اهل خبره رجوع مى‌‏کردند. رمز مطلب این است که ائمه اطهار گرچه راه رسیدن به واقعیات و کلید فهم همه حقایق را در اختیار داشتند و به اعتبار نورانیت ذاتى‌ و علوِّ مقام ولایت همه اشیاء را حضوراً مشاهده مى‌‏نمودند لیکن لازمه مطلب این نیست که به اعتبار بدن عنصرى‌ و علم حصولى‌ همه چیز را بدانند. اما در عین حال، اگر اراده مى‌‏کردند به چیزى‌ علم حصولى‌ پیدا کنند برایشان حاصل مى‌‏شد چنان که همین‏

مطلب در احادیث وارد شده است: «لو شاء و اعلموا»[13][14]

 

[1]. اصول کافى‌، ج 1، ص 257: عمار الساباطى‌ قال سألت اباعبدللَّه علیه السلام عن الامام یعلم الغیب؟ فقال: لا ولکن اذاارادان یعلم الشى‌‏ء اعلمه اللَّه ذلک
[2]. همان، ص 258
[3]. همان، ص 258
[4]. همان، ص 125
[5]. نهج البلاغه، ص 186، خ 128: لقد اعطیت یا امیرالمؤمنین علم الغیب؟ فضحک علیه السلام و قال للرجل و کان کلبیاً: یا اخاکلب لیس هو بعلم غیب و انّما تعلّم من ذى‌ علم و انّما الغیب علم الساعة و ما عدّداللَّه بقوله« إِنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ عِلْمُ السّاعَةِ» فیعلم سبحانه ما فى‌ الارحام من ذکر و اثنى‌ و قبیح او جمیل و سخى‌ او بخیل و شقى‌ او سعید، و من یکون فى‌ النار حطباً او فى‌ الجنان للنبیین مرافقاً فهذا علم الغیب الذى‌ لا یعلمه احد الّااللَّه و ما سوى‌ ذالک فعلم علّمه اللَّه نبیه فعلّمنیه و دعالى‌ بان یعیه صدرى‌ و تضطمّ علیه جوانحى‌
[6]. اصول کافى‌، ج 1، ص 256: سدیر الصیرفى‌ قال سمعت حمران بن اعین یسأل ابا جعفر علیه السلام عن قول اللَّه« بَدِیعُ السَّمواتِ وَالْأَرضِ» قال ابوجعفر علیه السلام انّ اللَّه عزّوجلّ ابتدع الاشیاء کلّها بعلمه على‌ غیر مثال کان قبله، فابتدع السماوات و الارضین و لم یکن قبلهن سماوات والارضون. اما تسمع لقوله تعالى‌« وَکانَ عَرْشُهُ عَلى‌ الماءِ» فقال له حمران: ارأیت قوله جلّ ذکره« عالِمُ الغَیْبِ فَلا یُظْهِرُ عَلى‌‏ غَیْبِهِ أَحَداً» فقال ابوجعفر علیه السلام:« إِلّا مَنِ ارْتَضى‌‏ مِنْ رَسُولٍ» وکان واللَّه محمد ممن ارتضاه. و امّا قوله: عالم الغیب فانّ اللَّه عزّ و جلّ عالم بما غاب عن خلقه فیمایقدّر من شى‌‏ء و یقضیه فى‌ علمه قبل ان یفضیه الى‌ الملائکة فذالک یا حمران علم موقوف عنداللَّه فیه المشیة اذا اراد و یبدوله فیه فلایمضیه. فامّا العلم الذى‌ یقدّره اللَّه فیقضیه و یمضیه فهوالعلم الذى‌ انتهى‌ الى‌ رسول اللَّه ثم الینا
[7]. بحارالانوار، ج 25، ص 293
[8]. همان، ص 294
[9]. همان، ص 321
[10]. اصول کافى‌، ج 1، ص 257 و بحارالانوار، ج 26، ص 170
[11]. شیخ مفید، اوائل المقالات، ص 67
[12]. مطلب مذکور با مختصر توضیحى‌ از تفسیر المیزان، ج 17، ص 207 تألیف استادِ گران‏مایه، علامه طباطبائى‌ استفاده شده است
[13]. خلاصه سخن: پیغمبر اکرم و ائمه اطهار مانند مردم زندگى‌ مى‌‏کردند. با همین حواس کسب علم مى‌‏کردند. درکارهاى‌ مهم با اصحاب مشورت مى‌‏کردند. مطابق شاهد و بینه داورى‌ مى‌‏کردند. از روى‌ همین ظواهر در کارها تصمیم مى‌‏گرفتند. با همین ظواهر در جنگ‏ها تصمیم مى‌‏گرفتند. با همین ظواهر درباره عزل یا نصب حکام تصمیم مى‌‏گرفتند و بدین جهت امکان داشت نالایق و حتى‌ گاهى‌ خیانت پیشه از آب درآیند. داستان افک عایشه تا رسیدن وحى‌ مخفى‌ بود گاهى‌ در جنگ‏ها با شکست مواجه مى‌‏شدند. زمانى‌ فرمانده لشگر یا حاکمى‌ خیانت‏کار در مى‌‏آمد. على‌ علیه السلام قیس بن سعد را با این که بى‌ تقصیر بود از فرماندهى‌ مصر عزل کرد و محمدبن ابى‌ بکر را به جایش نصب نمود. به واسطه همین ظواهر گاهى‌ از دشمن و عاقبت خودشان اظهار نگرانى‌ مى‌‏کردند. در پاره‏اى‌ از امور اظهار بى‌ اطلاعى‌ مى‌‏کردند، چون قرار بود پیغمبر و امام از جنس بشر باشد و مانند سایر مردم زندگى‌ کند و درست مانند یک فرد عادى‌ به ارشاد و هدایت بپردازد. قرار نبود در تمام کارها از پشتوانه غیبى‌ استفاده کند. اصحاب پیغمبر و ائمه برنامه معمولى‌ آنان را مشاهده مى‌‏کردند، بدین جهت بعضى‌ از آنان خیال مى‌‏کردند که از لحاظ علم با دیگران فرقى‌ ندارند و از این نکته غافل بودند که گرچه زندگى‌ پیغمبر و ائمه بر طبق معمول و متعارف است لیکن به هر حال با جهان غیب ارتباط دارند و عنداللزوم مى‌‏توانند از پشتوانه غیبى‌ استفاده کنند، بعضى‌ از علما نیز به همین اشتباه گرفتار شده ‏اند.

لیکن چنان که قبلًا ملاحظه فرمودید بعضى‌ آیات دلالت داشت که غیر خدا نیز مى‌‏تواند از غیب اطلاع پیدا کند پیغمبر و ائمه هم در موارد زیادى‌ از غیب خبر داده‏اند. احادیث زیادى‌ هم در این باره صادر شده که از لحاظ معنا به حد تواتر مى‌‏رسند و احتمال جعل در آنها نیست. بنابراین باید گفت: پیغمبر و ائمه مى‌‏توانستند عنداللزوم با جهان غیب ارتباط برقرار سازند و حقایقى‌ را دریافت کنند لیکن به هر حال علم آنان بالذات و بالاستقلال نبود بلکه به تأییدات و افاضات پروردگار جهان نیازمند بودند
[14] امینى‌، ابراهیم، بررسى‌ مسائل کلى‌ امامت، 1جلد، بوستان کتاب (انتشارات دفتر تبلیغات اسلامى‌ حوزه علمیه قم) - قم، چاپ: پنجم، 1390.