خبرهاى غیبى على علیه السلام
دسته سوم- خبرهاى غیبى است که از على بن ابى طالب و سایر ائمه علیهم السلام صادر شده و در کتابها موجود است، از بعض وقایع آینده خبر دادند که بعداً مطابق واقع در آمد و صدق گفتارشان ظاهر شد. نمونههاى فراوانى از این قبیل اخبار براى هر یک از ائمه در کتابها دیده مىشود. از باب نمونه به بعض آنها اشاره مىشود:
هنگامى که على بن ابى طالب علیه السلام به مردم فرمود: مسائل و مشکلات خود را از من بپرسید قبل از آن که مرا نیابید، به خدا سوگند! اگر از احوال گروهى که صد نفر را گمراه مىسازند و صد نفر را هدایت مىکنند از من بپرسید فرمانده و محرک آنان را به شما معرفى خواهم کرد، در آن هنگام مردى برخاست و گفت: از تعداد موهاى سر و ریش من خبر بده. حضرت فرمود: به خدا سوگند، رسول خدا صلى الله علیه و آله به من خبر داد که: نزد هر مویى از موهاى سرت فرشتهاى است که تو را لعنت مىکند. و بر هر مویى از ریش تو شیطانى گمارده شده که گمراهت مىگرداند. در خانه ات کودکى دارى که فرزند پیغمبر را به قتل مىرساند. مرد مذکور «انس نخعى» پدر «سنان بن انس» قاتل امام حسین علیه السلام بود.[1]
حبیب بن حمار
سوید بن غفله مىگوید: یک روز حضرت على علیه السلام مشغول خطبه بود، مردى از پایین منبر برخاست و گفت: یا امیرالمؤمنین! از وادى القرى عبور نمودم، خبردار شدم که خالد بن عرفطه مرده است، برایش طلب مغفرت کن، على علیه السلام فرمود: به خدا سوگند او نمرده و نخواهد مرد تا سپاه ضلالت را رهبرى کند که پرچم دارش حبیببن حمار باشد. در آن هنگام مردى از پاى منبر برخاست و گفت: یا امیرالمؤمنین! من حبیب بن حمار هستم، چگونه این مطلب را دربارهام مىفرمایى با اینکه شیعه و دوستدار شما هستم!؟ على علیه السلام فرمود: تو حبیب بن حمار هستى؟
عرض کرد: آرى من حبیب بن حمار مىباشم. فرمود: تو را به خدا تو حبیب بن حمار هستى؟ عرض کرد: آرى به خدا سوگند، فرمود: به خدا سوگند! تو پرچم دار آن سپاه خواهى بود و از این در وارد مسجد کوفه خواهى شد، و با دست مبارک به «باب الفیل» اشاره کرد.
ثابت ثمالى مىگوید: به خدا سوگند! نمردم تا دیدم که ابن زیاد عمر سعد را با سپاهى به جنگ امام حسین علیه السلام فرستاد، و خالد بن عرفطه فرمانده آن سپاه و حبیب بن حمار پرچم دارش بود و از «باب الفیل» داخل مسجد کوفه شدند.[2]
حجاج
اسماعیل بن رجاء مىگوید: یک روز على بن ابى طالب علیه السلام خطبه مىخواند و از ملاحم خبر مىداد. شخصى به نام «اعشى باهله» که جوان کم سنى بود برخاست و گفت: سخن شما به خرافه شباهت دارد! فرمود: اى جوان اگر در گفتارت گناهکارى خدا به دست غلام ثقیف به قتلت برساند. در آن هنگام چند نفر از پاى منبر برخاسته و گفتند: یا امیرالمؤمنین غلام ثقیف کیست؟ فرمود: مردى است که بر شهر شما مسلط مىشود و احکام الهى را پایمال مىسازد. و با شمشیر گردن این جوان را مىزند.
گفتند: چند سال حکومت مىکند؟ فرمود: بیست سال، اگر به بیست سال برسد. گفتند:
کشته مىشود یا به مرگ طبیعى از دنیا مىرود؟ فرمود: به واسطه مرض اسهال به مرگ مىرسد. اسماعیل بن رجاء مىگوید: با چشم خودم دیدم که «اعشى باهله» را اسیر کرده و نزد حجاج آوردند، او را کتک زد و توبیخ نمود و در همان مجلس گردنش را زد.[3]
عمرو بن حمق
حضرت على علیه السلام به یکى از اصحاب به نام «عمروبن حمق خزاعى» فرمود: بعد از من کشته مىشوى و سرت را از شهرى به شهر دیگر مىبرند. سر تو نخستین سرى است در اسلام که از جایى به جاى دیگر برده مىشود.
در زمان خلافت معاویه، عمرو مورد تعقیب قرار گرفت و از ترس فرار کرد و به طایفه خودش بنى خزاعه پناه برد. ولى آنان او را تحویل مأمورین خلیفه دادند و به دست آنان به قتل رسید و سرش را از عراق نزد معاویه در شام بردند.[4]
جویریه
جویریه یکى از اصحاب خاص امیرالمؤمنین علیه السلام بود، یک روز نزد آن حضرت آمد، در حالى که خوابیده بود و گروهى از اصحاب نزدش حاضر بودند جویریه صدا زد: اى شخص خواب! بیدار شو، ضربتى بر سرت وارد خواهد شد که ریشت را خضاب مىکند. على علیه السلام تبسم نمود و فرمود: اى جویریه تو نیز گوش فرا دار تا سرنوشتت رابگویم. به خدایى که جانم در دست اوست! تو را خواهند برد پیش آن مرد تند خوى پرخور پست فطرت، دست و پایت را مىبُرند سپس به شاخه درخت شخص کافرى به دارت زنند.
راوى مىگوید: بعد از این داستان طولى نکشید که زیاد، جویریه را گرفت، دست و پایش را قطع کرد و بر شاخه درخت «ابن معکبر» به دار زد.[5]
میثم تمار
میثم تمار یکى از اصحاب مخصوص امیرالمؤمنین علیه السلام بود که اسرار زیادى را از آن جناب شنیده بود، وقتى آنها را براى مردم نقل مىکرد حضرت على را به خرافهگویى و فریب کارى نسبت مىدادند. یک روز امیرالمؤمنین علیه السلام در حضور بسیارى از اصحاب به میثم فرمود: تو بعد از من دستگیر مىشوى و بر دار آویخته مىگردى. در روز دوم از بینى و دهانت به قدرى خون مىآید که ریشت بدان خضاب مىگردد. در روز سوم نیزهاى بر بدنت مىزنند وبدان وسیله به شهادت نائل مىگردى. در انتظار آن روز باش. محل دارت در خانه «عمرو بن حریث» است و دهمین فردى هستى که به دار آویخته مىشوى و چوبه دار تو از همه آنان کوتاهتر مىباشد. درخت خرمایى را که بر چوبش به دار آویخته مىشوى به تو نشان خواهم داد. بعد از دو روز آن درخت را به میثم نشان داد.
میثم گاهى نزد آن درخت مىرفت، در آن جا نماز مىخواند و درخت را مخاطب ساخته مىگفت: خدا تو را مبارک کند، من براى تو آفریده شدهام و تو براى من روییدهاى. گاهى که عمرو بن حریث را ملاقات مىنمود مىگفت: همسایگى مرا نیکو بدار. ولى عمرو مقصود او را نمىفهمید و مىگفت: قصد دارى خانه ابنمسعود را بخرى یا خانه ابن حکم را؟
بعد از قتل على علیه السلام درخت خرما را بریدند، میثم مراقب چوب درخت بود و گاهى نزدش مىرفت. تا این که او را گرفته و نزد عبیداللَّه بن زیاد بردند. به ابن زیاد گفتند: این شخص از دوستان نزدیک على بود گفت: این مرد عجمى چنین مقامى داشت؟! گفتند:
آرى، عبیداللَّه به میثم خطاب نمود و گفت: خداى تو کجاست؟ جواب داد: در کمین ستم کاران است، گفت: شنیدهام از خواص ابوتراب بودهاى؟ جواب داد؟ تا حدى، مقصودت چیست؟ گفت: شنیدهام از سرنوشت تو خبر داده است؟ پاسخ داد: آرى.
گفت: به تو خبر داد که من با تو چه رفتارى مىکنم؟ جواب داد: مولایم على علیه السلام به من خبر داد که تو مرا به دار مىزنى و دهمین فردى هستم که به دار آویخته مىشوم و چوبه دارم از همه کوتاهتر است. عبیداللَّه گفت: من بر خلاف پیش بینى على با تو عمل خواهم نمود. میثم گفت: چگونه مىتوانى با خبر على علیه السلام مخالفت کنى؟ با این که رسول خدا صلى الله علیه و آله به او خبر داده و جبرئیل به رسول خدا خبر داده و خدا به جبرئیل خبر داده است؟! من حتى محل چوبه دارم را مىدانم و نخستین مسلمانى هستم که بر دهانش لجام مىزنند.
عبیداللَّه دستور داد او را به زندان بردند. مختار نیز در زندان بود، میثم به مختار گفت: تو از زندان آزاد مىشوى و براى انتقام خون حسین علیه السلام قیام مىکنى و ابنزیاد را به قتل مىرسانى.
طولى نکشید که مختار از زندان آزاد شد، میثم را نزد ابن زیاد بردند، دستور داد او را بر چوب درختى که نزدیک خانه عمرو بن حریث بود به دار آویختند. در آن هنگام عمرو بن حریث، معناى سخن گذشته میثم را فهمید، بدان جهت به کنیزش دستور داد هر شب آن جا را آب و جارو کند و چراغ روشن نماید. مردم اطراف میثم اجتماع مىکردند و او بالاى چوبه دار از فضائل اهل بیت و بدىهاى بنى امیه سخن مىگفت.
به ابن زیاد خبر رسید که میثم شما را رسوا ساخت، دستور داد دهانش را ببندید تا سخن نگوید. بر طبق اخبار على علیه السلام در روز دوم خون از بینى و دهانش جارى شد و در روز سوم نیزهاى به بدنش زدند و بدین وسیله شربت شهادت را نوشید.[6]
رشید هجرى
رشید هجرى را نزد زیاد بردند، زیاد به او گفت: على خبر داد: من با تو چه مىکنم؟
رشید جواب داد: فرمود: دست و پایم را قطع مىکنى سپس به دارم مىزنى. زیاد گفت:
به خدا سوگند بر خلاف پیش بینى على با تو رفتار مىکنم تا دروغ او ظاهر شود. سپس گفت: آزادش کنید. وقتى رشید خواست خارج شود زیاد گفت: او را برگردانید، عذابى بهتر از این برایش سراغ ندارم، دست و پایش را ببرید و بر دارش بیاویزید. دست و پایش را بریدند ولى از سخن گفتن خاموش نشد، زیاد گفت: زبانش را قطع کنید، رشید گفت: مولایم على علیه السلام به من خبر داده بود که زبانت را قطع مىنمایند. زبانش را قطع کردند و آن گاه بدارش زدند.[7]
خبر از کشته شدن خوارج
هنگامى که حضرت على علیه السلام عازم جنگ نهروان بود به اصحابش فرمود:
گروه خوارج کنار آب نهر کشته مىشوند، از آنان ده نفر باقى نمىماند و از شما هم ده نفر کشته نمىشود. همان طور که آن جناب فرموده بود جنگ پایان یافت.[8]
خبر از غرق شدن بصره
امیرالمؤمنین علیه السلام به اهل بصره فرمود: آب، شهر شما را فرا مىگیرد و همه را غرق مىکند جز مسجد شهر را. گویا مسجد را همانند سینه مرغى در میان آب مشاهده مىکنم. چنان که آن حضرت خبر داده بود آب از طرف جزیره فارس و از کوه معروف به «جبل سنام» جارى شد، بصره را فرا گرفت و تمام شهر را خراب کرد جز مسجد جامع شهر.[9]
خبرهاى غیبى سایر امامان علیهم السلام
از این گونه خبرهاى غیبى براى سایر امامها نیز گفته شده است. از باب نمونه:
خبرى از امام حسن علیه السلام
ابواسامه از حضرت صادق علیه السلام روایت کرده که امام حسن علیه السلام پیاده به مکه مشرف مىشد پس پاهاى مبارکش ورم کرد. یکى از غلامان عرض کرد: خوب است قدرى سوار شوید تا ورم پایتان بهبود حاصل کند، فرمود: نه، سوار نمىشوم. وقتى به منزل آینده رسیدیم مرد سیاهى را ملاقات خواهى کرد که همراه خویش روغنى دارد آن را خریدارى کن تا با آن ورم پاهایم را معالجه کنم. غلام عرض کرد: ما تا کنون به منزلى برخورد نکردهایم که چنین دوایى داشته باشند. فرمود: چرا در همین منزل که اکنون به آن مىرسیم این دوا یافت مىشود.
در حدود یک میل راه طى کردند تا به منزل رسیدند، ناگاه مردى سیاه پدیدار گشت، امام حسن به غلام فرمود: این همان مرد سیاه است که گفتم، روغن را از او بخر و پولش را بده. غلام نزد مرد سیاه رفت، سراغ از روغن گرفت، پرسید براى که مىخواهى؟ گفت: براى حسن بن على علیه السلام گفت: مرا خدمتش ببر. وقتى خدمت حضرت رسید عرض کرد: یابن رسول اللَّه من غلام شما هستم، هنگامى که از خانه بیرون مىآمدم همسرم در حال زایمان بود دعا کن خدا پسر سالمى به من عطا کند که دوستدار اهلبیت باشد. امام حسن علیه السلام فرمود: وقتى به خانهات برگردى خدا پسر سالمى به تو عطا کرده و از شیعیان ما خواهد بود.[10]
خبرى از امام حسین علیه السلام
حذیفه مىگوید از امام حسین علیه السلام شنیدم که فرمود: به خدا سوگند بنى امیه بر قتل من اجتماع خواهند کرد و عمر بن سعد، فرمانده سپاهشان خواهدبود. این مطلب را در زمان حیات رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود، پس من عرض کردم، یابن رسولاللَّه آیا پیغمبر این موضوع را به شما خبر داده؟ فرمود: نه. پس خدمت رسول خدا شرفیاب شدم، و جریان سخنان امام حسین را به عرض رساندم، فرمود: علم من به علم حسین است و علم حسین علم من مىباشد.[11]
امام حسین علیه السلام به عمر بن سعد فرمود: بعد از من از گندم عراق زیاد نخواهى خورد.
و چنین شد. زیرا هنوز به رى نرسیده بود که مختار او را کشت.[12]
خبرى از امام سجاد علیه السلام
حجاج بن یوسف به عبدالملک بن مروان نوشت: اگر مىخواهى بنیان حکومت خودت را استوار سازى لازم است على بن حسین را به قتل رسانى. عبدالملک در جوابش نوشت: از ریختن خون بنى هاشم خوددارى کن، زیرا سلطنت آل ابوسفیان با کشتن بنى هاشم چندان پایدار نماند، عبدالملک نامه را مخفیانه براى حجاج فرستاد.
چند روز بعد نامهاى از جانب على بن الحسین علیه السلام به دست عبدالملک رسید که نوشته بود: از آن نامهاى که درباره حفظ خون بنى هاشم به حجاج نوشته بودى اطلاع یافتم، خدا از تو راضى شود ... وقتى عبدالملک نامه را خواند دید تاریخ آن، با تاریخ نامهاى که براى حجاج نوشته است مطابقت دارد. بدین جهت، به صدق گفتار حضرت على بن حسین اطمینان پیدا کرد و خشنود گشت. قدرى پول برایش فرستاد و تقاضا کرد که حوایج خودت را براى من بنویس.[13]
خبرى از امام باقر علیه السلام
ابو بصیر نقل کرده که با حضرت باقر علیه السلام در مسجد بودیم، عمر بن عبدالعزیز داخل مسجد شد، پس امام باقر علیه السلام فرمود: به خدا سوگند! این جوان به سلطنت مىرسد و دادگرى مىکند لیکن زندگى کوتاهى خواهد داشت و اهل زمین در مرگش مىگریند اما اهل آسمان لعنتش مىکنند.[14]
خبرى از امام صادق علیه السلام
ابوالفرج اصفهانى مىنویسد: بنى هاشم در مجلسى اجتماع کرده و تصمیم داشتند که محمد بن عبداللَّه بن حسن را به خلافت برگزیده و با وى بیعت کنند. از امام صادق علیه السلام نیز خواهش کردند در مجلس حضور یافت. آن گاه عبداللَّه بن حسن از آن جناب خواست که با محمد بیعت کند، امام صادق در پاسخ او فرمود: خلافت نه به تو خواهد رسید نه به فرزندانت محمد و ابراهیم، بلکه ابتدا به این شخص مىرسد و به سفاح اشاره کرد، سپس به این شخص و به منصور اشاره نمود، بعد از آن در اولاد عباس خواهد بود تا وقتى که اطفال به امارت برسند و بانوان مورد مشورت واقع شوند؛ دو فرزند تو محمد و ابراهیم هم کشته خواهند شد.[15]
خبرى از موسى بن جعفر علیه السلام
هنگامى که حسین صاحب «فخ» مىخواست خروج کند حضرت موسى بن جعفر علیه السلام به او فرمود: کشته مىشوى. حسین خروج کرد و کشته شد.[16]
خبرى از حضرت رضا علیه السلام
حسین بن بشار روایت کرده که حضرت رضا علیه السلام فرمود: عبداللَّه محمد را مىکشد، عرض کردم: عبداللَّه پسر هارون برادرش محمد را به قتل مىرساند؟! فرمود: آرى، عبداللَّه که در خراسان است محمد پسر زبیده را که در بغداد است خواهد کشت. و چنین شد که آن جناب فرموده بود.[17]
خبرى از حضرت جواد علیه السلام
عمران بن محمد اشعرى مىگوید: خدمت حضرت جواد علیه السلام مشرف شدم. بعد از آن که کارهایم را انجام دادم عرض کردم: ام الحسن سلام رسانید و تقاضا کرد یکى از لباس هایت را به او عطا کنى تا کفنش قرار دهد، فرمود: بى نیاز شد. من خارج شدم ولى غرض حضرت را نفهمیدم. تا خبر آمد که امالحسن سیزده روز قبل از دنیا رفته است.[18]
خبرى از حضرت هادى علیه السلام
خیران مىگوید: در مدینه به خدمت امام هادى علیه السلام مشرف شدم. فرمود: از واثق چه خبرى دارى؟ عرض کردم: ده روز قبل که از نزدش آمدم سالم بود، فرمود: اما اهل مدینه مىگویند مرده است. از جعفر چه خبر دارى؟ عرض کردم به بدترین حال در زندان بود، فرمود: به حکومت رسید. ابن زیات چه مىکرد؟ عرض کردم: مردم با او بودند و کارها به دست او انجام مىگرفت. فرمود: اما برایش شوم بود، سپس سکوت کرد. آن گاه فرمود: مقدرات الهى باید انجام گیرد، واثق مرد، و جعفر خلیفه شد و ابنزیات را کشت. عرض کردم: کى؟ فرمود: شش روز بعد از خروج تو.[19]
ایوب بن نوح مىگوید: نامهاى براى حضرت هادى علیه السلام نوشتم که عیالم آبستن است دعا بفرمایید خدا پسرى به من عطا کند. در جوابم نوشت: خدا پسرى به تو مىدهد نامش را محمد بگذار. بعداً پسرى برایم متولد شد نامش را محمد گذاشتم.[20]
خبرى از امام حسن عسکرى علیه السلام
ابو هاشم جعفرى مىگوید: نامهاى براى حضرت امام حسن عسکرى علیه السلام نوشتم و در آن نامه از سختى زندان و رنج و مشقت زنجیر شکایت نمودم، حضرت در جواب مرقوم فرمود: نماز ظهر امروز را در خانه خودت خواهى خواند. اتفاقاً هنگام ظهر آزاد شدم و نماز ظهر را در منزل خواندم.[21]
خبرى از امام زمان علیه السلام
محمد بن على بن شاذان نیشابورى مىگوید: مبلغ چهارصد و هشتاد درهم سهم امام علیه السلام پیش من جمع شده بود لیکن دوست نداشتم از پانصد درهم بیست درهم کم بگذارم، لذا بیست درهم از مال خودم بدان اضافه نمودم وبه وسیله اسدى خدمت امام
زمان فرستادم و راجع به اضافه کردن بیست درهم خودم چیزى ننوشتم. بعداً جواب رسید که: پانصد درهم که بیست درهمش از خودت بود به ما رسید.[22]
این چند داستان به عنوان نمومه ذکر شد، اگر به کتابهاى تاریخ وحدیث و مناقب مراجعه کنید مىتوانید صدهااز این قبیل خبرهاى غیبى را مطالعه نمایید.
هر کس خود را از تعصب و عناد خالى کند و با ذهن صاف و مستقیم و بىآلایش، کتابهاى حدیث و مناقب را مطالعه نمایید، و صدها خبرهاى غیبى را که بواسطه راویان متعدد که در شهرها و زمانهاى مختلف مىزیستهاند نقل شده مورد دقت قرار دهد، و دسته اوّل و دوم اخبار را که نمونههایى از آنها قبلًا ذکر شد به آنها ضمیمه کند اجمالًا بدین مطلب اطمینان پیدامى کند که ائمه اهل بیت با جهان غیب بى ارتباط نبودهاند و در موارد لازم مىتوانستهاند با آن جا مرتبط شوند و حقایقى را دریافت دارند. لیکن تذکر چند مطلب لازم است که در آینده بدانها اشاره مىشود.[23]
[1]. شرح ابن ابى الحدید، ج 2، ص 286
[2]. همان، ص 286
[3]. همان، ص 289
[4]. همان، ص 290
[5]. همان، ص 290
[6]. شرح ابن ابى الحدید، ج 2، ص 291
[7]. همان، ص 294
[8]. الکامل فى التاریخ، ج 3، ص 221 و شرح ابن ابى الحدید، ج 5، ص 3
[9]. نهج البلاغه، ص 55، خ 13. از این قبیل پیشگویىها و خبرهاى غیبى فروان است، ابن ابى الحدید مقدارى از آنها را در شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 197- 186 و ص 51- 47 نقل کرده است
[10]. اثبات الهداة، ج 5، ص 146
[11]. همان، ص 207
[12]. همان، ص 210
[13]. همان، ص 235
[14]. همان، ص 315
[15]. مقاتل الطالبیین، ص 172
[16]. همان، ص 298
[17]. اثبات الهداه، ج 6، ص 65
[18]. همان، ص 186
[19]. همان، ص 213
[20]. همان، ص 256
[21]. همان، ص 286
[22]. همان، ج 7، ص 284
[23] امینى، ابراهیم، بررسى مسائل کلى امامت، 1جلد، بوستان کتاب (انتشارات دفتر تبلیغات اسلامى حوزه علمیه قم) - قم، چاپ: پنجم، 1390.