افضلیت امام و راه انتخاب
یکى از مسائلى که در بین سنیان و شیعیان مورد بحث واقع شده افضلیت امام است. اهل سنت مىگویند: لازم نیست امام از همه افراد ملت کاملتر و فاضلتر باشد بلکه امکان دارد که در بین ملت فرد یا افرادى باشند که از جهت علم و تقوا و سایر فضایل انسانى کاملتر از امام باشند، ولى در عین حال، فرد ناقصتر به امامت انتخاب شود. براى اثبات گفتارشان به داستان خلافت ابوبکر و عمر استدلال نموده و مىگویند: با این که على بن ابى طالب از حیث فضایل، کاملتر از دیگران بود در عین حال اصحاب رسول خدا ابوبکر را به امامت و خلافت برگزیدند. در خطبه کتابها مىنویسند:
«الحمد للّه الذى قدّم المفضول على الفاضل»
یعنى؛ سپاس خدایى را سزد که مفضول (ابابکر) را بر فاضل (على) مقدم داشت.
در مقابل آنان، امامیه عقیده دارند که امام از تمام افراد ملت کاملتر و فاضلتر است و بهتر از او در بین آنان پیدا نخواهد شد. براى اثبات مطلب دلیلهاى دامنه دارى ذکر شده و راههاى دور و درازى را پیمودهاند. ولى گمان مىکنم با توجه به مطالب گذشته نیازى به آن دلیلها نباشد. شما اگر بحث ضرورت وجود امام را بار دیگر به دقت بخوانید این مطلب برایتان روشن مىشود که: امام بهترین، کاملترین و فاضلترین افراد انسان خواهد بود. خدا که امام را تعیین مىکند هرگز مفضول را بر فاضل مقدم نخواهد داشت، انسانها هستند که بر خلاف رضایت پروردگار جهان، کمالات ذاتى فاضل را نادیده گرفته و مفضول را بر او مقدم مىدارند. ما قصد تکرار مطالب گذشته را نداریم ولى به طور اجمال یادآور مىشویم که:
امام فرد معصومى است که با جهان غیب ارتباط دارد، تمام علوم و معارف دین در اختیار اوست، به تمام عقاید صحیح عقیده دارد، هیچ نوع انحراف و بطلانى در عقیدهاش راه ندارد، کمالات نفسانى و اخلاق و صفات او چون از عقیده صد در صد صحیح و کامل سرچشمه مىگیرند در کمال اعتدال و به حد اعلاى کمال انسانى خواهد بود. اعمال و کارهاى او چون از عقیده کامل و ملکات و صفات ممتاز سرچشمه مىگیرد ناچار بهترین و کاملترین اعمال خواهد بود. چون با چشم باطن، ملکوت جهان هستى را مشاهده مىکند و از علوم و معارف حقیقى با اطلاع است از جاده مستقیم دیانت هرگز تخلف نمىکند و در متن صراط مستقیم شریعت سیر مىنماید. چنین فردى بطلان و فساد در عقیدهاش راه ندارد و از حیث عقیده از همه کاملتر خواهد بود، از صفات زشت و اخلاق فاسد منزه و مبرا خواهد بود، به بهترین و عالىترین صفات انسانى آراسته خواهد بود و از حیث اعمال و کردار نمونه کامل دین خواهد بود. امام پیشوا و رهبر انسانهاست باید در متن مستقیم صراط دیانت سیرکند و دیگران را به سوى همان مقام دعوت و هدایت نماید.
از مطالبى که در این جا به طور نتیجهگیرى و قبلًا با دلیل و برهان به اثبات رسید، استفاده مىشود که امام نمونه کامل دین و کاملترین و فاضلترین افراد عصر خود مىباشد.
در احادیث نیز امام به عنوان کاملترین افراد انسان معرفى شده است. براى نمونه، حضرت رضا علیه السلام در حدیث مفصلى که در تعریف امام وارد شده مىفرماید:
امام از گناهان پاک و از عیوب منزه است. مخصوص به علم و معروف به حلم است، سبب نظم دین و عزت مسلمین و ناراحتى منافقین و هلاکت کافرین مىباشد. امام یگانه عصر خویش بوده و کسى به پایه او نمىرسد، عالمى مانند او پیدا نمىشود، مثل و نظیر ندارد. بدون تحصیل و طلب، تمام فضایل به وى عطا شده. به تمام فضایل و کمالات آراسته است، ولى بدون طلب و اکتساب، بلکه مزیتى است که خداوند بخشایشگر براى او قائل شده است.[1]
انتخاب امام
شیوه تعیین امام، قدیمىترین و مهمترین مسئلهاى است که در بین مسلمانان مورد بحث واقع شده است. همین مسئله بود که مسلمانان را به دو فرقه سنى و شیعه تقسیم کرد. امامیه عقیده دارند که انتخاب امام و خلیفه به حق از عهده مردم ساخته نیست و آنان نمىتوانند در چنین موضوع مهمى دخالت نمایند. مىگویند: خدا تنها کسى است که مىتواند به وسیله پیغمبر، امام را تعیین و به مردم معرفى کند. هم چنین مىگویند: امام باید معصوم باشد، از گناه و خطا و اشتباه و نسیان صد در صد مصونیت داشته باشد، چون حافظ و نگهبان دین است باید به تمام احکام و قوانینى که از جانب خدا بر پیغمبر نازل شده عالم باشد. علم امام از علوم متعارف و معمول نیست و از راههاى عادى به دست نیامده تا خطا بردار باشد. البته این مطالب قبلًا به طور تفصیل بررسى شد و با دلیل و برهان به اثبات رسید و احتیاجى به تکرار نیست.
امامیه بر طبق عقیده مخصوصى که دارند مىگویند: کسى مىتواند در تعیین امام دخالت کند که معصوم شناس و عالم شناس کامل باشد، و او جز خدا کسى نیست.
خداست که از نیروى باطنى عصمت و مقام ممتاز دانش امام اطلاع دارد، خدا بهتر مىداند چه کسى مىتواند برنامهها و طرحهاى دین را به اجرا گذارد و احکام و قوانین الهى را نگهدارى کند. مردم از کجا مىدانند چه شخصى از نیروى ملکوتى عصمت و مقام شامخ علمى برخوردار است تا او را انتخاب کنند. آنان تحت تأثیر ظواهر اشخاص قرار مىگیرند و چه بسا افراد ظاهر الصلاحى پیدا مىشوند که به وسیله اظهار تقدس و پاکدامنى افکار عموم ملت را جلب مىکنند ولى باطناً پلید و نادرستاند و براى مقاصد شومى که در نظر دارند به لباس زهد و پاک دامنى درآمدهاند.
پس امام معصوم را به سه طریق مىتوان شناخت: یا پیغمبر که با جهان غیب ارتباط دارد او را تعیین کند، یا امام قبل که خودش نیز معصوم و با جهان غیب ارتباط دارد او را معرفى نماید، یا براى اثبات مقام عصمت و امامت معجزهاى بیاورد.
اما اهل سنت عقیده دارند که انتخاب خلیفه و امام به خود ملت واگذار شده و مىتوانند در این کار دخالت نمایند. براى تعیین خلیفه چند راه را تجویز کردهاند:
اجماع، شورا و استخلاف. در این جا به اختصار آن را مىآوریم.
اجماع
گفته اند اگر مردم براى تعیین خلیفه در شخص معینى اتفاق و اجماع کنند خلافتش ثابت مىشود و واجب الاطاعه مىگردد. براى اثبات این مطلب به سیره و رفتار اصحاب رسول خدا صلى الله علیه و آله تمسک نمودهاند. گفتهاند: بعد از وفات رسول اکرم اصحاب آن جناب در انجمنى گرد آمدند و در تعیین خلیفه تبادل نظر کردند. چون ابوبکر را براى این مقام صالح دیدند با او بیعت کردند، سپس سایر مردم نیز بیعت کردند.
ابوبکر بدین وسیله به خلافت منصوب شد و این عمل نه تنها مورد اعتراض اصحاب واقع نشد بلکه عملًا صحت آن را تصدیق نمودند، پس اجماع اصحاب رسول خدا در انتخاب ابوبکر یکى از راههاى اثبات خلافت مىباشد.
به آنان اشکال شده که همه مسلمانان آن عصر با ابوبکر بیعت نکردند تا اجماع حقیقى حاصل شده باشد، زیرا اولًا مسلمانان سایر بلاد اسلامى در مدینه حضور نداشتند تا بیعت نمایند، و ثانیاً همه اهل مدینه در آن مجلس کذایى شرکت نداشتند، و ثالثاً اهل بیت رسول خدا و گروهى از اصحاب و خویشان آن جناب از بیعت خوددارى کردند. بنابراین در مورد انتخاب ابوبکر اجماع مسلمانان حاصل نشد.
براى فرار از این اشکال گفتهاند: حضور همه مسلمانان براى تحصیل اجماع لازم نیست، بلکه اگر اهل حل و عقد و افراد سرشناس و اهل اطلاع و صاحب نظران در موضوعى تصمیم بگیرند اجماع حاصل مىشود، و در مورد انتخاب ابوبکر این گونه افراد شرکت داشتند.
بعضى براى این که مطلب را آسانتر کنند گفتهاند: حتى اگر یک نفر هم کسى را به خلافت انتخاب کرد و با او بیعت نمود خلافتش ثابت مىشود و دیگران نیز باید با او بیعت کنند. براى اثبات مطلب به فعل عمر تمسک نمودهاند؛ وقتى عمر با ابوبکر بیعت کرد سایر مسلمانان از او پیروى کردند.
لیکن امامیه عقیده دارد که روش انتخاب ابوبکر راه مشروعى نبوده از لحاظ شرع اعتبار ندارد. مطلب را از جهات مختلف بررسى و اشکالاتى بدان کردهاند که به طور اختصار به بعضى از آنها اشاره مىشود.
اشکال اول: قبلًا به طور تفصیل اثبات شد که امام باید معصوم باشد، از گناه و خطا و نسیان صد در صد مصونیت داشته باشد واز احکام و قوانین واقعى دین با اطلاع باشد. پس تعیین کننده او باید معصوم شناس باشد و غیر از خدا کسى معصوم شناس نیست. بنابراین، بر فرض این که همه افراد ملت هم در انتخاب خلیفه اجماع و اتفاق داشته باشند عمل آنان حجت و معتبر نیست.
اشکال دوم: در داستان انتخاب ابوبکر اصلًا اجماع حاصل نشد، زیرا در آن جلسه عده معدودى بیش بیعت نکردند، حتى جماعتى از حاضران مجلس نیز از بیعت امتناع کردند، گروهى از بزرگان اصحاب از بیعت تخلف نمودند. مانند:
على بن ابىطالب علیه السلام، عباس بن عبدالمطلب، سلمان فارسى، مقداد، ابوذر غفارى، عبداللَّه بن عباس، سعید بن عباده، ابوسفیان، حباب بن منذر، زبیر، فضل بن عباس، قیس بن اسعد، اسامة بن زید، خالد بن سعید، بریده اسلمى، عمار بن یاسر، خزیمة بن ثابت، ابو ایوب انصارى، عمرو بن سعید، عبداللَّه بن مسعود، عثمان بن حنیف، ابىّ بن کعب. افراد مذکور و جماعتى دیگر به خلافت ابوبکر اعتراض داشته و از بیعت تخلف نمودند. چگونه مىتوان گفت: انتخاب ابوبکر مورد تأیید و تصدیق اصحاب قرار گرفت؟!
اشکال سوم: این گونه اجماع دلیلى بر حجیت ندارد، اگر یک نفر یا چند نفر با کسى بیعت کردند به چه دلیل بر دیگران لازم باشد با او بیعت نمایند؟ بیعت کردن اهل حل و عقد چه الزامى براى سایرین مىآورد؟ که ناچار باشند چشم و گوش بسته از آنان متابعت کنند.
گفتهاند: چون خلافت ابوبکر بدین طریق اثبات شد معلوم مىشود طریق مشروعى بوده است، ولى این مطلب درست نیست، زیرا این طریق استدلال، به اصطلاح در میان دعوا نرخ طى کردن است. شما با این راه مىخواهید خلافت ابوبکر را اثبات کنید آن گاه در بین استدلال مىگویید: چون خلافت ابوبکر بدین طریق اثبات شد معلوم مىشود طریق مشروعى بوده است. چه دلیلى بر حجیت چنین اجماع نادرستى دارید؟ مگر عمل چند نفر صحابى غیر معصوم بر دیگران حجت مىشود؟!
اشکال چهارم: از مطالعه زندگى پیغمبر اکرم استفاده مىشود که براى بقاى دین و حفظ نظم و امنیت مسلمین کمال عنایت را به خرج مىداد، هر شهرى که به دست مسلمانان فتح مىشد فوراً براى آن جا حاکمى تعیین مىکرد، هر سپاهى را که به جنگ مىفرستاد برایش فرمانده و گاهى فرماندهان على البدل تعیین مىکرد، وقتى به سفر مىرفت براى اداره امور مدینه حاکمى را تعیین مىنمود، زیرا رسول خدا از عواقب تفرقه و اختلاف امت خبر داشت. با توجه به اینها آیا امکان دارد که در تعیین خلیفه اهمال نموده باشد و ملت جوان اسلام را بى زمام دار و سرپرست بگذارد؟
عایشه در اواخر خلافت پدرش به او گفت: «لاتدع امة محمد بلا راع؛ امت محمد را بدون رهبر مگذار». آیا رسول خدا به اندازه عایشه دلش به حال اسلام و مسلمانان نمىسوخت؟
اگر انتخاب خلیفه را بر عهده خود ملت گذاشته بود باید چنین موضوع مهم حیاتى را بالصراحه ذکر کند و طرز انتخاب و شرایط خلیفه را بیان کند.
شورى
گفته اند: با مشورت و تبادل نظر نیز مىتوان خلیفه را انتخاب کرد، اگر بزرگان و رجال سرشناس با مشورت، کسى را به خلافت انتخاب کردند خلیفه واجبالاطاعه مىشود. براى اثبات مطلب به داستان انتخاب عثمان تمسک نمودهاند. عمر به هنگام وفات خویش على علیه السلام، عثمان، طلحه، زبیر، سعد بن ابى وقاص و عبدالرحمان بن عوف را از بین اصحاب انتخاب و به مردم معرفى کرد. به آن شش نفر گفت: از بین خودتان یک نفر را براى خلافت انتخاب کنید و به اصحاب گفت: بعد از دفن من این جماعت را در خانهاى گرد آورید، باید ظرف سه روز با هم مشورت و تبادل نظر نمایند و یک نفر را براى خلافت انتخاب کنند. اگر پنج نفر یا چهار نفر در انتخاب توافق نمودند ولى بقیه تخلف کردند گردن مخالفان را بزنید. بعد از وفات عمر اصحاب در مجلسى گرد آمدند و عثمان را به خلافت انتخاب کردند.[2] پس، از عمل اصحاب رسول خدا استفاده مىشود که این هم یکى از راههاى مشروع تعیین خلیفه است.
امامیه عقیده دارند که این راه مشروع و درستى نیست، زیرا اولًا: چون قبلًا به اثبات رسید که امام باید معصوم و به احکام واقعى دین عالم باشد پس تعیین کننده او باید معصوم شناس باشد، و او جز خدا کسى نیست. امثال طلحه، زبیر و سعد بن ابىوقاص از کجا مىتوانند معصوم واقعى را بشناسند تا به خلافت انتخابش کنند؟!
ثانیاً: اگر تعیین خلیفه حق عمومى است عمر به چه مجوز شرعى این حق را به شش نفر اختصاص داد و دیگران را محروم ساخت؟! به چه دلیل شش نفر بتوانند درباره یک حق عمومى تصمیم بگیرند و سرنوشت عموم ملت را تعیین کنند؟ به چه دلیل عمل آنان براى دیگران الزام آور باشد؟ تمسک کردن به عمل عمر و ثبوت خلافت عثمان نیز از قبیل تعیین نرخ در میان دعواست.
براى اثبات مطلب به این آیه هم استدلال شده:
«وَأَمْرُهُمْ شُورى بَیْنَهُمْ»؛
کارهاى مؤمنان با مشورت انجام مىگیرد.
ولى بر اهل تحقیق پوشیده نیست که آیه مذکور مقصد آنان را اثبات نمىکند، زیرا آیه، مؤمنین را توصیف مىکند که کارهایشان را با مشورت انجام مىدهند. اما دلالت ندارد که اگر با مشورت کسى را به خلافت انتخاب کردند واجب الاطاعه مىشود. بر فرض این که شورا حجت بود مشورت و تبادل نظر عموم ملت لازم است نه شوراى شش نفرى.
اگر آیه دلالت مىکند که همه کارهاى مسلمانان باید با مشورت انجام بگیرد پس چرا عمر در تعیین آن شش نفر با اصحاب مشورت نکرد؟ بلکه خودسرانه و مستبدانه به این کار اقدام ورزید، و چرا ابوبکر براى انتخاب عمر با کسى مشورت نکرد؟
استخلاف
گفته اند: خلیفه پیغمبر نیز مىتواند براى خودش خلیفه تعیین کند. براى اثبات مطلب به ابوبکر تمسک کردهاند که در هنگام وفات، عمر را به خلافت انتخاب کرد و کسى به او اعتراض نکرد. پس معلوم مىشود یکى از طرق تعیین خلافت، استخلاف است.
امامیه مىگوید: اگر استخلاف به وسیله معصوم انجام گیرد حجت و معتبر است، زیرا معصوم، معصوم شناس است و مىتواند او را به مردم معرفى کند. اما اگر غیر معصوم در این کار دخالت کند علمش براى دیگران حجیت ندارد، زیرا غیر معصوم از مقام عصمت اطلاع ندارد. به علاوه غیر معصوم چه حقى دارد در یک حق عمومى دخالت کند و براى مردم خلیفه واجب الاطاعه بتراشد؟
گفته شده: ابوبکر این عمل را انجام داد و مورد اعتراض قرار نگرفت، لیکن این مطلب هم درست نیست، زیرا گروهى از اصحاب در مقام اعتراض برآمدند ولى کارى از پیش نبردند.
به هر حال برنامه اهل تسنن این است که از اعمال اصحاب رسول خدا دفاع مىکنند و کارهاى انجام شده را صحّه مىگذارند. چون خلافت خلیفه اول و دوم و سوم به سه طریق انجام گرفت بر اعمال آنان صحّه گذاشتهاند و براى اثبات خلافت سه طریق را مشروع دانستهاند. عمل انجام گرفته را دلیل صحت خودش قرار دادهاند.[3]
خرده گیرى
یکى از نویسندگان مىنویسد:
بنیاد شیعه گرى بر آن است که خلیفه بایستى از سوى خدا برگزیده شود نه از سوى مردم، ما مىپرسیم: دلیل این سخن چیست؟ کتاب اسلام «قرآن» مىبود آیا در کجاى قرآن چنین گفتهاى هست؟ چگونه تواند بود که چنین چیزى باشد و در قرآن یادى از آن نباشد؟ از آن سوى، رفتار سران اسلام که پس از مرگ پاک مرد عرب نشستند و به گفت و گو پرداختند، و نخست ابوبکر و پس از مرگ او عمر و پس از مرگ او عثمان و پس از کشته شدن او على علیه السلام را به خلافت برداشتند، این رفتار دلیل روشنى به بىپایگى آن سخن مىباشد. کسانى که در آن هنگام ناتوانى اسلام پاکدلانه به آن گرویده و در راه پیشرفت آن گزندها دیده و جنگها کرده بودند چه باور کردنى است که همان که پاک مرد عرب مرد همه چیز را کنار گذارده و به دلخواه و هوس یکى را خلیفه گردانند؟!
ملایان دلیل آورده مىگویند: خلیفه بایستى گناه نکرده باشد، دلیرترین و داناترین و برترین مردمان باشد و چنین کسى جز با برگزیدن خدا نتواند بود. مىگوییم شما این سخن را از کجا مىگویید. اگر این سخن راست بودى بایستى بنیادگذار اسلام گوید نه این که شما به دلخواه ببافندگى پردازید.[4]
سخنان فوق را به دقت بخوانید مىتوانید به ضعف و سستى آن و غرض رانى نویسندهاش پى ببرید و احتیاجى به تفصیل در پاسخ ندارید، زیرا قبلًا به اثبات رسید که امام چون مجرى و حافظ احکام و قوانین الهى است باید معصوم باشد و از گناه و خطا و نسیان صد در صد مصونیت داشته باشد. براى اثبات مطلب از دلیلهاى عقلى و آیات قرآن و احادیث استفاده شد. پس تعیین کننده او باید معصوم شناس کامل باشد، و غیر از خدا کسى معصوم شناس نیست. بنابراین عقیده شیعه بى دلیل و برهان نیست تا نویسنده مغرض بنویسد «دلیل این سخن چه مىبوده».
آن گاه مىنویسد: «کتاب اسلام قرآن مىبود آیا در کجاى قرآن چنین گفتهاى هست؟ چگونه تواند بود که چیزى باشد و در قرآن یادى از آن نباشد؟»
نویسنده مزبور مانند بهانه جویان که انتظار دارند براى اثبات هر موضوعى آیهاى نازل شده باشد، خیال کرده که همه موضوعات و مطالب دینى حتى جزئیات باید به تفصیل و با صراحت در قرآن آمده باشد. و اگر چیزى آشکارا در قرآن نیامده دلیل بطلان آن مىشود.
لیکن دانشمندانى که با قرآن سر و کار دارند و با سبک مخصوص آن آشنا هستند مىدانند که گرچه آن کتاب آسمانى شامل کلیات امور دینى است تمام موضوعات دینى به تفصیل و با صراحت در آن نیامده است بسیارى از قوانین و دستورهاى کلى و جزئى دین، از قبیل عبادات و اخلاقیات و انواع معاملات، به تفصیل در قرآن نیامده بلکه پیغمبر اکرم و ائمه اطهار آنها را بیان کردهاند. براى شناخت احکام و دستورهاى اسلام نمىتوان به قرآن تنها اکتفا کرد. وگرنه صورت دین دگرگون مىگردد.
اگر موضوع امامت به طور صریح و روشن با تمام قیود و شرایطش در قرآن آمده بود، آن کتاب آسمانى که باید بدون تغییر و تحریف تا قیامت باقى بماند، در معرض تغییر و تحریف قرار مىگرفت. همان کسانى که در جواب رسول خدا که در هنگام وفاتش فرمود: «قلم و کاغذ بیاورید تا وصیتى برایتان بنویسم که بعد از من در ضلالت واقع نشوید» گفتند: بیمارى بر او غلبه کرده و هذیان مىگوید، قرآن ما را کفایت مىکند[5] با این که قرآن به صراحت دربارهاش مىگوید: «وَما یَنْطِقُ عَنِ الهَوى* إِنْ هُوَ إِلّا وَحْىٌ یُوحى».[6]
و همان کسانى که داستان غدیر خم را با آن همه عظمت و تأکید و سفارش، به کلى نادیده گرفتند یا در صدد تأویل و توجیهش برآمدند با این که چند ماهى بیش از آن نگذشته بود. و همان کسانى که درباره سعدبن عباده که کاندید خلافت بود مىگفتند:
به قتلش برسانید.[7]
این گونه افراد وقتى مىدیدند آیه یا آیاتى از قرآن با ریاست و مقامشان سازگار نیست و بالصراحه خلافتشان را ابطال مىکند در صدد علاج و چاره جویى بر مىآمدند و ممکن بود آیات قرآن را تحریف کنند بلکه سوره یا سوره هایى را حذف نموده و بگویند: بقیه قرآن ما را کافى است. بدین وسیله کتاب آسمانى که باید تا قیامت باقى بماند در معرض تغییر و تبدیل قرار مىگرفت و از اعتبار ساقط مىشد.
بدین جهت و جهات دیگر موضوع امامت، تفصیلًا و به طور صریح در قرآن نیامده است.[8]
[1]. اصول کافى، ج 1 ص 200: الامام: المطهّر من الذنوب و المبرّا من العیوب المخصوص بالعلم، الموسوم بالحلم، نظام الدین و عزّالمسلمین و غیظ المنافقین و بوارالکافرین. الامام واحد دهره، لایدانیه احد، ولایعادله عالم. و لایوجد منه بدل و لاله مثل و لانظیر. مخصوص بالفضل کلّه من غیر طلب منه له و لا اکتساب بل اختصاص من المفضّل الوهّاب
[2]. الکامل فى التاریخ، ج 2، ص 461
[3]. بحث تعیین خلیفه را با این که بسیار مفصل و دامنه دار بود به طور خلاصه آوردیم، زیرا هدف مباحث کلى امامت بود نه اثبات خلافت بلافصل حضرت على علیه السلام. در این باره مىتوانید به کتابهاى کلام مراجعه کنید
[4]. احمد کسروى، داورى، ص 21- 22
[5]. شرح ابن ابى الحدید، ج 2، ص 55 و الکامل فى التاریخ، ج 2، ص 185
[6]. نجم( 53) آیه 4
[7]. شرح ابن ابى الحدید، ج 2، ص 25
[8] امینى، ابراهیم، بررسى مسائل کلى امامت، 1جلد، بوستان کتاب (انتشارات دفتر تبلیغات اسلامى حوزه علمیه قم) - قم، چاپ: پنجم، 1390.