بعثت پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله
حضرت محمد صلی الله علیه و آله در 27 ماه رجب، سال 610 میلادی در سن چهل سالگی به رسالت مبعوث شد.[1] در تاریخ نوشتهاند: قبل از بعثت نیز گاه گاهی علائم و آثاری را در خواب یا بیداری مشاهده مینمود؛ جبرئیل را میدید و صداهایی را میشنید، حتی گاهی به عنوان رسول اللَّه مورد خطاب قرار میگرفت.
بلاذری مینویسد:
وقتی خدا خواست محمد صلی الله علیه و آله را گرامی بدارد و نبوّتش را آغاز نماید، چنین بود که وقتی برای قضای حاجت از شهر خارج میشد و به درهها و کوهها میرفت به هیچ درختی مرور نمیکرد جز این که میگفت:
السلام علیک یا رسول اللَّه، پس آن حضرت به چپ و راست و پشت سر خود نگاه میکرد ولی کسی را نمیدید.[2]
گاهی در خواب یا بیداری شخصی را مشاهده میکرد که میگفت: السلام علیک یا رسول اللَّه! از او میپرسید: تو کیستی؟ جواب میداد: جبرئیل هستم، خدا مرا فرستاده تا تو را به پیامبری برگزیند. رسول خدا چنین حوادثی را مشاهده میکرد ولی به کسی نمیگفت.[3]
گاهی موضوع را با همسرش خدیجه در میان میگذاشت. او در جواب میگفت: امیدوارم چنین باشد.[4]
بلاذری مینویسد:
نخستین مرحله وحی خواب راست بود. خوابی نمیدید جز این که همانند سپیده صبح، روشن و واضح بود. پس میل به خلوت پیدا کرد. به غار حرا میرفت و در آن خلوتکده، خدای خود را عبادت میکرد.
چندین شب در آن جا اعتکاف مینمود. بعد از آن نزد خدیجه برمیگشت و توشهای تهیه میکرد. تا آن زمان که در غار حرا حق برایش آشکار شد و جبرئیل با او سخن گفت.[5]
سیره رسول خدا صلی الله علیه و آله چنین بود که در هر سال حداقل یک ماه را در غار حرا به عبادت اشتغال داشت.[6]
عبیدبن عمیر میگفت:
رسول خدا سالی یک ماه به کوه حرا میرفت و عبادت میکرد. در آن ایام به فقرا طعام میداد. وقتی مدت توقفش تمام میشد، به مکه مراجعت مینمود و قبل از این که داخل خانه شود، هفت دور یا بیشتر کعبه را طواف میکرد.[7]
حرا نام کوهی است بلند، در شمال مکه که به منی اشراف دارد. قبلًا قریب یک فرسخ با شهر فاصله داشت ولی اکنون خانههای شهر تا نزدیک این کوه ادامه یافته است. در دل این کوه، غاری با ظرفیت سه نفر وجود دارد که غار حرا نامیده میشود. جایگاه اعتکاف و عبادت حضرت محمد و نزول فرشته وحی است. ماهها در این کوه نورانی و با صفا اعتکاف داشته و شب و روز به عبادت پروردگار جهان مشغول بوده و با خدای خویش راز و نیاز میکرده است.
بر روی تخته سنگی مینشست و ساعتها به تفکر میپرداخت. درباره شگفتیهای آفرینش فکر میکرد. در آسمان پرستاره و زیبای مکه خیره میشد. طلوع و غروب زیبای خورشید را از همان جا تماشا میکرد. در مورد شگفتیهای بدن انسان، درختان، گیاهان، حیوانات، کوهها، دشتها، دریاهای عظیم و امواج خروشان آنها فکر میکرد و در برابر قدرت و عظمت خدای جهانآفرین به سجده میافتاد.
گاهی از جهالت و نادانی مردم که آفریدگار جهان را رها کرده و بتهای بی خاصیت را میپرستیدند تأسف میخورد.
گاهی درباره ظلم و تعدی اشراف و ثروتمندان و مظلومیت محرومان و ستمدیدگان فکر میکرد و چارهجویی مینمود. وقتی از همه جا مأیوس میشد به درگاه خداوند روی میآورد و به راز و نیاز مشغول میگشت و در حل مشکلات عقیدتی، اجتماعی و اخلاقی مردم استمداد مینمود.
آن گاه که دوران اعتکاف یک ماههاش به پایان میرسید با دلی آرام و نورانی و قلبی مطمئن و امیدوار، به مکه بازمیگشت و بعد از طواف خانه کعبه به خانه میرفت و زندگی را از سر میگرفت.
زندگی پیامبر اسلام تا سن چهل سالگی بدینگونه که گفتیم گذشت و زمان بعثت فرا رسید.
حضرت محمد صلی الله علیه و آله در سن چهل سالگی بود که بر طبق عادت همیشهاش، به قصد تفکر و عبادت در کوه حرا خلوت گزید. در این سال ماه رجب را برای اعتکاف انتخاب کرد. تفکر و عبادت آن حضرت، در این ماه از سالهای گذشته بیشتر و عمیقتر بود. سجدههایش طولانیتر، راز و نیازهایش سوزناکتر و تفکراتش عمیقتر بود. گویا حال و هوای دیگری دارد.
جذبههای الهی حالش را دگرگون و ذاتش را نورانی میساخت، میل پرواز داشت؛ پرواز به سوی ملکوت اعلی و عالم نورانیت.
روزها و شبهای ماه رجب هم چنان سپری میشد و همگام با آن جذبههای معنوی هم بیشتر و روح حضرت محمد متعالیتر و برای ارتباط با جهان غیب و دریافت وحی الهی آمادهتر میگشت.
روز بیست و هفتم ماه رجب فرا رسید. حضرت محمد صلی الله علیه و آله غرق تفکر بود که جبرئیل فرود آمد و گفت: تو رسول خدا هستی و مأموریت داری پیام خدا را به مردم ابلاغ کنی.[8]
امام هادی علیه السلام جریان وحی را این چنین توصیف میکند:
وقتی رسول خدا تجارت شام را ترک کرد آنچه را از راه تجارت به دست آورده بود، در میان فقرا تقسیم نمود. هر روز به کوه حرا میرفت و به قله آن صعود میکرد، آثار رحمت خدا، شگفتیها و زیباییهای حکمت الهی را مشاهده مینمود. به آسمان و زمین و دریا و بیابانها نگاه میکرد و عبرت میگرفت. خدای را آن چنان که شایسته بود عبادت میکرد.
هنگامی که به سن چهل سالگی رسید، خدا قلب او را بهترین، مطیعترین و خاشعترین قلوب یافت. پس درهای آسمان را به رویش گشود تا به آنها نظر کند. به فرشتگان اجازه نزول داد و محمد صلی الله علیه و آله به آنان نگاه میکرد. رحمت خود را بر او نازل فرمود و از ساق عرش تا رأس محمد صلی الله علیه و آله همه را فرا گرفت. جبرئیل (روح الامین) را با قلادهای از نور مشاهده کرد که به سویش فرود میآید. جبرئیل نازل شد و شانههای حضرت محمد صلی الله علیه و آله را گرفت و فشار داد و گفت: یا محمد بخوان. پاسخ داد: چه بخوانم؟ جبرئیل گفت: یا محمد! «إِقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّك الَّذِى خَلَقَ* خَلَقَ الإِنْسانَ مِنْ عَلَقٍ* إِقْرَأْ وَرَبُّك الأَكْرَمُ* الَّذِىعَلَّمَ بِالقَلَمِ* عَلَّمَ الإِنْسانَ ما لَمْ يَعْلَمْ».
آنگاه جبرئیل آنچه را از جانب خدا دریافت نموده بود به محمد صلی الله علیه و آله وحی کرد و به سوی آسمان بالا رفت.
محمد صلی الله علیه و آله از کوه حرا پایین آمد، در حالی که در اثر مشاهده عظمت و جلال خدا، از خود بی خود گشته بود. مشاهده جبرئیل و تحمل وحی الهی آن قدر بر محمد صلی الله علیه و آله گران بود که مانند شخص تبدار میلرزید. از آن میترسید که مورد تکذیب قریش واقع شود و او را به جنون متهم سازند. در صورتی که او عاقلترین و گرامیترین مردم بود و از شیطان و گفتار و رفتار دیوانگان شدیداً بیزار بود.
پس خدا خواست شرح صدری به او عطا کند و قلبش را مطمئن سازد، بدین جهت کوهها، سنگهای بزرگ، سنگریزهها و آنچه بر آن عبور میکرد، به وی سلام کرده و میگفتند: «السلام عليك يا محمد! السلام عليك يا ولىّ اللَّه، السلام عليك يا رسول اللَّه» بشارت باد که خدا تو را فضیلت و جمال و زینت داد و بر همه مردم از اولین و آخرین گرامی داشت. اندوهگین مباش که قریش تو را مجنون بخوانند، زیرا با فضیلت کسی است که خدا او را فضیلت داده باشد. کریم کسی است که خدا او را گرامی داشته باشد. از تکذیب قریش و سرکشان عرب، تنگدل نشو، خدا تو را به زودی به عالیترین درجات و گرامیترین مقامات خواهد رسانید.[9]
حضرت محمد صلی الله علیه و آله که با مشاهده جبرئیل و دریافت وحی تمام وجودش روشن شده بود، با ایمانی قوی و ضمیری آرام و تصمیمی قاطع، از کوه حرا روانه خانه شد.
ابن شهرآشوب مینویسد:
محمد صلی الله علیه و آله به خانه آمد و خانه نورانی شد. همسرش خدیجه تعجب کرد و گفت: این نور چیست؟ پیامبر پاسخ داد: نور نبوت است. بگو «أشهد أن لا إله إلّااللَّه، محمّد رسول اللَّه». خدیجه عرض کرد: از مدتها پیش من این مطلب را میدانستم، آن گاه مسلمان شد.[10]
در این که اولین سورهای که بر پیامبر نازل شده چه بوده در میان دانشمندان اختلاف است. اکثر مورخان سوره علق را نخستین سوره میدانند.
در بعض احادیث نیز به همین مطلب تصریح شده است.
علی بن سری از امام صادق علیه السلام نقل کرده که فرمود:
اولین سورهای که بر رسول خدا صلی الله علیه و آله نازل شد این بود: بسماللَّه الرحمن الرحیم «إِقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّك» و آخرین سوره «إِذا جاءَ نَصْرُ اللَّهِ» بود.[11][12]
[1]. بحارالانوار، ج 18، ص 189، بعض تاريخ نگاران، روز 20 يا 17 رمضان را مبعث مىدانند.
[2]. انساب الاشراف، ج 1، ص 104.
[3]. بحارالانوار، ج 18، ص 184.
[4]. همان، ص 194.
[5]. انساب الاشراف، ج 1، ص 105.
[6]. سيره ابن هشام، ج 1، ص 251.
[7]. همان، ص 252.
[8]. جريان آغاز بعثت و نخستين زمان نزول جبرئيل، در كتابهاى تاريخ به گونهاى مختلف نقل شده كه بعضاً با مقام شامخ نبوت سازگار نيست. به همين جهت در بيان اين حادثه فوق العاده، از احاديث اهلبيت استفاده كرديم كه از ديگران آشناترند.
[9]. بحارالانوار، ج 18، ص 205.
[10]. مناقب آلابيطالب، ج 1، ص 72.
[11]. كافى، ج 2، ص 628: عليّبن السّري، عن أبي عبداللَّه عليه السلام، قال: أوّل ما نزل على رسولاللَّه صلى الله عليه و آله« بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ* إِقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّك» و آخره« إِذا جاءَ نَصْرُ اللَّهِ».
[12] امينى، ابراهيم، پيامبرى و پيامبر اسلام، 1جلد، بوستان كتاب (انتشارات دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم) - قم، چاپ: سوم، 1386.